امام(ع)و مطالبه زمامدارى

پس از آن كه امام(ع)،مسئوليت امامت را بعهده گرفت،همه توانائى‏خود را در آن دوره در توسعه دادن پايگاههاى مردمى خود صرف كرد.

اما رشد و گسترش آن پايگاهها و همدلى آنان با كار امام(ع)به اين‏معنى نبود كه او(ع)زمام كارها را به دست گرفته باشد.

با وجود همه آن پيشرفتها و افزايش پايگاههاى مردمى،امام(ع)

بخوبى ميدانست و اوضاع و احوال اجتماعى و موضوعى نشان ميداد كه جنبش‏امام(ع)در سطحى نيست كه حكومت را به دست گيرد.زيرا حكومتى كه‏امام مى‏خواست غير از حكومتى بود كه داراى آن پايگاههاى مردمى بود.

يا به بيان روشن‏تر،آن پايگاهها كه در جهان اسلام وجود داشت امام رضا(ع)را آماده ميساخت كه زمام حكومت را در سطحى بدست گيرد كه هر طالب‏حكومتى،خريدار و خواستار آن نبود. يعنى اين امكان براى او فراهم نبود كه‏زمام حكومت را به نحوى كه منصور يا مامون داشتند، بدست گيرد.

البته چنين امكانى وجود داشت كه امام(ع)به آن نوع حكومت رسد،زيرا پايگاههاى گسترده‏اى كه او داشت ازو پشتيبانى ميكردند و او را تاييدمى‏نمودند.اما نظير اين پايگاهها به اين درد نمى‏خورد كه پايه حكومت امام(ع)گردد.چه،پيوند آن با امام(ع)پيوند فكرى پيچيده و عمومى بود و ازقهرمانى عاطفى نشان داشت.

اين همان احساسهاى آتشين بود كه روزگارى،پايگاه و اساسى بود كه‏بنى عباس بر آن تكيه كردند و براى رسيدن به حكومت بر امواج آن عواطف‏سوار شدند.

اما طبيعت آن پايگاهها و مانندهاى آن به درد آن نميخورد كه راه رابراى حكومت او(ع)و در دست گرفتن قدرت سياسى،براى او هموار سازد.

ازين روى مى‏بينيم كه بيشتر قيامهائى كه مسلمانان و پيروان با اخلاص،با نظريه امامت على(ع)بر پا كردند،بيشتر اوقات در تناقضها و اختلافهاى‏داخلى نابود ميشد.حتى از طرف پايگاههاى خود غرقه در گرفتارى دست و پامى‏زدند و غالبا انشعاب ميكردند و از يكديگر جدا ميشدند و احيانا با يكديگردر جنگ و ستيز بودند.

علت اين امر بسى ساده بود.به اين توضيح كه همه پايگاهها از نظريه‏امامان(ع)آگاه نبودند و اوضاع اجتماعى و موضوعى را ادراك نميكردند.

بلكه قيامهاشان غالبا عاطفى و آتشين بود،نه آگاهانه و نضج‏يافته.پس طبيعة‏عواطف و احساسها نمى‏توانست بناى حقيقى اسلام قرار گيرد،چه،بناى حقيقى‏بر اساس آگاهى كامل از هدف استوار است.

امام رضا(ع)در آن مرحله خود را آماده آن ميكرد تا مهار حكومت رابه دست گيرد اما با شكلى كه او خود طرح كرده بود و خود ميخواست نه درشكلى كه مامون چنان ميخواست و در آن شكل،ولايت عهد را به او(ع)عرضه‏داشت و او آنرا رد كرد و نخواست.

در«ارشاد»روايت‏شده است كه مامون،حضرتش(ع)را در باب ولايت عهدى مخاطب قرار داد و به او گفت:مى‏خواهم ولايتعهد-يعنى‏خلافت-را به عهده‏ات بگذارم.حضرت فرمود:«اى امير المؤمنين،مراازين كار معاف كن كه نه نيروى آن را دارم و نه طاقت آنرا.

مامون گفت:پس ولايتعهد را بعد از خود بتو وا مى‏گذارم.

امام فرمود:اى امير مؤمنان،ازين كار نيز مرا معاف كن.

وقتى امام امتناع خويش را بيان فرمود،مامون با سخنى كه به علت‏امتناع امام(ع)بوى تهديد ميداد با امام برخورد كرد و گفت:عمر بن خطاب‏شورى را با شش نفر مقرر داشت كه يكى از آنان نياى تو امير المؤمنين على‏بن ابى طالب(ع)بود و عمر شرط كرد كه هر كس با آنان مخالفت كند گردنش‏را بزنند.بايد چيزى را كه از تو ميخواهم بپذيرى و ترا از آن،راه فرار نيست. (1)

پس امام(ع)التماس او را پذيرفت.

