بررسى پيشوايان

مقدمه

تاريخ دانان،زندگينامه امامان(ع)را از دو نظرگاه بررسى كرده‏اند:

نظرگاه نخست

پيشوايان يا امامان اهل بيت(ع)را در فهرست رهبران سياسى به شمارآورده‏اند.يعنى در شمار رهبرانى كه سياست را براى خويشتن حرفه و شغلى‏دانسته تا مطالب و مطامع شخصى و حزبى و قومى خود را صورت تحقق بخشند.

اين تاريخ دانان رسالتى را كه زندگانى پيشوايان(ع)بر آن استوار بوده است‏ناديده مى‏گيرند.از اين روى،اين دسته از مورخان عادت كرده‏اند كه‏فعاليت‏هاى اجتماعى و سياسى و فكرى پيشوايان را كه با توانائى،مسئوليت‏سنگين آن را خود انجام داده‏اند و مطالعه حالات متفاوت هر يك از حيث توانائى‏و علو همت و ضعف و قوت يا صفات ديگر كه شخصيت هر پيشوائى منوط به آن‏است،با ديگر رهبران سياسى ملتها در يك تراز قرار داده و در يك سطح‏مطالعه كنند.

بطور مثال،در مورد امام على(ع)مى‏گويند:«فرازهاى رهبرى سياسى يعنى‏دور انديشى و بينش سياسى و تجربه را فاقد بوده است (1) .اما معاويه از نظرآنان‏«از تجربه و زيركى سياسى و دور انديشى،سهمى وافر داشته است.

اينان موضع امام حسن را نسبت به معاويه و صلح بين آنان را از نشانه‏هاى‏ناتوانى شخصيت او يا نداشتن تجربه را از مسائل مهم زندگانى او مى‏دانند (2)

حالى كه در عرف اينان،حسين(ع)داراى شخصيتى شمرده مى‏شود كه نشان‏از صلابت و علو همت دارد.در آينده نزديك ما همه مواضع رسالتى را كه‏پيشوايان اهل بيت داشته‏اند و در برابر حوادث ايستادگى كرده‏اند بيان‏خواهيم كرد و روش آنها را در زندگى سياسى و پيروزى‏ها و اضطراب‏هاى‏گوناگون سياسى كه طبيعتا از جهت ناكامى‏هاى اجتماعى و سياسى در هر فردديگرى غير آنها نيز قابل مطالعه و بررسى است،باز خواهيم نمود.

نظرگاه دوم

برخى از مطالعه زندگانى پيشوايان(ع)به عنصر تجربه تكيه مى‏كنند.اگر چه‏اين نظرگاه در مطالعه و بررسى‏«تاريخ خط امامت‏»براى مطالعه زندگانى‏هر يك از پيشوايان به صورت مستقل،ضرورى است و غالبا برنامه هر يك ازحيث صحت و كوتاهى ممتاز است.اما زندگانى پيشوايان به اين ترتيب‏طورى نمودار مى‏گردد كه گوئى روش هر يك با آن ديگرى متباين و متناقض‏بوده است.

امام حسن(ع)با معاويه صلح كرد و امام حسين(ع)در برابر حكومت اموى‏دست به قيام زد و امام سجاد(ع)به دعا بسنده فرمود و به كارى ديگر دست‏نزد و در آن ميان،زندگى امام باقر(ع) در حديث و فقه مقصور گرديد..

اگر اهميت راه پيشوايان سابق،در جدا بودن پيشوايان از خط رسالت آنان‏كه لازمه كارشان بود و به آن التزام داشتند تجلى مى‏كند،اهميت راه متاخرين‏از آنها در عدم تصدى براى حصول عامل مشتركى كه بين روش‏هاى پيشوايان‏و كوشش آنها از جهت تمركز به منزله واحدى است كه اجزاى آن واحد،رابطه بين امت و روش امامان را يكنواخت و هماهنگ ميسازد و كوشش آنان‏را از آغاز تا پايان به منزله يك واحد منحصر تشكيل مى‏دهد كه اجزاى آن‏با يكديگر متحدند و هر جزء آن واحد،پيرامون اجزاء ديگر مى‏گردد و آن راتكميل مى‏كند.

