next page

fehrest page

back page

بيست و چهارم - متواتر است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به امير المومنين عليه السلام گفت : يا على ! زود باشد كه قتال كنى با سه طايفه : اول آنها كه با تو بيعت كنند و بيعت تو را بشكنند، يعنى طلحه و زبير؛ دوم آنها كه به جور و ظلم بر تو خروج كنند، يعنى معاويه و اصحاب او؛ سوم خارجيان كه از دين به در روند تير كه از نشانه به در رود (1081). و مكرر فرمود: يا على ! تو بعد از من قتال خواهى كرد بر تاويل قرآن چنانكه من قتال كردم بر تنزيل قرآن (1082).
بيست و پنجم - متواتر است از طريق موالف و مخالف كه : حضرت در مجالس بسيار از شهادت حضرت امام حسين عليه السلام و اصحاب آن حضرت و مكان شهادت ايشان و كشندگان ايشان را خبر داد و خاك كربلا را به ام سلمه داد و خبر داد كه در هنگام شهادت آن حضرت اين خاك خون خواهد شد (1083).
بيست و ششم - خاصه و عامه به طرق بسيار روايت كرده اند: خبر داد آن حضرت از شهادت حضرت امام رضا عليه السلام و مدفون شدن آن حضرت در خراسان (1084).
بيست و هفتم - به طرق بسيار از ابو سعيد خدرى و غير او روايت كرده اند كه : روزى جناب رسول صلى الله عليه و آله و سلم غنيمتى قسمت مى فرمود، مردى از قبيله تميم گفت : عدالت كن يا رسول الله ، حضرت فرمود: واى بر تو! اگر من عدالت نكنم كى عدالت خواهد كرد؟! پس مردى از صحابه گفت : رخصت بده كه من او را بكشم ، حضرت فرمود: مكش او را بدرستى كه او اصحابى چند خواهد بود كه شما نماز و روزه خود را در پيش ‍ نماز و روزه ايشان حقير شماريد و از دين بيرون خواهيد رفت مانند تير كه از نشانه بيرون رود و سر كرده ايشان مردى خواهد بود فراخ چشم و سياه رو و پستانى داشته باشد مانند پستان زنان .
ابو سعيد گفت : من در خدمت امير المومنين عليه السلام بودم در جنگ خوارج نهروان كه از ميان كشتگان بدر آوردند آن مرد را باا آن صفت كه حضرت فرموده بود (1085).
بيست و هشتم - روايت كرده اند كه : آن حضرت از بنا كردن شهر بغداد خبر داد (1086).
بيست و نهم - راوندى روايت كرده است كه مردى به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت : دو روز است طعام نخورده ام ، حضرت فرمود: برو به بازار، چون روز ديگر شد گفت : يا رسول الله ! ديروز رفتم به بازار و چيزى نيافتم و بى شام خوابيدم ، فرمود: برو به بازار، چون به بازار آمد ديد كه قافله آمده است و متاعى آورده اند پس از آن متاع خريد و به يك اشرفى نفع از او خريدند و اشرفى را گرفت و به خانه برگشت ، روز ديگر به خدمت آن حضرت آمد و گفت : در بازار چيزى نيافتم ، حضرت فرمود كه : از فلان قافله متاعى خريدى و يك دينار ربح يافتى ؟ گفت : بلى ، فرمود: پس چرا دروغ گفتى ؟ گفت : گواهى مى دهم كه تو صادقى و از براى اين انكار كردم كه بدانم كه آنچه مردم مى كنند تو مى دانى كه نه ؟ و يقين من به پيغمبرى تو زياده گرديد.
پس حضرت فرمود: هر كه از مردم بى نياز گردد و سوال نكند خدا او را غنى مى گرداند، و هر كه بر خود در سوال بگشايد خدا بر او هفتاد در فقر را مى گشايد كه هيچ چيز آنها را سد نمى كند؛ پس بعد از آن ديگر آن مرد از كسى سوال نكرد و حالش نيكو شد (1087).
سى ام - راوندى به سند معتبر از جابر جعفى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است : روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى گذشت ديد كه حضرت امير المومنين عليه السلام و زبير ايستاده اند
و با يكديگر سخن مى گفتند، حضرت فرمود كه : اى زبير! چه مى گويى با على ؟ والله اول كسى كه از عرب بيعت او را خواهد شكست تو خواهى بود (1088).
سى و يكم - روايت كرده است كه : چون آن حضرت لشكر فرستاد براى گرفتن اكيدر فرمود: چون به آنجا خواهيد رسيد او مشغول شكار گاو كوهى خواهد بود؛ و چنان شد (1089).
سى و دوم - چون معاذ بن جبل را به يمن فرستاد فرمود كه : بعد از اين مرا نخواهى ديد؛ و چنان شد (1090).
سى و سوم - راوندى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : در غزوه بنى المصطلق باد عظيمى وزيد، حضرت فرمود: سبب اين باد آن است كه منافقى در مدينه مرده است ، چون به مدينه آمدند رفاعه بن زيد كه از عظماى منافقان بود مرده بود (1091).
سى و چهارم - راوندى روايت كرده است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نامه اى نوشت به قيس بن عرفه بجلى و او را طلبيد و او با خويلد بن حارث كلبى آمد، و چون نزديك مدينه رسيدند خويلد ترسيد از آمدن خدمت آن حضرت ، قيس به او گفت : اگر مى ترسى در اين كوه باش تا من بروم و اگر ببينم كه اراده ضررى ندارد تو را اعلام مى كنم ؛ چون قيس ‍ داخل مسجد شد گفت : يا محمد من ايمنم ؟ فرمود: بلى تو را امان دادم با رفيق تو كه در فلان كوه او را گذاشتى ، پس قيس گفت : گواهى مى دهم به وحدانيت خدا و رسالت تو؛ و با آن حضرت بيعت كرد و از پى خويلد فرستاد و او نيز آمد مسلمان شد، پس حضرت فرمود: اگر قوم تو از تو برگشتند خدا و رسول تو را كافى است (1092).
