next page

fehrest page

back page

گويد: سپس از منبر پايين آمد. هيچ يك از مهاجران و انصار نبودند مگر آنكه يقين كردند حسين عليه السلام كشته خواهد شد. تا آنكه در زمان عمر بن خطاب كه كعب الاحبار مسلمان شده و به مدينه آمده بود، مردم از او دوباره حوادث و فتنه هاى آخر الزمان مى پرسيدند و او هم درباره آنها سخن مى گفت . افزود: آرى ، بزرگترين فتنه ها، فتنه اى است كه هرگز فراموش ‍ نمى شود، همان فسادى كه خداوند در كتابها بيان فرموده و در كتاب شما هم ياد كرده و فرموده است ؛ فساد در دريا و خشكى آشكار شده است . (340) آغاز اين فساد، كشته شدن هابيل و خاتمه آن كشته شدن حسين بن على است . سپس كعب گفت : مى پندارم كه كشته شدن حسين را كوچك مى شماريد.
آيا نمى دانيد كه در هر شب و روز همه درهاى آسمان گشوده مى شود و به آسمان اجازه گريستن داده مى شود، آسمان هم خون تازه مى گرديد؟ هرگاه آسمان را ديديد كه سرخى از شرق و غرب آن بالا مى رود، بدانيد كه بر حسين مى گريد و اين سرخى در آسمان ظاهر مى شود.
به او گفته شد: اى ابواسحاق ! پس چرا آسمان در مرگ پيامبران و فرزندان پيامبران پيش از اين و در مرگ آنان كه بهتر از حسين بودند چنين نكرد؟ كعب گفت : واى بر شما! شهادت حسين ، امرى بزرگ است ، چرا كه او پسر دختر برترين پيامبران است و آشكار به او ستم كشته مى شود و به وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله درباره او عمل نمى شود، در حالى كه حسين عليه السلام مايه خشنودى دل و پاره تن پيامبر است ، او را در كربلا مى كشند. سوگند به جان آنكه جان كعب در دست اوست ، فرشتگان آسمان بر او مى گريند و گريه شان تا ابد پايان نمى گيرد و مدفن او، پس از سه محل مكه ، مدينه و بيت المقدس ، بهترين سرزمينهاست . هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه آن را زيان كرده و در كنار آن گريسته است . هر روز گروهى از فرشتگان با سلام دادن زيارتش مى كنند. شب جمعه يا روز جمعه كه مى شود، هفتاد هزار فرشته فرود مى آيند و بر او مى گريند. فضايل او و جايگاهى را نزد فرشتگان دارد ياد مى كنند. در آسمانها او را حسين ذبح شده و در زمين ، حسين مقتول گويند.
در بحار الانوار است : فرزند درخشان مظلوم ، روزى كه كشته شود، در روز، آفتاب مى گيرد و در شب ، ماه سه روز ظلمت بر مردم تداوم مى يابد، آسمان آن گونه كه به شما خبر داده ام خون مى بارد، كوهها درهم مى شكنند، درياها موج بر مى دارند. اگر بازمانده اى از ذريه محمد صلى الله عليه و آله و دوستداران محمد صلى الله عليه و آله و دوستداران پدر و مادرش نبود كه به خونخواهى او بر خيزد، خداوند از آسمان بر آنان آتش مى باريد.
سپس كعب گفت : شايد از آنچه درباره حسين بن على گفتم تعجب كرده باشيد! خداوند هيچ چيز از عالم هستى را از اول تا آخر نگذاشته ، مگر آنكه ! حضرت موسى عليه السلام بيان كرده است و هيچ يك از آفريده ها، چه گذشتگان چه آيندگان . چه زن چه مرد نبود، مگر آنكه بر حضرت آدم عليه السلام عرضه شده است . اين امت بر آدم عرضه شد. آدم به آنان نگريست و به اختلاف و نزاعى كه بر سر دنيا دارند. گفت : پروردگارا! اين امت دنيا را مى خواهند چه كنند؟ آنان كه بهترين و برترين امتهايند! خداوند به او وحى كرد: اى آدم ! فرمان و تقدير من براى آفريده ها و بندگانم همين است .
اى آدم ! آنان خلاف كردند، پس دلهايشان ناهمسان شد. بزودى در زمين من فساد مى كنند، آن گونه كه قابيل ، با كشتن هابيل فساد كرد، و فرزند حبيب من محمد صلى الله عليه و آله را خواهند كشت .
گفت : براى آدم عليه السلام ، شهادت حسين بن على عليه السلام و هجوم امت جدش بر او تجسم يافت .
آدم عليه السلام به آنان نگريست كه سيه چهره بودند. گفت : پروردگارا! آن گونه كه اينان فرزند اين پيامبر بزرگوار را كشتند، بيماريها را بر آنان بگستران .
هبيره بن يريم گويد: پدرم يريم به من گفت : سلمان فارسى را ديدم و اين حديث را بر او نقل كردم . سلمان گفت : كعب راست گفته است و من مى افزايم كه هر چيز از زمين حتى ستاره آسمان و گياهان زمى ! مرگ حسين مى گريند، از ملكوتيان هر كه باشند، آن روز سجده مى كنند و مى گويند: پروردگارا! تو داناى حكيمى . سر از سجده بر نمى دارند تا آنگاه كه فرشته اى
ميان آسمان و زمين ندا مى دهد: اى گروه جانشينان ! سرهايتان را بلند كنيد، به پروردگار عزت وفا كرديد.
گويد: سپس سلمان رو به مريم كرد و گفت : اى يريم ! اى كاش مى دانستى كه آن روز، چه تعداد چشم ، با گريه بر حسين عليه السلام اندوهگين مى شوند و فروغ خود را از دست مى دهند. آنچه كعب گفته راست است . سوگند به آنكه جان سلمان درست اوست ، اگر من آن روزگار را درك كنم ، در كنار او شمشير مى زنم تا آنكه اعضايم جدا شود و در مقابل او كشته شوم . هر كه با او شهيد شود، پاداش هفتاد شهيد از شهداى بدر و احد حنين و خيبر خواهد داشت .
سپس سلمان گفت : اى يريم ! واى بر تو. مى دانسى حسين كيست ؟ حسين ، به گفته پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سرور جوانان بهشتى است . خون او هدر نمى رود تا آنكه در پيشگاه خدا بايستد.
