next page

fehrest page

back page

نزول مائده آسمانى براى فاطمه عليها السلام  
در كتاب كشف الغمه آمده است :
روزى على عليه السلام مختصرى به عنوان قيلوله (180) خوابيد، چون از خواب بيدار شد، براى رفع گرسنگى خود غذايى از همسرش طلب كرد. زهراء عليها السلام گفت : سوگند به آن خدايى كه پدرم را به نبوت و تو را به وصيت گرامى داشته ، امروز چيزى كه بتوانم تو را سير كنم ندارم ، بلكه دو روز است كه خود چيزى نخورده ام و هر چه در خانه بود براى شما و فرزندانم آوردم ... !
على عليه السلام فرمود: اى فاطمه ! چرا به من خبر ندادى تا براى شما چيزى تهيه كنم ؟
فاطمه عليها السلام پاسخ داد: اى ابوالحسن ! از خداى خود شرم كرده كه چيزى از تو بخواهم كه انجام آن برايت دشوار باشد. على عليه السلام بعد از شنيدن سخنان فاطمه عليها السلام با دلى پر از اميد و توكل به خدا، از خانه بيرون آمد و يك دينار پول قرض كرد تا براى اهل خانه چيزى بخرد، او همچنان مى رفت كه مقدار بن اسود را ديد كه در هواى گرم اين چنين پريشان در كوچه نشسته اى ؟
مقداد عرض كرد: اى اباالحسن ! مرا به حال خود واگذار و از وضع من نپرس .
على عليه السلام فرمود: الى برادر ! من نمى توانم از تو بگذرم ، مگر آنكه از حال تو با خبر گرديم .
مقداد وقتى كه با اصرار على عليه السلام روبرو شد گفت :
اى ابوالحسن ! اكنون كه اصرار مى كنى خواهم گفت : سوگند به خدا چيزى جز تنگدستى مرا به اين حال در نياورده ، من در حالى كه چيزى جز تنگدستى مرا به اين حال در نياورده ، من در حالى كه خانواده ام گرسنه بودند از خانه بيرون آمدم ، چون صداى گريه آنها را از شدت گرسنگى شنيدم نتوانستم خود دارى كنم و اندوهناك از خانه بيرون آمدم .
با شنيدن اين سخنان ديده گان على عليه السلام از اشك پر شد و بر محاسن مباركش جارى گشت . رو به مقداد كرد و فرمود: سوگند به همان خدا، كه به او سوگند ياد كردى مرا نيز چنين امرى از خانه بيرون آورده و من اكنون يك دينار قرض كرده ام ، آن را به تو مى دهم و تو را بر خود مقدم مى دارم . پول را به او داد و براى اقامه نماز، به مسجد رفت . نماز ظهر را با پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به جا آورد و همچنان در مسجد ماند تا نماز عصر و مغرب را نيز در مسجد با پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به جاى آورد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بعد از نماز رو به على عليه السلام كرد و فرمود: آيا دوست دارى من مهان شما باشم ؟ على عليه السلام از شرم ، پاسخى نداد. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) كه از طريق وحى از ماجراى گرسنگى خاندان على و قرض دادن يك دينار به مقداد مطلع بود، از طرف خداى تعالى ماءمور شده بود تا آن شب را براى صرف شام به خانه على عليه السلام برود.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: اى ابالحسن ! چرا نمى گويى نه ! تا برگردم و نمى گويى آرى تا به همراهت بيايم ؟
على عليه السلام عرض كرد: با كمال اشتياق مقدم شما را گرامى مى دارم ، بفرمائيد !
پس به اتفاق يكديگر وارد خانه شدند. فاطمه عليها السلام در مطلاى خود، مشغول عبادت بود و پشت سرش قدحى پر از غذاى گرم كه بخار از آن بر مى خاست وجود داشت .
فاطمه عليها السلام چون صداى پدر را شنيد از مصلا بر خاست و به پدر سلام كرد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پاسخ سلامتى را داده و دست بر سرش كشيد و فرمود: دخترم ! چگونه روز خود را شب كردى ؟ خدايت رحمت كند ! فاطمه عليها السلام از زندگى خود اظهار رضايت كرد و گفت : به خوبى ! سپس رفت و آن قدح پر از غذا را برداشته و پيش روى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) گذارد. على عليه السلام بعد از ديدن ظرف غذا كه بوى عطر آن فضاى اتاق را پر كرده بود به صورت همسرش خيره شد، پس ‍ به همسرش گفت : مرگر تو سوكند نخوردى و نگفتى كه دو روز است غذايى نخورده ام .
فاطمه چ سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت : خدا من داناتر است بدانچه كه در آسمانها و زمين است و مى داند كه من راست گفته ام . على عليه السلام پرسيد: پس اين غذا را كه تا كنون مانند آن را نديده و خوشبوتر از آن را استشمام نكرده ام از كجا آورده اى ؟ رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) دست مبارك خود را بر پشت شانه على گذارد و فشارى داد و فرمود: اين غذا، در مقابل همان دينارى است كه در راه خدا ايثار كردى در حالى كه خود به آن نيازمند بودى .
در اين وقت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) گريست و گفت :
الحمد الله الذى اءبى لكما ان تخرجا من الذنيا حتى يجريك يا على مجرى زكريا و يجرى فاطمة مجرى مريم بنت عمران .
سپاس خدايى را سزاوار است كه نخواست شما از دنيا برويد تا تو را همانند زكريا و فاطمه را همانند مريم دختر عمران گرداند. (181)
براى دنيا رقم ولى توشه آخرت آوردم  
در كتاب دعوت راوندى از سويد بن غفلة نقل شده كه :
براى على عليه السلام گرفتاريى پيش آمد كرد، لذا فاطمه زهراء عليهاالسلام براى رفع مشكل خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) رفت و در زد. پيامبر فرمودند: صداى راه رفتن حبيبه ام ، فاطمه عليهاالسلام را از پشت در مى شنوم . اى ام ايمن ! برخيز و ببين كيست . ام ايمن برخاست و در را گشود، پس فاطمه عليهاالسلام وارد شد. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: فاطمه جان ! در ساعتى به سراغ من آمده اى كه هيچگاه در اين ساعت ها سابقه نداشت به ديدن من بيائى . صديقه طاهرة عرض كرد: اى رسول خدا ! طعام ملائكه در نزد پرودگار چيست ؟ فرمودند: حمد و ستايش كردن ، عرض كرد: طعام ما چيست ؟ رسول اكرم فرمودند: قسم به آن كس كه جانم در قبضه قدرت اوست يك ماه است كه در منزل ما براى طبخ طعام آتشى افروخته نشده است ، ولى فاطمه جان ! به تو پنج كلمه ياد مى دهم كه جبرئيل آن را به من ياد داده . فاطمه عليهاالسلام سؤ ال كردند: يا رسول الله ! آن پنج كلمه چيست ؟ فرمود:
يا رب الاولين و الاخرين ، يا ذالقوة المتين ، يا راحم المساكين ، و يا ارحم الراحمين .
اى پرودگار اولين و آخرى ، و اى صاحب نيرويى سخت استوار، اى مهربان نسبت به مساكين ، و اى مهربان ترين مهربان .
فاطمه زهرا عليهاالسلام با خوشحالى به طرف منزل برگشت . على عليه السلام سؤ ال فرمودند: پدر و مادرم فداى تو باد، با خود چه آورده اى ؟ عرض كرد: براى دنيا رفتم ولى توشه آخرت آوردم . على عليه السلام فرمودند: خير پيش ، خير پيش ، هر چه آورده اى خير است . (182)
كمك كردن پيامبر به فاطمه  
در روايت آمده است كه :
روزى رسول خدا وارد خانه امير مؤ منان على عليه السلام شد، ديد على و فاطمه عليهاالسلام با هم مشغول آسيا كردن مى باشند، فرمود: كداميك از شما خسته تريد؟ على عليه السلام عرض كرد: فاطمه عليهاالسلام از من خسته است .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به فاطمه عليهاالسلام فرمود: دختر عزيزم برخيز. فاطمه عليهاالسلام برخاست و پيامبر (صلى الله عليه وآله ) خود به جاى فاطمه عليهاالسلام نشست و به على عليه السلام در آسيا كمك كرد. (183)
خانه فاطمه جايگاه رسالت  
زيد بن على از پدرش على بن الحسين و از على بن ابيطالب عليه السلام روايت مى كنند كه فرمود:
روزى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بر على و فاطمه عليهاالسلام وارد شد و دو طرف در خانه را گرفته ، فرمود: سلام بر شما اى خاندان رحمت و جايگاه رسالت و محل نزول فرشتگان ! اى دخترم ! همانا خداوند سبحان توجهى خاصى به اهل زمين فرمود و پدرت را برگزيد و پيامبرش نمود. بار ديگر به زمين نگريست و از مردم روى زمين همسرت على را بعنوان برادر و جانشين من انتخاب نمود. باز به زمين نگريست و تو و مادرت را برگزيد و شما را بانوى زنان جهانيان قرار داد. براى چهارمين مرتبه به زمين توجه نمود، دو پسرت را برگزيد و آنان را دو آقاى جوانان اهل بهشت قرار داد. عرش ‍ پروردگار گفت : پروردگار ! اينان دو پسر پيامبرت و دو جانشين و وصى اويند، مرا به آنان زينت ده . بنابر اين ، آن دو در روز قيامت همانند دو گوشواره بر دو طرف عرش خدا قرار مى گيرند. (184)
سقف خانه فاطمه عليهاالسلام عرش پروردگار  
عبدالله بن عجلان سكونى مى گويد:
از حضرت باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود: خانه على و فاطمه عليهاالسلام ازحجرات رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) است و سقف خانه شان عرض و پروردگارجهانيان مى باشد. از درود خانه آنان پنجره اى گشاده به سوى عرش ، معراج وحى مىباشد كه فرشتگان صبح ، شب و در هر ساعت و هر لحظه بر آنان وحىنازل مى كنند. ورود و خروج گروههاى فرشتگان از آنان نمى گسلد، گروهى فرود مىآيند و گروهى بالا مى روند. (185)
فاطمه عليهاالسلام در مراسم حجة الوداع
در ماه رمضان سال دهم هجرى ، على عليه السلام از سوى پيامبر براى يك ماءموريت مهم رزمى تبليغى به همراه سيصد سواره نظام به كشور يمن كه در قلمرو پيامبر بود اعزام شد. پس از انجام ماءموريت و موفقيت كامل ، على عليه السلام از يمن طى نامه اى گزارش كار خود را براى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرستاد. پيامبر در پاسخ به على عليه السلام امر فرمود: براى انجام مراسم حج خود را به مكه برسان .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در ماه ذيقعده آن سال با عده زيادى از مردم براى سفر حج مهيا شده و در روز شنبه 25 ذيقعده سال دهم هجرى قمرى از مدينه به سوى مكه حركت نمودند و در ذى الحليفه احرام بستند.
