next page

fehrest page

back page

انواع مالكيت هاى زمين در زمان مغول
به طور كلى انواع مالكيت ها در زمان مغول عبارت بودند از:
1 - يورت : حكايت از چيزى نمى كرد و به جز ادامه راه و رسم بيابان گردى ، دلالت بر حق مالكيت زمين نمى نمود.
2 - زمين هاى ديوانى : عبارت بود از زمين هاى متعلق به ديوان اما از آن جا كه پيوسته فرق ميان ديوان و خاندان سلطنت روشن نبود، امتياز ميان ديوان و انجو (املاك سلطنتى ) مشخص نمى شد.
3 - زمين هاى ملكى : به املاك خصوصى اطلاق مى شد.
4 - املاك سلطنتى (انجو) و اقطاعات : انجو، عبارت است از زمين هاى خالصه كه ميان اعضاى خاندان سلطنتى قسمت مى شد و عايدات آن به مصرف مخارج دستگاه شاه و اعضاى خاندان شاهى مى رسيد و شايد هم صرف نگاهدارى سپاه مى شد (288).
املاك سلطنتى يكى از منابع مهم درآمد دولت را تشكيل مى داد. در اكثر موارد نمى دانيم كه اين املاك از چه راه به ايلخانان تعلق يافته است اما روى هم رفته مى توان گفت كه زمين هاى ضبط شده ، زمين هايى كه مالكان آن ها گريخته و كشته شده بودند، املاك متعلق به شاهانى كه مغولان بر آنان غلبه ياته بودند و نيز املاك وقف كه ايلخانان آن ها را ضبط كرده بودند، مجموعا املاك سلطنتى را تشكيل مى داد.
درآمد املاك وقف ، مثلا براى پرداخت مواجب پزشكان مسيحى و يهودى ، صاحب منصبان عالى رتبه ، منجمان - يعنى آن چه كه در اصل براى هزينه هاى آن پيش بينى شده بود - به كار مى رفت .
املاك سلطنتى به روايت كاشانى ، يك سوم از قلمرو ايلخان را تشكيل مى داد و درآمد هنگفتى داشت و امتيازات انحصارى دولت ، از جمله صيد مرواريد در خليج فارس نيز بر آن افزوده مى شد.
اين املاك را كه گاه با واژه انجو، خاصه مى ناميدند به هر حال ، املاك سلطنتى نه تنها به همسران و برادران و پسران ايلخان به عنوان ، سيورى تيمش داده مى شد، بلكه بخشى از آن را به عنوان مواجب و يا پاداش در اختيار صاحب منصبان دولت و سرداران سپاه مى گذاشتند: اين گونه اقطاعات در اغلب ايالات مملكت وجود داشت گذشت از اقطاعات موروثى ، يك صدم از املاك سلطنتى براى اقطاع موقت در اختيار بود، و چون قرارداد منتفى مى شد، اين زمين ها به اشخاص ديگر واگذار مى گرديد. اين زمين ها در چنين شرايطى از املاكى كه مستقيما تحت اختيار فرمانروا بود جدا مى شد در زمينه اقطاعات نيز با گذشت زمان گروهى سوداگر و سودجو، دست به كار مى شدند.
يكى از خصايص بارز دوره مغول آن است كه در اين زمان ، املاك و اموال شخصى به مقدار قابل مهارى افزايش يافت و ديگر از خصايص اين دوره دشمنى و عناد ميان دهقانان و طبقات حاكمه بود كه به اوج خود رسيد و فاصله ميان اين دو بيش تر شده بود.
طبقات در عهد مغول  
ارباب جزاف - تجار - دلالان - روحانيون - زمينداران بزرگ - عوام  
مغول ها در ضمن كشورگشايى ، غير از هنرمندان و صنعتگران ، ساير طبقات را غاليا از زين مى بردند و توده صنعتگر را به اسارت به مغولستان مى فرستادند. پس از پايان دوره كشورگشايى ، بار ديگر مغول ها صنعتگران را در سال سى ام قرن 13 ميلادى براى اولين بار در كارگاه هايى به نام (قورخانه ) كه در شهر طوس احداث شده بود، اسلحه ، البسه و مهمات براى قشون تهيه و فراهم مى آوردند، در اين كارگاه ها، رنج و زحمت دوران بردگى تجديد شده بود. مغولان ، بهترين صنعتگران را با خود برده و مورد استثمار بى رحمانه قرار دادند. به هر يك از آنان نان بخورنميرى داده مى شد و به صنعتگران شهرنشين ، سه روز در ميان مقدار كمى گوشت مى دادند.
آن دسته از صنعتگران كه داراى سازمان صنفى بودند، بيش تر مستقل بوده و مالياتى به اسم تانگاه مى پرداختند. استثمار رنجبران به وسيله تجار، سوداگران و دلالان تكميل مى شد. اين عناصر مورد حمايت جدى قرار داشتند و دولت به آنان كمك مى كرد، مقاطعه ماليات شهرها به وسيله اين افراد صورت مى گرفت و لوازم مورد احتياج دولت به وسيله آنان فراهم مى شد، آنان در سايه اين حمايت ها، به انواع ترفندها براى غارت و استثمار مردم متوسل مى شدند، به همين علت ، مامورين خريد و مقاطعه كاران و دلالان ، در نظر اكثريت ، مردمى بد نهاد و غارتگر تلقى مى شدند. در دوره مغول به علت آشفتگى وضع عمومى كشور، ده ها هزار انسان تبديل به برده مى شدند. بردگان تنها در محيط خانه ها كار نمى كردند، بلكه در مزارع نيز به انواع طرق مورد بهره كشى قرار مى گرفتند.
روحانيون زورمند مسلمان نيز در غارت مردم با فئودال ها همداستان بودند. به طور خلاصه ، موقعيت اجتماعى و اقتصادى هر يك از طبقات در اين دوره به اين نحو بود كه تكيه گاه اصلى خان هاى مغول ، سران سپاه و ايالات كوچ نشينى بودند كه ، از مالكيت دهات و اراضى برخوردار بودند و عده كثيرى از كشاورزان را استثمار مى كردند به اين عده ، فئودال ها و متنفذين شهرى مانند دوره قبل از مغول ، عبارت بودند از شخصيت هاى نامدار، روحانيون عمده ، علما، سادات و سردمداران دراويش ، شيوخ و پيروان آنان كه اغلب از فئودال ها و تجار شهر بوده و با دستگاه حكومتى مغول آميخته شده بودند.