به عبارت ديگر،اگر اهميت و جلالت راه سابق در جدا بودن پيشوايان ازخط رسالتى آنان كه بدان التزام داشتند جلوه ميكند،اهميت جلالت راه حق‏آنان در عدم تصدى نمودار مى‏گردد تا عامل مشتركى كه بين روش‏هاى پيشوايان‏و مساعى آنان از حيث بروز و ايجاد وحدت كرده است آشكار شود و نشان‏دهد كه اسلوب‏هاى گوناگون آنان به منزله واحدى است كه اجزاى آن بايكديگر مرتبط و هر جزء مكمل جزء ديگر است.

لذا ما براى اينكه وظايف پيشوايان(ع)را در حيات اسلامى درك كنيم وببينيم تا كدام عامل مشترك،كوشش آنان را در كار اجتماعى وحدت بخشيده‏است،بايد چند قضيه را كه با يكديگر بستگى كامل دارد و در مسير اجتماعى‏اسلام به خط پيشوايان متصل مى‏گردد دريابيم و آن عبارت است از:

-وظيفه پيشوايان در تاريخ اسلامى

-خط اسلامى كه در عمل اجتماعى ضرورت داشته است.

-رابطه خط اسلامى مزبور با نهضت اصلاحى كه نزد پيشوايان موجب‏دگرگونى اجتماعى گرديد.

وظيفه پيشوايان در تاريخ اسلامى

ترديد نيست كه رسول اكرم(ص)وقتى به جوار پروردگار تعالى رخت بركشيدكه هنوز تمامى مسائل نظرى و عملى اسلام در رابطه با يكديگر ملحوظ ومورد توجه و تدقيق مستوفى قرار نگرفته بود.

در سطح نظرى،رسول اكرم براى امت اسلامى جز خطوطى را كه شريعت‏و قانون اسلام معلوم كرده بود سنتى نگذاشت.مضاف بر آنكه فقط برخى ازتفصيلات فقهى را در مورد پاره‏اى از مسائل بيان فرمود كه براى انسان مسلمان،چه فردى و چه اجتماعى،آن مسائل حياتى بود (3) .

اما در سطح عملى،دعوت انقلابى كه رسول خدا براى دگرگونسازى اجتماع‏از حيث فكر و عمل به آن دست زد و مى‏خواست به حسب افكار و مفاهيم‏و روش كار،انسانى مسئول ايجاد كند،در زمان حيات ايشان،حتى درسطح مركز رسالت اسلامى يعنى مدينه منوره نيز به كمال مطلوب نرسيده بودچه رسد به ساير اقليم‏هاى دولت اسلامى.و اين مساله هم از مجموع خطاهاو امورى كه تعمدا جنبه منفى مى‏گرفت و هم از رفتار عده‏اى از صحابه نمودارميگرديد و هم از طرف عامه مردم به نحو واضح پديدار ميشد،مبرهن گرديد.

هنوز ربع قرن از ظهور اسلام و شروع خلافتهاى چهارگانه و نضج‏حكومت‏اسلامى بدست مهاجرين و انصار نگذشته بود كه ضربات سهمگينى از سوى همان‏دشمنان ديرين اسلام به آن وارد شد.اين ضربات البته از داخل همين‏حكومتها و در ميان همين جامعه وارد ميشد و داعيان آن توانستند در جوامع‏اسلامى نفوذ نمايند و رهبرى ناآگاه را غافل كنند،آنگاه با كمال بيشرمى‏و با نهايت فشار جنان رهبرئى ايجاد كردند كه امت و نسل آگاه و مشتاق را ازتوجه به شخصيت و رهبرى تنزل داده و پيشوائى را ملك موروثى كه صفات‏بلند و كرامات انسانى را به بازى ميگرفت تبديل كردند و حدود را معطل گذاشتندو احكام را توقيف كردند و جلوى اجراى آن را گرفتند.ناگهان خلافت امرى‏شد كه بازيچه كودكان بنى اميه گرديد (4) .

امر مسلم اين است كه مدت زندگانى رسول اكرم(ص)در محيط اجتماعى‏مدينه زمانى كوتاه بود و آن مدت كافى نبود كه عمل دگرگونسازى را در آن‏اجتماع صورت تحقق بخشد و به اين دليل،اسلام از آغاز كار،موضعى گرفت‏كه براى تضمين سلامت‏خط سير و حركت تاريخى اسلامى،موضعى مثبت‏بود و براى صحت بناى امت اسلامى و ژرف گردانيدن آگاهى امت و گشودن‏دريچه مطالب نهانى رسالت الهى به روى او،نقطه وصول محسوب ميگرديد.

