امام چهارم

على بن حسين(ع)

امام سجاد،در بدترين زمان از زمانهايى كه بر دوران رهبرى اهل بيت‏گذشت مى‏زيست.چه،او با آغاز اوج انحرافى معاصر بود كه پس از وفات‏رسول اكرم(ص)روى داد و در پيش از آن سخن گفتيم.

اما مطلبى كه درباره آن انحراف اكنون بايد گفت اين است كه انحراف‏از زمان امام سجاد(ع) كم كم شكلى آشكار به خود گرفت.اما نه فقط از جنبه‏مضمون بلكه در سطح شعارها و كلمات كه از طرف زمامداران،هم در سطح‏عمل مطرح شده بود،هم در رسوخ دادن و تنفيذ اقعيت‏حال زمامداران پس‏از شهادت امام حسين(ع)،ماهيت و زشتيهاى حكومت،از جهت نظرى وعملى براى مردمى كه اينك واقعيت امامان(ع)را درك كرده بودند،نمايان‏گرديد.

امام(ع)با همه محنتها و بلاها كه در روزگار جد بزرگوارش امير المؤمنين(ع)روى داده بود همزمان بود.او سه سال پيش از شهادت امام على(ع)

متولد گرديد.وقتى به جهان ديده گشود،جدش امير مؤمنان(ع)در خط جهادجنگ جمل غرق گرفتارى بود و زان پس با امام حسن(ع)در محنت و در گرفتاريهاى فراوان او مى‏زيست.

او همه اين رنجها را طى كرد تا خود بطور مستقل روياروى گرفتاريهاقرار گرفت.محنت و رنج او وقتى بالا گرفت كه لشكريان بنى اميه در مدينه‏وارد مسجد رسول الله شدند و اسبهاى خويش را در مسجد بستند.آن مسجدجائى بود كه انتظار آن مى‏رفت كه مكتب رسالت و افكار مكتب،از آنجا درسراسر جهان انتشار يابد،اما بر عكس،آن مكان مقدس در عهد آن امام(ع)

بدست‏سپاه منحرف بنى اميه افتاد و آنان نيز بى‏پروائى را از حد گذراندند وحرمت مدفن مقدس رسول اكرم و مسجد او را هتك نمودند.

مى‏توان آن زمان را كه امام سجاد در آن مى‏زيست دشوارترين و بدترين‏زمانى تصور كرد كه بر آن امام بزرگوار(ع)گذشته است.آغاز آن روزگار،اوج انحراف را در زمان مجسم ميكند و امام(ع)در آن هنگام بيش از ديگرپيشوايان(ع)مورد آزمايش قرار گرفت.

كشتن،ساده‏ترين وسيله‏اى بود كه در آن كشاكش به كار ميرفت.چه،مثله كردن جسدها از روى كينه و انتقام،و حلق آويز كردن از درختان،بسيارمعمول بود.دستها و پاها را مى‏بريدند و شكنجه‏هاى گوناگون بدنى از جمله‏چيزهائى بود كه هميشه از آن سخن ميرفت.

قيام پدر بزرگوار آن امام(ع)و پايان فاجعه آميز آن در كربلا توجه مردم‏را به گناهكارى شان جلب كرد و كينه و نفرت آنان را به بنى اميه برانگيخت.

اين مطلب را پس از قيام حسين(ع)و شهادت او آشكارا در ملت اسلام‏مشاهده ميكنيم و مى‏بينيم كه بسيارى از مسلمانان از آن واقعه احساس گناه‏كردند و ملت در جهت تكفير امويان بحركت در آمد و كينه و نفرتش به بنى اميه‏روز افزون گرديد.نتيجه و تعبير طبيعى تكفير بنى اميه و در دل گرفتن كينه آنان‏«قيام‏»بود و قيام نيز روى داد.

بيشتر قيامهائى كه روى داد،سبب عاطفى داشت نه تعقلى.زيرا مردم هنوز درك نميكردند كه امويان تا چه اندازه از اسلام دورند (1) .

