next page

fehrest page

back page

رويدادهاى مهم در زندگانى امام زين العابدين عليه السلام . 
زندگى امام زين العابدين عليه السلام را مى توان به چهار دوره تقسيم نمود:
1 - دوره امامت و خلافت جدش حضرت اميرمؤ منان عليه السلام . امام زين العابدين عليه السلام تنها دو سال آخر آن را درك نمود.
2 - دوره امامت عمويش امام حسن مجتبى عليه السلام كه به مدت ده سال ادامه داشت .
3 - دوره امامت پدر ارجمندش امام حسين عليه السلام كه آن نيز ده سال ادامه داشت .
4 - دوره امامت خود امام زين العابدين عليه السلام كه از محرم 61 تا محرم سال 95 قمرى ، به مدت 34 سال استمرار يافت .
در تمام دوره هاى فوق ، رويدادهاى مهمى براى آن حضرت و اهل بيت عصمت عليه السلام به وقوع پيوست كه تاءثيرات به سزايى در جامعه اسلامى آن عصر داشت . ولى مهمترين رويدادى كه در عصر آن حضرت به وقوع پيوست و خود امام عليه السلام نيز در آن حضور كامل داشت . واقعه كربلا و شهادت امام حسين عليه السلام بود.
امام زين العابدين عليه السلام از آغاز مبارزه هاى امام حسين عليه السلام در كنار آن حضرت بود و در سفر آن حضرت از مدينه به مكه ، و از مكه به عراق و كربلا، وى را همراهى مى نمود.
در روز عاشورا كه تمام ياران امام حسين عليه السلام به اذن آن حضرت ، وارد ميدان شده و با دشمنان كارزار كرده و سرانجام مظلومانه به شهادت رسيدند، امام زين العابدين عليه السلام به اراده الهى از آن واقعه خونين ، جان سالم به در برد تا به عنوان حجت خدا بر روى زمين و امام جانشين پدرش اباعبدالله الحسين عليه السلام سكان كشتى طوفان زده امت را رهبرى نمايد.
آن حضرت پس از شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش در كربلا، به همراه ساير بازماندگان قافله حسينى به اسارت دشمن درآمد و در حالى كه به شدت بيمار بود، در غل و زنجير قرار گرفت و با همان حال ، ايام اسارت اهل بيت امام حسين عليه السلام از كربلا به كوفه و از كوفه به شام را تحمل كرد.
و با خطبه هاى روان و روشنگر خود، دشمنان و جنايتكاران را رسوا و حقانيت قيام امام حسين عليه السلام را به گوش مسلمانان رسانيد و آنان را از خواب غفلت بيدار كرد. (براى اطلاع بيشتر از قيام امام حسين عليه السلام به ((بخش واقعه كربلا)) كه پس از اين خواهد آمد، مراجعه كنيد.)
روز 13 محرم - سال 61 هجرى قمرى 
شهادت عبدالله بن عفيف ازدى به دست دژخيمان عبيدالله بن زياد.
يزيد بن معاويه و خاندان بنى اميه و هواداران آنها از جمله عبيدالله بن زياد، عامل يزيد در كوفه و بصره و عنصر اصلى جنايت واقعه كربلا، پس از كشتن امام حسين عليه السلام و ياران فداكارش در كربلا، پس از كشتن امام حسين عليه السلام و ياران فداكارش در كربلا بر اين باور بودند كه كار مخالفان بنى اميه و دشمنان يزيد پايان يافته و آنان براى هميشه سركوب گرديدند.
آنان گمان كردند كه با خاموش كردن نور حسينى ، براى هميشه انوار طيبه اهل بيت عليه السلام را خاموش كردند. ولى غافل از اينكه شهادت امام حسين عليه السلام آغاز راهى است كه ادامه آن ، حكومت ننگين بنى اميه را بر فنا خواهد داد.
بى ترديد قيام اباعبدالله الحسين عليه السلام آثار و نتايج سنگينى براى خاندان ستم پيشه بنى اميه و عاملان نابكار آنان به بار آورد و آنها را در معرض اعتراض ها و قيام هاى متعدد مردمى قرار داد و سرانجام در سال 132 قمرى ، درست 71 سال بعد، اين خاندان جنايت كار را با قيام سراسرى مسلمانان مواجه ساخت و حكومت هزار ماهه آنان را براى هميشه به وادى نيستى و نابودى سپرد.
نخستين اعتراض آشكار نسبت به جنايات عبيدالله بن زياد در شهادت امام حسين عليه السلام ، از سوى يكى از شيعيان كوفه ، به نام عبيدالله بن عنيف ازدى برخاست .
عبيدالله بن زياد، پس از آن كه اسيران واقعه كربلا را در مجلس خود با كلمات درشت و خشن ، مورد اذيت و آزار قرار داد و آنان را سرزنش كرد و پاسخ دندان شكن و كوبنده اى از امام زين العابدين عليه السلام و زينب كبرى عليه السلام شنيد، براى نشان دادن قدرت ظاهرى خويش و گرفتن زهره چشم از مخالفان بنى اميه و هواداران اهل بيت عليه السلام ، دستور داد مردم كوفه در مسجد اعظم گرد آيند تا براى آنان سخنرانى كند.
