next page

fehrest page

back page

غدير عيد بزرگ خدا
هيجدهم ذى حجه عيد غدير خم ، عيد آل محمد عليهم السلام از بزرگترين اعياد اسلامى است . خداوند تمام پيامبران را مامور كرد كه اين روز را عيد بگيرند و آنها نيز جانشين خود را امر به بزرگداشت عيد غدير كردند. نام اين عيد در آسمان ، عهد موعود بوده و در زمين روز ميثاق است ؛ ميثاق با ولايت امير مومنان على (ع ). و اين همان روزى است كه حضرت موسى و عيسى براى خود جانشين انتخاب كردند. در چنين روزى رسول خدا(ص ) بين برادران مسلمان ، عقد اخوت خواند.
رسول خدا(ص ) به حضرت على (ع ) سفارش كرد كه اين روز را عيد قرار دهد. از امام صادق (ع ) نقل شده كه پيامبر(ص ) فرمود: روز غدير خم ، بهترين عيد امت من است و آن روزى است كه خداوند امر فرمود مرا در آن روز به منصوب كردن على بن ابى طالب به عنوان رهبر امت خودم كه بعد از من به وسيله او راهنمايى شوند و آن روزى است كه خداوند دين خود را كامل گردانيد و نعمت را بر امت من تمام نمود و اسلام را براى آنان به عنوان دين شايسته پسنديد و انتخاب نمود.
سپس فرمود: اى مردم ! همانا على (ع ) بعد از من است و از خاك طينت من پديد آمده و او بعد از من ، امام و پيشواى مردم است و آنچه را كه مورد اختلاف بين آنان باشد در خصوص سنتهاى من بيان مى كند، و او سرور مومنان و رهبر بزرگان ، و نيكوترين جانشينان و شوهر سرور زنان عالميان و پدر امامان هدايت كننده است .
اى مردم !هر كس با على مهربان باشد من با او مهربانم هر كس على را خشمگين كند من با او خشمگينم ، هر كس به على محبت كند من به او محبت مى كنم ، هر كس با على قطع كند من با او قطع ارتباط مى كنم ، هر كس ‍ بر على جفا كند من با او جفا كنم ، هر كس على را دوست بدارد من با او دوست مى شوم ، و هر كس با على دشمنى كند من با او دشمنى مى كنم ، اى مردم ! من شهر حكمتم و على ابن ابى طالب در آن است و نمى توان به شهر وارد شد مگر از درش . دروغ مى گويد آن كس كه گمان مى كند مرا دوست دارد در حالى كه على را دشمن مى دارد.
اى مردم ! قسم به خدايى كه مرا به نبوت مبعوث گردانيد و مرا به رسالت برگزيد، من هنگامى كه على را به امامت منصوب كردم خداوند، اسم او را در آسمانهايش بلند گردانيد و ولايت و دوستى او را بر ملائكه اش واجب گردانيد. از ابوهريره نقل شده كه او گفت : هر كس روز هيجدهم ذى الحجه را روزه بگيرد،خداوند ثواب شصت ماه روزه گرفتن را در نامه عمل او ثبت مى كند،و آن روز،روز غدير خم است ؛ هنگامى است كه پيامبر خدا دست على را گرفت و بلند كرد و فرمود: اى مردم ،آيا من رهبر و سرپرست مومنين نيستم ؟ گفتن : بله ،اى رسول خدا،فرمود: هر آن كس كه من ولى و رهبر اويم ،على هم رهبر و مولاى اوست . پس عمر به حضرت على عرض كرد: مبارك باد،مبارك باد اى فرزند ابى طالب ، صبح كردى در حالى كه تو مولاى ن و مولاى همه مسلمين مى باشى سپس خداوند بزرگ ،آيه اليوم اكملت لكم دينكم را نازل فرمود.(53)
از حضرت رضا (ع ) نقل شده است كه به ابى نصر فرمود:
اى پسر ابى نصر،هر كجا كه باشى سعى كن روز عيد غدير،كمار قبر مطهر اميرمومنان (ع ) حاضر شوى ،بدرستى كه خدا در اين روز گناهان زيادى از مومنان را مى بخشد و آنها را از آتش جهنم دور مى كند،به اندازه دو ماه رمضان و شب قدر.
زيارت على (ع ) در عيد غدير
اى پروردگار! اى خداى من كه ستايش مخصوص توست ،تو كه يكتا و بى شريك و عنى بالذاتى و يگانه اى و مثل و همتايى ندارى . حضرت محمد(ص ) بنده خاص و فرستاده تو بر خلق است ،پس درود تو بر او و آل او باد. اى خدا،اين جهان زير نظر توست و تو هر روز در كارى هستى ،چنان كه از لطف توست كه بر من تفضل فرمودى و مرا به اجابت دعوت به بندگى خود گرامى داشتى و مرا اهل دين خود و لايق دعوت خويش گرداندى . سپس در پى فضل خود،فضل ديگرى و سپس ‍ جودى پس از جود ديگر به من ارزانى داشتى و همه از رافت و رحمت تو بود،نه از استحقاق من ،تا آن كه اين پيمان عبوديت را بر من تجديد كردى و نعمت را بر من تمام نمودى و مرا به نعمت كامل كه توحيد و بندگى و ايمان است هدايت كردى . اى خداى من ، اى سرور و مولاى من ! از تو مى خواهم كه اين نعمت ايمان را همواره تا زنده ام برايم حفظ كنى ، بگونه اى كه از من خشنود باشى كه تو البته بهترين بخشندگانى .
اى خدا،فرمان تو را شنيديم و اطاعت نموديم و به نداى رسولت كه مردم را به سوى تو دعوت مى كرد،لبيك گفتيم . نسبت به ولايت و اطاعت مولاى ما و مولاى همه مومنان اميرالمومنين على بن ابى طالب كه بنده خداست و برادر رسول او. صديق اكبر و حجت خدا به خلق است ،پيروى كرديم ،همان كس كه ياور دين حق و پشتيبان اهداف پيامبر(ص )است . او ياور دين خدا شد، چون او مخزن علم حق و صندوق اسرار غيب الهى است و امين خدا بر خلق و حامل سر خدا و شاهد به حق در ميان خلق است .
اى خدا، اى پرورگار، ما نداى رسولى كه خلق را به سوى تو فرا مى خواند، اجابت كرديم . پروردگارا، پس گناهان ما را بيامرز و زشتيهاى ما را بپوشان و ما را با نيكوكاران عالم بميران و با آنها محشور ساز. پرورگارا از كرمت آنچه را كه به رسولانت وعده دادى از نعمتهاى بهشتى به ما نيز فرما و ما را در قيامت خوار مگردان كه تو نيز هرگز خلاف وعده نخواهى كرد. اى پروردگار،ما پيامبر(ص ) تو را و وصى او كه آقا و مولاى مومنان على (ع ) است را تصديق كرديم و به جبت و طاغوت (يعنى مخالفان پيغمبر و على (ع ) كافر شديم پس تو ايمان و ولايت ما را حفظ كن و ما را به امام خود محشور فرما كه ما به آن بزرگواران به يقين ايمان آورده و تسليم امر آنها هستيم ، به باطن و ظاهر آن امامان و شاهد و غايب آنها هستيم ، به باطن و ظاهر آن امامان و شاهد و غايب آنها ايمان داريم و به امامت آنها و آقايى آنها بر خود راضى و خشنوديم كه آنها واسطه فيض بين خدا و ما هستند. ما پشتوانه جز ولايت آنان و پناهى جز آنها نداريم و جز آنها به كس ديگرى توسل نمى جوييم و از هر كس كه با آنها به مخالفت بر خيزد، بيزاريم .