نيز روايت‏شده است كه سخنى ديگر در ميان آنان بود.مامون خلافت‏را به امام عرضه داشت و امام از آن امتناع نمود سپس ولايت عهد را به اوپيشنهاد كرد،آن را نيز رد كرد و مامون گفت:

«تو مرا به كارى واميدارى كه از آن اكراه دارم.از قدرت من ايمنى‏اما به خدا سوگند ياد ميكنم كه اگر ولايت عهد را نپذيرى ترا به اين كار ناچارميسازم و اگر نپذيرى گردنت را مى‏زنم‏» (2)

انگيزه‏هاى مامون روياروى امام(ع)

مى‏توان انگيزه‏هاى مامون و موضع او را در برابر امام رضا(ع)به‏عوامل روانى و ايمانى كه در او بود تفسير كرد.

مامون شخصا به خط امام ايمان داشت و به علويان مهربان بود و فدك را به آنان بازگردانيد و كوشيد كه بدگوئى و دشنام به معاويه،سنت معمول‏گردد و آن را بر مردم بايسته كرد و آشكارا ابراز داشت:

هر كس معاويه را بخوبى ياد كند ذمه‏اش مشغول است و ازو راضى‏نيستم و برتر آفريده خدا پس از رسول اكرم(ص)،على بن ابى طالب است‏» (3)

شيعى بودن مامون حاصل عوامل متعددى بود كه از هنگام كودكى درروان او تاثير كرده بود. در آن هنگام كسى كه به تربيت و تاديب او گماشته‏شده بود،مردى شيعى مذهب بود.نيز مامون در اوان جوانى در اطراف خراسان‏استقرار يافته بود كه بيشتر مردم آن شيعه بودند و طرفداران اهل بيت(ع)

مامون روزى به ياران خويش گفت:آيا مى‏دانيد چه كس تشيع را بمن آموخت؟

گفتند:نه‏گفت:رشيد آنرا به من آموخت.

گفتند:چگونه؟

گفت:وقتى امام موسى بن جعفر از مدينه بر رشيد وارد شد،فروتنى رشيدرا در برابر او ديدم و ديدم كه چگونه او را بزرگ ميداشت.

مامون ادامه داد:هنگاميكه تنها شديم پرسيدم:اى امير مؤمنان اين مردكيست كه او را چنين بزرگ داشتى و تجليل كردى و در مجلس خود به سوى‏او از جاى برخاستى و او را به پيشواز رفتى و در بالاى مجلس خود نشاندى‏و فروتر از او نشستى و به ما فرمان دادى كه ركاب او را بگيريم؟

گفت:او امام مردم است و حجت‏خدا بر آفريدگان او،و خليفه او نزدپرستندگان اوست.

گفتم:اى امير المؤمنان،آيا تو همه اين صفات را ندارى؟

گفت:من به ظاهر و با توسل به زور و غلبه،امام مردمم.امام موسى بن جعفر امام بر حق است. بخدا سوگند اى فرزند،كه او به مقام رسول الله(ص)از من و از همه آفريدگان داراى استحقاق بيشتر است.بخدا سوگند اگر توبا من در سر اين مقام نزاع كنى،همانا سرت را بر خواهم كند. (4) چه،ملك‏عقيم است،سياست پدر و مادر نميشناسد. (5)

اما اين انگيزه‏هاى تشيع براى خط امام(ع)آن نيست كه مامون را به‏آنجا راند كه آن موضع را اتخاذ كند.بلكه درين مورد عوامل و انگيزه‏هادر دل مامون وسيعتر بود كه در صورت مصالحه سياسى و اغراض موسمى‏نمودار گرديد و مى‏توان آنها را به چهار نكته زير تعبير كرد:

1-مامون ميخواست،خلافت‏خود را صورت مشروع دهد و درحكومت‏خويش آرامش و استقرار و ثبات بر قرار كند زيرا پايگاههاى مردمى‏كه به خلافت عباسيان مؤمن بودند،به خلافت مامون با شك و ترديد مى‏نگريستند.

