next page

fehrest page

back page

انواع مالكيت ارضى در دوره صفوى  
اراضى ايران ، به زمين هاى داير و باير تقسيم مى شوند. يعنى اراضى مزروعى و اراضى المزروع و غير مسكون .
زمين هاى قابل استفاده بر چهار نوع تقسيم مى شوند: اراضى دولتى ، اراضى خالصه ، موقوفات مذهبى و املاك خصوصى .
اراضى دولتى كه قسمت اعظم كشور را در بر مى گيرد در تصاحب دولت است .
دولت بخشى از آن براى تحصيل درآمد نگاه مى دارد و بخشى ديگر را براى پرداخت حقوق ماموران و مستخدمين و واحدهاى قشون اجتماعى مى دهد، حقوق هر كس حتى يك سرباز ساده از عوايد يك دهكده يا اراضى ديگر تعيين مى گردد.
اراضى خالصه ، ملك شخصى و خصوصى شاه است . قسمتى از اين اراضى تيول مشاغل است و قسمت ديگر حقوق غالب ماموران و خدمتكاران دربار و حقوق افراد قشون را تامين مى نمايد. اين زمين ها از در به پسر و تا چندين نسل انتقال مى يابد.
علاوه بر اين دو قسمت ، بقيه اراضى سلطنتى به منظور پس انداز عوايد آن در دست وزيران با مباشران بود كه هر يك در ايالت خويش به بهره بردارى از آن مشغول بودند.
املاك خالصه شامل ايالات عراق عجم ، كرمان ، گرگان ، آذربايجان و فارس ‍ بود.
اراضى متعلق به موسسات ، مذهبى و موقوفات اراضى متعلق به موسسات مذهبى ، يا از جانب شاه و يا از طرف اشخاص ديگر داده مى شد و رد اين صورت ديگر هيچ گونه حقى بر آن ها نداشتند هم چنين اين املاك حتى اگر وقف آن پيش از وقف ، مرتكب جنايتى مى شد، مصادره نمى گرديد (358).
زمين هاى وقفى بر سه نوع بودند:
الف - اوقاف تفويضى ، كه تحت نظارت صدر خاصه و عامه بود.
ب - اوقاف محال اصفهان ، زير نظر وزيرى كه معروف به وزير فيض آثار بوده ، اداره مى گرديد. وظيفه او، اين بود كه بداند آيا املاك و زراعات به نسبت استعدادى كه دارند، كشت و زرع مى شوند يا نه و به طور كلى وظيفه و سعى خود را در آبادى محال و تكثير زراعات حاصل سازد (359).
ج - موقوفات در ولايات ، كه اداره آن با مستوفى مخصوص بود. همه ى وزرا و مستوفيان ، متصديان ، متوليان ، مباشرين موقوفات خاصه و موقوفات ديوان ممالك ، مى بايست محاسبه خود را براى مميزى ، به دفتر موقوفات تسليم كنند.
دفتر موقوفات ، داراى مستوفى مخصوصى بود كه از جمله وظايف او، رسيدگى به حساب رعايا و مستاجران و صدور مفاصا حساب براى آنان بود. از بعضى موقوفات ، حق التوليه و حق النظاره ، در وجه صدراعظم اخذ مى گرديد.
اراضى متعلق به افراد (املاك خصوصى )، اين گونه املاك ، نودء نه سال به ايشان تعلق داشت . اين افراد مى توانستند در طول اين مدت هر طور كه مايل باشند آن را به فروش برسانند و يا در تملك خويش نگاهدارند.
اراضى باير، بسته به اين كه در كدام منطقه از كشور واقع شده باشد، متعلق به دولت يا شاه است اما چون شاه مالك املاك دولت مى باشد، هرگاه اراده كند، مى تواند آن را جزء خالصه قرار دهد. در حالى كه ايالات نمى توانند مالك اراضى باشند، مگر با نظارت مباشران كه تحصيلداران شاه مى باشند. مى توان گفت ، كليه زمين هايى (انفال ) كه در حال حاضر در تصرف و اشغال كسى نيست تا شخصى آن را به تملك خويش درآورد (360).
يعنى زمين اگر در اراضى دولتى باشد، حاكم و يا مباشر، طى درخواست متقاضى با مبلغى در سال به درخواست كننده واگذار مى نمود، واگذارى زمين طبق نص قانون مدنى در ايران ، نود و نه ساله مى باشد.
موقعيت كشاورزان  
در اين دوره ، كشاورزان ، خود كمتر صاحب زمين بوده اند، بلكه زمين را اجاره كرده و يا با مالك شريك مى شدند.. تقسيم محصول ، در اين دوره ، به نسبت پنج عامل از زمين ، آب ، گاو، بذر، كار انجام مى شده و اگر زراعت ديم مى بود، محصول به چهار قسمت مى شد و چنان چه دهقان فقط كارش را عرضه مى كرد، تنها 20 درصد يعنى يك هشتم از محصول به وى مى رسيد (361). اما شرايط در بخش هاى مختلف كشور با توجه به انواع گوناگون محصول ، فرق مى كرد.
كمپفر مى نويسد: كه اگر در محال اصفهان ، شاه بذر و آب را فراهم كند، و زارع ، تهيه گاو و كود و انجام دادن كارهاى عادى و بيگارى را به گردن گيرد، يك سوم محصول ، به زارع مى رسد. اگر شاه ، گاو و وسايل كشت و زرع را فراهم كند و از بيگارى زارع چشم بپوشد، سهم زارع تا يك چهارم تنزل مى يابد و اگر عامل كار را هم شاه بر عهده گردد در اين صورت ، سهم زارع در واقع حكم مزد را پيدا مى كند. در مورد برنج ، ارزن ، پنبه ، لوبيا، خربزه و كدو، سهم زارع حتى اگر همه مخارج كشت و زرع را تحمل مى نمود، دو پنجم بود از ترياك يازده بيست و هشتم سهمى مى برد بابت محصولات صيفى ، زارع سهم مالك را به پول نقد و بهاى روز مى پرداخت و 15 نيز بدان مى بايد مى افزود (362).