خدايا،تو شاهد باش كه ما به دين محمد و آل محمد(ص ) پيوسته ايم ، سخن ما سخن آنها و آيين ما آيين آنهاست ، هر چه آنها فرمودند، پذيرفته ايم و هر چه را كه منكر شدند، ما هم انكار نموديم و هر چه را آنها دوست مى دارند، ما نيز دوست مى داريم و با هر كس دشمن هستند ما نيز دشمنيم و با هر كه مهر ورزند ما هم مهربانيم ، ما به امامان خود ايمان آورده و تسليم امر آنها و راضى به رضاى آنها هستيم (كه رضاى آنها رضاى توست ) درود خدا بر روان پاك آنها باد. خدايا، پس تو اين نعمت ايمان را بر ما تمام گردان و ما را از اين كمال محروم مفرما، و براى ما ثابت و استوار گردان و ما را بر اين عقيده زنده بدار و بر آن بميران كه آل محمد امامان ما هستند، ما هم به آنها اقتدا كرده و آنها را دوست داريم و با دشمن آنها، كه دشمن خداست دشمن هستيم .
در قسمت ديگرى از زيارت چنين آمده است :
اى خدا، من از تو به حق محمد(ص ) پيغمبر تو، و به حق على (ع ) ولى و بنده خاص تو، و به آن شان و مقامى كه فقط به آن دو بزرگوار اختصاص ‍ دادى درخواست مى كنم كه درود بر محمد و على فرستى و از هر خير و خوبى عاجل ، ابتدا به آنها عطا كنى . اى خدا، درود فرست بر محمد و آل محمد، و امامان و رهبران شرع الهى و داعيان و بزرگان دين خدا و ستارگان درخشان (آسمان ايمان ) و نشانهاى روشن حق و پيشواى بندگان و ستونهاى بلاد و (شهر توحيد) آزادگان و رادمردان عالم و ناقه فرستاده شده و كشتى نجات در درياى عميق (معرفت و خداشناسى ).
اى خدا، درود فرست بر محمد و آل محمد و گنجهاى علم تو و اركان توحيد و معرفت و ستونهاى دين و معدنهاى بخشش و كرامت و خاص و خالصان آفرينش تو و برگزيدگان خلق تو كه متقيان و پاكيزگان و بزرگواران و نيكويان خلق هستند و درگاه مورد نياز به مردم كه هر كس به آن درگاه لطف در آيد، نجات مى يابد و هر كس امتناع ورزد هلاك مى شود.
اى خدا، درود فرست بر محمد و آل محمد كه اهل و برگزيده (رجال ) تو هستند. تو خلق را امر به سوال در علوم آسمانى از آن بزرگواران كردى و آنان خويشاوندان و نزديكان رسولند كه امر به محبتشان فرمودى و اداى حقشان را به خلق واجب كردى و بهشت را جايگاه كسى كه پيرو آنهاست قرار
دادى . اى خدا، درود بر محمد و آل محمد فرست چون خلق را به اطاعت تو امر نمودند و از عصيان تو نهى كردند و بندگانت را به وحدانيت تو راهنمايى كردند.
اى خدا، من از تو درخواست مى كنم به حق محمد(ص ) پيغمبر تو و برگزيده ات و بنده خاص خالصت و امين وحى و فرستاده تو به سوى خلق و به حق اميرالمومنين و پيشواى دين و رهبر سلسله نيكان عالم ؛ آن وصى وفادار پيغمبر و صديق اكبر و آن كه ميان حق و باطل جدا كند. آنكه كامل است و شاهد و نماينده توست و رهنماى خلق به سوى توست و آنكه فرمان تو را با صداى رسا به عالم رسانيد و در راه دين تو كوشش فراوان كرد و باكى از سرزنش بدگويان نداشت . تو را قسم مى دهم كه اولا بر محمد و آل محمد درود فرستى و آنگاه در اين روز شريف غدير كه عقد خلافت و عهد ولايت على (ع ) را بر گردن خلق نهادى و دين را ولايتش به حد كمال رسانيدى ، در اين روز مرا از عارفان (به خدا و رسالت و ولايت ) قرار دهى و به احترام اين روز، و به حق مومنان به شرافت اين روز كه مرا از آزادشدگان از آتش دوزخ مقرر فرمايى و از حسودان نعمت آسوده دارى .
اى خدا، كه چنان كه اين روز را بزرگترين عيد خود قرار دادى و در آسمان ، روز عيد عهد و پيمان نام نهادى و در زمين ، روز اخذ ميثاق و روز جمع سوال (يعنى روزى كه از تمام خلق درباره عهد اين روز سوال كنند كه به عهد ولايت وفا كردند يا نكردند). خدايا! درود فرست بر محمد و آل محمد(ص ) و چشم ما را به جمال آنها روشن ساز و تفرقه و پراكندگى ما را به اتحاد و وحدت تبديل كن و بعد از نعمت هدايتت ما را از گمراهى حفظ فرما و ما را از شكر گزاران نعمتهايت قرار ده ، اى مهربانترين مهربانان .
ستايش خداى را كه ما را به شرافت و احترام اين روز آشنا و بينا گردانيد و ما مسلمان را به اين روز گرامى داشت و شرف معرفتش را به ما عطا كرد.
اى رسول خدا و اى امير اهل ايمان ، از من بر شما دو بزرگوار و عترت و دوستانتان بهترين سلام و تحنيت باد تا زمانى كه شب و روز در جهان باقى است . من شما را وسيله توجه خودم و خداى شما در انجام مقاصد و بر آمدن حاجتها و آسان شدن كارهاى مشكل قرار مى دهم .
اى خدا، من از تو درخواست مى كنم به حق محمد و آل محمد كه درود بر محمد و آلش فرستى و لعنت بر منكران حق و منكران روز غدير و مخالفان احترام آن كه با (شكستن عهد ولايت على (ع ) در روز عيد غدير) راه دين تو را به مردم بستند تا نور تو را خاموش كنند، اما خداى متعال جز آن كه نور وحى و چراغ حجت به حق خود را روشن نگه مى دارد، نخواهد كرد.
اى خدا! تو به اهل بيت رسولت محمد(ص ) فرج و گشايش عطا فرما و غم و آلام آنها را بر طرف گردان و به بركت آنان بر دل مومنان مرهم بگذار و غم و اندوه بخصوص غم فراق امام زمان را از عدل و داد پر گردان ، چنان كه پر از ظلم و جور شده است و وعده فرج و سلطنت الهيه را كه به ايشان داده اى
، آشكار گردان كه تو هرگز خلاف وعده نخواهى كرد.
اعمال روز غدير
اعمال اين عيد بزرگ به شرح زير است :
1 - روزه ، كه كفاره شصت سال گناه است .
2 - غسل كردن .
3 - خواندن زيارت حضرت اميرالمومنين عليه السلام
4 - خواندن دو ركعت نماز، كه كيفيت آن در مفاتيح الجنان آمده است .
5 - خواندن دو ركعت نماز، پيش از زوال كه دستور آن در مفاتيح الجنان آمده است .
6 - خواندن دعاى ندبه .
7 - خواندن دعايى كه سيد بن طاوس از شيخ مفيد نقل كرده و در مفاتيح الجنان آمده است .
8 - چون مومنى را ملاقات كند، اين تهنيت را بگويد:
الحمدالله الذى جعلنا من المستمسكين بولاية اميرالمومنين و الائمه عليهم السلام ؛
شكر خداى را كه ما را از مستمسكان به ولايت امير مومنان و پيشوايان معصوم (ع ) قرار داد.