حسين كسى است كه فرشتگان آسمان در شهادت او نالان مى شوند. اى يريم ! مى دانى روزى كه حسين عليه السلام كشته مى شود، چه تعداد فرشتگان فرود مى آيند و او را به آغوش مى كشند؟ همه فرشتگان مى گويند: خداى ما! سرور ما! اين فرزند پيامبرت محمد صلى الله عليه و آله و پسر دختر او و پاره تن اوست . اى يريم ! اگر روزگار شهادت او را درك كنى و بتوانى با او شهيد شوى ، اولين شهيدى باش كه در كنارش كشته مى شود. همانا پس از پيامبران ، در روز قيامت ، هر خونى پس از خون حسين است ، سپس خون شهدايى كه پيش روى او كشته شدند. اى يريم ! بنگر كه اگر جان به در بردى و با او كشته نشدى پس قبر او را زيارت كن . قبر او هرگز خالى از فرشتگان نيست . هر كس كنار قبر او دو ركعت نماز بخواند. تا زنده است خداوند او را از بغض و دشمنى با آنان نگه مى دارد.
گويد: سلمان در آخر خلافت عمر بن خطاب در مدائن در گذشت . يريم نيز به آن روزگار نرسيد. (341)
205 - خوارزمى گويد:
... چون امام حسين (عليه السلام ) مرگ افراد خانواده خود را ديد و جز خود او و زنان و كودكان و فرزند بيمارش كسى نمانده بود، ندا كرد: آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟ آيا يكتا پرستى هستى كه درباره ما از خدا بترسد؟ آيا ياريگرى هست كه با يارى كردن ما به خداوند اميد داشته باشد؟ آيا ياورى هست كه در ياورى ما ديده به اجر الهى بدوزد؟ صداهاى زنان به ناله بلند شد. حضرت كنار در خيمه رفت و فرمود: كودكم على را بدهيد تا با او وداع كنم . كودك را به او دادند. مشغول بوسيدن او بود و مى فرمود: واى بر اين گروه اگر جد تو دشمنشان باشد! در حالى كه طفل در آغوش او بود، حرمله تيرى افكند و او را در آغوش وى به شهادت رساند. حسين (عليه السلام ) خون او را با مشت خود گرفت و به آسمان افشاند و گفت : خدايا! يارى را از ما دور داشتى ؛ اين را در مقابل چيزى قرار بده كه براى ما بهتر است . آنگاه حسين (عليه السلام ) از اسب خويش فرود آمد و با غلاف شمشير قبرى براى آن كودك كند و با همان خونهايش او را به خاك سپرد و بر او نماز خواند.
206 - شيخ مفيد گويد:
سپس امام حسين (عليه السلام ) مقابل خيمه نشست . فرزندش عبدالله را - كه كودكى بود - آوردند. او را در دامان خود نشاند. مردى از بنى اسد تيرى به سوى او افكند و كودك را ذبح كرد. حسين (عليه السلام ) خون او را با مشت برگرفت . چون مشتش پر از خون شد آن را به زمين ريخت . سپس ‍ فرمود: پروردگار! اگر يارى آسمان را از ما نگه داشتى ، آن را براى چيزى قرار بده كه براى ما بهتر است و انتقام ما را از اين قوم ستمگر بگير. سپس او را برد و كنار كشتگان اهل بيت خود گذاشت .
207 - ابوالفرج گفته است :
عبدالله ، فرزند امام حسين (عليه السلام ) آن روز كه كشته شد، خردسال بود. تيرى به سوى او آمد، در حالى كه در دامان پدرش بود و او را ذبح كرد.
احمد بن شبيب مرا حديث كرد كه احمد بن حارث ، از مدائنى ، از ابى مخنف ، از سليمان بن راشد، از حميد بن مسلم نقل كرده كه گفته است : حسين ، كودك خود را خواست و او را در دامان خود نشاند. عقبه بن بشر تيرى افكند و او را شهيد كرد.
محمد بن حسين اشنانى از عباد بن يعقوب ، از مورع بن سويد از كسانى كه شاهد حسين (عليه السلام ) بوده اند نقل كرده كه : همراه امام حسين (عليه السلام )، پسر خردسالش بود. تيرى آمد و بر گلويش نشست .
گويد: حسين (عليه السلام ) خون از گلوگاه او مى گرفت و به آسمان مى پاشيد و هيچ مقدار از آن باز نمى گشت و مى فرمود: خدايا! اين نزد تو كم ! ارزشتر از فصيل (نوزاد ناقه حضرت صالح ) نيست .
208 - طبرى گفته است :
ابو مخنف از عقبه بن بشير از امام محمد باقر (عليه السلام ) روايت كرده است : اى بنى اسد! ما را نسبت به شما حق خونخواهى است . گويد: گفتم : اى ابا جعفر! رحمت حق بر تو باد! گناه من در اين باره چيست و آن خون كدام است ؟ فرمود: كودك حسين (عليه السلام ) را نزد او آوردند. در حالى كه آن طفل در دامان حضرت بود، يكى از شما اى بنى اسد تيرى افكند و او را كشت . حسين (عليه السلام ) خون او را گرفت و چون مشتهايش پر از خون شد آن را بر زمين ريخت و فرمود: پروردگارا! اگر يارى آسمان را از ما دريغ كرده اى پس آن را براى چيزى قرار بده كه بهتر است و انتقام ما را از اين ستمگران بگير.
گويد: عبدالله بن عقبه غنوى تيرى به سوى ابوبكر پسر امام حسين (عليه السلام ) افكند و او را به شهادت رساند. از اين رو ابن ابى عقب شاعر گفته است :
قطره اى از خون ما نزد (غنى است و قطره اى ديگر نزد بنى اسد كه شمرده و ياد مى شود. (1)
209 - ابن جوزى به نقل از هشام بن محمد نقل كرده است :
... امام حسين (عليه السلام ) بازگشت ، در حالى كه طفلى را كه از تشنگى مى گريست روى دست گرفته بود. فرمود: اى گروه ! اگر به من رحم نمى كنيد، به اين طفل ترحم كنيد. مردى از آنان تيرى افكند و او را شهيد كرد. حسين (عليه السلام ) گريه مى كرد و مى گفت : خدايا! ميان ما و اين قوم كه دعوتمان كردند تا يارى مان كنند ولى ما را كشتند، داورى كن . ندا آمد كه : اى حسين ! او را واگذار كه در بهشت براى او دايه اى شير دهنده است . حصين بن نمير تيرى افكند كه بر لبهاى آن حضرت نشست و خون از لبهاى مباركش جارى بود و او مى گريست و مى گفت : خدايا از آنچه با من و برادرانم و فرزندان و خانواده ام مى كنند، به درگاهت شكايت مى كنم . (2)
210 - قندوزى گفته است :
ام كلثوم گفت : برادرم ! سه روز است كه فرزندت عبدالله آب ننوشيده است : از اين گروه آبى بخواه تا سيرابش كنى . امام ، كودك را گرفت و پيش آن قوم برد و فرمود: اى گروه ! ياران و عموزادگان و برادران و فرزندانم را كشتيد و همين كودك شش ماهه باقى مانده است كه از تشنگى در رنج است . جرعه اى آب به او بنوشانيد. در همان حال كه با آنان به گفت و گو بود، تيرى آمد و در گلوى كودك نشست و او را شهيد كرد. گفته اند: تير را عقبه بن بشير ازدى ملعون افكند.