اگر رهبرى فكرى و سياسى را به اشخاصى واگذار نميكردند كه راه و روش‏رسول اكرم را ادامه ندهند و نيز اگر ادامه وظايفى كه رسول اكرم به آن‏قيام فرموده بود،نبود اين امر بصورت طبيعى صورت نمى‏گرفت!.

زمان داراى ارزشها و صلاحيتى بودند كه توانستند حركت تغيير دهنده‏اى راكه رسول اكرم در سطح عملى در ميان امت آغاز فرمود،صورت تحقق بخشند.

بالجمله داراى لياقتى بودند كه امكان آن يافتند كه حركت دگرگون كننده‏اى‏را كه رسول اكرم در سطح عملى در ميان امت‏شروع كرده بود،ادامه دهندو احكام تفصيلى اسلام را در مورد حوادث نو پيدا،كه در راه امت پيش‏مى‏آمد،در سطح عقلى و قانونى بيان كنند.

از خلال اين آگاهى،خط امامت در اسلام بوجود آمد تا پيشوايان(ع)ازگذرگاه آن بر پاى خيزند و نقش طبيعى خود را براى هدايت‏حركت تاريخى‏اسلام به سوى دگرگونسازى اجتماعى و زير و رو كردن آن در دنياى مردم‏انجام دهند.

مطلبى كه در اينجا اشاره بدان شايسته است اين است كه خط امامت از خلال‏ضرورت تاريخى به منزله امتداد خط طبيعى مكتب رسالت است كه براى حمايت‏از اسلام گريزى از آن نبوده است.اين خط تشريعى داراى ابعادى است كه‏مرز آنرا شريعت اسلام مشخص كرده است و آن را از گذرگاه دو موضع دربرابر رسول اكرم طرح نموده است:

اول:روش عملى،و آن درين مطلب شكل گرفت كه رسول اكرم(ص)امام‏على را از كودكى به فرزندى پذيرفت و او را چنان برآورد و تربيت كرد كه پس‏از رحلت رسول اكرم براى در دست گرفتن زمام پيشوائى فكرى و سياسى امت‏صلاحيت داشته باشد-چنانكه كتابهاى معتبر سيره اين نكته را منعكس كرده‏اندكه نبى اكرم،على را به بسيارى از مفاهيم دعوت و حقايق آن مخصوص‏گردانيد و هر چه امام از او مى‏پرسيد وى را به آن آگاه مى‏فرمود.

ساعتهاى دراز در شب و روز با او خلوت ميكرد و چشم او را تا آخرين روز حيات‏شريف خود به مفاهيم رسالت و دشواريهاى راه و برنامه‏هاى عمل مى‏گشود.

حاكم در«مستدرك‏»از ابو اسحاق نقل ميكند كه از قثم بن عباس پرسيدم‏على چگونه از پيامبر ارث برد.او گفت:پيش از همه ما به رسول گرامى‏پيوست و بيش از همه ما به او نزديك بود.

نسائى از امام(ع)نقل ميكند كه فرمود:«كنت اذا سالت رسول الله عطيت‏و اذا سكت ابتدانى‏». يعنى هر چه از رسول خدا مى‏پرسيدم جواب ميداد وچون از سؤال خاموش ميشدم او شروع به سخن گفتن ميكرد.حاكم نيزدر«مستدرك‏»اين حديث را نقل كرده است.

امير المؤمنين على در خطبه معروف‏«قاصعه‏»پيوستگى يگانه خود را با رسول‏قائد و عنايت نبى اكرم را به آماده سازى و تربيت‏خود چنين نقل ميكند:

«موضع مرا نسبت به رسول الله(ص)به سبب خويشاوندى نزديك من باآن بزرگوار و منزلت مخصوص من را نزد او ميشناسيد.مرا در خانه خودپرورد در حاليكه كودك بودم و مرا در بستر خويش مى‏خوابانيد و بدن خودرا با من تماس ميداد و بوى خويش را به من مى‏بويانيد و خوراك را مى‏جويدو سپس آنرا در دهان من ميگذاشت نه در گفتار من دروغى يافت و نه در كردارمن سهو و خطائى.