و نيز بخواند:
الحمدالله الذى اكرمنا بهذا اليوم و جعلنا من الموقنين بعهده الينا و ميثاقه الذى و اثقنا به من ولاية ولاة امره و القوام بقسطه و لم يجعلنا من الجاحدين و المكذبين بيوم الدين ؛
سپاس خدا را كه ما را بدين روز، گمراهى داشت و از وفا كنندگان به عهدى كه به ما سپرده و به پيمانى كه براى ولايت واليان امرش و قائمان به عدلش ‍ از ما گرفته ، قرار داد، و از منكران و تكذيب كنندگان به روز قيامت قرار نداد

9 - صد مرتبه بگويد: الحمدالله الذى جعل كمال دينه و تمام نعمته بولاية اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام ؛
سپاس خدا را كه كمال دينش و تماميت نعمت خود را به ولايت اميرمومنان على بن ابى طالب (ع )، قرار داد.

10 - شكر خدا را به جهت نعمت بزرگ ولايت على (ع ) به جا آورد. (54)
11 - جامه هاى زيبا بپوشد.
12 - خود را آراسته كند و عطر بزند. گفتنى است كه زنان بايد فقط براى محارم خود زينت كنند و عطر بزنند.
13 - شادى كنند و پيروان حضرت على (ع ) را شاد كنند.
14 - تقصيرها و خطاهاى ديگران را ببخشند.
15 - مشكلات مردم را بر طرف كنند.
16 - صله رحم به جا آورند.
17 - به امور خانواده رسيدگى كنند.
18 - مومنان را مهمانى كنند.
19 - افطارى بدهند.
20 - به ديدن يكديگر بروند.
21 - هديه بدهند.
22 - به روى مومنان لبخند بزنند.
23 - هديه بدهند.
24 - با مومنان مصافحه كنند ؛ بدين صورت كه : دست راست خود را در دست راست برادر مومن خود قرار داده و آن گاه اين جملات را بگويند:
و اخيتك فى الله و صافيتك فى الله و صافحتك فى الله و عاهدت الله ، و ملائكه و كتبه و رسله و انبيائه و الائمة المعصومين عليهم السلام ، على انى ان كنت من اهل الجنة و الشفاعة و اذن بى بان ادخل ، الجنة لا ادخلنا الا و انت معى ؛
برادر تو شدم در راه خدا و صفا كردم با تو در راه خدا و مصافحه كردم با تو در راه خدا و عهد كردم با خدا و فرشتگانش و كتابهايش و رسولانش و پيغمبرانش و امامان معصوم - عليهم السلام - بر اينكه اگر من از اهل بهشت يافتم ، داخل نشوم جز به همراهى تو.

آن گاه مومن ديگر بگويد: قبلت
پس بگويد:
اسقطت عنك جميع حقوق الاخوة ما خلا الشفاعة و الدعاء و الزيارة ؛(55)
ساقط كردم از تو همه حقوق برادرى را جز شفاعت و دعا و زيارت .