سى و پنجم - ابن شهر آشوب و راونديو كلينى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند كه : ابوذر به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت : از مدينه دلتنگ شده ام رخصت فرما كه من و پسر برادرم برويم به غابه - كه موضعى است در حجاز -، حضرت فرمود: اگر خواهى بر و اما مى ترسم كه قبيله اى از عرب تو را غارت كنند و پسر برادرت را بكشند و بيايى نزد من و بر عصاى خود تكيه كنى و بگويى كه : پسر برادرم را كشتند و گله ام را بردند؛ چون ابوذر رفت به آن موضع قبيله بنى فزاره بر او غارت آوردند و گوسفندانش را بردند و پسر برادرش را كشتند و به خدمت آن حضرت آمد و بر عصاى خود تكيه كردم و خود هم زخمى خورده بود و گفت : راست گفتند خدا و رسول ، آنچه فرمودى همه واقع شد (1093).
سى و ششم - راوندى روايت كرده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در غزوه ذات الرقاع مردى از ديد از قبيله محارب كه او را عاصم مى گفتند و گفت : يا محمد! آيا غيب مى دانى ؟ حضرت فرمود: غيب را بغير از خدا كسى نمى دانى ، آن ملعون گفت : اين شتر خود را من دوست تر مى دارم از خداى تو، حضرت فرمود كه : خدا از علم غيب خود مرا خبر داده است كه قرحه اى در پايين رويتو بهم خواهد رسيد و به دماغ تو خواهد رسيد و به همان قرحه به جهنم واصل خواهى شد؛ چون برگشت به قبيله خود آن قرحه در ذقنش بهم رسيد و سرابت كرد به دماغش و مى گفت : راست گفت : راست گفت آن قرشى ، تا به جهنم واصل شد (1094).
سى و هفتم - خاصه و عامه روايت كرده اند كه آن حضرت به عباس عم خود فرمود: واى بر فرزندان من از فرزند تو، گفت : يا رسول الله ! اگر رخصت مى دهى خود را خصى كنم كه فرزند از من بهم نرسد، حضرت فرمود: اين امرى است كه مقدر شده است (1095).
سى و هشتم - كاز طرق خاصه و عامه متواتر است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم خبر داد كه : بنى اميه هزار ماه پادشاهى خواهند كرد، و از كفر و ضلالت و بدعتهاى ايشان خبر داد (1096).
سى و نهم - از طرق خاصه و عامه متواتر است كه آن حضرت خبر داد كه : نامه اى كه قريش نوشته بودند و پيمان بسته بودند بر عداوت بنى هاشم و دورى ايشان و در كعبه گذاشته بودند ارضه همه را ليسيده است و بغير نام خدا چيزى در آن نمانده است ، چنانكه بعد از اين مذكور خواهد شد (1097).
چهلم - ابن قولويه و راوندى و ابن شهر آشوب و ديگران به طرق متعدده روايت كرده اند كه : روز حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود و امير المومنين عليه السلام و فاطمه عليها السلام و حسن و حسين عليهما السلام نزد آن آن حضرت نشسته بودند فرمود: قبرهاى شما پراكنده و متفرق خواهد بود، امام حسين عليه السلام پرسيد كه : آيا خواهيم مرد يا كشته خواهيم شد؟ حضرت فرمود كه : اى فرزند! تو به ستم كشته خواهى شد و برادرت به ستم كشته خواهد شد و پدرت به ستم كشته خواهد شد و پدرت به ستم كشته خواهد شد و فرزندان شما در زمين رانده و ستم رسيده خواهند بود، امام حسين عليه السلام گفت : آيا كسى ما را با اين پراكندگى قبرها زيارت خواهد كرد؟ حضرت فرمود كه : بلى طايفه اى از امت من زيارت شما خواهند كرد براى صله و احسان به من چون روز قيامت شود ايشان را در يابم و از اهوال آن روز نجات دهم (1098).
چهل و يكم - ابو طاووس از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه امير المومنين عليه السلام گفت : روزى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بودم فرمود كه : نه نفر از حضرت موت خواهند آمد و شش نفر از ايشان مسلمان خواهند شد و سه نفر مسلمان نخواهند شد؛ پسص جمعى از آنها؟ كه حاضر بودند شك كردند و من گفتم : راست است گفته خدا و رسول البته چنين خواهد شد كه تو فرمودى يا رسول الله ، حضرت فرمود: يا على ! تويى صديق اكبر و پادشاه مومنان و پيشواى ايشان تو مى بينى آنچه من مى بينم و مى دانى تويى صديق اكبر و پادشاه مومنان و پيشواى ايشان تو مى بينى آنچه من مى بينم و مى دانى آنچه من مى دانم و اول كسى كه به من ايمان آورد تو بودى و خدا تو را چنين آفريده است و شك و گمراهى را تو برداشته است توئى هدايت كننده قوم و وزير راستگو.
چون روز ديگر صبح شد و حضرت رسول صلى الله عليه و آله در مجلس ‍ خود قرار گرفت و من در جانب راست او نشستم نه نفر از حضرموت آمدند و سلام كردند و گفتند: يا محمد! اسلام را بر ما عرض كن ، پس شش نفر مسلمان شدند و سه نفر نشدند، پس حضرت به يكى از آن سه نفر كه مسلمان نشدند فرمود: تو بزودى به صاعقه خواهى مرد، ديگرى را فرمود: افعى تو را خواهى گزيد و به آن خواهى مرد، سومى را فرمود: به طلب شتران خود بيرون خواهى رفت و فلان طايفه تو را خواهند كشت ؛ بعد از اندك زمانى آنها كه مسلمان شده بودند و گشتند و گفتند: يا رسول الله ! هر يك از آن سه نفر به آنچه فرموده بودى كشته شدند و ما صاحب يقين شديم به حقيقت تو و آمديم اسلام خود را تازه كنيم و گواهى مى دهيم كه تو و آمديم اسلام خود را تازه كنيم و گواهى مى دهيم كه تويى امين بر زندگان و مردگان (1099).
