next page

fehrest page

back page

در مجلس يزيد  
يك ماه يا بيشتر از اين مجلس گذشت ، و مجلسى از اين مهم تر و حساس تر به دست دختر امير المومنين آمد، آنجا نيز وظيفه داشت كه سخن بگويد و بيش از پيش صريح و روشن صحبت كند و به همان نسبتى كه مردم شام از مردم كوفه در اشتباه و از شناسايى اهل بيت بيگانه بودند در بيان مطلب و شناساندن اهل بيت پافشارى كند و اصرار ورزد، اين مجلس مهم در مركز خلافت اسلامى آن روز يعنى شهر دمشق تشكيل شده بود. در اين مجلس ‍ هم زينب كبرى خطبه خواند و سخن گفت و اين خطبه را هم احمد بن ابى طاهر بغدادى در كتاب بلاغات النساء ذكر كرده مى گويد كه چون چشم يزيد به اسيران اهل بيت افتاد و آنان را پيش روى خود ايستاده ديد دستور داد تا سر امام را در ميان طشتى نهادند و با چوبى كه در دست داشت به دندان هاى امام مى زد و ضمن اشعارى چنين مى گفت :
كاش پدران من كه در بدر كشته شدند امروز مى بودند و اين وضع آل محمد را مى ديدند و صدا به شادى بلند مى كردند و مى گفتند يزيد دست تو درد نكند و از پدران خود نباشم اگر كارهاى محمد را از فرزندان او انتقام نگيرم ، حال كه سخن به اينجا كشيده و يزيد اگر تا حال با امام حسين عليه السلام طرف بود و با او جنگ مى كرد اكنون با شخص پيغمبر طرف شده ! و به جنگ با او برخاسته و در مقام كينه جويى با رسول خدا برآمده آيا زينب كبرى حق دارد گفته هاى او را ناشنيده بگيرد و كارهاى او را ناديده تصور كند و در مقابل كسى كه هم خود را جانشين پيغمبر مى داند به عنوان جانشينى او حكومت مى كند و هم از پيغمبر انتقام كارهاى او را مى كشد و به جاى آن كه پيغمبر مشركان مكه را در جنگ بدر كشته ، بزرگترين خدا شناسان اسلام را مى كشد و اينان را به جاى آنان حساب مى كند، در مقابل يزيد سكوت كند و چيزى نگويد و مردم شام هم همان چه را يزيد گفت به عنوان حرف حساب و قابل قبول بپذيرند و به آن معتقد باشند؟
زينب (س ) سكوت نمى كند  
ظاهرا زينب كبرى (س ) نمى توانست در اينجا سكوت كند و آن چه را گفت از نظر انجام وظيفه گفت و خدا هم گفتار او را حفظ كرد، و در اواخر قرن سوم هجرى در يكى از كتابهاى نفيس اسلامى و بعدها در كتابهاى ديگر نوشته شد و صداى سخن گفتن يك زن اسير و داغدار در مقابل دشمنى صاحب قدرت و مغرور آنهم با آن صراحت و شجاعت و بى باكى براى هميشه در تاريخ اسلام منعكس گشت چنان كه هيچ قدرتى نمى تواند صداى زينب (س ) را خاموش كند و سخنان او را كه در تاريخ اسلام جاى خود را باز كرده از ياد مسلمانان جهان ببرد و يا آنها را تحريف كند و به جاى آنها كلماتى در تجليل و تكريم و اظهار كوچكى و عذرخواهى نزد يزيد بگذارد نه نهج البلاغه على را مى توان در دنيا عوض كرد، و نه صحيفه سجاديه امام چهارم عليه السلام را، و نه خطبه هاى بين راه و روز عاشوراى امام حسين عليه السلام را، و نه خطبه هاى امام چهارم و زينب كبرى و ام كلثوم و فاطمه بنت الحسين عليهم السلام در كوفه و شام و مدينه را تا روزى كه كتابخانه اى در دنيا وجود دارد، اين گفتارها زنده و جاويد است و قابل تحريف نيست و نمى توان يك كلمه از آن كم و يا كلمه اى بر آنها افزود، خدا نه تنها قرآن مجيد را از تحريف حفظ كرده و مى كند، بلكه در سايه قرآن بسيارى از استاد مذهبى همين وضعيت را پيدا كرده و كارش از آن كه تحريف شود يا كم و زياد گردد گذشته است و بر اين نعمت پروردگار بايد شكرگزار بود.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
9: بسم الله الرحمن الرحيم 
مصونيت واقعيت حادثه عاشورا  
خطبه ها و سخنرانى هاى اهل بيت عصمت و طهارت كه از دستبرد تحريف و تبديل محفوظ و مصون مانده و در كتابها نوشته شد، و به ما رسيده است در كار بررسى تاريخ عاشورا بسيار ارزنده و مورد استفاده است و به وسيله همين اسناد مقدس تاريخى است كه امروز با گذشتن بيش از سيزده قرن تاريخ عاشوراى سال 61 هجرى كاملا بر ما روشن است و بايد به ارزش ‍ واقعى اين اسناد زنده و ارزنده توجه داشت ، چه اگر اين خطبه ها ثبت نمى شد و اين سخنرانى ها به ما نمى رسيد، يا تحريف شده آن به دست ما مى رسيد نه تنها راهى به واقع نداشتيم ، بلكه امرى را كه واقع نشده و حقيقت نداشته به عنوان واقع مى پذيرفتيم ، و خدا مى داند كه چه آثار سوء اسناد تحريف يافته بار مى شد.
امروز مى توان واقعه كربلا را از روى خطبه هاى امام و اهل بيت كه در مكه و بين راه حجاز و عراق و كربلا و كوفه و شام و مدينه ايراد كرده اند و از روى سخنانى كه در پاسخ پرسش هاى اين و آن گفته اند و از روى اشعارى كه خود امام و اصحاب او روز عاشورا در مقابل دشمن خوانده اند، و از نامه هايى كه ميان امام و مردم كوفه و بصره رد و بدل شد، و نامه اى كه يزيد به ابن زياد نوشته و نامه هايى كه ابن زياد به يزيد و عمر بن سعد نوشته ، و نامه هاى عمر بن سعد به ابن زياد و نامه ابن زياد به حاكم مدينه كه همه آنها در تاريخ ‌هاى معتبر ثبت شده و به دست آيندگان هم خواهد رسيد و هميشه محفوظ خواهد ماند از روى اين مدارك مى توان واقعه عاشورا را با تمام جزئيات كه روى داده شرح و توصيف كرده و هيچ نيازى به مدرك و ماخذ ديگرى نيست . روزى كه يزيد به ابن زياد نامه مى نوشت و او را به فرماندهى عراقين منصوب مى داشت و درباره مسلم بن عقيل مى نوشت كه خبر يافته ام كه مسلم به كوفه آمده تا در ميان مسلمين ايجاد اختلاف كند.