ضرورت غدير
(امامت و ولايت )
پس از انتصاب مولاى متقيان على (ع ) به امامت و پديد آمدن خجسته روز غدير، براى هر كس به طور طبيعى ، سوالهايى كه در خصوص مبانى عقلى ، اجتماعى و سياسى اين انتصاب به وجود مى آيد كه براى روشن شدن آنها اين بحث را به طور خلاصه و گذرا، طرح مى كنيم .
از وقتى كه بشر خود را شناخت براى تامين خوشبختى و سعادت خود، همواره دنبال شناخت عوامل و ريشه هاى آن بود. او مى خواست بداند، كه چه وسايلى لازم است ، تا يك جامعه سالم ، زنده ، فعال ، آگاه ، آزاد، شجاع ، نيرومند، مستقل و مترقى تحقق يابد، اين آرزو و عقيده ، براى جامعه بشرى به شكل رويا در آمده بود. افلاطون اين جامعه رويايى را مدينه فاضله نام گذاشت .
انديشمندان ، متفكران و جامعه شناسان از زمانهاى دور، هر كدام در اين مورد، عقيده خاصى داشتند بعضى از فلاسفه مانند افلاطون معتقد بودند كه حكومت بايد به دست افراد صلاحيت دار باشد و به همين منظور، لازم مى دانستند كه حكومت و سرپرستى جامعه به عهده حكما، علما و عقلا باشد (56). عده اى كه معتقد به حكومت فلاسفه بودند، مى گفتند: قوانين بى روح و بى جان نمى تواند جامعه را به سرمنزل مقصود برسانند. گروهى ديگز عقيده داشتند كه اگر جامعه اى پاك ، شايسته و وظيفه شناس ‍ مى خواهيم ، لازم است كه قوانين جامع ، عادلانه و مترقى داشته باشيم تا به وسيله آن ، جامعه برتر و ايده آل محقق شود. ارسطو (معلم اول ) از طرفداران اين نظريه بود.
قانون ، نياز فطرى بشر
انسان بر اساس فطرت خود، خواهان زندگى دسته جمعى است ؛ از تنهايى مى گريزد و به جامعه پناه مى آورد. يك فرد، به تنهايى نمى تواند همه خواسته هاى خويش را برآورده سازد. جامعه انسانى مانند بدن است ، همان طور كه اعضاى مختلف بدن مثل قلب ، دستگاه گوارش ، دستگاه تنفس ، كليه ، مغز و اعصاب ، هر كدام وظيفه مشخصى دارند ولى در عين حال با يكديگر ارتباط و همبستگى دارند، انسانها نيز، هر چند، هر كدام فعاليت مشخصى دارند، ليكن كار و فعاليتشان بر جامعه اثر مى گذارد.
براى اينكه تمام افراد بشر، بدانند كه محدوديتها و مسئوليتهايى دارند و بايد بدان عمل كنند، لازم است . نيروى باشد كه جامعه را كنترل كرده و برابرى را در آن پياده كند. تا حد و حدود كارها و تكاليفى كه افراد جامعه به عهده مى گيرند، حفظ و مشخص شود. در اين صورت مى توان جامعه را به نظم و پيشرفت و پيروزى رساند و از ايجاد هر گونه به هم ريختگى و شورش ‍ جلوگيرى كرد. اين نيروى كنترل كننده همان قانونى است كه بر جامعه حاكم است .
اين قانون ، افراد جامعه را به سوى انسانيت و رشد و تكامل سوق مى دهد و باعث مى شود كه تك تك اعضاى آن احساس مسئوليت كنند و عدالت در اجتماع ، حفظ شود و اجراى قانون ، سبب مى شود، نظم و انظباط در اجتماع ، حفظ شود و اجراى قانون ، سبب مى شود، نظم و انظباط در اجتماع رعايت شود و اوضاع جامعه ، با شرايط و خصوصيات و نيازهاى مساوى و معنوى انسان ، منطبق گشته ، تمام حالات و خواسته هاى مختلف انسان مورد توجه ، قرار گيرد. بنابراين قانون بايد طورى باشد كه حق و حقوق همه مردم را حفظ كند، تا جامعه ، بطور متعادل و يكسان و برابر به حركت درآيد.
اگر قانون مورد نياز جامعه را انسان تدوين كند، ناقص خواهد بود، زيرا عقل و انديشه انسان ، كامل نيست و اطلاعات و مهارت كافى ، نسبت به جنبه هاى مادى و معنوى بشر ندارد و علم او نيز محدود و ناقص است و تمايلات نفسانى بر او تاثير مى گذارد، بنابراين ، قانون را به نفع خود وضع مى كند ؛ مثلا چند سال پيش در پارلمان فرانسه قانونى تصويب شد كه براساس آن تمام داراييهاى ميت به تصرف دولت در مى آمد تا صرف مصالح عمومى شود. با تصويب اين قانون ، بازماندگان اقتصادى و تجارى بشدت كاهش يافت ، چرخهاى صنعتى كند رشد و صادرات مملكت تفاوت چشمگير پيدا كرد، بگونه اى كه نزديك بود از بين برود، هفتاد درصد تلاش اقتصادى پايين آمد و بيم آن مى رفت كه اقتصاد فرانسه براى هميشه سقوط كند و كشور ورشكسته شود. اعضاى دولت دچار ترس و وحشت شدند و براى يافتن علت آن جلسه هاى پى در پى گرفتند و سرانجام ، معلوم شد كه قانون الغاى ارث ، كه حاصل افكار ناپخته نمايندگان مجلس بود، كشور را به اين گرداب انداخته است . (57) زيرا مردم براى كار و فعاليت بايد انگيزه داشته باشند و خود انگيزه مالكيت نيز در حيات شخص و مالكيت وارث بعد از مرگ ، موثر است و در جامعه ، شور و شوق و تحرك ايجاد مى كند. اگر اين انگيزه نباشد، ركود و سقوط گريبانگير جامعه خواهد شد. از اين رو، قانون بايد بر اساس ارزشها و اصول انسان واقعيات اجتماعى و مصالح فرد و جامعه بنا نهاده شود تا سعادت فرد و اجتماع را به ارمغان آورد.
رهبرى ، مبين قانون
اسلام تنها مكتبى است كه انسان را مى سازد و بهترين برنامه ها را براى رشد و ترقى او،ارائه مى دهد. اسلام در تمام قسمتهاى اعتقادى ، عبادى ، سياسى ، نظامى ، فرهنگى اقتصادى ، اجتماعى و بهداشتى ، برنامه هاى مخصوص دارد. اسلام براى اينكه يك جامعه نمونه و برتر بوجود آيد، دو عامل مهم را لازم مى داند: قانون الهى و رهبرى الهى - مردمى .
براى اينكه يك اجتماع ، هميشه در حال فعاليت و حركت باشد و امت سعادتمند شود، قوانين كامل و جامعى لازم است تا ارزشها و كرامتها و فضيلتهاى انسان را حفظ كرده ، عوامل ضد پيشرفت را از بين ببرد و جامعه را به سوى سعادت و رستگارى هدايت كند. اين قانون بايد از طرف قانونگذارى باشد كه عقل كل بوده و عملش به همه نيازها احاط دارد و قادر است جامعه را در سير تكامل به حركت درآورد، چرا كه خود، كمال مطلق است و به همه چيز، دانايى دارد و چنين قانوگذارى همان خداى يكتاست كه جهان را آفريده است . پس قانون و برنامه تكامل انسان ، بايد از سوى او باشد تا در قلب و جان مردم ، نفوذ كند.
براى اينكه هوهاى نفسانى هيچ كس بر قانون اثر نگذارد و كسى هنگام توضيح قانون ، به نفع خود يا ضرر ديگرى مطلبى را كم يا اضافه نكند و براى حفظ شدن اصل و حقيقت قانون ، و همچنين بيان كردن و عمل كردن به آن ، احتياج به كسى است كه قانون را براى مردم توضيح دهد و آن را به اجرا درآورد. اين مسؤ وليت سنگين و حساس بايد بر دوش كسى باشد كه از طرف خدا تعيين و انتخاب شده است ، چنين شخصى كه پيامبر(ص ) ناميده مى شود. به وسيله وحى ، قانون و پيام خدا را به بشر مى رساند و آن را تفسير و اجرا مى كند.
بعد از پيامبر(ص ) نيز براى اينكه زحمتهاى او هدر نرود و راهش باقى بماند، بايد ادامه كار به عهده كسى باشد كه از طرف خدا انتخاب شده و به وسيله پيامبر، به مردم معرفى شود. چنين كسى بايد خصوصيات پيامبر را درارا باشد. اين خصوصيات ، عبارت است از:
1 - عصمت داشته باشد ؛ يعنى در تمام دوران عمر خود هرگز مرتكب گناه نشده باشد. در بيان احكام و حقايق دين و جواب دادن به سؤ الهاى مذهبى مردم و توضيح مسائل پيچيده مذهبى دچار خطا و اشتباه نشود.
2 - دانايى و آگاهى او نسبت به دين و مذهب ، از همه بيشتر باشد و هيچ مساله اى براى او نا آشنا نباشد.
3 - نيكوكارترين ، عادلترين ، پرهيزكارترين و پاكترين افراد جامعه باشد.
رهبران شايسته
طبق قانون عدل - كه عدالت اجتماعى نيز از آن سرچشمه مى گيرد - رسالت سنگين رهبرى و سرپرستى امت و همچنين توضيح و بيان قوانين ، بايد به عهده كسانى باشد كه از همه مردم ، عالمتر و عادلتر و پرهيزكارتر و پاكتر و صالح تر باشند.
مساله رهبر و رياست و حاكميت ، چيزى است كه سرنوشت يك جامعه به آن بستگى دارد بطورى كه پيشرفت و انحطاط، پستى و سقوط، سعادت و شقاوت ، ذلت و عزت ، آزادگى و بردگى اجتماع منوط به آن است بنابراين اگر صالح باشد، جامعه را به صلاح و رستگارى سوق مى دهد و اگر رهبر، فاسق باشد، جامعه را به فساد مى كشاند. قرآن در اين زمينه مى فرمايد:
و اذا اردنا نهلك قرية امرنا متر فيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فد مرناها تدميرا ؛(58)
چون بخواهيم اهل ديارى را هلاك سازيم ، پيشوايان و مالداران آن شهر را وادار مى كنيم كه از راه حق ، خارج شده و ظلم كنند، آنگاه عذاب بر آنها واجب گردد و آن را در هم فرو كوبيم .