چهل و دوم - طبرسى و غير او از محدثان به طرق متعدده از عايشه و غير او روايت كرده اند كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم خبر داد از كشته شدن حجر بن عدى و اصحاب او و معاويه ايشان را به ظلم شهيد كرد (1100).
چهل و سوم - طبرسى و غير او از محدثان خاصه و عامه روايت كرده اند از ايوب من بشيرو غير او كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روزى به سنگستان مدينه رسيد و ايستاد و فرمود: انا لله و انا اليه راجعون ، اصحاب مضطرب شدند و گمان كردند حادثه اى بر ايشان واقع خواهد شد، حضرت فرمود: نيكان امت من در اين حره شهيد خواهند شد. پس يزيد مسلم بن عقبه را بر سر مدينه فرستاد در سال شصت و سه از هجرت و چندين هزار كس از صحابه را در آن حره كشت كه هفتصد نفر ايشان قاريان قرآن بودند (1101).
چهل و چهارم - طبرسى و ديگران روايت كرده اند كه : آن حضرت خبر داد كه عبد الله بن عباس و زيد بن ارقم نابينا خواهند شد در آخر عمر؛ و چنان شد (1102).
چهل و پنجم - طبرسى و غير او روايت كرده اند از سعيد بن مسيب كه : برادر مادرى ام سلمه را پسرى بهم رسيد و او را وليد نام كردند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: فرزند خود را به نامهاى فرعونهاى خود نام مكنيد، نامش را تغيير دهيد بدرستى كه در امت من مردى بهم خواهد رسيد كه او را وليد گويند و از براى امت من بدتر از فرعون خواهد بود؛ چون وليد بن يزيد بهم رسيد اثر فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ظاهر شد (1103).
چهل و ششم - خاصه و عامه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده اند كه فرمود: چون فرزندان ابى العاص سى مرد شوند دين خدا را فاسد گردانند و بندگان خدا را خدمتكار خود گرادنند و مالهاى خدا را متصرف شوند؛ و در حق مروان فرمود: پدر چهار ظالم جبار خواهد بود (1104).
چهل و هفتم - خاصه و عامه روايت كرده اند كه : جبرئيل آن حضرت را خبر داد از مردن نجاشى پادشاه حبشه ، پس مردم را در بقيع جمع كردى و بر نجاشى نماز كرد و جنازه او را ديد؛ بعد از آن خبر رسيد كه نجاشى در آن روز مرده بود (1105).
چهل و هشتم - روايت كرده اند كه : در شبى كه اسود عنسى در يمن كشته شد حضرت به كشته شدن او و كشنده او خبر داد (1106).
چهل و نهم - به طرق بسيار منقول است كه : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جعفر طيار را به جنگ موته فرستاد روزى فرمود: الحال زيد بن حارثه كشته شد و علم را جعفر طيار گرفت پس فرمود: الحال جعفر را دستهايش را جدا كردند و شهيد شد و خدا او را دو بال داد كه در بهشت پرواز كند، پس فرمود: علم را عبد الله بن رواحه گرفت و شهيد شد، پس ‍ فرمود: علم را خالد گرفت و دشمنان گريختند؛ پس در آن وقت برخاست و به خانه جعفر رفت و فرزندانش را طلبيد و تعزيت فرمود (1107).
پنجاهم - ابن شهر آشوب غير او روايت كرده اند كه : روزى آن حضرت نظر كرد بسوى ذراعهاى سراقه بن مالك كه باريك و پر مو بود پس فرمود: چگونه خواهد بود حال تو در هنگامى كه دسترنجهاى پادشاه عجم را در دستهاى خود كرده باشى ؟ چون در زمان عمر فتح مداين كردند عمر او را طلبيد و دسترنجهاى پادشاه عجم را در دستهاى او كرد؛ و آن حضرت فرمود: چون مصر را فتح كنيد قبطيان را مكشيد كه ماريه مادر ابراهيم از ايشان است ؛ و فرمود: روميه را فتح خواهد كرد چون آن را فتح كنيد كليسايى كه در جانب شرقى آن واقع است مسجد كنيد (1108).
پنجاه و يكم - از طرق خاصه و عامه متواتر است كه : در جنگ خيبر علم را به ابوبكر داد و به جنگ فرستاد و او گريخت ؛ پس به عمر داد و فرستاد و او نيز گريخت ؛ پس فرمود: علم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا رسول او را دوست دارند و حلمه آورنده است و هرگز نگريخته است و بر دست او خدا فتح خواهد كرد؛ پس روز ديگر علم را به امير المومنين عليه السلام داد و فتح كرد (1109).
پنجاه و دوم - متواتر است كه : روزى كه آن حضرت در شبش به معراج رفته بود خبر داد به رفتن معراج و فرمود: قافله قريش را در فلان موضع ديدم و شترى از ايشان گريخته بود؛ و نشانى چند فرمود و فرمود كه : در فلان روز نزد طلوع آفتاب داخل خواهند شد؛ و همه موافق بود (1110).
پنجاه و سوم - ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه : قبيله بنو لحيان خبيب بن عدى را اسير كردند و به اهل مكه فروختند، و چون اهل مكه او را بر دار كشيدند او گفت : السلام عليك يا رسول الله ، حضرت در آن وقت در مدينه ميان اصحاب خود نشسته بود فرمود: و عليك السلام و گريست و فرمود: اينك خبيب بر من سلام مى كند در مكه و قريش او را كشتند (1111).
پنجاه و چهارم - ابن شهر آشوب روايت كرده است كه : سائلى به خدمت آن حضرت آمد و چيزى سوال كرد، حضرت فرمود: بنشين تا بهم رسد، پس ‍ مردى آمد و كيسه اى نزد آن حضرت گذاشت و گفت : يا رسول الله ! اين چهار صد درهم است به مستحق برسان ، حضرت فرمود: اى سائل ! بيا و چهار صد اشرفى را بگير، صاحب مال گفت : يا رسول الله ! اين اشرفى نيست نقره است ، حضرت فرمود: مرا به دروغ نسبت مده كه خدا مرا راستگو گردانيده است ؛ و سر كيسه را گشود و چهار صد دينار طلا از آن بيرون آورد، صاحب مال متعجب شد و قسم ياد كرد كه : من اين كيسه را از نقره پر كرده بودم ، حضرت فرمود: راست گفتى وليكن چون بر زبان من دينار جارى شد حق تعالى آن درهم را دينار گردانيد (1112).
