next page

fehrest page

back page

قانون الهى  
قرآن مجيد در توجه دادن مردم به اين حساب كه ما براى اين و آن حساب خود را به هم نمى زنيم اصرار ورزيده و آياتى بسيار براى روشن ساختن اين حقيقت در قرآن مجيد مى توان يافت .
در سوره بقره راجع به يهوديان معاصر رسول خدا مى گويد:
و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدوده قل اتخذتم عندالله عهدا فلن يخلف الله عهده ام تقولون على الله ما لا تعلمون بلى من كسب سيئه و احاظت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون (78).
اين بهوديان معاصر و معاند رسول خدا گفتند ما اگر به دوزخ هم رفتيم چند روزى بيشتر در آن نخواهيم ماند اى رسول ما به اينان بگو مگر شما از خدا سندى گرفته ايد و خدا با شما عهد و پيمانى بسته و اطمينان داريد كه خدا عهد خود را به هم نمى زند، يعنى مگر خدا به شما تنها سندى داده كه ما در موقع رسيدگى به حساب ها با گنهكاران ديگر به گونه اى رفتار مى كنيم و با شما به گونه ديگر همان گناهى كه ديگران را براى هميشه معذب خواهد داشت ، براى شما چند روزى بيشتر توليد زحمت نخواهد كرد راستى خدا چنين قرار محرمانه اى با شما دارد؟! يا آنچه را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد.
سپس اشاره به همان قانون خدايى مى كند كه اگر گناه بر آن مستولى شد و اثر گناه همه وجود او را فرا گرفت ديگر براى هميشه در عذاب خواهد بود بلى من كسب ... بلى شما را هم با همان قانون عمومى عذاب مى كنم و آن قانون اين است كه هر كس به گناه و شرك گرفتار شود و گناهش او را فرا گيرد چنانكه تا مرگ از آن رهايى پيدا نكند چنين كسانى هميشه در عذاب دوزخ خواهند بود.
در سوره نساء همين نكته صريح تر و جامع تر بيان شده است
ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب من يعمل سوءا يجزبه و لا يجدله من دون الله وليا و لا نصيرا و من يعمل من الصالحات من ذكر اوانثى و هو مومن فاولئك يدخلون الجنه و لا يظلمون نقيرا (79).
يعنى ثواب و عقاب و آثار نيك و بد كارها بستگى به آرزوهاى شما و اهل كتاب ندارد، نه قانون الهى براى خاطر شما مسلمانان به هم خواهد خورد و نه براى خاطر اهل كتاب و آن قانون اين است كه هر كس كار بدى انجام دهد به كيفر آن خواهد رسيد و جز خدا پناه و ياورى به دست نخواهد آورد، و هر كسى از مرد و زن درستكار و با ايمان باشد اينان وارد بهشت خواهند شد و كمتر ظلمى بر ايشان نخواهد شد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
11 : بسم الله الرحمن الرحيم 
خويشاوندى با رسول خدا صلى الله عليه و آله  
در همان نخستين روزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دعوت خود را به امر خداى متعال علنى كرد و با نزول آيه و انذر عشيرتك الا قربين (80) مامور شد كه خويشاوندان نزديكتر خود را بيم دهد و به دين مبين اسلام دعوت كند، در همان روز بارها به خويشان نزديك خود مى فرمود كه به اعتماد خويشاوندى با من از راه بندگى خدا منحرف نگرديد، و نيك بدانيد كه كارى به دست من نيست و من نمى توانم بر خلاف سنت الهى بهره مندى به شما برسانم و زيان از شما بگردانم . اگر بهره مندى به شما رسد از همان راهى است كه خدا معين كرده ، و اگر به زيانى گرفتار شويد بر حسب همان قانونى است كه خدا وضع كرده است ، كسى تصور نكند كه براى خاطر قريش يا بنى هاشم يا بنى عبد مناف يا بنى عبدالمطلب يا دخترم فاطمه يا عمه ام صفيه حساب ها را بهم مى زنند و زشتكارى اينان را ناديده مى گيرند.
رسول خدا پس از نزول آيه ى مزبور قريش را فراهم ساخت و فرمود اى گروه قريش خود را از آتش نجات دهيد كه سود و زيان شما به دست من نيست يعنى براى سود و زيان و ثواب و عقاب قانونى است كار خوب كرديد سود مى بريد به شما ثواب مى دهند كار بد كرديد زيان مى بريد، شما را عقاب مى كنند، اى گروه بنى كعب بن لوى خود را از آتش نجات دهيد كه سود و زيان شما به دست . نيست ، اى گروه بنى قصى خود را از آتش نجات دهيد كه من نمى توانم به شما ثوابى برسانم و نمى توانم از شما عذابى بگردانم اى گروه بنى عبد مناف خودتان موجبات رهايى خود را از عذاب خدا فراهم سازيد كه براى شما از من كارى ساخته نيست ، يعنى خداشناس ‍ باشيد بهشت مى رويد، مشرك باشيد دوزخى خواهيد بود، كليدى به دست من نداده اند كه مشركين خويشاوند خود را از در محرمانه اى بهشت برسانم ، و نيز به من حق نداده اند كه دوستان و خويشان خود را از تكاليف الهى معاف دارم ، اى بنى زهره بن كلاب خود را از عذاب خدا نجات دهيد.
اى بنى عبدالمطلب كارى كنيد كه خدا شما را عذاب نكند و بدانيد كه كارى به دست من نيست ، اى بنى مره بن كعب ، اى بنى هاشم ، اى بنى عبد شمس با خدا پرستى خود را از عذاب شرك رهايى بخشيد كه از من كارى ساخته نيست ، اى عباس عموى پيغمبر تو هم خود را از عذاب خدا آزاد كن ، اى صفيه عمه محمد تو هم به فكر آزادى و رهايى خود باش كه من هيچ كارى براى شما نمى توانم انجام دهم ، نه منفعت دنياى شما به دست من است و نه نصيب آخرت شما، مگر خودتان خداشناس شويد و بگويند لا الله الا الله اى فاطمه دختر محمد تو هم براى نجات از عذاب خدا كوشش كن كه از پدرت كارى ساخته نيست و سود و زيان تو را من در اختيار ندارم البته شما خويشان من هستيد و من هم با شما صله رحم خواهم كرد.
