back page

next page

301- همان ، ص 24؛ خصال ، ص 127.
302- صرد، مرغى است كه سرش بزرگ ، شكمش سفيد و پشتش سبز مايل به سياه است كه معمولا پرندگان كوچك و گنجشك را شكار مى كند؛ خصال ، ج 1، ص .127
303- بحارالانوار، ج 12، ص 73 به نقل از تفسير عياشى .
304- بحارالانوار، ج 12، ص 73 به نقل از تفسير عياشى .
305- بقره (2) آيه 260.
306- انبياء(21) آيه 71.
307- عنكبوت (29) آيه 26.
308- صافات (37) آيه 99.
309- نجّار، قصص الانبياء، ص 84.
310- منظور دختر بى واسطه نيست ، بلكه ساره دختر دختر لاجح بوده چنان كه مجلسى و ديگران در شرح حديث گفته اند و اين ساره كه همسر ابراهيم گرديد هم نام ساره مادر آن حضرت است .
311- صافات (37) آيه 99.
312- روضه كافى ، ص 370-373؛ بحارالانوار، ج 12، ص 46-47.
313- روضه كافى ، ص 370-373؛ بحارالانوار، ج 12، ص 46-47.
314- صدوق امالى ، ص 178-179؛ بحارالانوار، ج 12، ص 76.
315- مجمع البيان ، ج 10، ص 476؛ كامل التواريخ ، ج 1، ص 124؛تاريخ طبرى ، ج 1،ص 219.
316- معانى الاخبار، ص 95، خصال ، ج 2، ص 104.
317- خصال ، ج 2، ص 104-105؛ كامل التواريخ ، ج 1،ص 124؛ تاريخ طبرى ، ج 1، ص 220.
318- كامل التواريخ ، ج 1، ص 124.
319- كامل التواريخ ، ج 1،ص 124.
320- علل الشرائع ، ص 24؛ امالى صدوق ، ص 118.
321- علل الشرائع ، ص 20-24.
322- كامل التواريخ ، ج 1،ص 124؛ تاريخ طبرى ، ج 1،ص 219.
323- كامل التواريخ ، ج 1،ص 124؛ تاريخ طبرى ، ج 1،ص 219.
324- اكمال الدين ، ص 289.
325- تاريخ ‌طبرى ، ج 1، ص 219.
326- ممكن است هر دو پادشاه يكى بوده كه سرزمين شام و مصر هر دو در حكومت او اداره مى شده است .
327- در روايت كلينى و صدوق و برقى (ره ) چنين است كه وقتى هاجر هفت بار فاصله ميان صفا و مروه را طى كرد و هربار فرياد زد: آيا در اين وادى هم دمى هست ؟ جبرئيل نزد وى آمد و بدو گفت : تو كيستى ؟ گفت : من كنيز ابراهيم خليلم كه خدا از وى فرزندى به من داده است .
جبرئيل پرسيد: ابراهيم شما را به كه سپرده است ؟
هاجر گفت : هنگامى كه ابراهيم مى خواست برود، بدو گفتم كه ما را به كارى مى سپارى ؟ گفت : به خداى عزوجل .
جبرئيل گفت : شما را به سرپرستى كافى سپرده است . در اين هنگام هم چنان كه اسماعيل پاى خود را به زمين مى ساييد چشمه زمزم پديدار گشت و هاجر از مروه نزد فرزند آمد وديد كه آب از زير پايش جوشيده ، از ترس آن ها كه آب ها به هدر رود، خاك ها را اطراف آن جمع كرد و اگر چنين نمى كرد آب ها بر زمين جارى مى شد. پرندگان كه چنان ديدند در اطراف آن آب حلقه زدند. در اين وقت كاروانى از مردم يمن از آن جا عبور مى كرد و چون حلقه پرندگان را ديدند، با هم گفتند كه حتما در اين جا آبى پيدا شده و نزديك شدند و از هاجر آب گرفته و به جاى آن خوراكى و طعام به او دادند و نيز ساير كاروان ها بدان جا مى آمدند و از او آب مى گرفتند و خوراكى مى دادند.