ثبت تاريخى رسوا مى كند  
يزيد مى خواست با اين جمله مسلم را در تاريخ اسلام با قيافه مردى ماجراجو و فتنه انگيز نشان دهد، هيچ نمى دانست كه تاريخ هم نامه او را به همين عبارت رسوا ضبط مى كند و هم پاسخى را كه مسلم به اين نامه داد يعنى همان سخنى را كه در جواب ابن زياد گفت و اين نامه و نامه نويس را هم رسوا كرد. روزى كه مسلم را دستگير و بر ابن زياد وارد كردند ابن زياد با درشتى و تندى به مسلم گفت : پسر عقيل مردم اين شهر آسوده خاطر بودند پس تو آمدى و ميان ايشان تفرقه افكندى و ايشان را به جان هم انداختى ، اين همان مطلبى بود كه يزيد درباره مسلم نوشته بود و ابن زياد چيزى بر آن نيفزود و همان را به مسلم گفت ، اين هم در تاريخ ثبت شده ، اما مسلم پاسخ آن نوشته و اين گفته را داد تا در آينده تاريخ مردم هم آن را بخوانند و هم اين را و آنگاه قضاوت كنند و انصاف دهند.
مسلم گفت : اين گونه نيست و من خود به اين شهر نيامده ام كه مردم را پراكنده سازم و در ميان ايشان ايجاد اختلاف و ناسازى كنم ، مردم اين شهر خودشان به استناد نامه هايى كه به ما نوشته اند مى گويند كه پدرت زياد نيكانشان را كشت و خونشان را ريخت و چون بيدادگران و زورگويان دنيا با ايشان رفتار كرد، ما آمديم تا عدالت را برقرار سازيم ، و مردم را به حكم قرآن مجيد دعوت كنيم . آيا مى شد يزيد و ابن زياد كارى كنند كه آنچه درباره مسلم نوشتند و گفتند در تاريخ بماند. اما آنچه مسلم گفت و با جمله اى كوتاه قيافه زننده حكومت زياد را كه يكى از جباران عراق بود نشان داد در تاريخ نماند و كسى آن را نشنود و ننويسد و آيندگان از آن بى خبر بمانند، و واقعا باور كنند كه مسلم فتنه انگيز و خون ريز و مفسده جو و تفرقه انداز بود؟ اين كار امكان پذير نيست .
تاريخ نيرومند و قدرتمند است  
يزيد مى توانست امام را بكشد و ياران او را شهيد كند و اهل بيت او را اسير و گرفتار سازد اما نمى توانست حكم تاريخ را تغيير دهد و با قيافه اى جز آنچه داشته است براى خود در تاريخ جايى باز كند.
تاريخ بسيار نيرومند و با قدرت است و امكان پذير نيست كه امانت و درستى و صراحت خود را از دست بدهد و تاريخ هوس ها و آرزوهاى اين و آن شود خوبى ها و بدى ها را ثبت مى كند، نوشته ها، گفته ها، موعظه ها، زورگويى ها، محبت ها و ستم ها را همه را با كمال امانت در جاى خودش ‍ قرار مى دهد، و اگر جز اين بود و مى شد كه قيافه ها در تاريخ جابجا شود و در صحنه تاريخ فرعون با قيافه نبوت موسى عليه السلام ظاهر شود و موسى عليه السلام در قيافه مردى مدعى خدايى ، ديگر خدا بر بندگان خود چه حجتى داشت و دستاويز بندگان خدا در شناختن حق و باطل چه بود؟ موجب اطمينان خاطر مردان فداكارى از قبيل ابا عبدالله عليه السلام كه در راه خدا جان مى دهند و فداكارى مى كنند و كشته مى شوند همين امانت تاريخ است و مى دانند كه خداى متعال احدى را بر تاريخ چيره نساخته است و تاريخ بر هر نيك و بد چيره است و همه را مى شناسد و از گفتار و كردار همگى نيك باخبر است و كسى نمى تواند نيك و بد خود را از تاريخ پوشيده دارد و فصلى از زندگى خود را نهفته از تاريخ برگزار كند.
البته تاريخ بسيار با احتياط و مال انديش است و با فاصله دور يا نزديكى قيافه هاى واقعى را نشان مى دهد و قيافه هاى تغيير يافته و جابجا شده را به صورت واقعى و سر جاى خودش باز مى گرداند، و با كمال شكيبايى و دورانديشى به حساب هر بى حسابى مى رسد.
ابن زياد و تحريف عاشورا  
ابن زياد براى آن كه مردم را از جريان واقعه كربلا رسما باخبر سازيد به مسجد اعظم كوفه رفت و سخنانى گفت كه اگر امانت و صراحت تاريخ نبود نام حسين عليه بن على عليه السلام به عنوان يك مرد دروغگو در تاريخ اسلام برده مى شد عبيدالله در حضور چندين هزار مسلمان عراق و بالاى منبر مسجد اعظم كوفه چنين گفت :
الحمدالله الذى اظهر الحق و اهله و نصر امير المومنين يزيد و حزبه و قتل الكذاب ابن الكذاب الحسين بن على و شيعته (58).
يعنى شكر خدا را كه حق و اهل حق را پيروز كرد و امير المومنين يزيد و دار و دسته او را يارى فرمود و دروغگوى پسر دروغگو يعنى حسين بن على و شيعيان او را كشت . راستى اگر در اينجا تاريخ با ابن زياد قدرى مساعدت مى كرد در همين مجلس و پاى همين منبر جواب او را نمى دادند ممكن بود اين سخنرانى كه در مسجد مسلمانان و در حضور مسلمانان و به وسيله امير مسلمانان ايراد شده است براى بعضى و تا مدتى ايجاد شبهه كند، و اين فكر اگر چه در مردم كم تحقيق و كم شعور پيدا شود كه مبادا واقعيت همين باشد و اينان راست گفته باشند و حق با اين مرد باشد كه بر منبر و در خانه خدا به اين محكمى ، خدا را بر اين پيشامدى كه شده شكر مى كند معلوم مى شود واقعا بخير گذشته و خوب كارى شده كه حسين بن على عليه السلام را كشته اند. اما تاريخ در اينجا هم از هوشيارى خود استفاده كرد و پيش از آنكه يك نفر از مسجد بيرون رود و جواب اين ياوه ها را نشنود جواب آن را به وسيله يك مرد مسلمان از جان گذشته تحويل تاريخ داد. شيخ مفيد و طبرى مى نويسند: هنوز گفتار عبيدالله به پايان نرسيده بود كه عبدالله بن عفيف ازدى غامدى (59) از جا برخاست .
