محمد بن حسين اُشنانى از پدرش براى من روايت كرده كه گفت : بيشتر مردم كوفه جز
آنانكه فضيلت و يا ثروتى نداشتند - و آنها معدودى انگشت شمار بودند - با
ابوالسرايا خروج كردند، و گفت كسانى كه به طرفدارى او قيام كردند متجاوز از
دويست هزار نفر بودند.
من به اُشنانى گفتم : احمد بن عبيدالله به سند خود از يحيى بن عبدالحميد حمانى روايت
كند كه او گفت : من در آن وقت ابوبكر و عثمان (415) پسران ابى شيبه را ديدم كه با
ابوالسرايا خروج كرده بودند، و يكى از آنها عمامه زرد و ديگرى عمامه قرمز به سر
داشتند و مى گفتند: چون خروج كنيم مردم از ما پيروى خواهند كرد؟
اُشنانى گفت : آن دو نفر در آن وقت چنين موقعيتى در كوفه نداشتند، ولى بزرگان
ديگرى مانند يحيى بن آدم (416) كه پسران ابى شيبه از او حديث
نقل كرده اند با محمد بن ابراهيم بيعت كردند، و محمد شروطى براى يحيى - در وقت بيعت
كردن با او - ذكر مى كند و يحيى پى در پى مى گفت : تا جايى كه بتوانم ، تا جايى
كه بتوانم !
محمد بدو مى گفت : اين كه تو مى گويى مطلبى است كه قرآن نيز آن را استثنا كرده است
، خداى تعالى مى فرمايد: از خدا بترسيد به هر اندازه كه بتوانيد (417).
آنگاه اُشنانى از احمد بن حازم غفارى روايت كرده كه گويد: از كسانى كه با ابوالسرايا
خروج كردند: مخول بن ابراهيم و عاصم بن عامر، و عامر بن كثير سراج و ابونعيم بن
دكين ، و عبد ربه بن علقمه ، و يحيى بن حسن بن فرات (418) و مردانى نظير اينها
بودند.
و احمد بن محمد بن سعيد به سندش از حسين بن على بن اخى ليث و موسى بن احمد
قطوانى روايت كرده كه گفته اند: هنگامى كه يحيى بن آدم با محمد بن ابراهيم بيعت كرد
ما حاضر بوديم و همان كلماتى را كه اُشنانى
نقل كرده آن دو نيز نقل كرده اند.
(و به سندش از ابن نمير روايت كرده كه گفت : چون يحيى بن عيسى (419) به كوفه
آمد من خوشحال شدم و گفتم : الحمدلله كه يحيى آمد و من احاديث اعمش را از او مى گيرم -
چون بسيارى از احاديث اعمش كه ابومعاويه از او
نقل كرده بود از ابن نمير فوت شده بود - ولى چون ابوالسرايا خروج كرد، يحيى بن
عيسى نيز با او خروج كرد من كه چنان ديدم تاسف خورده گفتم : انالله ..... ما دلمان را به
يحيى خوش كرده بوديم كه احاديث اعمش را از او خواهيم شنيد، يحيى هم بدين ترتيب از
دست ما خارج شد).
و نيز از مصفى بن عاصم روايت كرده كه گفت : من از ابوالسرايا شنيدم كه مى گفت : من
هرگز به يكى از معاصى خداى عزوجل - از فواحش - دست نزدم . و نيز شنيدم كه مى گفت
: هيچ گاه هيبت و بيم كسى مانند هيبت محمد بن ابراهيم در
دل من جايگير نشد.
و ابوعبيد صيرفى از پدرش روايت كرده كه گفت : من ديدم كه دو پيمانه جو نزد
ابوالسرايا آوردند، يكى را پيش روى او ريختند و ديگرى را جلوى اسبش و او پيش از اسب
جوها را تمام كرد.
و اُشنانى از ابراهيم بن سليمان مقرى روايت كرده كه گفت : من به سر
پل نزد ابوالسرايا بودم ، و محمد بن محمد نيز در صحراى اثير بود، در اين
وقت مردى كه بعدها معلوم شد هرثمه طبق نقشه اى كه طرح كرده بود او را مامور اين كار
كرده بود - به نزد او آمد و گفت : لشكريان دشمن از يك طرف جسر وارد شهر شده محمد
بن محمد را دستگير كرده اند!
و اين نقشه را براى آن طرح كرده بودند كه با اين خبر جعلى ابوالسرايا را از جاى خود
حركت دهند و راهها را براى حمله به شهر كوفه باز كنند.
