هجرت و انتقال به پايگاه مركزى

آنگاه مصعب بن عمير در موسم حج‏سال بعد به مكه بازگشت و گروهى‏بسيار از مسلمانان مدينه با او همراه بودند كه با حج گذاران مشرك قوم خودبيرون آمده بودند.

مصعب زان پيش كه به مكه در آيد،بين رسول الله و مسلمين يثرب پس ازپايان موسم حج، اجتماعى تشكيل داد و در آن از كارها و فعاليتهاى خود واز پيشرفتهاى دعوت اسلامى سخن گفت.از آن وقت بر عده مسلمانان افزوده‏شده بود و جو عمومى مدينه براى آمدن رسول الله آمادگى داشت.

محمد بن اسحاق از كعب بن مالك روايت كرده است كه:«رسول الله با مادر عقبه در اواسط ايام تشريق (1) وعده گذاشت هنگامى كه از بجاى آوردن حج فارغ شديم،شبى بود كه رسول خدا با ما وعده گذاشته بود،در آن شب با قوم‏خود در كاروان خويش خفتيم تا ثلثى از شب گذشت.آنگاه از كاروان خودبه سوى وعده‏گاهى كه با رسول الله داشتيم بيرون شديم و مانند كبك،بيمناك‏و آرام آرام حركت مى‏كرديم تا در دره‏اى كه نزديك عقبه بود فراهم آمديم‏و ما هفتاد و سه تن مرد و دو تن زن بوديم‏».

محمد بن اسحاق چنين ادامه داد:«در دره فراهم آمديم و به انتظاررسول الله مانديم تا نزد ما آمد و عموى او عباس بن عبد المطلب نيز با او(ص)

بود.آنگاه آن قوم با او سخن گفتند و اظهار داشتند از ما هر يك را مى‏پسندى‏براى خود برگزين.سپس رسول الله با آنان سخن گفت و قرآن تلاوت كرد ودر پيشگاه خدا دعا نمود و آنان را به اسلام ترغيب فرمود.آنگاه گفت:باشما پيمان مى‏بندم به شرطى كه از آنچه همسران و فرزندان خود را از آن منع‏مى‏كنيد،مرا نيز از آن بر حذر داريد (2) »و از آنان پرسيد كه آيا براى پشتيبانى‏از او و يارى دادن به او در راه دين و تحمل كردن همه گرفتارى‏هائى كه از اين‏كار بر مى‏آيد آماده‏اند يا نه؟

ابن هشام گفت:«رسول الله در عقبه آخر با آن‏ها بيعت كرد كه در جنگ‏سرخ و سياه يعنى در هر پيشامد با او باشند».

«با خود عهد كرد و با قوم در پيشگاه خدا پيمان بست و آنان را به پاداش‏وفاى به عهد وعده بهشت داد.همه موافقت كردند و به پشتيبانى او تا سر حدپيروزى يا مرگ سوگند ياد كردند (3) »

عبادة بن صامت گويد:«با رسول الله پيمان جنگ بستيم كه در سختى وآسانى و در رفاه و فعاليت و در ناخوشى‏ها،در همه كار از جان و دل با اوباشيم و هر نتيجه كه آن پيمان داشت بر عهده گرفتيم و قول داديم كه در هيچ كاربا كسان او نبرد نكنيم و هر كجا كه باشيم سخن به حق گوئيم و از سرزنش هيچ‏سرزنش كننده نهراسيم.

نخستين آيه‏اى كه در آن اجازه جنگ بر رسول گرامى نازل گرديد،اين‏قول حق بود:

اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير،الذين اخرجوامن ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله

حج-39،

(به آنان كه مورد جنگ قرار مى‏گيرند و به آنان ستم مى‏شود اجازت داده شده‏است و خداى به يارى آن‏ها تواناست،آنان كه از ديار خود بر خلاف حق‏بيرون رانده شدند و تقصيرى نداشتند جز آنكه مى‏گويند الله خداى ما است).

پس از همه آن كوشش‏ها،خداوند براى فرستاده خود(ص)چنين مقدرفرموده بود كه هدف خود را كه در پى آن بود در ميان حاميان يثرب بيابد.

