next page

fehrest page

back page

دوم از جهت غرابت اسلوب كه هر چند كسى تتبع كلام فصحا و اشعار و خطب ايشان نمايد قريب به اين نظم عجيب و شبيه به اين اسلوب غريب نمى يابد، چنانكه منقول است كه : چون قريش از قرآن و غرابت اسلوب آن متعجب شدند به نزد وليد بن مغير آمدند كه از حكماء عرب بود و او را در فصاحت و بلاغت و راى و تدبير مسلم داشتند و به او گفتند: برو و كلام محمد را بشنو و چاره بكن براى ما كه سخن او را به چه چيز نسبت توانيم داد؟ پس او به نزد حضرت آمد و گفت : اى محمد! شعر خود را براى من بخوان .
فرمود: شعر نيست وليكن كلام خداوندى است كه پيغمبران را فرستاده است ، پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم سوره حم سجده را بر او خواند، و چون به اين آيه رسيد فان اعرضوا فقل اندرتكم صاعقه مقل صاعقه عاد و ثمود (639) بدنش بلرزيد و موهايش راست شد و برخاست و به خانه خود برگشت ، پس قريش بسيار ترسيدند كه مبادا او مسلمان شده باشد و او عم ابوجهل بود، پس ابوجهل به نزد او آمد و گفت : اى عم ! ما را سر شكسته و رسوا كردى و به دين محمد ميل كردى .
گفت : نه ، من بر دين شمايم وليكن سخن صعبى از او شنيدم كه بدنها از آن مى لرزد! ابوجهل گفت : آيا شعر است ؟
گفت : شعر نيست .
گفت : خطبه است ؟
گفت : نه ، زيرا كه خطبه كلام متصلى است و اين كلام پراكنده است و بعضى به بعضى نمى ماند، و آن را حسن و حلاوتى هست كه وصف نتوان كرد.
گفت : پس كهانت است ؟
گفت : نه .
گفت : پس چه بگوئيم ؟
گفت : بگذارد تا فكرى بكنم ؛ پس روز ديگر گفت : بگوئيد جادو است زيرا كه دلها مردم را مى ربايد (640).
و در روايات ديگر منقول است كه : وليد آمد به نزد آن حضرت و گفت : بخوان بر من ، پس حضرت اين آيه را خواند ان الله يامر بالعدل و الا حسان (641)... الخ ، گفت : بار ديگر بخوان ، چون خواند گفت : بخدا سوگند حلاوت و حسن و طراوت دادر و شاخهايش ميوه دهنده است و ساقش بار آورنده است (642).
سوم - عدم اختلاف ، چنانكه حق تعالى فرموده است ولو كان من عند غير الله لو جدوا فيه اختلافا كثيرا (643) اگر از نزد غير خدا مى بود هر آينه مى يافتند در آن اختلاف بسيار زيرا كه از غير بشر كلامى با اين طول كه صادر شود نمى شود كه مشتمل بر تناقض و اختلاف نباشد، و ايضا كلام هر يك از بلغا را كه ملاحظه كنند البته اختلاف در فصاحت دارد و اگر يك فقره فصيح است فقره ديگر فصيح نيست ، و اگر يك بيت عالى است ديگرى واهى است ، و كلامى كه از اول و آخر در يك مرتبه از فصاحت باشد صادر نمى شود مگر از كسى كه هيچگونه اختلاف در ذات و صفاتش ‍ نيست .
چهارم از جهت اژاشتمال بر معارف ربانى ، زيرا كه در آن وقت در ميان عرب خصوصا اهل مكه علم برطرف شده بود و آن حضرت پيش از بعثت با هيچيك از علماى اهل كتاب و غير ايشان معاشرت نمى فرمود و مسافرت به بلاد ديگر بسيار ننمود كه طلب علم كند، و آنچه حكما در چندين هزار سال در معارف الهى فكر كرده اند در هر سوره و آيه به احسن و چون بيان فرموده ، و امرى كه مخالفت عقول سليمه و افهام مستقيمه باشد در آن نيست ، و اين اعظم معجزات قرآن است و به بركت آن حضرت عرب كه به عدم علم و ادب مشهور آفاق بودند از وفور علم و آداب و اخلاق محسود ساكنان سبع طباق گرديدند و علماى جهان در اكتساب كمال به ايشان محتاج شدند.
پنجم از جهت اشتمال بر آداب كريمه و شرايع قويمه ، زيرا كه در مكارم اخلاق آنچه حكما و علما سالها فكر كرده بودند در هر سوره اضعاف آن بيان شده ، و قانونى براى صلاح عباد و رفع نزاع و فساد مقرر گردانيده كه در هر باب هر چند عقلاى جهان تفكر نمايند خدشعه در آن نمى توانند يافت ، و در هيچ امر قاعده اى بهتر از آنچه در كلام معجز نظام و شريعت سيد انام مقرر گردانيده نمى توانند ساخت ، و اگر كسى عقل خود را حكم سازد مى داند كه معجزه اى از آن عظيمتر نمى باشد.
ششم از جهت اشتمال بر قصص انبياء سالفه و قرون خاليه كه در آن زمان مخصوص اهل كتاب بوده و ديگران را خصوصا اهل مكه بر آنها اطلاع نبوده ، و به نحوى بيان فرموده كه با وجود معاندان بى حساب از اهل كتاب نتوانستند كه تكذيب آن حضرت نمايند در هيچ جزوى از اجزاى آن قصه ها، و آنچه مخالف مشهور ميان ايشان بود حقيقت آن را بر ايشان ظاهر گردانيد، و آنچه مخفى مى داشتند و در كتب ايشان بود بر ايشان ثابت گردانيد، چنانكه در قصه رجم و غير آن ظاهر شد، و در حلال بودن گوشت شتر يهود گفتند كه : بر پيغمبران حرام بوده است و حق تعالى تكذيب ايشان نمود و فرمود كه قل قاتوا بالتوراه فاتلوها ان كنتم صادقين (644) يعنى : بگو يا محمد پس بياوريد تورات را پس بخوانيد آن را اگر راست گويندگان هستيد پس خبر داد از روى يقين از آنچه در تورات بود با آنكه تورات را نديده و نخوانده بود، و باز فرموده است يا اهل الكتاب قد جائكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب و يعفو عن كثير (645) اى اهل كتاب ! بتحقيق كه آمده است بسوى شما رسول ما در حالتى كه بيان مى كند براى شما بسيارى از آنها كه شما مخفى مى كنيد از تورات از صفت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و از حكم سنگسار و غير آن و عفو مى كند از بسيارى كه اظهار نمى كند براى مصلحت .