ياوه گويى ابن زياد  
در اين موقع كه ابن زياد ياوه گويى را از حد گذراند از جاى برجست و گفت : اى پسر مرجانه ! دروغگوى پسر دروغگو تويى و پدرت و كسى كه تو را به حكومت عراق فرستاده و پدرش ، آيا پسران پيغمبر را مى كشيد و دم از راستگويى مى زنيد. ابن زياد كه تصور مى كرد قدرت او بر تاريخ هم حكومت مى كند گفت او را بياوريد غوغايى به پا شد و ديگر آنچه را اين مرد با بصيرت گفته بود نمى شد ناگفته و ناشنيده گرفت . اين مرد بزرگوار جان بر سر اين گفتار نهاد و به دستور ابن زياد كشته و به دار آويخته شد اما يك صحنه از تاريخ را روشن ساخت و صفحه اى از تاريخ عاشورا را با خون خود نوشت . اين هوشيارى و فراست تاريخ هميشه كار خود را كرده و مى كند و در هر موقعى كه دستى براى تحريف تاريخ از آستين بيرون آمده است ، در همان جا در فكر چاره كار افتاده و سندى قاطع و صريح و كافى براى نشان دادن واقع به وجود آورده است .
قيام كربلا گواه قدرت و صراحت تاريخ است  
ما بسيارى از قضايا را در همين تاريخ مربوط به شهادت ملت ها خوانده ايم و شنيده ايم اما كمتر در فكر اين بوده ايم كه هوشيارى و اسنادى تاريخ را در نظر بگيريم و راستى بر درايت و لياقت تاريخ در نشان دادن قيافه هاى واقعى و حوادث تاريخى آفرين بگوييم . هر سطرى از تاريخ قيام ابا عبدالله عليه السلام گواه قدرت و صراحت و شجاعت تاريخ است و بايد به اين حساب توجه كرد كه حتى پس از شهادت امام و مردن يزيد در حدود نزديك به هفتاد سال تمام قدرت اسلامى به دست خلفاى بنى اميه بود و فقط چند سال ابن زبير در حجاز خلافت كرد و تازه او هم در دشمنى با اهل بيت كمتر از بنى اميه نبود، در عين حال صراحت و شجاعت تاريخ اجازه نداد كه در طول اين مدت چهره تابناك تاريخ عاشورا را تغيير دهند و قيافه اى تاريك جاى آن را بگيرد.
ابن زياد به سر مقدس امام نگاه مى كرد و مى خنديد و با چوبى كه در دست داشت به دندان هاى امام مى زد اما نمى دانست كه تاريخ نه تنها چوب او و خنده او و لااباليگرى و اخلاق او را ثبت خواهد كرد بلكه مردى از اصحاب رسول خدا را براى همين روز ذخيره كرده و او را به كوفه سكونت داده و امروز هم او را به مجلس ابن زياد آورده و پهلوى ابن زياد جا داده تا چوب و خنده و فساد اخلاق او را پاسخ دهد و اين مجلس صورتى پيدا كند كه قابل بحث در تاريخ باشد.
زيد بن ارقم در برابر ابن زياد  
زيد بن ارقم يكى از اصحاب رسول خدا و پيرى سالخورده بود نگاهى به ابن زياد كرد و گفت : چوب خود را از اين دو لب بردار، به خدايى كه جز او خدايى نيست ، بارها لب هاى رسول خدا را روى اين لب ها ديده ام ، اين سخن را گفت و صدا به شيون برداشت . البته ابن زياد در آن موقع به گفتار اين پير سالخورده صحابى اهميت نمى داد و نمى توانست بفهمد كه اين صورت مجلس ها همه ضبط تاريخ مى شود و نامه تاريخ كم و زيادى را فروگذار نمى كند و همه را به حساب مى آورد، از اينروى زيد را با تندى و درشتى از مجلس خود راند و او را تهديد به قتل كرد و گفت : معلوم است كه در اثر پيرى شعور خود را از دست داده اى وگرنه بر اين فتح خدايى نمى گريستى ؟ تاريخ همه اين جزئيات را ضبط كرد تا فردا بداند كه ابن زياد شعور خود را از دست داده بود نه زيد بن ارقم زيد بن ارقم نيك مى دانست كه قطع نظر از حساب ثواب و عقاب هيچ مسلمانى بر هرزگى هاى ابن زياد آفرين نخواهد گفت ، و هر مسلمانى تا مسلمان است ، و رسول خدا را به پيامبرى مى شناسد يا فرزندان وى از در تجليل و احترام و ادب خواهد درآمد اما ابن زياد مى پنداشت كه مى شود هم مسلمان بود و هم فرزندان رسول خدا را كشت ، هم مسلمان بود و هم بانيان اسلام را دروغگو دانست ، هم خون عزيزان اسلام را ريخت و هم در تاريخ اسلام با قيافه مسلمانى ظاهر شد.
واقعيت تاريخ در سخنان زينب (س )  
اكنون نوبت آن رسيده كه بار ديگر سخنان زينب كبرى را در مجلس يزيد بررسى كنيم و آن سند زنده تاريخى را از روى منابع قرن سوم (60) بخوانيم هر چند سخن در امانت و شجاعت تاريخ دامنه يافت . پس از آن كه يزيد اشعار كفرآميزى از عبدالله بن زبعرى سهمى كه در موقع كافر بودن خود گفته بود خواند و اشعارى هم از خود بر آن افزود و صريحا گفت كه مى خواهم انتقام پدران خود را كه در حال بت پرستى به دست ياران محمد كشته شده اند از فرزندان محمد بگيرم ، زينب دختر على عليه السلام برخاست و زبان به سخن گفتن گشود و فصلى جديد در تاريخ خلافت سه سال و چند ماهه يزيد باز كرد و گفت : صدق الله و رسوله يا يزيد ثم كان عاقبه الذين اساوا السواى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزون (61).