328- تفسير قمى ، ص 51 و 52.
329- بعضى معتقدند كه ذبيح اسحاق بوده و رواياتى نيز در كتاب هاى اهل سنت چون تاريخ طبرى و كامل ابن اثير و بلكه در برخى از كتاب هاى شيعه طبق اين قول آمده ، لكن طبق روايات زياد ديگرى كه از طريق شيعه نقل شده و شواهدى كه در آيات قرآن كريم نيز به چشم مى خورد و دليل هاى ديگرى كه در اين مورد موجود است ، اين قول كه ذبيح همان اسماعيل بوده ، صحيح تر و بلكه مى توان گفت همين قول درست است ، از اين رو اشاره اى به اختلاف نكرده و همان را اختيار كرديم .
330- صافات (37) آيه 102.
331- صافات (37) آيه 102.
332- كامل التواريخ ، ج 1، ص 112؛ مجمع البيان ، ج 8، ص 452-454.
333- صافات (37) آيات 104 و 105.
334- تفسيرقمى ، ص 557-559.
335- تاريخ طبرى ، ج 1، ص 192-193.
336- علل الشرائع ، ص 437.
337- بحارالانوار، ج 12، ص 112 به نقل از راوندى قصص الانبياء و كامل التواريخ ، ج 1،ص 104 و 105.
338- علل الشرائع ، ص 195-196.
339- بقره (2) آيات 127-129.
340- تفسير قمى ، ص 53.
341- حج (22) آيات 27-29.
342- فروع كافى ، ج 1، ص 220-221.
343- تاريخ طبرى ، ج 1، ص 220-221؛ نجّار، قصص الانبياء، ص 109.
344- همان .
345- مسعودى ، اثبات الوصيه ، ص 35.
346- بحارالانوار، ج 12، ص 113.
347- تاريخ يعقوبى ، ص 30.
348- اثبات الوصيه ، ص 35.
349- مريم (19) آيات 54 و 55.
350- مجمع البيان ، ج 6، ص 518.
351- مجمع البيان ، ج 6، ص 518.
352- مجمع البيان ، ج 6، ص 518.
353- بحارالانوار، ج 12، ص 113 به نقل از ثعلبى ، عرائس الفنون .
354- فروع كافى ، ج 1، ص 223.
355- كامل التواريخ ، ج 1، ص 125.
356- بحارالانوار، ج 12، ص 113 به نقل از راوندى ، قصص الانبياء.
357- بحارالانوار، ج 12، ص 113 به نقل از راوندى ، قصص الانبياء.
358- فروع كافى ، ج 1، ص 23.
359- هود(11) آيات 69-73.
360- حجر، (15) آيه 54.
361- حجر(15) آيه 54.
362- همان ، آيه 55.
363- هود(11) آيه 72.
364- صدوق ، اكمال الدين ، ص 289.
365- كامل التواريخ ، ج 1،ص 127.
366- در تورات يقشان و در كامل ابن اثير نفشان ذكر شده است .
367- در كامل مدين به جاى مديان ذكر شده است .
368- درتورات يشباق و در كامل نشق است .

369- در تاريخ طبرى سوح ذكر شده است و به جاى مدان نيز بسر ضبط شده است .
370- كامل التواريخ ، ج 1، ص 123؛ تاريخ طبرى ، ج 1، ص 217.
371- كامل التواريخ ، ج 1، ص 123؛ تاريخ طبرى ، ج 1، ص 217.
372- فروع كافى ، ج 2،ص 72.
373- علل الشرائع ، ص 185.
374- مجمع البيان ، ج 5، ص 185.
375- مروج الذهب ، ج 1، ص 21.
376- كامل التواريخ ، ج 1، ص 48.
377- چنان كه يهود معتقدند، شهر سدوم را اكنون آب بحرالميت - كه به صورت درياچه اى است - پوشانده است .
378- مجمع البيان ، ج 8، ص 280.