وى در جمع اهالى كوفه با تكبر و غرور، چنين گفت : الحمدلله الذى اظهر الحق و اهله ، و نصر اميرالمؤ منين يزيد و حزبه و...؛ سپاس ‍ خداى را كه حق را آشكار و اهل حق را روسفيد كرد و يزيد و لشكريانش را يارى نمود و دروغ گو و دروغ گو زاده و ياران او را نابود ساخت و از ميان برد.
از سخنان خشن و خارج از نزاكت وى بسيارى از حاضران خشمگين و متنفر گرديدند ولى نمى توانستند خشم خويش را آشكار سازند. اما عبدالله بن عفيف كه از شيعيان دلير اميرمؤ منان و از زاهدان و عبادت پيشه گان كوفه بود و چشم چپ خود را در جنگ جمل و چشم راست خود را در جنگ صفين از دست داد و نابينا شده بود و پيوسته ملازم مسجد اعظم كوفه و اوقات خود را به صوم صلوات مى گذرانيد، همين كه نعره هاى نفرت انگيز عبيدالله را شنيد، به خشم آمد و با صداى بلند بانگ زد كه اى دشمن خدا، دروغ گو تويى و پدرت زياد بن ابيه و اميرت يزيد بن معاويه كه تو را حكومت داده است ، دروغ گويند.
اى پسر مرجانه ! فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مى كشى و بر فراز منبر و مقام صديقين مى نشينى و كلمات كفرآميز مى گويى .
عبيدالله بن زياد كه انتظار چنين پيش آمدى را نداشت و خيال مى كرد كه ديگر نفس در سينه هاى دوستان اهل بيت عليه السلام حبس شده است ، با تكبر و خودخواهى تمام دستور داد او را دستگير كرده و به نزدش ببرند.
ماءموران حكومتى به سوى عبدالله بن عفيف هجوم آورده و او را دستگيرش كردند ولى وى مردان طايفه خود، يعنى ((ازد)) را به يارى طلبيد. بى درنگ 700 تن از مردان ازدى از داخل و خارج مسجد به يارى او شتافته و او را از دست دژخيمان عبيدالله رهانيدند. ابن زياد براى خاموش ‍ كردن جنبش ازديان به رهبرى عبدالله بن عفيف ، آن روز را تامل كرد و با خشم و كينه و سرافكندگى به دارالاماره برگشت . ولى چون شبانگاه فرا رسيد و مردم پراكنده شده و در خانه هاى خويش آرميدند، ماءموران عبيدالله به سوى خانه عبدالله بن عفيف هجوم آورده و او را از خانه اش به بيرون كشيده و با ضربات شمشير به شهادت رسانيدند.
جنايتكاران حكومتى ، سرش را از بدن جدا كرده و تن او را در محله سبخه به درا آويختند.(105) بدين گونه نخستين جرقه اى كه مى رفت كوفه را بار ديگر به حركت درآورد و جنبش عظيمى را پى افكند، به دست مزدوران پليد اموى به خاموشى گراييد.
ولى شش سال بعد، شيعيان كوفه و دوستداران اهل بيت عليه السلام انتقام خويش را از عاملان جنايت كربلا گرفتند و آنان را به دست مختار بن ابى عبيده ثقفى به اشد مجازات رسانيدند.
روز 15 محرم - سال دوم هجرى قمرى 
وقوع غزوه كدر.
قرارة الكدر، كه غزوه كدر از آن نام گرفت ، نام آبى است در ناحيه معدن پس ‍ از سد معونه . ميان اين مكان تا مدينه منوره هشت چاپار فاصله است .
بنا به روايت محمد بن عمر واقدى (متوفاى 207 قمرى ) اين غزوه در نيمه محرم و بيست و سومين ماه هجرت ، به فرماندهى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم واقع گرديد.(106)
علت وقوع اين نبرد آن بود كه به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خبر دادند كه گروهى از قبايل ((غطفان )) و ((بنى سليم )) در ((قرارة الكدر)) گرد آمده و آماده نبرد با مسلمانان گرديدند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه براى جهانى نمودن دين اسلام و هدايت نسل بشر به اين موهبت الهى ، چاره اى جز رفع فتنه و برداشتن مزاحمت هاى داخلى نداشت ، هميشه در صحنه سياست عصر خود حاضر بود و جوانب امور را از دور و نزديك در كنترل خود داشت .
به همين جهت پس از باخبر شدن از دسيسه هاى قبايل غطفان و بنى سليم ، بى درنگ سپاهى از مسلمانان بسيج كرد و خود فرماندهى اين سپاه دويست نفرى را بر عهده گرفت و عازم قرارة الكدر گرديد.
آن حضرت در اين سفر جهادى ، اين مكتوم و به روايتى سباع بن عرفطه غفارى را جانشين خود در مدينه نمود.
سپاه اسلام هنگامى كه به قرارة الكدر رسيد، متوجه شد كه دشمنان از ترس ‍ سپاه اسلام از آن مكان گريخته اند ولى نشانه هاى شتران و آبشخور آنها باقى است . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، ياران خود را به فراز كوه ها و اطراف آن مكان به سراغ دشمنان فرستاد ولى ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به آنان دست نيافتند. تنها به شبانانى برخوردند كه شتران قبايل بنى سليم و غطفان را در آن نواحى مى چرخانيدند.