يزيد خدا و رسولش راست گفته اند كه عاقبت گناه كردن و دروغ دانستن آيات خدا مسخره كردن آنهاست ، يعنى اگر امروز آيات خدا را تكذيب مى كنى و با نظر استهزاء به آنها مى نگرى و چنان كه روزى بت پرستان مكه به شهادت جمعى از مسلمانان در جنگ احد خوشحال شدند و شعرخوانى به راه انداختند تو هم از شهادت فرزندان رسول خدا خوشحال شده اى و شعر مى خوانى و دم از انتقام گرفتن از رسول خدا مى زنى مى دانى چرا اينطور شده اى و چرا به اينجا رسيده اى ؟ از بس گناه كرده اى كارت به اينجا كشيده است ، هر كس راه گناه را در پيش گيرد و در گناه كردن اصرار ورزد به حكم قرآن مجيد روزى آيات خدا را تكذيب خواهد كرد و كار او به جايى خواهد رسيد كه آنها را مسخره كند و آنگاه را مسخره كند و آنگاه مستحق عذاب خدا گردد.
سپس گفت :
اظننت يا يزيد الله حيث اخذت علينا باطراف الارض و اكناف السماء، فاصبحنا نساق كما يساق الاسارى ، ان بنا هوانا على الله و بك عليه كرامه و ان هذا لعظم خطرك عنده فشمخت بانفك ، و نظرت فى عطفك ، جذلان فرحا، حين رايت الدنيا متسقه لك ، و الامور متسقه عليك و قد امهلت و نفست و هو قول الله تبارك و تعالى ، و لا يحسين الذين كفروا انما نعلى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزداد و اثما و لهم عذاب مهين (62).
شهادت و اسارت خوارى نيست  
يزيد مگر گمان برده اى كه ما با شهادت و اسيرى خوار و زبون شده ايم ؟ و چون راه هاى زمين و آسمان را بر ما بسته ايد، و چون اسيران ما را از اين جا به جا مى بريد، ديگر خدا لطف خويش را از ما باز گرفته است ؟ و گمان برده اى كه تو با كشتن مردان حق بزرگ و بزرگوار گشته اى ؟ و خدايا لطف و عنايتى خاص به تو مى نگرد؟ و بدين جهت و از روى اين گمان غلط از خود باور كرده اى ، و با خوشحالى و سرمستى تكبر فروش شده اى ؟ چو ديده اى كه دنيا براى تو رو به راه گشته است ، و امور بر وفق مرا تو مى گذرد، و كارها براى تو رو به راه شده ، از اين است كه مغرور شده اى ، و سخن خدا را از ياد برده اى كه مى گويد: مردمان كافر گمان نكنند كه اگر مهلتى به آنها مى دهيم اين مهلت بخير آنهاست آنان را تنها براى آن مهلت مى دهيم كه بيشتر گناه كنند و براى ايشان عذابى است كه خوار و زبونشان خواهد كرد.
زينب كبرى بعد از اين جمله ها يزيد را به ياد حادثه اى آورد كه روز فتح مكه در سال هشتم هجرت در مكه روى داد و رسول خدا بر همه مردان و زنان مكه منت گذاشت و آزادشان ساخت ، و يزيد خود فرزند همان آزاد شدگان بود هم پدرش معاويه و هم جدش ابو سفيان و هم مادر معاويه از آزاد شدگان روز فتح مكه بودند كه رسول خدا از همه گذشته ها صرف نظر فرمود و با بزرگوارى و گذشت عمومى همگى را آزاد و آسوده ساخت و فرمود اذهبوا فانتم الطلقاء برويد كه همه شما آزاد هستيد دختر امير المومنين عليه السلام در قسمت دوم خطبه خود خاطره آن روز را عنوان سخن قرار داد و گفت :
امن العدل يا ابن الطلقاء تخديرك نساءك و اماءك و سوقك بنات رسول الله صلى الله عليه و آله ، قدهتكت ستورهن ، و اصحلت صوتهن ، مكتئبات تخدى بهن الاباعر و يحدوابهن الاعادى من بلدالى بلد لا يراقين و لا يووين ، يتشوفهن القريب و البعيد، ليس معهن ولى من رجالهن (63).
عدالت و انصاف كجاست ؟  
اى پسر آزاد شدگان عدالت كجا انصاف كجاست ؟ زنان و كنيزان خود را پرده نشين دارى اما دختران رسول خدا را بى كس و بى پناه بر شترهاى تندرو نشانده اى و به دست دشمنان سپرده اى تا از شهرى به شهرى برند.
سپس گفت :
و كيف يستبظى بغضنا من نظر الينا بالشنف و الشئان ، و الاحن و الاضغان ، اتقول : ليت اشياخى ببدر شهدوا، غير متاثم و لا مستعظم و انت تنكت ثنا يا ابى عبدالله بمنحصر تك ولم لا تكون كذلك و قد نكات القرحه و استاصلت الشافه باهراقك دماء ذريه رسول الله صلى الله عليه و آله و نجوم الارض من آل عبدالمطلب و لتردن على الله و شيكا موردهم و لتوذن انك عميت و بكمت و انك لم تقل فاستهلواو اهلوا فرحا (64).
يزيد چگونه با ما كينه ورزى نكند آن كس كه پديده افكار و دشمنى به ما مى نگرد، با كمال بى باكى و بدون آن كه خود را گنهكار بدانى مى گويى اى كاش نياكان من كه در بدر كشته شدند امروز حاضر بودند، آنگاه با چوبى كه در دست دارى به دندان هاى ابا عبدالله عليه السلام مى زنى ، چرا چنين نباشى و حال آن كه آنچه مى خواستى انجام دادى ، و ريشه هاى فضيلت و تقوى را از جا كندى ، و خون فرزندان رسول خدا را ريختى و ستارگان فروزان روى زمين را از فرزندان عبدالمطلب در زير ابرهاى بيداد و ستمگرى پنهان كردى ، اما به زودى نزد خدا مى روى ، بر پدرانت وارد مى شوى ، و تو را نيز به جاى آن ها مى برند، و آنگاه آرزو خواهى كرد كه اى كاش كور و لال شده بودى و نمى گفتى جاى نياكانم خالى تا خوشحال و پاى كوبى كنند.
بار خدايا، حق ما را بگير  
چون سخنان دختر امير المومنين به اينجا رسيد دعا كرد و گفت خدايا حق ما را بگير، و از كسانى كه بر ما ستم كردند انتقام بكش . پس به يزيد فرمود: به خدا كه پوست خود را كندى و گوشت خود را بريدى و به زودى بر رسول خدا وارد مى شوى و خواهى ديد كه فرزندان او در بهشت برين جاى دارند، همان روزى كه خدا عترت رسول را از پراكندگى برهاند و همه را در بهشت فراهم سازد، و اين وعده اى است كه خداى متعال در قرآن مجيد داده و لا تحسين الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عندر بهم يرزقون (65) گمان مكن كه شهداى راه خدا مرده اند چه آنان زنده اند و نزد خدا روزى داده مى شوند.