379- همان .
380- تاريخ طبرى ، ج 1، ص 207.
381- خصال ، ج 1،ص 160 و 161.
382- علل الشرائع ، ص 184.
383- نجّار، قصص الانبياء، ص 112.
384- تفسيرقمى ، ص 308-313.
385- علل الشرائع ، ص 184.
386- ثواب الاعمال ، ص 255-257.
387- علل الشرائع ، ص 183-184.
388- شعراء(26) آيات 161-163.
389- همان ، آيه 165.
390- همان ، آيه 166.
391- همان .
392- نمل (27) آيه 28.
393- شعراء(26) آيه 167.
394- نمل (27) آيه 56.
395- عنكبوت (29) آيه 29.
396- عنكبوت (29) آيه 32.
397- هود(11) آيه 76-77.
398- هود(11) آيه 76-77.
399- هود(11) آيه 76-77.
400- حجر(15) آيه 70.
401- هود(11) آيه 79.
402- در معناى سخن لوط كه به آن ها گفت : اينا دختران من هستند وآن ها براى شما پاكيزه ترند ودر عرضه كردن دختران خويش به آن ها، وجوه ديگرى هم گفته اند، مثل اين كه منظور لوط عرضه برهمه آن ها نبود و آن مردم نيز كه بيش از هزار نفر ديگر بودند، آن سه نفر ميهمان را براى خود نمى خواستند بلكه ميان آن ها دو نفر زورمند و مقتدر بود كه سمت رياست بر مردم لوط داشتند و مردم مى خواستند تا ميهمانان را براى آن دو نفر ببرند و تصادفا قبل از اين موضوع نيز از دختران لوط خواستگارى كرده بودند، اما آن حضرت به خاطر كفرشان با وصلت آن دو مخالفت كرده بود. در اين وقت كه با هجوم مردم آبروى خود را در خطر ديد و سخت درمانده شد، به عنوان مواففت با اين وصلت اين سخن را اظهار كرد.
پاسخ ديگرى كه عبدالوهاب نجّار از فخر رازى و ديگران نقل كرده و آن را پذيرفته ، آن است كه لوط اين سخن را به طور جدى نمى گفت ، بلكه اظهار اين مطلب فقط براى آن ها بود كه آن ها شرم كنند و از رسوايى ميهمانانش دست بردارند، مانند اين كه اگر شما ببينيد كه شخصى ديگرى را كتك مى زند، براى وساطت ، به شخص كتك زننده مى گوييد: او را نزن و مرا بزن . مسلّم است كه شما اين سخن را فقط براى آن مى گوييد كه از زدن او دست بردارد و منظورتان اين نيست كه شما را هم بزند وگرنه حاضر نيستيد به خاطر آن شخص كتك خورده ، كتك بخوريد و هيچ گاه وساطت نخواهيد كرد.
و به اين پاسخ كه ما در متن ذكر كرده ايم ايراد كرده و گفته اند: اين پاسخ صحيحى نيست ، زيرا چگونه لوط پيغمبر، پدر آن مردم كافر بود و چگونه آن ها را دختران خود مى خواندبا اين كه آن ها منكر نبوت او بودند و او را به رسالت و پيغمبرى قبول نداشتند؟ ولى اگر اشكال اين جواب فقط همين باشد، پاسخ آن روشن است . زيرا پدر بودن پيغمبران خدا براى امت هاى خود به خاطر ايمان آوردن و نياوردن آن ها نيست كه تنها برآن دسته كه ايمان آورده اند اطلاق پدرى صحيح باشد، بلكه به خاطر برترى و امتيازى است كه انبيا نسبت به امت خويش دارند. چنان كه مقام خداوندگارى پروردگار متعال بر بندگان ، به فرمان بردارى و شناختن او به يگانگى از طرف آن ها نيست و بنده فرمان نيز بنده نافرمان نيز بنده خداست ، چنان كه بنده فرمان بردار بنده اوست و خداى تعالى نيز نافرمانان را بنده خويش خوانده است و در سوره زمر آن ها را مخاطب ساخته و مى فرمايد: قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه ان اللّه يغفر الذنوب جمعيا؛اى بندگان من كه درباره خويش زياده روى (وستم ) كرده ايد از رحمت خدا نوميد نشويد كه البته خدا همه بندگان را (چون توبه كنيد) خواهد بخشيد.
