next page

fehrest page

back page

خطبه شب عاشورا  
امام چهارم زين العابدين على بن الحسين عليه السلام كه در اين سفر همراه پدر بود مى گويد هنگامى كه پدرم نزديك شب ياران خود را فراهم ساخت و در انجمن ايشان سخن مى گفت ، با اين كه من بيمار بودم نزديك وى رفتم تا گفتار وى را بشنوم ، پس شنيدم كه با ياران خود چنين مى گفت .
بايد توجه داشت اين خطبه را خطيبى ايراد مى كند كه با كمتر از صد نفر، گرفتار بيش از بيست هزار دشمن شده است و مهلت او هم تا بامداد فردا بيش نيست ، و نيك مى داند كه مرد تسليم شدن و بيعت و زير بار فرومايگان رفتن نخواهد بود و نيك مى داند كه دشمن هم دست از وى برنخواهد داشت و كار وى با دشمن جز با جنگ و نبرد پايان نخواهد يافت و با اين ترتيب شهادت خود و يارانش به دست مردم عراق كه براى كشتن وى فراهم آمده اند قطعى است ، اما با كمال اطمينان روحى و قدرت قلب و آرامش خاطر با ياران خويش سخن مى گويد و به آنان تذكر مى دهد كه فردا روز شهادت است و اصرار مى ورزيد كه هر يك از شما دست يكى از اهل بيت مرا بگيرد و از اين گرفتارى بيرون رويد و آن گاه در شهرهاى خود پراكنده شويد، تا خدا به دشمن گشايش دهد، زيرا اين مردم مرا تعقيب مى كنند و اگر بر من دست يافتند به ديگرى كارى ندارند. امام خطبه خود را چنين آغاز كرد:
خدا را به نيكوترين وجهى سپاسگزارم و در عافيت و گرفتارى او را ستايش مى كنم ، خدايا تو را سپاس مى گذارم كه ما را به پيامبرى سرفراز كردى ، و قرآن را به ما آموختى و ما را در دين و احكام آن فقيه و دانا ساختى ، و براى ما گوش ها و ديده ها و دل ها قرار دادى ، و ما را از آلودگى شرك بركنار داشتى . پس ما را شكرگزار نعمت هايت قرار داده ، راستى كه من اصحابى باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خويشانى نكوكارتر و مهربان تر از خويشان خود نمى شناسم ، خدا همه تان را جزاى خير دهد گمان مى كنم كه روز نبرد ما با اين سپاه فرا رسيده من همه را اذن رفتن داده و آزاد گذاشتم ، همگى بدون منع و حرج راه خود را در پيش گيريد و از اين تاريكى شب استفاده كنيد.
شيخ مفيد و طبرى و ابوالفتوح و ابن اثير كه اين خطبه را نقل كرده اند، هيچ ننوشته اند كه در اين موقع كسى از اصحاب رفته باشد، رفتنى ها پس از رسيدن خبر شهادت مسلم و هانى و قيس بن مسهر و عبدالله بن يقطر در همان بين راه متفرق شده بودند و دست غيب بر سينه نامردان زده بود و از حريم قدس ابا عبدالله عليه السلام دور شده بودند و مورخان بزرگ بعد از خطبه شب عاشوراى امام جز اظهار فداكارى و پايدارى از ياران امام چيزى ننوشته اند، همگى مى نويسند كه چون خطبه امام به پايان رسيد و اصرار ورزيد كه مرا تنها بگذاريد و همه تان به سلامت از اين گرفتارى برهيد، پيش ‍ از همه ياران وى برادران و فرزندان و برادرزادگان امام و پسران عبدالله بن جعفر و پيش از همه شان عباس بن امير المومنين همصدا گفتند چرا برويم ، براى اين كه بعد از تو زنده بمانيم ، خدا چنان روزى را پيش نياورد كه تو كشته شوى و ما زنده باشيم .
فداكارى در راه امام عليه السلام  
سپس امام عليه السلام رو به فرزندان عقيل كرد و گفت اى فرزندان عقيل شما را همان كشته شدن مسلم بس است شما را آزاد گذاشتم برويد، گفتند سبحان الله مردم چه خواهند گفت اگر ما بزرگ و سرور خود را بهترين عموزادگان خود را بگذاريم و برويم و همراه ايشان تير و نيزه و شمشيرى به كار نبريم و ندانيم كه كار آنها با دشمن به كجا رسيد، به خدا قسم چنين كارى نخواهيم كرد، بلكه جان و مال خانواده خود را در راه خدا و يارى تو مى دهيم و همراه تو مى جنگيم تا ما هم به سرفرازى شهادت برسيم ، زشت باد آن زندگى كه پس از تو بى تو باشد.
آنگاه مسلم بن عوسجه برخاست و گفت ما اگر دست از يارى تو برداريم و تو را تنها بگذاريم عذر ما نزد خدا چه خواهد بود؟ به خدا قسم نمى روم و از تو جدا نمى شوم تا نيزه خود را در سينه دشمنانت بكوبم و تا بتوانم شمشير خود را از خونشان سيراب كنم ، و آنگاه كه هيچ سلاحى در دست من نباشد كه با ايشان بجنگم سنگبارانشان كنم ، به خدا قسم كه ما دست از تو برنمى داريم تا خداوند بداند كه در نبودن پيغمبرش حق فرزند او را رعايت كرده ايم ، به خدا قسم اگر بدانم كه من كشته مى شوم و سپس زنده مى شوم و آن گاه مرا به آتش مى سوزانند و سپس زنده مى شوم و در آخر خاكستر مرا به باد مى دهند و هفتاد مرتبه به اين صورت مى ميرم و زنده مى شوم از تو جدا نخواهم شد تا در راه تو جان دهم و چرا اين كار را نكنم با آن كه يك بار كشته مى شوم و پس از آن براى هميشه سرفراز و سعادتمند و سربلند خواهم بود، چون سخنان مسلم بن عوسجه به پايان رسيد زهير بن قين بحلى برخاست ، همان مردى كه روزى دشمن ابا عبدالله بود و در بين راه عراق از امام دورى مى گزيد و نمى خواست كه اصلا با وى ملاقات كند، اما چه بايد كرد كه خدا مى خواست كه زهير در راه او به همراه امام به شهادت رسد و تا ابد سرفراز باشد و نام نيك افتخارآميز او زينت بخش ‍ تاريخ عاشورا شود.