به طور كلى در كليه اراضى ، مالك و زارع بر اساس نوع مشاركت ، معامله مى كردند كه توام با حسن نيت انجام مى گرفت ، هر چند كه هرگز عدالت رعايت نمى شد، ولى در هر صورت مالك و زارع با يكديگر كنار مى آمدند.
شاردن ، وضع دهقانان ايران را كه در اراضى شاهى كار مى كنند و همواره دستخوش تعديات فراوان و تعهدات فوق العاده هستند، و مى كوشند از راه ربودن محصولات و تقلب نسبت به ارباب تا حداكثر امكان ، خسارت خود را جبران كنند، مى نويسد و نتيجه مى گيرد:
در هر كجا كه با رعيت به خشونت رفتار مى كنند در همان جاست كه بيش تر تلب صورت مى گيرد و بيش تر نادرستى به خرج داده مى شود، چنان كه گويى اين اعمال آنان دستاويز بر ضد زجر و شكنجه است .
زارعانى كه اراضى شاه را دارند به شخصه ، پيش ناظر و يا تحصيل دار رفته ، آه و ناله و گريه و رياد راه مى اندازد و شكوه ها مى كنند، حتى در وضع بسيار نامساعد اعلام مى دارند كه اراضى را رها خواهند نمود. در دستگاه ستم و بيدادگرى حكومت هاى شرق ، بزرگان ، ضعيفان را با سلاح ، زجر و شكنجه مى دهند و ضعيفان با نيرنگ حق خود را از اقربا مى ستاندند. (363)
به اين گونه اين پادشاهان شرقى ، با وجود آن كه مستبدند نمى توانند كه به همان سمتى كه سلطان حق رعاياى خود را غارت مى كند، رعايا را از غارت حق سلطان ، ممانعت كنند. اگر دهقانان ارباب خود را به طريقى مى فريبند، اربابان نيز از طريق بيگارى ايشان را از پا در مى آورند و تلافى مى كنند، مالك آنان را در محل ، به ساختن عمارات و (احداث ) باغ ها و امور ديگر وا مى دارد، با آن كه مردم دهكده بايد روزانه تعدادى (جهت ) بيگارى به او بدهند، ارباب به رايگان از روستاييان وسايل حمل و نقل دريافت مى كند. در مدت اقامت در ده ، خود و خوراكش به عهده ى رعاياست و گاه پول غذا را نقدا دريافت مى دارد.
وى در پايان مى نويسد كه در اين داد و ستد تقلب آميز و پرشكنجه ، چه كسى بيش تر رنج مى برد؟ با نگاهى به وضع دهقانان ايرانى و در مقايسه با دهقانان اروپايى ، وضع دهقانان ايرانى را بهتر و آنان را به طور كلى در رفاه مى يابد (364).
(7) عامه مردم كه در قاعده ى هرم قرار داشتند، شامل : دهقانان مناطق روستايى ، صنعتگران ، دكان داران و تجار كوچك شهرها مى شدند.
اصولا در داخل جامعه ، نهادهاى محلى عدالت خواهى و حق طلبى وجود داشت كه بر روى هم ، عوامل وحدت دهنده ، آن جامعه را ديد مى آوردند. چنين نهادهايى ، صنف هاى تجار، صنعتگران و تشكيلات اجتماعى مذهبى ، نظير گروه هاى فتوت بودند اينان اغلب از دراويش و مردم فقير بودند و فعاليت هايشان اساس اخلاقى و مذهبى داشت . بازرگانان و صنعتگران نيز مجراى ارتباطى رسمى با دولت داشتند يكى ديگر از مقاماتى كه بنابر تمايل جامعه انتخاب مى شد كدخدا بود، كدخدا در روستاها به عنوان مامور اجراى عرف يا قوانين عمومى ، به ويژه به عنوان حاكم ، زير نظر كلانتر (شهردار) انجام وظيفه مى نمود. مقام كدخدا در ورستا، همان رياست ده بود بنا به قول تاورنيه ، كلانتر هر شهر، توسط شاه منصوب مى شد.
وى فقط در مقابل شاه جواب گو بود در واقع وظيفه ى وى حمايت از مردم در برابر بيدادگرى ها و ظلم حكام بود.
از آن گذشته ، حق سنتى رعايا - تظلم خواهى به شاه - وسيله مطمئنى براى محافظت مردم در برابر ظلم ديوانيان بود. در ايران قديم شاه هرگز شخصيتى دست نيافتى ، همچون فرعون يا امپراتور ژاپن نبوده است (365). چنان كه از تواريخ و آثار نويسندگان زمان شاه عباس بر مى آيد وى همواره آرزو داشت كه ، مردم درويش و تنگدست زمان شاه عباس بر مى آيد، وى همواره آرزو داشت كه ، مردم درويش و تنگدست به ملك و مال توانگر شوند و از رنج و فقر و بيچارگى رهايى يابند. هنگام وقوع حوادث نامساعد طبيعى ، به كسانى كه اسير فقر و تنگدستى شده بودند.
زمين و گاو و گوسفند مى بخشيد و يا از خزانه ى خود، سرمايه اى به كسانى كه دچار حادثه شده بودند، مى داد تا به كار و كسب و تجارت مشغول شوند و بعد از آن ، قرض خود را به تدريج از درآمد خويش بپردازند (366).
شاه ، همواره با لباس مبدل در ميان رعايا و قهوه خانه ها، چاى خانه ها و كاروان سراهاى اصفهان سر مى زد، شاردن مى نويسد:
قهوه چى اى كه يكى از بزرگ ترين قهوه خانه هاى اصفهان را در دست داشت ، در آنجا به كارهاى ناشايست پرداخته و فشار بر مردم اعمال مى نمود، شاه عباس دستور داد وى را شكم درند (367).