پيامبر اكرم (ص ) در اين باره فرمود:
اذا ساء فاسقهم و كان زعيم القوم اذلهم الى قال فلينظر البلاء.
(59)
.
هنگامى كه شخص نالايق و خود سرى ، رهبر يك ملت شود و نگهبان اجتماع ، پست ترين فرد باشد، آن جمعيت بايد در انتظار بلا باشد.

و نيز فرمود:
لن تهلك الرعية و ان كانت ظالمه مسيئه اذا كانت الولاه هاديه مهديه ؛
يك ملت ، هرچند سركش و نابكار باشد. به سقوط و هلاكت نمى رسد، به شرط آن كه رهبران صالح و شايسته داشته باشد. (60)

با توجه به آنچه گفته شد، مى توان گفت : هيچ كس قدرت ساختن بهترين جامعه را ندارد و هيچ كس نمى تواند چنين جامعه اى را بنا نهد و مدينه فاضله به وجود بياورد، مگر شايستگانى كه رهبرى آنها از جانب خدا مورد تاييد قرار گرفته باشد. پيامبر اكرم (ص ) كه تمام توجه او به نيكى و پاكى ، آزادى و پيروزى و بهروزى امت اسلام بود و وجود يك رهبر را براى پيشرفت هدفهاى اسلامى ، بسيار لازم مى دانست ، به اين فكر بود كه بعد از وى ، خير و صلاح جامعه چه مى شود و زمام حكومت اسلامى به دست چه كسى مى افتد. او آرزوى خوشبختى جامعه را داشت و مى خواست سلسله رسالت و امامت ، همچنان تا ابد ادامه داشته باشد. لذا بارها چنين فرمود:
انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى ؛
من از ميان شما مى روم و دو چيز گرانبها را به يادگار مى گذارم : كتاب خدا (قرآن ) و عترتم .

