fehrest page

back page

قوم لوط
لوط از طرف خداوند ماءمور شد تا به سوى منطقه بابل حركت كند و در آنجا مردم را به دين الهى و دورى از گناهان دعوت كند.
قومى بت پرست كه گرايش به ماديگرى آنها را به فساد جنسى و انحرافات كشيده و مبتلا به همجنس بازى بودند. اين عمل شنيع چشم و گوش آنها را بر حق بسته بود و اقدامات طولانى و ممتد لوط اثر نداد او سى سال بين آنها تبليغ كرد اما نتوانست اجتماع خود را از اين عمل ننگين كه نسل را تباه و جامعه را از راه كمال باز مى دارد و بشريت را حتى از جامعه حيوانات نيز منحطتر قرار مى دهد كه حيوانات هرگز به چنين عملى نمى پردازند دور سازد و حتى همسر او نيز دچار سوء عمل گشته و آنها را در اين باره تشويق مى نمود. قرآن در اين باره مى فرمايد:
((هر كسى بر اين شهر ميهمان مى شد مورد تقاضاى فساد قرار مى گرفت .)) (35) (36)
از جانب خداوند دستور عذاب اين قوم صادر مى شود و ملائك براى همين منظور نزد ابراهيم مى رسند و همچون ميهمانانى وارد بر ابراهيم مى شوند. در آغاز به ابراهيم نمى گويند آنها كيستند و اكنون در قيافه افراد بشرى بر او وارد شده اند تا همين گونه نيز قوم لوط مورد آزمايش قرار گيرند چنانكه همسر پير ابراهيم نيز آزمايش شود.
وقتى آنها وارد منزل ابراهيم شدند او بلافاصله براى ميهمانانش كبابى از گوسفند جوان تهيه نمود و در برابر آنها نهاد اما كمى دقت كرد؛ (37)
((و فهميد آنها از غذا تناول نمى كنند و به آن دست نمى زنند مشكوك شد و ترسيد.))(كه آيا اينها توطئه گر و ماءمورين دشمن هستند كه در خانه او حاضر شده اند و يا در غذا و ميهمانى او اشكالى ديده اند) (38)
((به آنها گفت من از شما در هراس هستم )) (39)
((آنها به ابراهيم اطمينان دادند كه ترسى نداشته باش ما براى تو بشارت داريم كه پسرى دانشمند دارا مى شوى )) (40)
((ابراهيم گفت در حاليكه اين چنين پير هستم مرا بشارت مى دهيد؟))
ابراهيم هنوز باور نداشت آنها ملائك هستند چون آنها به شكل انسانهايى آمده اند تا قوم لوط بار ديگر آزمايش و سپس عذاب شود و ظاهرشان نشان نمى دهد آنها ماءمورين الهى باشند. (41)
((ماءمورين گفتند اين بشارت حق است و تو از رحمت خداوند ماءيوس ‍ مباش . (42)
))
ابراهيم گفت تنها گمراهان از رحمت خداوند ماءيوس هستند.
(در حقيقت ابراهيم در اينكه خداوند مى تواند چنين قدرتى را نشان دهد ترديدى نداشت بلكه سخن در اين بود كه آيا اين بشارت الهى است يا نه و وقتى معلوم شد از جانب خداوند است ديگر سخنى نداشت .) (43)
همسر ابراهيم كه در آنجا ايستاده بود از اين مطلب خندان شد و ماءمورين الهى او را كه پيره زن بود به (زاييدن فرزندى كه بعدا او را) اسحاق (ناميدند) و (نوه اى كه او را) يعقوب (خواهند ناميد) بشارت دادند.(44)
همسر ابراهيم گفت واى بر من آيا من فرزند به دنيا مى آورم در حاليكه پير زن هستم و شوهر من نيز مردى كهنسال است ؟ بسيار شگفت انگيز است ! (45)
((ماءمورين الهى به او گفتند آيا از خدا شگفت انگيز است رحمت و بركت خداوند بر شما اهل بيت او ستوده و بزرگوار است .)) (46)
((ابراهيم گفت پس ماءموريت شما چيست ؟ گفتند ما نسبت به قوم مجرمين ماءمور هستيم . تنها آل لوط نجات خواهند يافت كه آنها را نجات خواهيم داد. مگر همسرش كه او بايد در محل عذاب باشد.)) (47)
((وقتى اضطراب ابراهيم فرو نشست و خبر عذاب قوم لوط را شنيد به شفاعت از اين قوم پرداخت .))