زهير برخاست و گفت به خدا قسم دوست دارم كه كشته شوم و سپس زنده شوم و آن گاه ديگر بار كشته شوم تا هزار بار و اين وسيله اى باشد كه خدا تو و جوانان اهل بيت تو را حفظ كند و شما زنده بمانيد.
ديگران هم در اين حدود سخنان ابراز داشتند و امام درباره آنان دعاى خير كرد و به خيمه خود بازگشت .
امام چهارم مى گويد شبى كه پدرم در بامداد آن به شهادت رسيد بيمار بودم و عمه ام زينب از من پرستارى مى كرد در اين حال پدرم در خيمه مخصوص ‍ خود خلوت كرد و تنها جون بن جون غلام سابق ابوذر غفارى با وى بود و شمشير پدرم را دست كارى مى كرد و اصلاح مى نمود و پدرم مى گفت :
يا دهراف لك من خليل
كم لك بالاشراق و الاصيل
من صاحب و طالب قتيل
والدهر لا يقتح بالبديل
و انما الامر الى الجليل
و كل حى سالك سبيل (45)
دو يا سه بار اين شعرها را تكرار كرد و من دانستم چه مى گويد و بر هدف پدرم آگاهى يافتم ، مقصود ابا عبدالله از اين اشعار اشاره به پايان رسيدن دنيا و بى وفايى و بى مهرى آن بود كه روزى مانند دوستى مهربان به روى انسان مى خندد و مردمى را فريفته قيافه مساعد خويش مى سازد چنان كه گويى هميشه بر وفق مراد خواهد گذشت ، اما ناگهان قيافه خود را تغيير مى دهد از بى مهرى و بى وفايى دم مى زند و كامى را كه روزگارى با شهد خويش ‍ شيرين داشته است با شرنگ خود تلخ مى سازد و دوستان و يارانى را كه گمان مى شد هميشه دوست خواهند بود و در اوضاع مساعد دم از ارادتمندى و دوستى و يگانگى مى زدند همه را مى راند، بلكه بسيارى از همان دوستان را به صورت دشمنانى خونخوار و جنگجو در مقابل انسان قرار مى دهد كسى نمى داند كه فردا چه بر سر او خواهد آمد و عزت و قدرت و سلامت را كه به او داده اند كى از او خواهند گرفت ، چه كسى بود كه در بازى با روزگار خود را نباخت ؟ كدام زورمند بود كه نسيم حوادث تاب و توانش را نساخت ؟
امام عليه السلام ضمن اشعار خود مى گويد كه در بامداد پسين فردا چه مردانى به شهادت مى رسند، حوادث روزگار را كه نمى توان خود به ديگرى حواله كرد و ديگرى را به جاى خود در مسير حوادث ايام گذاشت . پايان كار به دست خداست ، هر زنده اى بايد اين راه را طى كند، نه تنها من و ياران من امروز با قيافه نامساعد روزگار روبه رو شده ايم ، بلكه دنيا در مقابل هر كس ‍ روزى چنان قيافه اى خواهد گرفت .
امام چهارم مى گويد مقصود پدرم را فهميدم كه از شهادت خويش خبر مى دهد و گريه راه گلوى مرا گرفت ، اما خود را نگهداشتم و خاموش ماندم و دانستم كه بلا نازل شده است ، اما عمه من زينب همانچه را من شنيدم شنيد و چون آن زن بود و زنان عادتا رقت قلب دارند و بى تابى مى كنند نتوانست خود را ضبط كند و از جاى برخاست و همچنان بى چادر و روپوش نزد برادر رفت و گفت واى از بى برادرى كاش كه پيش از اين مرده بودم ، امروز است كه بى مادر و بى پدر و بى برادر مى شوم ، اى جانشين گذشتگان و اى پناه باقى ماندگان ، امام خواهرش را نگران و پريشان ديد و گفت يا اخيه لا يذهبن بحلمك الشيطان (46).
درس امام عليه السلام  
اين گفتار امام درس است براى خواهرش زينب ، درسى كه او را براى آينده دشوار كوفه و شام آماده مى سازد، درسى كه رهبرى اين قيام را پس از شهادت امام تا بازگشتن اهل بيت به مدينه در عهده زينب قرار مى دهد، و اين امانت الهى را به او مى سپارد امام گفت خواهر جان مبادا شيطان حلم تو را ببرد يعنى خود را بشناس و از شخصيت خود و ارزشى كه در اين قيام عظيم براى تو قائل شده اند فراموش نكن ، كارى كه تو بايد انجام دهى از كارى كه من انجام مى دهم آسانتر نيست و تنها با عظمت روحى و شخصيت و معنويتى كه از تربيت هاى على و فاطمه كسب نموده اى و از آن پدر و مادر به ميراث برده اى مى توان اين وظيفه را به انجام رسانى ، اگر بخواهى امشب با شنيدن اشاره اى به شهادت برادر بى تابى كنى ، در مقابل يك سخن تاثرانگيز خود را ضبط نكنى كى مى توان خواهرم ماجراى فردا را به بينى و تحمل كنى ؟ و در عين حال با شكيبايى و بزرگى روح در بازار كوفه در پايتخت كشور اسلامى يعنى دمشق سخنرانى كنى و ناگفته ها را بگويى و نهفته ها را آشكار سازى و پرده از روى نيرنگ هاى دشمنان اهل بيت برگيرى و در مركز خلافت و حكومت آل ابى سفيان مردم را به حقايق امر متوجه سازى و نقشه تبليغات نارواى آنها را با يكى دو سخنرانى نقش بر آب سازى .
امام اين درس كوتاه و در عين حال پر معنى را به خواهر داد و خودش هم متاثر شد و اشك در چشمان وى حلقه زد و گفت : چه كنم خواهر مى بينى چه وضعى پيش آمده است ، مى بينى چه سپاهى براى كشتن من فراهم آمده اند، زينب سخنانى تاثرانگيز گفت و سيلى به صورت زد و گريبان چاك زد و بيهوش افتاد، امام خواهر را به هوش آورد و با زبان ثبات راى و استقامت و پايدارى را با تفسير بيشترى تكرار كرد و گفت : خواهر جان آرام باش ، تقوى را از دست مده شكيبايى را فراموش مكن مگر نه آن است كه اهل زمين مى ميرند و اهل آسمان ها باقى نمى مانند و هر چيزى مى ميرد به جز خدايى كه مردم را به قدرتش آفريده است و روزى همه آنان را زنده مى كند و خود يگانه و نهان است ، خواهر جان جد من بهتر از من بود، پدرم بهتر از من بود مادر و برادرم بهتر از من بودند و بر هر مسلمان است كه از رسول خدا پيروى كند.