ايمان و عمل صالح  
اگر خويشاوندى با رسول خدا جاى ايمان و عمل صالح را نمى گيرد و دختر پيغمبر هم بايد از همان راهى كه ديگران سعادتمند و خوش عاقبت مى شوند سعادت و حسن عاقبت خود را تامين كند و نه تنها براى او كه دختر پيغمبر است براى شخص رسول خدا هم جز ايمان و عمل صالح راهى به جلب رضاى پروردگار نيست ، چگونه ممكن است كسى تصور كند كه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام آن آيات قرآن ، و اين احاديث نبوى و خطبه هاى نهج البلاغه همگى نسخ شده و راهى ديگر براى بهشتى شدن و حسن عاقبت غير از راه ايمان و درستكارى به دست آمده است و آن مقدارى كه پيش از واقعه كربلا مسلمان احتياج به راست گويى و امانت و درستكارى و مواظبت بر عبادات و وظايف شرعى و پرهيز از دروغ گفتن و ميگسارى و رباخوارى و حرام خوارى داشت فعلا به آن اندازه احتياج ندارد و مى شود انسان در ستمگرى از كشندگان امام حسين عليه السلام جلو بيفتد و در عين حال به درود فرستادن و سلام كردن بر امام و ياران بزرگوارش دلخوش باشد و روز حساب هم با امام و يارانش محشور شود، يارانى كه سندهاى زنده عظمت و بزرگى روح و خلوص و ايمان و راستگويى آنها را مى خوانيم ، و در همين سندهاى زنده به معنى صحيح هواخواهى و طرفدارى آشنا مى شويم .
واژه هاى عشق و ايمان  
ياران امام حسين عليه السلام واژه هاى عشق و ايمان و طرفدارى و فداكارى را براى ما معنى كرده اند، و حتى با رجزهايى كه روز عاشورا در مقابل دشمن مى خوانده اند وضع روحى و شخصيت و معنويت خود را منعكس ‍ ساخته اند، تا آن كس كه مى گويد يا ليتنى كنت معكم فافوز معكم قدرى بينديشد و انصاف دهد كه آيا همين جمله در شمار راست هاى او نوشته خواهد شد يا در ستون دروغ هاى او، و آيا راستى آرزو مى كند كه اى كاش با عابس بن ابى شبيب شاكرى همراه مى بود و مانند او در مقابل سنگباران دشمن زره از تن و كلاه خود از سر دور مى كرد، و در راه يارى حق ، تن او زير سنگ ها نرم و كوبيده مى شد يا چون حساب نكرده كه آنها چه كرده اند و چه قدرتى نشان داده اند و در مقابل چه ضربت هايى ايستادگى داشته اند آرزوى همراهى آنها را در دل مى گذارند و سخن بسيار كم مغز و دور از حقيقت بر زبان خويش مى راند و شايد اميدوار است كه اين سخن را با سخنان اصحاب امام عليه السلام يكجا يادداشت كند، اصحابى كه در ايمان و نورانيت و يقين به جايى رسيده بودند كه نور يقين آنها در مقام تسليت امام هم مى درخشيد.
طبرى مى نويسد زهير بعد از نماز ظهر امام جنگ سختى كرد و مى گفت :
انا زهير و انا ابن القين
اذودهم بالسيف عن حسين
منم زهير پسر قين كه با شمشير خود دشمن را از امام خويش دور مى كنم و سپس دستى به شانه امام زد و گفت :
اقدم هديت هاديا مهديا
فاليوم تلقى جدك النبيا
و حسنا و المرتضى عليا
و ذالجناحين الفتى الكميا
و اسدالله الشهيد الحيا

قدم پيش نه و دل رنجه مدار، امامى هستى كه هم خود هدايت يافته اى و هم ديگران را هدايت مى كنى ، چه باكى از اين پيش آمد، مگر جز اين است كه امروز به ديدار جدت رسول خدا و برادرت و پدرت على و عمويت جعفر بن ابى طالب و عموى پدرت حمزه سيد الشهدا خشنود مى شوى .
صفاى معرفت  
زهير در مقام يقين و در صفاى معرفت به كجا رسيده بود كه امام خود را تسليت مى دهد و مى گويد از آنچه پيش آمده دلگير مباش كه جاى نگرانى و تاسف نيست . از امير المومنين عجب است اگر چنانكه در بعضى از كتب نقل شده فرموده باشد لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا (81) اگر پرده از پيش چشم ها برداشته شود و حقايق پشت پرده آشكار گردد بر يقين من چيزى افزوده نخواهد شد.
چه امير مومنان عليه السلام اين سخن را گفته باشد و چه نگفته باشد قطعا در اين مقام بوده و چنين يقين داشته و امرى بر خلاف انتظار نيست ، و از امير المومنين جز اين نمى توان انتظار داشت ، عجب آن است كه مى بينيم زهير بن قين هم پا در اين مقام نهاده و با سخنانى كه به امام مى گويد مى خواهد نشان بدهد كه لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا من كه زهير و يكى از ارادتمندان و فداكاران فرزند امير المومنين مى باشم ، با چند روز ملازمت امام به اينجا رسيده ام كه اگر پرده را بردارند چيزى بر يقين من افزوده نخواهد شد، همين يقين و روشنى ضمير بود كه ياران امام را در هر وضعى بر صراط مستقيم نگه داشت ، و كمترين لغزشى براى ايشان پيش ‍ نيامد.
نافع بن هلال در برابر دشمن  
نافع ابن هلال جملى يكى از ياران امام دشمن را تيرباران مى كرد و مى گفت :
انا هلال الجملى
انا على دين على
يعنى در همان حال (در گير و دار جنگ ) براى امير المومنين عليه السلام تبليغ مى كرد و نام او را مى برد و دين او را مى ستود تا دوازده نفر از اصحاب عمر بن سعد را به هلاكت رساند و كسانى را هم زخمى كرد در آخر كار بازوهاى او درهم شكست و از كار افتاد و او را دستگير كردند و نزد ابن سعد بردند، ابن سعد از او پرسيد نافع چرا ابن بلا را سر خود آوردى ؟ و شايد تصور مى كرد كه او مثل بسيارى از مردم اظهار پشيمانى مى كند و معذرت مى خواهد، نافع گفت خدا از نيت من در اين كارى كه كرده ام آگاه است و در حالى كه خون از ريش او مى ريخت گفت : به خدا قسم دوازده نفر از شما را كشتم و كسانى را هم زخمى كردم و از اين كار خود هيچ پشيمان نيستم و اگر شانه ها و بازوهاى من از كار نيفتاده بود نمى توانستند مرا دستگير كنيد نافع اول كسى از ياران امام بود كه او را دستگير كردند و سپس به شهادت رساندند.