به طور معمول مردم فعاليت هاى مختلف توليدى را انجام مى دادند در دهات ، دهقان كه بعضى از آنان قطعه زمينى را اجاره مى كردند و در شهرها، صنعتگران جزء به توليد اشتغال داشتند و بالاخره در مرحله آخر بردگان قرار مى گرفتند. در اين دوره ، بر فئودال ها و اشراف كوچ نشين اختلاف مهمى وجود نداشت ، ولى بين فئودال هاى بزرگ و روحانيون ، يا تجار و صرافان گاه اختلاف مادى ظهور مى كرد، روحانيون به طرق مختلف - مخصوصا در لباس اهل تصرف و دراويش و شيوخ و غيره درآمده - بين مردم محروم گشته و با پراكندن تخم عرفان آنان را به صبر و تحمل و ناچيز گرفتن امور اين جهان دعوت مى كردند تا بدين وسيله ، از مبارزه ستمكشان عليه ستمگران و انفجار مبارزات طبقاتى جلوگيرى كنند.
اكثريت خان هاى مغول ، پس از اقامت طولانى ، مذهب و آداب و روسم ايرانى را پذيرفته و سعى مى كردند تا با تكيه به روحانيون و تجار، از نيروى گريز از مركز سران مغول و گروهى از فئودال ها كاسته ، مركزيتى به وجود آوردند ولى اريستوكرات هاى ترك و عده اى از عمال مغول ، با اين سياست موفق نبودند و حاضر نمى شدند از حقوق و اختيارات نامحدود خود صرفنظر كنند. در نتيجه ى اين اختلافات ، بنيان حكومت مغول متزلزل شد و از مقدمات روى كار آمدند تيمور فراهم گرديد.
سعدى كه در عصر اتابكان فارس يعنى در دوره ى مغول مى زيست اختلاف عظيم طبقاتى و وضع آشفته اقتصادى و اجتماعى عصر خود را در اشعار زير مجسم مى كند:
** نگه كن بر اين گنبد روزگار
كه سقفش بود بى ستون استوار ***
** سراپرده ى چرخ گردنده بين
در او، شمع هاى فروزنده بين ***
** يكى پاسبان و يكى پادشا
يكى كامران و يكى بى نوا ***
** يكى باجدار و يكى تاجدار
يكى سرفراز و يكى خاكسار ***
** يكى بر حصير و يكى بر سرير
يكى در پلاس و يكى در حرير ***
** يكى بينوا و يكى مالدار
يكى نامراد و يكى كامكار ***
** يكى در عنا و يكى در غنا
يكى در بقا و يكى در فنا***
** يكى تندرست و يكى ناتوان
يكى سالخورده و يكى نوجوان ***
** يكى در صواب و يكى در خطا
يكى در دعا و يكى در دغا ***
** يكى نيك كردار و نيك اعتقاد
يكى غرق در بحر فسق و فساد ***
** يكى در گلستان راحت مقيم
يكى با غم و رنج و محنت نديم ***
** يكى چون گل از خرمنى خنده زن
يكى را دل آزرده خاطر، حزن***
**يكى بسته از بهر طاعت كمر
يكى در گنه برده عمرى به سر ***
**يكى را شب و روز مصحف به دست
يكى خفته در كنج ميخانه مست ***
سيرى پيرامون نهضت تصوف در ايران  
به لحاظى ، نخستين جلوه هاى تصوف ايرانى در خراسان بزرگ ، يعنى خراسان امروز و كومش و ماوراء النهر پديدار گرديد، كه نمونه هاى بارز آن ، بايزيد بسطامى ، ابوالحسن نورى ، شيخ ابوالحسن خرقانى ، شيخ ابوسعيد ابوالخير و شاگردان آنان و تاسيس و ايجاد خانقاه هاى معروف در اين ناحيه است به زعم جنبه ى كلى معتقدات صوفيان كه كمال مطلوبشان دست شستن از امور دنيوى و زهد و فنا و در نتيجه ، دور شدن از زندگى فعال است ، اعمال آن نيز به توبه و موقع خود يك نوع مبارزه ى منفى در مقابل بيگانگان متعصب در امور مختلف شمرده مى شد (289).
برخى از طريقه هاى تصوف ، بيش تر وقت ها منعكس كننده نارضايى (290) آشكار مردم از حرص و ثروت و زندگى كاهلانه و پر تجملات و مشحون از گناه بزرگان فئودال و بازرگانان بوده است اين اعتراض در بيش تر موارد، غيرفعال بوده ولى گاه نيز اعتراض فعال عامه ى مردم بر ضد مظالم فرمانروايان و سرمايه داران به صورت عقايد تصرف در مى آمد البته در اين گونه موارد، همواره افكار هدايت كننده عرفانى نقش قدرت محركه و پشت پرده را داشته است . (291)
در قرن هاى پنجم تا نهم هجرى ، نفوذ تصوف بيش از پيش در ايران استوار گرديد ويرانى كشور، و فقر و فلاكت عامه مردم پس از هجوم سلجوقيان ، غزان و مغولان در قرن هفتم هجرى ، و لشكريان تيمور در آستانه قرن هشتم و نهم هجرى ، و جز آن به رواج نظر بدبينانه ى تصوف نسبت به زندگى جسمانى ، و جهانى كمك كرد و تبليغات به سود دست شستن و دورى از امور (292) دنيوى و فعاليت اجتماعى و فقر اختيارى و غيره تا اندازه اى موثر واقع شد. در اين دوره ها، خانقاه هاى پراكنده درويشان و صوفيان به شكل سلسله هاى بزرگ اخوت درآمدند كه هر يك پيرو طريقتى از صوفيگرى بوده و اوليا و موسساتى داشتند كه سلسله يا طريقه به نام ايشان خوانده مى شد و ايشان نيز در نوبه خود جانشينان يا شيوخى داشتند.