امام بعد از اين گونه تسليت ها گفت خواهر جان تو را قسم مى دهم و به اين قسم عمل كن در مصيبت من گريبان پاره مكن ، روى مخراش ، و بى تابى مكن .
شب عاشورا سپرى كرد، شبى كه ديگر در تاريخ بشريت قابل تكرار نيست ، چه شخصيت هايى كه در آن شب در راه خدا تن به شهادت داده بودند و انتظار بامداد را مى كشيدند تا دين خود را نسبت به رسول خدا و امير المومنين ادا كنند ديگر قابل تكرار نيستند، روزگار كى تواند چنان شخصيت هايى را دوباره به ظهور آورد و شرايطى كه اين شخصيت ها در آن شرايط پيدا شده اند و تا آن حد تكامل يافته اند ديگر تكرارپذير نيست ، يعنى اگر دوباره قرآنى نازل شود و پيغمبرى به عظمت خاتم انبيا صلى الله عليه و آله مبعوث شود و پدر و مادرى مانند على و فاطمه موجود آيد و محيطى مانند محيط زندگى اهلبيت عصمت عليه السلام فراهم گردد، و شرايط پيدايش ‍ هفده نفر جوانان بنى هاشم كه به گفته امامشان در روى زمين براى آنها مانندى نبود، همه اش فراهم شود و موجبات الهى مردانى مانند حبيب بن مظهر اسدى و ديگر ياران ابا عبدالله به وجود آيد و علاوه چنان خطرى كه در آن تاريخ از ناحيه بنى اميه براى اسلام به وجود آمده بود اسلام را تهديد كنند و از هر جهت اوضاع مساعد و نامساعد با همان وضعيت سال شصت و يك هجرى نگران شود، در اين صورت شب عاشورا و شب يازدهم محرم چنان قابل تكرار خواهد شد.
شب عاشوراى امام و يارانش  
شب عاشوراى امام و ياران وى به نماز و استغفار و دعا و تفريح سپرى شد و بامداد روز پرافتخار آنان فرا رسيد، شيخ مفيد در كتاب ارشاد و طبرى در تاريخ مى نويسند كه امام عليه السلام بعد از نماز صبح صفوف ياران خود را كه سى و دو نفر سواره و چهل نفر پياده بودند مرتب ساخت ، زهير بن قين را فرمانده سمت راست لشكر، و حبيب بن مظهر را فرمانده سمت چپ سپاه قرار داد، پرچم را هم به دست برادرش عباس سپرد.
عمر بن سعد نيز در بامداد آن روز صفوف لشكر خويش را مرتب ساخت فرماندهى ميمنه را به عمرو بن حجاج زبيدى ، فرماندهى ميسره را به شمر بن ذى الجوشن ، فرماندهى سوارگان را به عزرقين قيس احمسى ، فرماندهى پيادگان را هم به شيث بن ربعى و پرچم را دست غلام خود داد.
بامداد عاشورا  
امام عليه السلام روز عاشورا چندين بار در مقابل مردم سخن گفت و خطبه خواند، اما روز خود را با دعا شروع كرد و پيش از آن كه خطبه اى بخواند يا با دشمن سخنى بگويد، صداى خوبش را به راز و نياز برداشت و توفيق و هدايت و ارشاد را از خدا مى خواست ، دعا و خطبه هاى امام در نهايت فصاحت و بلاغت و رسايى سخن ايراد شده است و از روحى آرام و مطمئن و نيرومند كه گويى همه اين سپاه دوستان و ارادتمندان اويند و براى يارى وى فراهم شده اند حكايت مى كند با اين كه خطيب و اين سخنران مى داند كه پس از اين خطابه ها و سخنرانى ها او را مى كشند و با سى هزار سر نيزه بر او مى تازند، خطيبى كه تشنه است و قطره آبى در اختيار او نيست كه استقرار كه لب تر كند، خطيبى كه مى داند زنان و فرزندان او ساعتى بعد به دست دشمنان گستاخ و بى عاطفه اسير مى شوند، خطيبى كه قطعا غذاى كافى نخورده و گرسنه است ، هر چند روز عاشورا روى حميت و فتوت اظهار گرسنگى نكرد و فقط اظهار تشنگى مى كرد، امام سجاد گفت پسر دختر پيغمبر را كشتند در حالى كه لبش تشنه و شكمش گرسنه بود.
راستى عجيب است خطيبى تشنه ، خطيبى گرسنه سخنرانى در مقابل چندين هزار دشمن كه براى كشتن وى آماده اند سخنورى كه از هر جهت موجبات ناراحتى و نگرانى و پريشانى خاطر او فراهم است ، اما با اين وضع سخن بگويد، فصيح بگويد، بليغ بگويد، با كمال آرامش روحى و اطمينان خاطر و قوت قلب بگويد، بليغ بگويد، با كمال آرامش روحى و اطمينان خاطر و قوت قلب بگويد، محكم متقن سخن بگويد كمتر اظهار بيچارگى و دل شكستگى و فروتنى كند، هر چه ياران او كشته شوند و اطراف او خالى تر شود سخنش بيشتر اوج بگيرد، قدرت روحى او بيشتر جلوه كند، آرامش ‍ خاطر او بيشتر خود را نشان دهد، در كجاى تاريخ بشر مى توان اين چنين خطيب و سخنورى پيدا كرد؟ خطيب پروبال شكسته اى خطيب بى كس و تنهايى كه وضع موجود در وضع خطابه او هيچ تاثير نكند و آن همه موجبات ناراحتى و نگرانى و پريشانى آرامش روحى او را به هم نزند، نگرانى پيدا نكند، اضطراب و تشويش خاطر بر او چيره نگردد.
دعاى امام عليه السلام  
بامداد عاشورا سواران دشمن به سوى امام حمله امام دست به دعا برداشت و گفت :
اللهم انت ثقتى فى كل كرب و انت رجايى فى كل شده و انت لى فى كل امر نزل بى ثقه وعده كم من هم يضعف فيه الفواد و نقل فيه الحيله و بخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدو انزلته بك و شكوته اليك رغبه منى اليك عمن سواك ففر جته عنى و كشفته فانت ولى كل نعمه و صاحب كل حسنه و منتهى كل رغبه (47).