امام سجاد احساس گناه را در دل مردم بر مى‏افروخت

موضع امام سجاد(ع)درين معنى،يعنى احساس گناهكارى،موضعى‏مثبت بود و در آن بخوبى ايستادگى كرد و براى پيش راندن مسلمانان به سوى‏نفرت از بنى اميه و افزودن مبارزه جويى با آنان،ازين احساس و عامل روانى‏استفاده كرد و آنرا براى رسيدگى به حساب زمامداران اموى،عاملى مهم‏محسوب داشت.امام على بن الحسين(ع)كوشيد،اين احساس گناه را شعله‏ورسازد و بر مهيب آن بيفزايد.پس به گروهى انبوه از مردم كوفه گفت:

«اى مردم شما را به خداى،آيا ميدانيد كه به پدرم نامه نوشتيد و با اونيزنگ باختيد؟از دل و جان با او پيمان بستيد و ميثاق كرديد و بيعت نموديداما او را كشتيد؟دستتان بريده باد... وقتى رسول الله(ص)به شما بگويدخاندان مرا كشتيد و حرمت مرا شكستيد،پس،از امت من نيستيد با چه چشمى‏به او خواهيد نگريست‏» (2) .

اين احساس گناه،عاملى بود پيوسته شعله‏ور،كه مردم را براى شورش‏و انتقام خواهى،دائم به جلو مى‏راند.امام(ع)توانست هر وقت فرصتى‏بدست مى‏آمد،مردم را به انقلاب بر ضد امويان برانگيزد و پيوسته اين كار رااز سر ميگرفت،و آن شعله،نه فرو مى‏نشست نه خاموش ميشد (3) .

آن جونا آرام و لبريز از شورش و اضطراب،بنى اميه را واداشت تاجنبشهاى امام سجاد(ع)و كارهاى او را زير مراقبت‏شديد قرار دهند وهر حركتى كه ازو سر مى‏زد به شورشى نو تفسير ميشد كه ناچار حكومت منحرف‏بنى اميه هدف آن بود.

از گذرگاه آن محيط ناآرام و مضطرب،امام(ع)بايستى راه و روشى‏نو مى‏يافت تا با آن محيط و شرايط بسيار دشوار،بتوان روبرو شد.پس‏ناچار،به علت مسئوليتى كه نسبت به امت داشت،و براى پشتيبانى از شريعت،با احتياط،برنامه حاكمان منحرف را تحت نظر قرار دهد و راقبت‏شديدآنها را كه با بيم و ترس آميخته بود و براى انتقام ازو طرح ميشد،مورد توجه‏قرار دهد.

امام(ع)به اين سبب،اسلوب دعا را به كار برد و بسيار هم بكار برد.

دعاهاى او داراى نوعى معانى است كه رويدادهاى عصر او را تفسير ميكند و ازمفاهيم تبليغ و پى ريزى بناى امت لبريز است.«بنابر اين امام ديد كه بايد سخنان‏و آراء خود را در جامه خشونت انقلابى نپوشد.اگر چه در واقع مفاهيم آن‏گفتارها شديدتر از خشونت و شورش بود.او تعابير آن را در جامه اشارات وتحريك مستقيم بيار است.

او مشاهده كرد كه نظريات اسلام و راهها و روشهاى آن،حرمت‏خودرا از دست داده و متروك گرديده است،پس سخنانش در صورت شكايت ودعا شكل گرفت و در آن،هر چه از شورش و تحريك به قيام كه ميخواست‏گنجانيد» (4) .

نقش امام(ع)در ميان امت

امام سجاد(ع)از دو راه عملى،با امت و پيروان خود روبرو گرديد.

1-يكى راه برانگيختن وجدان انقلابى افراد مسلمان و متمركز ساختن‏و برانگيختن احساسشان به گناه و ضرورى بودن جبران آن گناه بود.