در اين دوره يعنى از قرن پنجم به بعد بر اثر ايجاد شعبه هاى مختلف تصوف مسلكى به طور كامل و يكدست و واحد نبود و جريان هاى گوناگون تصوف و عرفان اسلامى ، چه كسانى كه تابع مذهب رسمى - تسنن - و چه كسانى كه مخالف آن بودند، در يك امر با هم پيوستگى و وجه مشترك داشتند كه هر فردى مى تواند از طريق تزكيه نفس و رهايى از هوس هاى جسمانى و ترك علايق دنيوى و پرهيزكارى و سير و سلوك بى واسطه ، به حقيقت تام ، واصل گردد و خود مستقيم با خداوند تماس يابد و در مرحله ى عالى كه (حقيقت ) ناميده شده است به خداوند به پيوندد و متصل گردد شرط لازم اين پيوستگى اين بود كه شخص به اختيار از دنيا و من خويش دست بكشد و به مرحله ايثار رسيد خود را (فنا) سازد تا در ذات حق مستحيل گردد (293). متاسفانه با گذشت زمان بيش تر، طريقه هاى تصوف در ايران روز به روز سوى انحطاط و فساد رفتند و به صورت معجزه نمايى هاى عاميانه درآمدند و به پرستش عده كثيرى شيخ زنده و مرده كه به درك حق نايل آمده بودند، پرداختند. و به زيارت مرقد و آثار ايشان سرگرم شدند شعبه هاى درويشى و تصوف و خانقاه ها، مركز پرستش شيوخ و اوهام و خرافات گوناگون گشت ، عقايد عرفانى تصوف ، كمتر از هر چيز مورد توجه و علاقه ى توده ى مومنين بود آنان از شيخان معجزه مى خواست . و مايل بودند كه شيوخ صوفيه در امور زندگى يارى شان (294) كنند.
كار پرستش شيوخ صوفيه بالا گرفت و اين سبب شد كه خانقاه هاى درويشان به ثروت فراوان دست يابند و مومنان فئودال ، اميران و ملوك و سرمايه داران شهرى ، بخشى از پول و كالا و جواهر و غلات و اراضى خود را وقف خانقاه ها كنند؛ خان ها و پادشاهان نيز موقوفاتى به آنان اختصاص ‍ داده و فرمان هاى معافيت از خراج به نام آنان صادر كنند. محيط اجتماعى قرن هاى هفتم و هشتم هجرى كه طريقت هاى گوناگون تصوف پيروان و مريدانى يافته بودند بسيار متشتت و آشفته بود (295). ضمنا اگر بگوييم كه طريقه هاى تصوف در ايران آن زمان ، روحيه تمام مردم را منعكس ‍ مى نموده اند، دورنماى تاريخى را دگرگون جلوه داد و تحريف كرده ايم بر عكس ، اكثر طريقه هاى ياد شده با تبليغ ترك علايق دنيوى و چشم پوشى از دارفانى و امتناع از هر كوشش و فعاليت اجتماعى ، قدرت قشرهاى بالا و فرمانروايان را استوار ساختند. طريقه هاى مزبور، تعليمات تصوف را درباره تزكيه نفس و امساك در استفاده از لذايذ دنيوى به تبليغ عدم مقاومت در برابر زور و شكيبايى و فرمانبردارى عامه ى خلق ، در برابر بيگانه مبدل ساختند، بى سبب نبود كه عده اى از سران فئودال ايران و فرمانروايان بيگانه حامى جدى طريقه هاى درويشى يادشده گشتند، با اين وصف ، روحيه مخالفت آميز عامه مردم و صداى اعتراض ايشان كه از تحمل يوغ اسارت و بردگى دولت ايلخانان مغول به جان آمده بودند، در تعليمات برخى از شعبه هاى تصوف اين دوره كه هماهنگى و همبستگى و سرانجام آميختگى پرتحركى از مذهب مورد قبول ، عامه ايرانيان ، يعنى تشيع و عرفان در آن ها ديده مى شد، منعكس گرديد. جنبش سربداران در قرن هشتم هجرى از جلوه هاى آشكار آن مى باشد كه به رهبرى شيخ خليفه مازندرانى ، صوفى شيعه مذهب اين دوره به وقوع پيوست (296).
برجسته ترين نكات تصرف ايرانى را مى توان در چند بند جمع بندى نمود:
1 - تعديل مذاهب و جلوگيرى از تعصب تصوف توانست از سخت گيرى و فشار ارباب ديانت ، نسبت به پيروان ساير اديان جلوگيرى نمايد.
2 - احترام به انسانيت عارفان و صوفيان ، بيش از همه چيز به آدمى بودن يا انسانيت انسان توجه داشتند، به عبارت ديگر هدف آنان انسان كامل بود.
3 - تعليم وابستگى و آزادگى : عارفان و صوفيان از آزاده ترين و وابسته ترين مردم جهان بوده اند و اين شايد از بى نيازى آنان سرچشمه مى گرفت .
4 - تعليم صفا و بى ريايى و دفع ظاهرپرستى صوفيان اهل دل اند و همواره پاكى دل و روح را خواستارند.
5 - دعوت به اجتماع هيچ فرقه اى مانند صوفيان ، به فكر مردم نبوده اند. سماع صوفيان به معنى تجمع و نشان دادن حق و راستى و اصول انسانيت و پراكنده نمودند افكار و عقايد در ميان مردم .
6 - بى اعتنايى در برابر مرگ .
7 - ترس دادن فرمانروايان و بزرگان از عواقب ستمگرى : آنان نشان مى دادند كه چگونه فقر مايه اعتماد مى گردد الفقر والفخرى .
8 - روان پژوهى عميق و راستين : صوفيان ، با باطن كار دارند و معرفت صوفيانه ، يعنى آگاهى از اعمال و اطوار قلب و احوال و مقامات باطنى .
9 تعليم عشق و محبت و القاء ايمان صوفيان درباره ى زبونى عقل در برابر عشق سخن فراوان گفته اند و عشق و محبت را برترين صفت انسان دانسته اند.