من او را پيروى ميكردم آن سان كه بچه شتر مادر خويش را.هر روز ازفضيلتى از اخلاق خود، آشكارا رايتى بر من مى‏افراشت و بمن فرمان ميداد كه‏ازو پيروى كنم.

هر سال در حراء مجاور ميگرديد و من او را ميديدم و جز من كسى او را نمى‏ديد.

آن روزها در اسلام جز رسول خدا و خديجه،هيچكس ديگر با آنها نبود و من سومين‏آنها بودم. نور و حق و رسالت را مى‏ديدم و رايحه نبوت را مى‏بوئيدم‏».

دوم:روش فكرى كه رسول اكرم در شرايط گوناگون و براى ابراز داشتن‏خط امامت در حيات سياسى،در بيانات رسمى كه ايراد مى‏فرمود اين معنى رامى‏نماياند.مانند حديث:«اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى،الا انه لا نبى بعدى (5) »آيا به اين خرسند نيستى كه نسبت به من به منزله هارون به موسى باشى جز اين كه پس از من پيامبرى نخواهد بود؟

و خطبه غدير كه فرمود:«من كنت مولاه فهذا على مولاه... (6) »

و حديث ثقلين:«انى تارك فيكم ثقلين،كتاب الله و اهل بيتى و انهما لن‏يفترقا حتى يردا على الحوض (7) »:دو چيز گرامى و بزرگ را نزد شما بازمى‏گذارم،كتاب خدا و خاندان خود را آندو هرگز از يكديگر جدا نمى‏گردندتا در كنار حوض كوثر نزد من بازگردند.

خط امامت در حيات اسلامى،از گذرگاه ضروريات شرعى،اين چنين ترسيم‏گرديد تا از نظر عملى و نظرى در حد مساوى،متمم خط رسالت گردد.اگراز آنچه كه گفتيم چشم فرو بنديم، مى‏بينيم كه اهميت‏خط امامت در تاريخ‏اسلام از نظر عملى بدون مباشرت او در مهمات تاريخى در دو حوزه آشكارمى‏گرديد:يكى حوزه قانونگذارى و آن روبرو شدن امت با نيازهاى جديدى‏بود كه هنگام نزول قرآن مجيد نظير اين نيازها سابقه نداشت و اين امرزمامداران پس از رسول اكرم را ناچار مى‏ساخت كه در اغلب امور راه حلهائى‏وضع كنند و پيشنهادهاى شرعى را در معرض افكار بگذارند و به راى و نظربيشتر مردم متوسل گردند و هر جا كه نصى وجود نداشت از خلال مفاهيم‏استحسان و قياس و جز آنها به راى پناه برند (8) .

اما اين معنى كه از بزرگان‏صحابه صادر ميشد در زمان خلافت اموى تغيير شكل داده و اين گونه اجتهادمعروف به عمل به راى شد.مكتب راى از نظر مفاهيم اصيل اسلامى درزمينه‏هاى مكتبى با چنان كشمكش و عكس العملى روبرو گرديد كه نتيجه آن‏پديد آمدن مكتب جديدى در حجاز شد.مكتب مزبور ترجيح مى‏داد كه‏حديث‏هاى ماثور (9) و اجتهادهاى صحابه و تابعين (10) بعد از آنان را حفظ كند.

اينان عقيده داشتند كه بازگشت به حديث و استناد به آن به تنهائى كافى است‏كه رسالت و مكتب را از آلايش كسانى كه به راى معتقد بودند حفظ كند.

هر فرد مى‏تواند دشوارى موضعى را كه شريعت در اثر زندگانى بين دو مكتب‏با آن روبرو بود احساس كند.يكى از آندو،روشى بود كه قاعده كارش شخص‏و راى شمرده مى‏شد بى‏آنكه مقيد باشد كه شرع در اجتهاد چه چيزى را معتبرمى‏شناسد و به اين مساله اصلا توجهى نداشتند.