يزيد! روزى كه داورى با خدا باشد و محمد صلى الله عليه و آله دادخواهى كند و اعضا و جوارح تو بر تو گواهى دهند آن روز پدرت كه تو را بر مسلمان ها مسلط ساخت به سزاى خود خواهد رسيد، و آن روز دانسته خواهد شد كه ستمكاران چه مزدى مى برند و جاى چه كسى بدتر و دار و دسته كه زبون تر است ، با اين كه من به خدا قسم اى دشمن خدا و اى پسر دشمن خدا را كوچك مى شمارم و قابل توبيخ و سرزنش نمى دانم اما چكنم چشم ما گريان و سينه ما سوزان است و با توبيخ و سرزنش تو شهداى ما زنده نمى شوند، حسين من كشته شد و طرفداران شيطان ما را نزد نابخردان مى برند تا از مال خدا مزد خود را بر بى احترامى نسبت به خدا بگيرند.
خون ما از دست اينان مى چكد  
خون ما از دست هاى اينان مى چكد و گوشت ما از دهان ايشان مى ريزد و پيكرهاى پاك شهيدان در اختيار گرگان و درندگان بيابان نهاده شده ، اگر امروز از كشتن فايده كردى فرداى حساب ، به زيان آن خواهى رسيد، روزى كه جز عملت چيزى را به دست نياورى ، روزى كه تو بر پسر مرجانه فرياد زنى و او بر تو فرياد زند، روزى كه تو و پيروانت در نزد ميزان عدل الهى به جان هم افتيد، روزى كه به بينى بهترين توشه اى كه پدرت براى تو فراهم ساخت آن بود كه فرزندان رسول خدا را بكشى ، به خدا من جز از خدا نمى ترسم ، و جز نزد وى شكايت نمى برم ، مكر خود را به كار بر، و كوشش ‍ خود را دنبال كن و هر چه مى توانى جان بكن ، به خدا قسم ننگ و رسوايى كارى كه بر ما انجام دادى هرگز قابل شستشو نيست .
دختر فاطمه زهرا عليه السلام خطبه خود را به شكرگذارى پروردگار خاتمه داد و چنين گفت : شكر خدايى را كه عاقبت كار سروران جوانان بهشت را به خوشبختى و آمرزش ختم كرد و بهشت را جاى آنان قرار داد از خدا مى خواهم درجات آنان را بالا برد و از فضل خويش به ايشان بيشتر عنايت كند، چه خدا بر هر كار توانا است .
اين بود خطبه زينب دختر امير المومنين عليه السلام در مجلس يزيد و اين گونه خطبه ها سخنانى نبود كه بر اثر تحريك عواطف و ناراحتى هاى روحى و فشار مصيبت گفته شود، سخنانى است كه روى نقشه دقيق و منظمى هر قسمت در جاى خود و در حدود لزوم گفته شده و حق را براى هميشه روشن ساخته است .
والسلام عليك و رحمه الله و بركاته
10 : بسم الله الرحمن الرحيم 
فايده تاريخ چيست ؟  
هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد و از پسران خود پرسيد كه پس از من چه چيز را پرستش خواهيد كرد؟
گفتند: خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را كه خدايى يگانه است و شريك ندارد خواهيم پرستيد قرآن مى گويد تلك امه قد خلت لها ماكسبت و لكم ماكسيتم و لا تسئلون عما كانوا يعلمون (66) يعنى يعقوب و فرزندان خداشناس او ملتى بودند كه رفتند و نيك و بد خود را با خود بردند نه نيكى هاى آنان را به شما خواهند داد و نه از بديهاى ايشان بر شما خواهند نهاد.
سپس قرآن در سوره بقره پس از آيه 140 كه مى گويد: مگر شما مى گوييد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و دوازده سبط بنى اسرائيل يهودى يا نصرانى بوده اند، اى رسول خدا به اينان بگو: آيا شما بهتر مى دانيد يا خدا و چه كسى ستمكارتر است از آنكه شهادتى از خدا نزد او باشد و آن را مخفى كند و خدا از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست ، اينجا هم بعد از اين آيه مى گويد تلك امه قد خلت يعنى اولاد ابراهيم و فرزندان او يهودى يا نصرانى نبوده اند و پيش از موسى و عيسى عليهم السلام مى زيسته اند، ثانيا هر چه بوده اند و هر كيشى داشته اند و هر نيك و بدى ارتكاب مى كرده اند به حال شما چه سود و زيانى دارد. اگر مردمى نيك بوده اند و كار نيك و شايسته انجام داده اند و اگر مردمى بد و بدكار بوده اند شما چرا نگران بدى هاى آنها باشيد، مگر ممكن است كه روز حساب شما را مسؤ ول بدى هاى آنها بشناسند؟
سلام و درود فرستادن به روح پاك شهيدان و رادمردان و از جان گذشتگان راه خدا و لعن و نفرين كردن به كسانى كه در مقابل حق ايستاده اند و به روى اهل حق شمشير كشيده اند، و مردان با فضيلت و با تقوى را كه بهترين سرمايه هر ملتى هستند از ميان برده اند كارى است نيك و شايسته اما نمى تواند سعادت انسان را تامين كند مگر آنگاه كه آدمى هم فكر و هم افق و همگام مردان نيك باشد و در فكر و عمل از بدكاران كناره گيرى كند، وگرنه سخن همان است كه خدا گفته تلك امه قد خلت آن نيكان و آن مردان پاك و ملكوتى ، و آن بدسيرتان آدمى صورت ملتى هستند كه به راه خود رفته اند، هر چه توفيق و خوبى و نيكى داشته اند براى خود آنها است ، و هر چه گناه و بدى و ستمگرى داشته اند بر خود ايشان بار است ، نه شما بر كارهاى نيك ايشان پاداش خواهيد برد، و نه بر كارهاى بدشان مسؤ ول هستيد.
تكرار اين آيه هم در سوره بقره آنهم در فاصله كمتر از ده آيه براى آن است كه توجه به اين موضوع بسيار مهم است ، و نبايد كسى به اين دلخوش باشد كه بگويد حسين بن على عليه السلام و ياران او مردانى بزرگ و بزرگوار بوده اند يا ابن زياد و يزيد و همكارانش مردمى بد و بيراه .
