على عليه السلام بعد از دفن همسر گراميش احساس كرد كه تمام غمهاى عالم به او هجوم
آورده ، پس رو به قبر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) كرد و چنين گفت :
سلام من بر تو اى رسول خدا (صلى الله عليه وآله )، اكنون دختر تو به سلام و
زيارت تو آمده و به تو پيوسته . كاسه صبرم در مصيبت دخترت لبريز گشته ، درد
فراق او بر من سخت ناگوار است . اينك وديعه خود را بگير. به زودى فاطمه براى تو
شرح ماجرا را خواهد گفت : چه ظلمها كه به او كردند. يا
رسول الله ! بپرس امت تو با دخترت جه كردند؟ اى
رسول خدا ! دخترت را از بيم دشمن به خاك سپردم ! اما بدان كه حق او را به ظلم بردند
ارث را از او گفتند... اكنون صلوات و درود خداوند بر تو و فاطمه ات باد.
(468)
دوست دارم ، كز غمت يا فاطمه تنها بگريم
|
از يتيمان تو پنهان در دل شبها بگريم
|
دوست دارم ، بنگرم بر آسمان پر ستاره
|
تا سحر با ياد تو، اى زهراء زهراء بنگريم
|
دوست دارم شرح حال من ، به پيغمبر بگوئى
|
تا تسلى يابد اين دل ، چونكه با طاها بگريم
|
دوست دارم ، جانم از تن ، با نفسهايم بر آيد
|
بس كه يا زهراء بگويم ، بسكه بى پروا بگويم
|
گر چه ناچيزم (حسانا) دوست دارم كه منهم
|
جانم از پيكر بر آيد، بسكه بر مولى بگريم (469)
|
خبر دادن از لحظه شهادت
حضرت فاطمه زهراء عليها السلام در ساعات آخر زندگى خويش با على عليه السلام
رازى را فشاء كرد و از لحظه وفات خويش خبر داد.
ايشان فرمود: اى ابالحسن ! در همين ساعت به خواب رفته بوديم ، محبوبم
رسول خدا را در خواب ديدم پدرم در قصرى از مرواريد سفيد بود، چون مرا ديد فرمود:
دخترم ! به نزد من بشتاب كه سخت مشتاق تو هستم . عرض كردم : سوگند به خدا،
اشتياق من براى زيارت شما شديدتر است ، در اين هنگام پدرم فرمود: تو امشب در پيش ما
خواهى بود.
يا على رسول خدا آنچه وعده دهد، راست است و به آنچه عهد و پيمان بندد وفا مى كند.
(470)
يادم ز لحظه اى كه آتش به خانه زدند
|
پيش چشمان من تو را با تازيانه زدند
|
علت وفات فاطمه عليها السلام از زبان امام صادق عليه السلام
امام صادق عليه السلام فرمود:
فاطمه عليها السلام روز سه شنبه سوم جمادى الاخر
سال يازدهم هجرى از دنيا رفت و علت وفاتش اين بود كه قنفذ غلام عمر بن خطاب ، به
دستور عمر با پايه غلاف شمشير به او زد، به طورى كه فرزندش محسن ، سقط
گرديد، و همين موجب بيمارى شديد فاطمه شد، و آن حضرت وقتى كه بسرتى گرديد،
به هيچكس از آن افرادى كه به او ستم كرده بودند اجازه نداد كه به عيادت او بيايند.
(471)
قبر فاطمه عليها السلام كجاست ؟
چون خبر وفات حضرت فاطمه عليها السلام در مدينه منتشر گرديد مردان و زنان مدينه
همه گريان شدند و به سوى خانه آن حضرت دويدند و در انتظار بيرون آمدن جنازه و
تشييع آن بودند. سپس ابوذر بيرون آمد و
فت : تشييع جنازه به تاءخير افتاده ، پس مدرم متفرق شدند، چون پاسى از شب گذشت و
ديده ها به خواب رفت جنازه را بيرون آوردند. حرت على ، امام حسن و امام حسين عليه
السلام عمار، مقداد، عقيل ، زبير، ابوذر، سلمان و گروهى از بنى هاشم و خواص آن
حضرت ، بر حضرت فاطمه عليها السلام نماز كردند و در همان شب او را دفن كردند.
حضرت على عليه السلام دور قبر آن حضرت هفت قبر ديگر ساخت تا ندانند قبر آن
حضرت كجاست .
به روايتى دگير چهل قبر ديگر را آب پاشيد كه قبر آن مظلومه در ميان آنها مشتبه باشد.
و به روايت ديگر، قبر آن حضرت را با زمين همورا كرد كه علامت قبر معلوم نباشد، لذا
به همين سبب در موضع قبر آن حضرت اختلاف است .
بعضى گفته اند كه در بقيع است نزديك قبور ائمه بقيع و بعضى گفته اند: ما بين قبر
حضرت رسالت و منبر آن حضرت مدفون است ، زيرا كه حضرت
رسول اكرم فرمودند:
ان بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنة
ما بين قبر من و منبر من ، باغى است از باغهاى بهشت و منبر من بر درى است از درهاى بهشت .
بعضى ديگر گفته اند: آن حضرت را در خانه خود دفن كرده اند. والله اعلم . (472)
تازه شد از هجر تو داغ على
|
واى كه عمر تو چه كوتاه بود
|
اى تو نبى را به جهان نور عين
|
گو چه كنم با حسن و با حسين
|
بهر تو محبوب به هر صبح و شام
|
اشك غم ديده فشانده مدام (473)
|
آخرين كارهاى فاطمه زهراء
در آخرين روز حيات حضرت فاطمه ساعتى از آن روز خوابيد و ظاهرا در آن لحظات رؤ يا،
پدر بزرگوارش را به خواب مى بيند. آرى ايشان
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را در خواب در قصرى از در سفيد ديدند و وقتى
چشمشان به حضرت فاطمه افتاد فرمودند: دخترم عزيزم به سوى من بيا، من مشتاق ديدن
تو هستم ، حضرت فاطمه عليها السلام عرض كردند: والله من به ديدار شما مشتاق تر و
آرزومندترم . رسول اكرم به وى فرمودند: تو امشب در نزد من خواهى بود.