و در همان دم مرگ هم سند زنده اى از ايمان و يقين و تشخيص صحيح خود به دست تاريخ سپرد، و تاريخ هم آن را با كمال امانت ضبط كرد، هنگامى كه شمشير بر سر او بلند كردند گفت : الحمدالله الذى جعل منايانا على يدى شرار خلقه شكر خدا را كه اگر كشته مى شويم بدترين مردم ما را مى كشند.
اين بود وضع روحى كسانى كه ما با كمال جرات پس از درود فرستادن بر آنها مى گوييم ياليتنا كنا معكم فنفوز معكم كاش ما هم با شما بوديم تا چون شما رستگار و سرفراز و سعادتمند مى گشتيم ما چرا هرگز نمى گوييم : شكر خدا را كه ما در آن روز نبوديم و به چنان امتحان گرفتار نشديم و در ريختن خون مثل شما مردانى پاك و با فضيلت شركت نداشتيم ، آيا آن روز به حقيقت و راستى نزديكتر است يا اين شكرگزارى و شادمانى .
هفتاد و دو نفر كيانند؟  
در سال 61 هجرى امام حسين عليه السلام از مدينه تا مكه و از آنجا تا نزديك كوفه رفت و همه جا مردم را به يارى خود و دفاع از حق و حقيقت دعوت كرد و آنهمه خطبه ها خواند و اين جريان پيش از شش ماه طول كشيد اما به قول مشهور بيش از 72 نفر همكار صميمى پيدا نكرد، آنهم هفده نفرشان از اهل بيت و جوانان خود او بودند، دو نفر از فرزندان خودش ‍ يعنى على اكبر و طفل شيرخوار امام ، سه نفر فرزندان برادرش امام حسن يعنى قاسم ، عبدالله و ابوبكر، پنج نفر برادران امام يعنى عباس و عبدالله و جعفر و عثمان پسران ام البنين و محمد بن على . دو نفر از اولاد عبدالله بن جعفر يعنى عون و محمد. پنج نفر از اولاد عقيل يعنى جعفر و عبدالرحمن بن عقيل . و عبدالله و محمد پسران مسلم بن عقيل .
نام ياران امام در زيارت ناحيه  
محمد بن ابى سعيد بن عقيل ، نام اين هفده نفر در زيارت ناحيه برده شده ، و جز اينان در حدود پنجاه و پنج نفر بيشتر با امام عليه السلام همراهى نكردند، و اگر هم از اول همراه شده بودند پس از روشن شدن وضع سياسى كوفه و عراق به راه خود رفتند، اما امروز اگر طرفداران و هواخواهان امام را بشماريم به حساب نمى آيد و از شماره بيرون است . مگر مردم آن روز بسيار بد مردمى بوده اند و امروزى ها در امام شناسى و فداكارى و از خود گذشتگى از آنها پيش افتاده اند؟ اين گونه نيست همان روز هم تا موقعى كه امتحان پيش نيامد و مسلم و هانى بر سر دار نرفتند دوستداران امام حسين عليه السلام بى شمار بودند و در اطراف امام سلام و صلوات بسيار به راه افتاده بود و بايد گفت چه دوره خوبى بود كه امام حسين عليه السلام با آن قدرت بيان و با آن شخصيت و سوابقى كه داشت و مخصوص خود او بود توانست در مدت شش ماه از مدينه و مكه تا عراق 72 نفر ياور مستقيم ، روشن ضمير، ثابت قدم به دست آورد و امام را هم بيش از اين كار نبود او براى كشورگشايى نرفته بود تا سپاهى عظيم براى وى در كار باشد، براى مقاصدى كه امام داشت همين هفتاد و دو نفر مرد و كودك كه هر كدام در عظمت جهانى بودند، و همان زنان و بانوان شجاع و بزرگوار كه با هر شرايطى حرف خود را گفتند و تبليغ خود را انجام دادند و خدمت هاى شايسته راد مردان از جان گذشته خود را به همه يادآور شدند و آنقدر تاريخ عاشورا را بر مردم اين شهر و آن شهر خواندند كه حتى از مسئله آب بستن و اسب تاختن و شيرخواره كشتن همه را باخبر ساختند.
سخنان اهل بيت هنگام اسيرى  
روزى كه وظيفه خطير خود را در شام انجام دادند و در حقيقت افكار مردم دمشق و نواحى آن را كه چهل و دو سال در حق اهل بيت گمراه شده بود به راه آوردند، و در بازار دمشق دم از نزول آيه تطهير درباره خويش و سخن از حق خويشاوندان رسول خدا صلى الله عليه و آله به ميان كشيدند و نوبت آن رسيد كه هر چند داغدار و سوگوارند، اما با خاطر فارغ و آسوده به مدينه خويش بازگردند، شايد اين تعبير كه با خاطرى فارغ و آسوده به مدينه بازگشته اند بر بعضى شيعيان اهل بيت گران آيد، اما اگر در آنچه تاكنون گفته شده تامل شود و به موفقيت هاى قطعى كه اهل بيت در اين سفر به دست آوردند متوجه باشيم اعتراف خواهيم كرد كه جز اين نمى توان تعبير كرد و پيش از اين ها دختر امير المومنين عليه السلام همين تعبير را داشته و ما هم به اين بانوى بزرگوار اسلام كه از شجاعت و صراحت بزرگوارى وى سندهاى قاطعى در دست ها است تاسى كرده و اين طور تعبير كرديم .
زيبايى بهشت  
به روايت ابن طاووس پس از آنكه ابن زياد به زينب كبرى گفت : ديدى كه خدا با خانواده شما چه كرد؟ زينب در پاسخ وى گفت : ما رايت الا جميلا هولاء قوم كتب الله عليهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم سيجمع الله بينك و بينهم فتحاج و تخاصمهم ، فانظر لمن يكون الفلج يومئذ ثكلتك امك يا ابن مرجانه (82) درود فراوان بر تو باد اى بانويى كه اسير و گرفتارى آن هم به دست كسى كه دشمنى با اهل بيت و شيعيان آنها را از پدر به ميراث برده و در عين حال با اين صراحت و چنين بى پرده سخن مى گويى ، اين تعبيرات در نشان دادن و منعكس كردن روح بزرگ شكست ناپذير دختر على عليه السلام حتى از خطبه هاى كوفه و شام هم صريح تر و ارزنده تر است ، گفت ما كه جز نيكى و رهبانى چيزى نديديم ، اينان كه از ما به شهادت رسيده اند مردمى بودند كه خدا شهادت برايشان نوشته بود و به تعبير ديگر خدا آنان را شايسته اين افتخار و عظمت شناخته بود، پس در پى اين افتخار به آرامگاه خود شتافتند، اما به همين زودى حساب خدا مى رسد و شما را با هم روبرو مى كند و آنگاه است كه شهيدان راه خدا با تو دشمنى و ستيزه خواهند كرد، سپس چشم خود را نيك باز كن و بنگر كه پيروز در آن روز كيست اى پسر مرجانه خدا تو را مرگ بدهد و مادرت را بى پسر كند.