هفتم از جهت خواص و آثار سور و آيات كريمه آن كه شفاى جميع دردهاى جسمانى و روحانى و رفع مضار نفسانى و وساوس شيطانى و امن از مخاوف ظاهرى و باطنى و دشمنان اندرونى و بيرونى ، همه در آيات و سور قرآنى هست و به تجارب صادقانه معلوم گرديده و تاثيرات قرآن در جلاى قلوب و شفاى صدور و ربط به جناب مقدس ربانى و نجات از شبهات شيطانى زيادعه از آن است كه صاحب دلى انكار آن نمايد يا عاقلى را در آن مجال تاملى باشد، دلهاى سنگين دلان را بسان كوه به حركت در مى آورد و از آنها چشمه ها بسوى جويبار ديده ها روان مى گرداند و زمين سينه هاى غافلان را منقطع مى سازد و تخم محبت يزدانى در آن مى باشد و مردگان سراى غرور ايشان نفخه صور زنده مى گرداند و به سخن مى آورد.
هشتم از جهت اشتمال قرآن است بر اخبار مغيبه كه غير حق تعالى را بر آنها اطلاعى نيست و قرآن كريم زياده از آن است كه احصا توان نمود، و آن بر دو قسم است :
قمس اول : آن است كه در بسيارى از آيات كريمه حق تعالى خبر داده است به آنچه كافران و منافقان در خانه هاى خود يم گفتند با يكديگر و راز و پنهان مذكور مى ساختند، يا در خاطرهاى خود مى گذرانيدند و بعد از خبر دادن تكذيب آن حضرت نمى كردند و اظهار ندامت و توبه مى كردند، و چون سختى مى گفتند مى ترسيدند و مى گفتند: همين ساعت جبرئيل براى آن حضرت خبر خواهد آورد كه ما چنين گفتيم .
و از اين آيات در قرآن بسيار است مثل آنكه فرموده است و اذا خلا بعضهم الى بعض قالوا تحدثونهم بما فتح الله عليكم (646) در باب جمعى از منافقان يهود فرمودند كه : مى آمدند به خدمت آن حضرت و مى گفتند: ما ايمان آورده ايم و وصف تو را در تورات خوانده ايم ، چون به خلوت مى رفتند بعضى با بعضى مى گفتند كه : چرا آنچه خدا بر شما علم آن را گشاده است در تورات از وصف آن حضرت نزد مسلمانان اظهار مى كنيد؟ پس حق تعالى امر پنهان ايشان را آشكار نمود.
و در جاى ديگر فرموده است علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم (647) در اول حرام كرده بود بر مردم جماع كردن را در شبهاى ماه رمضان و ايشان شبها پنهان اين كار را مى كردند، فرستاد كه خدا دانا است آنكه شما خيانت مى كنيد با نفسها خود.
و در جاى ديگر فرموده است و قالت طائفه من اهل الكتاب آمنوا بالذى انزل على الذين آمنوا و جه النهار و اكفروا آخره لعلهم يرجعون
(648) مروى آن است كه : يازده نفر از يهودان خيبر با يكديگر توطئه كردند كه : مى رويم به نزد محمد و در اول روز به او ايمان مى آوريم و در آخر روز كافر مى شويم و مى گوئيم كه : ما او صاف او را موافق نيافتيم با آنچه در تورات خوانده بوديم شايد باعث اين شود كه مسلمانان از او برگردند، پس ‍ حق تعالى از توطئه پنهان ايشان پيغمبر خود را مطلع گردانيد (649).
و در جاى ديگر خبر از احوال ايشان داده است و اذا خلوا عضوا عليكم الا نامل من الغيظ (650) و چون خلوت مى كنند مى گزند بر شما انگشتان خود را از خشم .
و باز فرموده است و يقولون طاعه فاذا برزوا من عندك بيت طائفه منهم غير الذى تقول والله تكتب ما يبيتون (651) و مى گويند منافقان در حضور تو كه : از ماست فرمانبردارى در هر چه فرمائى ، پس چون بيرون مى روند از نزديك تو به شب با يكديگر مى گويند گروهى از ايشان غير از آنچه تو به ايشان مى گوئى يا غير آنچه در حضور تو مى گويند و خدا مى نويسد آنچه ايشان مى گويند.
و باز فرموده است در قصه طعمه بن ابيرق و مكر منافقان يهود كه تدبير كرده بودند و ديگرى را بر آن مطلع نساخته بودند: يستخفون من الناس ولا يستخفون من الله و هو معهم اذ يبيتون ما لا يرضى من القول (652) شرم مى دارند از مردمان و پنهان مى دارند خيانت را و شرم نمى دارند از خدا و حال آنكه خدا با ايشان است و اسرار و ضماير ايشان از او پنهان نيست در هنگامى به شب تدبير مى كنند آنچه را خدا نمى پسندد از گفتار، و شرح اين قصه بعد از اين انشاء الله مذكور خواهد شد.
و بار فرموده است و اذا جاوكم قالوا آمنا و قد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به والله اعلم بما كانوا يكتمون (653) و چون مى آيند منافقان به نزد تو مى گويند: ايمان آورديم و حال آنكه با كفر داخل مى شوند و با كفر بيرون مى روند و خدا داناتر است به آنچه ايشان پنهان مى دارند.
و در جاى ديگر فرموده است يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمه الكفر و كفروا بعد اسلامهم و هموا بما لم ينالوا (654) سوگند ياد مى كنند به خدا كه نگفته اند و بتحقيق گفتند كلمه كفر را و كافر شدند بعد از اسلام ايشان و قصد كردند امرى را كه به آن نمى رسند، و اين آيه در شان ابوبكر و عمر و جمعى ديگر از منافقان نازل شد كه در باب خلافت امير المومنين عليه السلام سخنان كفر گفتند و قصد كردند كه چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به عقبه برسد او را هلاك كنند و دبه ها انداختند كه شتر آن حضرت رم كند رم كند و حق تعالى پيش از كردن ايشان آن حضرت را مطلع گردانيد، آمدند و سوگند دروغ ياد كردند كه : ما نگفته ايم ، و خدا دروغ ايشان را ظاهر گردانيد (655)؛ و اقوال ديگر در تفسير آيه هست و بر هر تقدير خدا خبر از ضمير و پنهان ايشان داده است و اين معجزه است .