چه او،خليفه شرعى يعنى امين،برادر خود را كشته بود و سر برادر را براى اوآوردند.اين نكته در مورد مشروع بودن خلافت او،نوعى شك و ترديدو پريشانى خاطر در پايگاههائى كه به خلافت عباسيان ايمان داشتند به وجودآورد و اعتماد مردم را نسبت به مقام و قدرت او متزلزل ساخت.بطورى كه‏مردم همه،خلافت او را نپذيرفته بودند و بهر حال در آن وقت، مامون پايگاه‏خود را نزد مردم از دست داده بود.اما ساير پايگاههاى مردمى كه پيرامون‏وجود امام على(ع)مى‏گرديدند،اصلا به خط عباسيان در خلافت ايمان‏نداشتند و به خلافت هيچيك از آنان با نظر مشروع نمى‏نگريستند تا جائى كه‏مامون به اين بسنده كرد كه خلافتى را كه غصب كرده بود و به زور بر آن مسلطشده بود،جامه شرعى بپوشاند تا ازو در حكومت پشتيبانى كنند.

ازينرو بود كه مامون به اين مبادرت كرد كه از امام رضا(ع)كه خلافت قانونى از آن او بود و توده‏هاى بسيار در جهان اسلامى بر اين عقيده بودند كه‏امام(ع)نامزد طبيعى خلافت‏شرعى است و بايد از حقوق خلافت برخوردارگردد،چنان استدعائى كند.

در اينجا بايد يادآورى كرد كه اين سطح ايمان به امامت‏حضرت رضا(ع)

و حقانيت‏شرعى او در خلافت،در يك سطح يكسان،از وضوح نبود.عده‏اى‏بنا بر اساس نص،و تعيين،به امامت او(ع)معتقد بودند،وعده‏اى ديگر بر اين‏پايه به خلافت وى ايمان داشتند كه او يكى از فرزندان امام على(ع)است‏و او بهترين مسلمان است.نقشه مامون،مشروع جلوه دادن خلافت‏خويش‏و جلب مردم به سوى خود بود.او خواست‏خود را از خلافت‏خلع كند و آنرابه امام واگذارد تا امام مجددا آن را به او باز پس دهد و با اين لباس شرعى‏خليفه مشروع و قانونى گردد.يعنى وقتى امام،خلافت را به او رد مى‏فرمودبه منزله جامه مشروع بود كه مامون براى خلافت‏خود آرزو داشت تا از عقده‏نامشروع بودن خلافت‏خود رهائى يابد.

اما امام(ع)خط مامون را دريافت و نقشه او را دانست و كوشش‏او را در سوء استفاده از محبوبيت امام و فريبكارى او در پايگاههاى مردمى‏و استفاده نابجا از قدرت و قوت مركز سياسى،به آسانى خواند.مامون‏از اين كار سه هدف داشت:

الف:آنكه امام(ع)را وجه و واسطه سازش خود با عباسيان بغدادكند از طرفى،ورقه سازشنامه‏اى بين امام و عباسيان از امام بدست مى‏آورد.

ب:از طرف ديگر بين خود و علويان نزديكى و رابطه بر قرار ميساخت.

ج:بين خود و شيعيان خراسان ارتباط و دوستى حاصل مى‏كرد.

وقتى مامون به اين توطئه كه بر ملا شد،دست زد،حضرت رضا(ع)

به او فرمود:

«آيا خلافت جامه‏اى است كه خداى بر تو پوشانيده است؟و اگر جامه‏اى است كه خدا بر تو پوشانيده است.تو نمى‏توانى آنرا از خود دور سازى وبمن واگذارى.و اگر چيزى نيست كه خداى بتو عطا كرده باشد،پس چگونه‏چيزى را كه مالك آن نيستى به من واميگذارى؟»

امام(ع)با اين سخن آشكار تاييد كرد كه نمى‏خواهد مشروعيت‏خلافت‏مامون را اعلام فرمايد.

روى گرداندن امام(ع)از پذيرفتن خلافت به معناى ارجاع خلافت به اونيست.يعنى اگر امام، خلافت را نپذيرفت به اين معنى نبود كه آن را به مامون‏واگذاشته و بازگردانيده باشد.

اين مناظره در خلافت مامون تاثيرى بزرگ گذاشت بطوريكه در آينده‏براى بركندن جامه شرعى از خلافت مؤثر بود.