10 - شكوفا كردن فلسفه اسلام و ايران .
نهضت سربداران خراسان  
نهضت سربداران از دو جناح عمده تشكيل يافته بود (297):
1 - جناح شيخيان . 2 - جناح سربداران .
هر دوى اين جناح ها، داراى خصوصيات و خصلت هاى ويژه اى بودند كه البته در بعضى نكات نقطه اشتراك داشتند. درونمايه و جوهره ى اصلى قيام سربداران مذهب ، تشيع اثنى عشرى بود. ديدگاه اين مذهب در خصوص ‍ حاكميت مغولان ، صريح و روشن است . شيعيان ، آنان را غاصب مى دانستند و همين عنصر، باعث برخورد شيعيان سربدار، با عنصر مغول گرديد ويژگى هاى قيام سربداران را مى توان چنين جمع بندى نمود:
1 - مذهب : همان طور كه ذكر شد، سربداران عموما از شيعيان اثنى عشرى بودند و مخالفين آنان نيز به مذهب تسنن وابستگى داشتند.
2 - بيگانه ستيزى : قيام سربداران ، ماهيتا بيگانه ستيز بوده و مبارزه با مغولان را از اهداف اصلى خود مى دانستند. سربداران آخرين بقاياى مغولان (طغاتيموريان ) را در خاك ايران از بين بردند و براى هميشه به سلطه ى سياسى - نظامى آنان پايان بخشيدند.
3 - ستم ستيزى قيام سربداران ، با بهره گيرى از ايدئولوژى تشيع اثنى عشرى ، قيامى عليه ظلم و ستم هيات حاكمه محسوب مى شد ظلم و ستمى كه در اين ايام اعمال مى شد، ابعاد گوناگون ، سياسى اجتماعى و اقتصادى داشت كه توسط هيات حاكمه - چه ايرانى و چه مغولى - بر رعايا و توده مردم تحميل مى شد.
4 - اعتقاد به مهدويت از جمله اصول اصلى تشيع اثنى عشرى ، اعتقاد به مهدويت است ، اين مساله در جناح شيخيان و نيز در جناح سربداران وجود داشت آنان با اعتقاد با مهدويت ، توده مردم را عليه مفاسد موجود در جامعه مى شوراندند.
5 - فتوت و جوانمردى : از وجوه عمده ى قيام سربداران ، روح فتوت و جوانمردى بود كه نقش عمده اى در جريان قيام ايفا كرد مساله فتوت و جوانمردى ريشه در فرهنگ اصيل تشيع و ايرانيت داشت و اكثر رهبران سربداران از سرچشمه اين فرهنگ سيراب شده بودند.
6 - بعد مردمى : يكى از ويژگيهاى اصلى اين قيام بعد مردمى آنست كه تمام توده هاى زحمتكش و رعاياى بلاخورده و ستمكش را در خود جاى داده بود. اقشار بى چيز و محروم جامعه از اين قيام - كه آرمان هاى خود را در آن مى جستند - حمايت مى كردند.
7 - بعد شهريگرى : با يك نظر مى توان دريافت كه تعداد شهريان در اين قيام - خاصه پيشه وران و صاحبان حرف - بيش تر از سيار قشرهاى جامعه است .
8 - مساله حكومت غيرموروثى - اين قيام از جمله قيام هايى است كه فكر حكومت موروثى در آن رشد نكرده و به جايى نرسيد و گرايش هايى ديده شده كه متضمن طرفدارى از حكومت موروثى و حكومت مطلقه باشد خصلت مذهبى اين قيام و بعد مردمى آن ، مانع از رشد اين چنين گرايش ها مى شد، تا آن جا كه توانست تا به آخر مردم را در حصنه مبارزه نگه دارد.
9- مساوات طلبى : حس مساوات طلبى و قيام به قسط از جمله آرمان هاى اين قيام به شمار مى رفت رهبران سربداران ، خود را جدا از مردم نمى دانستند و خود به راحتى در بين مردم زندگى مى كردند. در منابع ، مطلبى كه حاكى از ظلم و ستم رهبران به مردم باشد ديده نمى شود در اين قيام همه چيز براى مردم و به خاطر مردم انجام مى گرفت .
10 - كمك به قيام هاى ديگر نظير قيام هاى سربداران كرمان ، سمرقند، مازندران كه تحت تاثير و هميارى مستقيم قيام سربداران بودند.
علل فروپاشى و زوال سربداران خراسان  
سبب فروپاشى اين نهضت را، بايد در ساخت سياسى آن جست و جو نمود.
گرايش ها و عملكردهاى سران سربداران از همان آغاز قيام ، باعث دو دستگى و انشقاق در بين آنان گرديد و آنان را به دو جناح شيخيان و سربداران تقسيم كرد، اين دو جناح ، از همان اوايل به مخالفت با يكديگر پرداختند و باعث تضعيف درونى دولت سربداران شدند. از سوى ديگر، مبارزه بر سر قدرت در ميان گروه سربداران نيز، مزيد بر علت شد. سربداران دوازده نفر بودند كه همراه سران شيخيان به نحوى از انحاء و در اثر اختلافات خانگى ، از بين رفتند. جنگ هاى سربداران با مخالفين خارجى خود، نيز (طغاتيموريه ، جاى قربانى ها - ال كرت و غيره ) نقش مهمى در انحطاط آنان داشت .
سربداران هرگز فرصت نيافتند، تا دولت يكپارچه اى تشكيل دهند و آرمان هاى اجتماعى و اقتصادى خود را پياده كنند، ليكن حاكميت نيم قرنى آنان ، مختصاتى را عرضه كرد كه تا به آن روزگار، سابقه نداشت .
بالاخره علت اصلى زوال و فروپاشى دولت سربداران را، بايستى در روح پرآشوب و پرغوغاى آن زمانه جست و جو كرد. حكام ملوك الطوايفى ، براى كسب قدرت به جان هم افتاده بودند و در صحنه سياست از يكديگر مبارزه كرده و در عين حال ، سبب تصميم يكديگر مى شدند تا زمانى كه يكى از سخت كشان تاريخ ، باز از ميان مغولان - اين بار از قبيله تاتار - سر در آورد و همه ى اين سلسله هاى مخلى را سر به دار كرد.
