next page

fehrest page

back page

شه والاگهر خاقان امجد
به طوف مرقد شاه خراسان
پياده رفت با اخلاص بيحدّ
تا آخر اشعار، ودر آخر گفته :
پياده رفت وشد تاريخ رفتن
ز اصفهان پياده (1009) تا به مشهد(169)
مـؤ لف گـويـد: كه از شاه عباس خيرات وآثار بسيار به يادگار مانده هر كه طالب است رجـوع كـنـد بـه (( كتاب عالم آراء )) وغيره ، ميرداماد رحمه اللّه در (( كتاب اربعة ايـام )) خود فرموده كه پادشاه جمجاه مغفرت بارگاه شاه عباس رحمه اللّه در تمامى مـدت مـديـد كه با داعى دولت قاهره صحبت مى داشت اين ايام را به پاكيزگى وعبادت مى گـذرانـيـد وغـسـل مـى كـرد وروزه مـى داشـت وزيـارت مـاءثـوره را با فقير به جا مى آورد وتـصـدقـات بـسـيـار مـى فـرمـود، تـا آنـكـه فـرمـوده : وشـبـهـا بـا جـمـعـى مخصوص از اهل علم افطار مى كرد وبعد از افطار تا قريب نصف شب به صحبت علمى ومباحثات علما با يكديگر مجلس مى گذرانيد. انتهى .(170) سنه هزار وسى وهشت ودر شب بيست وچهار جمادى الاولى به مرض اسهال در مازندران وفات كرد.
وبـعـد از اونـبيره اش شاه صفى اول فرزند فرزندش صفى ميرزاى شهيد لباس ‍ سلطنت پـوشـيـده وچـهـارده سال سلطنت كرد ودر 12 صفر سنه هزار وپنجاه وسه وفات كرد ودر بلده طيبه قم به خاك رفت وقبر اودر جهت قبله روضه حضرت معصومه عليها السلام واقع اسـت واكـنـون داخـل روضـه شـده اسـت كـه زنـهـا از صـحـن زنـانـه داخـل آن مـكـان مـى شوند وزيارت مى نمايند حضرت معصومه عليها السلام را، سقف وديوار اومـزيـن اسـت بـه كـاشـى معرق بسيار ممتا واز بناهاى شاه عباس ثانى است (در كتيبه اين بـقـعـه سـوره مـبـاركـه يـُسـَبِّحُ للّهِ بـه خـط مـيـرزا مـحـمـدرضـا امـامـى در كـمـال حـسـن وخـوبـى نـوشـتـه شـده ) وبـعـد از اوفـرزنـدش شا عباس ثانى به سن نه سـالگـى بـر اريـكـه سـلطـنـت قـرار گـرفـت ومـدت بـيـسـت وشـش سـال سـلطـنـت كـرد ورد سـنـه هزار وهفتاد وهشت در مراجعت از مازندران به اصفهان در دامغان وفات كرد جنازه اش را به قم رسانيدند ودر جوار حضرت معصومه عليها السلام در بقعه بـزرگـى جـنـب بـقعه پدرش اورا به خاك سپردند وبعد از اوفرزندش شاه صفى دوم در ششم شعبان سنه هزار وهفتاد وهشت بر تخت سلطنت آرميد.
محقق خوانسارى در مسجد جامع شاهى خطبه خوانده نثارها افشاندند واورا شاه سليمان گفتند وآن جناب پادشاهى بود با عدالت ودر سنه هزار وهشتاد وشش قبّه مطهره حضرت امام رضا عليه السلام را تعمير كرد وبر تذهيب آن افزود ودر سنه هزار وصد پنج وفات كرده در قم در بقعه نزديك بقعه شاه عباس به خاك رفت و سلطنت به فرزندش شاه سلطان حسين مـنـتـقـل گـرديـد واوآخـر سـلاطـيـن صـفويه بود و متصل شد دولت ايشان به فتنه افاغنه ومـحـاصـره ايـشـان شـهـر اصفهان را تا آنكه اهل شهر مضطر شدند ودروازه ها را گشودند افـاغـنـه بـه شـهـر ريـختند وخون جمله اى از اعيان وعظماء دولت صفويه را ريختند وشاه سلطان حسين را با برادران و فرزندانش حبس كردند.
وايـن واقـعـه در سـنـه هزار وصد وسى وهفت بود وپيوسته سلطان حسين در محبس ‍ بود تا سـلطـان مـحمود افغان مردود بمرد وسلطان اشرف منحوس به جاى وى نشست ، پس به امر او، قريب پانصد حمام ومدرسه ومسجد را خراب كردند، و چون فتورى در دولت خود بديد از اصـفـهـان حـركـت كـرد وامـر كـرد شـاه سـلطـان حـسـيـن را در مـحبس هلاك كردند واورا بى غـسـل وكـفـن بـگـذاشـت واهل وعيال اورا اسير كرد واموالش را به غارت برد، واين واقعه در بـيـسـت ودوم مـحرم سنه هزار وصد و چهل بود، پس مردم بعد از زمانى نعش سلطان حسين را بـه قـم بـردنـد ودر جـوار عـمـه اش حضرت فاطمه عليها السلام نزديك پدرش به خاك سپردند.