پنجاه و پنجم - ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه : ابو ايوب انصارى را لشكر اسلام نزد خليج قسطنطنيه ديدند و از او پرسيدند: چه حاجت دارى ؟ گفت : به دنياى شما احتياج ندارم و مى خواهم اگر بميرم مرا پيش ببريد بسيو بلاد كافرن تا توانيد زيرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شيدم كه مى گفت : مرد صالحى از اصحاب من نزد قلعه قسطنطنيه دفن خواهد شد و اميد دارم كه آن مرد باشم ؛ پس ابو ايوب مرد و ايشان جهاد مى كردند و جنازه او را پيش لشكر مى بردند، پادشاه فرنگ فرستاد و از ايشان پرسيد: اين جنازه چيست كه شما در پيش لشكر مى آوريد؟ گفتند: اين مردى است از صحابه پيغمبر ما و وصيت كرده است كه ما او را در بلاد شما دفن كنيم ، پادشاه گفت : چون شما برگرديد ما او را به در خواهيم آورد كه سگها بخورند، او را گفتند، اگر او را به در آوريد هر نصرانى كه در زمين عرب هست همه را خواهيم كشت و هر كليسايى هست همه را خواهيم كشت و هر كليسايى هست همه را خراب خواهيم كرد؛ و بر قبرش قبه اى بنا كردند و هنوز هم باقى است و مردم زيارت مى كنند (1113).
مولف گويد: آنچه از معجزات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين ابواب بيان شد از هزار يكى و از بسيارى اندكى نيست و جمعى اقوال و اطوار و اخلاق آن حضرت معجزه بود خصوصا اين نوع معجزه كه اخبار به امور مغيبه است كه پيوسته كلام معجزه نظام سيد انام بر اين نوع مشتمل بوده ، و منافقان مى گفته اند كه : سخن آن حضرت را مگوييد كه در و ديوار و سنگريزه ها همه او را خبر مى دهند از گفته هاى ما. و بسيارى از معجزات در ابواب سابقه گذشت و در ابواب آتيه بسيارى خواهد آمد، و اگر عاقلى تفكر نمايد و عقل خود را حكم سازد هر حديثى از احاديث آن حضرت و اهل بيت طاهرين او عليهم السلام و هر كلمه اى از كلمات طريقه ايشان و هر حكمى از احكام شريعت مقدسه آن حضرت معجزه اى است شافى و خرق عادتى است ، آيا عقل عاقلى تجويز مى كند كه يك شخص از اشخاص ‍ انسانى بدون وحى و الهام جناب مقدس سبحانى شريعتى احداث تواند نمود كه اگر به آن عمل نمايند امور معاش و معاد جميع خلق منتظم گردد و رخنه هاى فتن و نزاع و فساد به آن مسدود شود و هر فتنه و فساد كه ناشى شود از مخالفت قوانين حقه او باشد، و در خصوص هر واقعه از بيوع و تجارات و مضاربات و معاملات و منازعات و مواريث و كيفيت معاشرت پدر و فرزند وزن و شوهر و آقا و بنده و خويشان و اهل خانه و همسايگان و اهل بلد و امراء و رعايا و ساير امور قانونى مقرر فرموده باشد كه از آن بهتر تخيل نتوان كرد.
و در آداب حسنه و اخلاق كريمه در هر حديث و خطبه اى اضعاف آنچه حكما در چندين هزار سال فكر كرده اند بيان نمايد، و در معارف ربانى و غوامض معانى در مدت قليل رسالت آنقدر بيان فرموده كه با وجود تضييع و افساد طالبان حطام دنيا آنچه به مردم رسيده اگر تا روز قيامت فحول علما در آنها تفكر نمايند به صد هزار يك اسرار آنها نمى تواند رسيد، و از جمله دلايل ظاهره حقيت آن جناب آن است كه آن حضرت در ميان گروهى نشو و نما كرد كه از جميع اخلاق حسنه عارى بودند و مدار ايشان بر عصبيت و فساد و نزاع و تغاير و تحاسد بود و مانند حيوانات عريان مى شدند و بر دور كعبه دست بر هم مى زدند و صفير مى كشيدند و بر مى جستند، عبادت ايشان چنين بود و از اين معلوم است كه ساير اطوار ايشان چه خواهد بود؛ الحال كه زياده از هزار سال از بعثت آن حضرت گذشته است و شريعت آن جناب ايشان را طوعا و كرها به اصلاح آورده است و كسى كه در صحراى مكه ايشان را مشاهده مى كند مى داند كه از انعام بدترند، در ميان چنين گروهى آن جناب بهم رسيد با آن علم و حلم و حيا و كردم و عفت و سخاوت و شجاعت و مروت و ساير صفات حسنه كه جميع فصحاى عرب و عجم از حد و احصاى كمالات او به عجز و قصور معترفند، و با آن آزارها كه از اهل مكه كشيد و چون بر ايشان دست يافت عفو فرمود و احسان و كرم را زياده نمود، و ابو سفيان ملعون كه آن آزارها به آن جناب رسانيد و لشكرها برانگيخت و به جنگ آن حضرت آورد و اقارب و اصحاب آن حضرت را به قتل رسانيد، چون بر او مسلط شد او را عفو فرمود و حكم كرد هر كه داخل خانه او شود ايمن باشد، و زن يهوديه كه آن جناب را زهر خورانيد او را عتاب هم نفرمود، و اهل بيت خود را دو شب و سه شب گرسنه داشت و ديگران را بر خود و اهل بيت خود ايثار نمود، و كشندگان فرزندان و اهل بيت خود را مى ديد و خبر مى داد كه ايشان فرزندان و اهل بيت مرا خواهند كشت و ظلم بر ايشان خواهند كرد و ايشان را گرامى مى داشت و اهل بيت مرا خواهند كشت و ظلم بر ايشان خواهند كرد و ايشان را گرامى مى داشت و احسان و كرم مى نمود و ميان ايشان و ديگران تفاوت نمى گذاشت .
