next page

fehrest page

back page

فصل دوم : آثار و ابنيه تاريخى شام 
منطقه شام ، مخصوصا دمشق ، به خاطر لطافت هوا و وفور نعمت و مهمتر از آن ، حساسيت سياسى - نظامى منطقه ، همواره مورد توجه طاغوتها و ابر قدرتها بوده ، و نيز به علت سابقه تاريخى داراى بناهاى مهم و مشاهد و مزارهايى است كه مقدارى از آن ذيلا ذكر مى شود:
الف - آثار تاريخى شام ، از عهد پيامبران صلى الله عليه و آله  
منتخبات التواريخ ، اثر محمد اديب آل تقى الدين الحصنى ، از سفرنامه ابن بطوطه نقل مى كند كه قاسيون كوهى است در شمال دمشق ، و صالحيه در دامنه آن كوه واقع شده ، و مشهور است كه كوه با بركتى است ، زيرا هميشه انبيا عليه السلام بر آن كوه بر شده اند، و از مشاهده كريمه آن كوه ، غارى است كه حضرت ابراهيم عليه السلام در آن غار تولد يافته . غارى است تنگ و مسجدى بزرگ و صومعه اى عالى بر آن كوه است ، و داستان مشاهده حضرت ابراهيم عليه السلام ستاره و ماه و آفتاب را كه در قرآن آمده است از اين غار بوده است ، و مقام آن حضرت در پشت اين غار است كه حضرت هنگامى كه از غار بيرون مى آمده آنجا مى نشسته است . در نزديكى اين غار محل ديگرى است به نام ((مغارالدم )) يعنى غار خون بر فراز آن غار سنگ سرخى است كه چون قابيل ، هابيل را كشت و جسدش را كشان كشان تا اين غار آورد، خداى تعالى اثر خون هابيل را بر آن سنگ باقى نگاهداشته است . و گويند كه در آن غار حضرت ابراهيم و موسى و عيسى و ايوب و لوط عليه السلام نماز خوانده اند، و در آنجا مسجدى هست كه بايد براى ورود به آن از پله ها بالا رفت و چند خانه و اطاقك براى سكونت آنجاست .
نيز بر فراز كوه كهفى است كه منسوب به آدم عليه السلام است و بنايى دارد و پايينتر از آن ((غار جوع )) است . قزوينى و ابن الوردى هم گفته اند كه ((به طور خلاصه )): كوه قاسيون مشرف بر دمشق است ، و در آن آثار انبيا و غارها و كهفها است ، از جمله ((غار خون ))، و گويند كه قابيل ، هابيل را در آن غار كشته است ، و در آنجا سنگى است كه مى گويند با آن سنگ قابيل فرق هابيل را شكافته و غار ديگرى آنجا است كه ((غار جوع )) ش ‍ مى نامند.
شهاب ميننى نيز نقل مى كند كه : كوه قاسيون مشرف بر دمشق است ، و در دامنه اش شهركى است معروف به صالحيه كه در قديم به آن ((قريه النخل )) يا ((قريه الجبل )) مى گفتند، و در دامنه كوه قبرهاى بى شمارى از انبيا و صلحا وجود دارد، كه با گذشت روزگار از بين رفته ، و تنها قبر ذى الكفل عليه السلام ظاهرا باقى مانده است . اثر باستانى ديگر، كهفى است كه در قرآن از آن ياد شده است بنا بر قولى ، و لكن قول صحيح آن است كه آن كهف در طرسوس است ، و در است ، و در اين كوه مقام چهل نفر از ابدال بود، كه در آنجا مشغول عبادت بوده اند كه مشهور است و براى استجابت دعا روى به آن مى آورند، و پهلوى اين مقام ((غار خون )) است ، و اندكى بالاتر از اين مقام جايى است كه براى استجابت دعا مجرب است و آن را ((مستغاث )) گويند و ارباب حوائج به آنجا مى روند تا دعا كنند.
ب - آثار تاريخى شام ، از دوران اسلام  
1. مسجد جامع دمشق در شام  
از بناهاى تاريخى شام ، مسجد جامع دمشق است ، كه از عجايب آن شهر به شمار مى آيد، اين مسجد را وليد بن عبد الملك به سال 86 يا 87 يا 88 بنا نموده ، و خراج هفت سال كشور را در آن مسجد خرج كرده است ، و مورخين مطالبى اغراق آميز درباره آن گفته اند. ابن بطوطه گويد:
مسجد دمشق بزرگترين مسجد دنياست از نظر اجتماع مردم در آن و محكمترين آنها از نظر ساختمان ، و بديع ترينشان از حيث زيبايى و بهجت و جمال ، كه مانندى براى آن معلوم نشده و شبيهى ندارد. سپس خصوصيات بنا و ستونها و محرابها و قبه النسر و ديگر خصوصيات آن را شرح مى دهد. گفتار مورخان هر چه باشد، انصاف آن است كه بگوييم زيبايى فوق العاده مسجد و دقت صنعت آن مخصوصا در حجاريهاى محراب و منبر غير قابل انكار و اعجاب انگيز است . در وسط مسجد گنبدى است به نام قبه النسر كه بر چهار ستون استوار بوده و از زيبايى خاصى برخوردار است ، و در دو طرف آن به دو رديف يعنى محاذى هر يك از چهار ستون قبه النسر، ستونهاى سنگى زيبايى كار گذاشته اند، هر رديف به تعداد ده ستون كه مجموعا چهل ستون مى شود. نيز در قسمت غربى آن چاهى است و حوض ‍ سنگى يى كه چاه را پر كرده اند و دهانه چاه با سنگى استوانه اى مشخص ‍ است
ياقوت حموى در معجم البلدان نقل كرده كه جامع دمشق را وليد بن عبدالملك بن مروان در سال 87 يا به قولى 88 بنا كرده و تلاش زيادى را در عمارت مسجد متحمل شده است .