پروردگارا در هر گرفتارى حل وثوق و اعتماد من تويى ، و در هر سخنى به تو اميدوارم در هر مشكلى كه براى من پيش آيد تنها وسيله و چاره من تويى ، چه بسيار گرفتارى و پريشانى كه دل را ناتوان مى ساخت و چاره اى براى آن در دست نبود، دوستان يارى نمى كردند و دشمنان زبان به شماتت مى گشودند. اما چون اميد خود را از غير تو بريدم تنها چاره آن را از تو خواستم به من فرج و گشايش دادى و آن مشكل را از من دور ساختى .
هر نعمت و نيكى از تو به ما مى رسد و همه چيز را بايد از تو خواست .
سخنرانى امام در برابر دشمن  
سپس امام عليه السلام بر شتر خود سوار شد و با صدايى هر چه رساتر كه بيشترشان مى شنيدند فرياد كرد:
اى مردم عراق گفتارم را بشنويد و در كشتنم شتاب نورزيد تا شما را به آنچه بر من واجب است موعظه كنم و عذر خود را در آمدن به عراق بازگويم ، آن گاه اگر عذر مرا پذيرفتيد راه خوشبختى خود را هموار ساخته ايد و شما را بر من راهى نباشد و اگر هم عذر مرا نپذيرفتيد و از راه عدل و انصاف منحرف شديد. كشتن من پس از اين باشد كه پشت و روى اين كار را با ديده تامل بنگريد و از روى شتابزدگى و بى فكرى به چنين كارى بزرگ دست نبريد، پشتيبان من خدايى است كه قرآن را فرستاده و خدا بندگان شايسته خويش را سرپرستى مى كند.
چون سخن امام به اينجا رسيد آواز گريه و شيون از خواهران و دختران كه صداى وى را مى شنيدند بلند شد پس به برادرش عباس و پسرش على گفت برويد و اين زنان را خاموش كنيد كه پس از اين گريه بسيار خواهند كرد و چون صداى پرده نشينان حريم عصمت و طهارت آرام شد، بار ديگر امام عليه السلام خدا را سپاس گفت ، و بر فرشتگان و پيامبران خدا درود فرستاد از هر سخنورى كه پيش از وى بوده است يا پس از وى بيايد شيواتر و رساتر سخن گفت ، و مردم كوفه را مخاطب ساخت و فرمود:
اى مردم مرا بشناسيد به بينيد كه من كه هستم ؟ آنگاه به خود آييد و خود را ملامت كنيد و نيك بينديشيد كه آيا كشتن و پامال كردن حرمت من براى شما جايز است ؟ مگر من دختر زاده پيامبر شما نيستم ؟ مگر وصى پيغمبر شما و عمو زاده اش و نخستين كسى كه به خدا ايمان آورده و رسول او را در آنچه خدا آورده بود تصديق كرد پدر من نيست ؟ مگر حمزه بن عبدالمطلب سيد الشهدا، عموى پدرم نيست ؟ مگر جعفر بن ابوطالب همان شهيدى كه دو بال دارد و با فرشتگان خدا پرواز مى كند عموى من نيست ؟ مگر نشنيده ايد كه رسول خدا درباره من و برادر من فرمود كه اين دو پسرم دو آقاى جوانان بهشتى اند؟ اگر مرا در نقل اين حديث راستگو بدانيد و آنچه مى گويم حق است چه بهتر، به خدا قسم از روزى كه دانسته ام خدا دروغ گو را دشمن دارد و دروغ نگفته ام و اگر هم گفتار مرا باور نداريد و مرا تكذيب مى كنيد، هنوز تكذيب مى كنيد، هنوز كسانى از اصحاب رسول خدا در ميان شما هستند كه اگر از آنها بپرسيد به شما خواهند گفت . از جابر بن عبدالله انصارى ، يا ابو سعيد خدرى ، يا سهل بن سعد ساعدى ، يا زيد بن ارقم ، يا انس بن مالك بپرسيد تا شما را خبر دهند كه خود اين سخن را از رسول خدا درباره من و برادرم شنيده اند.
آيا همين حديث كافى نيست كه شما را از كشتن من باز دارد سپس فرمود كه اگر در اين حديث شبهه اى داريد، آيا مى توانيد در اين كه من پسر دختر پيغمبرى شيهه كنيد بخدا سوگند در ميان مشرق و مغرب از شما و غير شما پسر دختر پيغمبرى جز من نيست ، راستى بگوييد كه آيا كسى از شما را كشته ام و خون او را مى خواهيد؟ مالى از شما برده ام و آن را مطالبه مى كنيد؟ يا جراحتى بر شما وارد كرده ام و براى تلافى آن قيام كرده ايد؟
هر چه امام از اين گونه سخنان گفت پاسخى نشنيد و كسى در مقام جواب برنيامد، ناچار كسانى را نام برد و روى سخن را به آنها كرد و فرمود:
اى شيث بن ربعى و اى حجار بن ابجر و اى قيس بن اشعث و اى يزيد بن حارث مگر شما خود به من نامه ننوشته ايد كه ميوه ها رسيده است و زمين ها سبز و خرم شده و سپاهيان عراق براى جان نثارى تو آماده اند پس ‍ هر چه زودتر رهسپار عراق شو؟
طبرى مى نويسد كه در جواب امام گفتند ما نامه اى ننوشته ايم (48) و از آنچه مى گويى بى خبريم . راستى پستى و ناجوانمردى بشر به كجا مى رسد كه همان مردمى كه امام خود را با نامه هاى فراوان فراخوانده اند و آن نامه ها را امضاء كرده اند با كمال بى شرمى در پاسخ وى بگويند كه ما نامه اى ننوشته ايم و دعوتى نكرده ايم .