!158 امام كوشيد كه دژ وجدان و اراده اسلامى را از فرو ريختن حفظ كند وشخصيت اسلامى و كرامت انسانى را در مقابل حاكمان منحرف،از تنزل وفرومايگى نگاهدارد.ازين روى مى‏بينيم كه امام(ع)اعلاميه‏هاى عمومى‏صادر مى‏فرمود و هر مسلمانى را كه عليه زمامداران منحرف به شورش دست‏ميزد،مى‏ستود و ازو به گرمى استقبال ميكرد و او را سپاس ميگفت. هنگاميكه‏محمد بن حنيفه با فرستاده مختار ثقفى نزد امام(ع)آمد تا درباب قيام مختاربا او(ع)مشاوره كند،امام با سخنى كلى كه فقط به مختار اختصاص نداشت،تقاضاى محمد حنفيه را پذيرفت.سخنان او شامل همه مسلمانان و به گونه‏اى‏بود كه مردم را وا ميداشت روياروى ستم بنى اميه و زمامداران منحرف آن‏بايستند.

2-طريق دوم،از راه تهيه برنامه فكرى و آگاهى عقيدتى و روانى‏امت بود.على بن حسين(ع) در حقيقت دومين مؤسس مدرسه بزرگ اسلامى‏بود.خانه و مسجد،مدرسه او بود و طلاب در آنجا و در پيرامون وى جمع‏ميشدند و بعدها شاگردانش،سازندگان تمدن اسلامى شدند و مردان تفكرو قانونگذارى و ادب اسلامى گرديدند (5) .

امام(ع)در دورانى پر اهميت براى افزودن بر دانشمندان و راويان‏احاديث‏خود در علوم و فنون گوناگون قيام فرمود.

صحيفه سجاديه كه انجيل آل محمد است از آثار اوست.اين اثر ازثروتهاى فكرى است كه با وضع قواعد اخلاقى و اصول فضايل و علوم توحيدو غير آن از ساير آثار متمايز است.امام على بن حسين(ع)،مشكلات وگرفتاريهاى فكرى را كه كرامت و ارزش دولت اسلامى را تهديد ميكرد ورهبريهاى منحرف را،بعنوان نماينده حقيقى اسلام،پاسخ ميگفت.هم آن سان!159 در مورد مشكلى كه نامه قيصر روم به عبد الملك بن مروان ايجاد كرده بود،وقتى خليفه از پاسخ گفتن به نامه در همان سطح بازماند،على بن حسين(ع)

ان خلاء را پر كرد و به شكلى پاسخ گفت كه هيبت اسلام را محفوظ نگاه‏داشت و با توجه به مشكلاتى كه دولت با آن روبرو گرديده بود و بحرانى كه‏دچار آن گرديده بود،مصلحت والاى اسلام را در نظر گرفت.

بنابر اين موضع پيشوايان در قبال جامعه اسلامى كه از حيث مادى و عقيدتى‏از طرف دشمنان احاطه شده بود،موضعى بود كه بطور نا آشكار و نامعلوم،حكومت تاييد مى‏گرديد مبادا حكومت از آن دچار انحراف گردد و تاييد امام‏را براى مشروع جلوه دادن خود،لباس شرعى گرداند و مجوز قانونى قلمدادكند.خلاصه مطلب اين كه امام هميشه مصالح والاى اسلام را در نظر ميگرفت‏و از آن نظر،به حكومت مساعدت مى‏فرمود،و توجه داشت كه حكام وقت،عنايت امام را دليل مشروع بودن خود جلوه ندهند و از اين راه مردم را نفريبند.

ازينرو بود كه فعاليتهاى امام(ع)بر حسب شرايطى كه با آن روبرو ميگرديد،گسترش مى‏يافت‏يا به پنهان عمل ميشد.زيرا با فشار دستگاه حاكم و ناتوانى‏آن،تناسب عكس داشت.

تصورات خطا درباره امام(ع)

دريغا كه نزد بعضى از مورخان اين تصور خطا،شايع است كه:پيشوايان‏شيعه اماميه از فرزندان حسين(ع)پس از كشتارى كه در كربلا روى داد،ازسياست كناره گرفتند و به ارشاد و عبادت و انقطاع از دنيا پرداختند (6) ».