و در موضوع ديگر فرموده است قل لا تعتذروا لن نومن لكم قد نبانا الله من اخباركم و سيرى الله عملكم و رسوله (656) بگو يا محمد كه عذر مطلبيد ما عذر شما را قبول نمى كنيم بتحقيق كه خبر داده است ما را خدا از خبرهاى شما.
و باز فرموده است وليحلفن ان اردنا الا الحسنى والله يشهد انهم لكاذبون (657) و سوگند ياد مى كنند كه ما اراده نكرده ايم مگر نيكى و خدا شهادت مى دهد كه البته ايشان دروغگويانند.
و در موضع ديگر فرموده است و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا المستاخرين (658) بتحقيق كه دانستيم آنها را كه پيش آمدند از شما و بتحقيق كه دانستيم آنها را كه پس رفتند، منقول است كه : زن خوشروئى به نماز مى آمد بعضى از نيكان صحابه پيش مى رفتند كه در نماز نظر ايشان بر او نيافتد و جمعى از اشقيا پس مى ايستادند كه او را ببينند، حق تعالى از اسرار ايشان خبر داد (659).
و فرموده است يقولون بالسنتهم ما ليس فى قلوبهم (660) مى گويند به زبانهاى خود آنچه نيست در دلهاى ايشان . و از اين باب در قرآن مجيد بسيار است .
و قسم دوم : آن است كه در بسيارى از آيات كريمه قرآنى حق تعالى خبر داده است به امور آينده كه غير خدا را بر آنها اطلاع ميسر نيست بدون وحى و الهام پيش از وقوع آنها و بعد از آن مطابق آنچه واقع شده است ، و آن نيز بسيار است و بر چند نوع است :
اول مثل خبر دادن از ايمان نياوردن ابولهب و غير او از كافران و براى اظهار كذب آن حضرت نيز اظهار ايمان نكردند چنانكه در سوره تبت از عدم ايمان ابولهب خبر داده است .
و در جاى ديگر فرموده است سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون (661) يكسان است بر ايشان آنكه بترسانى ايشان را يا نترسانى ايمان نمى آورند، و از اين مقوله در قرآن مجيد بسيار است .
دوم مانند خبر دادن در آيات بسيار كه مانند اين قرآن و سوره اى از اين قرآن نمى توانند آورد، و موافق آن واقع شد، چنانكه فرموده است فان لم تفعلون ولن تفعلوا (662) يكسان است بر ايشان آنكه بترسانى ايشان را يا نترسانى ايمان نمى آورند، و از اين مقولله در قرآن مجيد بسيار است .
سوم خبر دادن از مذلت يهودان تا آخر الزمان بعد از اذيتها كه رسانيدند به خاتم پيغمبران و لعنت كردن آن حضرت بر ايشان آنكه تا حال در ميان ايشان پادشاهى بهم نرسيده است و در هر ملكى كه هستند از همه خلق ذليلترند چنانكه در آيات بسيار فرموده است ، و از آن جمله اين آيات است لن يضرو كم الا اذى و ان يقاتلوكم يولوكم الادبار ثم لا ينصرون * ضربت عليهم الذله اين ما ثقفوا الا بحبل من الله و حبل من الناس و باوا بغضب من الله و ضربت عليهم المسكنه (663) هرگز يهودان ضرر نمى توانند رسانيد به شما مگر اندك آزارى كه به زبان شوم خود رسانند و اگر با شما كارزار كنند پشته بر شما گردانند و بگريزند و پس از گريختن يارى كرده نشوند، زده شد بر ايشان مذلت و خوارى هر جا كه يافته شوند مگر به عهدى از خدا و عهدى از مومنان كه قبول جزيه كنند و از كشتن و غارت خلاص شوند و باز گشتند يهود به غضبى از خدا و زده شد بر ايشان مسكنت و درويشى و احتياج كه اگر مالدار باشند هم اظهار پريشانى مى كنند از ترس جزيه ، و اينها همه واقع شد كه با آنكه ايشان بدترين دشمنان آن حضرت بودند و دشمنان خانگى بودند و دور مدينه را فرا گرفته بودند و مظنه غلبه ايشان زياده از ديگران بود حق تعالى همه را ذليل و مستاصل گردانيد و گريختند و ضررى به مسلمانان نتوانستند رسانيد و تا حال به مذلت گرفتارند كه به خوارى ايشان مثل مى زنند.
و در بسيار جاى از قرآن به مانند اين از احوال ايشان خبر داده است چنانكه فرموده است و القينا بينهم العداوه و البعضاء الى يوم القيامه كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله (664) انداختيم ميان يهود و نصارى دشمنى و كينه تا روز قيامت ، هرگاه افروزند آتشى براى جناب محمد صلى الله عليه و آله و سلم خاموش گرداند آن را خدا.
و باز فرموده است كه : خبر داد پروردگار تو كه البته بر يهودان تا روز قيامت كسى را كه بدترين بلاها و عذابها وارد سازد بر ايشان (665).
چهارم خبر دادن از مغلوبيت ساير مشركان و غلبه دين آن حضرت بر ساير اديان با آنكه ابتداى حال آن حضرت حالى نبود كه كسى به عقل از آن استنباط غلبه تواند نمود بلكه غلبه آن حضرت با وفور اعادى قويه و عدم ناصر از جمله خوارق عادت بود چنانكه فرموده است قذل للذين كفروا ستغلبون و تحشرون الى جهنم و بئس المهاد (666) بگو اى محمد مر آن كسان را كه كافر شدند از يهودان يا از كافران قريش : زود باشد كه مغلوب شويد در دنيا به نصرت مومنان بر شما و محشور شويد در عقبى بسوى جهنم و بد آرامگاهى است جهنم .