2-مامون گرفتار دشواريهاى پايگاههاى مردمى كه طرفدار امام(ع)،همچنين طرفدار مكتب امام على(ع)بودند،شد و از طرفى گرفتار جنبشهاى‏انقلابى بود كه از قدرت بسيار برخوردار بودند،آن سان كه براى كرسى‏زمامدارى مامون خطر جدى و حقيقى بوجود آورده بودند و در همه قسمتهاى‏جهان اسلام پراكنده شده بودند.براى مثال،جنبشهاى شيعى در خراسان به سال‏198 يعنى همان سالى كه مامون در خلافت،استقلال يافت و شورش ابن طباطبادر كوفه به سال 199 هجرى كه به آن اشارت كرديم و قيام حسين بن هرش درخراسان كه هر يك از آندو براى‏«رضا از آل محمد»تبليغ و دعوت ميكردند.

از جمله قيامهاى ديگر،شورش زيد بن موسى بن جعفر و ديگران بود.

آن همه فشار در هر صورت و شكل كه بود،به رهبرى امام(ع)ارتباطداشت و شبح اين فشارها براى مامون ترسناك و وحشتزا بود بطوريكه خواب‏را ازو گرفته بود.او بسى كوشيد تا آن قيام را خاموش كند و خشنودى‏مردم را بدست آورد تا وضع موجود حكومت را بپذيرند و راه اين كار آن‏بود كه رهبرى فكرى يا نمايندگان بلند پايه آنان را به كار گمارد يا در حكومت وارد كند.

مامون ميخواست از خلال اعطاى ولايت عهد به امام رضا(ع)،در آن واحد به چند هدف خود دست‏يابد:

الف:محاصره امام(ع)و زير نظر گرفتن رفت و آمد او و دور ساختن‏وى از پايگاههاى مردمى.و اگر امام،در مرو مستقر ميگرديد،همه اين‏كارها صورت ميگرفت.

ب:كاشتن تخم شك و ترديد در راه رهبرى اهل بيت(ع)كه مردم باخود بگويند كه نپذيرفتن خواسته‏هاى خليفه و پيشنهاد راه حل‏هاى او چه معنى‏دارد؟و معناى قبول ولايت عهدى چيست؟اين كارها با شعارهائى كه مكتب‏اهل بيت اعلام كرده بود در يك زمينه نبود و با هم نمى‏خواند.

ج-آرام كردن دلها و تامين كرسى خلافت،زيرا،اين معنى متوجه‏امام(ع)ميگرديد و در نتيجه از شورشها و جنبشهاى مردم ايمن مى‏شدند.

د:زير نظر داشتن حركات شورشى و كوشش در جلب عواطف علويان.

همه اين منظورها وقتى به دست مى‏آمد كه مامون در نقشه خود موفق‏گردد.مامون مى‏خواست همه جوانب اين كار را به ميل خود ترتيب دهد و به‏آن شكلى بخشد كه ظاهر كار چنين بنظر آيد كه حقيقتا و با دل و جان ميخواهدخلافت را پس از خود تسليم امام(ع)كند. بنابر اين به اين كارها دست زد.

-مؤتمن،برادر خود را از ولايت عهدى خلع كرد.

-ام حبيبه،دختر خود را به ازدواج امام(ع)در آورد.

-شعار و درفش عباسيان را كه رنگ سياه بود به شعار و درفش علويان‏كه رنگ سبز بود تبديل كرد.

-فرمان داد كه فرزندان عباس و دولتمردان و سران سپاهش،با امام‏به عنوان ولايتعهدى بيعت كنند.

-به نام امام رضا(ع)بر سيم و زر سكه زد. اما امام(ع)ثابت كرد كه ممكن نيست آن حيله‏ها و آن نقشه‏ها او را بفريبدو مهمترين كارهائى را كه بر ضد او پيش گرفت به مراتب زير خلاصه ميشود:

الف:از روز نخست مخالفت‏خود را ابراز فرمود،و مامون را به‏نيات حقيقى خود گواه ساخت و به او گفت‏«آيا ميخواهى مردم بگويند كه‏على بن موسى در دنيا پرهيزكار نيست بلكه دنيا ازو پرهيز ميكند؟آيا نمى‏بينيدكه چگونه ولايتعهدى را از سر آز به دنيا و طمع به خلافت پذيرفت؟ » (6) .

از همينجا نپذيرفتن امام(ع)و اعلان صريح او به اينكه به بارگاه‏حكومت مامون نخواهد پيوست معلوم گرديد.

امام(ع)اين هدف خليفه را درك كرد و هنگاميكه مامون وى را ناچارساخت تا ولايتعهدى را بپذيرد،اين ناچارى را در پرده كتمان نگذاشت،و ابراز داشت كه آن سمت را به اختيار نپذيرفته است،بلكه آنرا پس از اجبارو تهديد پذيرفته است.