مردم و انتقاد از بدكاران  
چه بسا مردمى كه ممكن است به روح مقدس امام عليه السلام درود مى فرستند اما خود از لحاظ فكر و عمل و طرز كار ابن زياد را پسنديده اند، و راه او را در پيش گرفته اند، و چه بسا مردمى كه از بدان گذشته تاريخ انتقادها كرده اند و بدها گفته اند و عذاب هاى فراوان براى ايشان خواسته اند اما در طرز رفتار و كردار خويش همان ها را به عنوان پيشوا و رهنما برگزيده اند.
در اين نكته شبهه اى نيست كه تاييد حق و اهل حق به هر نسبتى كه باشد و مبارزه با بدان و بدى ها هر چند كارى است خوب و در حد خود اثر بخش ، اما انسان را در رديف نيكان و سعادتمندان قرار نمى دهد، و از جرگه بدان و بدكاران بيرون نمى آورد، مگر آنگاه كه روش عمل انسان به آنان نزديك شود و از اينان دور گردد، و در اين صورت است كه مى شود گفت من هواخواه و طرفدار خوبان و نيكانم و دشمن و مخالف بدان و بدكاران قرآن مجيد به موضوع تاريخ و نقل سرگذشت ملت هايى كه آمده اند و رفته اند و نقل و قصص پيمبران صلى الله عليه و آله و كسانى كه با ايشان درافتاده اند بسيار عنايت فرموده است و قسمتى مهم از آيات و سوره هاى قرآن مجيد به نقل و بيان همين موضوع يعنى تاريخ گذشتگان اختصاص يافته است ، اما منظور از اين قسمت تنها آن نبوده كه مسلمانان جهان بدانند كه موسى عليه السلام مرد خوبى بود و فرعون مرد بدى ، يا قوم عاد و ثمود مردمان بد و بيراه بودند، و فلان ملت ديگر مردمى خوب و سر به راه خوبى موسى عليه السلام و ديگر پيمبران خدا و خوبى مسيحيان نجران كه به دست ذونواس پادشاه يمن كشته شدند و بدى ذونواس به حال مسلمان چه سود و زيانى دارد.
بهره مندى از تاريخ گذشتگان  
نقل تاريخ گذشتگان براى آن است كه مسلمانان در علل پيشرفت و سعادتمندى و سرفرازى ملتى و بدبختى و زبونى و بيچارگى ملتى ديگر تامل كنند و آنچه را در ملتهاى گذشته جهان موجب سربلندى و سرفرازى و نيرومندى و سرورى بوده است بشناسند و پى آن بروند و نيز آنچه را در ملت هاى گذشته دنيا باعث سقوط و بدبختى و گرفتارى به عذاب خداى متعال و نابودى مى شده است نيك بشناسند و از آن پرهيز كنند و بدانند كه سنت خداى متعال عوض نمى شود و تغيير نمى كند، و اگر قومى به جهتى در دنيا سرفراز شده اند، آن نكته هميشه موجب سرفرازى خواهد بود و اگر ملتى به علتى بدبخت و زبون شدند، آن علت هميشه باعث بدبختى و زبونى خواهد گشت .
سنتهاى خداوندى  
كلمه سنت هر جا كه در قرآن مجيد استعمال شده به همين معنى لغوى است يعنى روش و طرز عمل كه خداى متعال با امت هاى گذشته داشته و در همه جا خدا مى گويد كه سنت من تغييرپذير نيست ، براى عزت و سربلندى راهى است كه تغيير نمى كند و براى بدبختى و بيچارگى هم راهى و علتى كه تغييرپذير نيست .
سنه الله فى الذين خلوا من قبل و لن تجدلسنه الله تبديلا (67).
بندگان منافق صفت  
يعنى آن گونه رفتارى كه خدا درباره بندگان منافق و گنه كار خود داشته است كه اول پيمبران و فرستادگان برايشان بفرستد و اتمام حجت آنان را كه ايمان نياورند و به كفر خويش اصرار ورزند هلاك گرداند و نابود كند، و آنان را كه با خدا و پيغمبرش از راه دورويى و فريبكارى و نفاق درآيند، و هم با خدا باشند و هم با دشمنان خدا و هم از رسول خدا غنيمت جنگ و ديگر بهره هاى مسلمانى گرفته باشند، و هم از دشمنان او حق حساب جاسوسى و فتنه انگيزى ، اينان را رسوا كند، و دستشان را از هر دو طرف كوتاه سازد، و رانده اينجا و آنجا كند، اين سنت خدا تغييرناپذير نيست و نبايد انتظار داشت كه نفاق و دورويى روزى موجب شرمندگى و رسوايى باشد و روزى باعث سرفرازى و نيك نامى در قرآن سوره اسراء نيز همين نكته به اين گونه بيان شده :
سنه من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا (68).
تحويل هم همان تبديل و تغيير و از حالى به حالى بردن است در سوره انفال نيز كلمه سنت به همين معنى به كار رفته است .
قل الذين كفروا ان ينتهوا يغفرلهم ماقد سلف ، و ان يعودو افقد مضت سنه الاولين (69).
يعنى به كافران بگو اگر از كفر و عناد خويش بازگرداند و دست از عناد يا حق كوتاه سازند آمرزيده شوند، و اگر به كفر و عناد خود بازگردند روش ما درباره گذشتگان عمل شده است ، يعنى درباره اينان هم همان روش به كار خواهد رفت و چنان كه آنان را هلاك كرديم اينان را نيز هلاك خواهيم كرد، در سوره حجر نيز همين نكته به اين صورت آمده است :
لا يومنون به و قد خلت سنه الاولين (70).
كفار مكه و دشمنى با رسول خدا  
يعنى اين كفار مكه كه در دشمنى و عنادورزى با رسول خدا اصرار مى ورزند، اميدى به ايمان آنها نيست ، اينان ايمان نمى آورند اما تكليفشان روشن است و روش ما درباره كافرانى كه پيش از ايشان بوده اند و بر كفر خود اصرار ورزيده اند معلوم است با اينان نيز چنان كنيم كه با آنان رفتار كرديم در سوره فتح مى گويد:
ولو قاتلكم الذين كفروا لولوا الادبار ثم لا يجدون وليا و لا نصيرا سنه الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنه الله تبديلا (71).