پس همانطور كه نبوت انتصابى است ، نه انتخابى ، و پيامبر از طرف خدا، به اين مقام منصوب مى شود امامت نيز انتصابى بوده و امام از طرف خدا منصوب مى شود و به وسيله پيامبر(ص ) به مردم معرفى مى گردد.
چرا امامت انتصابى است ؟
دين اسلام ، يك آيين جهانى است و مخصوص يك ملت و گروه و نژاد نيست . خطابهاى قرآن با يا ايها الناس آغاز مى شود و تمام مردم جهان را به اسلام دعوت مى كند.
تا زمانى كه رسول خدا(ص ) در قيد حيات بود، رهبرى جامعه را به عهده داشت . پس از رحلت آن حضرت ، بايد رهبرى حكومت اسلامى ، به شايسته ترين فرد امت ، واگذار مى شد تا حكومت از جاده مستقيم اسلام و قوانين الهى خارج نشود و زحمتهاى طاقت فرساى پيامبر اكرم (ص ) هدر نرود. در اين مورد كه رهبرى حكومت اسلامى - پس از پيامبر - به وسيله خدا انتخاب مى شود يا هر ملتى خودش انتخاب مى كند دو نظريه وجود دارد: يكى نظر شيعيان كه معتقدند امام را بايد خدا انتخاب كند و ديگر نظر اهل سنت كه مى گويند: امام را ملت انتخاب مى كند. هر يك از اين دو گروه براى ادعاى خود دليلى آورده اند خوب است به قرآن ، روايات ، عقل ، فطرت و آراى مردم مراجعه شود، تا شرعى بودن و حقيقى بودن نظريه شيعه نيز آشكار گردد. حال بطور بسيار فشرده چند نمونه را كه دليل بر شرعى بودن امامت است ، مطرح مى كنيم .
1 - آيات متعدد قرآن از جمله :
الف : آيه تبليغ : يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل بلغت رسالة ..... . (61)
ب : آيه اكمال دين : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دنيا ...(62)
2 - روايات متواتر منزلت )) و ثقلين و نظاير آن توسط شيعه و سنى نقل شده است ، به گونه اى كه هيچ جاى ترديدى براى كسى كه خواهان حقيقت باشد، نمى ماند.
3 - آراء و نظرات مردم آن دوره نيز اين امر را ثبات كرده است ، زيرا پس از اينكه امامت على (ع ) به امر خدا توسط پيامبر(ص )معين شد، به دستور آن حضرت خيمه اى ساختند و مانند يك انتخاب عمومى ، همه مردم از زن و مرد و كوچك و بزرگ با حضرت على (ع ) بيعت كردند، مردان ، با قرار دادن دست خود در دستهاى مبارك مولى الموحدين ، اميرالمومنين على (ع ) با آن حضرت پيمان بستند و رهبرى على (ع ) را تاييد كردند. بيعت زنان با اميرالمومنين (ع )، مانند بيعت زمان پيامبر(ص ) بود. پيامبر ظرفى را پر از آب مى كرد و دست مبارك خود را در آن مى گذاشت و سپس زنان نيز دست خود را در آن ظرف مى گذاشتند. در روز عيد غدير نيز زنان با حضرت على (ع ) بيعت كردند.
تعداد بيعت كنندگان رقم قابل توجهى بود. آن جمعيت كه با توجه به آن زمان ، در نوع خود بى نظير و يا حداقل كم نظير بود، به نمايندگى از طرف مردم ، راى دادند و رهبرى آن حضرت را پذيرفتند. بسى جاى تعجب است كه يك اجتماع هشتاد هزار نفرى مشروعيت نداشته باشد، اما يك شوراى شش نفره در زير يك سايبان و بدون اطلاع مردم ، مشروعيت داشته باشد!
در واقع روز غدير، تنها روز انتخاب حضرت على (ع ) نبود، بلكه روز انتخاب آن حضرت به عنوان اولين حلقه امامت و عصمت بود و امامان بعد از آن حضرت نيز به همين طريق انتخاب شدند يعنى به امر خدا و انتخاب امام قبل خود.
پاسخى از امام زمان (عج ) درباره انتصابى بودن امام
در كتاب احتجاج طبرسى از احمد بن اسحاق نقل شده كه او ضمن پرسشهايى كه از حضرت حجة بن الحسن - عجل اللّه تعالى فرجه شريف - مى نمايد از جمله مى پرسد:
چرا مردم خود نمى توانند رهبر و امام انتخاب كنند و بايد اين انتخاب از طرف خدا باشد؟
- حضرت حجت (عج ): امام مصلح يا مفسد؟
- احمد بن اسحاق : البته امام مصلح و عادل .
- حضرت حجت (عج ): با توجه به اين كه جز خدا كسى از درون و ضمير پنهان اشخاص و صلاح و فساد آنان خبر ندارد، آيا اين احتمال نمى رود كه مردم بر اثر عدم آگاهى (از حقيقت باطنى افراد) فرد مفسدى را به جاى مصلحى انتخاب كنند؟
- احمد بن اسحاق : بله .
- حضرت حجت (عج ): علت همين است حال دليل و شاهدى براى تو مى آورم كه عقل تو پذيراى آن باشد، سپس حضرت اشاره به داستان حضرت موسى مى نمايد كه خلاصه آن چنين است :
حضرت موسى با آن جامعيت و وسعت عقل و كمال علمى كه داشت و با توجه به عالم غيبت اتصال داشت و بر او وحى نازل شد هفتاد نفر از بهترين مردم خود را كه در ايمان و اخلاقشان هيچ شكى نداشت براى ميقات پروردگارش با خود برد، اما اين گونه انتخاب او، روى افراد نااهل و منافق انجام گرفت و آن جريان كه خداوند در قرآن مى فرمايد پيش آمد (يعنى آن هفتاد نفر برگشتند و گفتند: تا وقتى كه خدا را آشكارا به ما نشان ندهى ما به تو ايمان نمى آوريم .) در جايى كه انتخاب كسى كه خداوند او را به نبوت برگزيده روى افراد صالح قرار نگيرد (63) با آنكه آن حضرت فكر مى كرد آنها بالاترين درجه شايستگى و صلاحيت را دارند و از همه افراد موجود در جامعه اصلح مى باشند، نتيجه مى گيريم كه جز آن خدايى كه از درون سينه ها و دلها آگاه است و علم او به نهان و آشكار مردم احاطه دارد، كسى نمى تواند امام و رهبر را انتخاب و تعيين نمايد و صالح و فاسد را تشخيص ‍ دهد. (64)
معناى مولا
منظور از كلمه مولا در اين روايت پيامبر(ص ) كه فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولا چيست ؟ شايد گفته شود: مولابه معناى دوست و يار و ياور است ، نه به معناى سرپرست و كسى كه بتواند در حق مردم تصرف كند و اطاعت كردن از او، واجب باشد.
پاسخ اين توجيه ، اين است كه :
1 - اگر مراد پيامبر(ص ) دوستى با على (ع ) بود و اينكه آن حضرت يار و ياور مردم باشد، ديگر لازم نبود كه پيامبر(ص ) در آن صحراى گرم و سوزان و در موقعيت حساس حج و آن حضرت بى نظير، فرمان توقف دهد و صبر كند تا جلو رفته ها برگردند و عقب مانده ها برسند و مهمتر از همه ، آيه قرآن ، نازل شود و ياور بودن على (ع ) را با مقدمات بسيار در سخنرانى خود بيان كند و از مردم اعتراف بگيرد. پس معلوم مى شود مساله ديگرى در كار بوده كه پيامبر(ص ) اين گونه عمل كرده است .