از هروى منقول است كه:«به خدا سوگند كه رضا(ع)از ميل و رغبت‏اين امر را نپذيرفت،او را به كوفه بردند و از آنجا از راه بصره به مرورفت (7) ».

از مامون روايت كرده‏اند كه وقتى خلافت را به امام عرضه داشت اوامتناع ورزيد،سپس ولايتعهدى را عرضه كرد،آنرا نيز نپذيرفت و به اوگفت:

«تو مرا به كارى و اميدارى كه خوشايند من نيست.همانا كه از سطوت‏من ايمنى پس به خدا سوگند ياد ميكنم كه اگر ولايتعهدى را نپذيرى ترا به آن‏كار وادار ميكنم و اگر نپذيرى گردنت را مى‏زنم (8) »

ابو الفرج نيز مانند اين روايت را نقل كرده است:«ولايتعهدى را به اوپيشنهاد كردند و اصرار ورزيدند و او امتناع ميكرد و نمى‏پذيرفت تا آنجا كه‏يكى از آندو به او گفت اگر نپذيرى با تو چنين و چنان خواهم كرد...سپس‏آن ديگرى به او گفت:بخدا سوگند بمن دستور داده‏اند كه اگر با خواسته‏آنان مخالفت كنى گردنت را بزنم (9) ».

اما امام(ع)پس از بيرون آمدن از مدينه حتى همان وقت كه ولايتعهدى‏را به عهده او گذاشتند،اظهار نارضائى و ناخشنودى مى‏فرمود.اين نكته ازخلال برخى از بيانيه‏ها و گفته‏هاى وى آشكار است كه درد و تلخى و رنجى راكه در اعماق وجودش موج مى‏زده ابراز داشته است و از خلال بعضى حالتهاى‏انفعالى و عصبى كه نشان دهنده خستگى روحى و روانى است كه به آن دچارشده بود آشكار ميگردد.

«...رضا(ع)روز جمعه از مسجد جامع بازميگشت،عرق و گرد و غباربر سر و رويش نشسته بود. دستها را به آسمان برداشت و گفت:بار خدايااگر گشايش كار من از وضعى كه دارم با مرگ ميسر ميگردد،پس زودتر ساعت‏مرگ مرا برسان‏».

و تا وقتى كه روح از بدنش خارج شد،هميشه غمزده بود. (10)

بالجمله ممكن بود كه مردم ازين درد و رنجى كه امام احساس ميكرد،حقيقت را درك كنند چنانكه درك كردند.

ب:امام(ع)با سند تاريخى كه به مامون نوشت با او شرط كرد كه:

«هيچيك از كارهاى دولتى مربوط به حل و عقد و انتصاب و بر كنار داشتن رابه عهده نگيرد».

گاه ميشد كه مامون فراموش ميكرد كه امام با او چه شرطى كرده است و ميكوشيد او را در انبوه مسئوليتها گرفتار سازد.اما امام(ع)به او يادآورى‏ميفرمود كه بايد به شرط خود وفادار باشد.وقتى مامون،امام را به پذيرفتن‏ولايتعهدى قانع كرد،امام به او فرمود.«من اين كار را مى‏پذيرم به اين شرطكه هيچكس را ستمى ندهم و كسى را بيكار نكنم،و رسم و سنتى را نشكنم.

فقط دورا دور ناظر بر امور باشم‏».مامون نيز با اين نظر موافقت كرد (11) .

بار ديگر مامون كوشيد امام را در گيراگير مسئوليتهاى حكومت واردكند.مثلا از امام خواست تا كسانى را كه امام به آنان اطمينان دارد به اومعرفى كند تا زمامدارى مناطقى را بپذيرند كه عليه حكومت مامون بوده‏اند.

امام به او پاسخ داد:تو بايد به عهدت وفا كنى تا منهم وفا كنم.من‏به اين شرط وارد اين امر شدم كه نه فرمان دهم نه كسى را از كارى باز دارم‏نه كسى را بر كارى بگمارم تا خداوند مرگ مرا پيش از تو برساند».پس مامون‏بدو گفت:وفا مى‏ورزم.

موضع منفى امام به منزله اشاره‏اى گذرا به امت،يا دعوتى صريح‏براى توجه به رسالت آن دعوت و گرد آمدن پيرامون امام،و محكوم كردن‏واقعيت‏حكومت فاسد بود كه جز دگرگون كردن آن چاره‏اى نبود،و اين‏بدان معنى بود كه او بطور كلى از وضع موجود كومت‏خرسندى نداشت.