مسلمانان ، شبانها و شرتان آنها را به غنيمت گرفتند. در ميان شبانهاى اسير، نوجوانى بود به نام ((يسار)) كه تقسيم غنايم جنگى ، نصيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گرديد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، يسار را آزاد كرد و از آن زمان به بعد، وى به يكى از ياران نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تبديل گرديد.
به هر حال ، مسلمانان بدون هيچ گونه درگيرى با دشمنان ، به همراه غنايم به دست آمده به مدينه مراجعت نمودند.
از ((ابى اروى دوسى )) روايت شده است كه گفت : من خود در اين غزوه حضور داشتم و از كسانى بودم كه راندن شتران را بر عهده داشتم .
چون به ((صرار)) در سه مايلى مدينه مدينه پيامبر صلى الله عليه و آله خمس شتران را گرفت و بقيه را كه چهارصد شتر بود، ميان مسلمانان تقسيم نمود كه به هر نفرى دو شتر رسيد.
پيامبر صلى الله عليه و آله جهت اطمينان از دفع شرارت ها و فتنه جويى هاى بنى سليم و غطفان ، مجددا سپاهى به فرماندهى غالب بن عبدالله ليثى به كدر فرستاد. نيروى اعزامى پس از نبرد مختصر با دشمن و با دادن سه شهيد، فاتحانه به مدينه مراجعت نموده و به همراه خود غنايم بسيارى آوردند.(107)
روز 15 محرم - سال هفتم هجرى قمرى 
وقوع غزوه خيبر و پيروزى مسلمانان بر يهوديان .
در تاريخ نبرد خيبر و پيروزيهاى غرور آفرين مسلمانان بر يهوديان اين ناحيه ، اتفاق ديدگاهى ميان تاريخ نگاران و سيره نويسان اسلامى نيست .
مرحوم شيخ عباس قمى در ((وقايع الاءيام )) بنا به روايتى اين جنگ را در روز پانزدهم محرم (108) و در منتهى الآمال ، پس از 20 روز از بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از حديبيه ذكر كرده است .(109)
ابن خلدون ، اواخر محرم سال ششم هجرى را خروج پيامبر صلى الله عليه و آله از مدينه براى نبرد با يهوديان خيبر مى داند.(110)
شيخ طوسى در امالى ، ابن هشام در سيره ، طبرى در تاريخ خود و مجلسى در بحارالانوار، تاريخ حركت سربازان اسلام را ماه محرم ذكر كرده اند.(111)
ولى واقدى در مغازى ، آن را ماه صفر يا اول ربيع الاول ، (112) و ابن سعد و طبقات ، آن را جمادى الاولى سال هفتم مى دانند.(113)
صاحب وقايع الايام ، فتح خيبر را در روز 24 رجب سال هفتم قمرى بيان كرد و شرحى بر آن نگاشت .(114)
ممكن است گفتار متعدد تاريخ نگاران و اختلاف آنان در نقل اين واقعه مهم ، به اين صورت قابل جمع باشد كه فرمان اعزام سپاهيان از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله در نيمه محرم صادر گرديد و حركت آنان از اواخر محرم آغاز شد و حضور آنان در ناحيه خيبر در ربيع الاول به وقوع پيوست و جنگ آنان رد جمادى الاولى و پيروزى نهايى بر يهوديان در رجب همان سال محقق گرديده است .
به هر تقدير، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پس از بازگشت از سفر حديبيه و انعقاد صلح با مشركان قريش و كسب اطمينان خاطر از سوى آنان ، متوجه گروه هاى ديگرى از اهالى جزيرة العرب شد كه هر گاه فرصتى به دست آوردند، مخالفان و دشمنان اسلام را بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله و اهالى مدينه تحريك و تقويت مى نمودند.
دسته اى از اين مردم ، يهويان بودند كه در ((منطقه خيبر)) سكونت داشتند. خيبر، جلگه وسيع و حاصل خيزى در شمال مدينه ، به فاصله 32 فرسنگى قرار داشت و يهوديان براى سكونت خويش در آن مكان و حراست و نگهبانى از آن ، هفت دژ استوار برپا كرده بودند. جمعيت آنان در اين ناحيه بالغ بر 20000 نفر بود و در ميان آنان ، مردان دلاور و جنگ آور فراوانى از جمله ((مرحب خيبرى )) به چشم مى خوردند.(115)
پيامبر صلى الله عليه و آله با هزار و شش صد تن عازم خيبر شد. آن حضرت ، پرچم سپاه را به ((امام على بن ابى طالب عليه السلام )) سپرد و ((سباع بن عرفطه غفارى )) (116) و بنا به روايتى ((غيله ليثى )) را جانشين خويش در مدينه نمود.
هنگامى كه سپاه اسلام به خيبر رسيد، با دژهاى استوار چون : ناعم ، قموص ، كتيبه ، نسطاة ، شق ، و طيح و سالم روبرو شدند. يهوديان براى حفاظت و كنترل خارج دژها، در كنار هر دژى ، برج مراقبت ساخته و با گماشتن نگهبانانى در آن برج ، جريان خارج دژ را به داخل گزارش ‍ مى دادند.
ساختمان برج ها و دژها طورى ساخته شده بود كه ساكنان آنان بر بيرون قلعه كاملا تسلط داشتند و با منجنيق و ابزارهاى ديگر مى توانستند مهاجمان را سنگباران كنند.