روحانيون نيز در خيلى موارد، به مثابه ى پلى ارتباطى بين عامه مردم با مقامات بالا و شاه بودن و بدين وسيله ، تعادل در جامعه پديد مى آوردند و گاه در مقابل تصميمات شاه مى ايستادند. شاردن هم چنين مى نويسد:
زينت بيگم ، دختر شاه طهماسب ، عمه ى شاه عباس كه او قصد ازدواج با وى را داشت و بسيارى از ملايان و يكى از مشاهير ايشان به نام ميرباقر در اين مرود فتوى داده و موضوع ازدواج را تاييد كرده بود اما ملايان ديگر كه شمارشان فراوان بود با چماق و اسلحه به حرمسرا آمده و درخواست سر ملا باقر را نمودند، شاه تسليم ترغيب و تشويق ايشان شد و از ازدواج با وى مطلقا خوددارى نمود (368).
تظلم خواهى مردم  
دادخواهى از دربار به دو صورت ممكن بود؛ وسيله مطمئن تر، با نتيجه تر و كم خرج تر، آن بود كه هنگام خروج شاه ، عريضه اى به وى تقديم دارند شاردن مى گويند: كه شاه هيچ گاه عريضه كسى را رد نمى كرد و اغلب به يكى از ملازمان يا معمولا ايشيك آقاسى باشى ، دستور مى داد كه آن را بگيرد، در دوره ى شاه اسماعيل دوم ، براى اين منظور، عضو معينى را مامور كرده بودند، لذا، وى پس از جلوس بر تخت سلطنت احمد بيك آسايش ، اغلى استاجلو، را به سمت حامل عرايض مظلومين و فقرا (پروانچى عجزه و مساكين ) منصوب داشت . سانسون (369) مى گويد: با وجود اين ، حكام توانستند گاه گاه با دادن رشوه ، يا در اثر روابط خصوصى كه با اطرافيان شاه داشتند. كارى كنند كه عرايض پذيرفته نشود و يا معوق و بلااجرا بماند راه ديگر آن بود كه مردم عريضه خود را به يكى از صاحب منصبان دربارى بدهند و او شكايت شاكى را به سمع شاه برساند. در اين ممرد مى بايست رشوه داده و از دوستان ذى نفوذ برخوردار باشد.
طبق اطلاعاتى كه شاردن به ما مى دهد گاه تا ده هزار نفر شاكى در دربار جمع مى شدند اما معمولا تعداد شاكيان هفت تا هشت هزار نفر بود. هرگاه جميع اهالى يك ايالت از حاكمى شاكى بودند، در دسته هايى متشكل از چند صد تا هزار تن به پايتخت مى آمدند تو در برابر قصر شاه آنقدر هياهو مى كردند تا فرمان مى داد. عريضه آنان را بگيرند و يكى از صاحب منصبان دربارى را مامور مى كردند كه به شكايت ايشان رسيدگى كند (370).
از آن گذشته ، صاحب منصبان دربارى نيز موظف بودند كه چنين شكايتى را به پذيرند و به آن ها رسيدگى كنند. در امور شرعى (صدر مملكت ) و در امور دنيوى (ديوان بيگى يا امر ديوان مملكت ) صلاحيت رسيدگى داشتند و اين هر دو شغل از ابتداى دوره حكومت صفويه وجود داشته است . شاه اسماعيل دوم ، كمى پس از جلوس به تخت ، يك شوراى قضايى به نام ديوان عدالت تشكيل داد (371).
در زمان شاه عباس ، شكايت و دادخواهى به سه قسمت منقسم مى شود.
اول شرعيات كه عبارت بود از حسب الحكم صدارت پناه و ممهور به مهر ديوان بيگى .
دوم عرفيات : آن چه ماليات ديوان باشد به عرض اشرف رسانند.
سوم ستم رسيده ها، به حكم ديوان بيگى يا وقوف صدارت پناه رفت آن ظلم و ستم كنند. شاه عباس دوم ، تصميم گرفت شخصا سه بار در هفته ديوان عدالت را تشكيل دهد:
يك روز وابستگان قشون و ملازمان دربار، روز ديگر رعايات و مظلومين از سراسر مملكت ، عرايضى و تقاضاهاى خود را تقديم مى كردند و روز سوم ، مخصوصو به عرض رساندن پيشكش هاى پادشاهع و خوانين و سلاطين بود.
هرم طبقاتى در دوره صفويه (شاه عباس اول )
O شاه
O وزير در راس
O ديوانسالار (اعتماد الدوله )
O اشرافيت كشورى و لشكرى (سران قزلباش ) مقامات بزرگ روحانى - تجار بزرگ
O نهادهاى محلى حق طلب و عدالت خواه مانند صفوف تجار و صنعتگران ، تشكيلات اجتماعى ، مذهبى ماند گروه هاى فتوت ، كلانتران و كدخدايان در شهر و روستا
O عامه مردم ، دهفانان ، صنعتگران ، دكانداران ، تجار كوچك
جنبش هاى دوره ى صفوى  
1 - تقطويان  
مهم ترين نهضت مذهبى - سياسى عهد صفوى نهضت نقطويان يا پسيخايان است . موسس اين نهضت ، محمود پسيخانى گيلانى ، از قريه پسيخان در نزديكى رشت بود.
محمود پسيخانى گيلانى ، در سال 800 ه .ق . اين طريقت را با الهام از نهضت حروفيان به وجود آورد، كه در قرن هاى نهم و دهم هجرى پيروان بسيارى در سراسر ايران ، هندوستان و آسياى صغير پيدا نمود. محمد، به زودى دعوى مهدويت نمود و دوره جديدى به نام دوره ى استعجام در اسلام را متذكر شد. اين دوره كه هشت هزار سال به طول خواهد كشيد، توسط اولين ايشان - يعنى محمود - رهبرى خواهد شد.