403- هود(11) آيه 80.
404- هود(11)آيه 80.
405- تاريخ طبرى ، ج 1، ص 212.
406- هود(11)آيه 81.
407- هود(11) آيه 81.
408- بحارالانوار، ج 12،ص 169 به نقل از تفسير عياشى .
409- هود(11) آيه 83.
410- عنكبوت (29) آيه 35.
411- آل عمران (3) آيه 93.
412- مجمع البيان ، ج 2،ص 475.
413- بحارالانوار،ج 12، ص 299 به نقل از تفسير عياشى .
414- علل الشرائع ، ص 26.
415- همان .
416- معانى الاخبار، ص 19.
417- مجمع البيان ، ج 5، ص 209-216.
418- بقره (2) آيات 132-133.
419- علل الشرائع ، ص 26.
420- ص (38) آيات 45-47.
421- نجّار، قصص الانبياء، ص 119.
422- تاريخ طبرى ، ج 1،ص 225.
423- تاريخ يعقوبى ، ج 1، ص 33.
424- مجمع البيان ، ج 5، ص 209-216.
425- يعقوبى به جاى جادكاذ و به جاى اشير، آشر ذكر كرده و هم چنين گفت است : كاذ و آشر ونفتالى از زلفا و دان از بلها متولد شدند.
426- مجمع البيان ، ج 5، ص 209-216.
427- اثبات الوصيه ، ص 36.
428- نجّار، قصص الانبياء، ص 119.
429- مروج الذهب ، ج 1،ص 59.
430- تاريخ طبرى ، ج 1، ص 225.
431- قول اوّل را صدوق را اكمال الدين از رسول خدا نقل كرده و يعقوبى و مسعودى و ديگران نيز همين قول را اختيار كرده اند و قول دوم را طبرى و ابن اثير ذكر كرده و عبدالوهاب نجّار نيز در قصص الانبياء آن را اختيار كرده است . طبرسى نيزدر تفسير مجمع البيان آن را از ابوحمزه نقل مى كند.
432- مجمع البيان ، ج 5، ص 226 و 227؛ بحارالانوار، ج 12، ص 252.
433- اثبات الوصيه ، ص 36.
434- مجمع البيان ، ج 5، ص 226.
435- تاريخ يعقوبى ، ج 1، ص 35.
436- يوسف (12) آيه 9.
437- علل الشرائع ، ص 27-28.
438- الكامل فى التاريخ ، ج 1، ص 138.
439- يوسف (12) آيه 6.
440- همان ، آيه 5.
441- همان ، آيه 7.
442- مجمع البيان ، ج 5، ص 209-213 و 216.
443- همان ، ص 212؛ بحارالانوار، ج 12، ص 276.
444-تفسير عياشى ، ج 2، ص 178.
445- يوسف (12) آيات 10-11.
446- بعضى گفته اند كه پيشنهاد قتل يوسف از طرف شخص بيگانه اى غير از فرزندان يعقوب صادر شد. بدين گونه كه آنان با شخصى مشورت كردند و از وى چاره جويى خواستند و او چنين توصيه اى كرد وگرنه اين كار از فرزندان يعقوب - كه در خانه پيغمبر الهى تربيت شده بودند - بسيار بعيد به نظر مى رسد، و شايد كسى بتواند براى اين قول از جمله بنديهاى خود آيه شريفه و اختلاف تعبير و تغيير ضماير تكلم به خطاب نيز تاءييد بياورد و بدين وسيله دامن فرزندان يعقوب را از اين كار زننده و فكر جنايت كارانه پاك سازد، و بگويد: از اين كه در اين آيه ضماير به صورت خطاب آمده و لكم و ابيكم وتكونوا ذكر شده ، به دست مى آيد كه گوينده اين كلمات شخصى غير از فرزندان يعقوب بوده و گرنه روى قاعده خوب بود لنا و ابينا و كنّا مى گفتند، چنان كه در آيه پيش ابينا و نحن و اءبانا را به صورت تكلم گفته اند.