بعد از عذاب‏ها و بلاها كه بر مسلمانان فرود آمد به يثرب مهاجرت فرمودو در آنجا نخستين سراى اسلام به صفحه خاك به وجود آمد و همانا كه اين رويداد براى ظهور دولت اسلامى (4) اذن و اجازتى بود و رسول الله نخستين‏كس بود كه آن را بوجود آورد.

ابن سعد در طبقات گويد:«وقتى آن هفتاد تن از محضر رسول الله بيرون‏رفتند،خشنودى در چهره روشنش پديدار بود و خداى ورا قدرت و قومى مهيافرمود كه هم مردان كارزار بودند، هم تعدادشان بسيار بود،هم مردمى بودندكمك رسان.وقتى مشركان دانستند كه مسلمين مى‏خواهند از آن ديار بيرون‏روند،درباره آنان چنان آزار و شكنجه‏اى روا داشتند كه تا آن روز هيچكس‏مانند آن را نديده بود پس،اصحاب ازين واقعه بر حضرت(ص)شكايت‏بردند و رخصت طلبيدند تا از آن ديار هجرت اختيار كنند.

آنگاه حضرت رسالت(ص)فرمود:«شما را از سرائى كه به آنجاهجرت خواهيد كرد آگاهى دهم و آن يثرب است.پس هر كس بر آنست كه‏ازين ديار بيرون رود به سوى آنجا حركت كند».و قوم آگاه گرديدند و موافقت‏كردند و با يكديگر تبادل نظر نمودند و از شهر بيرون رفتند و آن كار را پنهان‏داشتند (5)

رسول اكرم(ص)به سوى امام على بن ابى طالب رفت و به او فرمان‏داد كه پس از عزيمت او به مكه برود و وديعه‏هاى مردم را كه نزد رسول اكرم‏مى‏باشد به صاحبان آن بازگرداند (6)

آن شب كه نبى اكرم(ص)مهاجرت فرمود،شبى تاريك بود و مشركان‏بر در خانه رسول الله اجتماع كردند و در صدد قتل آن رسول مكرم برآمدند.

رسول خدا زان پس كه على در بستر او خفت ازو جدا گرديد و از ميان مشركان‏بيرون رفت و خداى،خوابى موقت بر آنان چيره ساخته بود و رسول خود را اطمينان داده بود كه هيچ شرى از مشركان به او نرسد (7) .

همينكه رسول اكرم به يثرب رسيد و در آنجا اقامت گزيد،استوار وپاى بر جا به تشكيل مجتمع اسلامى روى آورد و در آن مجتمع جديد،به عنوان‏نخستين قائد،زمام شئون سياسى و اقتصادى و ادارى و داورى را كه به‏فرمانروائى بر آن جمع ارتباط داشت در دست گرفت.

پس از آنكه اسلام در مدينه ريشه دوانيد،به روياروئى با مشركان و جهادمبادرت فرمود تا نيروى جاهليت را كه در قريش تجسم يافته بود مورد هجوم‏قرار دهد و خطر و تاثير آن را از دعوت اسلامى دور كند و از ميان بردارد.

همانا كه رسول خدا(ص)وقتى با مشركان و يهود روبرو مى‏گرديد،-درين مرحله-بسى قاطع و استوار بود و مساله حكومت بين اسلام و جاهليت،موضوع كشاكش و جنگ بود.و هر جا كه امر ايجاب مى‏كرد،زور و فشار وسختگيرى بكار مى‏رفت.

موضع رسول اكرم در مورد آينده دعوت

درين مبحث بايد،مساله‏اى بزرگ و مهم را كه مسلمانان در آن اختلاف‏كرده‏اند،بررسى كنيم. اين مساله،جانشينى نبى اكرم(ص)و آينده دعوت ورهبرى آن پس ازو مى‏باشد.بايد موضع رسول اعظم را كه درين بحث به تحقيق‏آن مى‏پردازيم،طورى باشد كه نتيجه از آن بدست آوريم و مساله دعوت راكه او(ص)رهبرى آن را عهده دار بود،بايد رسيدگى كرد و از شكل گيرى آن‏اجتماع و نوع و شرايطى كه مردم در جو آن مى‏زيستند،نتيجه منطقى گرفت.