تاريخ بلند زن مسلمان  
در تاريخ بشر كدام زن را مى توان يافت كه شش يا هفت برادر او را كشته باشند و فرزند وى به شهادت رسيده باشد، ده نفر از برادرزادگان و عموزادگان او را كشته باشند، سپس او را به همه خواهران و برادر زادگان او اسير كرده باشند، آنگاه در حال اسيرى و گرفتارى از حق خود و شهيدان خود دفاع كند آنهم در شهرى كه مركز حكومت و سلطنت پدرش بوده و در دارالحكومه اى كه پدرش در حدود چهار سال از دوران خلافت خود را همانجا ساكن بوده است ، با اين وضع و با اين همه موجبات ناراحتى و افسردگى ، نه تنها از آنچه بر سر مى آمده گله مند نباشد بلكه با كمال صراحت بگويد كه ما چيزى بر خلاف ميل و رغبت خويش نديده ايم اگر مردان ما به شهادت رسيده اند براى همين كار آمده بودند و اگر جز اين باشد جاى نگرانى و اضطراب خاطر بوده اكنون كه وظيفه خداى خويش را به خوبى انجام داده اند و افتخار شهادت را به دست آورده اند جز اين كه خدا را بر اين توفيق سپاسگزارى كنيم چه كارى از ما شايسته است .
فداكارى زنان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله  
به روايت واقدى در جنگ احد كه بسيارى از مسلمانان به شهادت رسيدند و حتى خبر شهادت رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه انتشار يافت زنى از انصار يعنى هنده دختر عمرو بن حزام عمه جابر انصارى معروف به احد آمد و شهيدان خود يعنى پسرش خلاد، و شوهرش عمرو بن جموح و برادرش عبدالله بن عمر و پدر جابر را از روى خاك جمع آورى كرد و آن گاه پيكر آن سه شهيد را بر شترى بست و رهسپار مدينه شد تا آنان را در مدينه به خاك سپارد، اين زن كه شوهر و برادر و فرزند شهيد خود را به مدينه مى برد در بين راه به زنان رسول خدا بسيد كه براى خبر يافتن از حال رسول خدا صلى الله عليه و آله رهسپار احد شده بودند و سخت نگران و پريشان بودند، يكى از زنان رسول خدا به اين زن بزرگوار كه از احد مى رسيد گفت : بگو چه خبر دارى ؟ گفت خبر خوش دارم ، رسول خدا زنده است و سالم و ديگر هر مصيبتى كه پيش آمده كوچك و ناچيز باشد.
اين بانوى مسلمان كه پيكر عزيزان خود را بر شتر سوار كرده و براى دفن به مدينه مى برد با چه روحى و با چه قدرتى و با چه ايمانى مى گفت : اكنون رسول خدا زنده است ديگر چه غمى مى توان داشت ، و اين خبر خوش ‍ كدام خبر مى تواند ما را افسرده خاطر كند؟ سپس گفت خبرهاى خوش ‍ ديگرى هم از احد آورده ام يكى اين است كه خدا كسانى از مردان با ايمان ما را به افتخار شهادت سرفراز كرد ديگر آنكه ورد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفى الله المومنين القتال و كان الله قويا عزيزا .
يعنى مردم كافر با خشم و ناراحتى بازگشتند و كارى از پيش نبردند و خدا مومنان را از ميدان جنگ بدر آورد و خدا صاحب قدرت و عزت است ، از او پرسيدند كه بار شتر چه دارى ؟ گفت : برادرم و پسرم و شوهرم به شهادت رسيده اند و اينك پيكرشان را به مدينه مى برم .
در همين جنگ احد به روايت ابن اسحاق زنى از بنى دينار كه شوهر و برادر و پدرش در احد به شهادت رسيده بودند پس از آنكه از شهادت عزيزان خود باخبر گشت ، گفت رسول خدا در چه حالى است ؟ گفتند حال ايشان خوب است و خدا را شكر بر ايشان خطرى نيست ، گفت : من خودم بايد رسول خدا را ببينم و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديد و از سلامت و زندگى وى اطمينان يافت گفت : كل مصيبه بعدك جلل يعنى اكنون كه تو را زنده و سالم ديده ام ديگر هر مصيبتى كه پيش آمده باشد كوچك و ناچيز است .
تربيت و هدايت هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله  
راستى اگر ترييت هاى اسلامى و هدايت هاى رسول اكرم مى تواند زنى را با سابقه بت پرستى و گمراهى به اين درجه از ايمان و اخلاص و فداكارى در راه حق برساند كه زنده يافتن رسول خدا هر غمى را بر دل او هموار سازد، و هر مصيبتى را در نظر وى كوچك و ناچيز گرداند اين تربيت ها و اين هدايت ها با دختر امير المومنين و فاطمه زهرا (س ) چه مى كند، و ايمان و اخلاص و فداكارى را در وجود او به چه مرحله اى مى رساند، اگر بانوان مسلمان اوس و خزرج تا اين حد عظمت روحى نشان مى دهند، البته بايد از روح زينب كبرى عليها السلام آن عظمت جلوه گر شود، و بعد از هر چه بر سر وى آمده است با روحى آرام و دلى آسوده بگويد ما رايت الا جميلا اين بود رمز عظمت و پيشرفت سريع حيرت انگيز مسلمانان و اين تابش هاى حيرت انگيز نور ايمان بود كه چشم دشمن را خيره مى ساخت و تن به زبونى و بيچارگى مى سپرد.