اما اثبات اين مطلب مشكل است ، لذا بيش تر مفسران حتى اشاره اى هم به اين وجه نكرده و گوينده را همان برادر يوسف با يكى از آنان دانسته اند.
447- يوسف (12) آيه 10.
448- در واقعه جان گداز طف و شهادت سرور شهيدان حضرت ابا عبداللّه الحسين (ع ) نيز نمونه و شاهدى براى اين مطلب ديده مى شود، عمربن سعد چون با دين سروكار داشت و خود را شخص دين دارى مى دانست ،هنگامى كه قتل امام (ع ) و به دنبال آن حكومت رى بدو پيشنهاد شد، به فكر فرو رفت و سرانجام با همين منطق نادرست خود حاضر به انجام آن جنايت بزرگ تاريخى شد. از وى اشعارى در اين باره نقل كرده اند:
فواللّه ؛ ما اءدرى وانّى لحائر
اءفكّر فى اءمرى على خطرين
اءترك ملا الرى و الرى منيتى
اءم اءصبح ماءثوما بقتل حسين
حسين بن عمّى و الحوادث جمّة
لعمرى ولى فى الرى قرّة عين
و ان اله العرش يغفر زلّتى
و او كنت فيها اءظلم الثقلين
يقولون : انّ اللّه خالق جنّة
ونار و تعذيب و غلّ يدين
فان صدقوا فيما يقولون انّنى
اتوب الى الرحمن فى سنتين
و ان كذبوا فزنا بدنيا عظيمة
و ملك عقيم دائم الحجلين*

449- نساء(4) آيه 17 و 18.
450- يوسف (12) آيه 12-13.
451- همان ، آيه 14.
452- همان ، آيه 15.
453-الكامل فى التاريخ ، ج 1، ص 139.
454- در حديثى عيّاشى از امام صادق (ع ) روايت كرده كه حضرت در آن روز هفت سال داشته است . در مجمع البيان آمده است روزى كه يوسف را در چاه انداختند هفده ساله و به نقلى ديگر ده ساله بوده است و برخى نيز گفته اند كه دوازده سال داشت و قول ديگرى هست كه هفت ساله يا نه ساله بوده است . مجمع البيان ، ج 5،ص 209-213.
455- در الكامل آمده است كه يوسف به پدر گفت : پدرجان مرا با اينان به صحرا بفرست . يعقوب از وى پرسيد: ميل دارى با آن ها بروى ؟ يوسف جواب داد:((آرى . در اين وقت يعقوب اجازه داد و يوسف جامه خود را پوشيد و همراه برادران رفت .
456- مجمع البيان ، ج 5، ص 219-220.
457- تفسير روح البيان ، ج 4،ص 233.
458- از اين آيه شريفه كه مى فرمايد: يكى از آن ها گفت :... لاتقتلوا يوسف و القوه فى غيابت الجب يلتقطه بعض السّيارة چنين استفاده مى شود كه اولا، اين چاه معروف بوده است . ثانيا سر راه كاروانيان و رهگذران بوده است ، زيرا بعيد نيست الف و لام در الجب الف و لام عهد باشد و از اين جمله هم كه گفت : يلتقطه بعض السّيارة مى توان فهميد كه چاه بر سر راه بوده است ، نه در جاى پرت و دور افتاده اى . (مجمع البيان ، ج 5،ص 220.
459- يوسف (12) آيه 17.
460- مجمع البيان ، ج 5،ص 217.
461- يوسف (12) آيه 18.
462- همان ، ص 218.
463- همان .
464- يوسف (12) آيه 19.
465- همان ، آيه 16.