همه همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و حضرت فاطمه عليهاالسلام در اين سفر همراه پيامبر در انجام مناسك حج حضور داشتند.
على عليه السلام پس از گذشت سه ماه از ماءموريت . در ايام حج به مكه رسيد و در آنجا همسر عزيزش فاطمه را ديدار نمود.
در پايان اين سفر (حجة الوداع ) در غدير خم در يك اجتماع با شكوه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به فرمان خداوند على عليه السلام را به امامت و جانشينى خود منصوب نمود. پس با توجه به حضور فاطمه عليهاالسلام در حجة الوداع با اطمينان مى توان گفت كه : فاطمه زهراء در مراسم با شكوه غدير خم حضور داشته است . (186)
اولين مدافع حريم ولايت  
در آن هنگامه غم آلود مدينه كه على عليه السلام را به زور به طرف مسجد مى بردند، فاطمه زهرا عليهاالسلام ميان جمعيت آمد و بين امام و آنان قرار گرفت و فرمود:
سوگند به خدا، نمى گذارم پسر عموى مرا ظالمانه به سوى مسجد ببريد. واى بر شما چه زود به خدا و رسولش خيانت كرديد، با اينكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پيروى از ما و دوستى با ما را به شما سفارش كرده بود...
آنگاه كه امام را مظلومانه و با ستم به مسجد بردند، حضرت زهرا عليهاالسلام وارد مسجد شد و فرمود: رها كنيد پسر عموى مرا. قسم به آن خدايى كه محمد را به حق برانگيخت ، اگر از على دست بر نداريد گيسوان خود را پريشان كرده و پيراهن رسول خدا را بر سر افكنده در برابر خدا فرياد خواهم زد.
در مسجد وقتى كه عمر با شمشير برهنه ، على عليه السلام را تهديد كرد كه اگر بيعت نكنى گردنت را مى زنم ، در اين هنگام حضرت زهراء عليهاالسلام خطاب به ابوبكر فرمود: اى ابوبكر ! ايا مى خواهى شوهرم را از دستم بگيرى ؟ سوگند به خدا اگر دست از او برندارى ، موى سرم را پريشان مى كنم و گريبان چاك زده كنار قبر بردم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى روم .
سپس دست امام حسن و حسين عليه السلام را گرفت و به سوى قبر پيامبر به راه افتاد. حضرت على عليه السلام به سلمان فرمود: سلمان ، فاطمه عليهاالسلام را درياب ، گويى دو طرف مدينه را مى نگرم كه با لرزه در آمده ، سوگند به خدا، اگر فاطمه عليهاالسلام گريبان چاك نمايد و كنار قبر پيامبر نفرين و ناله سر دهد ديگر مهلتى براى مردم مدينه باقى نمى ماند و زمين همه آنها را در كام مرگبار خود فرو مى برد.
سلمان شتابان خدمت حضرت زهرا عليهاالسلام رسيد و گفت : اى دختر محمد (صلى الله عليه وآله ) خداوند پدرت را مايه رحمت جهانيان قرار داده است ، خواهش مى كنم به خانه برگرد و نفرين در حق مردم نادان مكن . حضرت پاسخ داد: اى سلمان ! آنها قصد جان على (ع ) را داند، من در شهادت على عليه السلام نمى توانم صبر كنم ، صبرم تمام شده ...
سلمان گفت : امام على عليه السلام مرا فرستاد و فرمود كه به شما بگويم : به خانه باز گرديد و نفرين نكنيد. وقتى كه حضرت زهرا عليهاالسلام پيام امام را شنيد، فرمود: حال كه شوهر و امام من فرمان داده كه به خانه باز گردم ، مى روم و صبر مى كنم و از او اطاعت مى كنم . بعد از اينكه دست از امام برداشتند امام على عليه السلام تنها و مظلوم از مسجد مدينه بيرون آمده و راه خانه را در پيش گرفت . حضرت زهرا عليهاالسلام به شوهر معصوم خود نگريسته و فرمود: على جان ! جانم فداى جان تو، جان و روح من سپر بلاهاى جان تو. يا ابالحسن عليه السلام ! همواره با تو خواهم بود. اگر تو در خير و نيكى به سر برى با تو خواهم زيست و با تو خواهم بود. (187)
فصل هفتم : فرزندان 
مادرى نمونه  
يكى از ابتداى ترين مراحل پروش و اثر گذارى در روح كودك نامگذارى است . نامگذارى ، براى طفل اهميت فوق العاده اى دارد، زيرا اولين چيزى كه در فهم لطيف و حساس كودك راه پيدا مى كند نام و شهرت اوست و اينكه اين نام چه بار فرهنگى و معنا دارى را حمل مى كند، تاءثير زيادى در روح و روان كودك دارد. بدين جهت على عليه السلام يكى از حقوقى را كه فرزندان بر عهده پدر دارند نام نيكو و پسنديده مى شمارد و مى فرمايد:
حق الولد على الوالد اءن يحسن اسمه
حق فرزند بر پدر اين است كه نامى نيكو بر او بگذارد . (188)
با اين توضيح نگاهى كوتاه مى كنيم به زندگى حضرت زهرا عليهاالسلام در رابطه با تولد فرزندان و نام گذارى و عقيقه و...
بعد از تولد امام حسن ، امام حسين ، حضرت زينب و ام كلثوم عليهاالسلام حضرت زهرا عليهاالسلام امر نامگذارى را به على عليه السلام واگذار مى كرد. على عليه السلام مى فرمود: من در امر نامگذارى فرزندانم از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) سبقت نمى گيرم ، بنابر اين كودك را نزد پيامبر مى آورد و حضرت هم به نامهاى برگزيده شده از طرف خداوند بر آنان نام مى گذاشت .
يكى ديگر از سنتهاى جارى در زندگى صديقه كبرى ، گفتن اذان در گوش ‍ راست و اقامه در گوش چپ فرزند بود و ديگر عقيقه (قربانى كه در واقع مى توان آن را بيمه سلامتى شمرد) و صدقه براى نوزاد متولد شده بود.
نقل شده است كه حضرت فاطمه عليهاالسلام هر گاه صاحب فرزندى مى شد، براى او گوسفندى عقيقه مى داد، سپس روز هفتم ، سر او را مى تراشيد و برابر وزن موهاى او نقره صدقه داده و براى قابله و همسايه ها هديه مى فرستاد و ديگران را در شادى خود سهيم مى كرد. (189)
فرزندان فاطمه عليهاالسلام  
حاصل پيوند آسمانى فاطمه زهرا عليهاالسلام با على عليه السلام سه پسر و دو دختر مى باشد.
امام حسن عليه السلام اولين فرزند فاطمه عليهاالسلام بود كه در 15 رمضان سال سوم هجرى قمرى متولد شد. بعد از تولد او را در پارچه اى سفيد پوشاندند و جهت نامگذارى خدمت رسول اكرم بردند. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به امر پرودگار نام حسن را بر او نهاد و برايش ‍ گوسفندى عقيقه كرد و روز هفتم سر او را تراشيد و به اندازه وزن آن نقره صدقه داد.
امام حسن عليه السلام دوران كودكى را در دامن پيامبر (صلى الله عليه وآله ) پرورش يافت و بسيار مورد علاقه ايشان بود. در دوران امامت على عليه السلام همراه پدر در جبه هاى جهاد و از جمله در نبرد جمل و صفين و نهروان شركت جست و پس از شهادت على عليه السلام ، امام و خلافت به او منتقل گرديد. عاقبت در سال 49 هجرى به وسيله زهرا به شهادت رسيد و در قبرستان بقيه در مدينه منوره دفن گرديد و مزار شريفش مطاف ملائكه مقرب خداوند است .