وبـدان نـيـز كـه از اعـقـاب مـحـمّد بن قاسم بن حمزة بن امام موسى عليه السلام است سيد جـل خـاتـم الفـقـهـاء والمـجـتهدين ووارث علوم اجداده الطاهرين مقتدى الا نام و مرجع الخاص والعام مولانا الحاج سيد محمّد باقر بن محمّد تقى موسوى شفتى اصفهانى معروف به حجة الا سـلام تـلمـيـذ جـناب بحرالعلوم ومحقق قمى وآقا سيد محسن واقا سيد على ـ رضوان اللّه عـليـهـم اجـمـعـيـن ـ جـلالت شـاءنـش زيـاده از آن اسـت كـه ذكـر شـود در عـبـادات ومـنـاجـات ونـوافل واوراد، ورسانيدن فوايد به طلاب و فقراء وسادات ، حكايات بسيار از آن جناب نـقـل شـده ومـن در كـتـاب (( فـوائد الرضـويـه )) كـه در احوال علماء اماميه است به برخى از آن وبه مصنفات آن بزرگوار اشاره كردم ، اين مقام را گنجايش نقل نيست .(171)
وفـات آن جـنـاب در سـنه هزار ودويست وشصت (غرس ) واقع شد وقبر شريفش در اصفهان مـشـهـور وزيـارتـگـاه نـزديـك ودور اسـت وفـرزنـدانـش سيد سندوركن معتمد جناب حاج سيد اسـداللّه كـه در جـميع كمالات وفضل وفخار وارث آن پدر وثانى آن بحر زخار است ، از اجلاّء وتلامذه صاحب جواهر است ، گويند مردم در اغلب مكارم اخلاق ومحامد اوصاف اورا بر پدر بزرگوارش مقدم مى داشتند. (( وَ لَنِعْمَ ما قيلَ )) :
اِنَّ السَّرىَّ اِذا سَرى فَبِنَفْسِهِ
وَابْنُ السَّرِىِّ اِذا سَرى اَسْراهما.
وفـاتش در سنه هزار ودويست ونود (غرص ) واقع شد، قبر شريفش در نجف اشرف نزديك باب قبله صحن مطهر است .
واما عبداللّه وعبيداللّه پسران حضرت امام موسى عليه السلام ، پس هر دوصاحب اعقاب مى بـاشـنـد وچنانكه از بعضى كتب انساب نقل شده جماعتى از اولادهاى او در رى بودند كه از جـمله مجدالدّولة والدّين ذوالطّرفين ابوالفتح محمّد بن حسين بن محمّد بن على بن قاسم بن عبداللّه بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام بوده كه خواهرش ستى سكينه بنت حسين بن مـحـمّد مادر سيد اجل مرتضى ذوالفخرين ابوالحسن المطهر ابن ابى القاسم على بن ابى الفـضـل مـحـمـّد اسـت كـه شـيـخ مـنـتـجب الدّين در وصف اوفرموده از بزرگان سادات عراق وصدور اشراف است و منتهى شده منصب نقابت ورياست در زمان اوبه سوى او، وعلم ونشانه بـوده در فـنـون از عـلم ، از بـراى اواسـت خـطـب ورسـائلى قرائت كرده بر شيخ ابوجعفر طـوسـى در سـفـر حـج ، روايـت نـمـوده از بـراى مـا از اوسـيـد نـجـيـب ابومحمّد حسن موسوى ،(172) ، انتهى .(173)
واز بـعـضـى كـتـب انـسـاب نـقـل اسـت كـه در حق اوگفته كه سيد مطهر يگانه دنيا بوده در افـضـل وبـزرگوارى وكرامت نفس ، كثيرالمحاسن وحسن الا خلاق بوده وسفره اش ‍ پيوسته پـهـن ومبذول بوده ومتكلم واهل نظر ومترسّل وشاعر بوده ونقابت طالبيين در رى با اوبوده وپـدرش ابـوالحـسـن عـلى الزّكـى نقيب رى پسر سلطان محمّد شريف است كه در قم مدفون است وبسيار جليل القدر است ودر ذكر اولادهاى عبداللّه الباهر بن امام زين العابدين عليه السلام به اواشاره رفت .
وبـالجـمـله ؛ سـيـد مـطـهـر را دوپسر بوده : محمّد وعلى ، اما محمّد بن مطهر را پسرى بوده فـخـرالدّيـن عـلى ، نـقـيب قم بوده ؛ واما على بن مطهر را عزّالدّولة والدّين وشرف الا سلام والمـسـلمـيـن بـاشـد پـسـرى بـوده مـحـمـّد نـام از اهـل عـلم وفـضـل وشـرف و جـلالت ورياست ، واوپدر عزّالدّين يحيى است كه شيخ منتجب الدّين اورا ثـناء بليغ گفته ودر باب اولادهاى امام زين العابدين عليه السلام به اواشاره كرديم . اورا خوارزمشاه ، شهيد كرد. قبرش در طهران مى باشد. گويند والدش شرف الدّين را چند دخـتـر بـوده واولاد ذكـور نـداشـت چـون زوجه اش به يحيى حامله شد، شرف الدّين حضرت رسـول صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلم را در خـواب ديـد عـرض كـرد يـا رسـول اللّه صـلى اللّه عـليـه وآله وسلم اين بچه كه در شكم عيالم است چه نام گذارم ؟ فـرمـود: يحيى ، چون آن پسر به دنيا آمد اورا يحيى نهادند، آنگاه كه شهيد شد فهميدند سرّ نام گذاشتن حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلم اورا به يحيى .