نيز به گفته ياقوت : براى آن چهار در قرار دادند: در طرف شرق باب جيرون ، در طرف غرب باب البريد، در سمت قبله باب الزياره ، و در مقابل آن ((پشت به قبله )) باب الفراديس . (329)
آتش سوزى در مسجد جامع دمشق  
احمد غسان سباتو، يكى از نويسندگان عرب ، در كتابش ((دمشق فى دوائر المعارف العربيه و العالميه ، ص 119)) درباره مسجد جامع دمشق مى گويد: از خراج شام مدت 2 سال ، و بنابر قولى بيشتر از خراج 2 سال ، براى بنا و تزيين مسجد جامع دمشق استفاده كردند، تا آنكه به صورت يكى از زيباترين مساجد در پايتخت خلافت اسلامى در آمد. مسجد مزبور تا سال 461 به همان صورت باقى ماند. در اين سال ، كه عصر حكومت فاطميين بود، آتش سوزى مهيبى در مسجد رخ داد، و بعد از آن نيز شش بار آتش سوزى در مسجد تكرار شد كه آخرينش در سال 1310 هجرى قمرى واقع شد. وى همچنين بيان مى كند كه مسجد جامع دمشق ابتدا كليسا بوده كه امپراطور ((كيودسيوس اول )) آن را بنا كرده بود. (330)
ابن عساكر، يكى از مورخين بنام ، كه هشتاد جلد كتاب در مورد تاريخ دمشق تاليف كرده است ، نقل مى كند كه : مسجد جامع دمشق يكى از كليساهاى نصارى بود. هنگامى كه دمشق فتح شد مسلمانان در يك قسمت آن نماز مى خواندند و نصارى در قسمت ديگر، تا اينكه به وسيله وليد بن عبدالملك بن مروان نصف ديگر آن نيز از نصارى گرفته شد، و تماما به صورت مسجد در آمد. (331)
صاحب كتاب زيارات الشام در توصيف مسجد جامع دمشق از جمله چيزهايى كه ذكر مى كند ((صخره القربان )) است . وى مى گويد: نزديك درى كه ((باب الساعات )) ناميده مى شود صخره بزرگى است كه در گذشته بر روى آن قربانى مى گذاشتند. ابن عساكر نيز در تاريخ خود نقل كرده است كه قربانى را روى صخره قرار مى دادند، چنانچه مقبول واقع مى شد آتش مى آمد و آن را در بر مى گرفت ، و چنانچه مقبول واقع مى شد آتش مى آمد و آن را در بر مى گرفت ، و چنانچه مقبول نمى افتاد به حال خود باقى مى ماند. (332) ياقوت حموى ، صاحب معجم البلدان ، نيز نظير اين قول را بيان مى كند.
ابن عساكر همچنين مى گويد: مسجد على بن الحسين عليه السلام در جامع دمشق معروف است ، و آن حضرت در قسمت شمال شرقى مسجد در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى خوانده است . (333)
شبستان مسجد  
شبستان كنونى مسجد، 15132 متر مربع وسعت دارد و داراى 44 ستون و 2 طبقه مى باشد. اين شبستان از سه قسمت تشكيل شده ، كه قسمت وسط آن داراى گنبد بزرگى به نام ((عقاب )) است .
منبرى در داخل مسجد وجود دارد كه معروف است حضرت امام سجاد زين العابدين عليه السلام خطبه خود را در زمان يزيد بن معاويه لعنه الله عليهما بر فراز منبرى كه آن روز در محل آن قرار داشت ، ايراد كرده است . همچنين در قسمت ديگرى از داخل مسجد، گنبد كوچكى روى چهار ستون قرار دارد كه به مقام امام زين العابدين معروف است و گفته مى شود كه حضرت در آنجا استراحت مى كرده است .
در كنار مسجد ياد شده در قسمت شرقى مسجد، مقام راس الحسين عليه السلام قرار گرفته است كه زيارتگاه شيعيان مى باشد. (334)
2. مقام انبيا عليه السلام در مسجد جامع دمشق  
الف . محل دفن و مرقد مطهر سر مبارك حضرت يحيى عليه السلام
مرقد شريف سر مقدس حضرت يحيى على نبينا و آله و عليه السلام در اين مسحد است . و امام مرقد بدن شريف آنحضرت طبق آنچه تاريخ منتخبات التواريخ مى نويسد در مسجد دلم در يكى از نواحى دمشق به نام زبدانى است .
صاحب تاريخ فوق ، از زيد بن واقد نقل مى كند كه من هنگامى كه مى خواستند مسجد دمشق را بنا كنند، سر مبارك حضرت يحيى عليه السلام را مشاهده كردم ، كه از زير يكى از اركان قبه مسجد بيرون آوردند و پوست صورت آن حضرت و حتى موى سر مبارك تغييرى نكرده بود. و هم در آن كتاب است كه زيد بن واقد گويد: موقعى كه مسجد جامع دمشق را مى ساختند من از طرف وليد سر كارگر بودم ، ناگاه گودالى باز شد، و غارى نمايان گشت . جريان را به وليد گزارش داديم ، چون شب فرا رسيد وليد خودش در حاليكه پيشاپيش او شمع گرفته بودند آمد و به اندرون آن غار رفت ، ديديم كه كنيسه و نماز خانه كوچكى است به مساحت 3 ذرع و در 3 ذرع ، و صندوقى آنجاست ، وليد در صندوق را گشود، در ميان آن صندوق سبدى بود كه در ميان آن ، سر حضرت يحيى عليه السلام بود، و بر آن سبد نوشته بود: ((هذا راس يحيى بن زكريا)) وليد دستور داد كه سر مقدس را به جايگاهش بر گردانند، و ستونى راكه بر قبر مى گذارند با بقيه ستونها امتيازى داشته باشد. (335)
يحيى عليه السلام اين بنده صالح خدا فرزند زكرياست ، كه خداى تعالى او را در سن پيرى ، زكريا، به وى عطا فرمود چنانچه آيات اول سوره مريم به آن اشاره مى كند: ((كهيعص # ذكر رحمه ربك عبده زكريا...) الايات . (336)
اين بزرگوار در دوران كودكى به مقام بزرگ نبوت نائل آمد ((...واتيناه الحكم صبيا)) (337)
و آنقدر در نزد خداى تعالى مقام و منزلت داشت كه امام محمد باقر عليه السلام بر حسب روايت كافى شريف فرمود: هر وقت خداى تعالى را مى خواند، جواب ((لبيك يا يحيى )) از خداوند مى شنيد.