شهادت نوزادى در روز عاشورا
211 - يعقوبى گفته است :
سپس يكايك به ميدان رفتند و امام تنها ماند و همراه او هيچ كس از خاندانش و فرزندان و نزديكانش نمانده بود. روى اسب خود ايستاده بود كه كودكى را كه در آن دم به دنيا آمده بود نزد او آوردند. امام در گوش او اذان گفت و مشغول كام برداشتن نوزاد بود كه تيرى آمد و بر گلوى كودك نشست و او را شهيد كرد. حسين (عليه السلام ) تير از حلقوم او بيرون كشيد و او را به خون گلويش آغشته مى كرد و مى گفت : نزد خداوند، از ناقه صالح عزيزترى و محمد (صلى الله عليه وآله ) هم نزد خدا از صالح پيامبر گراميتر است ! سپس آمد و جسد كودك را كنار كشته هاى ديگر از فرزندان و برادرزادگانش گذاشت .
دودمان امام حسين (عليه السلام ) در زيارت ناحيه مقدسه
212 - سيد بن طاووس گفته است :
با سند خودمان از جدمان شيخ طوسى روايت كه گفت : محمد بن احمد بن عياش . از ابو منصور بن عبدالمنعم بغدادى روايت كرده كه اين زيارت در سال 252 هجرى (1) هنگام وفات
پدرم از ناحيه امام زمان (عليه السلام ) به دست شيخ محمد بن غالب اصفهانى صادر شد. (محمد بن غالب گويد:) آن هنگام من كوچك و خردسال بودم و نامه اى خدمت حضرت نوشته بودم و درباره زيارت مولايم ابا عبدالله (عليه السلام ) و شهداى كربلا اذن خواسته بودم . از سوى حضرت نامه اى به اين مضمون برايم آمد:
بسم الله الرحمن الرحيم
هرگاه خواستى شهدا را زيارت كنى ، كنار پاى امام حسين (عليه السلام ) كه قبر على اكبر (عليه السلام ) است رو به قبله بايست كه آنجا محدوده دفن شهداست . به على بن الحسين (على اكبر) اشاره كن و بگو:
سلام بر تو اى اولين شهيد از نسل بهترين دودمان ، از تبار ابراهيم خليل ! درود خدا بر تو و بر پدرت كه درباره تو فرمود: (خدا بكشد آنان را كه تو را كشتند! پسرم ! چه گستاخند اينان به خدا و هتك حرمت پيامبر! پس از تو خاك بر سر دنيا! گويى مى بينمت كه پيش روى پدر، به كافران مى گويى :
من على بن حسين بن على ام . به خانه خدا سوگند! ما به پيامبر سزاوارتريم .
با نيزه ام بر شما مى زنم تا خميده شود و با شمشير و در دفاع از پدرم با شما مى جنگم .
ضربتى مى زنم ، ضربت جوان هاشمى عربى . به خدا سوگند! ناپاك زاده نبايد در ميان ما حكومت كند.
تا آنكه جاى دادن و پروردگارت را ملاقات كردى . گواهى مى دهم كه تو به خدا و رسولش سزاوارترى . تو فرزند رسول خدا و فرزند حجت و امين خدايى . خداوند به سود تو و عليه قاتل تو مره بن منقذ ملعون و خوار و شريكان او را در كشتن تو داورى كند و آتش دوزخ را كه بد فرجامى است به آنان بچشاند و ما را از ديدار كنندگان و همنشينان و رفقاى جد و پدر و عمو و برادر و مادر مظلومت قرار دهد. به پيشگاه خدا از قاتل تو بيزارى مى جويم و در سراى جاودان آخرت ، همنشينى با تو از خدا مى خواهم و از دشمنانت كه منكران حق بودند به درگاه خدا بيزارى مى جويم . سلام و رحمت و بركات بر تو باد!
سلام بر عبدالله ، فرزند شير خوار حسين (عليه السلام )، آن كه با تير، هدف قرار گرفت و به خون خويش آغشته شد و خونش به آسمان بالا رفت ؛ آن كه با تير در دامان پدرش شهيد شد. لعنت خدا بر تير انداز، حرمله بن كاهل اسدى و بستگان او!
سلام بر عبدالله ، پسر امير المومنين (عليه السلام ) كه آزمايش خوبى داد و در عرصه كربلا نداى همبستگى و محبت سر داد و از پيش رو و پشت سر هدف ضربت دشمن قرار گرفت ! لعنت خدا بر قاتل او هانى بن ثبت حضرمى !
سلام بر عباس ، پسر امير المومنين (عليه السلام ) كه با جان خود برادرش را يارى كرد؛ آن كه از ديروزش رهتوشه براى فدايش گرفت ؛ آن كه خود را فداى برادرش كرد. نگهدارنده و تلاشگر براى برادر بود با آبروى خويش ؛ آن كه دستانش بريده شد. لعنت خدا بر قاتلان او يزيد بن وقاد (1) و حكيم بن طفيل طائى !
سلام بر جعفر، پسر امير المومنين (عليه السلام )؛ آن كه خويشتن دار و خداجو بود، غريب از وطن و آماده نبرد و پيشگام براى پيكار؛ آن كه سپاه دشمن او را در هم شكست . لعنت خدا بر قاتلش هانى بن ثبيت حضرمى !
سلام بر عثمان ، پسر امير المومنين (عليه السلام ) همنام عثمان بن مظعون . لعنت خدا بر آن كه او را با تير زد، خولى بن يزيد اصبحى و ابالى دارمى !
سلام بر محمد، پسر امير المومنين ، كشته شده به دست ابالى دارمى كه لعنت خدا بر او و عذاب دردناك الهى بر وى باد! درود خدا بر تو باد اى محمد بر خانواده شكيباى تو!
سلام بر ابوبكر، پسر امام حسين مجتبى (عليه السلام ). لعنت خدا بر كشنده او و بر تيرانداز به او حرمله بن كاهل اسدى !