وبـدان نـيـز كـه از اعـقـاب عـبـداللّه بـن امـام مـوسـى عـليـه السـلام اسـت حـبـر نبيل ومحدث جليل سيد سند سلالة الا طهار والد الا ماجد الا عاظم الا خيار المنتشرين نسلا بعد نسل فى الا قطار آقا سيد نعمت اللّه جزايرى ابن سيد عبداللّه بن محمّد بن الحسين بن احمد بن محمود بن غياث الدّين بن مجدالدّين بن نورالدّين بن سعدالدّين بن عيسى بن عبداللّه بن الامـام مـوسـى الكـاظـم عليه السلام كه تلميذ علامه مجلسى وآقا سيد هاشم احسائى ومحقق سبزوارى ومحقق خوانسارى ومحدث كاشانى وغير ايشان است وكتب بسيار تصنيف كرده . خود آن جـنـاب در بـعـض مـصـنـفـات خـود شـرح حـال خـود را نـوشـتـه وجـمـاعـتـى نـيـز احـوال اورا بـه شـرح نـوشـتـه انـد مـانـنـد نـافـله اش ‍ سـيـد عـبـداللّه وسـيـد فـاضـل سـيـد عـبـداللّطـيـف شـوشترى در (( تحفة العالم )) و غير ايشان . وفاتش در قـريـه جايدر در شب جمعه بيست وسوم شوال سنه هزار و صد ودوازده واقع شده وفرزند جـليـلش سـيـد نـورالدّيـن از اهل علم وصاحب رسائل متعدده است وفات كرده در ذى حجه سنه هـزار وصـد وپـنـجـاه وهـشـت . روايـت مـى كند از پدرش واز شيخ حرّ عاملى وفرزندش سيد اجـل عـالم مـتـبـحـر نـقـاد آقا سيد عبداللّه بن نورالدّين بن نعمت اللّه الموسوى از اجلاّء اين طـايـفـه اسـت جـمـع شـده بـود در اوجودت فهم وحسن سليقه وكثرت اطلاع واستقامت طريقه چـنـانـكـه ظـاهر مى شود از رجوع به مؤ لفات شريفه اش كه از جمله آنها است (( شرح نـخـبـه عـ(( و(( شرح مفاتيح الا حكام )) و(( ذخيره )) وغيرها. و اجازه اى نوشته كه در آن شرح كرده حال خود وحال پدر وجد واحوال جمله از مشايخ خود را، روايت مى كند از والدش واز مـيـر مـحـمـّد حـسـيـن خـاتـون آبـادى وآقا سيد صدرالدّين رضوى قمى وآقا سيد نـصـراللّه حايرى شهيد، وروايت مى كند آقا سيد نصراللّه از اوواين يعنى روايت كردن هر يـك از دوشـيخ از ديگر در علم درايت موسوم است به مذبّح ، ونظيرش روايت علامه مجلسى اسـت از سـيـد عـليـخـان شـارح صـحيفه ، وروايت سد از اووروايت علامه مجلسى از شيخ حر عـامـلى وروايـت شـيـخ حـرّ از مـجـلسـى رضـى اللّه عـه . وسـيـد اجل شهيد سعيد اديب اريب آقا سيد نصراللّه موسوى مذكور، آيتى بوده در فهم وذكاء وحسن تقرير وفصاحت تعبير مدرس بوده در روضه منوره حسينيه وكتب ورسائلى تصنيف كرده از جـمـله (( الروضـات الزاهـرات فـى المـعـجـزات بـعـد الوفـات )) و(( سـلاسـل الذهـب )) وغير ذلك ، سلطان روم اورا در قسطنطنيه شهيد كرد. وروايت مى كند علامه بحرالعلوم رحمه اللّه از صاحب كرامات آقا سيد حسين قزوينى از آقا سيد نصراللّه مذكور واز اومولى ابوالحسن جد صاحب جواهر از علامه مجلسى رحمه اللّه .
واز اعـقـاب عـبيداللّه بن موسى عليه السلام است شريف صالح ابوالقاسم جعفر بن محمّد بـن ابـراهـيـم بـن مـحـمـّد بـن عبيداللّه بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام علوى موسوى مـصـرى روايـت مـى كـنـد از اوشـيـخ تـلعـكـبـرى وسـمـاع كـرده از اوحديث را در سنه سيصد وچهل واز اواجازه گرفته .