او با اين مقام ارجمند آنقدر از خوف خداى تعالى گريست كه گوشت گونه هاى صورتش فرو ريخت پاره نمدى بر صورت خود مى گذاشت تا اشك چشمهايش را به خود بگيرد و بر صورت مباركش جارى نشود، كه اشك نمكين است و سوزش زخم را مى افزايد. (338)
بجز مرقد مطهر سر حضرت يحيى عليه السلام در مسجد جامع دمشق قبور ديگرى نيز از انبيا عليه السلام است كه تاريخ منتخب التواريخ از صاحب روضه الانام نقل مى كند كه گفته است قبر حضرت هود عليه السلام در ديوار جنوبى مسجد جامع دمشق است ، مقابل سر مبارك حضرت يحيى عليه السلام ، ولى نشانه ظاهرى ندارد. و هم او گفته است كه شمار زيادى از مورخين دمشق اين مطلب را ذكر كرده اند.
ب - قبر هود عليه السلام  
وهروى نيز در اشارات گفته است كه قبر حضرت هود عليه السلام در ديوار سمت قبله مسجد است و بعضى از مورخين نقل كرده اند كه نزد قبر حضرت هود عليه السلام سنگ قبرى است كه بر آن نوشته شده :
((و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه ولالوالدين احسانا)) (339) انا هود بن الجلود بن عاد بن عوص بن سام بن نوح . قال : جئتهم بالرساله و بقيت فيهم مده عمر فكذبونى فاخذهم الله بالريح العظيم ))
يعنى : فرمان خداوندى است كه بجز او كسى را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد، منهم هود بن .. گويد من از طرف خداوند پيام آوردم و تمام عمرم را در ميان مردم بودم ولى آنان دروغگويم پنداشتند، پس خداوند آنان را به وسيله بادى سهمناك گرفتار كرد. (340)
ج . مقام حضرت خضر عليه السلام  
حضرت خضر نبى عليه السلام همواره در اين مسجد نماز مى گذاشت ، در سمت شرقى قبله (جنوب شرقى ) نزديك مناره شرقى بوده است ، اكنون نزديك به محراب اصلى مسجد و به موازات مقام هود عليه السلام بر ديوار قبله عنوان ((هذا مقام خضر النبى عليه السلام )) بر تابلويى سبز ديده مى شود. شايان گفتن است در بسيارى از نقاط سوريه مقام حضرت خضر عليه السلام ديده مى شود. آن حضرت بر اساس روايات تا ظهور حضرت حجه بن الحسن العسكرى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) زنده هستند، پس از ظهور حضرت او هم خواهد آمد و در پشت سر حضرت نماز خواهد خواند و يارانش را به يارى حضرت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) دعوت خواهد كرد.
د- مكان نزول حضرت عيسى عليه السلام  
مسلم از اوس بن اوس و از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه حضرت عيسى بن مريم عليه السلام كنار مناره شرقى دمشق ، يعنى مسجد جامع دمشق نزول خواهد كرد و كنار قطعه سنگى كه حضرت موسى عليه السلام در (كوه طور) با عصاى خود بر آن زد و دوازده چشمه جارى شده وجود دارد. (341)
3. مراقد اهل بيت عليه السلام در شام  
1. آرامگاه حضرت زينب عليه السلام  
در جنوب شرقى دمشق ، پايتخت كشور سوريه ، قبرى واقع شده است كه در سالهاى اخير به صورت وسيع و بسيار آراسته و با شكوه تجديد بنا شده است . دلايل و شواهد فراوانى گواهى مى دهد كه قبر حضرت زينب كبرى عليه السلام دختر امير مومنان عليه السلام همين قبر است ، منتها دانشمندان گاهى از او به عنوان ((ام كلثوم عليه السلام )) و گاهى به نام ((زينب عليه السلام )) ياد كرده اند. توضيح اينكه مورخان نام صاحب اين قبر را چهار گونه ذكر كرده اند:
1. عده اى از او فقط با نام ام كلثوم عليه السلام ياد كرده اند
2. گروهى او را زينب مكنى به ام كلثوم عليه السلام دانسته اند و گاهى اين را نيز اضافه كرده اند كه وى دختر حضرت زهرا عليه السلام بوده است .
3. دسته سوم او را زينب صغرى مكنى به ام كلثوم عليه السلام مى دانند و مى گويند: او همسر محمد بن عقيل و مادرش كنيز بوده است
4. و بالاخره گروهى از دانشمندان شيعه و سنى تصريح كرده اند كه كسى كه در قريه راويه دفن شده است ، زينب كبرى دختر امير مومنان عليه السلام است كه مادرش حضرت زهرا عليه السلام بوده است .
مى توان اين اقوال را بدين گونه جمع كرد كه چون بنا به دلايل متعددى كه دانشمندان ما ارائه كرده اند، كنيه زينب كبرى عليه السلام ام كلثوم بوده است ، لذا اختلافى ميان نظريه يكم و دوم و چهارم وجود ندارد. نيز با توجه به اينكه نظريه سوم ، دليل روشن تاريخى ندارد و دانشمندان ما اين نظريه را رد كرده اند، نتيجه مى گيريم كه صاحب قبر مزبور حضرت زينب كبرى عليه السلام دختر بزرگ امير مومنان عليه السلام و فاطمه زهرا عليه السلام است .
امام اينكه حضرت زينب عليه السلام چرا و چگونه به شام سفر كرده و چگونه در آنجا در گذشته است ؟ و نيز اينكه آيا وى در سال قحطى همراه همسرش ، عبدالله بن جعفر عليه السلام ، به آنجا سفر كرده و يا در فاجعه حره و حمله سپاه يزيد به مدينه به شام آمده است ؟ در منابع قديم چيزى در اين زمينه به چشم نمى خورد. البته در بعضى از كتابهاى متاخرين و معاصرين جريان سفر اين بانوى بزرگ نقل شده است ، ولى صحت و جزئيات آن روشن نيست .