ازينرو هيچگونه كار و مسئوليت‏سياسى را بر عهده نميگرفت.زيرا،آن‏اوضاع به اين نياز داشت كه در آن تغيير اساسى داده شود و از نو بنيان گيرد.

امام از نخستين هنگام،پرهيز از حكومت مامون و همه پى آمدهاى آنرااعلام فرمود.براى او امكان نداشت در محيطى بكار پردازد كه به دگرگونى وتبديل ريشه‏اى نياز دارد.هنگاميكه همه كوششهاى مامون بى‏نتيجه ماند و به‏شكست منتهى گرديد صدها هزار دينار توسط فضل بن سهل به كوفه-شهرى كه‏بزرگترين پايگاه امام در آنجا بود-فرستاد تا به نفع مامون از مردم بيعت بگيرد.

چه،تا آنروز هنوز همه نقاط اسلام با او بيعت نكرده بودند.مامون اين بار با پول‏زياد كوشيد تا از مردم براى خلافت‏خود و ولايت عهدى رضا(ع)بيعت گيرد،و محبت پايگاههاى مردمى او را براى خلافت‏خود بدست آورد.

اما پايگاههاى امام(ع)به اين نيرنگ فريفته نشدند و گفتند با امام به‏عنوان وليعهد بيعت نميكنند بلكه حاضرند به عنوان خليفه با او بيعت كنند.پس‏آنگاه پايگاهها كه موضع خود را ميدانستند،ولايتعهدى را رد كردند و او راراندند و به او پاسخ رد دادند.اينجا مامون فهميد كه آن پايگاهها را نمى‏توان‏با پول يا با حيله و تزوير خريدارى كرد.مامون از امام تمنا كرد كه از طرفداران‏و شيعيان خود بخواهد كه سكوت كنند.امام سخن او را نپذيرفت و گفت:

«شرطى نوشته شده است،آيا مامون ميخواهد شرط خود را نقض كند؟»مامون‏پرسيد:چه شرطى؟

امام(ع)فرمود:با تو شرط كردم كه درباره هيچ چيز،ننويسم و قرار دادى‏منعقد نكنم.ازينرو چيزى نمى‏نويسم‏» (12)

امام(ع)امتناع فرمود كه به پايگاههاى خود چيزى بنويسد.

3-مامون ميدانست كه وارد شدن امام(ع)در دستگاه حكومتى او هرگزباعث دگرگونى يا اصلاح آن نخواهد شد.زيرا آن دستگاه دچار انحرافى‏عظيم شده بود كه سراسر امت اسلامى را در بر گرفته بود و امكان نداشت آن‏انحراف در يكى دو روز تغيير و تبديل يابد و اصلاح شود. مامون ميخواست امام رادر دستگاه دولتى خود وارد كند تا او را در برابر دستگاههاى مردمى بدنام سازدو به عنوان كاسبى سازشكار و مصلحت انديش خويش وانمودش كند و ثابت نمايدكه او داراى نظريه حقيقى و مردمى نيست،و بدينوسيله مردم را از رهبرى آل‏على نوميد سازد.ازينرو بود كه امام(ع)با همه نيرو بر ضد مامون برخاست و با رفتار منفى در برابر دستگاه حاكم و نپذيرفتن مشاركت و همكارى با مامون‏به هر شكل و صورت قيام فرمود.

اينك به منطق برخى از جستجوگران و محققان متعصب نظر افكنيم كه‏چگونه براى ما اين موضوع را سطحى و با تعصب نگريسته‏اند و اين روش راروش شيعى پنداشته‏اند.

احمد امين گويد:«امامان علوى پيوسته ادعا ميكردند كه اگر امور رعيت‏را در دست گيرند،با عدالت مطلق آنرا اداره خواهند كرد.اما بين ادعا و واقعيت‏تفاوت بسيار است مامون ازين مساله شكايت داشت و مى‏ديد كه امامان نهان‏از چشمها مرتكب گناه مى‏گردند بى آنكه كسى آنان را ببيند و ارزش آنان رابشناسد.پس چنين مصلحت انديشيد كه آنان ظاهر شوند تا مردم اشتباه‏هاشان‏را بدانند و آنان را چنين تقديس و ستايش نكنند.او به اين نكته واقف بودكه اگر آنان در صحنه زندگانى در مقابل مردم پديدار گردند و نمايان شود كه‏چگونه بر مردم حكومت ميكنند و چگونه كارهائى را بجا مى‏آورند كه خداوندحرام كرده است،از چشم مى‏افتند.اما تا وقتى زير فشار باشند و مردم رادر نهان به خود دعوت كنند و در مخفيگاه به سر برند،مردم آنان را دوست‏ميدارند و طرفدار آنانند.لذا بر آن شد كه پس از خود على الرضا را ولى امركند». (13)

اينك اى خواننده درين گفتار بينديش.