محمود، به تفسير قرآن پرداخت و آيات آن را مطابق با انديشه ى خود تفسير كرد. نقطوريان به رستاخيز، بهشت و دوزخ معتقد نبودند و انسان كامل را به نام مركب مبين ، و آتش و باد و خاك و آب را كه از عناصر قابل احترام بودند و به نوعى مى پرستيدند، آنان هم چنين معتقد به تغيير و تبديل موجودات به يكديگر بودند و از اين جهت به تناسخ و رجعت اعتقاد داشتند.
به تقطوريان بنابر اعتقاد و رسوم شان اسامى مختلفى داده شده است :
1 - تقطريان و اهل نقطه زيرا كه پيدايش همه چيز را از نقطه (خاك ) مى دانستند.
2 - محموديه ، زيرا كه نام موسس آن محمود بود.
3 - واحديه ، زيرا كه زناشويى نكردن را مى ستودند.
4 - پسيخانيان ، زيرا كه موسس آن محمود، اهل پسيخان بود (372).
5 - امناء زيرا كه پيروان متاهل فرقه را امين مى خواندند.
6 - ملاحده و تناسخيه ، زيرا به خداوند و بهشت و دوزخ و رستاخيز عقيده نداشتند و معتقد به تغيير و تبديل موجودات به يكديگر بودند.
7 - اهل احصاء، زيرا مدعى بودند كه از خوى ، كردار و ديدار كنونى هر چيز، پى به پيكر و صورت اوليه آن مى بردند.
8 - اهل زندقه ، زيرا كه محمود تفسيرهاى جديدى از آيه هاى قرآن ارائه مى داد.
محمود پسيخانى معتقد بود دين اسلام ، برافتاده و دوران سلطه ى ، اعراب به آخر رسيده است و از اين پس ، دين ، دين او، و دوره ، دوره ى عجم است و اين دوره هشت هزار سال دوام خواهد يافت . محمود شانزده كتاب و هزار و يك رساه نوشته و هر يك را نامى مخصوص نهاده است .
پيروان آيين نقطوى - پس از مرگ محمود - در سراسر ايران پراكنده شدند و به تبليغ آيين خود پرداختند. چنان كه در ولايات كاشان و نطنز، به خصوص ‍ در محله ى فين ، مجتمع بوده اند و بسيارى از سخن سنجان و شاعران اين ولايت از آيين محمود پيروى مى كردند.
شاه طهماسب ، تعداد زيادى از آنان را در قزوين ، محبوس يا كور نمود. شاه عباس نيز كه مصمم به سركوبى آنان بود، در سال چهارم پادشاهى خود، ابوالقاسم آمرى را - كه در زمان شاه طهماسب ، كور و زندانى شده بود - به واسطه ى شورش طرف داران اش توسط بنياد خان ، حاكم فارس ، دستگير و قطعه قطعه نمود، و تعدادى از نقطويان را از بين بردند و بقيه هم به هندوستان گريختند، زيرا، جلال الدين اكبرشاه ، مرد معتدل و دانشمندى بود و با آنان مهربانى نمود و آنان مى توانستند آزادانه به ترويج (373) آيين خود به پردازند شاه عباس ، در سفرى كه به قصد زيارت امام رضا (ع ) پياده از اصفهان به مشهد مى رفت ، دو تن از همراهانش را به نام هاى درويش ‍ تراب و درويش كمال را كه تمايل به نقطويه داشتند، كشت . فرار دانشمندان نقطوى به هند، باعث شد زبان فارسى در عهد اكبر، در هند گسترش فراوان يابد. با تعقيب دستگيرى و كشتار اهل نقطه در عهد شاه عباس يكم نهضت مذهبى - سياسى نقطويان از بين رفت (374).
2 - اكراد يزيدى  
در همان اوايل سلطنت شاه اسماعيل ، اولين اعتراض مذهبى بر ضد وى ، از جانب كردهاى يزيدى در ميان رودان (بين النهرين ) و نواحى غرب ايران آغاز شد موسس اين فرقه به قولى شاهد بن جراح است اما ايشان خود را به يزيد بن معاويه و نيز يزيد بن اونس خارجى ، منسوب مى دانند، كه از مروجان طريقت يزيدى بودند.
از ديگر مروجان و شيوخ اين طريقت حسن بد عدى بن مسافر اموى (مرگ 557) مى باشد كه نام ديگر اين فرقه عدويه مى باشد.
يزيديان مانند ديگر طرائق ، داراى شيوخ و مقامات معنوى مى باشند. در سال 1506 م . پيروان اين طريقت بر ضد موسس دولت صفوى قيام كردند. رهبرى آنان را شير صارم ، بر عهده داشت اسماعيل با سپاهى گران به اتفاق سردار معروف خود بايرام بيگ قهرمانى ، عازم سولوك اقامتگاه وى شد و شكست سختى به صارم داد و اين اعتراض را در نطفه خفه نمود.
3 - نهضت مشعشعيان  
در حدود سال 1437 م . در دوره تيمورى در خوزستان نهضتى مذهبى از غلات شيعه به رهبرى سيد محمد فلاح ، از شاگردان احمد بن فهد على ، نضج گرفت و دامنه آن به عهد صفوى كشانده شد. ايام كودكى فلاح ، در شهر واسط سپرى شد و در ايام جوانى به حله رفت و در نزد ابن فهد با اصول مذهبى تشيع آشنايى يافت اما به تدريج جنبه هاى صوفيانه در افكار وى پديد آمد و حركت خود را با چنين زمينه اى و با اعتكاف در كوفه آغاز كرد و به زودى در واسط و نواحى اطراف آن پيروانى يافت و دعوى مهدويت نمود. وى طريقت ويژه اى را به وجود آورد بيمارى استاد وى ابن فهد - فرصت بيش ترى به محمد فالح داد وى توانست بر كتابى از ابن فهد كه راجع به علوم غريبه بوده است يابد. ظاهرا آگاهى از علوم غريبه يكى از آرزوهاى محمد فلاح بود و دستيابى به آن مى توانست جنبه عقايد وى را تسريع بخشد.