جنگ بدر ثمربخش بود  
شايد برخى بگويند و شايد در خيلى از كتاب ها هم نوشته شده باشد كه جنگ احد براى مسلمانان گران تمام شد زيرا عزيزان خود را از دست دادند، اما جنگ بدر جنگ بسيار خوب و ثمربخشى بود كه هم كسانى از دشمن را كشتند و هم كسانى را اسير گرفتند و براى هر نفرى جز آنها كه بى پول آزاد شدند از هزار درهم تا چهار هزار درهم پول گرفتند اما اين طرز فكر يعنى جنگ بدر را بيشتر براى مسلمانان و پيشرفت اسلام مفيد شمردن تا جنگ احد، ناشى از توجه نداشتن به آثارى است كه بر جنگ احد بار شد و نمى توانست بر جنگ بدر بار شود در بدر مسلمانان زور بازو نشان دادند و دشمن دانست كه اينان اگر 313 نفر باشند آنهم با شش زره و هفت شمشير مى توانند نهصد و پنجاه نفر مرد مسلح را تار و مار كنند، دسته اى را بكشند، دسته اى را اسير كنند، و ديگران را بگريزانند، اما هنوز قريش نمى توانست تصور كند كه اگر روزى عزيزان اهل مدينه در راه رسول خدا به شهادت رسند و زنانى از ايشان شوهر و برادر و فرزند خود را هم از دست بدهند باز به سلامت رسول خدا شادمان خواهند بود و روزى هم كه رسول خدا آنان را به تعقيب دشمن دعوت كند زخمى هاى جنگ بنه خويش را بهم بسته و چنانكه گويى هيچ گونه زخم و جراحتى ندارند به تعقيب دشمن خواهند شتافت .
جنگ احد در مرعوب ساختن دشمن بيش از جنگ بدر اثر داشت و امتحان اين روز ثمر بخش تر از امتحان آن روز بود، مردمى بسيار بوده اند كه روز فتح و اسير گرفتن و غنيمت بردن شور و شوقى نشان داده اند، اما روز مصيبت و محنت و كشته شدن و اسير دادن جز ناتوانى و زبونى و حقيرى نداشتند، پس از جنگ بدر هم هنوز قريش اميدوارى كامل داشتند كه اگر روزى بر مسلمانان چيره شوند و عزيزان انصار و اهل مدينه را به خاك و خون كشند آن شور و شوقى كه در نصرت رسول خدا نشان مى دهند از ميان برود و از همراهى با رسول خدا دلسرد شوند و اطراف او را واگذارند، آنان كجا تصور مى كردند كه براى مسلمانان هيچ فرق نمى كند كه رسول خدا با هفتاد اسير و غنيمت هاى فراوان به مدينه باز گردد يا پس از هفتاد و چند شهيد با اصحابى مجروح و دست و پا قطع شده باشد.
اثر اسيران در روحيه دشمن  
اسيران اهل بيت در سفر كوفه و شام در روحيه دشمن همان اثر را گذاشتند كه زنان و مردان داغدار انصار پس از جنگ احد رفتار اهل بيت در اين سفر قابل پيش بينى نبود، تصور نمى شد كه اينان از زير بار آن همه مصائب قد راست كنند، و همه جا سخنرانى كنند، و دشمن فاتح و زورمند خود را به زانو درآورند و حتى شخص خليفه را چنان تحت تاثير افكار عمومى روشن شده قرار دهند كه در همان اول ورود اسيران اهل بيت بگويد خدا پسر مرجانه را لعنت كند اگر ميان شما و او خويشاوندى و نسبتى مى بود با شما اين گونه رفتار نمى كرد و شما را با اين وضع تاثرانگيز به شام نمى فرستاد فسيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون (83).
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
12 : بسم الله الرحمن الرحيم 
مقدمات هجرت رسول خدا  
اشاره كرديم كه در سال سيزدهم بعثت بزرگان اهل مدينه در گردنه منى با رسول خدا بيعت كردند و عباس بن عبدالمطلب از آنان عهد و پيمان گرفت كه در يارى رسول خدا كوتاهى نكنند، برخى از مورخان اسلامى نوشته اند كه عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله گفتار خود را چنين آغاز كرد اى گروه خزرج اكنون كه محمد را به شهر خود دعوت مى كنيد بدانيد كه محمد در ميان خويشان خود بس عزيز و مورد حمايت است و او را در ميان ما همان مقام و منزلتى است كه مى دانيد به خدا كه ما بنى هاشم ، هم آنان كه دعوت وى را پذيرفته اند و هم آنان كه به وى ايمان نياورده اند همگى جان نثار او هستيم و ما هم به حساب ايمان و هم به حساب شرف و آبروى خانوادگى از وى دفاع مى كنيم ، پيامبر در شهر و در ميان قبيله خود عزيز و محترم است ، اكنون كه از همه مردم شما را برگزيده نيك بنگريد و اگر چنان مى بينيد كه با وى اقتدار خواهيد ماند و در مقابل دشمنان از وى حمايت خواهيد كرد و اگر نيرومند و شجاع و ورزيده جنگ هستيد و مى توانيد در مقابل دشمنى تمام عرب كه همداستان به جنگ با شما برخيزند ايستادگى كنيد، در اين صورت كارى را كه در پيش گرفته ايد دنبال كنيد، اما اگر بيم داريد كه پس از بردن وى به شهر خويش دست از يارى وى باز داريد و او را بى كس رها كنيد، از هم اكنون او را واگذاريد، چه او در ميان خويشان و در شهر خويش عزيز و نيرومند است . پس در اين كار تصميم خود را بگيريد و با يكديگر مشورت كنيد و جز با تصميم قطعى و هماهنگى فكرى از اينجا متفرق نشويد، چه بهتر گفتار آن است كه راست تر باشد.
چون سخن عموى پيامبر به اينجا رسيد براء بن معرور يكى از بزرگان صحابه گفت : آنچه را گفتى شنيديم ، به خدا قسم اگر جز آنچه به زبان آوردى در دل ما مى گذشت مى گفتيم ، ليكن برآنيم كه از روى وفا و راستى خون هاى خود را در راه خدا و رسول دريغ نداريم .