در ميان جمعيت 20000 نفرى خيبر، تعداد دو هزار مرد جنگى و دلاور زندگى مى كردند.(117)
سپاه اسلام به فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله دژهاى نخستين را يكى پس از ديگرى گشودند ولى در برابر دژهاى ديگرى كه از استحكام و حالت تدافعى بيشترى برخوردار بودند، گشايشى پديد نيامد.
قهرمان و مدافع يكى از اين دژهاى نفوذناپذير، مرحب خيبرى بود كه آوازه دلاورى و جنگجويى وى ، مبارزان عرب را به انفعال و سستى مى كشانيد. به همين جهت چند تن از صحابه براى نبرد با دژى كه وى از آن دفاع مى كرد، از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله ماموريت مبارزه يافتند ولى كارى از پيش نبردند.
بنا به روايت تاريخ نگاران ، روز نخست ابوبكر بن ابى قحافه و روز دوم عمر بن خطاب ، پرچم اسلام را به دست گرفته و به سوى اين دژ هجوم آوردند ولى بدون درگير شدن با دشمن بازگشت نمودند.(118)
پيامبر صلى الله عليه و آله كه با چنين وضعيتى روبرو شده بود و روحيه مسلمين را تضعيف شده مى ديد، با صلابت و قاطعيت فرمود: لاعطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله ؛ و يحبه الله ورسوله ، اين پرچم را فردا به دست كسى مى دهم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند.
ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله لحظه شمارى مى كردند و منتظر بودند ببينند كه اين فرد كيست ؟ و اين قرعه به نام كدام يك از آنها بيرون خواهد آمد.
برخى از ياران دلاور و نزديك به رسول خدا صلى الله عليه و آله احساس ‍ مى كردند كه منظور پيامبر صلى الله عليه و آله آنانند.
اما روز بعد فرا رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله پسر عم و داماد خويش ‍ على بن ابى طالب عليه السلام را خواست و پرچم اسلام را به وى سپرد و خطاب به او گفت : قاتلهم حتى يشهدوا ان لا اله الا الله ، و ان محمدا عبده و رسوله ، فاذا فعلو ذلك فقد منعوا منك دمائهم الابحقها و حسابهم على الله .(119)
اى على ، با آنان مبارزه كن تا كلمه طيبه شهادتين را بر زبان جارى سازند. هنگامى كه اظهار مسلمانى نمودند، خون آنان بر تو محترم است ، مگر آنانى كه مستحق نابودى اند و حساب آنان با خدا منان است .
امام على عليه السلام با شهامت و دليرى تمام به سوى دژهاى نفوذناپذير ((و طيح )) و ((سلالم )) به پيش تاخت و پرچم اسلام را در بيرون دژ به اهتزاز درآورد. از آن سو، دو قهرمان يهود خيبرى يعنى حارث و برادرش ‍ مرحب به همراه تعدادى از رزمندگان ديگر براى دفاع از دژ، بيرون آمده و با نيروهاى حضرت على عليه السلام درگير شدند. حضرت على عليه السلام در آغاز با حارث و پس از آن با برادرش مرحب به نبرد تن به تن پرداخت و با ضربات شمشيرش هر دو را به سزاى كيفرشان رسانيد. با كشته شدن دو قهرمان بلند آوازه يهود، ساير جنگجويان خيبرى را وحشت فرا گرفته و به داخل دژ گريختند. و در دژها را بستند. مسلمانان با درهاى بسته دژها روبرو گرديدند. حضرت على عليه السلام همين كه به در دژها رسيد با نام خدا به آنها حمله آورد و در بزرگ را از جايش كند و تا پايان نبرد از آن به جاى سپر استفاده نمود.
پس را آن كه در را بر زمين افكند، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام كه ابو رافع از جمله آنان بود نتوانستند آن را از اين رو به آن رو كنند.(120)
پيكى از جانب حضرت على عليه السلام به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و آن حضرت را از پيروزى بر يهوديان با خبر گردانيد. پيامبر صلى الله عليه و آله با خوشحالى تمام به سوى دژهاى گشوده شده حركت كرد. همين كه به حضرت على عليه السلام رسيد، به وى فرمود: قد بلغنى نباك المشكور و صنيعك المذكور، قد رضى الله عنك و رضيت انا عنك ؛ اى على ، خبر ستايش آور و كارآمدى قابل تقديرت به من رسيد. خدا از تو خرسند است و من نيز از تو خرسندم .
در اين هنگام ، اشك از ديدگان على عليه السلام جارى شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: اى على ، چرا گريه مى كنى ؟
على عليه السلام گفت : فرحا باءن الله و رسوله عنى راضيان (121) ؛ گريه من از خوش حالى است . از اين جهت مى گريم كه خدا و رسولش از من خشنود و خرسندند.
بدين ترتيب ، سپاهيان اسلام وارد دژهاى خيبر شده و پرچم اسلام را بر فراز آنها به احتزاز درآوردند و مفسدان و فتنه انگيزان را به سزاى كيفرشان رسانيده و غنايم فراوانى به چنگ آوردند.