كارى كه ابن فهد، هرگز با آن موافق نبود و حتى در نتيجه آن حكم قتل وى را صادر كرد اما وى توانست با ادعاى سيد سنى صوفى بودن ، از اين فتوى رهايى يابد، وى از آن پس ، در هويزه و حوالى آن به تبليغ پرداخت و توانست به پيروان خود بيفزايد.
تبليغات پسرش مولانا، على ، نيز به افزايش پيروان ، وى كمك كرد و در اين زمان - 1441 م . - با جنگ و غارت و فروش اموال ، نيروى خويش را با تجهيزات جنگى آراست و به نواحى ديگر هويزه روى آورد و قدرتى به هم رساند و نام مشعشع - كه ريشه اى مذهبى و قوى در تشيع دارد، بر خود گذارد. مشعشعيان معتقد به منشاء واحد انبياء و اولياء و متمايل به عقيده حلوليه بودند و با اين عقايد، حكومتى مجهز به نيروى روحانيت علوى برپا كردند كه در شخص محمد فلاح متجلى بود. پرتقالى ها، پس از استقرار در بندر گوا، در ساحل غربى هندوستان شروع به دست اندازى به نواحى اطراف نمودند. در تابستان 1507 م . درياسالار پرتقالى آلفونسو آلبوكرك ، با ناوگانى مركب از شش كشتى جنگى ، روانه ى خليج فارس شد. و ابتدا مسقط و شهرهاى ساحلى عمان ، را تصرف نمود و آتش زد. سپس جزيره هرمز، واقع در دماغه خليج فارس و بندر گمبرون ، واقع در ساحل جنوبى ايران را اشغال كرد و راه سيادت پرتقالى ها را بر ناحيه خليج هموار نمود.
از جانب ديگر، طوايف ازبك و تركمن ، مرتبا خراسان را مورد تجاوز و غارت قرار مى دادند و چون با هيچ گونه مقاومتى روبرو نمى شدند، در حملات خود جسورتر مى گرديدند. بدين ترتيب در آغاز قرن شانزدهم ميلادى استقلال ايران ، از سه طرف در معرض خطر نابودى از جانب بيگانگان بود.
شاه اسماعيل ، براى آن كه لشكركشى او به نواحى مزبور، باعث نگرانى ترك ها و مصريان نشود، سفيرى به نام قلى بيك را به دربار سلطان بايزيد دوم و سفير ديرگى به نام ذكربابيك را نزد سلطان مصر، فرستاد و به آنان اطمينان داد كه اين لشكركشى ، براى امنيت سرحدات ايران ضرورى است و در دوستى آنان هيچ خللى وارد نخواهد نمود.
شاه اسماعيل ، در سال 1507 م . علاء الدوله را در محلى به نام البستان ، شكست داد و توانست قلمرو او و اماكن مقدسه ، كربلا و نجف را ضميمه ايران نمايد.
حركت بعدى شاه اسماعيل ، حمله به بغداد بود. در اين زمان امير مبارك ، از جانب سلطان مراد آق قويونلو، در بغداد حكومت مى كرد كه در مقابل سپاهيان شاه اسماعيل ، تسليم گرديد و سراسر ميان رودان بين النهرين در سال 1509 م . به تصرف ايرانيان درآمد و مذهب شيعه ، در عراق عرب نيز مذهب رسمى اعلام گرديد.
سپس شاه اسماعيل ، به ناحيه خوزستان آمد و شيخيان على اللهى هويزه ، را به شدت تنبيه كرد و رهبر آنان را به قتل رساند. سپس لرستان فارس را تحت اطاعت درآورد و از آن جا به شيروان رفت و پس از تصرف شيروان (دربند) جسد پدرش حيدر، را به اردبيل انتقال داد و طى مراسمى در آرامگاه شيخ صفى ، به خاك سپرد (375).
درگذشت سلطان حسين بايقرا، آخرين پادشاه تيمورى كه بر هرات و قسمتى از خراسان ، سلطنت مى كرد باعث شد كه شاه اسماعيل ، به آسانى آن جا را ضميمه خاك خود نمايد.
شاه عباس ، هم چنان كه در اندك زمانى سرداران خودسر و صاحب نفوذ را به نيروى تدبير با شمشير از ميان برداشت ، سراسر ايران را به فرمان حكومت مركزى يعنى اراده ى شخصى خويش آورد. با روساى طوايف و عشايرى هم كه مى خواستند در قلمرو ايل و عشيره ى خود مستقل و فرمان روا باشند، از در مخالفت درآمد و هر يك را كه سر از قبول فرمانش باز زد، بى ملاحظه و درنگ از ميان برداشت به خصوص با آن دسته از ايل هاى كرد كه در سرحدات غربى آذربايجان و كردستان به سر مى بردند و در جنگ هاى ايران و عثمانى در عهد پادشاهى پدرش ، سلطان محمد خدابنده به سبب اشتراك مذهب از دولت ايرانى روى بر تافته و به سلطان عثمانى پيوسته بودند با كمال سرسختى و بى رحمى رفتار كرد.
شاه عباس ، غالبا براى مطيع ساختن اين ياغى ، ابتدا براى آن كه از قدرت و تسلط آن ايل در قلمرو ديرينه اش به كاهد، چندين خانوار از مردم آن را، به ولايتى دور دست مى فرستاد و جاى ايشان را به دسته اى از مردم ولايات ، ديگر ايران مى داد و يا در همان حال ، افراد ايل را به گناه ياغى گرى جريمه مى كرد و مبالغ هنگفت از ايشان مى گرفت .