واسـحـاق بـن مـوسـى الكـاظـم عـليـه السـلام مـلقـب بـه امـيـن اسـت ودر سـنـه دويـسـت و چهل در مدينه وفات كرد، ورقيه دختر اوعمرش طولانى گشت تا در سنه سيصد و شانزده وفـات كـرد ودر بـغـداد به خاك رفت ، واعقاب اواز پسرانش عباس ومحمّد و حسين وعلى است واز احـفـاد اواسـت شـيـخ زاهـد (174) ورع ابـوطالب محمّد الملهوس (175) ابـن عـلى بـن اسحاق بن عباس بن اسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام كه صاحب قـدر وجـالت وجـاه وحـشـمـت بـوده در بـغـداد، واز احـفـاد حسين بن اسحاق است ابوجعفر محمّد صـورانـى كـه در شيراز به قتل رسيده و قبرش در شيراز در باب اصطخر زيارت كرده مـى شـده وابوالفرج در (( مقاتل الطالبيين )) گفته كه در ايام مهتدى سعيد حاجب در بـصـره جـعـفـر بـن اسـحـاق بـن مـوسـى الكـاظـم عـليـه السـلام را بـه قتل رسانيد.(176)
مـؤ لف گـويد: در (( انساب مجدى )) است كه مادر اسحاق بن الكاظم عليه السلام ام ولدى بـوده (177) لكـن در روايـتـى كـه در (( طب الا ئمّه )) است معلوم مى شـود كـه مـادر اسـحـاق نـيـز ام احـمد بوده وآن روايت چنين است كه اسحاق بن الكاظم عليه السـلام روايت كرده از مادرش ام احمد كه گفت فرمود: سيد من ، يعنى موسى بن جعفر عليه السـلام كـه ، هـر كـه نـظـر افـكـنـد بـه خـون خـود در شـاخ اول حجامت ايمن شود از واهنه تا حجامت ديگر، پرسيدم از سيد خود كه واهنه چيست ، فرمود: درد گردن .
وزيد (178) بن موسى عليه السلام را (( زيدالنّار )) مى گفتند؛ به جهت آنكه در ايام ابوالسرايا كه طالبين خروج كردند، زيد به بصره رفت وخانه هاى بنى عـبـاس را در بـصـره بـسـوزانيد چنانچه در (( تتمة المنتهى )) نگارش يافته و چون ابوالسرايا مقتول گشت واركان طالبيين متزلزل شد زيد را ماءخوذ داشتند و براى ماءمون بـه مـروفرستادند ماءمون اورا به حضرت رضا عليه السلام بخشيد وزيد زنده بود تا آخـر ايام متوكل بلكه زمان منتصر را نيز درك نموده واورا منادمت نموده ودر (( سرّ من راءى )) وفـات كرد. وبه قول صاحب (( عمدة الطالب )) ماءمون اورا زهر داد وهلاك شد وافـعـال زيـد بـر حـضـرت امام رضا عليه السلام گران آمد واورا توبيخ وتعنيف بسيار فـرمـوده ، ودر روايـتـى حـضـرت قـسـم خـورد تـا زنـده بـاشـد با زيد تكلم نفرمايد. واز فـرمـايـشـات آن جـنـاب است كه به زيد، فرمود: اى زيد! آيا مغرور كرده تورا كلام سفله اهـل كـوفـه كـه گفتند حضرت فاطمه عليها السلام عفت ورزيد پس حق تعالى آتش را بر ذريـه اوحـرام نـمـود، ايـن مـخـتص به حسن و حسين اولاد بطنى آن مخدره است ، اى زيد! اگر اعـتـقاد دارى كه تومعصيت خدا كنى وداخل بهشت شوى وپدرت موسى بن جعفر عليه السلام اطـاعـت خـدا كـنـد و شـبـهـا قـائم وروزهـا صـائم بـاشـد وداخل بهشت شود، پس تونزد خدا از پدرت گرامى تر مى باشى ، چنين نيست كه تواعتقاد كـرده اى ، بـه خـدا قـسـم نـمى رسد احدى به آن كرامتهايى كه نزد خدا است مگر با طاعت وفرمانبردارى حق تعالى وتوگمان كرده اى كه توبه آن مراتب خواهى رسيد به معصيت خـدا پـس بـدگمانى كرده اى . زيد گفت : من برادر تووپسر پدر تومى باشم ، فرمود: توبرادر منى مادامى كه اطاعت خدا كنى ، پس آن جناب آن آيه مباركه قرآن مجيد را كه در حق نـوح وپـسـرش نـازل شـده اسـت تـلاوت فـرمـود پـس فرمود كه حق تعالى پسر نوح را بـيـرون كـرد از آنـكه اهل اوباشد به سبب معصيت او. ودر روايت ديگر فرمود: پس هريك از اقـربـاء و خـويـشـان مـا كه اطاعت خدا نكند از ما نيست ، وبه حسن وشا راوى حديث ، فرمود: وتواگر اطاعت خدا كنى از ما اهل بيت خواهى بود.(179)
ذكر احوال حضرت معصومه عليها السلام مدفونه به قم وثواب زيارت آن مخدره
امـا دخـتـران حـضـرت مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام بـر حـسـب آنـچـه بـه مـا رسـيـده افـضـل آنـهـا سـيـده جليله معظمه فاطمه بنت امام موسى عليه السلام معروفه به حضرت مـعـصـومـه عـليـها السلام است كه مزار شريفش در بلده طيبه قم است كه داراى قبه عاليه وضـريـح وصـحـن هـاى مـتـعـدده وخـدمـه بـسـيـار ومـوقـوفـات اسـت وروشـنـى چـشـم اهـل قـم ومـلاذ ومـعـاذ عـامـه خـلق اسـت ودر هـر سـال جـمـاعـات بـسـيـار از بـلاد شـدّرحال كنند وتعب سفر كشند به جهت درك فيوضات از زيارت آن معظمه عليها السلام . و سـبـب آمـدنـش بـه قـم چـنـانـكـه عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه از (( تـاريـخ قـم )) نـقـل كـرده واواز مـشـايـخ اهـل قم روايت كرده آن است كه چون ماءمون حضرت امام رضا عليه السـلام را در سـال دويـسـت از هـجـرت از مـديـنـه بـه مـروطـلبـيـد يـك سال بعد از آن خواهرش حضرت فاطمه عليهما السلام به جهت اشتياق ملاقات برادرش از مـديـنـه بـه جـانـب مـروحركت كرد، پس همين كه به ساوه رسيد مريضه شد پرسيد كه از ايـنـجـا تا قم چه مقار مسافت است ؟ گفتند: ده فرسخ است . پس خادم خود را فرمود كه مرا به جانب قم ببر. پس آن حضرت را به قم آورد ودر خانه موسى بن خزرج بن سعد فرود آورد.