امام حسين عليه السلام دومين فرزند فاطمه عليهاالسلام ، در سوم شعبان سال چهارم هجرى متولد شد. او نيز مثل برادرش مورد علاقه و محبت بسيار زياد نبى اكرم حضرت محمد (صلى الله عليه وآله ) بود. پس از شهادت امام حسن عليه السلام به امامت رسيد و عليه حكومت جابرانه و ضد اسلامى يزيد قيام نمود و در عاشوراى سال 61 هجرى با شهادت خود و يارانش در كربلا پر شورترين حماسه تاريخ بشريت را آفريد و قبر شريفش ‍ در كربلاى معلا زيارتگاه ملائكه و فرشتگان الهى و عاشقان مى باشد.
حضرت زينب عليهاالسلام سومين فرزند فاطمه زهراء عليهاالسلام در سال پنجم يا ششم هجرى متولد شد و با پسر عمويش عبدالله بن جعفرازدواج كرد. او هميشه از همان كودكى دلبستگى خاص به برادرش ‍ امام حسين عليه السلام داشت و حتى به هنگام ازدواج شرط بر آن نمود كه هرگاه برادرش حسين عليه السلام خواست به مسافرتى برود همراه اسيران شهر به شهر مى رفت و افشاگرى نمود و از حقانيت دين اسلام دفاع كرد. مدتى بعد از واقعه عاشوراء وفات نمود. در محلى دفن آن حضرت اختلاف است . بعضى گفته اند: در مدينه وفات يافته و همانجا مدفون است و برخى ديگر گفته اند: در اطراف شام و برخى گفته اند در مصر مدفون است و بنابر قولى هم دمشق محل دفن آن است و داراى زيارگاهى است .
زينت صغرى عليهاالسلام كه كنيه اش ام كلثوم است . دومين دختر على و فاطمه عليهاالسلام در سال هفتم هجرى ديده به جهان گشود. وى در كربلا به همراه برادر بزرگوارش حضور داشت و پس از شهادت آن حضرت در خدمت امام سجاد عليه السلام به شام و از آنجا به مدينه بازگشتند. چهارده ماه پس از مراجعت ، در مدينه در گذشت ، شوهرش عون بن جعفر بوده است .
محسن عليه السلام آخرين فرزند فاطمه ، كه پيامبر اين نام را بر او نهاده بود. او در حادثه هجوم بر در خانه حضرت سقط شود و اولين شهيد و ولايت شد و بنابر روايتى در روز قيامت حضرت خديجه و فاطمه بنت اسد، محسن شهيد را بدست گرفته وارد صحراى محشر مى شوند و از خداوند مى خواهند كه انتقام او را بگيرد.
امام حسين عليه السلام به مادرش مباهات مى كند  
روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله )، در حالى كه على عليه السلام نزد او بود امام حسين عليه السلام را كه شش ساله بود در دامان خود نشاند و لبان او را مى بوسيد. على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا ! كدام يك نزد شما محبوب تريم ، من يا حسين ؟
امام حسين عليه السلام پاسخ داد: هر كه در شرافت والاتر است او نزد رسول خدا عليه السلام محبوب تر و مقرب تر است .
على عليه السلام فرمود: حسين جان ! با من مباهات مى كنى ؟
عرض كرد: بلى پدر جان !
على عليه السلام فرمود: من اميرمؤ منانم ، من زبان راستگويانم ، من وزير مصطفايم ، من ... حدود هفتاد فضيلت از فضايل خود را شمرد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به حسين عليه السلام فرمود: ابا عبدالله ! آيا شنيدى ؟ اينها ذره اى از فضايل و مزيت اوست او بالاتر از اينهاست .
حسين عليه السلام فرمود: همه ستايشها از آن خداوند است . اى امير مؤ منان ! من حسين بن على هستم . مادرم فاطمه زهرا عليه السلام سرور بانوان جهانيان است . اى على ! مادر من نزد خدا و همه مردم برتر از مادر تو و جدم محمد مصطفى (صلى الله عليه وآله ) برتر از همه مردم و جد توست . اى على ! تو نزد خدا برتر از منى و من با پدران و مادران و اجداد خود فاخرتر از تو هستم ...
سپس برخاسته دست به گردن على انداخت و او را بوسيد و على عليه السلام نيز او را در آغوش گرفت و بوسيد. (190)
پنج تن هرگز از هم جدا نمى شوند.  
جابر بن عبدالله انصارى روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: به آفتاب اقتدار پيدا كنيد و اگر آفتاب غروب كرد و به ماه اقتدار پيدا كنيد و اگر ماه از نظرها غائب شد، به زهره به اگر زهره ناپديد گشت . پس به دورستاره فرقدين تمسك كنيد.
سؤ ال شد يا رسول الله منظور از خورشيد كيست ؟ فرمود منم . دوباره سؤ ال شد منظور از ماه كيست ؟ فرمود: على بن ابيطالب . و از زهره ؟ فرمود: زهراء عليهاالسلام و از دو ستاره فرقدين ؟ فرمودند: مقصود امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام مى باشند.
سپس فرمود: كتاب خدا با عترت من بهم پيوسته است و هرگز از يكديگر جدا نمى شوند، تا در كنار حوض كوثر به من ملحق شوند. (191)
خانه فاطمه عليهاالسلام پرورشگاه زبدگان اولاد آدم  
امام خمينى (ره ) سلاله پاك زهراء اطهر (س ) در پيامى فرمود:
زنى كه در حجره اى كوچك و خانه اى محقر، انسانهايى را تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوى افلاك و از عالم ملك تا آن سوى ملكوت اعلى مى درخشد.
صلوات و سلام خداوند بر اين حجره محقر كه جلوه گاه نور عظمت الهى و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است . (192)
نامگذارى فرزند فاطمه عليهاالسلام از طرف پروردگار  
وقتى كه در نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى قمرى اولين مولد فاطمه عليهاالسلام چشم به جهان گشود، فاطمه عليهاالسلام به على عليه السلام گفت نام او را انتخاب كند. على عليه السلام فرمود: من در نامگذارى بر پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) سبقت نمى گيرم . پس او را نزد حضرت رسول (صلى الله عليه وآله ) بردند، پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) سبقت نمى گيرم . پس او را نزد حضرت رسول (صلى الله عليه وآله ) بردند، پيامبر او را بوسيد و فرمود: چه نامى برايش انتخاب كرديد؟ حضرت على عليه السلام جواب داد: قبل از شما نامى براى او انتخاب نكرديم ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمود: من هم بر خداى خويش سبقت نمى گيرم .
جبرئيل از طرف خداوند نازل شد و تبرك پروردگار را به پيامبرش رساند و عرض كرد: خداوند عز و جل امر مى كند كه چون نسبت على عليه السلام به شما مانند نسبت هارون به موسى عليه السلام است او را به نام فرزند هارون نام بگذار. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: نام او چه بود؟ جبرئيل جواب داد: شبر. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: زبان من عربى است ، جبرئيل عرض كرد، معادل آن در زبان عربى حسن است . (193)
كمك گرفتن از فرزند در مورد آيات نازل شده
امام حسن عليه السلام در دوران هفت سالگى ، به مسجد مى رفت و پاى منبر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى نشست و آنچه در مورد وحى از آن حضرت مى شنيد در برگشت به منزل ، براى مادرش فاطمه زهرا عليهاالسلام نقل مى كرد. (بدين ترتيب كه همچون يك خطيب روى متكائى مى نشست و سخنرانى مى نمود و در ضمن سخنرانى آنچه كه از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرا گرفته بود بيان مى كرد).
حضرت على عليه السلام هر گاه وارد منزل مى شد و با فاطمه زهرا عليهاالسلام سخن مى گفت در مى يافت كه فاطمه از تمام آيات نازل شده قرآن اطلاع دارد، از او پرسيد: با اينكه شما در منزل هستيد چگونه از آنچه كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در مسجد بيان كرده آگاه هستى ؟ فاطمه زهرا عليهاالسلام جريان را براى على عليه السلام شرح داد كه اين آگاهى از ناحيه فرزندش حسن مى باشد.
روزى على عليه السلام در گوشه اى از منزل مخفى شد. حسن كه در مسجد، سخنان پيامبر را شنيده بود وارد منزل شد و طبق معمول بر متكائى نشست ، تا به سخنرانى بپردازد. ولى لكنت زبان پيدا كرد، حضرت زهراء عليهاالسلام تعجب نمود. حسن عليه السلام به مادرش عرض كرد: تعجب نكن ، زيرا كه شخصى بزرگى ، سخن مرا مى شنود و استماع او مرا از بيان مطلب ، باز داشته است . در اين هنگام على عليه السلام از مخفيگاه خارج شده و فرزندش ، حسن را بوسيد. (194)
تعليم و تربيت زينب عليهاالسلام  
حضرت زينب عليهاالسلام دختر دانشمند فاطمه زهرا (س ) بود، طورى كه او را عقيله بنى هاشم ناميده اند، او استاد علوم قرآنى بود. روزى مشغول تلاوت قرآن بود، در اين هنگام پدرش على عليه السلام صداى او را شنيد حضرت زينب تفسير بعضى از اين آيات قرآنى را از پدرش سؤ ال مى كند. على عليه السلام به سختى تحت تاءثير هوش و ذكاوت درخشان زينب قرار گرفته ، لذا اشاراتى به آينده دختر گرامى خود زينب كرد. جرياناتى را كه در پيش دارد ياد آورد شد. حضرت زينب در پاسخ پدر گفت : مادرم فاطمه عليهاالسلام مرا به اين مطالب ، آگاه كرده تا مرا براى فردايم آماده سازد. (195)
غذاى آسمانى براى فاطمه عليهاالسلام و فرزندانش  
مرحوم مجلسى گويد: گروهى از صحابه نقل كرده اند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) وارد منزل فاطمه زهرا عليهاالسلام شد و فرمود: فاطمه جان ! حسن و حسينى از من خوردنى مى خواهند و من چيزى نمى يابم تا آنها بخورند.