و برخى نيز بخطا گمان كرده‏اند كه پيشوايان شيعه مردمى مظلوم وستمكش بوده‏اند.اينان چنين پنداشته‏اند كه اين پيشوايان(ع)مظلوم،از مركزرهبرى دورى مى‏جسته‏اند و امت به اين دورى گزيدن آنان اقرار دارد و پيشوايان‏به سبب دور شدن از رهبرى،انواع محروميتها و شكنجه‏ها را مى‏چشيده‏اند (7) .

و بر اين گفته خود،به تاريخ زندگانى امام سجاد(ع)استناد مى‏كنند و دورى‏جستن او را از زندگانى عمومى اسلامى دليل مى‏آوردند و جدائى ظاهرى اورا از رهبرى در كار سياست، حجت نظر خود ميدانند.

بديهى است كه سبب اين تصورات خطا كه دامنگير مورخان شده است‏اينست كه براى آنان اين معنى روشن شده است كه عدم اقدام پيشوايان به قيام‏مسلحانه بر ضد وضع حكومت روز، و تفويض جنبه رهبرى سياسى به ديگرى،به معناى خوددارى آنان از رهبرى بوده است.تاريخ نگاران،همين معنى راچسبيده‏اند كه رهبرى جز به عمل مسلحانه اطلاق نميگردد.

اما امام سجاد(ع)به اين امر ايمان داشت كه تا وقتى از طرف‏پايگاههاى مردمى و آگاه پشتيبانى نشود،تنها در دست گرفتن قدرت براى‏تحقق بخشيدن به عمل دگرگونسازى اجتماع اسلامى كافى نيست.پايگاههاى‏مردمى نيز بايد به هدفهاى اين قدرت آگاه باشند و به نظريه‏هاى او در حكومت‏ايمان داشته باشند،و در راه حمايت از آن حركت كنند و مواضع آنرا براى‏توده مردم تفسير نمايند و در برابر تندبادها با استوارى و قدرت بايستند (8) .

امام سجاد(ع)اين مقدورات را نداشت و به علت نداشتن چنين پايگاه‏مردمى كه با آگاهى و اخلاص ازو پشتيبانى كنند شكايت ميفرمود.

امام اين واقعيت را در تحليلى جالب و دقيق براى ما بيان مى‏كند ومى‏فرمايد:

«پروردگارا،در پيشامدهاى ناگوار روزگار به ناتوانى خويش نگريستم‏و درماندگى خود را از جهت‏يارى طلبيدن از مردم در برابر كسانى كه قصد جنگ با من داشتند ديدم و به تنهائى خود در برابر بسيارى كسانى كه با من دشمنى‏داشتند،نظر كردم‏» (9) .

اينك مشاهده ميكنيم كه امام(ع)موضع خود را با آگاهى از دشمنان‏خويش تعيين كرده است و شرايط پيروزى جستن بر آنان را بيان فرموده است.

چه،پيروزى نزد امام(ع)بر وجود ياران و توده آگاه مبتنى بود تا از تنهائى‏و ناتوانى خود بر نيروى نافذ و منظمى منتقل گردد تا از خلال نفوذ پايگاههاى‏آگاه مردمى و نيروى رهبرى، عمل آن پايگاهها بر آنچه اسلام واجب كرده‏بود توانا باشد.

امام(ع)اين معنى را بدينگونه بيان ميفرمايد:

«به تنهائى خود در برابر بسيار كسان...»پس شرايط پيروزى جستن اين‏بود كه آن عده افراد عاطفى كه نه كميت داشتند نه كيفيت،به تعدادى مردم‏آگاه تبديل گردند كه داراى كيفيت باشند.بخصوص پس از آن كه نسلهاى‏بى قدرت و وارفته در سايه انحراف به وجود آمده بودند، در دست گرفتن جنبش‏شيعى براى رسيدن به حكومت براى هدفى بزرگ ميسر نميگرديد. بلكه پيش‏از آن امر بر آماده كردن سپاه عقيدتى متوقف بود كه به هدفهاى امام ايمان‏داشته باشند و از برنامه او در زمينه حكومت پشتيبانى كنند و از دستاوردهايى‏كه براى امت‏حاصل مى‏شد حراست نمايند».