2 - اعلام دوستى با على (ع ) مساله اى نبود كه رسول خدا(ص ) در مورد آن تبليغ نكرده باشد، زيرا پيامبر(ص ) بارها در اين مورد صحبت كرده و آن را به مردم گشزد نموده بود.
3 - اعلام اين مطلب كه على (ع ) دوست مردم است . وحشتى براى پيامبر(ص ) بوجود نمى آورد تا لازم شود خدا او را تسلى و دلدارى دهد به همان گونه كه در آيات قرآن آمده است .
4 - دوستى با حضرت على (ع ) و ياور مردم بودن ، آن قدر مهم نبود كه خداوند با لحن قاطع به رسولش بگويد: اگر انجام ندهى ، رسالتت را به پايان نرسانده اى .
5 - موضوع دوستى ، احتياجى به بيعت گرفتن از مردم ، تبريك گفتن به حضرت على (ع ) با مراسم مخصوص ندارد. آيا اين عاقلانه است كه به خاطر يك دوستى ساده ، در بيابانى گرم و سوزان ، خيمه درست كنند و به مردم دستور بدهند كه با يك دوست بيعت كنند.
6 - پيامبر در مراسم حج ، از جدايى با مردم و ملاقات با خدا سخن گفت و به آنها گوشزد كرد كه به فكر آينده خود باشند و از قرآن و عترت جدا نشوند و پس از آن نيز، حديث ثقلين را بارها و بارها تكرار كرد.
همه اين مسائل نشان مى دهد كه موضوع غدير خم بسيار با اهميت تر از سخنانى است كه اهل سنت مطرح مى كنند و آن ، موضوع رهبرى آينده حكومت اسلامى و جانشينى پيامبر(ص ) است زيرا بعد از رحلت پيامبر(ص )، اولين رهبر مسلمان قرآن و دومين آن عترت بوده است . (65)
انديشه هاى كلامى غدير
از آن زمان كه آفتاب ولايت و امامت على (ع ) در غدير، بر جامعه اسلامى تابيدن گرفت ، متفكران و انديشوران و همچنين پيشوايان معصوم براى ارشاد فكرى مردم ، در جهت مبانى عقلى امامت و ولايت ، بحثهاى فراوانى را انجام داده اند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم .
استدلال امام صادق (ع )
هشام بن حكم مى گويد امام صادق (ع ) در جواب شخص كافرى كه پرسيده بود: وجود پيامبران را چگونه اثبات مى كنيم ؟ فرمود: چون ثابت شد كه جهان را هستى بخشى است كه از ما و همه مخلوقات والاتر و برتر و حكيم تر است و در اوج رفعت و عظمت است ممكن نيست كه بندگان او را ببينند و لمس نمايند و بى واسطه با او گفتگو كنند، بنابراين ، ضرورت دارد كه پروردگار، نمايندگانى در ميان خلق داشته باشد كه خواسته خداوند را براى مردم بيان و آنان را به مصالح و مفاسدشان رهبرى نمايند و واسطه رساندن فيض الهى به مردم باشند، اين واسطه هاى فيض ، پيامبرانند.
حكيمانى به حكمت و معرفت تربيت شده و به رسالت مبعوث گشته اند و آنان با آنكه در خلقت ظاهرى با مردم شريكند اما در احوال و اخلاق و كمالات و فضايل از مردم برترند و آمدن چنين رسولانى در هر عصر براى هر نسل لازم و ضرورى است تا زمين از وجود حجت خدا خالى نباشد. (66)
منصور بن حازم در گفتگويى كه با امام صادق (ع ) دارد و درباره معرفت اللّه ، نياز مردم به حجتهاى الهى است ، مى گويد:
من به كسانى كه منكر امام بعد از پيامبر(ص ) بودند گفتم :
- آيا شما مى دانيد كه پيامبر حجت خدا بر مردم بود و اطاعتش بر مردم لازم ؟
- آرى .
- وقتى پيامبر خدا از ميان مردم رفت حجت خدا بر مردم كيست ؟
- قرآن .
من چون در قرآن انديشه كردم ، دريافتم حتى كسانى كه به قرآن ايمان ندارند در بحث و مجادله و براى غلبه بر رقباى خود، بدان تمسك مى جويند و آيات قرآن را براى منافع و عقايد خود تفسير به راى مى كنند پس متوجه شدم كه قرآن را نگهبان و پاسدارى لازم است كه آن را بر اساس حقيقت و آن گونه كه نازل شده تبيين و تفسير كند به طورى كه او هر چه درباره قرآن بگويد درست و حق باشد پس به ايشان گفتم :
- نگهدار و پاسدار قرآن كيست ؟
- ابن مسعود، حذيفه و... قرآن را مى دانستند.
- آيا آنها تمام قرآن را مى دانستند؟
- نه .
در پايان ، منكران به اين نتيجه رسيدند كه كسى جز على (ع ) دانا و عالم به تمام قرآن نيست ، زيرا وقتى قرآن در بين مردم باشد و از طرفى ، هيچ كس ، تفسير تمامى آن را نداند، اگر كسى پيدا شود كه تمام آن را بداند او حجت خداست و اطاعتش بر مردم واجب است . چنين كسى تنها على بن ابى طالب است كه هر چه درباره قرآن بگويد حق است (67)
برترى مقام امامت بر نبوت
امام صادق (ع ) فرمود: خداى تبارك و تعالى ابراهيم را بنده خود برگزيد قبل از آنكه پيامبر شود، و او را پيامبر نمود قبل از آنكه رسول شود، و او را رسول خود ساخت پيش از آنكه خليل شود، و او را دوست گرفت قبل از آنكه او را امام قرار دهد، چون همه اين مقامات و مراتب را فراهم آورد، فرمود: انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهد الظالمين من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم ، اين مقام امامت براى ابراهيم ، بزرگ جلوه كرد عرض نمود: از فرزندان من هم ، به امامت مى رسند؟ خدا فرمود: پيمان من به ستمكاران نمى رسد. شخص غير خردمند نمى تواند پيشواى افراد پرهيزكار و عاقل قرار گيرد و ظالم از نظر خدا، كم خرد است و او نمى تواند در راس امتى باشد كه در بين آنان افراد متقى و وارسته وجود دارند. (68)
در يك بيان كوتاه مى توان فرق بين نبى و رسول و امام را اين گونه بيان كرد: نبى كسى است كه پيام خدا را از خدا دريافت مى كند ولى مسؤ ول ابلاغ آن نيست . رسول پيام خدا را دريافت مى كند و مسؤ ول رساندن آن به مردم است . امام ، پيام را از خدا به صورت وحى دريافت نمى كند اما آنچه توسط جبرييل بر رسول نازل گشته آن را پاسدارى و به مردم نه تنها ابلاغ مى كند بلكه مامور و مسؤ ول اجراء و انجام پيام حق نيز مى باشد و بدين دليل چون مسؤ وليت امام از نبى بالاتر است مقام امامت از رسالت و نبوت والاتر است . لازم به ذكر است كه با اين توضيح گمان نشود كه به مقام على (ع ) از پيامبر(ص ) بالاتر است چون پيامبر اكرم (ص ) علاوه بر مقام نبوت و رسالت ، مقام امامت را نيز دارا بود.