از حافظ شمس الدين محمد بن طولون دمشقى متوفى 952 هجرى نقل شده است كه وى در كتابى كه درباره زندگى حضرت زينب عليه السلام تاليف نموده نوشته است كه حضرت زينب عليه السلام در جريان فاجعه ((حره )) (سال 62 هجرى ) به شام سفر كرد.
اما مرحوم علامه امينى از كتاب تحيه اهل القبور بالماثور نقل مى كند كه : زينب كبرى عليه السلام در زمان عبدالملك مروان در سال قحطى همراه همسرش عبدالله بن جعفر به شام رفت تا عبدالله در آنجا به قرا و مزارعى كه داشت رسيدگى كند. زينب عليه السلام در آن مدت در گذشت و در آنجا به خاك سپرده شد. اعتماد السلطنه نيز در كتاب ((خيرات حسان )) در اين زمينه مى نويسد:
((اما تربت زينب كبرى عليه السلام به اصح روايات در يكى از قراى شام است . سال مجاعه كه در مدينه اتفاق افتاد، عبدالله جعفر با عيال به سمت شام روانه شد و در ايام توقف در قريه اى كه اكنون مزار زينب كبرى آنجاست ، آن بانوى معظمه ناخوش شده و به آن مرض درگذشت و همانجا به خاك رفت . (342)
عقيله بنى هاشم زينب كبرى عليه السلام
زينب كبرى عليه السلام روز پنجم جمادى الاول سال 5 يا 6 هجرت در مدينه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزيز، به گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد. رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ديدار او به منزل دخترش حضرت فاطمه زهرا عليه السلام آمد و به دختر خود فاطمه عليه السلام فرمود: ((دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم )) فاطمه عليه السلام نوزاد كوچكش را به سينه فشرد، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسه زد، و آنگاه به پدر بزرگوارش داد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرزند دلبند زهراى عزيزش را در آغوش كشيده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشك ريختن كرد.
فاطمه عليه السلام ناگهان متوجه اين صحنه شد و در حاليكه شديدا ناراحت بود از پدر پرسيد: پدرم ، چرا گريه مى كنى ؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ((گريه ام به اين علت است كه پس از مرگ من و تو، اين دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت كه او با چه مشكلات دردناكى روبرو مى شود و چه مصيبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى كند)) در آن دقايقى كه آرام اشك مى ريخت و نواده عزيزش را مى بوسيد، گاهى نيز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى كه بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خيره خيره مى نگريست و در همين جا بود كه خطاب به دخترش فاطمه عليه السلام فرمود: ((اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر كس كه بر زينب و مصائب او بگريد ثواب گريستن كسى را به او مى دهند كه بر دو برادر او حسن و حسين گريه كند)) (343)
نام گذارى زينب كبرى عليه السلام
على و فاطمه عليه السلام هيچ گاه در نامگذارى فرزندان خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله پيشى نمى گرفتند. نام بزرگوار ((زينب )) را نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اين بانوى بزرگ گذاشت . آرى ، در نامگذارى ، فاطمه زهرا عليه السلام از على بن ابيطالب عليه السلام سبقت نمى گيرد و على عليه السلام هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله جلو نمى افتد. رسول خدا نيز چشم به آسمان و گفته حق دارد. اسم مبارك زينب عليه السلام را جبرئيل امين از طرف خداى بزرگ آورد. از دو دختر حضرت عليه السلام ، يكى را زينب كبرى و ديگرى را زينب صغرى عليه السلام ناميده اند، نيز او را به ام الحسن مكنى فرمود ((در بعضى روايات دارد كه او را كلثوم هم گفته اند))
و حضرت را ملقب به عقيله كرده اند: عقيله بنى هاشم و عقيله الطالبيين . عقيله ، آن زن كريمه را گويند كه در بين فاميل بسيار عزيز و در خاندان خود ارجمند باشد. زينب عليه السلام با القاب موثقه ، عارفه ، عالمه غير معلمه ، فاضله ، كامله ، عابده آل على و غيره معروف است ، و محدثه هم گفته شده است ، چنانكه وى را بطله كربلا يعنى قهرمان كربلا نيز ناميده اند.
امام سجاد عليه السلام درباره اش فرموده است : ((انت بحمد الله عالمه غير معلمه و فهيمه غير مفهمه ))
روياى شگفت حضرت زينب عليه السلام
مولف طراز المذهب ، از بحر المصائب و ساير كتب نقل مى كند:
اواخر عمر رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود، و زينب عليه السلام نزد جدش آمد و عرض كرد: يا جداه ، خواب ديدم باد تندى وزيدن گرفت كه دنيا را تارك نمود و من از شدت باد در پناه درخت بزرگى جا گرفتم ، كه ناگهان ديدم آن درخت عظيم در اثر فشار سخت باد از جا كنده شد، خود را به درخت ديگر رساندم كه شاخه همان درخت بود، باز تند باد سخت آن را هم كند. پس از آن به شاخه ديگر آن درخت پناه بردم ، آن هم شكست . آنگاه به دو شاخه باقى مانده پناه بردم ، آنها هم يكى بعد از ديگرى بر اثر تند باد حوادث از بين رفتند، و من از شدت اضطراب از خواب بيدار شدم . پيغمبر صلى الله عليه و آله گريان شد و فرمود: آن درخت بزرگ ، من هستم كه از ميان شما مى روم ، و شاخه اول آن مادرت فاطمه است ، و شاخه دومى پدرت على عليه السلام و دو شاخه ديگر نيز برادرانت ، حسن و حسين عليه السلام ، هستند كه با فقدان آنها جهان تيره و تار مى گردد. (344)
عبادت زينب كبرى عليه السلام
حضرت زينب كبرى عليه السلام در عبادت و بندگى وارث مادر و پدر بود. وى اكثر شبها را با تهجد به صبح مى رساند و دائما قرآن تلاوت مى فرمود. در روايت آمده است : زمانى كه حضرت امام حسين عليه السلام براى وداع به خيمه ها آمد، به زينب كبرى عليه السلام فرمود: ((يا اختاه لاتنسينى فى نافله الليل )) يعنى ، خواهرم مرا در نماز شب فراموش مكن ، به گفته بعضى از مورخين : تهجد و شب زنده دارى زينب عليه السلام در طول عمرش ترك نشد، حتى شب 11 محرم حضرتش با آن همه فرسودگى و خستگى و ديدن آن مصيبتهاى دلخراش ، اين سنت حسنه را فراموش نكرد.