عباس بن عباده گفت اى گروه خزرج مى دانيد بر چه كارى با اين مرد بيعت مى كنيد؟ گفتند آرى ، گفت شما بر جنگ با سرخ و سياه مردم با وى بيعت مى كنيد، اگر چنان مى بينيد كه هرگاه ضرورت يافت كه ثروت خود را در راه وى از دست بدهيد و بزرگان شما كشته شوند، دست از يارى وى برخواهيد داشت ، از هم اكنون بدين بيعت تن در ندهيد، چه اين كار به خدا قسم باعث رسوايى دنيا و آخرت شماست ، و اگر چنان مى دانيد كه با دادن مال و كشته شدن اشراف و بزرگان خويش با وى وفادار خواهيد ماند، دست از دامن وى برمداريد كه خير دنيا و آخرت به خدا قسم در همين است پس ‍ همگى همداستان در پاسخ وى گفتند آرى با فدا كردن اموال و كشته شدن اشراف خويش ، تن به اين بيعت مى دهيم . سپس از رسول خدا پرسيدند كه اگر وفادار باشيم براى ما چيست ؟ فرمود: بهشت . گفتند دست خويش را پيش آر تا با تو بيعت كنيم . به روايت ابن اسحاق رسول خدا گفتار خويش را با تلاوت قرآن و دعوت به سوى خدا و تشويق به اسلام آغاز كرد، و سپس ‍ فرمود: با شما بيعت مى كنم تا همچنان كه زنان و فرزندان خويش را حمايت مى كنيد مرا نيز مورد حمايت قرار دهيد.
از تو دفاع خواهيم كرد  
براء بن معرور دست رسول خدا را گرفت و گفت آرى به خدايى قسم كه تو را حق فرستاده است ، البته چنانكه از خاندان و زنان خويش دفاع مى كنيم از تو نيز دفاع خواهيم كرد، اى رسول خدا بيعت ما را بپذير، به خدا قسم كه ماييم ورزيده جنگ ها و آماده كارزار، و آن را پشت بر پشت ميراث برده ايم .
ابو الهيثم بن التيهان كه از بزرگان انصار و بعدها از شهداى صفين سخن براء بن معرور را قطع كرد و گفت اى رسول خدا ميان ما و يهوديان رشته هايى است كه اكنون آنها را قطع مى كنيم ، نشود كه ما اين كار را انجام دهيم و از هم پيمانان خود جدا شويم و سپس كه خدا تو را پيروز كرد به سوى قوم خود بازگردى و ما را تنها واگذارى ؟ رسول خدا لبخند زد و سپس فرمود اين چنين نخواهد بود بلكه خون من خون شما و حرمت من حرمت شما است ، من از شمايم و شما از من مى باشيد، با هر كه با شما در جنگ باشد مى جنگم و با هر كه با شما بسازد مى سازم ، در اين موقع فرياد انصار بلند شد كه دعوت و بيعت رسول خدا را مى پذيريم و آماده ايم در اين راه اموال و دارايى خود را از دست بدهيم و بزرگانمان كشته شوند.
بيعت انصار  
عباس بن عبدالمطلب كه دست رسول خدا را گرفته بود گفت آهسته سخن بگوييد كه جاسوسان بر ما گماشته اند سالمندان خود را پيش داريد تا با ما سخن بگويند و آنگاه كه بيعت كرديد پراكنده شويد و هر كس به جاى خود بازگردد، نخستين كسى كه با رسول خدا بيعت كرد براء بن معرور و بقولى ابو الهيثم ابن التيهان و به قولى ديگر اسعد بن زراره بود سپس بقيه هفتاد نفر دست به دست رسول خدا دادند و بيعت كردند و سپس دوازده نفر نقيب از ميان ايشان برگزيده شد تا مسئول و مراقب آنچه در ميان قومشان مى گذرد باشند، بدين ترتيب شهر يثرب يعنى همان شهرى كه بعد از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله مدينه الرسول ناميده شد بزرگترين پايگاه دعوت اسلام شد و از ماه ذى الحجه سال سيزدهم بعثت از اصحاب بيعت دوم عقبه به مدينه و آگاه شدن قريش از پيمان و بيعتى كه اوس و خزرج با رسول خدا انجام داده بودند سختگيرى قريش نسبت به مسلمانان شدت يافت ، و بيش از پيش به آنان ناسزا مى گفتند و آزارشان مى دادند و ديگر زندگى در مكه براى مسلمانان طاقت فرسا گشت و از رسول خدا اذن هجرت خواستند و رسول خدا به آنان اذن داد تا رهسپار مدينه شوند و نزد برادران انصار خود روند و به آنان فرمود خداى عزوجل براى شما برادرانى و محل امنى قرار داده است ان الله عزوجل قد جعل لكم اخوانا و دارا تامنون بها (84) مسلمانان گروه گروه از مكه رهسپار مدينه شدند و رسول خدا به انتظار امر پروردگارش در هجرت از مكه و رفتن به مدينه به سر مى برد و قريش هم بر كشتن رسول خدا همداستان شدند و نقشه اين كار را با كمال دقت و احتياط طرح كردند و نمى دانستند كه به حكم من ضيعه الاقرب اتيح له الا بعد (85) اراده خداى متعال بر آن است كه پيامبر خود را از شهر خويشان و نزديكان وى بدر برد و در آغوش بيگانگان كه از هر پدر و برادرى مهربان تر و فداكارتر و براى يارى و جان و خدا هم كه براى نجات او و براى انتشار و دنياگير شدن اين دعوت دست بكار شد و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين (86).
ورود رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه  
رسول خدا در شب اول ماه ريبع الاول سال چهاردهم بعثت از مكه بيرون رفت ، و پس از آنكه سه شب در غار ثور پنهان بود با دو نفر مسلمان و يكنفر مشرك كه او را براى شناسايى راه اجير كرده بود رهسپار مدينه شد، و روز دوازدهم ربيع الاول در محله قباى مدينه فرود آمد و مردم شهر مدينه مقدم وى را بسيار گرامى داشتند و طنين سرودهاى شادى فضاى مدينه را پر كرد.
طلع البدر علينا
من ثنيات الوداع
وجب الشكر علينا
ما دعالله داع
ايها المبعوث فينا
جنت بالامر المطاع (87)
روزهاى تاريخى مدينه  
شهر مدينه از آن روزها شاهد روزهاى تاريخى مهم بود.
روزى كه 313 نفر مسلمان در غزوه بدر كبرى در رمضان سال دوم هجرت بر 950 نفر مشركان مكه پيروز شدند و بيش از هفتاد نفرشان را كشتند، و بيش ‍ از هفتاد نفرشان را اسير كردند، و مژده اين فتح به مدينه رسيد و رسول خدا و مسلمانان فاتح و پيروز به خانه خويش بازگشتند.