سلام بر قاسم ، پسر امام مجتبى (عليه السلام )؛ آن كه ضربتى بر فرق سرش ‍ فرود آمد و زره او را در آوردند؛ آن كه وقتى عمويش حسين (عليه السلام ) را به يارى خواست ، همچون باز شكارى بر سر او فرود آمد، در حالى كه وى با پايش بر زمين و خاك مى زد و حسين (عليه السلام ) مى گفت : دور باد (از رحمت خدا) گروهى كه تو را كشنده و روز قيامت ، كينخواه آنان ، جد و پدرت خواهند بود. سپس فرمود: به خدا قسم بر عموى تو ناگوار است كه او را بخوانى و جوابت ندهد، يا وقتى جواب دهد كه تو كشته و شكسته استخوان شده اى و يارى او تو را سودى ندهد. به خدا سوگند! اين روز، روزى است كه ستمگران آن بسيار و ياوران آن اندكند. خداوند، آن روز كه شما را با هم قرار مى دهد، مرا هم با شما قرار دهد و در جايگاه شما جايم دهد. لعنت خدا بر قاتل تو عمرو بن سعد بن نفيل ! خدا او را به آتش دوزخ افكند و عذابى دردناك برايش مهيا سازد!
سلام بر عون پسر عبدالله بن جعفر طيار كه در بهشت پرواز مى كند؛ با ايمان است و پيكارگر با هماوردان ؛ خير خواه خدا و تلاوتگر آيات قرآن . لعنت خدا بر قاتل او عبدالله بن قطبه نبهانى !
سلام بر محمد، پسر عبدالله بن جعفر، كه شاهدى بر جايگاه پدرش و شهيدى در پى برادرش بود كه با بدن خويش حامى برادر گشت ، لعنت خدا بر قاتلش عامر بن نهلش تميمى !
سلام بر جعفر بن عقيل و لعنت خدا بر قاتل و تير افكن بر او بشر بن خوط همدانى !
سلام بر عبدالرحمن بن عقيل و لعنت خدا بر قاتل و تير افكن بر او عمر بن خالد جهنى !
سلام بر شهيد پسر شهيد، عبدالله پسر مسلم بن عقيل و لعنت خدا بر قاتل او عامر بن صعصعه ! (و گفته اند: قاتلش اسد بن مالك بوده است .)
سلام بر ابو عبدالله ، مسلم بن عقيل و لعنت خدا بر قاتل او و تير افكن بر او عمرو بن صبيح صيداوى !
سلام بر محمد بن ابى سعد بن عقيل و لعنت خدا بر قاتل او لقيط بن ناشر جهنى !
سلام بر سليمان ، غلام حسين بن على (عليه السلام ) و لعنت حق بر قاتل او سليمان بن عوف حضرمى !
سلام بر قارب ، غلام حسين بن على (عليه السلام )، و سلام بر منحج ، غلام حسين بن على (عليه السلام )
نامهاى شهداى اهل بيت و مدفن آنان  
213 - شيخ مفيد گويد:
نام آنان كه از خاندان امام حسين (عليه السلام ) همراه آن حضرت در كربلا به شهادت رسيدند و هفده نفر بودندو حسين بن على (عليه السلام ) كه هجدهمين آنان بود، عبارت است از:
1 - عباس 2 - عبدالله 3 - جعفر 4 - عثمان (پسران امير المومنين (عليه السلام ) كه مادرشان ام البنين بود) 5 - عبدالله 6 - ابوبكر (دو فرزند امير المومنين (عليه السلام ) كه مادرشان ليلى دختر مسعود بود) 7 - على 8 - عبدالله (دو پسر امام حسين (عليه السلام ) 9- قاسم 10 - ابوبكر 11 - عبدالله (پسران امام حسن (عليه السلام ) 12 - محمد 13 - عون (پسران عبدالله ، بن جعفر (عليه السلام ) 14 - عبدالله 15 - جعفر 16 - عبدالرحمن (پسران عقيل بن ابى طالب (عليه السلام ) 17 - محمد بن ابى سعيد بن عقيل . رحمت خدا بر همه آنان باد! اين هفده نفر، از بنى هاشم - كه رضوان الهى بر آنان باد! - برادران و برادر زادگان و عموزادگان امام حسين (عليه السلام ) بودند و همه آنان پايين پاى امام حسين (عليه السلام ) در قبرى كه براى همه حفر شد و آنجا قرار گرفتند، به خاك سپرده شده اند، جز عباس بن على (عليه السلام ) كه در محل شهادتش كنار راه غاضريه به دفن شد. قبر او آشكار است ولى از قبر برادران و خاندان وى كه نام برديم ، اثرى نيست . زائر، كنار قبر حسين (عليه السلام ) آنان را زيارت مى كند و به زمينى كه پايين پاى امام (عليه السلام ) است ، بر آن شهيدان و بر على اكبر (عليه السلام ) در جمع آنان سلام مى دهد. گويند كه على اكبر از شهيدان ديگر نزديكتر به امام حسين (عليه السلام ) دفن شده است . امام اصحاب امام حسين (عليه السلام ) كه در كنار آن حضرت به شهادت رسيدند، اطراف آن حضرت مدفنند و ما به صورت تفصيلى و تحقيقى قبرهايى براى آنان نمى شناسيم ، جز آنكه شك نداريم كه حائر حسينى آنان را نيز در برگرفته است . رضوا خدا بر آنان باد! خدا از آنان خشنود باشد و در بهشت پر نعمت ، جايشان دهد!
فصل ششم : كيفيت شهادت آن حضرت (عليه السلام ) 
به ميدان رفتن امام (عليه السلام )  
1 - خوارزمى گويد:
سپس برخاست و بر اسب خويش سوار شد و در مقابل آن گروه ايستاد. شمشيرش را در دست گرفته بود، از خود نااميد شده و آهنگ شهادت داشت ، در حالى كه مى فرمود:
من فرزند على نيك رفتارم ، از دودمان هاشم و آنگاه كه فخر كنم ، همين افتخار مرا بس .
جدم رسول خداست ، بهترين انسان از گذشتگان و ما چراغ فروزان خدا در زمينم .
مادرم فاطمه ، دختر پيامبر پاك است و عمويم را جعفر طيار گويند.
كتاب خدا در خاندان ما آشكارا نازل شده است و در خاندان ما از هدايت و وحى به نيكى ياد مى شود.
ماييم پيشوايان خدايى بر همه مردم و اين حقيقت را پنهان و آشكار، در ميان مردم باز مى گوييم .
ماييم سرپرستان حوض كوثر كه به دوستدارانمان جام مى دهيم و آن حوض ، كوثرى براى سيراب ساختن است .
در رستاخيز، دوستداران ما سعادتمندند و روز قيامت ، دشمنان ما زيان مى كنند.
سپس (آن گونه كه گفته اند) چنين خواند:
اين قوم كافر شدند و از دير باز از پاداش خدا كه پروردگار جن و انس است ، رويگردان بودند.
پيش از اين على (عليه السلام ) و فرزندش امام حسن نيكو رفتار (عليه السلام ) را به شهادت رساندند و اينك به جنگ حسين آمده اند.
پدرم پس از جدم بهترين انسانها بود. پس من فرزند دو بهترينم .
سلامى در تاريخ خود آورده است كه حسين (عليه السلام ) اين اشعار بى نظير را سروده است :
اگر دنيا ارزشمند به شمار آيد، سراى پاداش الهى والاتر و ارجمندتر است .