شيث بن ربعى منافقى چند چهره  
در اينجا يكى از اين عنصرهاى فرومايه را معرفى مى كنم تا دانسته شود كه كار بشر در بى ارادگى و دنيا پرستى و بوقلمون صفتى به كجا مى رسد، مردمى كه واقعا مى توانند هر بامداد در قيافه اى جز آنچه ديروز بوده اند در ميان اجتماع ظاهر شوند و روزى براى خدا و روزى بر خدا شمشير بكشند و روزى يار على باشند و روزى دشمن او، روزى كشنده امام حسين باشند و روزى خونخواه او، شيث بن ربعى يعنى كسى كه يكى از فرماندهان سپاه عراق و از كشندگان امام حسين عليه السلام روزى موذن سجاح (مدعى پيامبرى ) بود و هنگامى كه اين زن در ميان قبيله بنى تميم ادعاى پيغمبرى كرد، شيث موذنى او را قبول كرد، و آنگاه كه كار سجاح به رسوائى كشيد شبث اسلام آورد، و در موقع كشته شدن عثمان در كشتن وى دست به كار برد، سپس از اصحاب على عليه السلام به شمار آمده ، بعدها بر همان على بن ابى طالب خروج كرد و در رديف دشمنان وى قرار گرفت و همراه خوارج بود، روزى هم از خارجى بودن توبه كرد و كنار رفت و در سال 61 هجرى در كشتن امام حسين عليه السلام و ياران وى شركت داشت و از افراد موثر در اين امر بوده ، روزى هم كه مختار بن ابى عبيد ثقفى به خونخواهى امام عليه السلام قيام كرد شبث كه خود از كشندگان امام بود در انتقام گرفتن از كشندگان امام با مختار همكارى و همراهى داشت . بعدا رييس پليس ‍ كوفه شد و در كشتن مختار بن ابى عبيد نيز دست داشت و در حدود سال 80 هجرى درگذشت .
چنين مردمى كه كمتر بهره اى از معنويت و روحانيت ندارند كجا مى توانند از روح ملكوتى حسين بن على عليه السلام استفاده كنند و كجا ممكن است كه از انعكاس شعاع هاى نفس مطمئنه امام در نفوس بى استعداد تباه شده خود بهره مند گردند، سخن امام عليه السلام در مقابل اينان به اينجا رسيد كه فرمود:
نه به خدا قسم مانند بيچارگان و فرومايگان دست بيعت به اينان نمى دهم ، و چون بندگان از ميدان نبرد با زورگويان نمى گريزم و از شر شما مردم و هر متكبرى كه ايمان به روز حساب نياورده است به پروردگار خويش پناه مى برم .
تدريجا مقدمات شروع جنگ فراهم شد و عمر بن سعد تيرى به كمان گذاشت به سوى سپاه ابا عبدالله رها كرد و گفت نزد امير ابن زياد شاهد باشيد كه من پيش از همه جنگ را شروع كردم ، جنگ تا حدود ظهر به شدت ادامه داشت و بيشتر اصحاب امام به شهادت رسيدند و امام نماز ظهر را با بقيه اصحاب خود به صورت نماز خوف يعنى دو ركعت به جاى آورده و بعد از نماز جنگ همچنان ادامه يافت تا آن كه از جوانان بنى هاشم كسى باقى نماند و آنها هم يكى پس از ديگرى به شهادت رسيدند و حتى پسران خردسال و شيرخوارگان هم فيض شهادت را يافتند، و تدريجا همان ساعتى فرا رسيد كه جريان تاريخ اسلام را تغيير داد و در نخستين صفحات تاريخ افتخار شهادت را براى اينان نوشت . قطعا همين گونه است و روزى مانند روز حسين بن على نيست و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا .
تعداد شهيدان سپاه امام عليه السلام  
كسانى كه روز عاشورا همراه امام عليه السلام به شهادت رسيده اند به تحقيق معلوم نيست كه چند نفر بوده اند، اما مشهور آن است كه هفتاد و دو نفر به شهادت رسيده اند.
طبرى مى نويسد كه از اصحاب امام حسين هفتاد و دو نفر به شهادت رسيدند، شيخ مفيد مى نويسد كه عمر بن سعد در همان روز عاشورا سر امام عليه السلام را نزد عبيدالله بن زياد فرستاد و دستور داد كه سرهاى شهداى اصحاب و اهل بيت را جدا كردند و همه آنها هفتاد و دو سر بود در زيارت ناحيه مقدسه نيز كه در اقبال سيد بن طاووس نقل شده است نام هفتاد و دو نفر از شهدا ذكر شده است و اين زيارت كه تاريخ صدور آن از ناحيه مقدسه سامراء سال دويست و پنجاه و دو مى باشد بايد از ناحيه مقدسه امام حسن عسكرى عليه السلام شرف صدور يافته باشد نه از ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام چه در اين تاريخ يعنى سال دويست و پنجاه و تو هنوز امام زمان تولد نيافته بود و هشت سال ديگر يعنى تا سال دويست و شصت هجرى پدرش امام يازدهم عليه السلام زنده بود در اين زيارت نام هفده نفر شهداى بنى هاشم و سپس نام پنجاه و پنج نفر شهداى اصحاب ذكر شده است .
هفتاد و دو شهيد زنده  
راستى بايد در كار اين هفتاد و دو نفر بيشتر دقيق شد به اين منوال پاسخ داد كه چگونه اين جمعيت كم توانستند اين نهضت عظيم و زنده جاويد را به وجود آورند، اگر امام حسين و ياران او هدف دنيوى مى داشتند و مانند بسيارى از افراد عادى مردم در راه يك هدف مادى كشته مى شدند امكان پذير نبود كه در دنيا اين عظمت را به دست آورند، به اضافه قيافه خود اين قيام نشان مى دهد كه قيامى مادى و آلوده به اغراض دنيوى و شخصى نيست اهميتى كه اين قيام در تاريخ اسلام بلكه تاريخ دنيا پيدا كرد براى همين بود كه پيش از اين گفته شد و شرح داده شده براى آن بود كه اوضاع و احوال جهان اسلام آن روز براى امام ايجاد وظيفه كرد و چنان تشخيص داد كه بايد به پا خيزد و از جان خويش بگذرد و حفظ اسلام را وابسته به همين قيام دانست .
هدف ارزشمند قيام  
امام حسين عليه السلام در راه يك هدف عالى قيام كرد در راه اين كه يزيد بر سر كار نباشد و او بر سر كار باشد و قيام نكرد، يعنى نه طرفدار شخصى خود بود و نه دشمن شخص يزيد، طرفدار حق بود به هر صورتى و در هر قيافه اى كه ظاهر مى شد، در مقابل باطل قيام كرد چه يزيد در راس آن باشد يا ديگرى ، اين هفتاد و دو نفر كه با شخص امام هفتاد و سه نفر مى شوند براى آن قيام كردند كه دين در تاريخ زنده بماند و اگر چنين نبود به همان نتيجه هم نمى رسيدند براى آن قيام نكردند كه گناهانشان آمرزيده شود و حساب اينان از مردمى كه عمرى گناه مى كنند، جداست ، نه آن كه ثروت ها از مال حرام مى اندوزند و سپس با يك كربلا رفتن يا مكه رفتن همه را درست مى كنند و قسمتى از آن مال هاى حرام را هم وقف مى كنند تا اين كه خدا از قسمت هاى ديگر صرف نظر كند.