بر هيچ عاقل پوشيده نيست كه اين اخلاق در غير پيغمبران بلكه اشرف ايشان جمع نمى تواند شد.
و ايضا از دلائل واضحه حقيت شريعت مقدسه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن است كه عامه خلق با وفور دواعى شهوات در خلوات ترك لذات مى نمايند و با وجود سطوت و قهر سلاطين جبار از ارتكاب منهياب ايشان پروا نمى كنند و محبت آن حضرت و اهل بيت عاليشان آن حضرت به مرتبه اى در دلهاى خلق جا كرده است كه جان و فرزندان و اموال خود را فداى نامهاى مقدس ايشان مى كنند و بر اعتاب مطهره و ضرايح منوره ايشان به طيب خاطر رو مى سايند و به لب ادب تقبيل مى نمايند و هر چند جفا از مخالفان بيشتر مى كشند رغبت در زيارت ايشان بيشتر مى كنند.
باب بيست و سوم : در بيان مبعوث گرديدن آن حضرت است به رسالت و مشقت ها كه آن جناب كشيد از جفا كاران امت و كيفيت نزول وحى بر آن حضرت
بدان كه اجماعى علماى شيعه است كه بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بيست و هفتم ماه مبارك رجب واقع شد و احاديث معتبره از ائمه هدى عليهم السلام بر اين مضمون وارد است (1114)؛ و ميان عامه خلاف است و بعضى هفدهم ماه مبارك رمضان گفته اند، و بعضى هيجدهم ، و بعضى بيست و چهارم ماه مزبور (1115)، و بعضى دوازدهم ربيع الاول گفته اند (1116)، و اقوال ديگر نيز هست (1117) و حق آن است كه مذكور شد.
و موافق روايت معتبر از عمر شريف آن حضرت چهل سال گذشته بود (1118).
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : در روز نوروز جبرئيل بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد (1119).
و ظاهر احاديث معتبره آن است كه پيغمبرى آن حضرت هميشه بود چنانكه فرمود: من پيغمبر بودم در هنگامى كه آدم عليه السلام در ميان آب و گف بود (1120).
و گمان فقير آن است كه پيش از بعثت ، آن حضرت به شريعت خود عمل مى نمود و وحى و الهام الهى به او مى رسيد و مويد به روح القدس بود، بعد از چهل سال بر ديگران مبعوث شد و به مرتبه رسالت رسيد. چنانكه در نهج البلاغه از امير المومنين عليه السلام روايت كرده است كه : آن حضرت از روزى كه شير خواره بود حق تعالى بزرگترين ملكى از ملائكه را به او مقرون گردانيده بود كه در شب و روز آن جناب را بر مكارم آداب و محاسن اخلاق مى داشت (1121).
و در حديث صحيح از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم پيش از آنكه جبرئيل بر او نازل شود اسباب نبوت را مى ديد و سخن ملائكه را مى شنيد تا آنكه جبرئيل عليه السلام به رسالت بر او ظاهر گرديد و جبرئيل را به صورت خود ديد (1122).
و در حديث معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : روح خلقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل و پيوسته با حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بود و آن حضرت را ارشاد مى نمود و به راه حق مى داشت و به ائمه معصومين عليهم السلام مى باشد و افاضه علوم به ايشان مى نمايد و در طفوليت مربى و مسدد ايشان مى باشد (1123)، و در اين باب احاديث بسيار است و انشاء الله تعالى در كتاب امامت مذكور خواهد شد.
و در احاديث معتبر از حضرت امام صادق عليه السلام منقول است كه : چون جبرئيل به نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى آمد مانند بندگان در خدمت آن حضرت مى نشست ، و چون نازل مى شد در بيرون خانه آن حضرت مى ايستاد در موضعى كه الحال مقام جبرئيل مى گويند و تا رخصت نمى يافت داخل خانه آن حضرت نمى شد (1124).
و در احاديث ديگر منقول است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم گاهى در ميان اصحاب خود نشسته بود و آن حضرت را غشى عارض ‍ مى گرديد و بيهوش مى شد و عرق از آن حضرت مى ريخت ، و اين علامت نازل شدن وحى بود بر آن حضرت ، از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند از اين حالت وقتى آن حضرت را عارض مى شد كه حق تعالى بى واسطه ملك وحى بر او مى فرستاد از دهشت كلام الهى و عظمت و جلال نامتناهى اين حالت آن حضرت را عارض مى شد و از براى فرود آمدن جبرئيل چنين نمى شد بلكه جبرئيل بى رخصت داخل آن حضرت نمى شد و چون داخل مى شد مانند بندگان در خدمت او مى نشست (1125).
و در حديث معتبر از حضرت امير المومنين عليه السلام منقول است كه : وحى خدا به پيغمبران اقسام دارد: بعضى از قبيل فرستادن ملائكه است بسوى پيغمبران و بعضى سخن گفتن حق تعالى است با ايشان بى آنكه ملكى در ميان باشد؛ و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم از جبرئيل عليه السلام پرسيد كه : وحى را از كجا مى گيرى ؟ گفت : از اسرافيل مى گيرم ، پرسيد: اسرافيل از كجا مى گيرد؟ گفت : از ملكى مى گيرد از روحانيان كه از او بلندتر است ، پرسيد: آن ملك از كى مى گيرد؟ گفت : در دلش مى افتد (1126).
و على بن ابراهيم از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه جبرئيل عليه السلام به جناب رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت كه : اسرافيل حاجب پروردگار است و از همه خلق به محل صدور وحى الهى نزديكتر است و لوحى از ياقوت سرخ در ميان دو ديده اوست ، چون وحى از جانب حق صادر مى شود لوح بر پيشانى اسرافيل مى خورد پس نظر مى كند در لوح و به ما مى رساند و ما به اطراف زمين و آسمان مى رسانيم (1127).