4-اين نكته در كوشش مامون براى عزل امام(ع)و دور داشتن وى ازپايگاههاى مردمى او و محو كردن او در دستگاه حاكم و قرار دادن او درحصارى استوار چنان كه نتواند با مردم خود تماس بر قرار كند و در نهايت،ازميان بردن جنبش تشيع و شعله آن،در ضمن چهار چوب خلافت عباسيان نقشى بزرگ داشت.

كوششهائى كه براى دور كردن امامان از پايگاههاى مردمى شان به عمل‏آمد از خصوصيت عمومى مرحله سوم از كارهاى امامان بود.حضرت رضا(ع)و حضرت هادى(ع)و جواد(ع)و عسكريان (14) عليهم السلام،غالبا ازپايگاههاى مردمى خود از طرف حكام زمان،دور و مورد تعقيب سياسى بودند.

برنامه و روش كار براى دور ساختن پيشوايان(ع)از مردم و دور كردن خطرآنان معمولا بدو طريق انجام ميگرفت:

1-اقامت اجبارى در حد زندانى بودن و دستگير شدن،همچنان كه باامام كاظم(ع)عمل شد يعنى با زندانى كردن آنان در شهرى كه محل سكونت‏خليفه بود،همراه با شكنجه و تهديد، آنان را دائما زير نظر قرار ميدادند.

در روايات تاريخى آمده است كه وقتى امام رضا(ع)از مدينه به فارس منتقل‏گرديد، خدمتگذارى در خدمت او(ع)بود كه گويى دين و وجدان خود رابحاكم وقت فروخته بود. جاسوسى بود كه حركات و روابط امام را با ديگران‏گزارش ميداد.از آنجائيكه مامون كوشش ميكرد تا امام را از پايگاههاى‏مردمى او دور سازد،خدمتگذار مزبور در نظارت بر حركات و رفت و آمدامام كوشش بسيار ميكرد و نقشى بزرگ داشت تا امام(ع)را در جهان اسلام‏از پايگاههاى مردمى خويش دور و جدا سازد.

2-غرق كردن امامان(ع)در دستگاه دولتى و از ميان بردن جنبش‏و حركت آنان در چهار چوب حكومت منحرف،هم آن سان كه با امام رضا(ع)و حضرت جواد(ع)و حضرت امام هادى عليهم السلام رفتار شد.

پس از آن كه امام(ع)فعاليتها و تماسهاى وسيعى با پايگاههاى خودبرقرار كرده بود،مامون موفق شد او را از پايگاههاى خود دور سازد و وقتى‏امام در مقابل اين عمل قرار گرفت، نتوانست با مردم خود كه به آنان نياز فراوان‏داشت تماس و ارتباط برقرار سازد و براى رشد فكرى آنان بكوشد و بر آگاهى شان‏بيفزايد و علاقه و تاييدشان را به مكتب امام على(ع)،عميق و ريشه‏دار گرداند.

چرا امام(ع)خلافت را نپذيرفت؟

آيا پذيرفتن خلافت فرصتى براى دگرگون ساختن دستگاه نبود؟

در پايان سخن راجع به امام رضا(ع)اين پرسش بر خاطر ميگذرد كه‏چرا امام،وقتى مامون خلافت را به او(ع)پيشنهاد كرد،آن را نپذيرفت.

آيا آن كار فرصتى براى نيل به هدفهاى امام نبود كه عقايد خود را تحقق بخشد؟

پس چرا آن فرصت را از دست داد؟

اينك،با بيان نكات زير،پاسخ:

1-وقتى مامون،خلافت را به امام پيشنهاد كرد،مورد اطمينان‏امام(ع)نبود.

2-اگر امام(ع)خلافت را عهده‏دار ميگرديد به اين معنى بود كه درسراسر كشورهاى اسلامى، در اداره همه امور مسئول مى‏شد و اين كار به دستگاهى‏مطلع و آگاه نياز داشت تا بتواند برنامه اسلامى را در حكومت،موبمو و بااخلاص و امانت تمام به مرحله اجرا در آورد.پايگاههاى امام گرچه داراى‏سوزان‏ترين عاطفه و احساس بودند اما به آن درجه عميق از درك و آگاهى‏نرسيده بودند كه نظريه‏هاى وى را به كمال دريافته باشند.مساله در حقيقت‏تغيير ظاهرى نبود،بلكه مبناى اساسى داشت و بايستى بر پايه آگاهى عميق و درك مخلصانه امور عمل ميشد.