قيام مرعشيان  
مى توان گفت ، قيام مرعشيان ، محصول و نتيجه قيام سربداران بود كه از آمل آغاز شد و اين منطقه را نيز زير چتر خود گرفت . چون شيخ خليفه ، مقتداى مذهبى سربداران - مرد پاكيزه روزگارى كه از اهالى آمل بوده ، پس از سير و سلوك ، راهى سبزوار شد و نطفه ى قيام سربداران را در آن جا به بار نشاند و بعدها قيام مرعشيان ، به عنوان شعبه اى از قيام سربداران در مازندران ايجاد شد.
ايدئولوژى قيام مرعشيان ، شيعه اثنى عشرى بود كه با الهام گيرى از تعليم مذهبى - سياسى رهبران مذهبى سربداران توانست از آن به عنوان مكتبى براى قيام خود استفاده كند.
يكى از اصول اساسى اين قيام مبارزه با ظلم و ستم بود. ظلم و ستم در اين دوره جنبه اجتماعى ، اقتصادى و گاهى سياسى داشت كه بر رعايا اعمال مى شد. هيچ نوع امنيتى در جامعه وجود نداشت و جامعه جولانگاه خانان و حكام بود و اينان بارى رسيدن به خواسته هاى خود، رعايا و فرودستان را تحت فشار قرار مى دادند.
سيد قوام با استفاده از بعد ستم ستيزى تشيع توانست بر اين حكام ظالم و ستمگر منطقه پيروز شود، از ويژگى هاى ديگر اين قيام بسط عدالت و مساوات اجتماعى بود ليكن باز با انشقاق از هم رزم و هم كشى خود افراسياب چلاوى ، پيروزى از آن جناح شيخيان گرديد فتوت ، راستى ، صداقت و راست كردارى از جمله خصوصيات پيروان سيد قوام و كلا، حاكميت وى بود. اكثر پيروان سيد قوام را افراد پيشه ور و روستايى و بيش تر رعايا تشكيل مى دادند. علل فروپاشى اين نهضت را، بايستى در جنگ هاى متعدد آنان و نيز ظهور اميرتيمور، در شرق دانست كه به هيچ يك از قيام ها و سلسله هاى محلى رحم نكرد و گويى وى براى سركوبى اين قيام ها آمده بود.
از سوى ديگر، دنياگرايى رهبران بعدى مرعشيان ، كه به تجمل پرستى گرايش يافته بودند سبب گرديد كه تدريجا مردم از آنان دورى نمايند.
قيام محمد تارابى  
اين قيام ، در واقع واكنشى در مقابل ظلم و وحشى گرى هاى عناصر مغول و تاتار بوده است . جوينى ، صاحب تاريخ جهانگشا، پس از حمله ى مغولان به شهر بخارا و نابودى كامل آن مى نويسد:
اهل بخارا به سبب ويرانى شهر همچون ستارگان هفت دختران ، پراكنده شدند و به روستاها رفتند و عرصه ى آن جا با زمين يكسان گرديد يك نفر كه از واقعه ى بخارا گريخته بود و به خراسان آمده بود در مقابل سوال احوال بخارا گفت : آمدند، كندند، سوختند، بردند و رفتند (298).
در چنين شرايطى ، در سال 636 ه .ق . در سه فرسنگى بخارا، در دهى به نام تاراب ، مردى به نام محمود الك ساز با عنوان نمودن شفاى محرومان از كليه دردها، توانست تعداد زيادى از محرومين را به دور خويش گرد آورند. آن گاه با سلطان خواندن خويش و با حمله به فئودال ها و اشراف و مصادره اموال آنان و بخشيدن آن ها به محرومين ، توانست دقيقا يك جنبش ضد فئودال و ضد مغولى را تدارك ببيند. تا اين كه در نبرد با مغولان ، اين قيام همچون - ابر قيام هاى ديگر نابود گرديد. صاحب جهانگشا، نه تنها اين نهضت را فتنه مى داند بلكه حركت مردمى آنان را حركتى با حمايت اوباش ‍ تلقى مى نمايد. در حالى كه اين جنبش بيش تر پايگاه دهقانى داشت تا شهرى ، و خصلت ضد فئودالى آن نيز از همين جا ناشى مى شد (299).

21 O دولت تيموريان 
در نيمه قرن چهاردهم م . (قرن هشتم هجرى )، تيمور وارد صحنه سياست آسياى ميانه و ماوراء النهر گرديد. وى در جنگ هاى غارتگرانه خود مانند چنگيز و خان هاى جغتاى آسياى ميانه ، مى كوشيد منافع بزرگان چادرنشين مغول و ترك ، و بزرگان اسكان يافته تاجيك را تامين و آنان را با هم آشتى دهد. تيمور درك مى كرد كه بزرگان مزبور، فقط هنگامى كه از جنگ هاى خانگى صرف نظر كنند، پشتيبان يك دولت نيرومند مركزى خواهند شد. دولت مزبور نيز، مى تواند با پشتيبانى نيروهاى نظامى آن بزرگان ، جنگ هاى پردامنه و غارتگرانه اى را به منظور تسخير كشورهاى ديگر به راه اندازد تا بزرگان فئودال بدان وسيله ، اراضى جديد و غنايم فراوان به دست آورند. تيمور كه سخت مى كوشيد منافع طبقه ى فئودال ، بويژه گروه زمامداران ، يعنى بزرگان چادرنشين مغول و ترك را تامين كند، نقشه وسيعى براى فتح و تسخير اراضى ايران و هندوستان و قفقاز و كشورهاى آسياى مقدم (آسياى غربى ) طرح كرد (300).
كلاويخو در سفرنامه خود مى نويسد:
تيمور، سايه وحشت بر كليه سرزمين هاى تحت نفوذ خويش ايجاد نموده است . (301)
تيمور مى كوشيد با غارت كشورهاى مفتوحه ، نيروهاى مولد ماوراء النهر را ترقى دهد وجود وسايلى كه در جنگ ها از طريق غارت و چپاول به دست مى آورد، براى احداث قنوات ، ابنيه و تدوين شهرهاى آن ديار، مورد استفاده قرار مى داد و از ممالك تسخير شده ، پيشه وران را به ماوراء النهر مى آورد. ابن عربشاه مى نويسد:
خلاصه آنان را به سمرقند گرد آورد و در آن شهر از اهل هر هنرى شگرف و داناى هر صنعتى عجيب آن را كه بر ديگران برتر و استاد بود فراهم آورد (302).