اما آنچه درباره پيشوايان و اهل بيت از فرزندان حسين(ع)ميگويندكه از سياست كناره جستند و از دنيا بريدند،نظرى است كه واقعيت زندگانى‏امامان(ع)را كه سراپا نشان دهنده شركت فعال و مثبتى است كه بر عهده داشتند،تكذيب ميكند و نفى مينمايد.

پس،ازين دلبستگيهاى امام سجاد(ع)به امت و رهبرى توده‏ها كه داراى محيطى گسترده بودند و در همه طول مكتب از آن سود مى‏جستند،معلوم ميشود كه رهبرى امام(ع)ناگهانى يا صرفا بر اساس نسبت داشتن بارسول الله(ص)بدست نيامده بود.كسانى كه با رسول اكرم(ص)نسبت داشتندبسيار بودند،بلكه رهبرى بر اساس تفويض اين سمت و نقش مثبتى بود كه امام‏در قبال امت،با وجود آنكه او را از مركز حكومت دور نگاه داشته بودندبر عهده داشت.

آرى،امت غالبا رهبرى را رايگان بدست كسى نمى‏سپارد و هيچ فردى‏رهبرى امتى را برايگان بدست نياورده است و بى آنكه دست كرم بگشايد برقلوب امت دست نيافته است و امت در زمينه‏هاى گوناگون اين معنى را درك‏ميكند و در حل مشكلات و نگاهدارى مكتب،مورد استفاده امت قرار ميگيرد.

مى‏بينيم فرزدق در اين زمينه درباره على بن حسين زين العابدين(ع)قصيده‏اى‏تنظيم كرد كه مطلع آن چنين است:

«هو الذى تعرف البطحا وطاته و البيت‏يعرفه و الحل و الحرم‏»

اينك آنكس كه سرزمين مكه گامهاى او را مى‏شناسد و خانه خدا،نيز حل وحرم به حال او آگاهند (10) ..

اينك مى‏بينيم،چگونه هيبت فرمانروائى و سلطنت نتوانست در ميان‏جمعيت انبوه امت در موسم حج براى هشام كه خليفه بود راه بگشايد تا به‏حجر الاسود دست‏يابد.اما همان دم رهبر از اهل بيت توانست توده‏هاى عظيم را چنان بخود جلب كند كه مانند برق زدگان براى مقدم او(ع)در مقابل‏حجر الاسود راه بگشايند.

همه اين رويدادها و مظاهر،براى رهبرى توده‏اى كه پيشوايانى از اهل‏بيت در طول خط مكتب در آن مى‏زيستند،ثابت ميكند كه روش آنان،روش‏اثباتى بوده است و احساس امت در دوران رهبرى آنان در حمايت مكتب،فعالانه بوده است.از طرف ديگر مى‏بينيم امام سجاد(ع)، قيام مسلحانه رابصورت مستقيم بر ضد حاكمان منحرف و گمراه به كليه مسلمين انقلابى وا گذاشت‏تا با فداكارى خود وجدان اسلامى و اراده اسلامى را از خطر سقوط و نابودى‏حفظ كنند.

ازين روى بود كه امام(ع)عموم مردم را آگاه ساخت و با سخنانى‏سپاس آميز و گرم و صميمانه،خطاب به همه مسلمانان،آنان را برانگيخت تامسئوليت كار انقلابى را بر ضد بنى اميه بپذيرند و امت اسلام را در مقابل حكام‏گمراه از تنازل شخصيت و سقوط كرامت انسانى محفوظ بدارند.