يعنى اگر مشركان مكه در حديبيه با شما جنگ مى كردند صرفه اى نمى بردند و پشت به جنگ مى دادند و سپس نه پناهى به دست مى آوردند و نه ياورى و اين طرز رفتارى است كه پيش از اين هم خدا با كافران داشته و رفتار و سنت خدا را تغيير و تبديل نيست ، يعنى يكى از سنت هاى پروردگار اين است كه ايمان مايه پيروزى و غلبه يافتن بر دشمن است و نه شما تنها و بت پرستان مكه بلكه هر دو دسته اى كه با هم درافتند و يكى از آنها با انگيزه ايمان به ميدان كارزار آيد خداى او را پيروز مى كند. در سوره فاطر يعنى سوره ملائكه مى گويد:
و لا يحيق المكر السيى ء الا باهله فهل ينظرون الا سنت الاولين فلن تجد لسنه الله تبديلا و لن تجد لسنه الله تحويلا (72).
رفتار بد دامنگير آدمى شود  
يعنى اينان كه دست از بت پرستى برنمى دارند و مكرهاى بد به كار مى برند تا از پيشرفت اسلام جلوگيرى كنند بدانند كه مكرهاى بد دامنگير همان كسانى مى شود كه مكر مى كنند و اگر ايشان انتظار داشته باشند كه ما با ايشان روشى در پيش گيريم جز روشى كه با گذشتگان داشته ايم انتظارى است بى جا، زيرا سنت خدا تغييرپذير نيست و مكر و فريبكارى هرگز مايه سرفرازى و پيشرفت نبوده است در سوره مومن يعنى سوره غافر مى گويد:
فلم يك ينفعهم ايمانهم لماراوا باسنا سنه الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون (73).
يعنى كسانى كه پيمبران را تكذيب و آنها را مسخره كردند و عذاب بر آنها فرستاديم چون سختى عذاب ما را ديدند و دست به دامن ما شدند و گفتند دست از شرك و كفر خويش برداشتيم و به خداى يگانه ايمان آورديم اين ايمان كه از فشار عذاب ناشى شده بود سودى به حال ايشان نمى داشت و اين روش خدايى است كه در ميان بندگانش عمل شده و كافران در آن حال زيان بردند.
سنتهاى الهى در تمام امتها يكى است  
از مجموع اين آيات چنين برمى آيد كه خداى متعال براى خاطر كسى از سنت هاى خويش دست برنمى دارند نه كسى را بى جهت عزيز و سربلند و سعادتمند مى كند، و نه كسى را بى جهت خوار و زبون و بدبخت مى گرداند، هم آن را راهى است و هم اين را جهتى و علتى نه خدا ملتى را آفريده تا بر ديگران سرورى كنند و در دنيا عزيز و سربلند باشند، و نه مردمى را خلق كرده براى آنكه بيچاره و بدبخت و ناروا درمانده باشند، هم آن كه در دنيا سرورى و توانگرى يافته اند بر حسب سنت الهى بوده است و هم اينان كه زبونى و بدبختى و رسوايى كشيده اند.
امير المومنين عليه السلام در يكى از خطبه هاى خود كه در نهج البلاغه نقل شده مى گويد:
والله لا ظن ان هولاء القوم سيدالون منكم باجتماعهم على باطلهم و تفرقكم عن حقكم و بمعصيتكم امامكم فى الحق ، و طاعتهم امامهم فى الباطل و بادائهم الامانه الى صاحبهم ، و خيانتكم صاحبكم و بصلاحهم فى بلادهم و فسادكم ، فلو ائتمنت احدكم على قصب لخشيت ان يذهب بعلاقته (74).
پيروزى دشمن بر دورافتادگان از ايمان  
يعنى به خدا قسم گمان مى كنم كه اين دشمنان شما به زودى بر شما پيروز شوند و كار را از دست شما بگيرند چرا كه اينان در همان باطل خود هماهنگى دارند اما شما در حق خود پراكنده و از هم جدا هستيد، آنان امام خود را در راه باطل اطاعت مى كنند اما شما امام خود را در راه حق معصيت مى كنيد، و فرمان او را نمى بريد، آنان با رهبر خود به امانت رفتار مى كنند اما شما به امام خود خيانت مى كنيد، آنان در سرزمين خود و براى خود خوب مردمى هستند و كار به زيان كشور خود نمى كنند، اما شما در سرزمين خودتان و جايى كه از آن شما است بد مردمى هستيد و تبهكارى مى كنيد، با شما مردم چگونه مى توانم كار كنم كه اگر به يكى از شماها كاسه اى چوبى به امانت بسپارم راستى مى ترسم كه دسته آن را براى خود جدا كند.
مى توانم بگويم كه امير المومنين عليه السلام با اين كلمات همه آن آيات را شرح و تفسير كرد و نشان داد كه از قانون هاى خدايى و سنت هاى الهى نمى توان سرپيچى كرد. امير المومنين عليه السلام مى خواهد به اصحاب خود بگويد كه شما تنها به اينكه امام شما على است غالب نخواهيد شد و آن ديگران تنها به اين دليل كه مرد بدى بر آنها حكومت مى كند مغلوب نخواهند شد، سنت خدا در غالب و مغلوب شدن ملت ها اين نبوده و نيست كه هر دسته اى امام عادل و خوبى داشتند غالب شوند و كار آنها پيشرفت كند، اگر چه با هم متحد و هماهنگ نباشند، و اگر چه امام خود را نافرمانى كنند (75).
و اگر چه به امام خود خيانت ورزند و اگر چه در سرزمين خود و در كشور خود و براى خود هم مردمانى بد و تبهكار باشند، و نيز سنت خدا اين نيست كه هر دسته اى كه رهبر ستمگرى داشته باشند كار آنها پيش نرود و از مقاصد خويش باز مانند و هرگز نوبت دولت به آنها نرسد و هرگز پيروز نگردند هر چند مردمى متحد و متفق و هماهنگ باشند، و هر چند رهبر خود را اطاعت كنند و با وى به امانت رفتار كنند و در ميان خود براى خود مردمى خوب و نافع و درستكار باشند بر حسب سنتى كه خداى متعال دارد آن دسته اول با همان امام خوبى كه دارند شكست خواهند خورد و قدرت و دولت خود را از دست خواهند داد، چه با پراكندگى و اختلاف و نافرمانى و خيانت ، و نادرستكارى نمى توان برقرار ماند و اين دسته دوم با همين رهبر ستمگر پيش خواهند برد و قدرت را از دست ديگران خواهند گرفت ، چه مقتضاى اتحاد و اتفاق و اطاعت و انقياد و امانت داشتن و درستكارى به حكم سنت ديرين پروردگار پيشرفت و پيروزى و غالب شدن و قدرت يافتن است .