حضرت امام سجاد عليه السلام فرمود: در آن شب ديدم عمه ام در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است .
همچنين از امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه فرمود: عمه ام زينب عليه السلام با آن كثرت رنج و تعب از كربلا تا شام به نافله شب قيام و اقدام داشت ، اما در يكى از منازل ديدم با حالت نشسته مشغول خواندن نماز نافله است . سبب اين امر را پرسيدم ، گفت : سه شب است كه حصه طعام خود را به اطفال خردسال مى دهم و امشب از نهايت گرسنگى ، قدرت ايستادن ندارم ، چه آن مردم بدبخت بسيار بر اهل بيت سخت مى گرفتند.
شايد اگر حركت عليا مخدره ، زينب كبرى عليه السلام ، از كربلا به كوفه و از كوفه به شام صورت نگرفته بود نهضت عاشورا نافرجام مانده و دين و عبادت محو و مندرس شده بود.
زهد عليا مخدره زينب عليه السلام
زينب كبرى عليه السلام اعلا درجه رضا و تسليم را دارا و حائز بود. زنى كه شوهرش بحر الجود، عبدالله بن جعفر عليه السلام بود، و خانه اش بعد از منزل خلفا و ملوك در درجه اول عظمت بود و ارباب حوائج همواره در آن بيت الشرف تجمع داشته و براى خدمت ، كمر بسته ، آماده و فرمانبردار بودند - با اين حال براى كسب رضاى خدا از همه آنها صرف نظر كرد و از مال و جاه و جلال دنيوى به كلى چشم پوشيد. حتى از شوهر ((البته ، با رضاى او)) و نيز از اولاد و خدم و حشم چشم پوشيد و به كمك برادرش ‍ امام حسين عليه السلام شتافت تا دين خدا را نصرت كند و براى جلب رضايت حق ، تن به اسارت داد تا آنكه به مقامات عاليه نايل گرديد. (345)
مجلس درس زينب كبرى عليه السلام در كوفه
جزائرى مى نويسد: در ايامى كه امير المومنين على عليه السلام در كوفه تشريف داشت ، آن مكرمه را مجلسى در منزل خود بود كه براى زنها تفسير قرآن بيان مى فرمود. يكى از روزها تفسير كهيعص (346) را مى فرمود، در اين بين اميرالمومنين على عليه السلام وارد شده و فرمود: شنيدم تفسير كهيعص را مى نمايى ؟ عرض كرد: بلى يا ابتاه فدايت شوم . فرمود: اى نور ديده ، آن رمزى است در مصيبت وارده بر شما عترت پيغمبر. پس مصائب و نوائبى را كه در آينده بر آنها وارد مى شد براى آن مخدره بيان فرمود و با شنيدن آنها فرياد ناله و گريه آن مظلومه بلند شد. (347)
جود و سخاوت زينب كبرى عليه السلام
روزى ميهمانى براى امير المومنين على عليه السلام رسيد. آن حضرت به خانه آمده و فرمود: اى فاطمه ، آيا طعامى براى ميهمان خدمت شما مى باشد؟ عرض كرد: فقط قرص نانى موجود است كه آن هم سهم دخترم زينب مى باشد. زينب عليه السلام بيدار بود، عرض كرد: اى مادر، نان مرا براى ميهمان ببريد، من صبر مى كنم . طفلى كه در آن وقت ، كه چهار يا پنج سال بيشتر نداشته اين جود و كرم او باشد، ديگر چگونه كسى مى تواند به عظمت آن بانوى عظمى پى ببرد؟ زنى كه هستى خود را در راه خدا بذل بنمايد، و فرزندان از جان عزيزتر خود را در راه خداوند متعال انفاق بنمايد و از آنها بگذرد بايستى در نهايت جود بوده باشد. (348)
اثر سريع نفرين زينب كبرى عليه السلام در شام
سپهر در ناسخ گويد: اهل بيت عليه السلام را از دروازه ساعات ، كه ابعد طرق به دار الاماره يزيد بود، داخل شام نمودند. نيز شهر شام را زينت كردند و پرده هاى زرنگار و ديبا به ديوارهاى كوچه و بازار بياويختند و زنان مغنيه ، بى پرده ، به نواختن طبول و دفوف دست افشان و پاى كوبان بودند و يزيد يكصد و بيست پرچم براى استقبال از ايشان برافراشت و مردم به همديگر مباركباد مى گفتند و آن روز را عيد قرار دادند.
نيز به روايت ابى مخنف ، عيال الله را از پاى قصر عجوزه اى كه او را ام الحجام مى گفته اند عبور دادند. آن عجوزه ها با چهار زن ديگر در ميان آن غرفه نشسته بود. چون چشم آن ملعون به آن سر مطهر افتاد كه نور از جبين او ساطع بود، با سنگى چهره مباركش را مجروح ساخت ، چندانكه خون بريخت . چون علياه مخدره زينب عليه السلام اين بدانست ، با ناله و گريه روى خود را بخراشيد و موى خود را پريشان كرد و دست به دعا و نفرين برداشت و عرض كرد: ((اللهم خرب قصرها و احرقها بنار الدنيا قبل نار الاخره ))
راوى گويد: قسم به خداى ، كه چون آن دعا بفرمود، در ساعت آن قصر ويران شد و منهدم گرديد و آتشى در آن افتاد و همى بسوخت تا آنكه نشانى از او نمانده و يكسره خاكستر گرديد، و هم در آن حال بادى بوزيد و خاكسترش را پراكنده ساخت ، چندانكه اثرى از او بر جاى نماند، گويا هرگز علامتى و عمارتى و اهلى نبوده است .