و در موضع ديگر فرموده است قل ان كانت لكم الدار الاخره عند الله خالصه من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين # ولن يتمنوه ابدا بما قدمت ايديهم والله عليم بالظالمين (667) چون يهودان مى گفتند كه : بغير ما كسى داخل بهشت نمى شود و ما همه داخل بهشت مى شويم ، حق تعالى فرمود: بگو اى محمد يهودان را كه : اگر راست مى گوئيد خانه آخرت نزد خدا از براى شماست و بس و ديگران در آن بهره اى ندارند پس آرزوى مرگ كنيد اگر هستيد راستگويان زيرا هر كه يقين داند از اهل بهشت است مى بايد كه مشتاق آخرت باشد؛ پس فرمود كه : آرزو نخواهند كرد مرگ را هرگز به سبب آنچه پيش فرستاده است دستهاى ايشان از گناهان و خدا دانا است به احوال ستمكاران ، و اين نيز از خبرهاى غيب است كه خدا خبر داد كه ايشان آرزو نمى كنند، و نكردند، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : اگر آرزو مى كردند هر يك در جاى خود مى مردند و يك يهودى بر روى زمين نمى ماند (668)، و اين معامله با يهود شبيه است به مباهله نصارى كه بعد از اين خواهد آمد و دليل عظيمى است بر يقين آن حضرت بر حقيقت خود و بطلان مخالفان او.
و در جاى ديگر فرموده است قل اللهم مالك الملك توتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى قدير (669) بگو يا محمد : خداوندا! اى مالك الملك ، پادشاهى مى دهى هر كه را مى خواهى و مى گيرى پادشاهى را از هر كه مى خواهى ، و عزيز مى گردانى هر كه را مى خواهى و ذليل مى گردانى هر كه را مى خواهى ، به دست توست نيكيها، بدرستى كه تو بر همه چيز توانائى . موافق روايات معتبره اين آيه وقتى نازل شد كه در فتح مكه يا در جنگ خندق حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم خبر داد كه : خدا به من و امت من داد مالك پادشاهان عجم و روم پادشاهان مى كند، پس خدا اين آيه را فرستاد (670)؛ و اين نيز خبرى است كه به عمل آمد، و تفصيل اين قصه بعد از اين مذكور خواهد شد انشاء الله .
و باز فرموده است فعسى الله ان ياتى بالفتح (671) شايد كه خدا بياورد فتح را؛ و شايد در كلامن حق تعالى به معنى تحقيق است ، و مروى است كه مراد فتح مكه بود، و بعضى گفته اند، فتح بلاد مشركان (672)، و همه واقع شد.
و باز فرمود فسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه اذله على المومنين اعزه على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله ولا يخافون لومه لائم (673) در شان امير المومنين عليه السلام و اصحاب آن حضرت نازل شد و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بعد از نزول اين آيه فرمود كه : يا على ! زود باشد كه جنگ كنى با آنها كه با تو بيعت كنند و بيعت تو را بشكنند يعنى عايشه و طلحه و زبير و آنها كه ظلم و طغيان كنند يعنى معاويه و اتباع او و آنها كه از دين به در روند مانند تير كه از نشانه بيرون رود يعنى خارجيان نهروان (674) . و مضمون آيه آن است كه : زود باشد كه خدا بياورد گروهى را كه خدا ايشان را دوست دارد و ايشان او را دوست دارند و تذولل و فروتنى نمايند نزد مومنان و عزيز و غالب باشند بر كافران و جهاد كنند در راه خدا و نترسند از ملامت ملامت كنندگان .
و باز فرموده است و اذا يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم (675) و ياد آوريد آن وقتى را كه خدا وعده داد شما را كه يا قافله قريش به شما خواهد رسيد يا اموال ايشان يا ظفر خواهيد يافت بر لشكر ايشان و در جنگ بدر بر لشكر ايشان ظفر عجيبى يافتند چنانكه بعد از اين مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى .
و باز فرموده است فسينفقونها ثم تكون عليهم حسره ثم يغلبون (676) پس بزودى زرها خرج خواهند كرد براى جنگ كردن با تو در بدر يا احد پس خواهد بود بر ايشان حسرت و پريشانى پس مغلوب و منكوب خواهند گرديد، و چنان شد.
و در موضع ديگر فرموده است بريدون ان يطفئوا نور الله بافواهم و يابى الله الا ان يتم نوره ولو كره الكافرون * هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون (677) يعنى : مى خواهند يهودان و ترسايان كافران كه فرونشانند و خاموش گردانند نور خدا را كه پيغمبرى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و آيات حقيقت و از قرآن و غير آن است به دهنهاى خود و ابا مى نمايد خدا مگر آنكه تمام گرداند نور خود را و دين روشن خود را اگر چه كاره باشند آن را كافران ، اوست آن خداوندى كه فرستاد رسول خود را با هدايت و دين حق تا غالب گرداند دين خود را بر همه دينها و اگر چه كراهت دارند مشركان ، و اثر اين وعده الهى ظاهر گرديده ، دين حق آن حضرت عالم را گرفت و تمام آن وعده در زمان قائم عليه السلام به عمل خواهد آمد انشاء الله تعالى .
و باز فرمود كه والله يعصمك من الناس (678) و خدا نگاه مى درد تو را از شر مردم و حقيت اين وعده نيز ظاهر شد و هر چند سعى در هلاك و اضرار آن حضرت كردند نتوانستند. و منقول است كه : پيش از نزول اين آيه جمعى از صحابه مانند سعد و حذيفه در شبها پاسبانى آن حضرت مى كردند، چون اين آيه نازل شد حضرت ايشان را مجاب گردانيد و گفت : احتياج به پاسبانى شما ندارم ، خدا ضامن محافظت من شده است (679)، و اين نيز دليل و ثوق آن حضرت است بر حقيت خود.
و باز فرموده است كه قل لن تخرجوا معى ابدا ولن تقاتلوا معى عدوا (680) بگو يا محمد به منافقان : بعد از اين بيرون نخواهيد آمد با من به سفرى هرگز و جنگ نخواهيد كرد همراه من با دشمنى ، و اين بعد از مراجعت از جنگ تبوك بود (681)، و چنان شد كه خبر داد.
و باز فرمود كه ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد (682) بدرستى كه آن كه واجب گردانيد بر تو قرآن را البته بر گردانيده است تو را به محل بازگشت تو يعنى مكه معظمه ، موافق مشهور (683)، و در آن زودى حق تعالى فتح مكه را براى آن حضرت ميسر گردانيد.