اگر پيكرها براى مرگ پديد آمده اند، پس كشته شدن انسان به شمشير در راه خدا برتر است .
اگر روزيها تقسيم شده و مقدر است ، پس كم آزى انسان در راه كسب ، زيباتر است .
اگر گرد آورى اموال براى و انهادن و رفتن است ، پس انسان چرا نسبت به اين واگذاشتنى بخل ورزد؟
خواهم رفت و مرگ براى جوانمرد، ننگ و عار نيست ، آنگاه كه رفتن و شهادتش در راه خدا باشد.
سپس آن حضرت مردم را به مبارزه طلبيد. پيوسته هر كس از چهره هاى سرشناس به او نزديك مى شد، از دم تيغ مى گذراند تا آنكه گروه عظيمى از آنان را به هلاكت رساند.
حمله اول
2 - ابن شهر آشوب گويد:
سپس به جناح راست دشمن حمله كرد و گفت :
مرگ بهتر از ننگ است و ننگ بهتر از ورود به دوزخ است .
سپس به جناح چپ دشمن تاخت و گفت :
منم حسين بن على . از خاندان پدرم حمايت مى كنم .
سوگند خورده ام كه تسليم نشوم و براى من دين پيامبر جان مى دهم .
و همچنان مى جنگيد تا آنكه 1950 نفر را بجز زخميان به هلاكت رساند. عمر سعد به گروه خود گفت : واى بر شما! مى دانيد كه با چه كسانى مى جنگيد؟... اين ، فرزند كشنده عرب است . از هر سو بر او حمله كنيد 180 نفر نيزه دار و 4000 نفر تير انداز به طرف حضرت حمله كردند. (2)
هجوم به خيمه هاى امام حسين (عليه السلام )  
3 - خوارزمس گويد:
ميان او و خيمه گاه فاصله انداختند. بر سر آنان فرياد كشيد: واى بر شما اى پيروان آل سفيان ! اگر دين نداريد و از قيامت نمى ترسيد، پس در اين دنياى خود آزاده باشيد و اگر عرب هستيد - آن گونه كه مى پنداريد - به شرافت خانوادگى خود بر گرديد شمر ندا داد: اى حسين ! چه مى گويى ؟ فرمود: مى گويم اين منم كه با شما مى جنگم و شما با من مى جنگيد، زنان را گناهى نيست . سركشان و طغيانگران و جاهلان خود را تا من زنده ام ، از تعرض به خانواده ام باز داريد.
شمرگفت : باشد اى پسر فاطمه ! سپس شمر به همراهان خويش داد زد: از حريم خانواده اين مرد دور شويد و سراغ خودش برويد. به جانم سوگند كه هماورد بزرگوارى است ! مردم از هر سو به نبرد پرداختند. امام بر آنان مى تاخت و آنان بر امام حمله مى آوردند و او در همين حال آب مى طلبيد تا جرعه اى از آن بنوشد. هر باز يك با اسب خويش به سوى فرات مى تاخت ، بر او حمله مى كردند و امام را از آب دور مى ساختند.
تسلط امام (عليه السلام ) بر آب  
4 - ابن شهر آشوب گويد:
ابو مخنف از جلودى روايت كرده است كه حسين (عليه السلام ) بر اعور سلمى بر عمرو بن حجاج كه با چهار هزار نفر مامور شريعه بودند حمله كرد و اسب را وارد كرد. چون اسب سر فرود آورد كه آب بنوشد، امام (عليه السلام ) فرمود: تو تشنه اى ، من هم تشنه ام . به خدا قسم آب نخواهم خورد تا تو آب بنوشد، امام (عليه السلام ) فرمود: تو تشنه اى ، من هم تشنه ام به خدا قسم آب نخواهم خورد تا تو بنوشى . اسب چون سخن امام حسين (عليه السلام ) را شنيد، سرش را بلند كرد و آب ننوشيد. گويا سخن امام را فهميد. حسين (عليه السلام ) فرمود: بنوش ، من هم خواهم نوشيد. حسين (عليه السلام ) دست دراز كرد و مشتى از آب برداشت . سواره اى گفت : يا ابا عبدالله ! با نوشيدن آب لذت مى برى در حال كه به حريم تو تاختند. آبا را از دستش ريخت و بر آن گروه حمله كرد و آنان را كنار زد، اما خيمه سالم بود.
5 - طبرى گويد:
هشام به نقل از عمرو بن شمر، از جابر جعفى روايت كرده است كه : امام حسين (عليه السلام ) تشنه شد و تشنگى اش شدت يافت . نزديك شد تا آب بنوشد، حصين بن نمير تيرى افكند كه بر دهان امام نشست . امام شروع كرد به گرفتن خون از دهانش و آن را به آسمان مى پاشيد. سپس خدا را حمد و ثنا گفت و دستان خود را جمع كرد و گفت : خداوندا! آنان را نابود كن و بر روى زمين كسى از آنان باقى نگذار.
هشام از پدرش محمد بن سائب ، از قاسم پسر اصبغ بن نباته ، از كسى كه شاهد امام حسين (عليه السلام ) در ميان لشكر بوده روايت كرده است كه : چون سپاه (عليه السلام ) شكست خورد، بر اسب سوار شد و به سمت فرات رفت . مردى از بنى ابان بن دارم گفت : واى بر شما! ميان او و آب فاصله بيندازيد تا پيروانش به سوى او نيايند. گويند: بر اسب خويش زد و تاخت . مردم هم در پى او آمدند و بين امام و فرات فاصله افكندند. امام (عليه السلام ) فرمود: خداوندا! تشنه اش گردان . در حالى كه آن مرد، تيرى از تيردان خود جدا مى كرد، آن را بر دهان امام حسين (عليه السلام ) زد. امام ، تير را بيرون آورد، آنگاه مشتهاى خود را گرفت و پر از خون شد. امام حسين (عليه السلام ) گفت : خدايا! به درگاهت شكايت مى كنم از آنچه با پسر دختر پيامبرت مى كنند.
گويد: به خدا سوگند چيزى نگذشت مگر آنكه خداوند، عطش را در جان آن مرد ريخت ؛ هر چه مى نوشيد سيراب نمى شد.
اصابت تير بر پيشانى امام (عليه السلام )  
6 - ابن اعثم گويد:
سپس مردى از آنان به نام ابو جنوب جعفى تيرى افكند كه بر پيشانى امام فرود آمد.
حسين (عليه السلام ) تير را در آورد و كنار انداخت . خونها بر صورت و محاسن حضرت جارى شد.