ابراهيم ماءمورين را ترغيب مى كرد كه مهلت ديگرى به اين قوم داده شود تا شايد هدايت شوند.
ان ابراهيم لحليم اواه منيب (هود 75 *) يا ابراهيم اعرض عن هذا انه قد جاء امر ربك و انهم آتيهم عذاب غير مردود (هود 76)
((ابراهيم بردبار و دلسوز و توبه كار بود. ماءمورين به ابراهيم گفتند: در اين باره سخن نگو دستور خداوند است و اينها عذاب خواهند شد و عذاب قابل تغيير نيست .))
ورود ملائكه به قوم لوط جهت عذاب
((و لما جاءت رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا و قال هذا يوم عصيب ))(48)
ماءمورين الهى در همان قيافه به شهر لوط رفته و وارد منزل او شدند و لوط از ترس مردم قلبش تنگ شد و گفت روز سختى را در پيش داريم .
قال انكم قوم منكرون (حجر 62) قالوا بل جئناك بما كانوا فيه يمترون (حجر 63)
در آغاز گفت : ((من شما را نمى شناسم . گفتند بلكه در باره مطلبى آمده ايم كه قوم تو در باره آن ترديد دارند.))
لوط مى دانست آنها حتما از او مى خواهند ميهمانانش را در اختيارشان قرار دهد و لوط پيامبر از اين مساءله بسيار ناراحت است و او چگونه اجازه دهد ميهمانان او مورد تقاضاى فساد قرار گيرند؟ (49)
خبر ميهمانان لوط به قوم او رسيد و به يكديگر بشارت مى دادند(كه موردى براى فساد آمده است .) (50)
قوم لوط كه مشغول كارهاى فساد بودند به سرعت به خانه او حمله ور شدند لوط با آنها وارد سخن شد و گفت اگر تصميم به ارضاى شهوت داريد دختران من هستند مى توانيد با آنها ازدواج كنيد و بدين ترتيب آنها براى شما حلالند آبروى مرا در برابر ميهمانانم نريزيد و مرا خوار نكنيد. (51)
((گفتند تو كه مى دانى ما به دختران تو نيازى نداريم و تو مى دانى ما دنبال چى هستيم ؟)) (52)
قرآن درباره آنها مى فرمايد:
((قسم به جان تو كه اينها دچار مستى كورى بودند.))
چنان در فساد غوطه ور بودند و از ديدن ميهمانان لوط از خود بى خود شدند كه عقل و هوش را از دست داده و قدرت تفكر ندارند كه اين چه عملى است با ميهمانان وارد بر يك خانه ؟! (53)
لوط كه خود را مواجه با چنين وضعيتى مى ديد گفت : ايكاش در ميان شما طرفدارانى داشتم كه مرا در برابر اين هجوم يارى مى داد و يا به خانواده اى كه حاضر بود مرا يارى كند ملحق مى شدم . (54)
به ميهمانان حمله ور شدند اما (گويا ماءمورين الهى خاك بر چشمان آنها پاشيدند كه ) دچار كورى شدند. بچشيد عذاب الهى را و تهديدهاى مرا. (55)
در اينجا ماءمورين الهى به سخن آمدند و لوط را آرامش خاطر دادند و به او گفتند:
((ما ماءمورين الهى هستيم اينها دستشان به تو نمى رسد نيمه شب همراه با خانواده مخفيانه شهر را ترك كن اما همسرت بايد بماند تا عذاب شود هنگام عذاب اينها صبح است آيا صبح نزديك نيست ؟))
سحر هنگام آل لوط نجات يافتند و شهر را ترك كردند.