وقـول اصـح آن اسـت كـه چـون خـبـر آن مـخـدره رسـيـد بـه آل سعد همگى متفق شدند كه به قصد آن حضرت بيرون روند واز آن حضرت خواهش نمايند بـه قـم تـشريف آورد، پس در ميان همه موسى بن خزرج بر اين امر تقدم جست همين كه به خدمت آن مكرمه رسى مهار ناقه آن حضرت را گرفت وكشيد تا وارد قم ساخت ودر خانه خود آن سـيـده جليله را منزل داد، پس آن حضرت مدت هفده روز در دنيا مكث نمود وبه رحمت ايزدى ورضـوان اللّه پيوست ، پس اورا غسل داده وكفن نمودند و در ارض بابلان آنجا ـ كه امروز روضه مقدسه اواست وملك موسى بوده ـ آن حضرت را دفن كردند.(180)
صاحب (( تاريخ قم )) گفته كه حديث كرد مرا حسين بن على بن على بن بابويه از مـحـمـّد بـن حـسـن بـن وليـد كـه چـون فـاطـمـه عـليـهـا السـلام وفـات كـرد اورا غـسـل دادنـد وكـفـن كـردنـد وحـركـت دادنـد اورا وبـردنـد به بابلان وگذاشتند اورا نزديك سـردابـى كـه بـراى اوكـنـده بـودنـد، پـس آل سـعـد بـا هـم گـفـتـگـوكـردنـد كـه كـيـسـت داخـل سـرداب شـود وجـنـازه بـى بـى را دفـن نمايد؟ بعد از گفتگوها، راءى ايشان بر آن قـرار گـرفـت كـه خـادمـى بـود از بـراى ايـشـان بـه غايت پير كه نامش قادر بوده ومرد صـالحـى بـوده اومـتـصـدى دفـن شـود، چون فرستادند عقب آن شيخ صالح ، ديدند دونفر سـوار كـه دهـان خـود را بـسـتـه بـودنـد بـه لئام بـه تـعـجيل تمام از جانب رمله يعنى ريگزار پيدا شدند چون نزديك جنازه رسيدند پياده شدند ونماز بر آن مخدره خواندند وداخل در سرداب شدند واورا دفن كردند وبيرون آمدند وسوار گشتند ورفتند وكسى نفهميد كه ايشان چه كسى بودند.(181)
در روايـت اول اسـت كـه مـوسـى بـر سـر قـبـر آن مخدره سقفى از بوريا بنا كرد تا آنكه حضرت زينب دختر حضرت جواد عليه السلام قبله اى بنا كرد بر روى قبر، و محراب نماز فاطمه عليها السلام هنوز موجود است در خانه موسى بن خزرج .
فقير گويد: كه در زمان ما نيز آن محراب مبارك موجود است وآن واقع است در محله ميدان مير مـعـروف اسـت بـه (( ستيّه )) يعنى معروف به (( ستى )) وستى به معنى خانم وبى بى است .