درين روش گستاخى بسيار در مورد شريعت به كار مى‏رفت و در ميزان‏هاى آن‏بسيار تصرف مى‏شد و در مقياس‏هاى آن و در اعتبارات شريعت چنان تصرف‏كردند كه آنچه در دست مردم مى‏افتاد از فكر و راى مردم دور بود (11) .

مكتب ديگر روش و نقشى خشك و بى‏نرمش بود كه در زندگانى انسان‏به رويدادها و پيشامدها اهميتى نمى‏داد و فقط به نصوص توجه مى‏كرد وبى‏آنكه به امورى كه پيش مى‏آمد و سايه‏هائى كه بر زندگى مى‏افكند و به‏دگرگونى‏هاى زندگانى نظرى كرده باشند،بالجمله چشم پوشى از همه چيزجز كتاب و سنت بود.آن سان كه داود و ديگران از گروه ظاهريه دنبال‏كردند (12) .

يكى از امورى كه اهميت‏خط امامت را در حيات مسلمانان در سطح تشريعى‏براى پشتيبانى و حفظ مكتب از سراشيبى مشخص ميساخت روبرو شدن با مكتب‏راى بود.اگر عنصر راى را در قانون گذارى داخل مى‏كردند،قانون گذارى‏قدرت و نيرو و اصالت اسلامى خود را كه از خصوصيات قانون گذارى اسلامى‏است از دست ميداد.ديگر از آن امور روبرو شدن با مكتب حديث بود كه‏قانون را خشك و بدون نرمش مى‏ساخت و فقط به ظاهر نصوص توجه مى‏كرد.

اين امر،صفت نرمش قانون و همراهى آن را با مسائل و اوضاع مختلف‏اجتماعى از ميان مى‏برد (13) .

دوم آنكه در حوزه علمى،خط امامت در حكومت،از زندگانى اسلامى دورشد و طرحى نو بنام طرح شورا بوجود آورد و از خط اسلامى انحراف ايجادكرد و آن انحراف به مراكز توجيه فكرى و اجتماعى و سياسى روى نمود.

چندان كه تجربه اصيل اسلامى كه بدست آمده بود از كف رفت و به حكومت‏قبيله‏اى وارثى تبديل يافت و به تعطيل كردن حدود و از بين بردن روحيه‏شريعت و تيره ساختن صفاى بى‏آلايش آن پرداخت.اين امر در شكل حكومت‏اموى و عباسى مجسم گرديد و نتيجه آن بدبختى و نگون سازى و سراشيبى‏هاى‏خطرناكى بود كه نسلهاى آينده را از هدفهاى رسالت و مكتب و نقش صميمانه‏و آسمانى آن دور مى‏ساخت.از اينجا اهميت‏خط امامت كه دنباله خط مكتب‏است نمايان ميگردد و نشان ميدهد كه در سطح نظرى و عملى در حيات اسلامى همان وظيفه و ماموريت را انجام مى‏دهد.نيز از اينجا امر خطيرى كه امام‏در حركت تاريخى اسلامى به آن ممارست مى‏كرد آغاز مى‏گردد.

روش اسلامى كه لازمه كارهاى اجتماعى است

شايد وظيفه اسلام اين بود كه كوشش و همت‏خود را از لحاظ عملى بيشترمصروف به دعوت انقلابى در زندگانى انسان كند.آنگاه ذهنيات و عواطف‏و كردار و گفتار افراد و اجتماعات را دگرگون سازد.و همانا اين روش‏اسلامى كه در همه كارهاى فكرى و عملى،لازمه كارهاى اجتماعى بود نمودارگرديد و شكل هدف نهائى ثابتى به خود گرفت و آن شكل ثابت عبارت بوداز وجوب دعوت به اسلام و وجوب امر به معروف و نهى از منكر و واجب‏بودن جهاد به منظور پشتيبانى از مجتمع اسلامى يا گسترش دادن دائره آن.