بيشتر دژهاى خيبر با مبارزه و برخى با مصالحه به روى پيامبر صلى الله عليه و آله گشوده شدند. آن دسته از يهوديانى كه مصالحه را ترجيح داده بودند، متعهد گرديدند كه نيمى از درآمدهاى سالانه خويش را به مسلمانان بدهند.(122)
لازم به يادآورى است كه در همين غزوه ، سرزمين ((فدك )) با مصالحه به تصرف پيامبر صلى الله عليه و آله درآمد و آن حضرت به خاطر دلاورى ها و تلاش هاى بى دريغ حضرت على عليه السلام در نبرد با يهوديان خيبر، فدك را به دختر خود فاطمه زهرا عليه السلام همسر على بن ابى طالب عليه السلام بخشيد.(123)
از آن تاريخ تا اوايل خلافت ابوبكر بن ابى قحافه ، باغستان هاى فدك در تملك حضرت زهرا عليه السلام و همسرش حضرت على عليه السلام بود. ولى پس از تصاحب خلافت از سوى ابوبكر، وى با تحريك عمر بن خطاب ، اين باغستان ها را با تزوير و اكراه از حضرت زهرا عليه السلام گرفت و آن حضرت و همسرش را از دست رسى به آنها بازداشت و در اختيار حكومت خويش قرار داد.
روز 15 محرم - سال 11 هجرى قمرى
ورود نمايندگان طايفه ((نخع )) به مدينه و پذيرش دين اسلام (124)
از هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دين اسلام را در مكه معظمه آشكار ساخت و تا سالى كه در مدينه منوره رحلت نمود، به مدت 20 سال مردم را به دين جديد خدا فرا خواند و آنان را از شرك : كفر و بت پرستى بازداشت . در اين مدت بسيارى از اهالى شبه جزيره عربستان با ميل و رغبت باطنى خويش ، دين اسلام را پذيرا شده و خود را از گمراهى رهايى بخشيدند.
پذيرش اسلام به دو گونه بود: فردى و گروهى .
پذيرش فردى ، بيشتر در اوايل دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله صورت مى گرفت . آن گاه كه دعوت آن حضرت فراگير شد و اكثر مردم عربستان با هدف ها و نيت هاى ناب آن حضرت آشنايى پيدا كردند، گروه گروه ، دين جديد را پذيرا شدند و در برخى از ايام به صورت گروهى وارد مدينه شده و به دست رسول خدا صلى الله عليه و آله ، اسلام را اختيار مى كردند.سال نهم هجرى ، اوج مسافرت گروها و هيئت ها به مدينه منوره و اظهار پذيرش اسلام از سوى آنان بود. به همين جهت ، آن سال را ((عام الوفود)) يعنى سال ورود هيئت ها و گروها نام گذارى كردند.(125)
پس از آن سال نيز همين روند استمرار داشت تا آن هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت نمود. بنا به روايت تاريخ نگاران ، آخرين هيئت و گروهى كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده و اسلام اختيار نمودند، طايفه ((نخع )) بود.از اين طايفه حدود 200 تن در نيمه محرم سال 11 قمرى وارد مدينه شده و به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده و با آن حضرت بيعت و اظهار اعتقاد و ايمان به دين مبين اسلام نمودند.
اين طايفه از عرب ها، توسط ((معاذ بن جبل )) كه از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله عازم يمن شده بود، با اسلام و دين حضرت محمد صلى الله عليه و آله آشنا شده بودند.(126)
اين هيئت ، آخرين گروهى بودند كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند و اين واقعه ، پس از بازگشت آن حضرت دار فانى را وداع گفت و روح بلندش به ملكوت اعلى پيوست .
لازم به يادآورى است كه ((مالك بن حارث اشتر نخعى ))، فرمانده سلحشور و يار فداكار امير مومنان عليه السلام از همين طايفه است و از مردان اين طايفه ، فداكاران فراوانى براى حضرت على عليه السلام و اهل بيت عصمت عليه السلام تربيت نمود.
روز 16 محرم - سال 14 هجرى قمرى
# هجوم مسلمانان به دمشق (127)
مسلمانان پس از پيروزهايى كه در نبرد با مسيحيان و سپاهيان روم در جبهه هاى شرقى شام مانند اجنادين ، بصرى و مرج صفر به دست آورده بودند، نيروهاى خويش را برى نبرد با مدافعان شهر تاريخى دمشق (مركز كشور سوريه كنونى ) متمركز كردند. سپاه مسلمانان در آغاز زمين هاى سرسبز و هموار دمشق مانند و مرج صفر و كليساهاى آن را با قدرت تصاحب كردند و پس از 15 روز اقامت در اين منطقه ، به سوى دمشق رهسپار شدند. آنان در شانزدهم محرم سال 14 هجرى به دمشق هجوم آورده و آن را از چند سو به محاصره خويش درآوردند.
مدافعان شهر، تمام درهاى شهر را به روى مسلمانان بسته و در داخل شهر سنگربندى كردند.
خالد بن وليد به فرماندهى پنج هزار رزمجو در سمت شرقى دمشق آماده نبرد شد. وى علاوه بر اين گروه ، فرماندهى كل نيروها را نيز بر عهده داشت . اما در همان هنگام عزل وى از فرماندهى كل صادر گرديد و اين مقام به ابوعبيده جراح واگذار شد.
عمرو بن عاص در باب توما، شر حبيل در باب فراديس ، ابوعبيده در باب جابيه ، يزيد بن ابى سفيان ، در باب الصغير و ابو دردا در برزه با انبوه سپاهيان خويش ، دژهاى استوار دمشق را در محاصره گرفته بودند.