بـدان كـه در بـقـعـه حضرت فاطمه جماعتى از بنات فاطميه وسادات رضائيه مدفونند، مـانـنـد زيـنب وام محمّد وميمونه دختران حضرت امام محمّد جواد عليه السلام ، در نسخه اى از (( انساب مجدى )) ديدم كه ميمونمه دختر امام موسى عليه السلام با معصومه فاطمه است وبريهه دختر موسى مبرقع وام اسحاق جاريه محمّد بن موسى وام حبيب جاريه محمّد بن احـمـد بـن موسى ـ رضوان اللّه تعالى عليهم اجمعين ـ واين كنيزك مادر ام كلثوم دختر محمّد بـوده اسـت . ودر فـضيلت زيارت حضرت فاطمه بنت موسى عليه السلام روايات بسيار وارد شـده از جـمـله در (( تاريخ قم )) مروى است كه جماعتى از مردم رى خدمت حضرت صـادق عـليـه السـلام رسـيـدنـد وگـفـتند: ما از مردم رى هستيم . حضرت فرمود: مرحبا به بـرادران مـا از اهـل قم ! ايشان عرض كردند كه ما از مردم رى هستيم ! ديگر مرتبه حضرت هـمـان جـواب را فرمود، آن جماعت چند كرّت اين سخن را گفتند و همين جواب را شنيدند، آنگاه حـضـرت فـرمـود: هـمـانـا از بـراى حـق تـعـالى حـرمـى اسـت وآن مـكـه اسـت ، وبـراى رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلم حـرمى است وآن مدينه است . وبراى اميرالمؤ منين عـليـه السـلام حـرمـى اسـت وآن كـوفـه اسـت ، واز بـراى مـا اهل بيت حرمى است وآن بلده قم است وبعد از اين دفن شود در آنجا زنى از اولاد من كه ناميده شـود بـه فـاطمه ، هركس اورا زيارت كند بهشت از براى او واجب شود، راوى گفت : وقتى كـه آن حـضـرت ايـن فـرمـايـش نـمـود هـنـوز مـتـولد نـشـده بـود امـام مـوسـى عـليه السلام .(182)
روايـت شـده كـه حضرت امام رضا عليه السلام به سعد اشعرى قمى فرمود كه اى سعد! نـزد شـمـا قـبرى از ما هست . سعد گفت : فداى توشوم ! قبر فاطمه دختر امام موسى عليه السلام را مى فرمايى ؟ فرمود: بلى ، هر كه اورا زيارت كند وحق اورا بشناسد از براى اواسـت بهشت ، وبر اين مضمون روايات بسيار است .(183) قاضى نوراللّه در (( مـجـالس المـؤ مـنين )) فرموده از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه گفت آگـاه بـاش بـه درسـتـى كـه از بـراى خـدا حـرمـى اسـت وآن مـكـه اسـت واز براى حضرت رسـول صـلى اللّه عليه وآله وسلم حرمى است وآن مدينه است واز براى اميرالمؤ منين عليه السلام حرمى است وآن كوفه است ، آگاه باش به درستى كه حرم من وحرم اولاد من بعد از من در قم است ، آگاه باش به درستى كه قم كوفه صغيره است وهمانا از براى بهشت هشت در اسـت سه در آنها به سوى قم است ، ووفات كند در قم زنى كه از اولاد من باشد، ونام او فاطمه دختر موسى عليه السلام است كه داخل مى شوند به سبب شفاعت اوشيعه من جميع ايشان در بهشت .(184)
بدان كه در (( كافى )) روايت شده از يونس بن يعقوب كه چون حضرت موسى عليه السـلام رجـوع كرد از بغداد وتشريف برد به مدينه در فيد كه نام منزلى است دخترى از آن حضرت وفات يافت در آنجا اورا مدفون نمودند وحضرت فرمود بعضى موالى خود را كـه قـبـر اورا گـچ انـدود كـنـد وبـنـويـسـد بـر لوحـى اسـم اورا و بـگـذارد آن را در قبر او.(185) ودر (( تاريخ قم )) است آنچه كه حاصلش اين است :
چـنـين رسيده كه رضائيه دختران خود خود را به شوهر نمى دادند؛ زيرا كسى را كه همسر وهم كفوايشان بود نمى يافتند، وحضرت موسى بن جعفر عليه السلام را بيست ويك دختر بوده است وهيچ يك شوهر نكرده اند. واين مطلب در ميان دختران ايشان عادت شده ، ومحمّد بن عـلى الرضـا عليه السلام به شهر مدينه ده ديه وقف كرده است بر دختران وخواهران خود كه شوهر نكرده اند واز ارتفاعات آن ديه ها نصيب وقسط رضائيه كه به قم ساكن بوده اند از مدينه جهت ايشان مى آوردند.
فصل هفتم : در ذكر چند نفر از اعاظم اصحاب امام موسى كاظم عليه السلام است
اول ـ حماد بن عيسى كوفى بصرى
از اصحاب اجماع است وزمان چهار امام را درك كرده ودر ايام حضرت جواد عليه السلام سنه دويـسـت ونـه رحـلت كـرده ، ودر حـديـث ، مـتـحـرّز ومحتاط بوده ومى گفت كه من هفتاد حديث از حضرت صادق عليه السلام شنيدم وپيوسته در زياده و نقصان عبارات بعضى از آن احايث شـك بـر مـن وارد مـى شـد تـا اقـتـصار كردم بر بيست حديث . وحماد مذكور همان است كه از حـضـرت كـاظم عليه السلام درخواست كرد كه دعا كند حق تعالى اورا روزى فرمايد خانه وزوجه واولاد وخادم وحج در هر سال ، حضرت گفت :
(( اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَارْزُقْهُ دارا وَ زَوْجَةً وَ وَلَدا وَ خادِما وَالْحَجَّ خَمْسينَ سَنَةَ )) .