روزى كه هفتاد نفر مسلمان در غزوه احد در شوال سال سوم هجرت به جنگ با سه هزار نفر از مشركان مكه ايستادند، و بيش از هفتاد نفر از بزرگان مسلمانان به شهادت رسيدند، و رسول خدا و مسلمانان مجاهد سوگوار و داغدار به مدينه بازگشتند.
روزى كه در سال چهارم هجرت خبر شهادت چهل يا هفتاد نفر از بزرگان مسلمين در بئر معونه به مدينه رسيد، روزى كه در همان سال چهارم خبر شهادت نه نفر از اصحاب در سريه رجيع در مدينه انتشار يافت .
جنگ خندق  
روزى كه در سال پنجم هجرت در جنگ خندق سه هزار نفر مسلمان بر دوازده هزار نفر به قول معدودى در التنبيه و الاشراف بر 24 هزار نفر دشمن پيروز آمدند خداى رسول خود را يارى كرد و دشمنان را سرشكسته و شكست يافته باز گردانيد.
روزهايى كه در سال دوم و چهارم و پنجم هجرت يهوديان قينفاع و بنى نضير و بنى قريظه به سزاى خود رسيدند و محيط مدينه از اين مردم پيمان شكن فارغ گشت .
روزى كه در سال هفتم هجرت مسلمانان بر يهوديان خيبر پيروز شدند و خبر اين فتح بزرگ به مدينه رسيد.
روزى كه جعفر بن ابى طالب و بسيارى از مهاجران حبشه كه در حدود سيزده سال پيش به كشور مسيحى مذهب حبشه هجرت كرده بودند به سلامت وارد مدينه شدند، و رسول خدا چنان خوشحال شد كه گفت : ما ادرى با يهما انا ابشر: بفتح خيبر ام بقدوم جعفر نمى دانم كه امروز به كداميك از اين دو پيش آمد خوشحالترم به فتح خيبر يا به بازگشت جعفر از حبشه .
روزى كه در سال هشتم هجرت خبر شهادت جعفر بن ابى طالب و زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه در موته شام به مدينه رسيد.
روزى كه رسول خدا وصى هزار مسلمان از عزوه تبوك كه بسيار خطرناك به نظر مى رسيد به سلامت وارد مدينه شدند.
و روزى كه رسول خدا در رمضان سال هشتم شهر مكه را فتح كرد و با ده هزار مرد مسلمان مسلح وارد اين شهر شد و مژده اين فتح بزرگ در مدينه انتشار يافت و براى هميشه بساط بت پرستى از شبه جزيره عربستان برچيده شد.
روزى كه رسول خدا در اوائل سال يازدهم هجرت وفات كرد اين مصيبت بزرگ تمام اهل مدينه را سوگوار و داغدار ساخت پس از وفات رسول خدا نيز شهر مدينه شاهد حوادث تاريخى مهمى بود كه هر كدام در وضع سياسى و اجتماعى مسلمانان كم و بيش تاثير داشته است .
بازگشت اسيران به مدينه  
تا آن كه سال شصت و يكم هجرى فرا رسيد و پس از حدود شش ماه نگرانى بنى هاشم و مسلمانان مدينه خبر شهادت امام حسين و ياران فداكار او در اين شهر منعكس شد و روزى چون روز وفات رسول خدا از نو پديد آمد. شيخ مفيد و طبرى مى نويسند كه چون عبيدالله بن زياد حسين بن على عليهما السلام را به شهادت رساند و سر امام را نزد وى آوردند، عبدالملك بن ابى الحارث سلمى را خواست و به او گفت راه مدينه را پيش گير تا بر عمرو بن سعيد بن عاص حاكم مدينه وارد شوى و مژده كشته شدن حسين بن على را به وى برسانى .
خرسندى حاكم مدينه از شهادت امام  
راستى جاى حيرت است كه در حدود پنجاه سال پس از وفات رسول خدا و در اين فاصله كوتاه كار حق ناشناسى مسلمانان به جايى رسيد كه خبر كشته شدن فرزندان و عزيزان او را به عنوان يك خبر خوش و يك مژده بزرگ به حاكم شهر مدينه يعنى محل هجرت و محل دفن رسول خدا گزارش دهند. عبدلملك بن ابى الحارث كه از رساندن اين مژده به شهر مدينه و محل سكونت بنى هاشم و خويشان و بستگان امام عليه السلام شرمنده بود و حيا مى كرد از در معذرت خواهى درآمد و علاقه مند بود كه عبيدالله او را از اين كار معاف بدارد اما ابن زياد كه تازيانه قدرت را به دست داشت و با كشتن امام بيش از پيش به سختگيرى خو گرفته بود عبدالملك را تهديد كرد و به او گفت ناچار بايد اين خبر مسرت بخش را به حاكم مدينه برسانى و نبايد پيش از تو اين خبر به مدينه برسد مبلغى هم پول به او داد و گفت عذر تراشى مكن و هر چه زودتر رهسپار شو و اگر شترت از راه رفتن باز ماند شترى ديگر تهيه كن و آن شتر را رها كن .
ابن زياد هنوز نمى توانست بفهمد كه اين تلاش ها و اصرارها به زيان خود اوست و هر چه داستان شهادت امام بهتر و روشن تر به گوش مسلمانان برسد و در تاريخ اسلام ثبت شود و سندهاى زنده آن يكى پس از ديگرى در صفحات تاريخ درج گردد، بيشتر به رسوايى او و يزيد تمام مى شود و از اين راه زيانى به امام عليه السلام نمى رسد زيان امام - اگر تعبير به زيان درست باشد - در آن است كه داستان شهادت او پوشيده بماند، و فساد اخلاق و تباهكارى هاى دشمن وى در تاريخ منعكس نشود و مسلمانان معاصر و غير معاصر نتوانند به حقيقت آنچه بوده و روى داده واقف شوند، ابن زياد از آن مردمى بود كه خود گور خود را مى كنند و در بيچارگى خود اصرار مى ورزند و سندهاى رسوايى خود را به اينجا و آنجا مى فرستند يخادعون الله و الذين آمنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون (88) چنان گمان مى كنند كه مى توانند خدا را فريب دهند و مردم با ايمان را از راه فريبكارى بيچاره كنند با اين كه جز خود را فريب نمى دهند و اين حقيقت را هم نمى فهمند كه زبان فريبكارى آنان به خودشان مى رسد و هر چه در اين كارهاى ناپسند بيشتر اصرار ورزند و سپس به آنها افتخار و مباهات كنند بيشتر سند به دست دشمن خود داده اند و بيشتر راه گريز از دادگاه تاريخ را به روى خود بسته اند.