پس پيامبر با على و حسن و حسين و فاطمه عليهاالسلام نشستند، فاطمه عليهاالسلام متحير بود و نمى دانست چه كند؟ پيامبر مدتى به آسمان نگاه كرد، در اين هنگام جبرئيل نازل شد و عرض كرد: اى محمد (صلى الله عليه وآله ) خداى على اعلى سلامت مى رساند و مى فرمايد: به على و حسن و حسين و فاطمه عليهاالسلام بگو، از ميوه هاى بهشتى چه چيزى را دوست مى دارند؟ پيامبر (صلى الله عليه وآله ) رو به اهل بيت كرد و فرمود: پروردگار مى داند كه شما گرسنه ايد و مى فرمايد: از ميوه هاى بهشتى كدام را دوست داريد؟ آنان از روى شرم از پيامبر سكوت كرده و چيزى نگفتند، پس حسين عليه السلام سكوت را شكست و عرض كرد: با اجازه شما ! بابا جان اى اميرمؤ منان ، با اجازه شما ! مادر جان ، اى بانوى زنان عالميان و با اجازه شما، اى برادر حسن نيكوكار، مى خواهم يكى از ميوه هاى بهشتى را انتخاب كنم ، همگى فرمودند: حسين جان هر چه مى خواهى بگو.
امام حسين عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا ! به جبرئيل بگو: ما رطب تازه مى خواهيم .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: خداوند اين را مى دانست . سپس رو به فاطمه عليهاالسلام نمود و فرمود: فاطمه !برخيز و وارد آن اطاق شو و هر چه در آن بود بياور. فاطمه عليهاالسلام وارد شد، ديد طبقى بلورين با روپوش سبز بهشتى كه در آن رطب تازه است - با اينكه فصلش نبود - در آنجا نهاده شده است . آن طبق را نزد پيامبر آورد. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: فاطمه جان ! اين از كجا آمده ؟ فاطمه عليهاالسلام همان جواب مريم را (كه در قرآن مجيد آمده ) داد و عرض كرد: از جانب خداست همانا خدا هر كه را كه بخواهد بى حساب روزى مى دهد (196) سپس پيامبر (صلى الله عليه وآله ) برخاست و طبق را پيش روى همه نهاد و فرمود. بسم الله الرحمان الرحيم . آنگاه خرما را دانه دانه در دهان اهل بيت خود گذاشت و مى فرمود: بخوريد نوش جان و گوارايتان باد. (197)
خبر شهادت امام حسين عليه السلام به فاطمه عليهاالسلام  
از صادق آل محمد (صلى الله عليه وآله ) سؤ ال شد: فضيلت فرزندان حسين عليه السلام بر اولاد حسن عليه السلام در چيست و حال آنكه ايشان در طريق واحد و مكان و منزلت يكسانند؟
امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: مگر معتقد نيستيد و باور نداريد آنچه را مى گويم و سبب آن را بيان مى كنم ! همانا جبرئيل به محضر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) شرفياب شد و عرض كرد.
يا محمد ! ان الله يبشرك بمولود يولد من فاطمة تقتله امتك من بعدك ...))؛
اى رسول خدا ! خداوند مژده مى دهد كه فرزندى برايت از فاطمه متولد مى شود كه بعد از تو امت تو او را به شهادت مى سانند. (198)
پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: به خدايم سلام برسان و بگو: من چنين فرزندى را نمى خواهم . اين گفتگو و رفت و آمد جبرئيل تا سه بار تكرار شد. آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه وآله )، على عليه السلام را از اين موضوع آگاه ساخت . على عليه السلام نيز فرمود: مرا به چنين فرزندى رغبتى نيست و همچنان اين گفتار سه بار بين آنان تكرار شد و در مرتبه سوم خداوند فرمود: اين فرزند صاحب امامت خواهد بود و آثار پيغمبران را به ارث خواهد بود و علوم اولين و آخرين را خواهد داشت . آنگاه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فاطمه عليهاالسلام را نيز از اين ماجرا خبر داد. فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: اين پدر ! من چنين فرزندى نمى خواهم و باز اين گفتگو سه بار تكرار شد و در مرتبه سوم فرمود: اى فاطمه ! فرزندان پسر تو پيشوايان دين من و وارث آثار من و خازن علم من خواهند بود. پس فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: اى پدر به قضاى خدا رضا دادم ، پس به حسين عليه السلام حامله شد و پس از شش ماه وضع حمل نمود و فرزند شش ‍ ماهه زنده نمى ماند به جز حسين و عيسى (به روايتى يحيى ) (199)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام ضمن اشاره به اين مطلب كه جبرئيل از شهادت امام حسين عليه السلام به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و آن حضرت به فاطمه عليهاالسلام خبر داده بود مى فرمايند:
آيا مادرى را در دنيا سراغ داريد كه او را به تولد پسرى مژده دهند و او با كراهت حامله شود و با كراهت وضع حمل كند (بار بگذارد).
اين مطلب امام صادق عليه السلام اشاره به اين آيه شريفه قرآنى است كه درباره امام حسين عليه السلام نازل شده است .
و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلثون شهرا حتى اذا بلغ اءشده و بلغ اءربعين سنة قال رب اءوزغنى اءن اءشكر تغنام التى اءنعمت على و على والدى و اءن اءعمل صالحا ترضاه و اءصلح لى فى ذريتى انى تبت اليك و انى من المسلمين (200) باز در حديث ديگرى از امام جعفر صادق عليه السلام درباره فضيلت فرزندان امام حسين عليه السلام بر فرزندان امام حسين عليه السلام در علل الشرايع آمده است كه : بعد از تولد امام حسين عليه السلام نه از فاطمه و از هيچ زنى ديگر شير نياشاميد و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) هر روز حاضر مى شد و زبان مباركش را در دهان حسين عليه السلام مى گذاشت و حسين عليه السلام زبان جدش را مى مكيد و سير مى شد و گوشت او از گوشت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) روئيد.
در بعضى از روايات آمده است كه آن حضرت انگشت ابهام را در دهانش ‍ مى گذاشت و حسين عليه السلام همچون سينه و مادر انگشت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) را مى مكيد و شير مى خورد و بدين صورت يك روز يا دو روز گرسنه نمى شد . (201)
حرمت آتش بر فاطمه (س ) و فرزندانش  
حضرت على عليه السلام چنين فرمودند:
شنيدم كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمودند: فاطمه را فاطمه ناميده اند، زيرا كه خدا تبارك و تعالى وى و فرزندانش را از آتش باز داشته و بركنار داشته است ، البته آن فرزندانى از ايشان كه خدا را ملاقات كنند در حالى كه ايمان به پروردگار داشته و به آنچه كه بر من نازل گرديده اعتقاد داشته باشند. (202)
ماجراى شگفت انگيز روزهاى باردارى  
از مقداد بن اسود الكندى روايت شده است كه گفت : روزى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پرسيدم : يا رسول الله ! چنان مى نمايد كه حسين از حسن به سال بزرگتر است ؟
فرمود: از براى حسين عليه السلام در قلوب مؤ منين معرفتى است پنهان از مادرش فاطمه پرسش كن !
مقداد مى گويد: من به در خانه فاطمه عليهاالسلام آمدم و بر در خانه ايستادم ، حمامه بر در خانه آمد. گفت اى برادر كندى ! چيزى مرا به شگفتى در آورده است ! گفت : چه كسى به تو خبر داده است كه من بر در خانه ايستاده ام ؟ گفت : بانوى من فاطمه عليهاالسلام به من فرمود: مردى از كنده بر در خانه ايستاده است و سؤ الى دارد از محل و مقام قرة العين من .
مقداد مى گويد: كرامت فاطمه عليهاالسلام موجب كنجاورى من شد. پس ‍ خدمت آن حضرت رسيدم و عرض كردم : اى دختر پيامبر ! منزلت و مقام حسين در چيست ؟ حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: زمانى كه حسن عليه السلام متولد شد تا مدتى به او شير دادم ، روزى رسول خدا عليه السلام به دين من آمدند و حسن در حجال خوردن خرما بود، فرمود: حسن را از شير باز گرفتى ؟ گفتم : آرى او را از شير گرفتم . سپس به من فرمود: دخترم ! در جبين تو تشعشع نورى مى بينم كه به زودى فرزندى مى آورى كه براى خلايق حجت باشد.
آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام كيفيت حمل امام حسين عليه السلام را چنين بيان فرمود:
چون يك ماه از حمل من سپرى شد حرارتى در من بوجود آمد چون اين موضوع را به عرض پدر رساندم رسول خدا كوزه آبى طلبيد و كلماتى بر آن خواند و در آن دميد و به من فرمود: فاطمه جان ! از اين آب بنوش ، وقتى كه شربتى از آن آب نوشيدم به اذن خداوند عطش من بر طرف شد و از ماه دوم تا سوم رغبتى به خوردن و نوشيدن نداشتم و به قدرت پرودگار چنان بود كه شربت شير مى آشامم . در ماه سوم خبر و سعدت در خانه ما زياد شد و در ماه چهارم به بعد زحمت و ناراحتى از من زايل شد، بيشتر به مسجد مى رفتم و به ذكر خداى مشغول بودم و از مصلاى خويش فقط براى حاجتى بيرون مى فتم . تا ماه پنجم تمام شد چون ماه ششم فرا رسيد در شبهاى تاريك از فروغ نور حسين عليه السلام احتياج به نور چراغى نداشتم و در مصلاى خويش صداى خويش صداى تشبيح و تهليل او را از درون خويش مى شنيدم و چون از ماه ششم نه روز گذشت نيرويى بدست آوردم و خداوند پشت مراقوى ساخت و چون ده روز ديگر گذشت در خواب بودم كه شخصى سفيد پوش را ديم كه بر بالين من نشست و بر روى و پشت من دميد، من ترسيدم از خواب بيدار شدم و تجديد وضو كردم چهارم ركعت نماز گذاشتم ، ديگر باره من از حال خود رفتم و دوباره شخصى كنارم حاضر شد و مرا نشاند و بر من چيزى خواند و تعويذ كرد. روز بعد رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) وقتى كه مرا ديد آثار سرور و شادمانى در چهره مباركش آشكار شده و حال من نيكو شد. من جريان خواب را به عرض ‍ ايشان رساندم حضرت فرمود: بشارت باشد تو را اى فاطمه ! آنكه در تو بدميد دوست من ميكائيل بود كه موكل ارحام اهل بيت من است . پس ‍ حضرت گريست و مرا به سينه خود چسبانيد و فرمود: آن ديگرى دوست من جبرئيل است كه خداوند او را براى خدمت به فرزند تو گماشته است .(203)
قطرات اشك و فرزندان فاطمه عليهاالسلام  
عايشه مى گويد: روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) سخت گرسنه بودند و از خوردنى چيزى در منزل نداشتيم . حضرت به من فرمود: رداى مرا حاضر كن ، تا به خانه فاطمه روم و حسن و حسين عليه السلام را ديدار كنم تا كمى از گرسنگى خود را فراموش كنم . چون حضرت به خانه فاطمه عليهاالسلام آمد و فرمود: اى فاطمه ! فرزندان من كجا هستند؟ ! عرض كرد: پدرجان ! حسن و حسين عليه السلام سخت گرسنه بودند با حالت گريه از خانه بيرون رفتند.
پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) براى پيدا كردن آنها زا خانه فاطمه عليهاالسلام بيرون آمدند. در بين راه ابودردا را ديد و فرمود: اى ابو دردا پسرهاى مرا نديدى ؟ عرض كرد: يا رسول الله ! آنها در سايه ديوار بنى جذعان خوابيده اند، پس با هم به طرف آنها رفتند، پيامبر آن دو را به سينه چسباند و اشك از رخسارشان پاك كرد. ابودردا عرض كرد: اى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ! اجازه دهيد تا من ايشان را بردارم . حضرت فرمود: اى ابودرداء ! بگذار تا آب ديده گانشان را پاك كنم ، سوگند به آن كسى كه مرا به پيامبرى فرستاد، اگر قطره اى از آب ديده گانشان بر زمين افتد، تا قيامت بلاى گرسنگى از ميان امت بيرون نمى رود. پس حضرت آن دو را برداشته و به طرف خانه فاطمه عليهاالسلام آمدند. (204)
آرامش گهواره امام حسين عليه السلام  
در خبر آمده است كه :
روزى حضرت فاطمه عليهاالسلام خواب بود و حسين عليه السلام در گهواره گريه مى كرد، در اين هنگام جبرئيل فرود آمد و حسين عليه السلام را تسليت (205) مى داد. چون فاطمه عليهاالسلام بيدار شد صداى كسى را شنيد كه حسين عليه السلام را آرام مى كند، ولى كسى را نديد نگران شد، از اين جهت خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) رسيد و اين واقعه را به عرض ‍ پدر رساند پيغمبر فرمود: اى فاطمه ! او جبرئيل بود كه براى آرام كردن حسين فرود آمد بود. (206)
خاطره امام حسين عليه السلام از زبان مادر  
امام صادق عليه السلام از اجداد گرانقدر خود و از امام حسين عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:
مادرم فاطمه عليهاالسلام به من فرمود: هنگامى كه تو را به دنيا آوردم ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بر من وارد شد. من تو را در پارچه اى زرد رنگ پيچيده و به دست حضرت دادم . حضرت پارچه را به سويى افكنده و پارچه سفيد گرفت و تو را با آن پوشانده در گوش راستت اذان و در گوش ‍ چپت اقامه گفت و سپس فرمودن اى فاطمه ! او را بگير، او پدر امامان است ، نه نفر از فرزندان او امامان نيكو كارند و نهمين آنان ، مهدى عليه السلام ايشان است . (207)
توجه به فرزندان  
روزى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به خانه پيامبر رفت ، چون به در خانه رسيد ديد دختش فاطمه مضطرب و ناراحت پشت در ايستاده است . آن حضرت فرمود: چرا اينجا ايستاده اى ؟
فاطمه زهرا عليهاالسلام با حالتى مضطرب ، عرض كرد:
فرزندانم صبح زود بيرون رفته اند و تا كنون از آنها هيچ خبرى ندارم . پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به دنبال آنها روانه شد، چون به نزديك غارجبل رسيد، آنها را ديد كه در كمال سلامت و آرامش ، مشغول بازى هستند. آنها را بر دوش گرفت و به سوى خانه فاطمه (ع ) آمد. (208)
بازى با فرزندان  
نقل شده است كه حضرت زهراء عليهاالسلام با فرزندش امام حسن عليه السلام بازى مى كرد و او را بالا مى انداخت و در قالب زيباى شعر چنين مى فرمود:
اشبه اءباك يا حسن
و اخلع عن الحق الرسن
و اعبد الها ذالمن
و لا توال ذالاحن
1- حسن جان ! مانند پدرت على باشد، و ريسمان ظلمى را از گردن حق بردار.
2- خداى احسان كننده را پرستش كن و با افراد دشمن و كينه توز دوستى مكن .
آنگاه كه امام حسين عليه السلام را دست نوازش مى كرد، مى فرمود:
انت شبيه بابى
لست شبيها بعلى
حسين جان ! تو به پدرم رسول الله شباهت دارى و به پدرت على شباهت ندارى .
اين در حالى بود كه على عليه السلام سخنان فاطمه عليهاالسلام را مى شنيد و لبخندى مى زد. (209)
ياد پدر در جمع كودكان  
حضرت فاطمه عليهاالسلام ، بعد از برگشتن از كنار قبر پدر، ساعت به ساعت غش مى كرد و از حال مى رفت و هر هنگام كه به هوش مى آمد از دو فرزند دلبندش سؤ ال مى فرمود:
كجاست پدر (210) مهربان شما اى دو فرزندم ، كه شما را عزيز و كرامى مى داشت و همواره شما را بر روى دوش خود مى گرفت و نمى گذاشت بر روى زمين راه برويد؟
كجاست پدر شما كه مهربان ترين مردم نسبت به شما بود؟
ديگر هرگز او را نمى بينم كه اين درب منزل را باز كند و شما را بر دوش خود گيرد، همان رفتارى كه همواره نسبت به شما انجام مى داد. (211)
آيا فرزندان فاطمه عليهاالسلام فرزندان پيامبرند؟  
مرحوم علامه مجلسى در بحارالانولار به نقل از احتجاج طبرسى و تفسير على بن ابراهيم از ابى الجارود، از حضرت باقر عليه السلام نقل مى كنند كه حضرت فرمود:
اى اباالجارود ! مخالفان ما در مورد حضرت امام حسن و امام حسين عليه السلام چه مى گويند؟ عرض كردم : ادعاى ما را دل بر اينكه اين دو بزرگوار فرزندان رسول خدايند، انكار مى كنند و فرمودند: شما بر آن چگونه احتجاج مى كنيد؟ عرض كردم : فرموده خداى متعال را در مورد حضرت عيسى شاهد مى آورم ،
و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هرون و كذلك نجزى المحسنين و زكريا و يحى و عيسى و الياس كل من الصالحين .(212)
مى بينم در اين آيه پروردگار توانا حضرت عيسى عليه السلام را از فرزندان حضرت ابراهيم عليه السلام معرفى مى فرمايد . امام فرمود: آنان در مقابل اين حجت چه مى گويند؟ عرض كردم : مى گويند كه فرزند دختر نيز فرزند انسان هست اما فرزند صلبى او نيست ، فرمودند: آن گاه شما چگونه بر آنان احتجاج مى نمائيد؟
ابوالجارود مى گويد: عرض كردم : به فرموده خداى تعالى كه مى فرمايد:
... فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم .... (213)
سؤ ال فرمودند: آنان در برابر اين استدلال چه مى گويند؟ عرض كردم مى گويند: در زبان عرب و مرسوم است كه شخصى كه چند فرزند دارد به جاى فرزندان من مى گويد فرزندان ما، در حالى كه آنها فقط فرزند شخصى واحدى هستند. فرمودند: والله اى ابى الجارود آيه اى از كتاب خدا به تو نشان دهم كه فرزندان رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را مشخص نموده كه جز كافر آن را رد نمى كند.