وجود امام در كوچكترين اجتماع ضرورى است ، همچنان كه قوق ثقل ، زمين را از مخاطرات و لرزش و زير و رو شدن حفظ مى كند وجود امام نيز اجتماع بشرى را از هرج و مرج و بى سامانى حفظ مى كند. ابوحمزه مى گويد به امام صادق (ع ) عرض كردم آيا مى شود زمين بدون امام باشد؟ فرمود: اگر زمين بى امام و پيشوا باشد فرو مى رود ( و نظمش از هم مى پاشد). و اين ضرورت به گونه اى اهميت دارد كه حتى پيشواى غير عادل نيز از نداشتن رهبر براى جامعه بهتر است ، زيرا نداشتن رهبرى ، بنيان اجتماع را متزلزل و ويران مى كند. در فرهنگ اسلام لزوم امام تا بدان جاست كه در روايت مى فرمايد: اگر دو نفر وجود داشته باشند يكى از آن دو رهبر و پيشواى ديگرى است . (69)
مساله انسجام و نظام اجتماع اسلامى و نظم و سازماندهى آن از نظر رسول اكرم (ص ) به اندازه اى مهم و حساس بود كه پيامبر(ص ) فرمود: اگر سه نفر با هم مسافرت مى كنيد يك نفر را به عنوان سرپرست و رهبر انتخاب كنيد.
امام باقر مى فرمايد:
هر كس خداى را با زحمت عبادت كند ولى امام و پيشوايى كه خدا معين كرده نداشته باشد عبادت و زحمتش ناپذيرفته و او گمراه و سرگردان است و خداوند اعمال او را دشمن مى دارد و داستان چنين كسى به گوسفندى مى ماند كه چوپان و گله خود را گم كرده و تمام روز سرگردان از اين سو به آن سو مى رود و هنگام شب وقتى چوپانى را مى بيند به سوى او مى رود و شب را در خوابگاه آن گله بسر مى برد، هنگام كوچ گله گوسفند متوجه مى شود كه اين گله و چوپان ، ناشناس است باز حيران و سرگردان به جستجوى چوپان و گله خود ادامه مى دهد تا به آنها بپيوندد و از تنهايى و غربت برهد، باز، چوپان ديگرى او را صدا مى زند كه بيا و به چوپان و گله خود بپيوند كه تو از آشنايان خود گم گشته اى ، پس با ترس و وحشت حركت كند و كسى نباشد كه او را به محل اصلى خود هدايت كند، در اين بين گرگ از فرصت استفاده كرده او را طعمه خود مى كند. به خدا قسم كسى كه از اين امت باشد و امام عادل از جانب خدا را نداشته باشد حال او چنين است ؛ گم گشته و گمراه است و اگر با اين حال بميرد با كفر و نفاق از دنيا رفته است . رهبران جور و رهروان آنان از دين خدا بركنارند، خود گمراه و مايه ضلالت مردم مى باشند اعمالى كه انجام مى دهند مانند خاكسترى است كه تند بادى در روز طوفانى بر آن بتازد و همه را با خود ببرد و چيزى نصيبشان نشود و اين است گمراهى بزرگ . (70)
اسماعيل بن جابر مى گويد: به حضرت امام محمد باقر (ع ) عرض كردم اجازه مى دهيد عقيده خود را كه با آن ، خدا را مى پرستم بر شما عرضه كنم ؟ فرمود: بگو، عرض كردم شهادت مى دهم كه جز خداى يگانه بى همتا، كسى شايسته پرستش و بندگى نيست و محمد بنده و رسول اوست و به آنچه پيامبر(ص ) از جانب خدا آورده حق و شهادت مى دهم كه على (ع ) امام امت است و خدا اطاعت او را واجب ساخته است و بعد از او امام حسن و حسين (ع )... تا رسيد به خود حضرت آنگاه عرض كردم شما امام و حجت خدا هستيد، فرمود: دين خدا و ملائكه او همين است . (71)
استدلال هشام بن حكم
هشام بن حكم ، جوانى عالم و با شهامت و غيرتمند بود كه با برهان و استدلال ، مرزدار سنگرهاى عقيده و تفكر و فرهنگ امامت و ولايت بود. روزى امام صادق (ع ) به او فرمود:
داستان مباحثه و مناظره خود با عمرو بن عبيد را گزارش كن ؟ او عرض كرد: از جلالت شما شرم مى كنم كه سخن بگويم . حضرت فرمود: چون به شما امر كردم شما انجام دهيد. هشام گفت :
به من خبر دادند كه عمرو بن عبيد در مسجد چيزهايى مى گويد، بر من سخت آمد، براى بحث با او روز جمعه اى وارد بصره شدم وقتى به مسجد رسيدم جمعيت زيادى را ديدم كه دور عمرو، حلقه زده اند و از او سؤ ال مى كنند، او لباس پشمينه سياهى به كمر بسته و عبايى بر دوش انداخته بود، من مردى غريبم آيا اجازه مى دهى مساله بپرسم ؟ گفت : بله . گفتم شما چشم داريد؟ گفت پسر جان ، اين چه سوالى است كه مى كنى ؟ گفتم : سوالات من از اين قبيل است . گفت : بپرس پسر جان ، اگر چه پرسش تو خردمندانه نيست . گفتم شما جواب بدهيد. گفت : بپرس .
- شما چشم داريد؟
- بله .
- با آن چه مى كنيد؟
- با آن رنگها و اشياء و اشخاص را تشخيص مى دهم .
- بينى داريد؟
- بله .
- با آن چه مى كنيد؟
- بوسيله آن مى بوييم .
- آيا شما زبان داريد؟
- بله .
- با آن چه مى كنيد؟
- با آن مزه خوراكيها را مى چشم .
- گوش داريد؟
- بله .
- با آن چه مى كنيد؟
- صداها را مى شنوم .
- شما قلب داريد؟
- بله .
- با آن چه مى كنيد؟
- قوام و دوام و انسجام و هماهنگى همه اعضا وابسته به قلب است .
- شما با وجود اين اعضا چه نيازى به قلب داريد؟
- پسر جان ، هرگاه يكى از اعضا در كارشان اختلالى به وجود آيد به قلب ارجاع داده مى شود تا رفع اختلال و مشكل شود.
- پس خداوند، قلب را براى رفع ترديد و اختلال در بدن قرار داده است ؟
- بله .
- پس نتيجه مى گيريم كه در بدن ، قلب لازم است تا اعضا استوار باشد و در رفع مشكل به او رجوع نمايند.
- بله .
- اى عمرو بن عبيد، خداى تبارك كه براى اعضاى بدن تو، رهبر قرار داده ، تا حيات بدن و اعضا حفظ شود و اعضا را بدون امام و هادى رها نكرده چگونه ممكن است ، اين همه مردم را در تحير و سرگردانى قرار دهد و آنان در آماج ترديد و تفرقه قرار گيرند و براى ايشان امام و رهبر قرار ندهد تا در سرگردانى به او رجوع كنند و او راه را نشان دهد و مقصد را معرفى كند؟
او ساكت شد و به من جوابى نداد. سپس رو به من كرد، و گفت : تو هشام بن حكمى ؟گفتم : نه گفتت : از رفقاى او هستى ؟گفتم : نه ، گفت : اهل كجايى ؟گفتم : كوفه . گفت : تو خودت هشامى . آنگاه مرا در آغوش كشيد و به جاى خود نشانيد و خود او برخاست و تا آخرين لحظه كه من آنجا بودم چيزى نگفت . امام صادق (ع ) خنديد و فرمود: اين را چه كسى به تو ياد داد؟ عرض كردم : آنچه از شما شنيده بودم حفظش كردم . فرمود: به خدا سوگند اين مطلب در صحف ابراهيم و موسى مى باشد. (72)

next page

fehrest page

back page