خطابه و مرثيه سرايى حضرت زينب عليه السلام در شام
در بحر المصائب گويد: چون جناب زينب خاتون عليه السلام در كوچه و بازار شام رسيد و سر حضرت سيدالشهدا را در پيش روى خود بديد و مردم شام اظهار خورسندى و سرور مى نمودند و ناى و طنبور مى نواختند و آن سر مبارك در هر چند قدم به كله ((لا حول و لا قوه الا بالله العظيم )) متكلم مى گشت ، آن مخدره آهى از دل بركشيد و فرمود: ((يا اخاه انظر علينا و لا تغمض عينك عنا و نحن بين العدى )) در اين حال سر مبارك تكلم كرد و فرمود: ((يا اختاه اصبرى ، فان الله تعالى معنا)) . آن مخدره چون صداى برادر را شنيد بحر غيرتش به جوش ‍ آمد و بى تابانه به آن قوم خطاب كرد كه : اى گروه نامحمود، همانا به قتل اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آله خود و سيد جوانان اهل بهشت ، و گردش ‍ دادن دختران و حرم سيد انس و جان ، و تزيين شهر خود، شادان هستيد و مباهات مى كنيد و مع هذا خود را از اهل اسلام مى شماريد؟ اميدوارم كه خداوند جبار هرگز در شما به نظر رحمت ننگرد و بر شما نبخشايد.
برخى از كرامات زينب كبرى عليه السلام
اولا بايد دانست كه وجود زينب كبرى عليه السلام اصولا سراپا كرامت است ، چه آنكه وى برگى از آن شجره طيبه است كه ((اصلها ثابت و فرعها فى السما))، ثانيا پرونده حيات و زندگانى او خود شهادت مى دهد كه سراپا كرامت بوده است . با اين همه ، براى روشنايى چشم محبان و تنوير قلوب شيعيان به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم :
اول : همين قصه كه فوقا ذكر شد و در آن ، حضرت زينب جلوه اى از غيب را به آن مرد نشان داد تا شان و مقام اهل بيت عليه السلام را بشناسند.
دوم : اجابت دعاى او در حق ام الحجام و خراب شدن و آتش گرفتن فورى قصر او، كه در صفحات پيشين مذكور افتاد
سوم : داستان جبل جوشن كه معدن مس بود و سقط طفلى كه محسن نام داشت كه در تاريخ ذكر شده است .
چهارم : تصرف او در نفوس ، هنگام قرائت خطبه در بازار كوفه ، حتى در جمادات ، چنانكه نوشته اند: هنگامى كه فرمود ساكت شويد، نفسها در سينه ها حبس شد و زنگهاى شتران ديگر صدا برنياورد
پنجم : لدنى بودن علم آن مخدره ، به گواهى امام زين العابدين عليه السلام كه مى فرمود: ((يا عمه انت بحمدالله عالمه غير معلمه ...))
ششم : اجابت نفرين او در حق كسى كه در مجلس يزيد، يكى از دختران امام حسين عليه السلام را به كنيزى خواست
هفتم : كيفيت متولد شدن او
هشتم : حكايت طبخ حريره است
نهم : خبر دادن از بقاى آثار اهل بيت نبوت عليه السلام ، و سرعت زوال سلطنت بنى اميه ، در خطبه اى كه در مجلس يزيد قرائت كرد، كه الفاظ شيوا و جملات پر شور آن خطبه ، بتنهايى خود كرامتى است .
دهم : قصه شير و فضه است كه ثقه الاسلام كلينى آن را در روضه كافى روايت كرده و در بحار و ديگر كتب مقاتل نيز مسطور است .
يازدهم : استجابت دعاى آن مخدره است در موقع آتش زدن خيمه ها، و نفرين او به ان مرد كبود چشم كه در تواريخ آمده است .
دوازدهم : ديدن او جبرئيل و رسول خدا صلى الله عليه و آله را در گودى قتلگاه . شيخ جعفر نقدى ، در كتاب مدكور، از بحار از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند كه زينب ، در قتلگاه حضرت امام حسين عليه السلام پيغمبر صلى الله عليه و آله را ديد و خطاب به سپاه يزيد فرمود اى لشگر، مگر نمى بينيد پيغمبر خدا گريان است ؟ واى بر شما اگر نفرين كند زمين شما را فرو مى برد و هلاك مى نمايد. فسوسا كه آن سنگدلان اعتنايى به حرف وى نكرده ، بلكه آن را حمل بر جنون نمودند. مشاهده جبرئيل توسط آن مخدره نيز در تاريخ آمده است .
سيزدهم : علامه نورى در دار السلام كرامتى را از حضرت زينب عليه السلام به اين شرح و روايت مى كند:
سيد محمد باقر سلطان آبادى ، كه از بزرگان ارباب فضايل و راسخين در علم بوده ، فرموده است در بروجرد به مرض درد چشم مبتلا شدم ، بسيار سخت به حدى كه علماى طب از معالجه عاجز آمدند. از آنجا مرا به سلطان آباد آوردند. مرض چشم شدت كرد و ورم بسيار نمود و ديگر سياهى چشم نمايان نبود. از شدت درد چشم ، خواب و آرام از من برفت و تمامى اطباى شهر را براى من آوردند و همه اظهار عجز نمودند از معالجه ، و بعضى مى گفتند تا شش ماه محتاج معالجه است و برخى چهل روز.
اين بيانات ، روح مرا افسرده و خسته نموده حوصله بر من تنگ شد و فوق العاده نگران و مهموم شدم ، تا اينكه يكى از دوستان به من گفت : بهتر است براى استشفا به زيارت مشرف شوى ، و من عازم سفر هستم با من بيا، و چنانچه از خاك كربلا سرمه بكشى شفا خواهى يافت . گفتمش : با اين حال چگونه مى توانم حركت كنم ؟ مگر طبيب اجازه بدهد. چون به طبيب رجوع كردم ، گفت : هرگز جايز نيست ، و اگر حركت كنى يكسره نابينا خواهى شد و به منزل دوم نخواهى رسيد كه بكلى از ديده محروم خواهى شد. رفيق من رفت و من به خانه برگشتم .