شهداى كربلا مردمانى با تقوى  
اين هفتاد و دو نفر اغلب نه گنهكار بودند و نه بدهكار، رهبر اين قيام كه امام عليه السلام باشد معصوم بود و از هر گناهى كوچك يا بزرگ در تمام عمر بر كنار جوانان بنى هاشم هم مردانى با تقوى بودند و مقامى در حدود عصمت داشتند اصحاب امام هم در عبادت و تقوى و دين دارى برگزيدگان زمان خود بودند، آيا اينان چنان كه بسيارى از مردم گمان كرده اند به مقام شهادت رسيدند تا سنگرى براى گنهكاران امت باشند، يعنى اگر پيش از اين مسلمانان يا شيعيان با ناراحتى و نگرانى گناه مى كرده اند، پس از شهادت امام عليه السلام و يارانش خاطرشان آسوده باشد و با اطمينان كامل هر چه مى توانند گناه كنند و هر چه مى توانند مردم را فريب دهند و از حساب و عذاب خدا هم بيمى به خود راه ندهند كه امام حسين عليه السلام براى شفاعت گنهكاران كشته شد، امام به شهادت رسيد تا گناه امت بخشيده شود، مردم گناه كردند و گناه خواهند كرد و كفاره اش را امام داد و كار درست شد عيسى عليه السلام به دار رفت و مسيحيان گنهكار آسوده شدند، امام حسين هم كشته شد و گنهكار امت را بيمه كرد.
برداشت غلط از شهادت امام عليه السلام  
نعوذ بالله اين توچيه و اين طرز تفكر كه شايد مورد پسند بيشتر عوام باشد درست نقطه مقابل هدف واقعى امام عليه السلام در اين نهضت است يعنى او قيام كرد تا مردم بيشتر از خدا بترسند، بيشتر از آثار گناه كه در دنيا و آخرت دامنگير گنهكاران مى شود برحذر باشند، بيشتر به انجام فرائض ‍ مذهبى توجه كنند قيام كرد تا بساط گناه برچيده شود و دست مردم از منكرات كوتاه گردد و روحيه تقوى در مردم زنده شود، به پا خاست تا امر به معروف و نهى از منكر كند، مفاسد و معصيت ها را جلوگيرى كند و ترس از خدا را در دل ها قوت دهد، و مردم را به سوى خدا توجه دهد اثر تربيت قرآن و تعليمات آن به وجود آيد، چنين ملتى است كه دروغ نمى گويد، خيانت نمى كند در هر كارى كه انجام مى دهد درستكار، و شجاع و با شهامت است . جز خدا را پرستش نمى كند و جز به حق تن در نمى دهد و جز زير بار قانون و حرف حساب نمى رود.
امام كشته نشد تا به مردم بگويد كه بعد از شهادت من نيازى به راست گفتن و امانت داشتن و عبادت كردن و تحصيل مال حلال و پرهيز از كارهاى حرام و رعايت حقوق مردم نيست ، من كشته شدم تا شيعيان من از اين ناراحتى ها آسوده باشند و عمرى با آسودگى خيال گناه مى كنند، اين طرز تفكر براى مسلمانان شرم آور است و روح مقدس شهداى راه خدا را كه تنها در راه مبارزه با گناه و بى دينى به شهادت رسيده اند رنج مى دهد و هيچ امكان پذير نيست كه كسى با دورى از خدا به امام نزديك شود و با خشم پروردگار امام را خشنود سازد و سهمى از معصيت را براى امام كنار بگذارد، تا خدا نتواند از وى بازخواست كند.
مردم و روح نهضت امام عليه السلام  
مردمى كه اين گونه فكر مى كنند نه تنها با اسلام و روح نهضت ابا عبدالله خيانت كرده اند، بلكه مى توان گفت اينان دستگاهى با سرمايه شهادت امام در برابر حلال و حرام خدا و ثواب و عذاب پروردگار به راه انداخته اند، بدا به حال مسلمانى كه نماز نخواند يا روزه نگيرد يا حقوق مردم را رعايت نكند يا به ارتكاب كارهاى حرام آلوده گردد، يا از طريق ريا خوردن و كسب حرام زندگى كند و آن گاه دلخوش باشد كه من مريد امام حسينم ، از اين مسلمانان بايد پرسيد تو چرا مريد امام حسين شده اى كه نه تو كارهاى امام حسين را خوش دارى و نه او كارهاى تو را خوش داشته ؟ او راست مى گفت ، و تو در دستگاه دروغ مى گويى ، او امانت داشت ، و تو خيانت مى كنى ، او شب عاشورا را مهلت گرفت تا شبى را به نماز و دعا و استغفار و تلاوت قرآن بگذراند، اما شب هاى تو بيشتر به گناه و كارهاى ناپسند مى گذرد، او در راه خدا از هر چه داشت صرف نظر كرد و تو در راه خدا از پشيزى نمى گذرى ، بسيارى از مردم مريد امام حسين عليه السلام شده اند و از اين ديدگاه است كه او را نشناخته اند و تصور كرده اند كه مى شود با يك سلام و تعارف امام را طرفدار خود ساخت ، همانند بسيارى از مردم كه بى جهت منتظر ظهور امام زمان عليه السلام نشسته اند و هيچ نمى دانند كه ظهور امام به صرفه آنها نيست ، و آن امامى كه آنها تصور مى كنند هرگز ظهور نخواهد كرد و آن 2 امامى كه ظهور مى كند پول ها و كارها را بين مريدهاى خود تقسيم نخواهد كرد.