و باز فرمود كه الم * غلبت الروم * فى ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون * فى بضع سنين الله الامر من قبل و من بعد و يومئذ يفرح المومنون * بنصر الله ينصر من يشاء و هو العزيز الرحيم * و عد الله لا يخلف الله وعده ولكن اكثر الناس يعلمون (684) مغلوب گرديدند روميان كه ترسايان بودند از لشكر پادشاه عجم كه گبران بودند در نزديكترين زمينهاى ايشان به زمين عرب ، و روميان بعد از مغلوب شدن - از فارسيان بزودى غالب خواهند شد بر ايشان در سالى چند اندك از ميان سه تا نه ، خدا راست امر و تقدير پيش از غالب شد بر ايشان و بعد از آن ، و در روزى كه غالب شوند روميان بر گبران شاد شوند مومنان به يارى خدا، هر كه را خواهد خدا يارى مى نمايد و اوست غالب و قادر بر هر چه اراده نمايد و مهربان نسبت به مومنان ، وعده كردن خدا است و خدا خلاف نمى كند وعده خود را والبته روميان را بر اهل فارس غالب خواهد گردانيد وليكن اكثر مردم نمى دانند صحت وعده الهى را و باور نمى كنند خبرهاى پيغمبر را ، مشهور در سبب نزول اين آيات كريمه آن است كه : چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در مكه بودن ميان مسلمانان و مشركان مجادله و منازعه مى شد تا آنكه خبر رسيد كه خسرو پادشاه عجم لشكرى فرستاد و با روميان كه نصارى بودند جنگ كردند و بر ايشان غالب شدند و نصارى گريختند و بسيارى از مملكتشان را گرفتند، كافران از شنيدن اين خبر شاد شدند و از روى شماتت به مسلمين گفتند: شما و نصارى اهل كتابيد و ماگبران كتاب نداريم ، چنانكه گبران بر نصارى غالب شدند ما نيز بر شما غالب خواهيم شد، پس حق تعالى اين آيات را فرستاد و خبر داد كه بعد از چند سال روميان بر اهل فارس غالب خواهند شد، و در آن وقت مسلمانان نيز شاد خواهند شد به ياريى كه خدا ايشان را خواهد كرد، پس ‍ در روز جنگ بدر كه مسلمين فتح كردند و بر مشركين غالب شدند خبر رسيد كه روميان بر فارسيان غالب شدند و ملكهاى خود را از ايشان پس ‍ گرفتند (685).
و در حديث حسن از امام محمد باقر عليه السلام ، در تاويل اين آيات منقول است كه فرمود: اين آيه را تاويلى هست كه نمى داند آن را مگر خدا و آنها كه راسخ و ثابت در علمند يعنى ائمه معصومين عليهم السلام ، بدرستى كه چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بسوى مدينه هجرت كرد و اسلام دعوتت كرد، و همچنين نامه و رسولى بسوى پادشاه عجم فرستاد و او را به اسلام دعوت كرد؛ پادشاه روم تعظيم نامه آن حضرت نمود و رسول او را گرامى داشت ولى پادشاه عجم نامه آن حضرت را پاره كرد و رسول او را سبك شمرد، و در آن وقت ميان پادشاه روم و پادشاه عجم كارزار بود و خاطر مسلمانان مايل بود به غالب شدن پادشاه روم زيرا كه از او اميدوارتر بودند و از پادشاه عجم هراسان بودند، چون پادشاه عجم بر پادشاه روم غالب شد مسلمانان غمگين شدند پس خدا اين آيات را فرستاد و وعده فرمود كه لشكر اسلام بر پادشاه عجم غالب خواهند شد و شاد خواهند شد، پس مسلمانان بعد از آن حضرت با پادشاه عجم جنگ كردند و او را گريزاندند و ملك او را متصرف شدند (686).
و بر هر تقدير اين از معجزات قرآن و صاحب قرآن است كه خبر از امرى داده است كه غير خدا را بر آن اطلاع نيست و موافق آن واقع شد، و در اين وقت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : پادشاهان فارس ‍ يك شاخ يا دو شاخ بيش نخواهند زد، يعنى غلبه قليلى ايشان را بهم خواهد رسيد و برطرف خواهد شد و ديگر پادشاهى به ايشان نخواهد رسيد حق تعالى اما روم پس صاحب قرنها خواهند بود و پادشاهى تا زمان آخر خودهد بود (687).
و موافق فرموده آن حضرت پادشاه عجم با وجود وفور قوت و شوكت ايشان بر طرف شدند و پادشاهان فرنگ هستند و خواهند بود تا حضرت صاحب الامر عليه السلام ايشان را برطرف كند.
و حق تعالى در چند آيه ديگر خبر داده است از فتح بلاد فارس و روم و فتحها و نصرتهاى ديگر كه ذكر آنها مناسب اين كتاب نيست و در بحار الانوار ذكر شده است (688).
و باز فرموده است سيهزم الجمع و يولون الدبر (689).
و بازفرمود كه لقد صدق الله رسوله الرويا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنين محلقين رووسكم و مقصرين لا تخافون (690) بتحقيق كه راست گفت خدا پيغمبرش را در خواب : به راستى كه البته داخل خواهيد شد مسجد الحرام را اگر خدا خواهد در حالتى كه ايمن باشد و سرها را تراشيده باشيد و موها و ناخنها را كوتاه كرده باشيد و از كسى نترسيد، و واقع شد چنانكه بعد از اين مذكور خواهد شد.