فاخرجنا من كان فيها من المومنين (ذاريات 35) فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين (ذاريات 36)
((همه مؤ منين را از شهر بيرون برديم . (البته ) تنها يك خانه مسلمان در آن شهر يافتيم .))
زمان اجراى دستور فرار رسيد؛
فاخذتهم الصيحه مشرقين (حجر 73) فجعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليهم حجاره من سجيل (حجر 74) مسومه عند ربك وما هى من الظالمين ببعيد(هود 83)
((با طلوع آفتاب صداى مهيبى برخاست . و ماءمورين الهى شهر را زير رو كردند و باران پيوسته اى از سنگهاى سخت بر آنها ريختيم . سنگها نزد خداوند (مشخص و) نشانه دار بودند و اين عذاب از ستمگران دور نيست .))
هجرت به مكه
پس از اينكه خداوند ابراهيم را به فرزند بشارت دادند او از هاجر داراى فرزند شد و نام او را اسماعيل نهاد.
خداوند به او دستور داد هاجر و اسماعيل را به سرزمين مكه كه حرم امن اوست و اولين نقطه اى كه او خلق نموده هجرت دهد و در آنجا ساكن نمايد.
(قابل دقت است كه ابراهيم در دوران جوانى و ميانسالى خود از داشتن فرزند محروم بود و از خداوند تقاضاى فرزند نمود و خداوند در كهنسالى دعوت او را قبول نمود و اسماعيل را به او داد و اسماعيل اكنون كودكى شيرخوار است و هنگامى است كه ابراهيم لذت فرزند را مى برد اما در همين حال خداوند به او دستور مى دهد همين فرزند را كه براى او بسيار عزيز است به سرزمينى دور از شام كه محل استقرار ابراهيم است هجرت دهد.
ابراهيم قبول كرد و به سوى مكه كه براى او ناشناخته است حركت نمود.
تاريخ مكه
خداوند متعال در باره مكه و خانه خود مى فرمايد:
((ان اول بيت وضع للناس للذى ببكه مباركا و هدى للعالمين ))
((اولين خانه اى كه براى مردم ساخته شد همان است كه در مكه قرار دارد و براى مردم دنيا هدايت است .))
اين خانه به دست آدم و به دستور الهى ساخته شد و خداوند به آدم دستور داد تا آن را طواف كند و همچنان اين خانه معبد مردم خداشناس بود تا زمان نوح كه در جريان طوفان نوح و در سيل اين خانه تخريب شد و حجر الاسود كه موجودى بهشتى است بر آب روان بود تا اينكه در ابوقبيس در دل گل و لاى كوه مخفى ماند تا زمان ابراهيم كه خداوند به ابراهيم دستور داد همسر و فرزند را نزد همان خانه كه در سيل و طوفان ويران شده قرار دهد.
جبرئيل راهنماى ابراهيم به سوى خانه خدا بود و در مسير هر نقطه اى كه داراى آب و هوا و درختان بود مورد سؤ ال قرار مى گرفت اما جبرئيل مى گفت اينجا نيست تا به مكه رسيدند در آنجا تك درختى بود كه هاجر و اسماعيل در سايه آن بساط كردند و ابراهيم ماءمور بود كه به سوى شام و به منطقه ماءموريت خود باز گردد.
ابراهيم اين مطلب را به هاجر گفت كه خداوند به من دستور داده تا شما را در اينجا قرار دهم و باز گردم و هاجر در برابر امر الهى تسليم بود.
يك زن تنها همراه با كودكى شيرخوار در بيابانى دور از آب و بدون ساكن كارى بس دشوار است هم براى هاجر و هم براى ابراهيم اما اين زن و مرد در برابر امر الهى تسليم هستند و او اينگونه خواسته و همين صلاح است .
ابراهيم از هاجر و اسماعيل دور شد اما وقتى به بلندى كوه رسيد ايستاد و بار ديگر اين مادر و فرزند را نظاره كرد و دست به دعا برداشت .