ابوالجارود گويد: گفتم فدايت شوم اين آيه كجاست ؟ فرمودند: آنجا كه خداى تعالى مى فرمايد:
حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم (214)
تا آنجا كه مى فرمايد:
و حلائل ابنائكم الذين من اصلابكم . (215)
حضرت فرمودند: پس از اين منكران بپرس ، آيا براى رسول خدا ازدواج با همسران امام حسن و امام حسين عليه السلام حلال بود؟ اگر بگويند آرى پس به خدا سوگند دروغ گفته و اگر بگويند نه پس آنان فرزندان صلبى رسول خدايند و آن حرمت به خاطر آن است كه اين دو فرزندان صلبى وى مى باشند. (216)
استدلالى ديگر  
حجاج ابن يوسف ثقفى ، استاندار خونخوار عبدالملك در كوفه بود او با شيعيان و ياران حضرت على عليه السلام بسيار دشمنى مى كرد.
عامر شعبى مى گويد: شبى حجاج مرا طلبيد، هراسان شدم و برخاسته و نزدش رفتم ، ناگهان در كنار مسند او سفره چرمى ديدم پهن شده (رسم بر اين بود كه افراد را روى آن مى كشتند) و شمشير تيز در كنار آن بود، سلام كردم جواب سلام مرا داده و گفت : نترس ، به تو امشب تا فردا ظهر امان دادم بعد مرا در كنار خود نشاند و فرمان داد تا پير مردى را كه در غل و زنجير بود نزد وى آورند. گفت : اين مرد مى گويد كه حسن و حسين عليه السلام دو پسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) هستند، بايد بر اين ادعا برايم از قرآن دليل آورد وگرنه با شمشير گردنش را خواهم زد. گفتم : بهرت است كه غل و زنجيرش را بگشائيد اگر دليل آورد كه آزاد خواهد شد و خواهد رفت و الا اين شمشير نمى تواند آهن را ببرد.
وقتى كه غل و زنجير از او باز كردند به دقت در او نگريستم وى را شناختم كه سعيدبن جبير است (مفسر قرآن و يار و شاگرد خاص امام سجاد). اندوهگين شدم با خود گفتم كه وى چگونه مى خواهد از قرآن دليل بياورد، ناگهان صداى حجاج بلند شد و به سعيد گفت : بر آنچه ادعا كرده اى ، كه حسن و حسين عليه السلام فرزندان پيامبرند از قرآن دليل بياور وگرنه گردنت را مى زنم . سعيد گفت به من مهلت بده حجاج چند لحظه سكوت كرد و دوباره گفت : دليل خود را بياور !
سعيد اندكى فكر كرد و سپس گفت :
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم . بسم الله الرحمن الرحيم و وهبنا له اسحق و يعقوب كلا هدينا و نوحا هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان ايوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى المحسنين . (217)
سعيد اندكى مكث كرد و آن گاه خطاب بخ حجاج گفت : حالا دنباله آيه را تو بخوان . حجاج چنين ادامه داد:
و زكريا و يحى و عيسى و الياس كل من الحالحين . (218)
سعيد خطاب به حجاج گفت : به چه مناسبت خداى متعال نام عيسى را در اينجا ذكر فرموده است ؟ حجاج گفت : زيرا كه عيسى از فرزندان ابراهيم بود. سعيد گفت : چگونه عيسى مى تواند از فرزندان ابراهيم باشد و حال آنكه وى اساسا پدر نداسته است ، بلكه عيسى پسر دختر اوست و در عين حال خداى تعالى با وجود بعد و فاصله زمانى حضرت عيسى را به حضرت ابراهيم منسوب نمود؟ پس در حالى كه مى توان پس دختر را چنين فاصله زمانى به كسى منسوب داشت قطعا حسن و حسين عليه السلام با وجود قرب زمانى و بلكه هم زمان بودن آنها در زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و پرورش يافتن آنها در دامان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و با وجود اينكه مادرشان دختر بدون واسطه پيامبر است فرزندان آن حضرت به شمار مى آيند. حجاج از اين استدلال دقيق و محكم قانع شد و دستور آزادى سعيد را داد و ده هزار دينار به عنوان هديه به او داد.
عامر شعبى گويد: وقتى صبح شد با خود گفتم بر من واجب شد كه سراغ اين شيخ رفته و معانى قرآن را از وى ياد بگيرم ، زيرا تصور مى كردم كه معانى آيات را مى دانيم و حال آنكه نمى دانيم . پس به سراغ شيخ رفتم و او را در مسجد يافتم در حالى كه آن دينارها پيش رويش بود و آنها را در بين تهيدستان و فقراء تقسيم مى كرد و مى گفت : كه اينها هم از بركت امام حسن و امام حسين عليه السلام است . اگر يك نوبت ما را دچار غم و غصه كنند در مقابل هزار بار خوشحالمان نموده و به علاوه خدا و پيامبرش را از ما راضى مى كنند. (219)
لباس بهشتى براى فرزندان فاطمه عليهاالسلام  
ايام عيد بود و امام حسن و حسين عليه السلام كه كودكى بيش نبودند، لباس ‍ مناسبى نداشتند، به مادر خود گفتند: بچه هاى مدينه لباس نو پوشيده اند، چرا ما را لباس نو نمى پوشانى ؟ فاطمه عليهاالسلام فرمود: لباس شما نزد خياط است هر گاه آورد به شما لباس نو مى پوشانم . يا به روايتى فرمود: بخواست خدا براى شما دوخته خواهد شد، شب عيد دوباره همان سخن را به مادر خود گفتند.
فاطمه عليهاالسلام دلش براى آنان سوخت و گريست و همان پاسخ پيشين را داد. آنان هم سخن خود را تكرار كردند. چون تاريكى شب همه جا را فرا گرفت و همه به خواب رفتند. شخصى در خانه را زد. فاطمه عليهاالسلام پرسيد: كيستى ؟ گفت : اى دختر رسول خدا، من همان خياطم ، جامعه ها را آوردم . در را باز كرد ديد مردى است كه با لباس عيد را آورده است . فاطمه عليهاالسلام فرمود: به خدا سوگند هيچ كس را شكوهمندتر از او نديده بودم . دستمال بسته اى را به فاطمه عليهاالسلام سپرد و برگشت . فاطمه عليهاالسلام وارد اطاق شد و دستمال بسته اى را به فاطمه عليهاالسلام سپرد و برگشت . فاطمه عليهاالسلام وارد اطاق شد و دستمال را گشود و ديد دو پيراهن ، دو روپوش بلند، دو شلوار، دورداء دو عمامه و دو جفت كفش مشكى پاشنه سرخ در آن است . حضرت فاطمه عليهاالسلام فرزندان خود را بيدار كرد و لباس ها را به آن پوشاند.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) وقتى كه آن سبط خود را با لباس نو ديد به آغوش گرفت و بوسه زد، سپس از فاطمه عليهاالسلام پرسيد: خياط را ديدى ؟ عرض كرد: بله . خياط و لباسهايى را كه فرستاده بودى ديدم . پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: او خياط نبود بلكه رضوان گنجينه دار بهشت بود. فاطمه عليهاالسلام پرسيد: اى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از كجا خبردار شدى ؟ فرمود: به آسمان عروج نكرده بود كه نزد من آمد و خبر آن را به من داد. (يا به روايتى : خداى متعال چون سخن فاطمه عليهاالسلام را شنيد فرمود: نمى پسنديم كه سخن فاطمه را تكذيب كنيم . (220)
مصيبت امام حسين عليه السلام  
از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:
روزى حضرت فاطمه عليهاالسلام حسين عليه السلام را در آغوش گرفته بود، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) او را از آن حضرت گرفته و فرمود: خداوند كشنده تو را لعنت كند، خداوند كسى را كه تو را برهنه مى كند لعنت كند، خداوند كسانى را كه يكديگر را بر عليه تو كمك مى كنند نابود سازد و بين من و كسانى كه يكديگر را بر عليه تو كمك و يارى مى كنند حكم فرمايد. حضرت زهرا عليهاالسلام پرسيد: پردجان چه مى گوييد؟ فرمود: به ياد مصيبتهايى كه پس از من و تو به او مى رسد و ستمها و كينه توزى هايى كه با او مى شود افتادم . او در آن روز به همراه گروهى خواهد بود كه گويا ستارگان آسمانند كه خود را براى كشته شدن هديه آورده اند. گويا ميدان آنان را مى بينم ، جايگاه فرود و محل قتل و دفن آنان را مى نگرم ، عرض كرد: پدر جان ، اين جايى را كه توصيف مى فرماييد كجاست ؟ فرمود: جايگاهى كه به آن كربلا مى گويند و خانه غم و اندوه و گرفتارى ما و امت است . بدترين افراد امتم بر آن خروج مى كنند. اگر تمام ساكنان آسمانها و زمين بخواهند براى يك نفر از آنان شفاعت كنند، شفاعتشان در مورد آن يك نفر پذيرفته نمى شود. آنان در آتش جاودانه خواهند بود. (221)
ام ايمن و حسين عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام  
وقتى كه زهراى اطهر به فرزند دومش حامله گرديد، ام ايمن (222) خوابى ديد كه او را به شدت متاءثر كرد و به شدت مى گريست . بنابر آنچه كه از امام صادق عليه السلام منقول است : همسايگان ام ايمن نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمده و عرض كردند: اى پيامبر گرامى ! ام ايمن از شدت گريه شب گذشته را تا صبح نخوابيده ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) كسى را به سراغ ام ايمن فرستاد. وى را آوردند پس حضرت به او فرمود: اى ام ايمن خدا ديدگانت را نگرياند، همسايگانت آمده و به من خبر دادند كه تو شب را تا صبح گريسته اند؟ علت گريه تو چه بوده ؟ عرض كرد: يا رسول الله ! رؤ يايى عجيب ديدم كه گفتنش برايم سخت و دشوار است . حضرت فرمودند: معلوم نيست كه همان گونه كه خواب ديده اى در بيدارى هم همانگونه واقع شود، پس برايم نقل كن . ام يمن گفت : شب پيش خواب ديدم كه گويى برخى از اعضاء بدن شما در منزل من افتاده است . پيامبر فرمودند: خوش خبر باشى چه خواب نيكويى ديداى ام يمن فاطمه زهرا فرزندى به نام حسين به دنيا خواهد آورد و تو او را تربيت كرده و در پناه و آغوش خود مى گيرى . اين است معنى آنچه در خواب ديده اى كه بعضى از اعضاى بدن من در منزل تو افتاده است .