اما اگر چه خط و روش اسلامى كه از گذرگاه نسلهاى مسلمان در طول تاريخ‏در كارهاى اجتماعى اتخاذ گرديد ثابت بود اما روش اجراى آن بنابر پيشرفتهائى‏كه در زندگانى انسان پديد مى‏آمد،همچنين بنا به وضع افراد،و بنابه عوامل‏اجتماعى كه در برگيرنده عامل نخستينى بود كه ميخواست مسلمان كامل تربيت‏كند،تابع عامل نرمش بود.به علاوه نكته‏اى كه گفتن آن در اينجا بايسته است‏اين است كه اين دگرگونى در نهاد روشهاى عملى اجتماعى كه شريعت اسلام‏به عهده گرفته بود و وظيفه خود ميدانست،آغاز آن دعوت به اسلام‏از گذرگاه امر بمعروف و نهى از منكر بود كه به جهاد و غيره منتهى ميگرديداين گوناگونى در نهاد خطوط عملى اجتماعى و در طبيعت وظايفى بود كه هربرنامه‏اى،انجام آنرا به عهده مى‏گرفت و در پى گسترش دائره‏اى بود كه‏در همان گذرگاه امتداد مى‏يافت و آن مسائل را در بر ميگرفت.

ازين روى مفهوم دعوت به اسلام وظيفه‏اى بود بيرون از جامعه اسلامى.

پس،از خلال اين مفهوم،دعوت به اسلام به مردمى مربوط ميشد كه دعوت‏به آنان نرسيده و ابلاغ نشده بود.

اما بايستى آنان را به قبول اسلام راضى ميكردند و دستشان را ميگرفتند ووارد حوزه ايمانيان مى‏نمودند.

امر بمعروف و نهى از منكر،به اعتبار اسلامى،پاسدار امنيتى بود كه‏وظيفه تصحيح انحرافها و تجاوز از خلافها و از منهيات را بر عهده داشت و بايدفضيلتها و صفات مثبت را در چهار چوب اجتماع اسلامى رسوخ ميداد و پاى‏برجا مى‏ساخت (14) .اما جهاد،دفاع مادى از سراسر اجتماع اسلام را بر عهده‏داشت و موظف بود با قدرتهاى كفر و سركش در روى زمين مقابله كند تابراى دعوت اسلام راه را هموار سازد و وظايف تاريخى خود را در چهار چوب‏مجتمع‏هاى بشرى روياروى قرار دهد (15) .

باين ترتيب مى‏بينيم مفاهيم و خطوط فكرى عملى كه به عمل اجتماع‏پيوسته است چيست و مى‏بينيم كه آن مفاهيم از نظر روش،گوناگونى ندارد.

بلكه مانند برنامه‏هاى عملى است كه هر يك را چهارچوبى و مسئوليتهائى وبعدهائى است. خلاصه از جهت روش مختلف نيست بلكه از ديدگاه برنامه‏عملى اختلاف دارد و براى هر يك منطقه‏اى و ابعادى و نوع ماموريتى و اندازه‏مسئوليتى بوده است.اما اجرا و شكل آنها با يكديگر تفاوت دارد و نحوه‏نفوذ آن بنا به شرايط اجتماعى و دشواريها و پيچيدگيهاى آن و شرايط تمدن‏آن اجتماع،و بنا به شرايط تحصيلى و فكرى و بر مبناى ذهنيات عناصرى كه‏اجتماع را ميسازد متناسب بود.

اين پايه كسى كه ادعاى مسلمانى ميكرد،وقتى برنامه تغيير دادن و دگرگون‏ساختن بر عهده‏اش واگذار ميگرديد و مكلف به انجام دادن آن ميشد بايدواقعيت‏خارجى جامعه را كه در آن زيست ميكرد از نظر ميگذرانيد و رشدفكرى و عقلى و نفسانى امت را ملاحظه ميكرد تا روشى را كه در آنجا براى عمل‏كردن برمى‏گزيد از نظر نوع و شكل يكى نباشد و بنا به اختلاف واقعيت محيطى‏كه در آن زندگى ميكرد و بنا به خصوصيات دعوت و دين در آن اجتماع،روش‏او تحول داشته باشد.

چه،بسى آشكار بود كه دعوت به اسلام بين بيسواد و باسواد مساوى نبود.

اگر كسى در دعوت ميان اندو تفاوت نگذارد موفق نميگردد.در طبيعت‏شيوه‏اى‏كه براى منتقل ساختن فكر و بازگو كردن آن بايد پيروى ميكردند بايد به‏تفاوت آنان توجه ميداشتند (16) .