466- مجمع البيان ، ج 5، ص 217.
467- يوسف (12) آيه 20.
468- همان ، آيه 21.
469- مجمع البيان ، ج 5، ص 220.
470- تفسير قمى ، ص 317-318.
471- يوسف (12) آيه 22.
472- همان .
473- عنكبوت (29) آيه 69.
474- طلاق (65) آيه 3.
475- نحل (16) آيه 97.
476- يوسف (12) آيه 22.
477- همان ، آيه 24.
478- همان ، آيه 24.
479- همان ، آيه 25-26.
480- همان ، آيه 23.
481- در معناى اين آيه بيش از هفت قول ذكر شده كه شايد با توجه به جوانب قضيه اين معنا از همه بهتر و مناسب تر با شاءن يوسف و مقام آن بزرگوار باشد. ر.ك : تفسير مجمع البيان و الميزان ، ذيل آيه فوق .
482- يوسف (12) آيه 27.
483- در اين جا برخى از مفسران نكته جالبى گفته اند كه از تهمت زدن زليخا در آن موقع حساس به يوسف معلوم مى شود عشق و علاقه وى حقيقى نبود و پايه و اساس آن را شهوت تشكيل مى دهد و او يوسف را فقط به سبب جمال و زيبايش دوست مى داشت و گرنه هيچ گاه حاضرنمى شد او را متّهم سازد و تقاضاى زندان و تنبيه بكند و اين مصداق شعر مولانااست كه مى گويد:
عشق هايى كز پى رنگى بود
عشق نبود عاقبت ننگى بود
484- در بعضى از نقل ها و روايت ها نيز هست شاهد مزبور كودكى گهواره اى بوده كه خداى تعالى او را به سخن آورد تا به پاك دامنى يوسف گواهى دهد يا يوسف از وى خواست كه به سخن آيد و گواهى و او به صورت اعجاز و خرق عادت به سخن آمده و گواهى مزبور را به نفع يوسف داد. مجمع البيان ، ج 5، ص ‍ 227؛ تفسير قمى ، ص 318-320.
485- يوسف (12) آيه 27-28.
486- همان ، آيه 29.
487- همان ، آيه 30.
488- همان ، آيه 30.
489- همان ، آيه 31.
490- همان ، آيه 31.
491- همان ، آيه 33.
492- همان ، آيه 34.
493- همان ، آيه 34.
494- همان ، آيه 35.
495- همان ، آيه 36.
496- همان ، آيه 37.
497- همان ، آيه 37.
498- همان ، آيه 37.
499- همان ، آيه 38.
500- همان ، آيه 38.
501- همان ، آيه 39.
502- همان ، آيه 40.
503- همان ، آيه 42.
504- همان ، آيه 42.
505- همان ، آيه 43.
506- همان ، آيه 44.
507- همان ، آيه 45.
508- همان ، آيه 46.
509- همان ، آيه 47-48.
510- همان ، آيه 48.
511- همان ، آيه 48.
512- همان ، آيه 48.
513- همان ، آيه 48.
514- همان ، آيه 48.
515-همان ، آيه 48.
516- همان ، آيه 48.
517- همان ، آيه 48.
518- همان ، آيه 48.
519- همان ، آيه 51.
520- همان ، آيه 52.
521- همان ، آيه 52.
522- همان ، آيه 52.
523- همان ، آيه 52.
524- همان ، آيه 50-51.
525- همان ، آيه 51.
526- همان ، آيه 52.
527- همان ، آيه 53.
528- همان ، آيه 29.
529- همان ، آيه 55.
530- همان .
531- همان .
532- علل الشرائع ، ص 90؛ عيون الاخبار، ص 278.
533- يوسف (12) آيه 57.