حضرت فاطمه عليها السلام بعد از بيدار شدن از خواب سبك خود را آماده سفر آخرت مى
كند، زيرا مى دانست كه وعده پدر راست است .
بنابر اين گاه نشسته و گاه ايستاده به طرف
محل شستشو رفت و شروع به شستن لباس اطفال با دستهاى لرزان خود كرد و آنگاه
كودكان را فرا خواند و شروع به شستشوى سر آنان نمود. در همين
حال على وارد منزل شد و همسرش را مشغول انجام كارها ديد. از او علت بلند شدن از بستر
و پرداختن به انجام كارها را پرسيد. آن حضرت پاسخ داد: چون امروز آخرين روز عمر من
است خود برخاستم تا سرو لباس كودكانم را بشويم ، زيرا آنان به زودى يتيم مى
شوند. سپس رؤ ياى خيش را براى همسرش بيان نمود. (474)
وصيت نامه اى كه بالاى سر فاطمه عليها السلام بود
پس از وفات فاطمه عليها السلام ، حضرت على عليه السلام به بالين او آمد. روپوش
را از صورت حضرت برداشت و نوشته اى را بالاى سر او ديد كه در آن چنين نوشته شده
بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا ما اءوت به فاطمة بنت رسول الله ، اءوصف و هى تشهد اءن لا اله الا الله و ان
محمدا عبده و رسوله و ان الجنة حق و النار حق و ان الساعة آتية لا ريب فيها و ان الله يبعث
من فى القبور.
يا على انا فاطمة بنت محمد زوجنى الله منك لاكون الك فى الدنيا و الاخرة ، انت اولى بى
من غيرى حنطنى و غسلنى و كفنى باليل و صل على وادفنى
باليل و لاتعلم احدا و اءستودعك الله و اقرء على ولدى السلام الى يوم القيامة .
به نام خداوند بخشنده مهربان .
اين آن چيزى است كه فاطمه دختر حضرت محمد به آن وصيت كرده است . وصيت كرده در
حالى كه شهادت مى دهد كه جز الله خدايى نيست و اين كه محمد بنده و
رسول او است . و اين كه بهشت حق و دوزخ حق است ، قيامت خواهد آمد و شك و ترديدى در آن
نيست و خداوند كسانى را كه در قبرها هستند برانگيخته خواهد كرد.
اى على ! من فاطمه دختر حضرت محمد (صلى الله عليه وآله ) مى باشم ، خداوندمرا به
همسرى تو در آورد تا در دنيا و آخرت براى تو باشم ، تو از ديگران نسبت به من
شايسته ترى ، مرا در شب حنوط كن و كفن بنما و
غسل بده و بر من نماز بگذار و شبانه دفنم كن و هيچكس را آگاه نكن . تو را به خدا مى
سپارم و به فرزندانم تا روز قيامت سلام و درود مى فرستم . (475)
آماده شدن براى ديدار حق
روايت كرده اند كه :
چون وقت وفات حضرت فاطمه عليها السلام نزديك شد اسماء بنت عميس را فرمود كه
آبى بياور تا من وضو سازم ، و به روايتى
غسل كرد و نيكوترين غسلها و بوى خوش طلبيد و خود را خوشبو گردانيد و جامه هاى نو
پوشيد و فرمود: اى اسماء ! جبرئيل وقت وفات پدرم
چهل درهم كافور از بهشت آورد، حضرت آن را به سه قسمت تقسيم كرد: يك قسم را براى
خود گذاشت و يكى براى من و يكى را براى على عليه السلام گذاشت . آن كافور را
بياور، كه مرا با آن حنوط كنند.
پس رو به قبله خابيد و جامه را روى خود كشيد و فرمود: اى اسماء ساعتى صبر كن ، بعد
از آن مرا بخوان ، اگر جواب نگفتم على عليه السلام را خبر كن و بدان به پدر خود ملحق
شدم . اسماء ساعتى انتظار كشيد، بعد آن حضرت را صدا كرد اما صدايى نشنيد و گفت :
اى دختر مصطفى ، اى دختر بهترين فرزندان آدم ! جواب نشنيد، جامه از روى مباركش
برداشت ، ديد كه مرغ روحش به رياضى جنات پرواز كرده است . پس به روى آن
حضرت افتاد و او را مى بوسيد و مى گفت : چون به خدمت حضرت
رسول رسيدى سلام مرا به او برسان . در اين
حال امام حسن و امام حسين عليه السلام وارد شدند، گفتند: اى اسماء مادر مادر اين وقت چرا
به خواب رفته است ؟ اسماءگفت : مادر شما به رحمت رب العالمين و
اصل گرديده است ، برويد و پدر خود را خبر كنيد.
ايشان چون به نزديك مسجد رسيدند صدا به گريه بلند كردند، پس صحابه گفتند
سبب گريه شما چيست اى فرزندان رسول خدا؟ مگر جاى جد بزرگواتان را خالى ديديد؟
گفتند: مادرمان از دنيا مفارقت كرده ، چون حضرت على اين خبر را شنيد بر روى در افتاد و
غش كرد. و چون به هوش آمد مى فرمود: زهراء جان ! از تو خود را به كه تسلى دهم .