از آن جمله در سال 1003 ه .ق . براى تنبيه شاهوردى خان عباسى لر، حكمران لر كوچك به لرستان لشكر كشيد، دويست خانوار لر را به ولايت خوار فرستاد، و بسيارى از اموال و احشام ايشان را تصرف كرد، و با ايل بيات را جريمه و بيش از سه هزار اسب و ماديان و سه هزار تومان زر نقد از ايشان گرفت (376). هم چنين حسن خان ، حكمران ايل كهگيلويه و خاك بختيارى را دستگير و به زندان انداخت . قبايل الوار بختيارى و رعاياى جانكى و بندانى فهبذ و ممسنى و غير و ذلك را تا ده هزار تومان جريمه نبود و يا ايل مكرى را قتل عام كرد. چون شاه عباس ، در سال 1013 ه .ق . هنگامى كه در آذربايجان و ارمنستان با سنان پاشا، وزير اعظم سردار عثمانى ، معروف به چغال اغلى ، سرگرم جنگ بود، با اين نيت كه لشكر دشمن را از آذوقه و آب و علف محروم سازد، فرمان داد تا تمام شهرها و دهكده هايى را كه در ارمنستان بر سر راه سپاهيان عثمانى بود، ويران كنند و بسوزانند. مردم آن جا، مخصوصا ارامنه شهرهاى جلفا و ايروان و اطراف آن را، كه به يك روايت پيش از شصت هزار خانوار بودند، به نواحى مختلف ايران ، خاصه اصفهان و گيلان فرستاد.
آنان در حلقه اى مى نشستند و ذكر، على اللهى و غيره گفته و به حالت روانى جديدى دست مى يافتند و مى توانستند كارهاى خلاف عادت ، مانند بلعيدن شمشير برهنه و مقابل شمشير و تير رفتن را انجام دهند. شهرت محمد فلاح به زودى در ناحيه خوزستان گسترده شد و موجبات نگرانى مقامات حكومتى و دست نشاندگان محلى حكومت را به وجود آورد. در نتيجه ، لشكرى از جانب شيراز، در سال 1442 م . جهت سركوبى آنان رهسپار شد رشادت پيروان وى موجبات پيروزى قواى او را به وجود آورد اما به زودى با جمله ديگرى از جانب حكام محلى ، به كمك اسفند - شاهزاده قراقويونلو - پراكنده شدند. محمد فلاح ، پس از چند سال مجددا به خوزستان باز مى گردد و در ناحيه هويزه دولتى تاسيس مى كند. به زودى مشعشعيان بر سرزمينى از ناحيه اهواز تا حله ، استيلا يافتند و شهر نجف را در سال 1454 م . تسخير و غارت كردند. در سال 1457 م . قواى مشعشع به رهبرى مولاعلى ، پسر محمد فلاح توانست بغداد را به تصرف درآورد. با مرگ مولاعلى در 1457 م . و سپس محمد فلاح در 1462 م .، پسر ديگرش ‍ محسن ، سرپرستى نيروهاى جنبشى را بر عهده گرفت ، اما با فوت وى در 1489 م . اين نهضت تضعيف شد و در اولين سال هاى به قدرت رسيدن دولت فوى ، شاه اسماعيل در سال 1510 م . به علت آن كه سلطان فياض ‍ مشعشعى على اللهى پادشاه بوده و دعوى الوهيت مى كرد عازم هويزه شد و به قول اسكندربيك تركمان ، پس از جنگى سخت فياض بدسگال ، با بسيارى از اهل ضلال ، به تيغ تيز غازيان ظفر مال ، به راه عدم ، استعجال نمودند، بعد از آن اگرچه واليان خوزستان از سادات مشعشعى انتخاب مى شدند و بالاترين مقام ولايت را در دولت صفوى داشتند، اما امراى مشعشعى اغلب از دست نشاندگان دولت صفوى بودند، در سال 1524 م . در عهد شاه طهماسب امير دست نشانده آنان به نام علاء الدوله رعناشى ، سر به شورش برداشت در نتيجه شاه طهماسب ، براى سركوبى وى عازم خوزستان شد. با فرار رعناشى به بغداد، حكومت آن ناحيه به شجاع الدين مشعشعى رسيد، اما ديگر از اين نهضت چيزى باقى نمانده بود.
4 - جنبش تبريز  
در سال 1571 م . مردم شهر تبريز عليه تعدى و ظلم والى تبريز و دستگاه دولتى قيام كردند. اين حركت جنبشى مذهبى بود و رهبرى آن را يكى از اهل فتوت به نام پهلوان يارى بر عهده داشت . هسته ى اصلى اين حركت كه در مبارزات فرقه اى نضج گرفته بود، در ميان دو فرقه ى حيدرى و نعمتى قوت يافت فرقه حيدرى ، خود را منسوب به شيخ حيدر صفوى ، مى دانستند و فرقه نعمتى ، خود را به شاه نعمت الله ولى ماهانى ، منتسب مى كردند گذشته از اهل فتوت و پهلوانان ، نمايندگان ديگر مردم ، مانند پيشه وران ، كسبه و اهل صنوف نيز در اين حركت شركت داشتند. با اين حركت ، ظرف مدت كوتاهى خانه والى و ديگر اشراف تبريز ويران شد و قدرت به دست مردم افتاد. براى فرو نشاندن اين جنبش ، از جانب شاه طهماسب ، يوسف بيك - استاجلو، به سمت والى تبريز انتخاب شد، وى موفق شد كه با آنان به مذاكره بنشيند، اما چون مذاكرات به توافق نرسيد، دامنه مبارزات گسترده تر شد و به ويژه اين كه برخى از علماى شيعه نيز فتواى قتل شورشيان را مشروع اعلام كردند. سرانجام در سال 1573 م . قواى نظامى جنبشيان سركوب شد. اگرچه اين جنبش نابود شد اما شاه طهماسب مجبور به صرفنظر كردن از پاره اى عوارض و ماليات پيشه وران گرديد و سپس شهر را از پرداخت عوارض ديوانى معاف كرد.
5 - جنبش گيلان  
زمينه جنبش گيلان ، از عهد شاه اسماعيل ، وجود داشت و در ادوار بعدى دولت صفوى ، قوت و ضعف يافت . ولايت گيلان از گذشته ى دور، از جمله مناطقى بود كه همواره بر ضد تعدى حكام دولت مركزى بر مى خاست و از زمينه ى مذهبى خاص برخوردار بود.