وقتى كه فاطمه زهرا عليهاالسلام امام حسين عليه السلام را به دنيا آورد، ام يمن او را پيش رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) برد پس پيامبر فرمودند: آفرين بر حامل و محموله ى ام ايمن . اين تاءويل رؤ ياى تو است . همچنين ام الفضل زوجه عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نيز چنين خوابى را ديده بود. (223)
رفع تشنگى فرزندان فاطمه عليها السلام  
در روايت آمده است : زمانى مسلمانان به علت كمبود آب سخت در فشر بودند، حضرت فاطمه عليها اسلام ، حسن و حسين عليهمااسلام را نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله ) برد و عرض كرد: اى رسول خدا ! فرزندان من خردسالند و تحمل تشنگى در توان آنها نيست .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) كه نگرانى دخترش را ديد، زبان مباركش را در دهان حسن و حسين عليهمااسلام قرار داد و با بالا كردن دهان آنها، تشنگى فرزندان فاطمه عليها السلام را بر طرف كرد و موجب خشنودى دخترش ‍ شد (224)
ماجراى پنج تن آل عبا  
در كتاب عوالم الكبير از جابر بن عبدالله انصارى روايت شده است كه :
فاطمه زهرا عليها السلام دخت گرامى رسول اكرم مى فرمايد: روزى پدرم بر من وارد شد و فرمود: سلام بر تو اى فاطمه عليها السلام ! عرض كردم : عليك السلام فرمودند: در بدن خود احساس ضعف مى كنم . عرض ‍ كردم پدر جان ! شما را از ضعفتان به خدا مى سپارم . فرمودند: عباء يمن را بياور و مرا در آن بپوشان . فاطمه زهراء مى فرمايند عباء را آوردم و ايشان را در آن عباء پوشاندم . در آن هنگام چهره ايشان مانند ماه شب چهارده مى درخشيد، ساعتى بعد فرزندم حسن آمد و سلام كرد.
حسنم بيان داشت : مادر جان ! در اينجا بوى خوشى استشمام مى كنم كه شبيه بوى جدم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) است . گفتم : آرى فرزندم ، جدت در زير عبا خوابيده است . پس حسن عليه السلام به طرف عبا رفت و بر جدش سلام كرد و گفت آيا به من اجازه مى فرمائيد كه داخل عبا شوم ؟ پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به او اجازه ورود داد. بعد از ساعتى حسين عليه السلام آمد و سلام كرد و فرمود: مادرجان ! من بويى مثل بوى جدم استشمام مى كنم . گفتم : آرى فرزندم ، جدت و برادرت در زير عباء هستند، امام حسين عليه السلام جلو رفت و اجازه ورود خواست ، پس پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: اى فرزندم و اى شفيع امتم ! تو نيز اجازه دارى داخل عبا شوى . فاطمه زهرا عليها السلام مى فرمايد: در اين هنگام ابوالحسن على عليه السلام نيز آمدند، بر من سلام كردند و من نيز پاسخ دادم فرمودند: فاطمه جان ! بودى خوشى همچون بوى برادر و پسر عمم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را استشمام مى كنم ، گفتم آرى ايشان به همراه دو فرزند شما زير عبا رفته و سلام كردند و از ايشان اجازه ورود خواستند، پيامبر فرمودند: عليك اسلام اى برادر، جانشين و صاحب پرچم من ، تو نيز اجازه دارى در عبا در آيى ، آنگاه من نيز نزديك عبا رفتم و گفتم : اى پدر بزرگوارم ! آيا به من اجازه ورود مى دهى ؟ فرمودند: عليك اسلام دخترم و پاره تنم ، تو نيز اجازه دارى داخل عبا شوى ، پس من هم به جمع آنها پيوستم . در اين هنگام پيامبر (صلى الله عليه وآله ) طرفين عبا را گرفت و با دست راست به سوى آسمان اشاره كرد و عرض داشتند: پروردگارا ! اينان اهل بيت و خاصان و ياوران من هستند. گوشت آنان گوشت من و خون آنان خون من است .
على عليه السلام از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) سؤ ال مى كند: استقرار ما در زير عبا چه فضيلتى دارد؟ رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرمودند: قسم به آن كسى كه مرا به پيامبرى برانگيخت ، اين خبر اجتماع ما زير اين عبا (حديث كساء) در هيچ محفلى از محافل اهل زمين كه دوستان و شيعيان ما در آن گرد آمده باشند خوانده نشود، مگر آنكه رحمت خدا بر آنان نازل شده و ملائكه در مجمع آنان جمع خواهند شد براى ايشان طلب آمرزش ‍ نمايند. پس دوباره پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: اى على ! قسم به آن خدايى كه مرا به پيغمبرى برانگيخت ذكر نمى شود اين خبر ما در مجلسى از مجالس اهل زمين - و در آن بوده باشند جمعى از شيعيان و دوستان ما و در ميان ايشان صاحب هم و غمى بوده باشد - مگر آنكه خداوند متعال هم و غم او را بر طرف گرداند و صاحب حاجتى مگر آنكه خداوند حاجت او را برآورده گرداند. (225)
خبر شهادت امام حسين عليه السلام  
روزى امام حسين عليه السلام (در ايام كودكى ) گريان و غمگين به سوى مادرش حضرت فاطمه عليها السلام آمد، حضرت فاطمه عليها السلام به او فرمود: نور ديده ام ، ميوه دلم ! چرا گريه مى كنى ؟ خدا چشم تو را نگرياند.
عرض كرد: مادرجان ! گويا جدم از من رنجيده است ؟
حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: فدايت شوم چرا؟
عرض كرد: مادرجان ! من و برادرم حسن خدمت جد خود رفتيم تا او را زيارت كنيم ، در مسجد و در حالى كه پدرم على و اصحاب دور او نشسته بودند، به خدمتش رسيديم ، او حسن را طلبيد و بر زانوى راست خود نشاند و مرا طلبيد و بر زانوى چپ خود نشاند تا اينكه دهان و لبان حسن را بوسيد و مدت طولانى بوئيد، اما دهان و لبان مرا نبوسيد و بر گلويم و بوسه زد، پس اگر مرا دوست داشت و از من بدش نمى آمد، بايد مرا مثل برادرم مى بوسيد. مادرجان ! تو بيا دهان مرا ببوى ، آيا در دهان من بوى بدى است كه دوست ندارد؟
زهراء عليها السلام فرمود: نه عزيزم ، به خداى بزرگ سوگند، در دل رسول خدا ذره اى از تو ناراحتى نيست ، اكنون بيا با هم خدمت پيامبر برويم .. (ببينم ماجرا چه بوده است ) پس دست حسين عليه السلام را گرفت و تا درب مسجد آمدند، فاطمه عليها السلام به جز پيامبر و على كسى را نديد. فاطمه عرض كرد: پدر جان ! سلام بر شما.
پيامبر فرمود: اى فاطمه ! سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد.
عرض كرد: سرورم ! دل حسينم را چگونه شكستى ؟ آيا نفرموده اى كه حسين گل آرام بخش من است ؟ آيا نفرموده اى كه او زينت آسمانها و زمين است ؟
فرمود: چرا دخترم ! اينها را گفته ام .
عرض : پس چرا او را همانند برادرش حسن نبوسيدى ؟ او گريان نزد من آمده است .
فرمود: دخترم ! اين رازى است كه مى ترسم اگر بشنوى پريشان گردى و دلت شكسته شود.
عرض كرد: پدرجان ! تو را به حقى كه بر ما دارى آن راز را از من پنهان مدار.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) گريست و فرمود: هر آينه ما از خداييم و به سوى او باز مى گرديم ، دخترم فاطمه عليها السلام جان ! اكنون اين برادرم جبرئيل است كه از خداى بزرگ من خبر مى دهد كه سرانجام حسن عليه السلام با زهرى كه همسرش به او مى خوراند شهيد خواهد شد، از اين رو من لبان او را كه محل تماس با زهر است بوسيدم و بوئيدم . امام حسين عليه السلام با شمشير شمر سرش از تن جدا مى شود و به شهادت مى رسد، از اين رو من گلوى او را كه محل تماس شمشير است بوسيدم و بوئيدم . (226)
الا لعنة الله على القوم الظالمين
عنايت حضرت زهراء به حضرت عباس  
اگر در جريان حادثه كربلا مى خوانيم كه ام البنين همواره از حسين عليه السلام سراغ مى گرفت و مى فرمود: همه پسرانم به فداى حسين عليه السلام در عوض حضرت زهراء عليها السلام نيز علاقه خاصى به حضرت عباس ‍ عليه السلام داشت و او را به عنوان پسرش ياد كرده است .