امام،از جنبه انقلابى به صورتى كه مستقيما عهده‏دار آن گردد،كناره جوئى‏فرمود و به اين بسنده كرد كه كار قيام را به كسانى واگذارد كه درين مورد بر پاى‏برمى‏خيزند و آنان را با سپاس و تهنيت،گرم كار كند.اما در جنبه سياسى،ازرهبرى خوددارى نفرمود و تنها به عبادت روى نياورد.اين مطلب،اختلاف‏شكل عمل سياسى است كه شرايط اجتماعى كه هر امام در طى آن زيست ميكند،آن را محدود ميسازد.به عبارت ديگر،وضع اجتماعى كه هر امام در آن‏زيست مى‏كرد،شكل كار سياسى او را محدود مى‏ساخت.اين تصورات‏و افكارى كه بر زبان بعضى از مورخان شايع شده است،با وجود اينكه اشتباه‏است از جنبه عملى نيز خطرى به حساب مى‏آيد.زيرا در حقيقت براى انسان‏منفى باف و روحيه‏هاى انزوا طلب و دورى جوئى از مشكلات،امت و زمينه‏هاى رهبرى امت،اين معنى خوشايند است. (11)

اين طرز فكر غلط را بعضى از مورخان شايع كرده‏اند و گفته‏اند كه پيشوايان‏از نظر سياسى گوشه نشين بوده‏اند و بعضى از متفكران و علماء دين نيز مردم‏متدين را مخاطب قرار داده‏اند كه در ترك فعاليتهاى سياسى،پيرو پيشوايان(ع)

باشند.زيرا،اشتغال به جنبه سياسى،با طبيعت اين اسلام متباين است‏». (12)

در واقع اين نظر و عقيده در مورد پيشوايان بوجود نيامد مگر بعد ازبوجود آمدن انديشه تجربه تشيع روحى بصورتى منفصل از تشيع سياسى.آن‏نيز در ذهن فرد شيعى ايجاد نشد مگر پس از آن كه تسليم واقعيت گرديد و اخگرتشيع در دل و جان او به خاموشى گرائيد. تشيع در دل او تبديل به شكلى‏محدود شد،نه براى ادامه رهبرى اسلامى در ساختن امت و انجام برنامه‏دگرگونسازى بزرگى كه رسول اكرم(ص)آغاز فرموده بود.سپس به عقيده‏اى‏متحول گرديد كه آن تنها عقيده قلبش را تسكين ميداد و به او آرامش مى‏بخشيدتشيع،آن سان كه واقعيت آن است،نوعى ساخت معين براى پيوند دادن‏رهبرى اسلامى است،و رهبرى اسلامى جز در دست گرفتن عمل دگرگونسازى‏كه رسول اكرم(ص) آغاز فرمود تا بناى امت را بر اساس اسلام،كامل فرمايد،معناى ديگر ندارد.

پس ممكن نيست چنين تصور كرد كه پيشوايان(ع)از جنبه سياسى دست‏برداشتند مگر اينكه بپذيريم كه از تشيع و اسلام دست برداشته باشند. (13)

پيشوايان(ع)با وجود توطئه‏هايى كه دشمنان ميكردند تا آنان را اززمينه حكومت دور سازند پيوسته مسئوليت‏خود را در نگاهدارى مكتب و تجربه‏اسلامى و مصون نگاه داشتن آن از فرو افتادن در ورطه انحراف و جدا شدن از مبادى و معيارها و ارزشهاى آن به گونه‏اى كامل تحمل ميكردند و هر وقت‏انحراف شدت مى‏يافت و از خطر فرو افتادن در ورطه نابودى بيم ميداد،پيشوايان(ع)بر ضد آن حوادث تدبيرهاى لازم مى‏انديشيدند،و هرگاه تجربه‏اسلامى و عقيدتى در تنگناى مشكلى گرفتار مى‏آمد و رهبريهاى منحرف به حكم‏بيكفايتى از درمان آن ناتوان ميشد،امامان به نشان دادن راه حل و حفظ امت‏از خطرهائى كه او را تهديد ميكرد مبادرت مى‏فرمودند.

مرحله دوم

درين مرحله،كوشش پيشوايان(ع)با ابراز و مرز بندى‏چهار چوب مخصوص و تفصيلى براى توده شيعه يعنى‏توده‏اى كه صفت آنان،توده مؤمن و نگاهدارنده خطحقيقى اسلام است مقصور گرديد.