حسين (عليه السلام ) گفت : خدايا! مى بينى كه از دست اين بندگان نافرمان و طغيانگر تو در چه حالى هستم . خدايا! نابود و ريشه كنشان كن و روى زمين احدى از آنان باقى نگذار و هرگز آنان را نيامرز.
گويد: سپس همچون شيرى خشمگين بر آنان حمله كرد. به هر يك مى رسيد، شمشيرى حواله اش مى كرد و او را بر زمين مى انداخت . تيرها از هر سو مى آمد و حضرت با سينه اش از تيرها استقبال مى كرد، در حالى كه مى گفت : اى امت بد! با امت و عترت محمد (صلى الله عليه وآله ) چه بد رفتار كرديد! آگاه باشيد كه پس از كشتن من ، كشتن هر يك از بندگان خدا برايتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند! اميد آن دارم كه خداوند با خوارى شما مرا كرامت بخشد و از جايى كه نفهميد، انتقام مرا از شما بگيرد.
حصين بن نمير فرياد زد: اى پسر فاطمه ! خدا چگونه از اما انتقام مى گيرد؟
فرمود: قدرت شما را به جان خودتان مى افكند و اين گونه خونهايتان را مى ريزد؛ سپس عذابى دردناك بر شما فرو مى ريزد.
7 - طبرى گويد:
ابومخنف از صقعب بن زهير از حميد بن مسلم نقل مى كند:
امام حسين عليه السلام جبه اى از خز داشت ، عمامه بر سر نهاده بود و خضاب بر موهاى خويش زده بود و شنيدم پيش از كشته شدن ، در حالى كه بر روى دو پا مثل سواره اى شجاع مى جنگيد و مواظب تير اندازان بود و در پى فرصت براى حمله بود، بر سپاه حمله كرد، در حالى كه مى گفت : آيا به كشتن من يكديگر را تحريك مى كنيد؟ پس از من هرگز بنده اى خدا را نمى كشيد كه به اندازه كشتنم خشم خدا را بر انگيزد. به خدا قسم اميدوارم با خوارى شما خدا به من كرامت بخشد، سپس از آنجا كه نفهميد، انتقام مرا از شما بگيرد. به خدا قسم اگر مرا بكشيد، خداوند نيرويتان را در ميان خودتان خواهد افكند و خونهايتان را خواهد ريخت . سپس هرگز از شما راضى نخواهد شد تا آنكه عذابى دردناك برايتان دهد.
عريان ساختن جسم مطهر امام عليه السلام  
8 - سيد بن طاووس گويد:
راوى گفته است ، امام حسين عليه السلام فرمود: جامه اى برايم بياوريد كه كسى در آن رغبتى نكند تا آن را زير جامه هايم بپوشم تا مرا عريان نكنند. شلوارى كوچك (2) آوردند. فرمود: نه ، اين جامه ذليلان است . پيراهن كهنه اى گرفت ، آن را از چند جا پاره كرد و زير لباسهايش پوشيد. چون به شهادت رسيد، آن را هم از بدنش در آوردند. سپس شلوارى از برد يمانى در خواست كرد، آن را پاره كرد و پوشيد. از اين رو پاره كرد كه از پيكرش بيرون نياورند. چون شهيد شد، بحر بن كعب ملعون آن را در آورد و حسين عليه السلام را عريان گذاشت . از آن پس دستان بحر بن كعب در تابستان مثل دو تكه چوب خشك ، خشك مى شد و در زمستان بحر بن كعب در تابستان مثل دو تكه چوب خشك ، مى شد و در زمستان مرطوب مى گشت و چرك و خون از آن ترشح مى كرد تا آنكه خداى متعال او را هلاك كرد. (3)
چون حسين بن على عليه السلام احساس كرد كه شهيد خواهد شد، فرمود: جامه اى براى من بياوريد تاكسى در آن رغبت نكند؛ آن را زير لباسهايم بپوشم تا عريانم نكنند. گفتند: شلوارك ، فرمود: آن لباس اهل ذلت است . جامه اى ديگر گرفت و آن را پاره كرد و از زير جامه اش پوشيد. چون كشته شد، عريانش كردند. صلوات و رضوان خدا بر او باد!
10 - ابن شهر آشوب گفته است :
سپس فرمود: جامه اى برايم آوريد كه كسى رغبتى در آن نكند تا زير جامه هايم بپوشم كه عريانم نكنند، چرا كه من كشته مى شوم و غارت مى گردم . شلواركى آوردند. آن را نپوشيد و گفت : اين جامه اهل ذلت است . سپس ‍ چيزى آوردند گشادتر از آن و كوتاهتر از شلوار و بلندتر از شلوارك . آن را پوشيد. سپس با زنان خداحافظى كرد.
وداع امام حسين عليه السلام  
11 - علامه مجلسى گفته است :
در بعضى كتابها آمده است كه امام حسين عليه السلام چون به هفتاد و دو شهيد از اهل بيت خويش نگاه كرد، رو به خيمه آمد و صدا زد: اى سكينه ! اى فاطمه ! اى زينب ! اى ام كلثوم ! خداحافظ! سكينه صدا زد: پدر! آماده مرگ شده اى ؟ فرمود: چگونه آماده نشود كسى كه يارى و ياورى ندارد؟ گفت : پدر جان ! ما را به حرم جدمان برگردان . فرمود: هيهات ! اگر مرغ (قطا را مى گذاشتند، مى خوابيد. زنان صيحه كشيدند. امام حسين عليه السلام آنان را ساكت كرد و بر آن قوم حمله كرد.
12 - قندوزى گفته است :
حسين - كه رضوان خدا بر او باد! - مى گفت : خدايا تو بر اين گروه نفرين شده كه تصميم گرفته اند از نسل پيامبر صلى الله عليه و آله كسى را باقى نگذارند؛ و بشدت مى گريست و چنين مى خواند:
خدايا! تنهايم مگذار. اينان فسق و انكار را آشكار كردند.
ما را ميان خودشان مثل بردگان ساخته اند و در كارهايشان يزيد را راضى مى كنند امام برادرم به شهادت رسيد، در حالى كه با صلابت و استوار و تنها بود، و تو اى خداى مجيد در كمين هستى .
سپس صدا زد: اى ام كلثوم ، سكينه ، رقيه ، عاتكه ، زينب از خاندان من ، خداحافظ! چون صداى او را شنيدند، صدايشان را به گريه بلند كردند. حضرت ، دخترش سكينه را به سينه اش چسباند، بين دو چشم او را بوسيد، اشكهاى او را پاك كرد. سكينه را بسيار دوست مى داشت . به آرام كردند او پرداخت ، در حالى كه مى گفت :
اى سكينه ! بدان كه پس از من گريه ات بسيار خواهد بود.
تا جان در بدن دارم با اشكهايت دلم را مسوزان .
اگر كشته شوم اى بهترين بانوان ! تو شايسته ترين فرد براى اشك ريختنى .