بديهى است كه تيمور، اين اقدامات را به نفع طبقه ى فئودال به عمل مى آورد.
تيمور در نظر داشت نظارت خود را بر جاده هاى كاروان رو بازرگانى ميان اروپا و آسيا برقرار سازد، و بدين سبب كوشيد تا ايران و عراق عرب و كشورهاى قفقاز و آسياى مقدم (آسياى غربى ) را كه اكثرا جاده هاى ياد شده از آن مى گذشت تسخير كند. تيمور مى خواست جاده هاى كاروان روى شمالى را كه از نواحى مجاور كرانه درياى سياه و صحراهاى كرانه بحر خزر مى گذشتند به روى تجار و بازرگانان مسدود نمايد. زيرا، تيمور نمى توانست قدرت خويش را در آن نواحى مستقر و استوار سازد. بدين منظور، تمام شهرهايى را كه بر سر جاده هاى اخير الذكر وجود داشت ، ويران ساخت . گرگانج ، حاجى طرخان ، سراى بركه ، آزوف و غيره ، پس از آن ، ظرف مدت سى سال ، تجارت ميان اروپا و آسيا از طريق جاده هاى كاروانى كه از ايران مى گذشت صورت مى گرفت .
تيمور، مانند فاتحى بيگانه وارد ايران نشد، بلكه مانند دژخيمى خونخوار و فرونشاننده ى نهضت هاى خلق و در عين حال ، بازگرداننده سنن مغولان ، به ايران گام نهاد.
در واقع ، قابل درك است كه تيمور، در لشكركشى هاى خود به ايران ، از پشتيبانى بخشى از طبقه فئودال به ويژه بزرگان چادرنشين مغول و ترك ، كه نمى توانستند با نيروى خود از عهده ى نهضت هاى خلق برآيند برخوردار بود بر روى هم ، سياست تيمور و اطرافيان وى ، كاملا جنبه ى ارتجاعى داشت (303).
جانشينان تيمور  
اميرتيمور در هنگام فوت (304)، از پسر و نواته ذكرش ، سى نفر بازمانده داشت (305)، كه دو پسرش ، در زمان حيات پدر درگذشتند، تيمور چهار پسر و يك دختر داشت ، كه عبارت بودند از غياث الدين جهانگير، ميرزا عمرشيخ ، ميرانشاه ، ميرزا شاهرخ . اما خواندمير در كتاب تاريخ حبيب السير، در ذكر تعداد اولاد و احفاد تيمور مى نويسد:
از اولاد ذكور صاحبقران مغفور در زمان وفات سى و شش نفر موجود بودند (306).
پس از مرگ تيمور (1404 م . - 807 ه .ق .) بناى امپراتورى عظيم وى ، كه پايه اقتصادى يكدست و هماهنگى نداشت ، به سرعت تمام فرو ريخت .
جنگ ميراث خواران آغاز گشت و در اين مبارزه سرانجام شاهرخ ، پسر كوچك تيمور، كه در دوران حيات پدر، حكومت خراسان را به وى داده بودند، پيروز شد.
وى پس از تصرف سمرقند توانست مدت چهل و سه سال حكومت نمايد.
ابن عربشاه مى نويسد:
مردم شهر به استقبال از شهر بيرون شدند و به ديدار ماه جبيش شادمان گشتند. شاهرخ هر يك از مردم شهر را در مقامى شايسته بداشت و هر تن را در مرتبتى سزاوار جايگزين كرد. در آن هنگام كه سراسر مملكت بر شاهرخ مسلم گشت ، بعضى برصدد برآمدند و جماعتى پايمال شدند، يكى را بلندى و ديگرى را پستى نصيب افتاد.
پس از شاهرخ ، فرزندش الغ بيگ ، به پادشاهى رسيد وى سلطانى عالم و دانشمند بود، كه غير از فعاليت هاى فرهنگى ، به تشويق علما و منجمين همت گماشت ، و به يارى آنان زيج معروف الغ بيگى را برپا نمود. در سال 852 ه .ق . ميرزا عبداللطيف - پسرش - بر وى شوريد و او را دستگير و مقتول نمود. هر چند دوران او نيز كوتاه بود و سال بعد، به دست نوكران خود كشته شد.
پس از مرگ الغ بيگ ، جنگ هاى شاهزادگان و حكام ، ده سال دوام يافت تا سرانجام ابو سعيد - نواده ميرانشاه ، پسر تيمور - چندى بر اوضاع مسلط شد. پس از شكست و قتل وى به دست نواده ى گوهرشاد آغا، يكى ديگر از بزرگان تيمور، موسوم به سلطان حسين بايقرا، به كمك ياران خود در هرات به سلطنت رسيد وى اميرعلى شيرنوايى ، را كه از دانشمندان زمان بود به وزارت خود برگزيد. سلطان حسين بايقرا، سى و سه سال سلطنت نمود و آثار هنرى فراوان از دوره ى خود به يادگار گذارد.
دوران قدرت بازماندگان او، چندان نپاييد و سرانجام ، حكومت تيموريان با تجاوز شيبك خان و ظهور صفويه به كلى برافتاد.
تقسيم بندى و نظام اجتماعى دوره ى تيمورى  
تيمور، اطرافيان خود را به چند طبقه تقسيم نموده بود كه عبارت بودند از:
1 - سادات ، دانشمندان و علما.
2 - مشاوران سلطان ، كه از طبقات مختلف انتخاب مى شدند.
3 - زاهدان .
4 - فرمانروايان و روساى نظامى .
5 - سپاهيان .
6 - رازداران كه به منزله ى مشاوران او محسوب مى شدند.
7 - وزراء و مستوفيان كه (آينه هاى امپراتورى ) خوانده مى شدند.