آيا براى امام(ع)امكان داشت به سوى دستگاه عباسيان كه سراپا فسادو انحراف بود گامى بردارد و از آنان بخواهد كه اسلام و حدود آنرا صورت‏عمل دهند.در آن هنگام امكان پذيرفتن چنين امرى وجود نداشت.امانپذيرفتن ولايتعهدى چنانكه گفتيم كارى اختيارى نبود بلكه توام با اكراه و اجبارو فشار سياسى بود.

امام(ع)از آن موضع بسى رنج كشيد و وقتى آن سمت را به اجباربه وى دادند چون مى‏دانست كه مامون اين كار را براى آن كرد كه حكومت‏در حال سقوط خود را نجات دهد و حوادث بنيان كنى را كه در آن هنگام‏به وجود آمده بود از راه دولت‏خود دور گرداند،پس، ميخواست كه با جلب‏امام(ع)و پايگاههاى وى حكومت در حال سقوط خود را از خطر برهاند (15) .

و ولايتعهدى شرطى بود كه مامون تعيين كرد تا از برخى دستاوردهاى سياسى‏استفاده كند كه بار بسيارى از دشواريهاى حكومت او را از دوشش برميداشت.

رفتار او با امام صادقانه نبود بلكه نقشى بود كه ميخواست آنرا با دقت اجراكند تا به نتيجه دلخواه برسد (16) .

امام(ع)از تلخى غربت و محاصره،زجر فراوان مى‏كشيد و محاصره‏وى به نوعى خاص بود. گرفتارى او،گرفتارى در سياهچال يا زندان،آن سان‏كه رشيد بر امام كاظم(ع)روا مى‏داشت نبود،بلكه در با شكوه‏ترين كاخ،همراه‏گروهى خدم و حشم گرفتار و محصور بود و آنان جاسوسان و خبر چينان‏مامون بودند و همه خبرها را مو بمو به اطلاع حكومت مى‏رساندند و مانع‏آن ميشدند كه مردم و طرفداران امام(ع)با او عليه السلام ملاقات كنند.

امام رضا(ع)با مامون بسيار سختگير بود.روزى بر او وارد شد و ديد مامون وضو ميسازد و ديد كه غلامى آب بر دست او مى‏ريزد تا او وضوبسازد.امام به او فرمود:«در عبادت خدا براى خود شريك مگزين‏»امام(ع)

با چنين صراحت و قدرت با مامون رفتار ميكرد و از كردار او عيب ميگرفت‏و آن را مى‏سنجيد. مامون نيز به پذيرفتن مواعظ و پندهاى امام تظاهر ميكرداما كينه و دشمنى امام(ع)را در دل ميداشت.وقتى مامون تصميم گرفت‏مركز خلافت را از مرو به بغداد منتقل سازد،امام(ع) را مسموم كرد و درحقيقت زان پس كه امام(ع)همه كوشش خود و امكانات خويش را براى‏اسلام و اعتلاى كلمه آن به كار برد،پاداش او(ع)را داد.

پى‏نوشتها:


1- ارشاد ص 290 و مقاتل الطالبين ص 375.

2- مقاتل الطالبين ص 375.

3- علل الشرايع ج 1 ص 266.

4- عين عبارت چنين است:چيزيرا از تو ميگيرم كه چشمانت در آن است.

5- عيون اخبار رضا ج 1 ص 88.

6- علل الشرايع صدوق ج 1 ص 226.

7- عيون اخبار رضا ج 2 ص 141.

8- علل الشرايع ج 1 ص 266.

9- مقاتل الطالبين ص 375 و ارشاد ص 291.

10- عيون اخبار رضا ج 2 ص 167.

11- علل الشرايع ج 1 ص 224

12- المهدى و المهدوية ص 61-63 نوشته احمد امين.

13- المهدى و المهدويه ص 61-62

14- مراد امام دهم و يازدهم عليهما السلام است كه خلفاى عباسى آنها را از مدينه به‏سامرا كه مركز پادگانهاى نظامى بود آوردند و در آنجا سكونت دادند.چون سامره،پادگان(يعنى عسكرگاه و سربازخانه)بود،هر يك از آن بزرگواران را عسگرى‏ناميده‏اند.(م)

15- و 16- تاريخ امام رضا(ع)و تحقيقات محمد جواد فضل الله ص 107.