دعـا كـرد كـه حـق تـعـالى اورا روزى فـرمـايد خانه وزوجه واولاد وخادم وپنجاه حج و تما، روزى اوشد وپنجاه مرتبه حج كرد وچون خواست كه حج پنجاه ويكم كند همين كه به وادى قـنـات رسـيـد خـواسـت غسل احرام كند به آب سيل غرق شد واو غريق حجفه است وقبرش به سياله است رحمه اللّه .(186)
دوم ـ ابـوعـبـداللّه عـبـدالرحمن بن الحجاج البَجَلىِّ الكُوفى بَيّاعُ السّابرى مَرْمِىُّ ثِقَةٌ جَليلُالْقَدْر
اسـتـاد صـفـوان بـن يـحـيـى واز اصحاب صادق وكاظم عليهما السلام ورجوع به حق كرده ومـلاقـات كـرده حـضـرت رضـا عـليـه السـلام را ووكيل حضرت صادق عليه السلام بوده ووفـات كـرده در عـصـر حـضـرت رضـا عـليه السلام بر ولايت . وروايت شده كه حضرت ابـوالحـسـن عـليـه السـلام شـهادت بهشت براى اوداده ،(187) وحضرت صادق عـليـه السـلام بـه وى فـرمـوده كـه تـكـلم كـن بـا اهـل مدينه همانا من دوست مى دارم كه در رجـال شـيـعه مانند تورا ببينم .(188) وهم از آن جناب مروى است كه هركه مرد در مـديـنـه حق تعالى اورا مبعوث فرمايد در آمنين روز قيامت . واز جمله ايشان است يحيى بن حبيب وابوعبيده حذّاء وعبدالرحمن بن حجاج .(189)
اما آن خبرى كه از ابوالحسن مروى است كه ذكر فرمود عبدالرحمن بن حجاج را و فرمود: اِنَّهُ لَثـَقـيـلٌ عـَلَى الْفـُؤ ادِ،(190) شـايـد مـراد از ثـقـالت اوبـر دل ، دل مـخـالفـين باشد، يا آنكه مراد آن است كه از براى اوموقعى است در نفس ، يا آنكه ثـقـالت اوبه جهت ملاحظه اسم اوباشد؛ چه آنكه عبدالرحمن اسم ابن ملجم است وحجاج اسم حـجـاج بـن يـوسـف ثـقـفـى ، ومـسـلّم اسـت كـه اسامى مبغضين اميرالمؤ منين عليه السلام نزد اهـل بـيـت آن حـضـرت بـلكـه نـزد شـيـعـيـان ودوسـتـانـش ، ثقيل ومكروه است .
سـبـط ابـن جوزى در (( تذكره )) در ذكر اولاد عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب گفته كه هيچ كس از بنى هاشم فرزند خود را معاويه نام ننهاد مگر عبداللّه بن جعفر، و چون اين نـام را بـر اولاد خـود گـذاشـت بـنـى هـاشـم ترك اونمودند وبا اوتكلم نكردند تا وفات كرد.(191)
لكـن مـخـفـى نماند: چنانكه گفته شد نام عبدالرحمن نزد شيعيان اميرالمؤ منين عليه السلام ثـقـيـل اسـت واما دشمنان آن حضرت از اين اسم خوششان مى آيد. همانا روايت شده از مسروق كه گفت : وقتى در نزد حميراء نشسته بودم وحديث مى كرد مرا كه ناگاه غلامى را ندا كرد كه سياه بود، وبه اوعبدالرحمن مى گفت ، چون غلام حاضر شد حميراء روكرد به من وگفت : مـى دانـى بـراى چـه اين غلام را عبدالرحمن نام نهادم ؟ گفتم : نه ، گفت : از اين جهت محبت ودوستى من با عبدالرحمن ابن ملجم .(192)
سوم ـ عبداللّه بن جندب بجلى كوفى ثقه جليل القدر عابد
از اصـحـاب حـضـرت كـاظـم ورضـا عـليـهـمـا السـلام ووكـيـل ايـشـان است . شيخ كشى روايت كرده كه حضرت ابوالحسن عليه السلام قسم خورد كـه راضـى اسـت از اوو هـمـچـنـيـن پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله وسلم وخداوند تعالى .(193) وهـم فـرمـوده كـه عـبـداللّه بن جندب از مخبتين است ، (194) يعنى از كسانى كه حق تعالى در حق ايشان
فـرمـوده : (( وَ بـشِّر المـُخـْبِتينَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُم )) (195) وبشارت بده فروتنان ومتواضعان را كه در درگاه ما آرميده ومطمئن اند آنانكه چون ذكـر خـدا شـود نـزد ايـشـان ، بـتـرسـد دلهـاى ايـشـان از هـيـبـت جـلال ربـانى وطلوع انوار عظمت سبحانى ويا هرگاه تخويف كرده شوند به عذاب وعقاب الهى ، دلهاى ايشان خائف وهراسان شود.