يكى ديگر از دوستان من آمد و گفت : مرض ترا، جز خاك كربلا و مقتل شهدا و مريضخانه اولياى خدا شفا نبخشد، و ضمنا خود شرح داد كه 9سال مبتلا به طپش قلب بودم و همه اطبا از معالجه ام عاجز ماندند، تنها از تربت قبر امام حسين عليه السلام شفا حاصل شد، چنانچه ميل دارى متوكلا على الله حركت كن .
من با توكل حركت كردم و در منزل دوم مرض شدت كرد و چنان چشم به درد آمد كه از فشار درد چشم چپ به درد آمد. همه مصاحبين مرا ملامت كرده و متفقا گفتند: بهتر است كه مراجعت كنى . چون هنگام سحر شد و درد آرام گرفت ، در خواب رفتم ، حضرت عليا مكرمه صديقه صغرى زينب كبرى عليه السلام را در عالم رويا ديدم . بر آن حضرت وارد شدم و گوشه مقنعه او را گرفته بر چشم خود كشيدم و از خواب بيدار شدم ، ديگر هيچ المى و دردى در چشم سالم ديگرم هيچ فرقى نداشت و آن واقعه را به رفقا گفتم ، آنها به چشم من نگاه مى كردند و مى گفتند: ما آثار دردى نمى بينيم ، و هيچ فرقى بين دو چشم شما نيست ، و اين كرامت را كه از حضرت زينب عليه السلام ظاهر گشته بود براى همه رفقا از زوار و غير زوار نقل كردم . (349)
چهاردهم : نامه اى است كه حاج شيخ محمد تقى صادق ، به زبان عربى نوشته و ما ترجمه آن را از كتاب توسلات يا راه اميدواران برگرفته ايم :
معظم له بعد از سلام و درود به مخاطب خود و به تمام مومنين از شيعه آل محمد صلى الله عليه و آله چنين مى نويسد كه تقديم مى دارم به سوى تو كرامتى را كه هيچگونه شك و شهبه اى در او نباشد و آن كرامت از عليا مكرمه حضرت زينب عليه السلام بانوى بانوان عالم و برگرفته امت است . و آن قضيه اين است كه زنى به نام فوزيه زيدان (350) از خاندان مردمى صالح و متقى و پرهيزكار در يكى از قراى جبل عامل به نام جويه مبتلا به درد پاى بى درمانى شد تا بجايى كه به عنوان عمل جراى متوسل به بيمارستانهاى متعدد گرديد ولى نتيجه اى شد كه سستى در رآنهاو ساق پاى وى پديد امد و هيچ قادر به حركت نبود مگر اينكه نشسته و به كمك دو دست راه مى رفت و روى همين اصل 25 سال تمام خانه نشين شد و به همان حال صبر مى كرد و مدام به اين حال مى بود تا اينكه عاشورا فرا رسيد ولى او ديگر از مرض بستوه آمده بود و عنان صبر از دست او بدر رفته ناچار برادران و خواهران خود را كه از اطياب مومنين به شمار مى روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرم حضرت زينب عليه السلام در شام مى روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرم حضرت زينب عليه السلام در شام برده تا در اثر توسل به ذيل عنايت دختر كبراى على عليه السلام شفا يافته و از گرفتارى مزبور بدرآيد.
ولى برادران پيشنهاد وى را نپذيرفتند و گفتند كه شرعا مستحسن نيست كه تو را با اين حال به شام ببريم و اگر بناست حضرت زينب عليه السلام تو را شفا دهد همينجا كه در خانه ات قرار دارى براى او امكان دارد
فوزيه هر چه اصرا كرد بر اعتذار آنان مى افزود ناچار وى خود را به خدا سپرد و صبر بيشترى پيشه كرد تا اين كه در يكى از روزهاى عاشورا در همسايگى مجلس عزايى جهت حضرت سيدالشهدا عليه السلام بر پا بود، فوزيه به حال نشسته و به كمك دو دست به خانه همسايه رفت ، از بيانات وعاظ استماع كرد و دعا كرد و توسل جست و گريه بسيارى كرده تا اينكه بعد از پايان عزادارى به حال مزبور به خانه آمد شب شد و به همان حال گريه و توجه به توسل بعد از اداى فريضه خوابيد تا اينكه نزديك صبح بيدار شد تا نماز صبح بخواند ولى هنوز فجر طالع نشده بود و او به انتظار طلوع فجر به سر مى برد. در اين اثنا متوجه دستى شد كه بالاى مچ وى را گرفته و يك نفرى مى گويد: قومى يا فوزيه برخيز اى فوزيه
او با شنيدن اين سخن و كمك آن دست فورى برخاست و به دو قدم خود ايستاد و از عقال و پاى بندى كه از او برداشته شده بى اندازه مسرور و خوشحال گرديد. آن وقت نگاهى به راست و چپ كرد احدى را نديد، پس ‍ رو كرد به مادرش كه در همان اطاق خوابيده بود و بنا كرد به الله اكبر و لااله الا الله گفتن وقتى كه مادرش او را به آن حال ديد مبهوت شد، سپس از نزد مادرش بيرون دويد و به خارج از خانه رفت و صداى خود به الله اكبر و لااله الاالله بلند كرد تا اينكه برادرانش با شنيدن صداى خواهر به سوى وى آمدند وقتى آنان وى را به آن حال غير مترقبه ديدند صدا به صلوات بلند كردند. آنگاه همسايگان خبردار شدند و آنان نيز صلوات و تهليل و تكبير بر زبان جارى داشتند. اين خبر كم كم به تمام شهر رسيده و ساير بلاد وقراى مجاور نيز خبردار شدند و مردم از هر جانب براى ديدن واقعه مى آمدند و تبرك مى جستند و مرتب خانه او مركز آيند و رند مردم دور و نزديك بود. پس سلام و درود بى پايان بر تربيت يافته مكتب وحى حضرت زينب عليه السلام باد.