نقل شده كه شخصى از اهالى كربلا هر روز دو يا سه بار مرقد منور در ده روز يكبار زيارت مى نمود. شبى در عالم خواب ، فاطمه عليها السلام را ديد و به حضور آن حضرت مشرف شد و سلام كرد، ولى حضرت زهرا عليها السلام از او روى گردانيد. آن شخص عرض كرد: پدر و مادرم به فداى شما، چرا از من روى مى گردانيد؟ چه تقصيرى نموده ام ؟ حضرت فرمود: چرا از زيارت فرزندم دورى مى كنى ؟ عرض كرد: من روزى سه بار مرقد مطهر فرزندت حسين عليه السلام را زيارت مى كنم . فرمود:
تزورابنى الحسين (ع ) و لا تزور ابنى العباس الا قليلا پسرم حسين را زيارت مى كنى اما پسرم عباس را كم زيارت مى كنى .(227)
توجه خاص پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به فرزندان فاطمه عليها السلام
زمانى كه حضرت فاطمه عليها السلام به امام حسن عليه السلام حامله شد پيامبر در اين ايمام عازم سفرى خارج از مدينه شدند، لذا به دخترش فرمود: اى فاطمه ! جبرئيل به من خبر داد كه فرزند تو پسر است پس به هنگام تولد به او شير مده تا من خود بيايم .
سه روز از تولد امام حسن عليه السلام گذشت و پيامبر عليه السلام نيامد، عواطف و محبت مادرى ، باعث شد كه فاطمه عليها السلام حسن را شير دهد، چون رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از مسافرت مراجعت نمود از دخترش سؤ ال كرد: دخترم ! با اين مولود چگونه رفتار كردى ؟ عرض كرد:
اءدركنى عليه رقة الامهات فارضعنته پدر جان ! اين نوزاد از گرسنگى گريه مى كگرد، دلم به حالش سوخت پس به او شير دادم
. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
ابى الله عز و جل الا ما اءراد؛ خداوند نمى خواهد الا آنچه را خود خواهد.
(كنايه از اينكه اگر حسن عليه السلام شير نمى خورد تا رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى آمد امامان امت از صلب او بودند).
بعد از امام حسن عليه السلام وقتى كه حضرت فاطمه عليها السلام به امام حسين عليه السلام باردار شد، باز پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به فاطمه عليها السلام فرمود: دخترم فاطمه ! جبرئيل به من خبر داد كه به زودى صاحب پسرى خواهى شد، پس به او شير مده تا من حاضر شوم . اگر چه يك ماه باشد ! عرض كرد: پدرجان چنين خواهم كرد. پيامبر به هنگام تولد حسين عليه السلام هم از مدينه به جهت امرى خارج شده بودند. فاطمه به دستور پيامبر از شيردادن خوددارى كردند تا اينكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مراجعت نمودند و به خانه فاطمه عليها السلام آمدند و به فاطمه عليها السلام فرمود: با اين مولود چه كردى ؟ عرض كرد: پدرجان طبق دستور شما به او شير ندادم . پس پيامبر (صلى الله عليه وآله ) حسين عليه السلام را به بغل گرفت و زبان مباركش را در دهان او گذاشت تا بمكد و سيراب شود پس پيامبر دو بار فرمود: كامياب شدى اى حسين ؟ كافيست تو را، آنگاه فرمود: خداوندا با دارد الا آنچه را خود بخواهد و وهى فيك و فى ولدك ؛ امامت در تو و فرزندان توست .
به روايتى ديگر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) انگشت ابهام خود را در دهان حسين عليه السلام گذاشت و در هر يك روز يا دو روز اين عمل را تكرار مى نمود و تا چهل روز ادامه داشت تا اينكه گوشت حسين عليه السلام از گوشت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پرورش يافت . (228)
پارچه دست بافت فاطمه عليها السلام  
در پى خطبه هاى امام سجاد عليه السلام و حضرت زينب عليها السلام و جريانات ديگر، باعث شد كه مردم شام تغيير جهت داده و بر عليه يزيد شدند. يزيد از ترس شورش مردم و جهت اغفال آنها اظهار پشيمانى مى كرد و به اهل بيت عليها السلام اظهار محبت مى كرد و حتى به آنها اجازه داد كه در دمشق براى امام حسين عليه السلام و شهداى كربلا عزادارى كنند. نقل شده كه وقتى يزيد خواست اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را در مدينه باز گرداند به امام سجاد عليه السلام گفت : اگر سه حاجت از من تقاضا كنى هر سه را برآورده مى كنم . امام سجاد عليه السلام فرمود: اول آنكه سر مقدس پدرم حسين عليه السلام را بده تا آن صورت نازنين را ببينم . دوم آنكه اموالى را كه از ما غارت شده است به ما بازگردانى . سوم آنكه اگر تصميم كشتن مرا دارى ، شخص امينى را معين كن كه اين بانوان را به حرم جدمان مدينه برساند. يزيد گفت : در مورد تقاضاى اول ، هرگز روى پدرت را نخواهى ديد. دوم اينكه 9 من تو را عفو كردم و زنان را كسى جز تو به مدينه باز نمى گرداند.
و اما اموالى را كه از شما به غارت برده اند من در عوض چندين برابر قيمت آن را به شما مى پردازم .
امام سجاد عليه السلام فرمود: ما از اموال تو چيزى نمى خواهيم و بگذار از اموالت چيزى كم نشود، ولى اموال غارت شده خود را مى خواهيم ، زيرا بافته هاى مادرم فاطمه عليها السلام دختر محمد (صلى الله عليه وآله ) و مقنعه و گردنبند و پيراهن او در ميان آنهاست . يزيد دستور داد آن اموال را باز آورند و دويست دينار از مال خود بر آن افزود و به امام سجاد عليه السلام داد و آن حضرت آن را گفت و در ميان فقرا و مساكين تقسيم كرد. (229)
مرقد حضرت معصومه (س ) تجليگاه مرقد حضرت زهرا (س )  
آيت الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) در درس خود فرمودند: من متولد شده نجف اشرف و بزرگ شده آنجا بودم ، علت آمدنم به شهر قم اين بود كه مرحوم پدرم ، آيت الله سيد محمود مرعشى براى آنكه از محل قبر شريف حضرت زهرا عليها السلام با خبر شود چهل شب در حرم حضرت على عليه السلام بيتوته (شب زنده دارى و عبادت و مناجات ) نمود، يك شب آن حضرت (در يك حالت مكاشفه ) به پدرم فرمود: سيد محمود چه مى خواهى ؟ پدرم عرض كرد: محل قبر حضرت فاطمه زهرا عليها السلام كجاست تا در كنار قبرش بروم و او را زيارت كنم ؟ حضرت فرمود: من كه نمى توانم قبر فاطمه عليها السلام را بر خلاف وصيت او معلوم كنم . پدرم عرض عرض : پس در هنگام زيارت او چه كنم ؟ حضرت فرمود: خداوند مقام شكوهمند فاطمه را (در اين مورد) به حضرت معصومه داده است ، يعنى مرقد حضرت معصومه تجليگاه مرقد شريف حضرت زهرا است . هر كس مى خواهد زيارت حضرت فاطمه عليها السلام را درك كند مرقد حضرت معصومه عليها السلام را زيارت كند. (230)
فصل هشتم : فضايل و كرامات 
حضرت زهراء و حضرت مريم  
مريم از يك نسبت عيسى عزيز
از سه نسبت حضرت زهراء عزيز
نور چشم رحمة العالمين
آن امام اولين و آخرين
آنكه جان در پيكر گيتى دميد
روزگار تازه ، آيين آفريد
بانوى آن تاجدار هل اتى
مرتضى مشگل گشا شير خدا
پادشاه و كلبه اى ايوان او
يك حسام و يك زره سامان او
مادر آن مركز پرگار عشق
مادر اان كاروان سالار عشق
آن يك شمع شبستان حرم
حافظ جمعيت خير الامم
تا نشيند آتش پيكار وكين
پشت پا زد بر سر تاج و نگين
و ان دگر مولاى ابرار جهان
قوت بازوى احرار جهان
در نواى زندگى ، سوز از حسين
اهل حق حريت آموز از حسين
سيرا فرزندها از امهات
جوهر صدق و صفا از امهات
مزرع تسليم را حاصل بتول
مادران را اسوه كامل بتول
بهر محتاجى دلش آنگونه سوخت
با يهودى چادر خود را فروخت
نورى و هم آتشى فرمانبرش
گم رضايش در رضاى شوهرش
آن ادب پرورده صبر و رضا
آسياب گردان و لب قرآن سرا
گريه هاى او ز بالين بى نياز
گوهر افشاندى بدامان نماز
اشك او بر چيد جبرئيل از زمين
همچون شبنم ريخت بر عرض برين
رشته آيين حق زنجير پاست
پاس فرمان جناب مصطفى است

ورنه گرد تربتش گرديدمى
سجده بر خاك او پاشيدمى (231)

next page

fehrest page

back page