ابوالسرايا كه اين خبر را شنيد عنان اسب خود را به سوى صحراى اثير كشيد و از آنجا
دور شد، هرثمه نيز با لشكريانش به شهر كوفه حمله بردند و تا جايى به نام
دارالحسن پيش رفتند، ابوالسرايا به صحراى اثير رفت و ديد محمد بر فراز
منبر ايستاده و براى مردم خطبه مى خواند، دانست كه اين نقشه اى بوده تا او را از جايگاه
خود دور كنند، ابوالسرايا كه چنان ديد با مردى كه همراهش بود به نام مسافر طائى -
كه از قبيله بنى شيبان بود ولى چون در قبيله طى ورود كرده بود او را بدان قبيله منسوب
مى داشتند - بازگشت و به لشكريان هرثمه حمله افكنده و آنها را به جاى اولشان
بازگردانيد.
در اين هنگام مردى به نزد او آمد و گفت : گروهى از آنها در خرابه اى در اين نزديكى كمين
كرده اند؟ ابوالسرايا گفت : آنها را به من نشان بده .
آن مرد خرابه مزبور را بدو نشان داد، ابوالسرايا به ميان خرابه رفت و زمانى دراز در
آنجا ماند، سپس بيرون آمد و شمشيرش را پاك مى كرد و لخته هاى خون را از بدنش مى
كند و همچنان به جلوى هرثمه و لشكريانش رفت .
راوى مى گويد: پس از آنكه ابوالسرايا از خرابه بيرون آمد، پشت سر او من وارد
خرابه شدم ، ديدم همه آن جمعيت كشته روى زمين افتاده اند و اسبهايشان رم كرده از سر و
دمش يكديگر بالا مى روند چون آن كشتگان را شمردم ديدم صد نفر با نود و نه نفر تمام
بودند!
احمد بن سعيد از محمد بن منصور روايت كرده كه گفت : ما با قاسم بن ابراهيم در
منزل حسينيين در جايى به نام ورينه بوديم و از او شنيدم كه مى گفت :
ما در مغرب بوديم كه خبر مرگ برادرم محمد به من رسيد، من از شنيدن آن خبر ناگوار به
سختى گريستم و به اندازه يك يا دو اشك ريختم ، آنگاه در ضمن قصيده اى او را مرثيه
گفتم ، ولى عقيده او همچون عقيده كسانى بود كه خدا را به مخلوق تشبيه كند، آنگاه آن را
از روى كاغذى براى من خواند و من نوشتم و آن قصيده اين طور است :
يا دار دار غرور لا وفاء لها
|
حيث الحواث بالمكروه تستبق
|
اءبرحت اءهلك من كد و من اءسف
|
بمشرع شربه التصدير و الرنق
|
يصبى مراءى تسامى نحوه الحدق
|
من سره اءن يرى الدنيا معطلة
|
بعين من لم يخنه الخدع والملق
|
فلياءت دارا جفاها الانس موحشة
|
ماءهولة حشوها الاشلاء و الخرق
|
قل للقبور اءذا ما جئت زائرها
|
و هل يزار تراب البلقع الخق
|
ماذا تضمنت يا ذااللحد من ملك
|
لم يجمعه منك عقيان و لا ورق
|
بل ايها الناز المرموس يصحبه
|
وجد و يصحبه الترجيع و الحرق
|
يهدى لدار البلى عن غير مقلية
|
قد خط فى عرصة منها له نفق
|
وبات فردا و بطن الارض مضجعه
|
و من ثراها له ثوب و مرتفق
|
نائى المحل بعيد الانس اءسلمه
|
برالشفيق فحبل الوصل منخرق
|
قد اءعقب الوصل منك الياءس فانقطعت
|
منك القرائن و الاسباب و العلق
|
يا شخص من لو تكون الارض فديته
|
ما ضاق منى بها ذرع و لا خلق
|
بينا ارجيك تاميلا و اُشفق اءن
|
اءصبحت يحثى عليك الترب فى جدث
|
ان فجعتنى بك الايام مسرعة
|
فقل منى عليك الحزن و الارق
|
من بعد هلكك يغنينى به الشفق
|
1. اى دنيا تو فريبنده هستى كه وفايى در آن نيست زيرا كه پيش آمدها را به ناخوشايند
افتتاح مى كنى .
2. اهل خويش را از نظر رنج و تاسف به آبشخورى برده اى كه آشاميدنش جز گرفتارى
تشنگى و يا بيرون راندن و آبى آلوده به گل و خاشاك نيست .
3. اگر در تو براى گوشهاى شنوا حرفى كه مجذوب مى ساخت و چراگاهى كه چشمها
بدو دوخته مى شد مى بوده .