در آغاز دولت صفوى نيز، امير ديباج ، ملقب به مظفر سلطان ، از سلاطين اسحاقيه كه خود را از اولاد اسحاق نبى (ع ) مى دانست ، بر اين ولايت حكم مى راند و از حمايت خاندان صفوى برخوردار بود، تا اين كه با ازدواج وى با دختر شاه اسماعيل (1526 م .) و پيچيدن آوازه قدرت سليمان - سلطان عثمانى - امير ديباج تغيير روش داده و براى استقبال قواى سلطان سليمان با سپاهيان خود عازم اردوگاه سليمان در خوى و سلماس مى شود و به او مى پيوندد، كمك نظامى سليمان به امير ديباج نيز نمى تواند از مشكلات وى به كاهد، وى پس از شكست در گيلان ، به شيروان نزد سلطان خليل مى گريزد اما پس از مرگ سلطان خليل ، امير ديباج در تبريز دستگير و به دار آويخته مى شود (1536 م .) و از جانب شاه طهماسب ، خان احمد از خاندان ، كيابيه پيش (377) جهت جانشينى وى در (بيه پس (378) تعيين مى شود. اين تغيير و تبديلات هم چنان ادامه مى يابد، ولى هرگز فرياد اعتراض فئودال ها خاموش نمى شود. در سال هفتم حكومت شاه عباس ‍ اول 1593 م . مردم گيلان ، بيه پس و بيه پيش ، با هم متحد شده و نداى اعتراض سر داده و حتى استقلال گيلان را اعلام نموده و لاهيجان را مقر حكومتى خود قرار دادند ولى شاه عباس با نيروى خود آنان را سركوب نمود. جنبش گيلان در ادوار بعدى از ويژگى هاى ديگرى برخوردار بود. پس ‍ از مرگ شاه عباس اول ، در سال 1629 م . مردم گيلان كه در نتيجه تحميل ماليات هاى سنگين زندگى بر آنان دشوار شده بود، از فرصت استفاده كرده و سعى در استقلال ولايت گيلان نمودند. مردم ، پسر جمشيد، به نام كلنجار سلطان غريب شاه را فرمانرواى گيلان كرده و به او لقب عادلشاه دادند. آنان لاهيجان را تصرف انبارها و مخازن دولتى را در اختيار گرفتند، ولى ساروخان طالشى ، كه از اميرنشينان وفادار شاه صفى بود، در سال 1639 م . جنبشيان را در ناحيه كوچصفهان شكست داد. عادلشاه در اصفهان شكنجه شد و بدين سان جنبش گيلان به انجام رسيد.
اصلاح سازمان هاى لشكرى ، كشورى و روحانيت  
در سال 1598 م . دو نفر از نجيب زادگان انگليسى ، به نام هاى سرآنتونى شرلى ، و رابرت شرلى ، به همراهى بيست و پنج نفر انگليسى ديگر، از راه ونيز و حلب و بغداد به قزوين وارد شدند.
برادران شرلى ، در خدمت ارل . اف اسكس ، از سرداران مقتدر انگلستان بودند، آنان به دستور، وى كه از دشمنى بين ايران و عثمانى اطلاع يافته بود، ماموريت يافتند براى بازرگانى انگليس امتيازاتى كسب نمايند. هيات مزبور از طرف دولت ايران به گرمى پذيرفته شد و شاه عباس ، از وجود برادران شرلى (379) در تجديد سازمان ارتش خود استفاده بسيار نمود.
در اين هنگام ، ارتش ايران مركب از شصت هزار سواره نظام قزلباش بود كه جز روساى خودشان از هيچ كس اطاعت نمى كردند، و در نتيجه ، شاه نمى توانست به غير از امراى قزلباش به ديگرى فرمان دهد.لذا به مشورت برادران شرلى ، نيرويى مركب از ده هزار سواره نظام و دوازده هزار پياده نظام از افراد گرجى و ارمنى كه به دين اسلام مشرف شده بودند تشكيل داد و نام آنان را تفنگچيان شاهى گذاشت و فرماندهى آن را خود به عهده گرفت . اين نيرو شباهت تامى به قشون بنى چرى عثمانى ها داشت و بر طبق الگوى آنان تشكيل شده بود.
ضمنا با كمك يك ريخته گر توپ كه در بين همراهان شرلى بود، صف توپخانه را به عنوان يك هنگ مستقل وابسته به پياده نظام ، به بك اروپايى تشكيل داد و در حقيقت انقلابى در سازمان ارتش ايران به وجود آورد و به جاى نيروى اسب و شمشير دوران گذشته ، نيرويى تاسيس نمود كه مجهز به پانصد عراده توپ برنجى و شصت هزار تفنگچى بود كه به خوبى مى توانست در ميدان جنگ با عثمانى ها مقابله و آنان را از ايالات اشغالى اخراج كند (380).
ورود برادران شرلى ، بيش تر تحت انگيزه دادن تشكيلات منظم به ارتش ‍ ايران بود، تا دولت ايران بتواند در مقابل عثمانى بايستد و جنگ با آنان به ضعف دولت عثمانى بيانجامد. از طرفى ، رخنه و نفوذ در دستگاه سلطنتى ، مى توانست زمينه را براى نفوذ انگليسى ها و كنار گذاردن قدرت هاى ديگر چون ، پرتقال ، هلند و غيره آماده نمايد. در ثانى ، تشكيل سپاه متحد، اروپايى عليه عثمانى ، نهايتا نابودى دولت عثمانى و باز شدن سد بين شرق و غرب كه اين سياست بلند مدت هر چند كه سرمايه گذارى آن در زمان شاه عباس انجام يافت ، ولى در زمان هاى بعد به نتيجه رسيده و باعث گرديد انگلستان ، نه تنها به شبه قاره هندند دست يابد، بلكه ايران را در زمان قاجاريه ، تحت نفوذ خود درآورد (381).