و سوره انا اعطيناك الكوثر كه كوچكترين سوره هاى قرآن است ، مشتمل است بر چندين معجزه ظاهر به غير از فصاحت باهره ، چنانكه به طرق بسيار منقول است كه : عاص بن وائل و اشباه او از كافران و عمرو بن العاص در وقتى كه عبد الله فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فوت شد گفتند: محمد ابتر است يعنى فرزند ندارد و عقبى و نسلى نخواهد داشت ، حق تعالى فرستاد كه انا اعطيناك الكوثر (691) بدرستى كه ما عطا كرديم به تو كوثر را يعنى بسيار در هر چيز (692)، پس علم و كمال آن حضرت را از همه خلق فزون گردانيد، و اتباع و امت او را دو برابر امت جميع پيغمبران گردانيد، و فرزندان آن حضرت را با آنكه در هر عصر معاندان بسيارى از ايشان را شهيد مى كردند به مرتبه اى بسيار گردانيد كه نزديك است برابر جميع مردمان شوند، و شفاعت آن حضرت را زياده از جميع انبياء گردانيد، و نهر كوثر را به آن حضرت داد كه همه خلق در قيامت به آن محتاج باشند، و درجات او اوصياء و امت او را از تمام خلق بيشتر و بلندتر گردانيد؛ مجملا هر كمالى و قربى و درجه اى كه بشر قابل آن بود به آن حضرت بيش از همه خلق عطا كرد، پس فرمود ان شانئك هو الابتر (693) بدرستى كه دشمن تو ابتر و بى فرزند خواهد بود، و چنان شد كه آنها كه آن حضرت را ابتر مى گفتند با كثرت اولادشان بر افتادند و بنى اميه با آن كثرت و شوكتى كه داشتند و در مقام دفع بنى هاشم بودند و در هر زمان اكثر ايشان را به قتل رسانيدند اكنون نام ايشان مذكور نمى شود سوره كريمه براى اعجاز قرآن عظيم و رسول اكرم كافى است براى كسى كه طالب يقين باشد.
اى عزيز! هر چند براى عدم كلال و ملال قاصر همتان عديم الكمال از وجوه اعجاز كلام ربانى از هزار يكى و از بسيار اندكى بيان نكردم ، اما اگر نيكو تاملى نمائى به فضل سبحانى در ضمن اين هشت فايده ، هشت در از درهاى بهشت روحانى و نعيم جاودانى بر تو گشوده ام كه از هر در كه به قدم ايمان و يقين در آيى موايد فوايد بيكران و شقايق حقايق بى پايان براى تو مهيا است .
و در كتاب عين الحيوه نيز عيون حكم و معارف در اين جنات جارى كرده ام .
و بدان كه يك امتياز قرآن از معجزات ساير پيغمبران آن است كه معجزات ايشان مخصوص به زمان حيات ايشان بود، و اين معجزه تا روز قيامت باقى است ؛ و امتياز ديگر آنكه فوائد آن معجزات به غير اظهار حقيت نبود و اگر فائده اى ديگر داشت فايده اش عام نبود، و اين خوان نعمت ربانى را تا روز قيامت براى اقاصى و ادانى گسترده است و در هر ساعت صد هزار مرده دل از آن حيات ابدى مى يابند و در هر لحظه چندين هزار كر و كور روحانى بينا و شنوا مى شوند و در هر زمان گروهى از مستمندان شفا از دردهاى نهان مى يابند و در هر ساعت فوجهاى تشنه لبان عرفان بر لب درياهاى علم آن مى نشينند، هر الفش كار عصاى موسى مى كند و هر حرفش تاثير نفس ‍ مسيحائى مى نمايد، از چشم ميمش چشمه هاى كليم روان است و در درياى هر نونش ذوالنون حيران است ، از صادش صفاى آدم ظاهر و از حايش حلم نوح با هر؛ از چشمهاى هايش علم و هود هويدا و كشش ‍ مدهايش چون عمامه بنى اسرائيل مملو از من و سلوى ، خضر از چشمه عينش سيراب است و ذوالقرنين از قاف قدرتش در حجاب است ، دال ودش را داود ورد زبان گردانيده تا از ترك اولاى خو ملامت نيافته ، و سينش را ابراهيم لامه خود گردانيده تا از آتش نمرود سلامت يافت ، و شين شفايش شعيب بر عين نهاده تا بينا گرديند و فاى شرفش را يوسف به كف گرفته تا خود را در عرش عزت و علا ديده ؛ فاتحه هر سوره اش نفاع تر از خاتم سليمان گرديده ، و هر كه ورقى از آن در بر كشيده چون مسند نشينان بساط سليمان خود را در اوج فضاى عرفان ديده ، الحان قاريانش از مزامير داود خوشايندتر است و صرير كاتبانش از نغمه عند ليبان جنان رباينده تر؛ آيه الكرسى كنايه تعويذ عرش رحمانى است ، و هفت آسمان سنگريزه اى چند از بحار سبع سبع المثانى است .
و در حديث معتبر از حضرت رضا عليه السلام منقول است كه : از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند: چه سبب دارد كه هر چند قرآن را بيشتر مى خوانند تازه تر مى شود و كهنه نمى شود و به بسيارى خواندن مكرر نمى گردد؟
فرمود: زيرا كه خدا آن را براى زمان مخصوصى نفرستاده است و از براى گروه معينى مقرر نساخته ، بلكه براى همه خلق فرستاده است تا روز قيامت ، لهذا آن را چنين گردانيد كه به تكرار تلاوت مكرر نگردد و طراوتش پيوسته در تزايد باشد (694).
و در حديث ديگر فرمود كه : قرآن ريسمان محكم خدا است و عروه الوثقاى متمسكان است و طريق مستقيم است كه سالكان خود را مى كشاند بسوء بهشت و نجات مى بخشد از عذاب جهنم ، و به مرور زمانها كهنه نمى شود و به بسيارى وارد شدن بر زبانها، بى قدر نمى شود زيرا كه آن را براى زمانى دون زمانى نفرستاده اند، بلكه دليل است و برهان و حجت است بر هر انسان در هر زمان ، و باطل بسوى او نمى آيد نه از پيش رو و نه از پشت سر، فرستاده شده است از جانب حكيم حميد (695)
باب پانزدهم : در بيان آنكه نظير معجزات جميع پيغمبران از آن حضرت به ظهور آمده است
در تفسير حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مسطور است كه به حضرت امير المومنين عليه السلام گفتند: آيا محمد صلى الله عليه و آله و سلم را معجزه اى بود مانند معجزه موسى عليه السلام در بلند كوه بر سر آنها كه قبول تورات نكردند؟
حضرت فرمود: بلى ، بحق آن خداوندى كه او را به راستى مبعوث گردانيده است كه هيچ معجزه اى خدا به پيغمبرى نداده است از آدم تا آخر پيغمبران مرگ آنكه به آن حضرت داده است مثل آن را يا بهتر از آن را، و بدرستى كه نظير اين معجزه كه پرسيدى خدا به او داده است با معجزات بى شمار ديگر، و آن چنان بود: چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در مكه اظهار دين حق نمود تمام عرب براى آن حضرت تيرهاى عداوت خود را به كمان گمان پيوستند و هر حيله اى در دفع آن حضرت تدبير كردند، و من اول كسى بودم به آن حضرت ايمان آوردم ، او در روز دوشنبه مبعوث شد و من در روز سه شنبه با او نماز كردم ، و هفت سال من تنها با او نماز مى كردم تا آنكه نفرى چند در اسلام داخل شدند و حق تعالى دين خود را بعد از آن تقويت نمود، پس روزى به نزد آن حضرت رفتم پيش از آنكه ديگران ايمان بياورند ناگاه گروهى از مشركان به نزد آن حضرت آمدند و گفتند: اى محمد! تو دعوى مى كنى كه رسول پروردگار عالميانى و به اين هم راضى نشده اى بلكه ادعا مى نمائى كه سيد و افضل پيغمبرانى ، اگر راست مى گوئى معجزه اى مانند معجزه پيغمبران گذشته كه از تو سوال مى كنيم بياور.