اين چهار چوب مخصوص تفصيلى،اطلاعاتى نبود كه درروزگار پيشوايان مرحله نخستين، چهار چوب تشيع رابراى همه مردم مشخص سازد.فعاليت اساسى پيشوايان‏مرحله نخستين اين بود كه با صدمه انحراف روبرو گردانند.

و اسلام را حمايت كنند و آنرا به عنوان شريعت،بدون‏هيچ تحريفى كه محتواى آنرا زشت گرداند،نگاه دارندو روح جنگجوئى را كه امت در طى سالهاى انحراف‏پس از وفات رسول الله(ص)از دست داده بود به اوبازگردانند.

اما مرحله دوم براى پيشوايان در اين خلاصه مى‏شد كه‏بيش از آنچيزى كه پيشوايان مرحله نخستين در آن توفيق‏يافته بودند به شيعه شكل متمايز بدهند. انديشه بعضى از مورخان در مورد پديدار شدن تشيع،خطااست.آنان پنداشته‏اند كه فكر تشيع در تاريخ اسلامى‏پديده‏اى عارضى است و بر اين عقيده‏اند كه تشيع،به‏تدريج و بطور متطور از خلال رويدادهاى اجتماعى بروزكرد تا آنجا كه مظاهر آن بتدريج و گام بگام پيش آمد تادر آغاز اين مرحله آشكار گرديد و در تاريخ اسلام شكل‏گرفت.

اما تشيع به شكل صحيح خود،در چهار چوب اساس‏دعوت اسلامى بوجود آمد و در برنامه نبوى كه رسول‏خدا اساس آنرا به فرمان حق تعالى براى حفظ آينده‏دعوت نهاد،تجسم يافت.

آرى تشيع اينچنين به وجود آمد نه مانند پديده‏اى عارضى‏و ناگهانى در تماشاخانه حوادث. تشيع به عنوان نتيجه‏اى‏ضرورى از طبيعت تكوين دعوت و نيازها و شرايط اصلى‏آن پيدا شد. به عبارت ديگر براى اسلام الزامى بود كه‏تشيع را بوجود آورد و به معناى ديگر رهبر نخستين اسلام‏را واجب بود كه رهبر بعد از خود را آماده كند و با دست‏او و جانشينان او،پرورش و نمو انقلابى اسلام را ادامه‏دهد.

آرى در برنامه‏ريزى پيشوايان در روياروئى و تركيب‏و تكوين آن،گوناگونى وجود داشت.اما با خواسته‏هاى‏اسلام و آنچه در همه مراحل مستلزم آن بود،توافق‏داشت.

پيشوايان اين مرحله،حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت كاظم عليهم السلام،مساعى خود را به كار بردندتا اين چهار چوب تفصيلى را براى توده شيعه ابراز دارندو از خلال شرايط دقيق اجتماعى،بهترين برنامه ممكن‏را ارائه دهند.

پى‏نوشتها:


1- قيام حسين(ع)از محمد مهدى شمس الدين.

2- اعيان الشيعه ص 321-323.

3- قيام حسين(ع).

4- زين العابدين-سيد الاهل.

5- الموسوعة-ص 660.

6- بحث در ولايت-صدر.

7- نقش پيشوايان.

8- بحث در ولايت-صدر.

9- نقش ائمه.

10- در مكه معظمه منطقه‏اى است كه به آن حرم گويند(شعاعى به فاصله يك فرسنگ‏يا بيشتر به مكه مانده)كه جز مسلمانان هيچكس به آنجا راه ندارد.حرم داراى‏احكامى است و يكى اين است كه مجرمى را كه به آنجا پناه برد نمى‏توان دستگيركرد و هيچ حيوانى جز حيوانات موذى را نمى‏توان در آن منطقه از بين برد.بارى‏صيد حرم جايز نيست و هر جا كه بيرون از حرم باشد آنرا«حل‏»گويند و اعمالى كه‏در حرم روا نيست در آنجا رواست.(م)

11- نقش پيشوايان.

12- اشاره به گفتگوى دكتر صادق مهدى سعيد در نجف اشرف.

13- بحث در ولايت-صدر.