8 - اطباء، منجمان و مهندسان .
9 مورخان و وقايع نگاران .
ساير طبقات عبارت بودند از:
نايب ها، وزراء صدور، يساولان ، قراچريك (گارد ملى )، قضات ، مفتى ها يا مفسران بزرگ قوانين مذهبى ، معلمان ، شعرا، نساخ ، مكتب داران ، مساجد، قاريان و خطاطان قرآن ، قصه گويان و وعاظ، رقاصان و آوازه خوانان ، كسبه ى بازار، خردفروشان ، شحنه ها و داروغه ها، عسس ها يا شبگردان ، غريبان ، گدايان ، قوشچى و شكارچى ها، نوكران ، دراويش ، كدخدايان و عياران .
اوضاع تشكيلات ادارى و كشورى و لشكرى و ماليات در زمان تيموريان
وزراى عهد تيمورى ، مجالس مشاوره اى داشتند كه درباره ى معضلات امور بحث مى كردند. براى تشكيل چنين مجلس مشاوره اى ، حداقل چهار تن لازم بود و رييس آنان را ديوان بيگ مى خواندند.
وزراى اين دوره عبارت بودند از: وزير ولايات ، وزير خارجه ، وزير اقتصاد، وزير ماليه ، وزير انتظامات ، وزير سپاه ، وزير انبارالسبيل ، وزير دربار، وزير سرحدات ، وزير داخله ، و صاحب ديوان عرض ، كه ماموريت داشت درباره ى مسائل مهم مملكت با متخصصان و ماموران ، شورا تشكيل دهد.
در اين دوران ، كشور به دو بخش تقسيم گرديد: ولايت ، كه اهميت بسيار داشت ، و تومان ، كه در درجه نازل ترى واقع شده بود. در امور حكومت ، سه وزير، حاعلى بن موسى الرضا را يارى مى كردند: وزير عامه ، وزير سپاه و وزير املاك بلامتصدى .
در زمان تيمور، ديوان بريد (اداره پست ) اهميت فراوان داشت ، به طورى كه تعداد نامه رسانان در حدود سه هزار نفر ذكر گرديد، كه يك هزار نفر ايشان پياده و يك هزار تن اسب سواره و بقيه هم شترسوار بوده اند.
در اين دوره ، وصول ماليات يكسان نبود، ولايات مفتوحه روش مالياتى گذشته خود را حفظ مى نمودند و ماليات فردى وجود نداشت . تنها از كشاورزان به نسبت سطح كشت از آنان ماليات گرفته مى شد. يرمحمد تيمورى ، در روش مالياتى تغييراتى داد و ابوسعيد و عمر شيخ كه از ديوان سالاران دروه ى تيمورى بودند، سياست مالى خاصى را در پيش گرفتند.
عايدات موقوفات و ماليات ها در خزانه جمع مى شد و اين عوايد به وسيله مين باشيان و امير هزاره - سران سپاه - تقسيم مى گرديد. تيمور، براى از بين بردن تكدى ؛ مكانى را ترتيب داده بود و گدايان كه نشانه هاى مخصوص ‍ حمل مى نمودند با آن نشانه ها در آن جا غذا دريافت مى كردند.
ابن عرب شاه در مورد ارتش و سپاه تيمور مى نويسد:
در لشكريان تيمور از همه گونه مردان : ترك ، بت پرست ، آتش پرست ، مشرك و كافر، غيب گوى و افسونگر، بسيار بودند و مشركان ، بت هاى خود را همراه داشتند، گوشت حيوان مرده و خون فروريخته مى خوردند و در برابرشان حيوان كشته و خفته شده يكسان بود بعضى آنان فالگير و پيشگوى بودند.
در لشكريان تيمور، هر كس را كه سنگين دل تر و بدخوى تر و بى رحم تر و كافرتر و فرومايه تر بودى گرامى تر داشته ، به پيشوايى برگزيدندى و به رهنمايى او، نافرمانى و سركشى با خداى آغاز نهادندى . در لشكريان تيمور بسيارى از زنان بودند كه به غوغاى ميدان نبرد و بانگ هياهوى جنگاوران رغبت بسيار داشتند با مردان جنگى ، برابرى مى كردند و به سخت ترين كشتارها دست مى زدند و اگر يكى از آبستنان آنان را، گاه زدن فرا مى رسيد، هم چنان كه ديگران به راه خود مى رفتند. او از زياده روى بگردانده در گوشه اى تنها از مركب به زير آمده بار فرو مى نهاد و كودك خود را پيچيده به مركب بر مى شد و به ديگران مى پيوست . در لشكريان او مردانى بودند كه در سفر به دنيا آمده و به سن رشد رسيده و ازدواج كرده و فرزند آورده و روى وطن نديده بودند (307).
خواندمير در مورد لشكريان تيمور مى نويسد:
ملازمان خاصه آن حضرت ، در حين توجه به جانب ختاى ، سيصد و هشتاد و دو هزار و ششصد و دوازده نفر در شمار آمده بودند و عدد مجموع سپاه مظفر در اثر آن سفر، به هشتصد هزار سوار و پياده مى رسيد (308).
قضاوت در دوره تيمورى  
جنايت و جرم ها، بر حسب نوع آن ها، به محاكم شرعى و محاكم فرعى ، كه قضات و روستاييان را صدور مى خواندند احاله مى شد. تيمور كسى را كه براى نخستين بار مرتكب جنايت شده بود مى بخشيد ولى در مورد تكرار جرم بى گذشت بود.
انتظامات شهرها با مامورانى بود كه به آنان كوتوال مى گفتند. آنان ، زير فرمان قرچى ها بودند، كه به كار نظم شهر مى رسيدند و نيز شحنه ها و يساولان و داروغه ها هم بودند كه به كارهاى انتظامى رسيدگى نموده و از ماموران قواى انتظامى محسوب مى شدند.
ظاهرا كوتوال ، قرچى ، شحنه ، يساول و داروغه ها همه در كار نظم و انتظام شهر بوده اند. اما تفاوت آنان روشن نيست .