و در حديث ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه : چون اهل آسمان بعد از عيسى عليه السلام وحى نشنيده بودند در ابتداى مبعوث شدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم صداى عظيمى از وحى قرآن شنيدند مانند آهنى كه بر سنگ سخن بخورد پس همه از دهشت بيهوش ‍ شدند، و چون وحى تمام شد جبرئيل فرود آمد و به هر آسمان كه مى رسيد دهشت ايشان ساكن مى گرديد (1128).
و عياشى از حضرت امير المومنين عليه السلام روايت كرده است كه : چون سوره مائده بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد آن حضرت بر استر شهبا سوار بود و به سبب نزول وحى چنان سنگين شد كه استرا از رفتار ماند و پشتش خم و شكمش آويخته شد به مرتبه اى كه نزديك شد كه نافش به زمين برسد و آن حضرت بيهوش شد و دست خود را بر سر منبه بن وهب گذاشت ، و چون آن حالت زايل شد سوره مائده را بر ما خواند (1129).
و ابن طاووس از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه عثمان بن مظعون گفت كه : من در مكه روزى از در خانه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم گذشتم ديدم آن حضرت بر در خانه نشسته است ، پس نزد او نشستم و مشغول سخن شدم ناگاه ديدم كه ديده هاى مباركش بسوى آسمان باز ماند تا مدتى ، پس ديده خود را به جانب راست گردانيد و سر خود را حركت مى داد ماند كسى كه با كسى سخن گويد و از كسى سخن شنود، پس بعد از زمانى به جانب آسمان مدتى نگريست پس ‍ به جانب چپ خود نظر كرد و رو به جانب من گردانيد و از چهره گلگونش ‍ عرق مى ريخت ، من گفتم : يا رسول الله ! هرگز شما را بر اين حالت نديده بودم ، فرمود كه : مشاهده كردى حال مرا؟ گفتم : بلى ، فرمود: جبرئيل بود بر من نازل شد و اين آيه را آورد ان الله يامر بالعدل والاحسان وايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر يعظكم لعلكم تذكرون (1130).
عثمان گفت : از خدمت آن حضرت برخاستم و به نزد ابو طالب رفتم و آيه را بر او خواندم ، ابو طالب گفت : اى اآل غالب ! متابعت نماييد محمد را تا هدايت يابيد و رستگار گرديد بخدا سوگند كه او نمى خواند شماا را مگر بسوى مكارم اخلاق (1131).
و شيخ طوسى به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده است كه : هر بامداد امير المومنين عليه السلام به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى آمد و حضرت نمى خواست كه ديگرى از او پيشتر بيايد، روزى آمد ديد كه حضرت در صحن خانه خوابيده است و سر خود را در دامن دحيه كلبى گذاشته است ، حضرت امير عليه السلام گفت : السلام عليك چگونه است حال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ؟ دحيه گفت : بخير است اى برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، حضرت فرمود: خدا تو را جزاى خير دهد.
دحيه گفت : من تو را دوست مى دارم و تو را نزد من مدحى هست كه براى تو هديه آورده ام توئى امير المومنين و كشاننده شيعيان بسوى جنان و بهترين فرزندان آدم بعد از پيغمبر آخر الزمان و در دست تو خواهد بود علم حمد در روز قيامت ، تو با محمد و شيعيان شما پيش از هر كس داخل بهشت خواهيد شد، رستگار است هر كه تو را دوست دارد و نااميد است هر كه دست از ولايت تو بردارد، هر كه تو را دوست دارد به محبت محمد تو را دوست داشته ااست و هر كه تو را دشمن دارد به دشمنى محمد تو را دشمن داشته است و شفاعت محمد به ايشان نخواهد رسيد، نزديك بيا كه تو سزاوارترى به برگزيده خدا؛ پس سر آن حضرت را در دامن امير المومنين عليه السلام گذاشت و رفت .
چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بيدار شد فرمود: اين چه صدا بود و باكى سخن مى گفتى ؟ امير المومنين عليه السلام گفت : دحيه به من چنين گفت ، حضرت فرمود: دحيه نبود بلكه جبرئيل بود و تو را به نامى خواند كه خدا تو را به آن نام كرده است و اوست كه محبت تو را در دلهاى مومنان انداخته است و ترس تو را در سينه هاى كافران جا داده است (1132).
و حميرى به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : چند روز وحى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم حبس شد، گفتند: يا رسول الله ! چرا وحى بر شما نازل نمى شود؟ فرمود كه : چگونه نازل شود و حال آنكه شما ناخن نمى گيريد و بوهاى بد را از خود دور نمى كنيد (1133). .
و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : ابليس لعين چهار مرتبه ناله كرد: اول روزى كه ملعون شد؛ دوم روزى كه او را به زمين فرستادند؛ سوم در هنگامى كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم مبعوث شد بعد از آنكه زمانها گذشته بود كه پيغمبرى مبعوث نشده بود؛ چهاردم در وقتى كه سوره حمد نازل شد (1134).
و على بن ابراهيم به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : چون از بالهاى خود زمين را كند و براى آن حضرت باز داشت و چنان شد كه آن حضرت به همه جاى زمين نظر مى كرد مانند كسى به دست خود نظر كند و به مشرق و مغرب نظر مى كرد و با هر گروهى به لغت ايشان سخن گفت و ايشان را به دين خود دعوت نمود، و حق تعالى به قدرت كامله خود چنان كرد كه همه اهل شهرها او را ديدند و صداى او را شنيدند و رسالت او را فهميدند (1135).