در حمله مشترك ايران و انگليس ، جزيره هرمز به دست ايرانيان درآمد و انگليسى ها نيز از نظر تجارت در خليج فارس ، بدون رقيب و منازع شدند و بهره ى بسيار بردند و به حيثيت و نفوذ شاه در هندوستان نيز به مقدار زياد افزود. ضمنا انگليسى ها اجازه يافتند، در بندرعباس كنسولگرى تاسيس ‍ نمايند. انحصار خريد ابريشم ايران را به خود اختصاص داده و اجازه وارد كردند منسوجات انگليسى به ايران را بگيرند.
در اين زمان مذاكرات كاتن (382) مبنى بر واگذارى جزيره هرمز و معافيت گمركى كالاى انگليس بود، اما شاه عباس زير بار نرفت و كاتن و شرلى در ژوئيه ، 1627 در اصفهان درگذشتند، شاه عباس ، در اين انديشه بود كه با اين نيروى مسلح و مجهز و ضمنا تعليم ديده و هم چنين با كمك نيروهاى متشكل از افراد شاهسون يعنى ، افراد غير قزلباش ، بر سر تركان عثمانى به تازد و آنان را از ايالات ايران ، در غرب و شمال بيرون افكند.
ولى بر اثر تلقينات و نصايح آنتونى شرلى ، در صدد برآمد قبلا زمينه را از لحاظ سياسى آماده سازد (383).
در عين حال شاه عباس اقداماتى براى تجديد سازمان كشورى به عمل آورد. وى اساس حكومت خود را بر مبناى تمركز قرار داد، كه كليه ى قوا و اختيارات از شاه ناشى مى شد و مامورين دولتى از طرف او عزل و نصب مى شدند (384).
مناصب روحانيون  
به روايت تذكره الملوك ، مقامات عالى روحانى در دربار صفوى عبارت بودند از صدر شيخ الاسلام ، قاضى و قضاى عسكر. اين مقامات ، گاه در اين دوره تغيير نام داده اند و يا زمانى وظايف يك منصف با منصب ديگرى ادغام شده است (385).
O مقام صدر. از زمان شاه اسماعيل اول وجود داشت و آن مقام روحانى على مقام و رييس ديوان ، روحانى بود كه در آغاز بدان (صدور موقوفات ) گفته مى شد.
تعيين حاكم شرع و مباشرين اوقاف و قضاوت درباره ى جميع سادات علما، شيخ الاسلامان ، وزرا، مستوفيان و ... از وظايف وى بود. دادگاه هاى چهارگانه (ديوان اربعه ) بدون حضور صدر، حكمى صادر نمى كردند. در عهد شاه طهماسب اول دو مقام صدر وجود داشته است ، اما وظايف آن تفكيك نشده بود. در عهد شاه عباس اول مقام صدر را مدتى خود شاه عباس به عهده مى گيرد. در عهد شاه عباس دوم ، منصب صدر در شغل وزير اعظم ادغام و در عهد شاه سليمان ، مقام صدر به صدور (نواب ) خاصه و عامه تقسيم شد و وظايف صدر خاصه ، پرداختن به امور خالصه سلطنتى بود و رسيدگى به املاك عامه ى مردم ، بر عهده ى صدر عامه قرار گرفت . صدر عامه زير نظر صدر خاصه انجام وظيفه مى كرد و تحت نظارت صدر عامه صدرالممالك بود كه گاه اين دو سمت به يك نفر تعلق داشته است . مقام صدر، در عهد شاه سلطان حسين ، به مقام ملاباشى تبديل شد و در دوره ى وى ، ملاباشى ، عالى ترين مقام روحانى تشكيلات دولت صفوى است ، مقامات صدور، اجازه ى ازدواج با شاهزادگان خاندان صفوى را داشتند و اين امر نوعى تلفيق قدرت علما و دربار بود.
O شيخ الاسلام . عالى ترين و مطلع ترين مقام قضايى بوده است و ظاهر اين مقام عالى ، در طول دولت صفوى و نوساناتى بنا بر حسب شخصيت و اختصاص صاحب منصب داشته است . گاه مستقلا و گاه تحت نظارت مقام ديگر روحانى ، انجام وظيفه مى كرده است . به طور مثال ، شيخ الاسلام اصفهان (پايتخت ) عهده دار دعاوى شرعى و امر به معروف و نهى از منكر بود. رسيدگى به اموال غايبين و يتيمان نيز از وظايف او بود. از جمله ، شيخ الاسلامان معروف ، محمدباقر مجلسى شيخ الاسلام دربار شاه سليمان است كه در عهد شاه سلطان حسين ، ارتقاى منصب يافت . شيخ الاسلامان نيز اجازه ازدواج با زنان دربار را داشتند (386).
O قاضى . از نظر وظايف قضايى داراى اختيارات محدودى بود و وظيفه وى تشخيص دعاوى شرعيه مردم ، نكاح ، طلاق ، وصايا، ضبط مال يتيم و غايب و غيره بود در برخى از دوره ها، حوزه وظايف قاضى و شيخ الاسلام به درستى مشخص نمى شود و وظايف آنان در يكديگر ادغام مى شد، بعضى از قضات مانند قاضى پايتخت ، از توجه و قدرت خاصى برخوردار بودند.
O قاضى عسكر. عده امور روحانى لشكر كه در ابتدا مشاور كشيك خانه ديوان نيكى بود. بعدها وظيفه رسيدگى به احكام شرعى قاضى عسكر، به صدر محول شد و در اواخر صفويه ، وظيفه آنان فقط منحصر به مطالبات سربازان و اثبات دعاوى آنان شد. مشاغل و مناصب روحانى ديگرى مانند: خليفه الخلفا، نقيب النقبا، وزير مستوفى و متصدى موقوفات ، مجتهد، قاضى القضات ، پيش نماز، متولى ، موذن و حافظ نيز در عصر صفوى وجود داشته است كه در رده هاى بعدى پس از مقامات عالى روحانى قرار مى گيرند.

next page

fehrest page

back page