پيامبر بزرگوار پيش از وفات مى‏دانست كه اجل نزديك است و در«حجة الوداع‏»با وضوح اين مطلب را باز گفت (8) مرگ او را غافلگير نكردو وفات وى(ص)ناگهانى نبود.پس فرصت كافى داشت تا در مساله آينده‏دعوت پس از خود بينديشد.حتى اگر عامل ارتباط غيبى را هم در نظر نگريم‏و از رعايت الهى و آگاه شدن از طريق وحى نيز چشم بپوشيم،باز مى‏بينيم‏كه آن رسول قائد(ص)از نزديكى رحلت‏خويش آگاه بوده است.

در پرتو اين اطلاع مى‏توان دانست كه نبى اكرم آينده دعوت را به روشنى‏مى‏ديده و يكى از سه راه ممكن را در پيش روى داشته است.

راه نخست

رسول اكرم مى‏توانست در مورد آينده دعوت موضع منفى اتخاذ كند ودر رهبرى دعوت و توجيه آن به زمان زندگانى خود اكتفا ورزد و آينده را به‏اوضاع و احوال و تصادف واگذارد.

اين عمل منفى را نمى‏توان در مورد نبى اكرم(ص)فرض كرد زيرا چنين‏نحوه عمل از يكى از دو امر ناشى مى‏گردد كه هيچيك با حضرت تناسب‏نداشته است.

مساله اول:

اعتقاد به اين مطلب كه برخورد سلبى و منفى و اهمال در مورد آينده‏دعوت تاثيرى ندارد و امتى كه بزودى در محيطشان دعوت واقع مى‏گرددمى‏تواند از دعوت پشتيبانى كند و جلوگيرى از انحراف را تضمين نمايد.

به عبارت ديگر ممكن است چنين پنداشت كه از نظر رسول اكرم(ص)جاى‏نگرانى نبوده است كه دعوت پس از او از بين برود بلكه حضرتش يقين داشته است كه امت دعوت صحيح را ادامه خواهد داد و از انحراف جلوگيرى‏خواهد كرد.

بر واقعيت چنين اعتقادى دليلى در دست نيست،بلكه طبيعت اموربر خلاف آن دلالت دارد، چه دعوت به حكم اين بود كه در آغاز،عملى‏دگرگون كننده و انقلابى بوده است و هدفش ساختن امت و از بيخ و بن بركندن‏همه ريشه‏هاى دوران جاهليت بوده است.پس وقتى ساحت اجتماع از رهبرآن تهى ماند و قائد آن اجتماع را بدون هيچگونه برنامه ريزى ترك مى‏كردآن جامعه در معرض بزرگترين خطر قرار مى‏گرفت.

الف:در چنين وضع،خطرهائى ظاهر مى‏شد كه طبيعتا از روبروئى با خلاء،بدون هيچگونه برنامه ريزى سابق سرچشمه مى‏گرفت.به عبارت ديگر خطرى‏وجود مى‏يافت كه از طبيعت روبرو شدن با خلاء برنامه نداشتن از قبل حاصل‏مى‏گرديد و امت را وا مى‏داشت در سايه آن مصيبت بزرگ يعنى از دست دادن‏نبى اكرم موضعى فورى اتخاذ كند و هيچ مفهوم و روش قبلى براى اين كارنداشت و خلاصه وقتى امت بدون داشتن برنامه،با فوت نبى اكرم(ص) مواجه‏مى‏گرديد،دست و پاى خود را گم مى‏كرد و در كار خود فرو مى‏ماند.

ب:خطر ديگر اينكه در چنان مورد،مكتب به درجه‏اى نرسيده بود كه روشى‏را كه بايد براى حفظ دعوت اتخاذ كرد براى رسول اكرم(ص)تضمين كند ودر چهار چوب مكتب براى دعوت، هماهنگى تامين شود و بر تناقضاتى كه‏بر اساس تقسيم مهاجران و انصار يا قريش و ساير عرب يا مكه و مدينه درزواياى نفوس مسلمين كمين كرده بود،غلبه يابد.

ج:خطر ديگر از وجود گروهى ناشى مى‏شد كه تظاهر به اسلام مى‏كردندو در پشت نقاب اسلامى پنهان شده بودند و در حيات نبى بزرگوار،پيوسته‏با اسلام دشمنى مى‏ورزيدند.