و على بن ابراهيم و ابن شهر آشوب و شيخ طوسى و قطب راوندى و ساير محدثان و مفسران روايت كرده اند كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم پيش از بعثت از قوم خود كناره مى كرد و عزلت از ايشان مى نمود و در كوه حرا تنها به عبادت حق تعالى قيام مى نمود و حق تعالى آن حضرت را به تاييد روح القدس و خوابهاى راست و صداهاى ملائكه و الهامات صادقه هدايت مى نمود و بر مدارج عاليه قرب محبت و معرفت ترقى مى فرمود و او را به حليه فضل و علم و اخلاق حميده و آداب پسنديده مزين مى گردانيد، و در اين احوال بغير حضرت امير المومنين عليه السلام و خديجه كسى محرم آن حضرت نبود تا آنكه چون سى و هفت سال از عمر شريف آن حضرت گذشته در خواب ديد كه ملكى ندا مى كند آن حضرت را كه : يا رسول الله ؛ پس روزى در ميان كوههاى مكه مى گرديد و گوسفندان ابو طالب را مى چرانيد شخصى را ديد كه گفت : يا رسول الله ، حضرت فرمود كه : تو كيستى ؟ گفت : من جبرئيلم خدا مرا بسوى تو فرستاده است كه تو را به رسالت بفرستم ؛ پس آبى از آسمان براى او آورد.
و به روايت ديگر: پاى خود را در زمين فرو برد و چشمه اى از آب ظاهر شد و جبرئيل وضو ساخت و وضو را تعليم آن حضرت نمود و حضرت وضو ساخت ، پس نماز را تعليم آن حضرت نمود و آن حضرت با امير المومنين عليه السلام نماز ظهر را ادا كردند، و چون به خانه برگشتند خديجه با ايشان نماز عصر را ادا كرد، و بعد از چند روز ابو طالب با جعفر داخل شدند و ديدند كه آن حضرت با امير المومنين عليه السلام و خديجه نماز مى كنند، ابو طالب به جعفر گفت كه : برو با پسر عمت نماز كن ، پس جعفر با ايشان نماز كرد (1136).
و در حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در ابطح بر دست خود تكيه كرده خوابيده بودم و على در جانب راست من و جعفر طيار در جانب چپ من و حمزه در پايين پاى من خوابيده بودند ناگاه صداى بال جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را شنيدم و از صداى بال ايشان دهشتى مرا عارض شد پس شنيدم كه اسرافيل به جبرئيل مى گفت : بسوى اينن مبعوث شده ايم كه محمد نام دارد و بهترين پيغمبران است ، و آن كه در جانب راست او خوابيده است برادر و وصى اوست و او بهترين اوصياى پيغمبران است ، و آن كه در جانب چپ او خوابيده است جعفر پسر ابو طالب است كه با دو بال رنگين در بهشت پرواز خواهد كرد، آن ديگرى حمزه است كه سيد شهيدان در روز قيامت (1137).
و به روايت ديگر: جبرئيل نزد سر آن حضرت نشست و ميكائيل نزد پاى آن حضرت نشست و آن جناب را بيدار نكردند براى تعظيم آن جناب ، و چون بيدار شد جبرئيل اداى رسالت حق تعالى نمود، و چون جيرئيل برخاست حضرت به دامن او چسبد و گفت : تو كيستى ؟ گفت : منم جبرئيل (1138).
و به روايت امام حسن عسكرى عليه السلام : چون چهل سال از عمر شريف آن حضرت گدشت حق تعالى دل او را بهترين دلها و خاشعتر و مطيعتر و بزرگتر از همه دلها يافت پس ديده آن حضرت را نور ديگر داد و امر فرمود كه درهاى آسمان را گشودند و فوج فوج از ملائكه به زمين مى آمدند و آن ح نظر مى كرد و ايشان را مى ديد و رحمت خود را از ساق عرش تا سر آن حضرت متصل گردانيد، پس جبرئيل عليه السلام فرود آمد و اطراف آسمان و زمين را فرو گرفت و بازوى آن حضرت را گرفت و حركت داد و گفت يا محمد! بخوان گفت : چه بخوانم ؟ گفت : اقرا باسم ربك الذى خلق * خلق الانسان من علق (1139) پس وحيهاى خدا را به او رسانيد (1140).
و به روايت ديگر: پس بار ديگر جبرئيل با هفتاد هزار ملك و ميكائيل با هفتاد هزار ملك نازل شدند و كرسى عزت و كرامت براى آن حضرت آوردند و تاج نبوت بر سر آن و خداوند خود را حمد كن (1141).
و به روايت ديگر: آن كرسى از ياقوت سرخ بود و پايه اى از آن از زبر جد بود و پايه اى از مرواريد (1142)، پس چون ملائكه بالا رفتند و آن حضرت از كوه حرا به زير آمد انوار جلال او را فرو گرفته بود كه هيچكس را ياراى آن نبود كه به آن حضرت نظر كند و بر هر درخت و گياه و سنگ كه مى گذشت آن جناب را سجده مى كردند و به زبان فصيح مى گفتند: السلام عليك يا نبى الله السلام عليك يا رسول الله و چون داخل خانه خديجه شد از شعاع خورشيد جمالش خانه منور شد، خديجه گفت : يا محمد! اين چه نور است كه در تو مشاهده مى كنم ؟ فرمود كه : اين نور پيغمبرى است بگو لا اله الا اللّه محمد رسول الله .
خديجه گفت : سالهاست كه من پيغمبرى تو را مى دانم ؛ پس شهادت گفت و به آن حضرت ايمان آورد پس حضرت گفت : اى خديجه ! من سرمايى در خود مى يابم جامه بر من بپوشان ، چون خوابيد از جانب حق تعالى به او ندا رسيد يا ايها المدثر * قم فانذر * و ربك فكبر (1143) اى جامه بر خود پيچيده كگ برخيز پس بترسان از عذاب خدا، و پروردگار خود را پس تكبير بگو و به بزرگى يادكن پس حضرت برخاست و انگشت در گوش خود گذاشت و گفت : الله اكبر الله اكبر پس صداى حضرت به هر موجود رسيد و همه با او موافقت كردند (1144).