پس ايشان چهار فرقه شدند: فرقه اول گفتند كه : ما مانند معجزه نوح از تو مى خواهيم كه قوم خود را غرق كرد و خود با مومنان در كشتى نجات يافت ؛ فرقه دوم گفتند: براى ما ظاهر گردان آيتى مانند آيت موسى كه كوه را بر سر اصحاب خود بلند كرد تا انقياد او نمودند؛ فرقه سوم گفتند: معجزه اى مانند معجزه ابراهيم به ما بنما كه او را در آتش اندختند و آتش براى او سرد شد؛ و فرقه چهارم گفتند كه : معجزه اى مثل معجزه عيسى عليه السلام بنما كه مردم را خبر داد به آنچه خورده بودند يا در خانه ها ذخيره كرده بودند.
حضرت رسول فرمود كه : من از براى شما پيغمبر ترساننده معجز نماينده ام ، و معجزه ظاهره مانند قرآن براى شما آورده ام كه شما و جميع عرب و ساير امتها عاجز شديد از معارضه آن ، پس آن حجت خدا و رسول است بر شما و مرا نيست كه جرات نمايم بر جناب اقدس الهى و آيتها اختراع نمايم و از او سوال كنم و بر من نيست مگر تبليغ رسالتهاى او و بعد از تمام شدن حجت و ظهور حقيت من ، بسا باشد كه آيتى اختراع كنم و بطلبم و شما ايمان نياوريد و باعث نزول عذاب گردد بر شما.
پس در اين وقت جبرئيل نازل شد و گفت : اى محمد! خداوند على اعلى تو را سلام مى رساند و مى گويد كه : من بزودى ظاهر مى گردانم از براى ايشان اين آيات و معجزات را كه طلب كردند و بدرستى كه ايشان بعد از ديدن آنها بر كفر خود خواهند ماند مگر آن كه را من نگاه دارم ، وليكن مى نمايم به ايشان آنچه از تو طلبيده اند براى زيادتى اتمام حجت بر ايشان ؛ پس بگو به آنها كه معجزه ابراهيم را طلبيدند كه : برويد به هر جا كه خواهيد از صحراى مكه كه آتش ابراهيم را مشاهده خواهيد كرد، و چون آتش شما را فروگيرد، در هوا صورت زنى را خواهيد ديد كه دو طرف مقنعه اش را آويخته است پس به او متوسل شويد تا نجات يابيد و آتش را از شما دور گرداند؛ و بگو به آنها كه معجزه موسى را خواستند: و بگو به گروه چهارم كه رئيس ايشان ابوجهل است كه : باشيد نزد من تا خبر معجزه آنها را بشنويد و بعد از آن آنچه طلبيده ايد در حضور خود به شما بنمايم .
چون حضرت ، رسالت الهى را به ايشان رسانيد ابوجهل لعين به آن سه گروه گفت كه : پراكنده شويد بسوى آن مواضع كه محمد گفته است تا بطلان گفته او ظاهر گردد.
پس فرقه اول به دامنه كوه ابو قبيس رفتند، ناگاه از زير پاى ايشان چشمه ها جوشيد و از بالاى سر ايشان بى ابر باران فرو ريخت و به اندك زمانى آب به نزديك دهانهاى ايشان رسيد، و بسوى كوه گريختند و هر چند به كوه بالا مى رفتند آب بلند مى شد تا به قله كوه رسيدند آب به نزديك دهانشان رسيد و دانستند كه غرق مى شوند، ناگاه على عليه السلام را ديدند كه بر روى آب ايستاده و صورت دو طفل را ديدند كه در جانب راست و چپ او ايستاده اند، پس على عليه السلام ندا كرد: بگيريد دست مرا يا دست يكى از اين دو طفل را تا نجات يابيد، پس بعضى از آنها دست على را گرفته و بعضى دست يكى از دو طفل را و بعضى دست ديگرى را، پس از كوه به زير مى آمدند و آب كم مى شد، پاره اى به زمين و پاره اى به آسمان مى رفت ، و چون به پاى كوه رسيدند هيچ آب كم مى شد، پاره اى به زمين و پاره اى به آسمان مى رفت ، و چون به پاى كوه رسيدند هيچ آب نماند؛ پس حضرت امير عليه السلام با ايشان به نزد حضرت رسول آمدند و ايشان مى گريستند و مى گفتندد كه : شهادت مى دهيم كه توئى سيد پيغمبران و بعترين جميع خلايق ، ما ديديم مانند مانند طوفان نوح را و ما را خلاصى دادند على و دو طفل كه با او بودند كه الحال ايشان را نمى بينيم .
حضرت فرمود كه : ايشان بعد از اين بهم خواهند رسيد از برادر من على و نام ايشان حسن و حسين است و بهترين جوانان بهشتند و پدر ايشان بهتر است از ايشان ، بدانيد كه دنيا دريائى است عميق و خلق بسيارى در آن غرق شده اند و كشتى نجات دنيا آل محمدند، يعنى على و دو فرزند او كه صورت ايشان را ديديد و ساير افاضل اهل بيت من كه اوصياى منند، پس ‍ هر كه در اين كشتى سوار شد شود نجات مى يابد و هر كه تخلف نمايد غرق مى شود؛ و همچنين در آخرت ، آتش جهنم و حميم آن مانند دريا است و اينها كشتيهاى امت منند كه محبان و شيعيان خود را از جهنم مى گذرانند و به بهشت مى رسانند.