وقتى تعداد بسيارى از كسانى را كه پس از پيروزى اسلام تسليم شدند و از ناچارى اسلام آوردند،بر آن دشمنان بيفزائيم مى‏توان خطرى را كه‏اين گروهها توانستند ايجاد كنند تخمين زد.زيرا پس از فوت نبى اكرم ناگهان‏فرصتى يافتند تا به فعاليتى گسترده دست زنند و مى‏توانستند در جامعه‏اى كه ازرهبرى و رهبر خالى مانده بود و در ساحتى از قائد تهى،به فراغ بال‏تركتازى كنند.

بعلاوه خطرهائى مثل قدرتها و كشورهاى دور و نزديك از خارج دعوت‏را تهديد مى‏كرد.لذا خطرناك بودن وضعيت پس از وفات نبى اكرم(ص)

چيزى نبود كه از نظر رهبرى كه كار عقيدتى انجام مى‏داد پنهان باشد،چه رسداز نظر خاتم الانبياء.

اگر ابو بكر به اين معنى كه پس از او امت و جامعه اسلامى در باب‏جانشينى خلافت در تفرقه نيفتد مستمسك نمى‏شد،مردم به سوى عمر هجوم‏نمى‏كردند و امير المؤمنين گويان نمى‏گفتند:از عدم وجود جانشين و خليفه‏در ميان امت-عليرغم مركزيت‏سياسى و اجتماعى كه امت اسلام پس ازوفات نبى اكرم تا حدودى بدست آورده بود.بينديش و خلافت را بپذير. واز طرفى عمر نيز با وجودى كه خطر را احساس مى‏كرد،شش نفر را تعيين‏نمى‏كرد كه خلافت را بين خود به مصالحه گذراند.

ابو بكر شخصا و وجدانا از شتابى كه از پذيرفتن خلافت بظهور رسانيده‏بود پوزش مى‏خواست و عمر نيز در باب بيعت با ابوبكر گفت:بيعت با اواشتباهى بود كه خداوند ما را از شر آن محفوظ داشت (9) .

با اينهمه بديهى است كه رهبر دعوت و پيغامبر اكرم،طبيعت موضع‏و خواستهاى عمل و دگرگون سازى را كه امت بر عهده داشت كه بنا بر تعبيرابوبكر تازه از قيد جاهليت رسته بود، و خطر منفى مسئله را پيش از همه ادراك مى‏كرد،بهتر از همه مى‏فهميد و عميقتر از همه در مى‏يافت.

مسئله دوم:

ممكن است چنين تصور كرد كه رهبر در مقابل آينده دعوت و دگرگون‏سازى اجتماع پس از وفات خود اهميتى نمى‏داده است و روش منفى به كارمى‏برده است و با وجود توجه به خطر اين روش منفى،براى حفظ دعوت در مقابل‏خطر مزبور كوشش نمى‏كرده و سعى نمى‏نموده كه اين دعوت را استوار كند واز خطر مصون بدارد.چه،او به دعوت با نظر مصلح مى‏نگريست و جز اين‏نمى‏خواست كه فقط تا وقتى زنده است آنرا محافظت كند تا از آن مستفيدگردد و از دستاوردهاى آن سود جويد.جز اين چيزى را مهم نمى‏شناخت وبه پشتيبانى آينده دعوت پس از وفات خود عنايتى نداشت.خلاصه مى‏توان‏چنين تصور كرد كه او توجهى نمى‏فرمود كه روزگار آينده از دعوت او پشتيبانى‏مى‏كند يا نه و پس از وفات او بر سر دعوت چه خواهد آمد.

در چنين موردى،حتى اگر به كيفيت نبوت نبى اكرم و ارتباط او باخدا نيز توجه نكنيم و او را مانند ديگر رهبران مكتبى فرض كنيم،باز هم اين‏تفسير درباره آن بزرگوار صدق نمى‏كند.چه تاريخ رهبران مكتبى هيچكس‏را مانند رسول قائد(ص)از حيث اخلاص و از خود گذشتگى براى دعوت وفداكارى و قربانى كردن خويشتن در راه هدف تا واپسين دم زندگانى نمى‏شناسيم‏در حالى كه در بستر مرگ بود،در انديشه ميدان جنگ به سر مى‏برد و برنامه‏آن را تنظيم كرده بود و سپاه اسامه را براى داخل شدن در ميدان جنگ آماده‏فرموده بود (10) .