خرد اقتضا دارد كه كسيكه داعيه خود را تبليغ ميكند در برخى موقعيتها روش‏حماسى اتخاذ كند و در موقعيتى ديگر روش آرام و سنگين برگزيند.گاهى‏عقل و شعور ايجاب ميكند كه مساله‏اى براى مخاطب به تفصيل بيان شودو هنگام ديگر بايسته چنان است كه فقط خطوط كلى مساله گفته آيد.

يك اجتماع تنها به كارتر ميمى و اصلاحى نياز دارد و اجتماعى ديگر به كارانقلابى،و بايد بكلى آن را زير و رو كرد.بارى،اصل قانونگذارى براى‏مساله اختلاف روشها كه افراد معتقد و مكتبى بخواهند عمل كنند و برنامه‏دگرگون ساختن را صورت تحقق بخشند،قول خداى تعالى است كه مى‏فرمايد:

ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن.. (17) .

كلمه حكمت كه آيه فوق بدان اشارت ميكند جز اين نيست كه قبلا طرح‏آنرا گفتيم و آن دگرگونى روشها بنا به اوضاع و احوال و وضع اجتماعى و موقعيت‏افراد و اجتماعات و پيچيدگيهاى آن است.

پى‏نوشتها:


1- تاريخ عرب-فيليپ حتى،ص 63-69.

2- احمد عباس صالح در كتاب خود،چپ و راست در اسلام،ص 142 گويد.

شگفت آن است كه امام حسن(ع)آن پايدارى كه ازو در برابر معاويه انتظار

ميرفت انجام نداد،در مورد امام حسين(ع)گويد،حسين با حسن تفاوت داشت‏و از خصوصيات پدر بسيار چيزها در او بود.حسين با كارى كه برادرش كردموافق نبود و با وى به مجادله پرداخت و در عقيده خود پافشارى كرد.در كتاب‏خود موسوم به‏«نهضت‏هاى زير زمينى در اسلام‏»گويد:«پس از رحلت على(ع)

شيعيان پيرامون فرزند او حسن گرد آمدند.اما او راحت را برگزيد و از حق‏خود با رضامندى تنزل كرد تا فتنه‏اى بر پا نشود،پس از وفات حسن(ع)،شيعيان‏حسين را كه طالب خلافت بود و سلطنت موروثى بنى اميه را انكار داشت مورد توجه‏قرار دادند.

دكتر صبحى سالم نيز در كتاب خود:«نظامات اسلامى.آغاز و تطورات آن‏»درص 266 نيز نظير همين سخن را مى‏گويد.

3- امامت و قانونگذارى در اسلام.محمد مهدى آصفى،33.

4- بحث در ولايت،محمد باقر صدر.

5- عبد الحسين شرف الدين.ط 6/151.

6- همان مدرك ص 210.

7- همان كتاب ص 49،در شناخت مآخذ حديث از اهل سنت:سندهاى بسياردر باب اين حديث موجود است و دار التقريب بين مذاهب اسلامى به چاپ‏رساله جامعى از مآخذ اقدام كرده است عين حديث از صحيح ترمذى 2/308و اسد الغابه 2/12 با اختلاف ناچيزى موجود است.

8- شهرستانى درين مورد گويد،ما بطور قطع مى‏دانيم كه حوادث و رويدادهاى‏بى‏اندازه پيش آمد و نيز مى‏دانيم كه در همه جا براى همه موارد نصى وجودنداشت.و مى‏دانيم كه نصوص متناهى امور نامتناهى را ضبط نمى‏كند،پس قياس‏و اجتهاد واجب الاعتبار است تا در هر امر بتوان راهى يافت.براى روشن شدن‏مطلب به علم اصول عبد الله ص 295 مراجعه شود.

9- حديث ماثور حديثى است كه از معصوم روايت‏شود(م).

10- تابعين كسانى هستند كه صحابه رسول اكرم را ديده بودند(م).

11- محمد مهدى اصفى،مقدمه كتاب اجتهاد و تقليد،تاليف ميرزا غلامرضا ص 19.

12- همان مدرك.

13- همان مدرك ص 19 و 20.

!15 14- روش دعوت در قرآن،محمد حسين فضل الله-ط 2 بيروت ص 17.

!16 ا15- همان مدرك ص 118.

16- روش دعوت در قرآن.

17- سوره نحل آيه 125.

!17