علاوه بر اينان ، گارد ملى از افرادى به نام يساغل و قراچريك يا قراقولوق تشكيل يافته بود، قراسوران ها، كه نوعى ژاندارم محسوب مى شدند مامور راهنمايى و همراهى مسافران و مال التجاره ها بودند.
هنر در دوره تيمورى  
در عهد تيمورى ، مدارسى كه به روزگار مغول و به همت غازان خان و سلطان محمد خدابنده و خواجه رشيد الدين فضل الله و ديگر بزرگان ايرانى برپا شده بود هم چنان داير بوده و در اين مدارس ، فقه ، فلسفه ، تفسير، علوم قرآنى و كلام تدريس مى شد.
شاهرخ ، خود طبع شعر داشت و خط نيكو مى نوشت . به فرمان او در هرات كتابخانه بزرگى تاسيس گرديد. بناى مسجد گوهرشاد در مشهد به دستور گوهرشاد آغا - همسر شاهرخ - احداث شد. احتمالا مسجد تايباد و مدرسه غياثيه در خارگرد خراسان نيز از اوست .
بايسنقر، فرزند شاهرخ از دوستداران كتاب بود وى كتابخانه بزرگى را بنيان نهاد و به فرمان وى چهل خوشنويس به راهنمايى جعفر تبريزى به استنساخ كتب مشغول شدند.
بايسنقر خود از خطاطان به نام عصر خود بود. قرآنى كه از وى برجا مانده بر اين امر گواه صادقى است . هم چنين كتيبه ى مسجد گوهرشاد كه از آثار اوست ، بر حسن خط او دليل دارد.
شاهنامه فردوسى ، كه بار ديگر به فرمان وى فراهم آمد، مقدمه اى بر آن نگاشته كه به مقدمه ى بايسنقرى معروف است .
الغ بيگ ، فرزند ديگر شاهرخ ، خود از رياضى دانان و منجمان حمايت مى كرد. به فرمان وى ، در سال 724 ه . در سمرقند رصد خانه بزرگى ساختند. الغ بيگ تاريخ اولوس چهارگانه مغول را كه در باب چهار طايفه منشعب از نسل چهار فرزند چنگيزخان است نگاشت كه خلاصه آن هنوز باقى است ، وزير سلطان بايقرا، حسين امير على شيرنوايى صاحب مجالس ‍ النفايس ، ديوان شعر تركى و فارسى و از خطاطان نامدار روزگار خويش بود (309).
هنر خط و تذهيب و نقاشى و مينياتورسازى در اين عهد به مرتبه بلندى نائل گشت و در باب پيشرفت فن خط كاشى سازى ، حكاكى و منبت كارى و نقاشى مينياتور پيشرفت چشمگيرى داشته است .

22 O حكومت تركمانان قراقويونلو و آق قويونلو 
از اواخر دوره ى سلطنت ايلخانان در ايران ، قبايلى از تركمانان ، در طى لشكركشى هاى مغول ، از حدود خوارزم و اطراف بحيره ى آرال و شرق بحر خزر به آسياى غربى آمده و در شمال غربى ايران ساكن شدند. آنان به تدريج قدرت يافته و از فترتى كه بعد از مرگ ابوسعيد بهادرخان ، پيش آمد استفاده نموده ، به دست اندازى به اطراف و تصرف شهرها پرداختند.
چارلز گرى (310) مترجم چهار سفرنامه ونيزيان ، در اين باره مى نويسد:
پس از مرگ تيمور، دو طايفه ى تركمان كه با هم رقابت داشتند، اماراتى در آذربايجان و ديار بكر بنيان نهاده بودند، يكى از آن دو قراقويونلو يا سياه گوسپندان و ديگرى آق قويونلو يا سپيد گوسپندان ، خوانده مى شدند و دشمن خونين همديگر بودند (311).
نخست قراقويونلوها به رياست قرامحمد به روى كار آمدند و پس از او، قرايوسف در سال 812 - 813 ه . يوغ تسلط تيمور را شكست . اسكندر، فرزند قرا يوسف با شاهرخ جنگيد و پس از مرگ او، برادرش جهانشاه در سال 840 - 841 ه . بر اريكه سلطنت مستقر بودند. در اين سال ، رييس ‍ طايفه ى رقيب قراقويونلو، به نام اوزون حسين ، كه در ديار بكر استقرار يافته بود، لشكر جهانشاه را در نبردى كه خود او در آن كشته شد شكست داد و بدين ترتيب ، آق قويونلوها بر ايران تسلط يافتند. سلسله اى كه اوزون حسن بنيان نهاد، بايندريه خوانده شده است .
دون گارسيا، سياح ونيزى ، درباره قلمرو اوزون حسن مى نويسد:
كشور پهناور اوزون حسن ، محدود است به امپراتورى عثمانى و قرامان ، نخستين ولايتى كه به آن مى رسيم ، تركستان است كه در حدود ناحيه ى حلب به سرزمين سلطان عثمانى متصل مى شود، پايتخت و مقر حكومت ايران ، تبريز است كه اوزون حسن آن را به مدد بخت سازگار و نه با قدرت نظامى بيش تر، از چنگال جهانشاه درآورد و سپس او را به هلاكت رساند، آخرين ولايتى كه به آن مى رسيم شيراز است ، كه به مسافت بيست و يك روز مسافرت از تبريز و در جهت مشرق ، جنوب شرقى آن قرار دارد (312).
عهد اميرحسين بيك بايندرى ، مشهور به اوزون حسن را بايد مهم ترين فصل در تارخى روابط ديپلماسى ميان اروپا، به ويژه جمهور ونيز، با ايران دانست ، زيرا با قدرت يافتن سلطان محمد فاتح و قدرت روزافزون دولت عثمانى ، بسيارى از كشورها، همچون جمهورى هاى ونيز، ژن وپيزا، حكومت طرابوزان ، حكومت پاپ و غيره نمايندگانى را جهت اتحاد نظامى به دربار اوزون حسن فرستادند. همينطور وى نيز نمايندگانى را به دربار كشورهاى مختلف فرستاد (313). اين ارتباطات ديپلماسى باعث اعتبار و قدرت يافتن قدرت نظامى دولت بايندرى گرديد.

next page

fehrest page

back page