اسقف بزرگ شهر، چون اوضاع را خطرناك و وحشت آورديد، به بالاى دژى كه در مقابل خالد بن وليد بود آمد و وى را به صلح و سازش دعوت كرد. خالد پذيرفت و وارد دژ شد و پس از گفت و گوهاى طرفين ، صلح نامه اى نوشته شد طرفين امضا كردند. متن صلح نامه چنين است :
بسم الله الرحمن الرحيم . هذا ما اعطى خالد بن الوليد اهل دمشق اذا دخلها اعطاها امانا على انفسهم ، و اموالهم ، و كنائسهم ، و سور مدينتهم لايهدم ، و لا يسكن شيى من دورهم ، لهم بذلك عهدالله ، و ذمة رسوله صلى الله عليه و آله و سلم و الخلفاء و المؤ منين ، لا يعرض لهم الا خيرا اذا اعطوا الجزية . (128)
به نام خداوند بخشاينده مهربان . اين ، چيزى است كه خالد بن وليد به اهل دمشق اعطا مى كند. به اين كه هنگامى وارد شهر دمشق گرديد به مردم اين شهر آسيبى نرساند و از جهت جانشان ، دارايى شان و كليساهاى آنان تاءمين دهد و ديوارها و دژهاى شهر را تخريب نكند و در خانه هاى مردم ، كسى را ساكن نگرداند. اين تعهدى است الهى و بر ذمه رسول خدا صلى الله عليه و آله و خلفا و مؤ منان است براى اهالى دمشق كه با اين مردم جز به نيكى رفتار نشود مادامى كه به وظيفه خود در پرداخت جزيه (ماليات اهل كتاب ) عمل نمايند.
اما دسته سربازان ابوعبيده جراح كه در باب جابيه ، كمين كرده بودند، بدون اطلاع از سازش خالد بن وليد، به داخل دژها نفوذ كرده و وارد شهر شدند و ميان آنان و مدافعان شهر نبردى سنگين درگرفت .
مسلمانان مهاجم ، مدافعان دمشق را وادار به شكست و عقب نشينى نمودند و به پيش روى خويش ادامه دادند، تا اين كه در محله ((مقسلاط)) (بازار مسگرها) با نيروى خالد بن وليد كه پيش از اين بدون جنگ وارد شده بودند، تلاقى نمودند.
اسقف دمشق به فرمان دهان و سپاهيان مسلمان كه از سوى ديگر هجوم آورده بودند، پيام داد كه ما با خالد بن وليد مصالحه كرده ايم . با اين حال چگونه دسته ها و گروه هاى ديگرى از سربازان مسلمان در شهر ما تاخت و تاز مى كنند؟
سربازان مسلمان پاسخ دادند كه فرماندهاى سپاه با ابوعبيده جراح است ، نه خالد بن وليد، و مصالحه وليد براى ما ارزشى ندارد. اما ابوعبيده جراح كه متوجه مصالحه خالد بن وليد با اسقف دمشق شده بود، به سربازان مسلمان دستور داد كه نبرد را متوقف كرده و به صلح نامه پاى بند باشند.
آن روزى كه مسلمانان وارد دمشق شده و اين شهر بزرگ را گشودند، روز عيد مسيحيان بود. مسيحيان ، آن روز را بنا بر جشن و شادمانى داشتند كه با ورود مسلمانان ، جشن آنان تبديل به اندوه و شرمسارى گرديد.
لازم به يادآورى است كه از هنگام هجوم مسلمانان به دمشق تا تصرف آن ، چندين ماه طول كشيد. زيرا آنان به مدت شش ماه اين شهر را از چهار طرف در محاصره خويش داشتند. پس از تصرف دمشق از سوى مسلمانان ، بسيارى از مسيحيان از اين شهر كوچ كرده و به ((انطاكيه )) نقل مكان نمودند و خانه هاى خالى آنان در اختيار مسلمانان قرار گرفت . (129)
فتح خلدون ، فتح دمشق را در ماه رجب همان سالى مى داند كه عمر بن خطاب به خلافت رسيده بود. بنا به گفته وى ، نخستين كار عمر پس از تصاحب خلافت ، عزل خالد بن وليد از فرماندهى شام و نصب ابوعبيده جراح به جاى وى بود. ولى ابوعبيده ، امارت خويش را تا پايان فتح دمشق نگه مى داشت .(130)
ابو عبيده از اين طريق ، مانع از هم پاشيدگى سپاه مسلمانان و ضعف احتمالى آنان در برابر سپاهيان روم گرديد.
روز 16 محرم - سال 16 هجرى قمرى 
تدوين تاريخ اسلامى .
در عصر خليفه دوم برخى از استانداران و برخى از دورانديشان مدينه لزوم انتخاب تاريخى ويژه اى براى مسلمانان را به اطلاع خليفه رسانيدند.
عمر بن خطاب كه دو سال و نيم از خلافتش مى گذشت ، تصميم گرفت براى مسلمانان تاريخ ويژه اى ترتيب دهد.
به همين جهت تعدادى از صاحب نظران مهاجر و انصار را گرد آورد و با آنان درباره تدوين تاريخ اسلامى مشورت و گفت و گو كرد.