و در نهج البلاغه از حضرت امير المومنين عليه السلام منقلو است كه فرمود: در آن وقت يك خانه در اسلام جمع نكرده بود غير رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و من و خديجه را، و من مى ديدم نور وحى و رسالت را و استشمام مى كردم رايحه پيغمبرى را، و بتحقيق كه شنيدم ناله شيطان را در وقتى كه وحى بر آن جناب نازل شد گفتم ، يا رسول الله اين ناله چيست ؟ فرمود: اين ناله شيطان است كه نااميد شد از آنكه او را عبادت كنند، يا على ! بدرستى كه تو مى شنوى آنچه من مى شنوم و تو مى بينى آنچه مى بينم مگر آنكه تو پيغمبر نيستى وليكن و زير منى و عاقبت تو خير است (1145).
و طبرسى و غير او روايت كرده اند كه : قحط عظيمى در ميان قريش بهم رسيد و ابو طالب عيال بسيار داشت ، پس حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به عباس فرمود: اى عباس ! برادرت ابو طالب عيال بسيار دارد و اين تنگى در ميان مردم بهم رسيده است بيا تا عيال او را تخفيف دهيم ، پس ‍ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم امير المومنين عليه السلام راگرفت و تربيت نمود و هميشه با آن حضرت بود تا آنكه چون مبعوث شد اول كسى كه به آن حضرت ايمان آورد او بود (1146).
و به سندهاى معتبر از عفيف روايت كرده اند كه گفت : من مرد تاجرى بودم در ايام حج به منى آمدم و به نزد عباس رفتم كه متاعى به او بفروشم ناگاه ديدم و مردى از خيمه بيرون آمد و نگاه به جانب آسمان كرد و چون ديد كه آفتاب ميل كرده است به نماز ايستاد رو به كعبه ، پس پسرى بيرون آمد و در پهلويش ايستاد، پس زنى بيرون آمد و در عقب ايشان ايستاد و نماز كردند، من به عباس گفتم : اين چه دين است كه ما هرگز نديده ايم ؟ گفت : اين محمد بن عبد الله است دعوى مى كند كه خدا او را فرستاده است و مى گويد كه گنجهاى كسرى و قيصر براى او فتح خواهد شد و آن زن خديجه زوجه اوست و آن طفل پسر عم او على بن ابى طالب است كه به او ايمان آورده است ، ديگر كسى به او ايمان نياورده است ؛ عفيف آرزو مى كرد كه : چه بودى اگر من در آن روز ايمان مى آورم (1147).
و در روايت ديگر منقول است كه : خديجه به نزد ورقه بن نوفل رفت كه پسر عم خديجه بود و در جاهليت دين عيسى عليه السلام را اختيار كرده بود و كتب آسمان را خوانده بود و مرد پيرى بود و نابينا شده بود، خديجه گفت : مرا خبر ده كه جبرئيل كيست ؟
گفت : قدوس قدوس چگونه نام مى برى جبرئيل را در شهرى كه خدا را در آنجا نمى پرستند؟
خديجه گفت : محمد بن عبد الله مى گويد كه جبرئيل به نزد او آمده است .
گفت : راست مى گويد، من وصف او را در كتب خوانده ام و جبرئيل ناموس ‍ بزرگ است كه بر موسى و عيسى عليه السلام نازل مى شد به رسالت و وحى و در تورات و انجيل خوانده ام كه حق تعالى پيغمبرى مبعوث خواهد كرد كه يتيم باشد و خدا او را پناه دهد و فقير باشد و خدا او را بى نياز گرداند و بر روى آب راه رود و با مردگان سخن گويد و سنگ و درخت بر او سلام كنند و شهادت دهند بر پيغمبرى او؛ ورقه گفت : من در سه شب خواب ديدم كه خدا پيغمبرى بسوى مكه فرستاده است كه نامش محمد است و من در ميان مردم كسى بهتر از او نمى بينم كه سزاوار پيغمبرى باشد.
پس خديجه به نزد عداس راهب رفت كه از علماى نصارى بود و پير شده بود و ابروهايش بر چشمهايش آويخته بود و گفت : اى عداس ! مرا خبر ده از جبرئيل .
عداس به سجده افتاد و گفت : قدوس قدوس از كجا دانستى نام جبرئيل را در شهرى كه خدا در آن پرستيده نمى شود؟
خديجه او را سوگند داد كه به كسى نقل نكند و گفت : محمد بن عبد الله مى گويد كه : جبرئيل به نزد او مى آيد.
عداس گفت : جبرئيل ناموس بزرگ خداست كه بر موسى و عيسى عليها السلام نازل مى شد؛ پس عداس گفت : گاه هست كه شيطان خود را به صورت ملك مى نمايد، اين كتاب مرا ببر به نزد او اگر از جن و شيطان است از او برطرف مى شود و اگر از جانب خداست به او ضررى نمى رساند.
چون خديجه به خانه آمد ديد كه حضرت نشسته است و جبرئيل اين آيات را بر آن حضرت مى خواند مى خواند و القلم و ما يسطرون * ما انت بنعمه ربك بمجنون (1148) بحق و قلم و آنچه مى نويسند به قلم سوگند كه تو به نعمت پروردگار خود ديوانه نيستى و آنچه مى بينى از جن و شيطان نيست .
چون خديجه اين آيات را شنيد شاد شد؛ پس عداس به خدمت پيغمبر آمد و علامتى كه در كتب خوانده بود در آن حضرت مشاهده كرد و گفت : مى خواهم مهر نبوت را به من سوگند تويى آن پيغمبرى كه بشارت داده اند به تو موسى و عيسى ؛ پس گفت : اى خديجه ! بدرستى كه براى او امر عظيمى ظاهر خواهد شد، و به حضرت گفت : آيا مامور به جهاد شده اى ؟ فرمود: نه ، عداس گفت : تو را از اين شهر بيرون خواهند كرد و مامور به جهاد خواهى شد و اگر من تا آن وقت زنده بماند در پيش روى تو شمشير خواهم زد (1149).
و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : در روز نوروز جبرئيل بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد (1150).

next page

fehrest page

back page