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : اى ابوجهل ! آيا شنيدى آنچه گفتند؟
گفت : بلى ، تا ببينم كه فرقه هاى ديگر چه مى گويند.
پس فرقه دوم گريان آمدند و گفتند: شهادت مى دهيم كه توئى رسول پروردگار عالميان و بهتر از جميع خلق ، ما رفتيم به صحراى هموارى و خبرى كه دادى ياد مى كرديم ناگاه ديديم كه آسمان شكافته شد و پاره هاى آتش فرو ريخت و زمين شكافته شد و زبانه هاى آتش از آن بلند شد و چنان زياد مى شد تا تمام زمين را فرو گرفت و آتش در ما افتاد و بدنهاى ما از شدت حرارت به جوش آمد و يقين كرديم كه بريان خواهيم شد و خواهيم سوخت ، ناگاه در هوا صورت زنى را ديديم كه اطراف مقنعه اش آويخته بود بسوى ما كه دستهاى ما به ريشه هاى آن مى رسيد و منادى از آسمان ندا كرد كه : اگر نجات مى خواهيد پس چنگ زنيد به ريشه اى از ريشه هاى اين مقنعه ، پس هر يك از ما به ريشه اى از ريشه هاى آن چسبيديم و ما را در هوا بلند كرد و ما مى ديديم اخگرها و زبانه هاى آتش را و ضرر گرمى و شرر آن به ما نمى رسيد و آن ريشه هاى باريك گسسته نمى شد از سنگينى ما، پس ما را از آن آتش نجات بخشيد و هر يك را در صحن خانه خود افكند به سلامت و عافيت ، پس از خانه ها بيرون آمده به خدمت تو شتافتيم و دانستيم كه ما را چاره اى نيست از اختيار كردن دين تو و تو بهترين كسى كه به او ملتجى شوند و بعد از خد بر او اعتماد كنند و راستگوئى در گفتار خود و حكيمى در كردار خود.
پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به ابو جهل گفت : اين فرقه دوم را حق تعالى معجزه ابراهيم نمود.
ابو جهل گفت : تا ببينم فرقه سوم را و سخن ايشان را بشنوم .
پس حضرت به فرقه دوم فرمود كه : اى بندگان خدا! حق تعالى شما را به آن زن نجات داد و آن دختر من است فاطمه و بهترين زنان است ، و چون حق تعالى خلايق اولين و آخرين را مبعوث گرداند منادى از زير عرش ندا كند كه : اى گروه خلايق ! بپوشانيد ديده هاى خود را تا بگذرد فاطمه دختر محمد سيده زنان عالميان بر صراط، پس همه خلايق ديده هاى خود را مى پوشانند مگر محمد و على و حسن و حسين و امامان از فرزندان ايشان كه ايشان محرم اويند، پس از صراط كشيده و يك طرف در بهشت به دست فاطمه باشد و طرف ديگرش و در صحراى قيامت باشد، پس ندا كند منادى پروردگار ما كه : اى دوستان فاطمه ! بچسبيد به ريشه هاى چادر فاطمه بهترى زنان عالميان ، پس هر كه دوست آن حضرت باشد به ريشه اى از ريشه هاى وتارى از تارهاى آن چنگ زند تا آن آنكه بچسبند به آن زياده از هزار فئام كه هر فئامى هزار هزار كس باشد، و به بركت چادر عصمت آن حضرت از آتش ‍ جهنم نجات يابند.
پس فرقه سوم آمدند گريه كنان و مى گفتند: شهادت مى دهيم اى محمد كه توئى رسول پروردگار عالميان و بهترين آدميان و على بهترين است از جميع اوصياى پيغمبران و آل تو افضلند از آل جميع ايشان و صحابه تو بهترند از صحابه ايشان و امت تو بهترند از امتهاى ايشان ، ديديم از آيات و معجزات تو آن مقدار كه چاره اى بجز اذعان و اقرار نداريم .
حضرت فرمود: بگوئيد آنچه ديديد.
گفتند: در پناه كعبه نشسته بوديم و استهزا به گفته هاى تو مى كرديم و دعوى معجزه هاى تو را دروغ مى پنداشتيم ، ناگاه ديديم كه كعبه از جاى خود كنده شد و بلند گرديد و بر بالاى سر ما ايستاد و ما در جاهاى خود خشك شديم و ياراى حركت نداشتيم ، پس عم و تو حمزه آمد و نيزه خود را در زير كعبه را به آن عظمت به نيزه خود نگه داشت و گفت : بيرون رويد و دور شويد، چون ما بيرون آمديم و دور شديم كعبه برگشت و به جاى خود قرار گرفت ، پس مسلمان شديم و بسوى تو آمديم .
حضرت به ابوجهل خطاب كرد كه : اينك فرقه سوم آمدند و تو را خبر دادند به آنچه ديده بودند.
ابوجهل گفت : نمى دانم راست مى گويند يا دروغ مى گويند، و نمى دانم كه درست تحقيق كرده اند يا خيالى در نظر ايشان آمده است ، اگر به من آنچه طلبيده ام بنمائى لازم است كه ايمان بياورم و اگر نه لازم نيست مرا تصديق اين جماعت كردن .
حضرت فرمود: هرگاه اين جماعت را با اين وفور و كثرت و اعتقادى كه به عقل و ديانت ايشان دارى تصديق نمى نمائى ، پس چگونه تصديق مى نمائى به ماثر و مفاخر آباء و اجداد خود و بديهاى پدران دشمنان خود كه پيوسته ياد مى كنى ؟ و چگونه تصديق مى نمائى كه ولايت عراق و شام هست و حال آنكه هيچيك را نديده اى و به خبرهاى مردم باور كرده اى ، بدرستى كه حجت خدا بر ايشان تمام شد به آنچه ديدند و بر تو تمام شد به آنچه شنيدى از ايشان .

next page

fehrest page

back page