ابن زياد و رسوايى تاريخى او  
ابن زياد نمى دانست كه نام او در تاريخ اسلام با چه رسوايى برده خواهد شد و داورى تاريخ درباره او چه گونه خواهد بود و نام درخشان حسين بن على عليه السلام و ياران او در تاريخ به چه صورتى جلوه گر خواهد شد و چهره تاريخ اسلام و نهضت هاى دينى را چگونه روشن خواهد ساخت و قيام او با چه افتخارى در رديف بزرگترين و ارزنده ترين قيام هاى بشرى قرار خواهد گرفت .
عبدالملك سلمى كه نيروى مخالفت با ابن زياد را نداشت به دستور وى راه مدينه را در پيش گرفت و با شتاب فراوان رهسپار حجاز شد تا به مدينه رسيد و مردم متوجه شدند كه پيك عراق است و لابد خبرى از حوادث تاريخ هر چه بوده دارد، مردى از قريش كه نام وى در تاريخ برده نشده عبدالملك را ديد و دانست كه اين مرد از عراق مى رسد و با نگرانى تمام از وى پرسيد از عراق چه خبر دارى ؟ و مقصودش همين بود كه كار حسين ابن على و دستگاه خلافت اموى به كجا رسيد و قيام كوفيان عليه خليفه چه نتيجه اى داد و امروز چه كسى بر سركار است و خلافت بر كه استوار گشته است ؟ عبدالملك در جواب اين مرد قريشى فقط گفت كه الخير عند الامير يعنى هر خبرى باشد نزد امير مدينه است و آنجا گفته خواهد شد و به وسيله او به مردم خواهد رسيد، اين پاسخ مختصر براى مردم عاقل كافى بود كه حديث مفصل را از اين مجمل بخوانند و از اين كه گزارش آنچه در عراق گشته نزند حاكمى مى رود كه دست نشانده يزيد است و خود هم مردى از بنى اميه است بدانند كه حسين بن على از صحنه خلافت و سياست بركنار شده و كار زمامدارى بر يزيد و آل ابى سفيان استوار گشته است ، مرد قريشى هم با شنيدن اين جواب مختصر به آنچه پيش آمده بود پى برد و دانست كه كار به كجا منتهى شده است و گفت انالله و انا اليه راجعون قتل الحسين بن على .
در دارالاماره مدينه  
عبدالملك مى گويد: بر عمرو بن سعيد وارد شدم و او هم كه هنوز از پيش ‍ آمد عراق خبرى نداشت با نگرانى تمام گفت بگو كه از عراق چه خبر آورده اى ؟ گفتم : خبر آورده ام كه امير مدينه را خوشحال مى كند و آن خبر اين است كه حسين بن على كشته شد و كار با كشتن وى به انجام رسيد. عمرو بن سعيد بن عاصى اموى كه با شنيدن اين خبر از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيد. گفت مردم را از كشته شدن وى باخبر كن ، مى گويد از نزد وى بيرون رفتم و در ميان مردم فرياد زدم كه حسين بن على مى گويد از نزد وى بيرون رفتم و در ميان مردم فرياد زدم كه حسين بن على در عراق به شهادت رسيد، به خدا قسم كه از بانوان بنى هاشم چنان شيونى برخاست كه در عمر خود به ياد نداشتم و چون عمرو بن سعيد شيون زنان هاشمى را بر امام عليه السلام شنيد خنديد و گفت :
عجت نساء بنى زياد عجه
كعجيج نسوتنا عذاه الارنب (89)
انتقام خون عثمان  
پس گفت : هذه واعيه بواعيه عثمان بن عفان . يعنى شيون امروز زنان هاشمى نسبت به جاى شيون زنانى كه از ما بنى اميه در كشته شدن عثمان سوگوار و داغدار شدند. عمرو بن سعيد هم به همان اشتباه يزيد و ابن زياد گرفتار بود و تصور مى كرد كه مى شود تاريخ را گيج و گمراه كرد و على بن ابى طالب و پسران او را كه در روزهاى گرفتارى عثمان جز نصيحت و محبت و خيرخواهى كارى نكردند و در كشتن او كمتر شركتى نداشته و براى او آب بردند و راه آرامى فتنه و راضى شدن مردم را به او نشان دادند، جزء كشندگان عثمان به شمار آورد، و كشتن حسين بن على عليه السلام را به آن مربوط ساخت . او نمى دانست كه اين دروغ ها و بهتان ها و ياوه گويى ها جز رسوايى گويندگان آن اثرى ندارد.
عمرو بن سعيد به مسجد مدينه رفت و منبر برآمد و مردم را از كشته شدن امام باخبر ساخت ، اما همچنان كه زنان و مردان اهل بيت در هر فرصتى سندى به دست تاريخ مى سپردند و در مقابل هر سطر ياوه اى كه دشمنان يافتند، سطرى از حقيقت آنچه بود و پيش آمده بود مى نوشتند، اينجا زنى بزرگوار از خاندان عصمت و طهارت جواب سخنان و ياوه گويى هاى حاكم مدينه را داد و اين امانت را در تاريخ ضبط كرد نوشته اند كه در همين موقع دخترى از عقيل بن ابى طالب همراه بانوان بنى هاشم از خانه بيرون آمد و رو به مرقد مطهر رسول خدا نهاد و خود را روى قبر انداخت و شيون كنان مى گفت :
ماذا تقولون اذ قال النبى لكم
ماذا فعلتم و انتم آخر الامم
بعترتى و باهلى بعد مفتقدى
منهم اسارى و منهم ضرجوابدم (90)
دختر عقيل بن ابيطالب با همين دو شعر مرثيه تاريخ عاشورا را خلاصه كرد و در گذشته تاريخ سپرد مى گويد روز حساب خواهد رسيد، جد بزرگوار همين حسين بن على كه او را كشتيد و خبر شهادت او را به عنوان يك خبر مسرت بخش گزارش داديد با شما روبرو خواهد شد و از شما خواهد پرسيد كه شما امت آخر زمان اين چه كارى بود كه كرديد، و اين چه رفتارى بود كه پس از مرگ من با فرزندان و خاندان من باشيد، مردانشان را كشتيد و آغشته به خون كرديد و زنان و كودكانشان را به اسيرى گرفتيد.

next page

fehrest page

back page