پانزدهم : شفاى دختر هندى
در يكى از كتب مسطور است : موقعى كه متولى باشى حرم حضرت زينب عليه السلام صحن و بقعه مطهر آن حضرت را در شام تعمير مى كرد، مردم از اطراف براى آن حضرت نذورات مى آوردند او به آنها قبض مى داد. روزى يك مرد هندى آمد و از حضرت زينب عليه السلام براى حل مشكل خود درخواست كمك كرد و گفت : من الان عهد مى كنم كه اگر به حاجت خود رسيدم ، شخصا يك ضريح جواهر نشان تهيه نمايم كه بهاى آن از يك ميليون دينار تجاوز كند، زيرا من در 24 بانك هندوستان سهم دارم . سپس به طرف شهر بيروت رفت . طولى نكشيد كه تلگرافى از او به اين مضمون به متولى باشى رسيد كه ، من دستور ساخت ضريح جواهر نشانى را صادر كردم ، فلان روز ضريح مزبور را با تشريفات خاصى به آنجا مى آوريم و شما يك مجلس با شكوه بى سابقه اى به هزينه من از فلان بانك فراهم كنيد.
چون روز موعود فرا رسيد ضريح مقدس را با مراسم خاصى از هندوستان به آن محفل با اهميت آوردند. شخص هندى شخصا نطق شگفت آورى نمود، كه مفاد آن چنين بود:
من دخترى دارم كه ساليان دراز از هر دو پا فلج بود، با آنكه شايد فردى ثروتمندتر از من در هندوستان يافت نشود و در اين مدت هر چه توانستم طبيب آوردم و دارو مصرف كردم ، هيچ سودى نكرد، تا آنكه به زيارت حضرت زينب عليه السلام آمده از وى درخواست كمك كردم و براى شفاى صبيه خود يك ضريح جواهر نشان نذر نمودم . در پى اين توسل به بيروت رفتم و در آنجا تلگراف بشارت سلامتى فرزندم به دس من داده شد. لذا خود را به وطن رساندم و از نزديك ، توجه خاص حضرت زينب عليه السلام به او را كه بكلى شفا يافته بود، مشاهده كردم و همين سبب شيعه شدن عده اى بى شمار و باعث ازدياد محبت شيفتگان آن حضرت گرديد. (351)
امام زمان عليه السلام در مصيبت عمه اش ، حضرت زينب عليه السلام ، خون مى گريد
حاج ملا سلطانعلى ، روضه خوان تبريزى ، كه از جمله عباد و زهاد بوده گويد: در خواب مشرف به محضر والاى امام زمان عليه السلام شدم ، عرض ‍ كردم : مولانا آنچه در زيارت ناحيه مقدسه ذكر شده است كه مى فرمايد: ((فلا ندبنك صباحا و مساء و لا بكين عليك بدل الدموع دما)) صحيح است ؟
فرمودند: بلى
عرض كردم : آن مصيبتى كه در سوگ آن به جاى اشك ، خون گريه مى كنيد كدام است ؟ آيا مصيبت على اكبر عليه السلام است ؟
فرمودند: نه . اگر على اكبر عليه السلام زنده بود او هم در اين مصيبت ، خون گريه مى كرد.
گفتم : آيا مقصود مصيبت حضرت عباس عليه السلام است ؟
فرمودند: نه بلكه اگر حضرت عباس عليه السلام هم در حيات بود او نيز در اين مصيبت خون گريه مى كرد
گفتم : لابد مصيبت حضرت سيدالشهدا عليه السلام است ؟
فرمودند: نه حضرت سيدالشهدا عليه السلام هم اگر در حيات بود، در اين مصيبت خون گريه مى كرد.
پرسيدم : پس اين كدام مصيبت است ؟
فرمود: آن مصيبت اسيرى زينب عليه السلام است (352)
سفارش و توسل
آيت الله حاج ميرزا احمد سيبويه ، ساكن تهران ، از آقاى شيخ حسين سامرايى كه از اتقياى اهل منبر در عراق بودند، نقل كردند:
در ايامى كه در سامرا مشرف بودم روز جمعه اى طرف عصر به سرداب مقدس رفتم . ديدم غير از من احدى نيست . حالى پيدا كرده و متوجه مقام صاحب الامر - صلوات الله عليه - شدم . در ان حال صدايى از پشت سر شنيدم كه به فارسى فرمود: به شيعيان و دوستان بگوييد كه خدا را به حق عمه ام حضرت زينب - سلام الله عليها - قسم دهند كه فرج مرا نزديك گرداند. (353)
اگر زينب نبود
كعبه بى نام و نشان مى ماند اگر زينب نبود
بى امان دار الامان مى ماند اگر زينب نبود
گرچه دادند انبيا هر يك نشان از كربلا
كربلا هم بى نشان مى ماند اگر زينب نبود
مكتب سرخ تشيع كز غدير آغاز شد
تا ابد بى پاسبان مى ماند اگر زينب نبود
مكتب قرآن كه از خون شهيدان جان گرفت
بى تحرك همچنان مى ماند اگر زينب نبود
كاروان مهدويت در مسير فتنه ها
بى امير كاروان مى ماند اگر زينب نبود
مجرى احكام قرآن او بود با صبر خويش
دين حق بى حكمران مى ماند اگر زينب نبود
كرد اسلام حسينى از يزيدى را جدا
حق و باطل توامان مى ماند اگر زينب نبود
در شناساى مسير حق و باطل فكرها
بى گمان اندر گمان مى ماند اگر زينب نبود
شد گلستان كربلا از لاله هاى احمدى
وين گلستان در خزان مى ماند اگر زينب نبود
شعله عالم فروز نهضت سرخ حسين
زير خاكستر نهان مى ماند اگر زينب نبود
ناله مظلومى لب تشنگان دشت خون
در گلوگاه زمان مى ماند اگر زينب نبود
خون ثارالله رمزى را كه بر صحرا نوشت
داغ ناكامى به جان مى ماند اگر زينب نبود
اى ((مويد)) (354) هر چه هست از زينب و ايثار اوست
جان هستى ناتوان مى ماند اگر زينب نبود

next page

fehrest page

back page