معنى پيامبر و امام  
اگر كسى معنى پيامبرى و امامت را نيك بشناسد به اين گونه اشتباهات گرفتار نمى شود و براى پيغمبر و امام در مقابل دستگاه خدا حسابى باز نمى كند و مى داند كه عظمت پيغمبر و امام بر پايه بندگى خدا استوار است و جز از راه بندگى پروردگار نمى توان از پيغمبر و امام بهره مند شد، امام حسين عليه السلام روز عاشورا با آن همه گرفتارى و با آن كه دشمن حاضر نشد جنگ را براى نماز خواندن چند دقيقه اى هم تعطيل كند در همان گير و دار جنگ نماز ظهر خود را به جماعت خواند و دو نفر از ياران خود يعنى زهير بن قين بجلى و سعيد بن عبدالله حنفى را فرمود تا پيش روى وى بايستند و سينه ها را سپر كنند و جلو حمله دشمن را بگيرند تا امام نماز خود را بخواند، اين امام چگونه راضى مى شود و چگونه مى تواند راضى شود كه كسى به جاى نماز براى وى عزادارى كند و يا به اطمينان شفاعت و طرفدارى او واجبات را انجام ندهد و حرام ها را مرتكب شود عزادارى امام عليه السلام بايد مردم را دين شناس كند به خدا نزديك سازد از گناه و معصيت بركنار دارد، علاقه دين را در آنان شديدتر كند روح توحيد را در ايشان زنده كند، بدانند كه مجالس عزاى ابا عبدالله تنها موقعى باعث خوشنودى خدا و قبول و موجب اجر و ثواب اخروى است كه در حدود بندگى خداى تعالى به انجام رسد و مشتمل بر دروغ و حرامى نباشد چه خدا را از راه گناه نمى توان عبادت كرد و حرام را نمى توان مقدمه عبادت قرار داد.
رفتار به تقوى قبول شود  
زيرا خداى متعال عملى را قبول مى كند كه در حدود تقوى به انجام رسد و هر عملى كه اين طور باشد و مورد قبول پروردگار قرار گيرد، در اصلاح نفس ‍ انسان اثر دارد و مرحله اى انسان را پيش مى برد امكان پذير نيست كه كارى خوب انجام گيرد و در باطن و روح انسان اثرى باقى نگذارد، همان اثر نيك كار نيك است كه در مرحله اى به صورت ثواب اخروى ظهور مى كند و تا عمل در روح انسان اثر نيك نگذارد معنى ندارد كه داراى ثواب باشد و همچنين تا در روح انسان اثر بد نداشته باشد معنى ندارد كه داراى عقاب اخروى باشد، چه در اشتباهند مردمى كه كارهايى به ظاهر نيك انجام داده اند و كمتر اثرى در روح ايشان نداشته است و هيچ آن ها را به كمال نبخشيده است ، و در همان مرتبه نازله روحى كه بوده اند مانده اند و در عين حال گمان مى كنند كه ثواب هايى بى شمار براى ايشان آماده است كارهاى خوب بايد انسان را تربيت كند و سير و سلوك دهد و بر صلاح و سلامت باطن انسان بيفزايد و رذايل اخلاق را ريشه كن سازد، و به جاى آنها فضايل اخلاق را در وجود انسان رشد دهد و نيرومند سازد، و هر گاه اين اثرها بر كارهاى خوب مترتب نشد بايد دانست كه آن ها كارهاى خوب نبوده و بر خلاف دستور به انجام رسيده و چه بسا كه بر خلاف آنچه تصور مى شد، آثار بدى هم در نفس انسان داشته است . فمن كان برجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا (49)
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
5 : بسم الله الرحمن الرحيم 
جاودانگى روز عاشورا  
در ماه محرم سال شصت و يك هجرى در سرزمين عراق در كنار رودخانه فرات واقعه اى روى داد كه در آن روز به لحاظ تاريخى بسيار جزيى و كوچك و كم اهميت مى نمود، سپاهى عظيم كه از طرف دستگاه خلافت اسلامى اموى تجهيز شده بود جمعيتى را كه شماره آنان به صد نفر نمى رسيد محاصره كردند و تحت فشار قرار دادند تا براى خليفه وقت بيعت كنند و در مقابل امر وى تسليم شوند و چون با اين جمعيت اندك تن به بيعت ندادند و تسليم نشدند جنگى سخت در گرفت كه مدت آن بسيار كوتاه بود و در كمتر از يك روز كار يكسره شد و همه افراد آن سپاه مختصر كنده شدند و چنان گمان مى رفت كه اين حادثه تاريخى هم مانند صدها حوادث نظير آن و مهمتر از آن در تاريخ بشر روى داده است و مى دهد در گوشه اى از تاريخ ثبت مى شود و در اثر مرور زمان در رديف حوادث كهنه و مرده تاريخ قرار مى گيرد.
گزارش مخالفت عمومى  
هنگام وقع اين حادثه وضع زندگى مسلمانان جريان عادى خود را از دست نداده بود و هر كس به كار روزانه زندگى خود سرگرم بود كسبه مسلمان به كار و كسب خود مشغول بودند، مسجدهاى مسلمانان داير و نمازها به جماعت برگزار مى شد، خطيبان اسلامى بر منبر وعظ سخن از حلال و حرام ، بهشت و دوزخ ، ثواب و عقاب و ديگر موضوعات مذهبى مى گفتند.
تنها فصلى كه در ميان نبود بحث در پيرامون اين حادثه به ظاهر بى اثر و زودگذر بود، تنها دستگاه خلافت بود كه به دو منظور جريان اين واقعه را آنهم به جمال و ابهام به نواحى كشور اسلامى آن روز گزارش داد، يكى آن كه مردم از كشته شدن سران نهضت مخالف دستگاه خلافت آگاه شوند و از پيش آمدى كه براى ايشان شده است عبرت بگيرند، و ديگر نظاير اين قيام تكرار نشود، ديگر آن كه دستگاه خلافت خود را در اين جريان محق و بى گناه نشان دهد و سران قيام را مردمانى ماجراجو و فتنه انگيز و هر چند حسين بن على عليه السلام در راس آنان قرار گرفته باشد بر خلاف حق و زورگو معرفى كند.
نه تنها دستگاه خلافت بنى اميه و هواخواهانش بلكه حتى بيشتر مسلمانان آن روز جريان حادثه را به نفع كشندگان امام حسين عليه السلام تعبير مى كردند و تصور مى شد كه نه تنها اينان به شهادت رسيدند بلكه ديگر كسى از اهل بيت و جز آنان ياراى مخالفت با يزيد را نخواهد داشت و دل هاى جريحه دار از شهادت امام هم پس از اندك زمانى در اثر مرور زمان التيام خواهد يافت .