13 - اسفراينى گفته است :
امام حسين عليه السلام خواست از زنان خداحافظى كند، در حالى كه نااميد از زندگى بود و گريان .
خواهرش زينب او را ديد و گفت : چشمت گريان مباد! فرمود: چگونه نگريم كه بزودى شما را ميان دشمنان به عنوان اسيرى خواهند برد. صدا زد: ام كلثوم ، رقيه ، عاتكه ، سكينه ، خداحافظ! ام كلثوم گفت : برادر جان ! آيا تسليم مرگ شده اى ؟ فرمود: چگونه تسليم نشوم كه جانم در ميان ديگران است ! چون سكينه اين سخن را شنيد، صدايش به گريه و شيون برخاست . آنگاه بود كه امام حسين عليه السلام گريست و خطاب به دخترش فرمود: سكينه ... (تا آخر آن اشعار)
14 - سپس اين ابيات را افزود:
گريه كن و بگو: اى كشته اى كه كنار شط فرات ، لب تشنه جان داد.
گريه كن و بگود: ستونم شكست پس از آنكه آن ستون ، ستونها را مى لرزاند.
آرزو داشتم كه همواره تحت رعايت و محبت او به سر برم .
سكينه جانم ! زودتر بيا نزديك تا با تو آخرين وداع را انجام دهم .
تو را نسبت به كودك خردسال و به خانواده و يتيمان و همسايگان سفارش ‍ مى كنم .
آنگاه كه كشته شدم ، معجز و گريبان چاك نده و ناله هاى ذليلانه سر مده .
سكينه جان ! بر تقدير الهى صبر كن ؛ ما خاندان صبر و احسانيم .
من به پدر و جد و برادارنم اقتدا كرده ام كه فرزندان طاغيان ، حقوق آنان را غصب كردند.
سيب بهشتى  
15 - فتال نيشابورى گفته است :
ام سلمه گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله نزد من بود. جبرئيل نازل شد. آن دو با هم گفتگو مى كردند كه حسين بن على عليه السلام در زد. رفتم تا در را باز كنم . ديدم حسين عليه السلام هم با اوست . هر دو وارد شدند.
چون چشمشان به جدشان پيامبر خدا افتاد، جبرئيل در نظرشان مانند دحيله كلبى آمد. دور او مى چرخيدند. جبرئيل عليه السلام گفت : يا رسول الله ! دو كودك را نمى بينى كه چه مى كنند؟ فرمود: تو را همچون دحيه كلبى ديده اند. او زياد سراغ اين دو مى آيد و هرگاه مى آيد هديه اى برايشان مى آورد. جبرئيل شروع كرد به اشاره كردن با دستش ، مثل كسى كه چيزى را مى گيرد. ناگهان در دستش يك سيب و گلابى و انار بود. آنها را به امام حسن عليه السلام داد، همان گونه با دستش اشاره كرد و به حسين عليه السلام هم داد. هر دو خوشحال و خندان شدند. نزد جدشان شتافتند. پيامبر، سيب و انار و گلابى را گرفت و بوييد، سپس آنها را همان طور به هر يك از آن دو داد و فرمود: با آنچه داريد نزد مادرتان برويد و اگر ابتدا پيش پدرتان برويد بهتر است . آن دو طبق دستور پيامبر خدا رفتند و چيزى از آنها را نخوردند تا پيامبر نزدشان برود. سيب و ميوه هاى ديگربه همان حال بود. فرمود: يا على ! چرا از ميوه نخوردى و به همسر و فرزندانت ندادى و ماجرا را فرمود. پس پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام از آن خوردند و به ام سلمه هم دادند. انار و گلابى و سيب به همان حالى باقى بود و هر چه از آن خورده مى شد باز به حالت اول بر مى گشت تا آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت . امام حسين عليه السلام گويد: در دوران فاطمه عليهاالسلام هم تغيير و كاهشى در آنها پيش نيامد.
چون فاطمه عليهاالسلام شهيد شد، گلابى هم ناپديد شد و سيب به همان حالت نزد امام حسن عليه السلام باقى بود كه تا آنكه مسموم و شهيد شد. سيب باقى بود تا وقتى كه در محاصره و بى آبى قرار گرفتم .
هرگاه تشنه مى شدم آن را كه مى بوييدم ، شدت عطشم فرو مى نشست . چون تشنگى ام افزون شد، بر آن دندان زدم و ديگر يقين به مرگ داشتم .
امام سجاد عليه السلام گويد: اين سخنان را ساعتى پيش از شهادتش از آن حضرت شنيدم . چون به شهادت رسيد، بوى آن سيب از قلتگاهش مى آمد. در پى آن سيب بودند و اثرى از آن ديده نشد، ولى بوى سيب پس از حسين عليه السلام هم باقى ماند: قبر او را زيارت كردم ، ديدم بوى آن سيب از قبر او به مشام مى رسد. پس هر كس از شيعيان ما كه زائران قبر او باشند بخواهند آن بو را استشمام كنند، هنگام سحر دنبال آن روند. اگر مخلص ‍ باشند، آن را خواهند يافت .
16 - ابن حمزه گويد:
از ابى محيص روايت است كه گويدن در كربلا با عمر سعد ملعون بودم . چون عطش بر حسين عليه السلام روى آورد، آن سيب را از درون جامه خويش در آورد و بوييد و دوباره به جايش گذاشت . چون شهيد شد، گشتم ولى آن را نيافتم ، ولى صدايى شنيدم از سوى مردانى كه آنان را مى ديدم ولى نمى توانستم به آنان برسم كه : فرشتگان هنگام طلوع سپيده و بر آمدن روز، كنار قبر آن حضرت از بوى آن لذت مى برند.
حمله دوم  
17 - سيد بن طاووس گويد:
بعضى از راويان گفته اند: هرگز هيچ مغلوبى را كه فرزندان ، خاندان و يارانش ‍ كشته شده باشند، قويدلتر از او نديده ام . هرگاه مردان به او حمله ور مى شدند، او با شمشيرش بر آنان حمله مى كرد و آنان همچون فرار گله بزها از حمله گرگ ، از برابر او مى گريختند. سپس به جايگاه خود بر مى گشت ، در حالى كه مى گفت : لا حول ولا قوه الا بالله العلى العظيم .
18 - خوارزمى گويد:
سپس به نبرد پرداخت تا آنكه هفتاد تا آنكه هفتاد و دو زخم بر پيكرش ‍ نشست . ايستاد تا بياسايد، در حالى كه از پيكار، ناتوان شده بود. در حالى كه ايستاده بود، سنگى آمد و به پيشانى او خورد و خونها از پيشانى اش جارى گشت . جامه بر گرفت تا خون از پيشانى اش پاك كند كه تير سه شعبه زهرآگينى آمد و در قلب آن حضرت نشست . حسين عليه السلام فرمود: بسم الله و بالله و على مله رسول الله . سر به آسمان گرفت و گفت : خداوندا! تو مى دانى كه اينان كسى را مى كشند كه در روى زمينت جز او پسر پيغمبرى نيست . سپس تير را گرفت و از پشت بيرون كشيدو خون همچون ناودان جارى شد.