((پروردگارا من از خانواده ام كسانى را در دره اى خالى از كشت و زرع در كنار خانه ات كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند تو قلب گروهى از مردم را به سوى آنها متوجه ساز و از ثمرات آنها را روزى ده .))
ابراهيم رفت و هنگام ظهر اسماعيل تشنه شد و هاجر در پى آب برخواست اما هر چه تلاش نمود آبى نيافت و پيوسته فرزند تشنه تر مى شد تا اينكه مادر نگران بين دو كوه صفا و مروه چندين بار در جستجوى آب رفت و آمد كرد بر كوه صفا قرار مى گرفت و سراب را در زمين مى ديد به گمان آب سرازير مى شد و تا مروه پيش مى رفت اما آب نمى يافت و بر مروه بار ديگر در قسمت صفا سراب مى ديد و به همين گونه بارها اين مسير را طى نمود تا ماءيوس شد ناگهان چشم او بر اسماعيل افتاد كه در كنار او آب جارى است بلافاصله به كنار كودك آمد و با خاك اطراف آب را جمع نمود و اسماعيل و هاجر سيراب شدند.
در منطقه اى نه چندان دور از مكه قبيله اى به نام جُرْهُمْ ساكن بودند با پيدا شدن آب پرندگان در اين منطقه به پرواز درآمدند و جرهميان با مشاهده پرندگان متوجه شدند در اين نقطه خبرى اتفاق افتاده خود را به آنجا رساندند و با هاجر و اسماعيل مواجه شده و آنها را در همانجا ماءوا دادند و جرهميان نيز به اين منطقه آمدند.
پس از چندى ابراهيم بار ديگر به ديدار هاجر و اسماعيل آمد و از جانب خداوند ماءمور شد تا خانه را بازسازى نمايد.
ابراهيم همراه با اسماعيل به ساختن خانه مشغول شدند
((آن هنگام كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه را بالا مى بردند (گفتند) خداوندا از ما قبول كن تو شنوا و دانايى . خدايا ما را مسلمان قرار ده و از دودمان و تبار ما امتى مسلمان قرار ده و چگونگى عبادت را به ما نشان ده تو توبه پذير و گناه بخشى .))
خانه ساخته شد و اسماعيل نوجوانى در كمال زيبايى و ادب است و در كارها به پدر پير كمك مى كند. در همين احوال ابراهيم خواب مى بيند و براى پسر نقل مى كند
قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ما ذا ترى قال يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين (56)
((پسرم در خواب ديدم كه در حال بريدن سر تو هستم نظر تو چيست ؟ پسر گفت آنچه بدان ماءمور هستى انجام ده حتما خواهى ديد كه من اهل صبر هستم .)) (57)
پس خود را در اختيار پدر قرار داد و ابراهيم او را به قربانگاه آورد و او را بر زمين خوابانيد تا سر او را قطع كن . (58)
((در همين حال نداى الهى آمد، اى ابراهيم (59)
به خواب عمل كردى و ما محسنين را اينگونه جزا مى دهيم . (60)
آزمايش سنگينى بود (61)
بجاى اسماعيل حيوان بزرگى براى ذبح به ابراهيم داديم (62)
سپاس خداوند را كه در هنگام پيرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد خداى من شنواى دعا است .
همه اين امتحانات موجب شد تا ابراهيم مقام امامت را از خداى تعالى دريافت نمايد كه خداوند فرمود او را به كلماتى آزموديم و مقام امامت را به او عطا نموديم و ابراهيم اين مقام را براى دودمان و فرزندان تقاضا نمود و خداوند فرمود اين مقام به آنها كه ستم روا دارند نمى رسد. (63)
((آن هنگام كه خداوند ابراهيم را به كلماتى آزمود و آن را كامل نمود ابراهيم از خداوند خواست تا او را امام قرار دهيم و همين مقام را براى ذريه خود نيز تقاضا نمود كه خداوند فرمود عهد و پيمان من در اختيار ستمكاران قرار نمى گيرد.))

fehrest page

back page