امير مؤ منان على بن ابى طالب عليه السلام نيز كه در آن جمع حضور داشت ، پيشنهاد كرد: به خاطر اهميت هجرت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه منوره ، هجرت آن حضرت را مبداء تاريخ قرار بدهند. غير از آن حضرت ، برخى از حاضران تولد پيامبر صلى الله عليه و آله ، برخى سال بعثت آن حضرت ، برخى سال رحلت آن حضرت را پيشنهاد كرده بودند. هم چنين بعضى ها تاريخ رومى (ميلادى ) و عده اى هم تاريخ فارس (فرس ‍ قديم ) را پيشنهاد نمودند. ولى عمر بن خطاب پيشنهاد اميرمؤ منان على بن ابى طالب را اصلح دانست و همان را تاييد كرد و بنا گذاشت كه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله مبداء تاريخ اسلامى باشد.
پس از آن درباره ابتداى سال قمرى كه از چند ماهى آغاز گردد، گفت و گو شد. در اين باره هم نظرهاى گوناگونى ارائه گرديد. برخى به خاطر اهميت ماه رمضان ، ابتداى رمضان را و برخى به خاطر اهميت حج ، اول ذى حجه را و برخى ماه رجب را كه در عصر جاهليت اهميت ويژه اى در نزد عرب ها داشت و عثمان بن عفان ، ماه محرم را به خاطر اين كه نخستين ماه حرام است ، پيشنهاد نمودند. عمر بن خطاب پيشنهاد عثمان را پذيرفت و دستور داد كه نخستين ماه سال قمرى را از محرم آغاز كنند.
لازم به يادآورى است كه اول محرم نخستين سال قمرى (دو ماه پيش از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله ) مصادف بود با نخستين روز فروردين (عيد نوروز) سال 33 حكومت خسرو پرويز ساسانى . (131)
روز 21 محرم - سال سوم هجرى قمرى 
ازدواج حضرت على عليه السلام با فاطمه زهرا عليهاالسلام .
علامه مجلسى در كتاب گرانسنگ ((بحارالانوار)) به نقل از شيخ مفيد در كتاب حدائق الرياض ، گفته است : شب 21 محرم سال سوم هجرى كه شب پنج شنبه بود، مراسم زفاف حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام برگزار گرديد و آن بانوى بزرگ اسلام به خانه مولاى متقيان على بن ابى طالب عليه السلام منتقل گرديد. به اين جهت روزه گرفتن 21 محرم به عنوان روزه شكر، مستحب و پسنديده است . (132)
حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام به هنگام ازدواج ، نه ساله بود و از جهت رشد جسمى و فكرى به كمال رسيده و سرآمد دختران و زنان عصر خويش ‍ بود.
آن حضرت در سال پنجم بعثت (هشت سال پيش از هجرت ) از دامن پاك و پاكيزه بانوى خوش نام حجاز، يعنى خديجه بنت خويلده ديده به جهان گشود و با نور جمال خوش خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله را روشن تر
و اميدوار كننده تر گردانيد. وى آخرين فرزند حضرت خديجه عليهاالسلام بود و در عصرى ديده به جهان گشود كه پدرش حضرت محمد صلى الله عليه و آله آيين رهايى بخش اسلام را براى مردم مكه به ارمغان آورده بود. در آن زمان ، سران قريش و متعصبان مكه به شدت با پيامبر صلى الله عليه و آله و ايمان آورندگان مبارزه كرده و از هر سو، مانع پيشرفت و گستردگى آيين اش مى شدند. حضرت خديجه عليهاالسلام كه نخستين همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود به مانند آن حضرت ، سختى ها و محروميت هاى فراوانى را تحمل نمود.
رشد و نبوغ فاطمه زهرا عليهاالسلام در دامن مادر مهربان و پايدار و پدرى نجات دهنده بشريت از ظلم و جهل ، از وى دوشيزه اى نمونه و الگو پرورانيد كه نقش بسيار حساس و ارزنده اى در تاريخ اسلام بر عهده گرفت .
آن حضرت ، بيش از پنج بهار را پشت سر نگذاشته بود كه مادر مهربانش ‍ حضرت خديجه عليهاالسلام را از دست داد و تنها مونس باقى مانده اش ، پدر ارجمندش حضرت محمد صلى الله عليه و آله بود.
حضرت فاطمه عليهاالسلام با از دست دادن مادر، بسيار تنها بود و احساس ‍ غربت مى كرد ولى فاطمه بنت اسد، همسر حضرت ابوطالب عليه السلام كه پدرش حضرت ابوطالب عليه السلام تا آخر عمر از آن حضرت دفاع و پشتيبانى كرده بودند، جاى خالى خديجه عليهاالسلام را براى فاطمه زهرا عليهاالسلام پر كرد و آن حضرت را از تنهايى بيرون مى آورد.
سرانجام بانوى بزرگ اسلام ، در پى مهاجرت سرنوشت ساز پدرش حضرت محمد صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه ، وى نيز به مدينه منوره مهاجرت نمود و در اين شهر ساكن گرديد.
مدينه كه با آغوش باز، پيامبر صلى الله عليه و آله و خانواده اش را پذيرا شده بود، از بانوى اسلام به گرمى استقبال كرد و از روش و منش او، بانوان اين شهر به راه درستى و راستى هدايت گرديدند. او مربى و معلمى توانا براى زنان و دختران مدينه ، (شهر تازه به اسلام رو آورده ) بود.