534- اگر كسى خيال كند خداى تعالى بى سبب كسى را عزيز يا خوار مى سازد و آيه شريفه تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء را اين گونه معنا كند سخت در اشتباه است ، زرا يكى از دليل هاى بزرگ خداشناسى مسئله نظم و حساب دستگاه خلقت است و ما از روى نظم و حساب دقيقى كه در موجودات حكم فرما است به آفريننده آن پى مى بريم ، با اين وصف چگونه ممكن است در اعطاى موهبت ها و نعمت ها حساب و نظمى در كار خدا نباشد و تبعيض و بى عدالتى در آن راه داشته باشد!
535- مجمع البيان ، ج 5، ص 244؛ بحارالانوار، ج 12،ص 293 به نقل از نسخه خطى قصص الانبياء راوندى .
536- مجمع البيان ، ج 5، ص 254.
537- يوسف (12) آيه 60-61.
538- يوسف (12) آيه 60-61.
539- همان ، آيه 62.
540- مجمع البيان ، ج 5،ص 246.
541- همان ، ص 247.
542- يوسف (12) آيه 64.
543- يوسف (12) آيه 64.
544- همان ، آيه 66.
545- همان ، آيه 64.
546- همان ، آيه 65.
547- همان ، آيه 66.
548- همان ، آيه 67.
549- براى اطلاع بيشتر، ر.ك : تفسيرمجمع البيان و تفسير فخر رازى ذيل يوسف (12) آيه 69.
550- مجمع البيان ، ج 5، ص 249.
551- يوسف (12) آيه 68.
552- همان ، آيه 69.
553- تاريخ طبرى ، ج 1، ص 247.
554- امالى صدوق ، ص 149-152.
555- همان ، آيه 70-76.
556- همان ، آيه 70.
557- مجمع البيان ، ج 5،ص 255.
558- يوسف (12) آيه 78.
559- مجمع البيان ، ج 5،ص 255.
560- يوسف (12) آيه 78.
561- همان ، آيه 79.
562- همان ، آيه 80.
563- در اين كه برادر بزرگ تر نامش چه بوده و اساسا كدام يك از فرزندان يعقوب بزرگ تر بوده اند و آيا بزرگ تر از نظر سن منظور است يا از نظر علم و خرد و تدبير، اختلاف است . برخى چون قتاده و سدّى گفته اند: بزرگ از نظر سنّى منظور است و او روبين بوده است و مجاهد نيز گفته : بزرگ تر اى نظر علم و عقل است و او شمعون بوده است . برخى چون وهب و كلبى گفته اند: يهودا از نظر عقل از همه شان بزرگ تر بود و او منظور است و در تفسيرقمى آمده است لاوى بزرگشان بود.
564- يوسف (12) آيه 81.
565- همان .
566- همان .
567- همان .
568- همان ، آيه 82.
569- همان ، آيه 82.
570- همان ، آيه 82.
571- همان ، آيه 82.
572- همان ، آيه 84.
573- همان ، آيه 84.
574-همان ،آيه 83.
575-همان .
576-همان ، آيه 86.
577-همان ، آيه 87.
578-همان ، آيه 88.
579-همان ، آيه 89.
580-1 و 2. همان
581-،آيه 90.
582-بعيد نيست در عبارت حديث تصحيفى رخ داده باشد، زيرا از روزى كه پسران يعقوب يوسف را از پدر جدا كردند تا سومين سفر كه آن ه به مصر رفتند و يوسف خود را به آنان معرفى كرد، روى اين حساب بيش از بيست سال طول كشيده است .
583-امالى صدوق ، ص 149152؛ مجمع البيان ، ج 5، ص 261.
584-يوسف (12) آيه 90.
585-همان ، آيه 91.
586-همان .
587-همان .
588-همان ، آيه 92.
589-همان ، آيه 94.
590-مجمع البيان ، ج 5، ص 262.
591-2 و 3.يوسف (12) آيه 95.
592-
593-همان ، آيه 96.
594-همان ، آيه 97.
595-همان ، آيه 98.
596-علل الشرائع ، ص 2930.
597-مجمع البيان ، ج 5، ص 263.
598-همان ، ص 264.
599-يوسف (12) آيه 100.
600-1 و 2. همان ، آيه 101.