وروايـت شـده از ابـراهـيـم بن هاشم كه گفت : من عبداللّه بن جندب را ديدم در موقف عرفات وحال هيچ كس را بهتر از اونديدم پيوسته دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرده بود وآب ديـده اش بـر روى اوجـارى بـود تـا به زمين مى رسيد، چون مرد فارغ شدند گفتم : وقـوف هـيـچ كـس را بـهـتـر از وقوف تونديدم ، گفت : به خدا سوگند كه دعا نكردم مگر برادران مؤ من خود را زيرا كه از حضرت امام موسى عليه السلام شنيدم كه هركه دعا كند از بـراى بـرادران مـؤ مـن خـود در غـيبت اواز عرش به اوندا رسد كه از براى توصد هزار بـرابـر اوباد، پس من نخواستم كه دست بردارم از صد هزار برابر دعاى ملك كه البته مـستجاب است براى يك دعاء خود كه نمى دانم مستجاب خواهد شد يا نه .(196) وقـرار داد اوبـا صـفـوان بـن يـحيى بيايد در ذكر صفوان در اصحاب حضرت رضا عليه السلام . واوهمان است كه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام براى اونوشته دعاى سجده شـكـر مـعـروف (( اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُكَ )) را كه در (( مصباح شيخ طوسى )) وغيره است .(197)
وروايـت شـده كـه وقتى عبداللّه بن جندب عريضه اى خدمت حضرت ابوالحسن عليه السلام نـوشت ودر آن عرض كرد كه فدايت شوم ! من پير شدم وضعف وعجز پيدا كردم از بسيارى از آنـچـه كه قوت داشتم بر آن ودوست دارم فدايت شوم كه تعليم كنى مرا كلامى كه مرا به خداوند نزديك كند وفهم وعلم مرا زياد كند، حضرت در جواب اورا امر فرمود كه بسيار بخواند اين ذكر شريف را:
(( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ )) .(198)
در (( تـحـف العـقـول )) وصـيـتـى طـولانـى از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام نـقـل كـرده كه به عبداللّه بن جندب فرموده ومشتمل است بر وصايا نافعه جليله كه ما در ذكـر مـواعـظ ونـصـايـح حـضـرت صـادق عـليـه السـلام چـنـد سـطـر از آن نـقـل كرديم .(199) وبالجمله ؛ جلالت شاءن عبداللّه بن جندب زياده از آن است كه ذكر شود. وروايت شده كه بعد از فوت اوعلى بن مهزيار رحمه اللّه در مقام اوبرقرار شد.
چهارم ـ ابومحمّد عبداللّه بن المُغِيْره بَجَلىّ كوفى ثقه
از فـقـهاى اصحاب است واحدى عديل اونمى شود از جهت جلالت ودين وورع و روايت كرده از ابوالحسن موسى عليه السلام . شيخ كشى گفته كه اوواقفى بوده و رجوع كرده به حق ، وورايـت كـرده از اوكـه گـفـت : مـن واقـفـى بـودم وحـج گـذاشـتـم بـر ايـن حـال ، پس چون به مكه رفتم خلجان كر در سينه ام چيزى پس چسبيدم به ملتزم ودعا كردم وگفتم : خدايا! تومى دانى طلب واراده مرا پس ارشاد كن مرا به بهترين دينها، پس در دلم افـتـاد كـه بـروم نـزد حضرت رضا عليه السلام ، پس رفتم به مدينه و ايستادم بر در خـانـه آن حـضـرت وگـفـتـم بـه غـلام آن حـضـرت ، بـگـوبـه مـولايـت مـردى از اهـل عـراق بـر در سـرا اسـت ، پـس شـنـيـدم نـداى آن حـضـرت را كـه فـرمـود: داخـل شـو، اى عبداللّه بن مغيره ! پس داخل شدم همين كه نظرش به من افتاد فرمود: خداوند دعـاى تـورا مـسـتجاب كرد وهدايت كرد تورا به دين خود، من گفتم : شهادت مى دهم كه تو حـجـت خـدايـى بر من وامين اللّه بر خلقى .(200) وعبداللّه بن مغيره از اصحاب اجـمـاع اسـت ، وگـفـتـه شـده كـه سى كتاب تصنيف كرده از جمله كتاب وضوء وكتاب صلاة بـوده .(201) واز (( كـتـاب اخـتـصـاص )) نـقل شده كه روايت شده كه چون تصنيف كرد كتاب خود را وعده كرد با اصحاب خود كه آن كتاب را بخواند بر ايشان در يكى از زاويه هاى مسجد كوفه ، وبرادرى داشت كه مخالف مـذهـب اوبـود، پـس چـون اصـحاب جمع شدند براى شنيدن آن كتاب ، برادرش آمد ودر آنجا نـشـسـت عـبـداللّه بـه مـلاحـظـه بـرادر مـخـالفـش گـفت با اصحاب خود كه امروز برويد! وبـرادرش گـفـت : كـجـا بـرونـد به درستى كه من نيز آمدم براى همان جهت كه آنها آمدند، عـبـداللّه گـفـت : مگر براى چه آمدند؟ گفت : اى برادر! در خواب ديدم كه ملائكه از آسمان فـرود مـى آمـدنـد گـفـتـم بـراى چـه اين ملائكه فرود مى آيند، شنيدم كه گوينده اى گفت فرود آمدند كه بشنوند آن كتابى را كه بيرون آورده عبداللّه بن مغيره پس من نيز بيرون آمـدم بـراى ايـن ومـن تـوبـه مـى كـنـم بـه سـوى خـدا از مـخالفت خود، پس عبداللّه مسرور شد.(202)
پنجم ـ عبداللّه بن يحيى الكاهلى الكوفى برادر اسحاق

next page

fehrest page

back page