اينان نمى دانستند كه اين فاجعه چند ساعته در اثر جوهر خالص و حقيقى كه در بردار و در اثر انطباق كامل بر واقعيتهاى عميق مبارزه حق و باطل گذشت زمان بر وسعت و عظمت و تاثيرات روز افزون آن افزوده خواهد شد در تاريخ وقوع اين حادثه فقط چند نفرى از اهل بيت عصمت و طهارت بودند كه مى توانستند اين واقعه را ارزيابى كنند و از آثارى كه بعد از اين در ميان مسلمانان و در تاريخ اسلام خواهد داشت سخن بگويند و مردم را از اشتباهى كه بدان گرفتارند تا اندازه اى بيرون آورند، و همين چند نفر بودند كه توانستند با سخنان خود پرده از روى خبط دستگاه خلافت و اشتباه مردم بردارند و مردم را متوجه كنند كه اين شهيدان آرام خفته روى خاك با دشمن چه كرده اند و اين سرهاى بريده روى نى در آينده تاريخ چه غوغايى به پا خواهند كرد اينان بودند كه به عنوان اسيرى به اين شهر و به آن ديار رفتند و مسير فكرى مردم را تغيير دادند و ساحت مقدس شهيدان خود را از هر گونه انديشه اى جز انديشه حق و سعادت مردم تبرئه كردند.
چرا فاجعه كربلا فراموش نشد؟  
اينجا سوالى است كه بايد به آن توجه كرد و به آن پاسخ داد.
چرا فاجعه شهادت امام حسين عليه السلام كانون و مركز تمام حوادث تاريخى اسلام و همه قيام هاى دينى شد، و هيچ قيامى و نهضتى و شهادت دسته جمعى ديگرى نتوانست مانند قيام ابا عبدالله الحسين عليه السلام در دنيا عظمت پيدا كند و اين فاجعه از همه فاجعه هاى تاريخ اسلام پيش ‍ افتاد. در غزوه احد كه كه در شوال سال سوم هجرى در ميان رسول خدا و مسلمانان از طرفى و مشركان مكه از طرفى ديگر نزديك شهر مدينه روى داد و هفتصد نفر مسلمان در مقابل سه هزار دشمن در اثر اشتباهى كه روى داد و چهل نفر از مسلمين فرمانده خود را اطاعت نكردند پس از غلبه و پيروزى بر دشمن شكست خوردند و بيش از هشتاد نفر به شهادت رسيدند و حتى پس از شهادت بدن هاى غالب آنها مثله شد و وضع بدن ها به جايى رسيد كه خواهرى بدن برادر خود را جز به وسيله خللى كه در انگشت وى بود نشناخت ، در عين حال غزوه احد و شهادت بيش از هفتاد تا هشتاد نفر مسلمان از مجاهدين عظمت فاجعه كربلا را پيدا نكرده است .
واقعه شهداء فخ  
واقعه شهداء فخ كه عده اى از فرزندان رسول خدا در زمان حكومت هادى عباسى نزديك مكه معظمه به شهادت رسيدند، و همچنين واقعه شهادت شانزده نفر سادات حسنى كه در زندان هاشميه كوفه به دستور منصور دوانيقى زندانى شدند و يكى بعد از ديگرى در آنجا مردند و منصور اجازه نداد كه مرده آنها را دفن كنند و پس از آن كه همگى مردند دستور داد كه سقف زندان را بر سر شانزده نفر فرزندان رسول خدا كه در زندان مرده بودند خراب كردند و آنها را غسل ندادند و كفن نكردند و به خاك نسپردند و فاجعه هاى ديگر تاريخ اسلام از اين قبيل ، اين ها هيچ كدام فاجعه كربلا نمى شود.
هيچ شهيدى شهيد كربلا نشد  
نام هيچ يك از اين شهدا جاى نام امام حسين عليه السلام را نمى تواند بگيرد، حتى نام حمزه بن عبدالمطلب عموى بزرگوار رسول خدا را كه در احد به شهادت رسيد و از طرف خدا و رسول سيد الشهداء لقب يافت نمى توان به جاى نام ابا عبدالله گذاشت و اثر اين را از آن انتظار داشت ؟
ما نمى خواهيم و شايد نتوانيم با اين سوال پاسخ كامل و جامعى داده باشيم ، اما مى توان گفت قطع نظر از شخصيت رهبر اين قيام كه قطعا جهت پيش افتادن آن از باقى قيام ها است يكى از مهم ترين و موثرترين عوامل و علل پيش افتادن نهضت حسينى و قيام ابا عبدالله عليه السلام فصلى است كه پس از گذشتن كار و شهادت امام و يارانش بدان ضميمه گشت .
رفتار ناشايست دشمن  
فصلى كه خود دشمن در به وجود آوردن آن اصرار ورزيد و ندانسته موجبات رسوايى خود را فراهم كرد و در نتيجه به وسيله اسيران اهل بيت عليه السلام از طرفى و كشندگان ابا عبدالله عليه السلام از طرفى ديگر به حقيقت و ارزش اين قيام به دنيا معرفى گرديد، دشمنان امام تا توانستند پس ‍ از شهادت شهيدان و تمام شدن كار، هرزگى كردند و بدن هاى شهدا را لخت كردند، لباس ها را به غارت بردند، به خيمه ها ريختند و اثاث اهل بيت را غارت كردند، خيمه ها را آتش زدند، خواستند بيمار را در بستر بيمارى بكشند، بدن ها را زير سم اسب ها انداختند، و لگدكوب كردند، سرها را بر نيزه ها برافراشتند، با اسيران داغديده تندى و درشتى كردند، بر لب ها و دندان هاى امام خود چوب زدند.
اين هرزگى كه همه اثرش به زيان دشمن بود و مردم را بيشتر به واقع امر آشنا مى ساخت ، از كربلا شروع شد و تا سرزمين شام ادامه يافت و شخص يزيد در اين هرزگى ها شركت كرد و سهمى را خود به عهده داشت .
از طرفى ديگر اسيران اهل بيت با كمال بزرگى و بزرگوارى و چنان كه گويا هيچ كارى نشده و هيچ مصيبتى نديده اند و بر خلاف تشخيص غالب مردم آن روز كه اينان را شكست خورده و از ميان رفته و از هستى ساقط شده مى پنداشتند هر جا رفتند از پيروزى خويش و رسوايى دشمن سخن گفتند و روزى كه بيشتر مردم دشمنان را پيشرفته مى دانستند، اينان خود را سرفراز و كامياب ، و دشمن مغرور خود را بدبخت و رسواى تاريخ معرفى كردند، و بر خلاف پيش بينى مردم انقراض بنى اميه را اعلام مى كردند.

next page

fehrest page

back page