على عليه السلام اصحاب خود را مغرور نمى كرد  
على عليه السلام نمى خواست اصحاب خود را مغرور كند و به آنها دروغ بگويد كه با داشتن امامى مانند على خيالتان آسوده باشد، به هر حال دنيا و آخرت مال شماست اتحاد و اتفاق نداشتيد مهم نيست . امام شما امير المومنين است خيانتكار بوديد عيبى ندارد، امام شما على است از امام خود اطاعت نكرديد و حرف او را گوش نداديد جاى نگرانى نيست ، چه امامى مثل على داريد اگر در ميان خود و در شهر و كشور خود و براى خود بد مردمى بوديد و خانه خود را به دست خود خراب كرديد و براى خود هم مردمى فاسد و مفسد بوديد چون امامى مثل على بر شما حكومت مى كند زيانى به شما نخواهد رسيد.
از طرف ديگر دشمنان شما چون مرد ستمگرى بر ايشان حكومت مى كند هر چه باشد و هر طور باشند هميشه زبون و خوار و شكست خورده شما خواهند بود اگر چه بيش از شما با هم متحد و متفق باشند و اگر چه بيش از شما امين و درستكار باشند، و اگر چه بيش از شما گوش به فرمان امام خود باشند، و اگر چه بيش از شما براى خود و كشور خود خوب و سودمند باشند، از اين گونه دروغ ها كه همه بر خلاف سنت پروردگار است امير المومنين عليه السلام به اصحاب و شيعيان خود هرگز نگفت و هميشه در هر مقامى آنان را به تخلف ناپذيرى و تغيير نيافتن سنت هاى پروردگار توجه مى داد، اما خود شيعيان و اصحاب امير المومنين عليه السلام از اين گونه دروغ ها به خود مى گفتند و شايد بسيارى از آن ها تصور مى كردند يا تصور مى كنند كه راستى مى توان سنت ها و روش هاى خدا را عوض كرد و از آنچه تمام بشر نتيجه بد گرفته اند و مى گيرند نتيجه خوب گرفت ، و يا كارهايى كه ديگران را پست و زبون و بيچاره ساخته است و عزت و قدرت و سعادتشان را به باد داده است با همان كارها مى توان عزيز و نيرومند و سعادتمند شد.
در خطبه ديگر هم امير المومنين عليه السلام درباره جهاد گويد:
فمن تركه رغبه عنه البسته الله ثوب الذل و شمله البلاء و شملته البلاء و خ ل و ديث بالصغار و القماء و صرب على قلبه بالاسهاب ، واديل الحق منه بتضييع الجهاد و سيم الخسف و منع النصف (76).
اينجا هم امير المومنين عليه السلام نمى خواهد از ثواب جهاد در راه خدا و دفاع از مرزهاى خود و دين خود سخن بگويد، يا بگويد كه اگر كسى جهاد نكرد و ملتى وظيفه جهاد و دفاع از وطن را از ياد برد و در خانه اش نشست تا دشمن بر سر او تاخت عقوبت او در قيامت اين گونه و آن گونه خواهد بود، در اين بيان امير المومنين هيچ كارى به ثواب و عقاب اخروى ندارد و مى خواهد مردم را توجه دهد به يكى از قوانين و سنن الهى كه هر قومى شانه از زير بار وظيفه جهاد و دفاع خالى كنند، و در فكر حفظ مرزهاى خود از تعرض دشمن نباشند، اگر چه پيغمبرشان خاتم انبياء باشد و امام شان امير المومنين ، خوار و زبون خواهند شد، و سر تا پاى آنها را گرفتارى و بيچارگى فرا خواهد گرفت ، در ميان ملت ها كوچك و سرشكسته خواهند بود، نور عقل و درايت را از دست خواهند داد در اثر ترك وظيفه جهاد و دفاع حق را از دست مى دهند و دولت به دست ديگران خواهد افتاد، داغ مذلت بر پيشانى چنين ملتى خواهد خورد و كسى با او به انصاف و عدل رفتار نخواهد كرد.
آثار ناگوار ترك جهاد  
مى توان گفت امير المومنين عليه السلام با نااميدى از آنكه مردم را از طريق عاطفه دينى براى جهاد آماده سازد، دست به دامن عاطفه ملى آن ها شد و به آنها فرمود كه اگر براى ثواب اخروى وى به جهاد نمى رويد و از عقوبت و كيفرى كه بر ترك جهاد مترتب است بيم نداريد، از آثار بدى كه ترك جهاد در زندگى شما دارد بترسيد و از سنت هاى خدايى كه تغييرناپذير است برحذر باشيد، شما اگر هم ثواب اخروى را نخواهيد بايد براى حفظ عزت و استقلال و سربلندى خود به پا خيزيد و مرزهاى كشور خود را از تعرض ‍ دشمنان حفظ كنيد و حيثيت و آبروى خود را در ميان ملل از دست ندهيد و خود را در اثر خانه نشينى و فرصت به دست دشمن دادن گرفتار و بيچاره نسازيد.
سپس امير المومنين عليه السلام مى گويد:
الا و انى قد دعوتكم الى قتال هولاء القوم ليلا و نهار و سرا و اعلانا، و قلت لكم : اغزوهم قبل ان يغزوكم ، فو الله ماغزى قوم قط فى عقردارهم الاذلوا، فتواكلتم و تخاذلتم حتى شنت عليكم الغارات و ملكت عليكم الاوطان (77).
يعنى من شب و روز، پنهان و آشكار به شما مى گفتم كه با مردم شام و دشمنان خود بجنگيد، و پيش از آنكه آنها بر شما بتازند و شما را غافل گير كنند شما بر آن ياغيان حمله بريد و پيشگيرى نماييد چه هرگز ملتى نبوده كه در خانه خود بماند و همانجا بنشيند تا دشمن بر وى بتازد، و مرزهاى او را يكى پس از ديگرى غارت كند، و آنگاه در مركز كشورش با وى در جنگ شود و آن ملت ذليل و خوار نشود و شكست نخورد، اما هر چه گفتم شما كار را به اين و آن حواله ساختيد و يكديگر را از كار جهاد سست كرديد تا در نتيجه به حكم قانون و سنت الهى دشمن از مرزهاى شما به كشور شما راه يافت و هر روز ناحيه اى را غارت كرد و از دست شما گرفت .

next page

fehrest page

back page