دست خود را روى زخم گذاشت . چون مشتش پر از خون شد، به طرف آسمان پاشيد و از آن خون يك قطره هم به زمين برنگشت . سرخى آسمان پيش از آن نبود تا آنكه حسين عليه السلام خون خويش را به آسمان پاشيد. سپس دوباره دست روى زخم گذاشت . چون پر از خون ، خون شد، آن را به سر و صورت خود كشيد و گفت : به خدا سوگند اين گونه خون آلود خواهم بود تا جدم محمد صلى الله عليه و آله را ديدار كنم و بگويم : يا رسول الله ! فلانى و فلانى مرا كشتند.
عبدالله بن حسن عليه السلام  
19 - شيخ مفيد گفته است :
سپس عبداللت ، پسر امام حسن مجتبى عليه السلام كه نوجوانى نا بالغ بود، از پيش زنان بيرون آمد و آمد تا كنار عمويش عليه السلام ايستاد. زينب ، دختر على عليه السلام خود را به او رساند تا او را نگه دارد.
حسين عليه السلام به خواهرش فرمود: خواهرم او را نگهدار! عبدالله نپذيرفت و بشدت مقاومت كرد و گفت : به خدا از عمويم خدا نمى شوم ! ابجر بن كعب به طرف به طرف امام حسين عليه السلام حمله كرد. آن نوجوان گفت : اى پاك زاده ! عمويم را مى كشى ؟ ابجر با شمشير بر دست آن نوجوان زد و دستش جدا گرديد و از پوست آويزان شد. عبدالله
صدا زد: اى مادر! حسين عليه السلام او را در آغوش كشيد و فرمود: برادر زاده ! بر آنچه پيش آمد صبر كن و اميد خير از سوى خدا داشته باش . خداوند تو را به پدران شايسته ات ملحق مى كند.
20 - سيد بن طاووس گويد:
حرمله ملعون تيرى افكند و او را در دامن عمويش حسين عليه السلام به شهادت رساند. (2)
21 - شيخ مفيد گفته است :
سپس امام حسين عليه السلام دست خود را به آستان الهى بلند كرد و گفت : خداوندا! اگر آنان را تا مدت معينى بهره مند خواهى كرد، پس آنان را دچار تفرقه و تشتت ساز. واليان را هرگز از آنان خشنود مكن . آنان دعوتمان كردند تا يارى مان كنند، سپس تجاوز كرده و ما را كشتند. سپاه دشمن از چپ و راست به باقيمانده ياران حسين عليه السلام حمله ور شدند و همه را كشتند و جز سه يا چهار نفر كسى باقى نماند. (3)
امام حسين عليه السلام و مسلم بن رباح  
22 - ابن عساكر، با سند خويش از مسلم بن رباح ، غلام حضرت على عليه السلام نقل كرده است كه :
من با حسين عليه السلام در روز شهادت بودم . تيرى به صورت آن حضرت خورد. به من فرمود: اى مسلم ! دستانت را به خون نزديك كن . چنان كردم . چون كردم . چنان كردم . چون دو دستم پر از خون شد، فرمود: آن را در دستانم بريز و چنان كردم . آن حضرت خونها را به آسمان پاشيد و فرود: خدايا! خونخواه خون پسر دختر پيامبرت باش .
مسلم گويد: حتى يك قطره هم از آنان خون به زمين بازنگشت .
هجوم بر امام عليه السلام  
23 - خوارزمى گويد:
سپس آن حضرت از جنگ ناتوان شد و سر جاى خود ايستاد. هر يك از مردم كه به طرف او مى آمد (و او را در آن حال مى ديد) بر مى گشت و خوش ‍ نداشت كه دستش كه دستش به خون او آغشته شود و تا آنكه مردى از طايفه كنده به نام مالك بن نسر آمد و با شمشير بر سر مبارك او زد. حضرت خودى بر سر داشت . شمشير، آن خود را شكافت و سرش پر از خون شد. حسين عليه السلام به وى گفت : هرگز مباد كه با دست راستت آب و غذا بخورى ! خدا تو را با ستمگران محشور كند! كلاهخود را كنار انداخت و كلاهى پوشيد و پارچه اى روى آن بست .
24 - خوارزمى گويد:
سپس شمر فرياد زد: درباره او منتظر چه هستيد؟ تيرها، نيزه ها و شمشيرها از هر سو آن حضرت را در ميان گرفت . مردى به نام رعه بن شريك ، ضربت سختى بر حضرت زد. سنان بن انس هم تيرى بر گلوى حضرت زد. صالح بن وهب نيز با نيزه ، ضربت محكمى بر تهيگاه امام وارد كرد. حسين عليه السلام با گونه راست از روى اسب خود بر زمين افتاد. سپس برخاست و نشست و تير از از گلويش بيرون كشيد. آنگاه عمر سعد نزديك حسين عليه السلام آمد تا او را بنگرد.
بيرون آمدن زينب عليهاالسلام از خيمه  
25 - سيد بن طاووس گويد:
راوى گويد: زينب از در خيمه بيرون آمد، در حالى كه صدا مى زد: واى برارم ! واى سرورم ! واى خاندانم ! كاش آسمان بر زمين فرود مى آمد! كاش ‍ كوهها از هم متلاشى مى شدند.
شمر فرياد زد: درباره اين مرد منتظر چه هستيد؟ از هر طرف بر امام حسين عليه السلام حمله ور شدند. زرعه بن شريك ، ضربتى بر كتف او زد. امام هم ضربتى بر او وارد كرد و او را نقش زمين ساخت . مرد ديگرى با شمشير بر گردن مقدس او ضربت زد كه حضرت با صورت به زمين غلتيد و ديگر ناتوان شده بود. روى زانوها نشست . سنان بن انس نيزه اى بر گلوگاهش زد. نيزه رابيرون كشيد و دوباره بر سينه آن حضرت زد. سنان دوباره تيرى در كمان نهاد و بر حنجره حضرت زد.
امام عليه السلام افتاد. دوباره نشست و تير را از گلو بيرون كشيد. دو دست خود را كنار هم زير گلو گرفت .
چون پر از خون شد، سر و صورت خويش را به خون رنگين كرد، در حالى كه مى فرمود: (خدا را اين گونه آغشته به خونم ديدار خواهم كرد، در حالى كه حق مرا غصب كرده اند.

next page

fehrest page

back page