حضرت فاطمه عليهاالسلام پس از دو سال اقامت در مدينه ، در موقعيتى قرار گرفته بود كه مى بايست تشكيل خانواده و زندگى جداگانه مى داد. به همين جهت برخى از بزرگان و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از بانوى بزرگ اسلام خواستگارى كرده و اظهار تمايل به خويشاوندى با رسول خدا صلى الله عليه و آله نمودند، ولى از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ منفى دريافت كردند.
تا اين كه پسر عم رسول خدا صلى الله عليه و آله كه دست پرورده آن حضرت بود از جوانان دلير و پاك بنى هاشم محسوب مى شد، پا پيش ‍ گذاشت و از دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله خواستگارى كرد. او، كسى نبود جز امام على بن ابى طالب عليه السلام .
حضرت محمد صلى الله عليه و آله با مشورت دخترش فاطمه عليهاالسلام ، به على عليه السلام با راهنمايى رسول خدا صلى الله عليه و آله آماده تشكيل خانواده و مراسم عروسى با بانوى اسلام گرديد.
در آن ايام به خاطر هجرت اجبارى مسلمانان از مكه به مدينه ، اكثر آنان از جمله امام على عليه السلام از جهت اقتصادى و مالى در مضيقه بوده و زندگى مشقت بارى را پشت سر مى گذاشتند. حضرت على عليه السلام در آن زمان از مال دنيا جز يك شمشير، يك زره و يك مركب سوارى چيز ديگرى نداشت و براى فراهم آورى هزينه هاى ازدواج ، ناچار گرديد كه زره خود را بفروشد و از پول آن ، جهيزه اى براى همسرش فاطمه عليهاالسلام فراهم نمايد.
صورت جهيزه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله كه از سوى پدر ارجمندش ‍ حضرت محمد صلى الله عليه و آله و از دارايى هاى حضرت على عليه السلام فراهم گرديد، بنا به روايت اكثر مورخان به شرح ذيل است :
1 - پيراهنى كه به هفت درهم خريدارى شده بود.
2 - روسرى (مقنعه ) كه قيمت آن يك درهم بود.
3 - قطيفه مشكى كه تمام بدن را كفايت نمى كرد.
4 - يك تخت خواب كه از چوب و ليف خرما ساخته شده بود.
5 - دو عدد تشك از كتان مصرى كه يكى پشمى و ديگرى از ليف خرما بود.
6 - چهار عدد بالش كه دو تاى آن را پشم و دو تاى ديگر از ليف خرما بود.
7 - پرده
8 - حصير هجرى
9 - دست آس
10 - مشكى از پوست
11 - كاسه چوبى براى شير
12 - ظرف پوستى براى آب
13 - سبوى سبز رنگ
14 - كوزه هاى متعدد
15 - دو بازو بند نقره اى
16 - يك ظرف مسى
وقتى چشم رسول خدا صلى الله عليه و آله به اين ها افتاد، فرمود: خدايا، زندگى را بر گروهى كه بيشتر ظروف آنها سفال است ، مبارك گردان .
مهريه حضرت زهرا عليهاالسلام پانصد درهم بود كه به ((مهر السنة )) معروف گرديده است . (133) بدين ترتيب حضرت فاطمه عليهاالسلام آماده تشكيل خانواده و انتقال به خانه اميرمؤ منان عليه السلام گرديد.
اين واقعه مبارك در واپسين ماه هاى دومين سال حضور آنان در مدينه (كه ابتداى سال سوم هجرى بود) به وقوع پيوست و خانواده اى تازه با مشاركت حضرت على عليه السلام و حضرت فاطمه عليهاالسلام پا گرفت كه پاك ترين و مقدس ترين خانواده اى شد كه در اسلام بنا گرديده اند.
از ابن عباس روايت شده است كه هنگام حركت دادن حضرت زهرا عليهاالسلام به سوى خانه على عليه السلام ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در پيشاپيش فاطمه زهرا عليهاالسلام ، جبرئيل در سمت راست و ميكائل در سمت چپ او در حركت بودند و هفتاد هزار فرشته الهى ، از پشت سر، وى را بدرقه كرده و تسبيح و تقديس خدا را به جاى مى آوردند تا اين كه صبح طلوع كرد. (134)
درباره رفتار حضرت على عليه السلام و همسرش حضرت فاطمه عليهاالسلام نسبت به يكديگر، روايات فراوانى در منابع اسلامى ذكر شده است و در اين جا به عنوان حسن ختام ، تنها به يك روايت از اميرمؤ منان عليه السلام بسنده مى كنيم :
آن حضرت فرمود: فو الله ما اءغضبتها، و لا اكرهتها على اءمر حتى قبضهاالله - عز و جل - و لا اغضبتنى و لا غضبت لى اءمرا، و لقد كنت اءنظر اليها فتنكشف عنى الهموم و الاءحزان .
به خدا سوگند، هرگز بر او (فاطمه زهرا عليهاالسلام ) خشم نگرفتم و او را بر چيزى اكراه و اجبار نكردم تا اين كه به جوار حق پيوست . او نيز با من در اين مقام بود كه هرگز مرا نرنجانيد و مرا وادار به اكراه و اجبار نكرد. من هر گاه به چهره وى نگاه مى كردم ، تمام ناراحتى و اندوهم بر طرف مى شد.(135)

next page

fehrest page

back page