پس،وقتى رسول اكرم در قضيه‏اى از قضاياى جنگى كه به دعوت مرتبط بود،تا اين درجه صرف اهميت كرده باشد و در نفس‏هاى واپسين براى‏حفظ و گسترش دعوت در انديشه باشد، چگونه ممكن است تصور كرد كه ازآينده دعوت غمى نداشته است و براى حفظ و سلامت دعوت پس از درگذشت‏خود،از خطرهائى كه انتظار رويداد آن مى‏رفت،برنامه‏اى تنظيم نكرده باشد؟.

پس قائد اعظم دور از اين فرض است كه در مقابل آينده دعوت موضع‏منفى اتخاذ فرموده باشد.پيغمبر(ص)آنگاه كه ارتحال را احساس فرمود،حالى كه در سراى او مردانى از جمله عمر بن خطاب حاضر بودند فرمود:

«استخوان كتف و دوات براى من بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم تا پس ازمن گمراه نگرديد (11) ».

اين كوشش پيامبر كه در نقل و صحت آن اتفاق حاصل است با كمال‏روشنى دلالت بر اين ميكند كه او(ص)به خطرهاى آينده مى‏انديشيد و عميقا به‏ضرورى بودن برنامه داشتن براى حفظ امت از انحراف و براى پشتيبانى دعوت‏از متلاشى شدن و نابودى توجه داشته است.

پى‏نوشتها:


1- حج گذاران روز دهم ماه ذو الحجة الحرام بايد در(منى)وارد شوند و در آنجا چندسنگ زدن به شيطان سوم(به ستون سوم كه نمودار شيطان است).سپس قربانى‏كردن و سوم تراشيدن سر در شب يازدهم مكلف‏اند در(منى)بيتوته كنند يعنى شب را بروز آوردند و جز اين كارى ندارند.فرداى آن شب كه روز يازدهم است فقط يك‏وظيفه دارند و آن سنگ زدن به هر سه شيطان است(هر سه علامت و نمودار شيطان‏كه در صورت ستونى كوچك نشان داده ميشوند).ديگر اينكه تا غروب آفتاب كارى‏ندارند.آن شب كه شب دوازدهم است نيز بايد از(منى)بگذرانند(البته روزمى‏توانند بيرون روند)فرداى آن شب روز دوازدهم است و باز وظيفه دارند كه‏به سوى سه شيطان سنگ پرتاب كنند و تا ظهر در(منى)باشند.آنروز تا ظهر در(منى)مى‏مانند و ظهر از آنجا بيرون مى‏روند. اين سه روز(دهم و يازدهم و دوازدهم ذى الحجه)ايام تشريق نام دارد. عقبه نيز مربوط به سنگ انداختن به شيطان است و(جمره عقبه) اصطلاح آن است‏و چنانكه گفتيم به سه نمودار شيطان سنگ پرتاب ميكنند و به آنها جمره اولى‏و جمره وسطى و جمره عقبه(شيطان سوم)گويند.(م)

2- در باب زندگانى مصعب بن عمير به كتاب فقه السيره از دكتر البوطى،ص 166 مراجعه شود.

3- سيره ابن هشام و طبرى.

4- سيره ابن هشام و طبرى.

5- سيره ابن هشام و طبرى.

6- ماخذ سابق.

7- فقه السيره،البوطى،ص 185 «

8- درين بحث به مطلبى در كتاب‏«بحث در ولايت‏»نوشته محمد باقر صدر ارجاع ميدهيم.

9- تاريخ طبرى،ج 3 ص 200 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 6 ص 42.

10- به كامل ابن اثير و ديگر ماخذ مراجعه شود.

11- اين حديث را شيعه و اهل تسنن هر دو نقل كرده‏اند.مسند احمد،ج 1 ص 355 وصحيح مسلم،ج 2 و صحيح بخارى،ج 1