نماز آخر متوفاى 1352 ش . نگهبان فرهنگ خاندان علم و تقوا علامه بزرگ شيخ ابوالحسن شعرانى ، از شخصيتهاى برجسته دانشمندان كم نظير اسلامى قرن چهاردهم هجرى است . او بازمانده خاندانى از خاندانهاى علم و دانش و تقوا و معنويت بود. و اينك يادى از نياكان پاك او: 1. ملا فتح الله كاشانى سلسله نسب ميرزا ابوالحسن شعرانى ، به دانشمندى بزرگ و قرآن شناسى فرزانه يعنى علامه ((ملا فتح الله كاشانى )) (م 988 ق .) مفسر معروف عصر صفويه مى رسد. تفسير ((منهج الصادقين )) وى به زبان فارسى شهره آفاق است . 2. ابوالحسن مجتهد تهرانى جد اعلاى ميرزا ابوالحسن شعرانى ، شيخ ابوالحسن مجتهد تهرانى (1200 - 1272 ق .) است . در تهران و سپس اصفهان به تحصيل پرداخت آنگاه عازم عراق شده و در حوزه هاى علميه آن ديار نزد بزرگانى چون سيد على طباطبايى (صاحب رياض ) ادامه تحصيل داد و با اجازه اجتهاد به تهران مراجعت كرد. 3. آخوند غلامحسين پدر بزرگ ميرزا ابوالحسن شعرانى ، آخوند غلامحسين ، يكى از علماى متقى و فاضل تهران بود. آخوند در سال 1313 ق . در نجف اشرف به خاك سپرده شد.(622) 4. حاج شيخ محمد تهرانى : حاج شيخ محمد تهرانى ، پدر ميرزا ابوالحسن شعرانى عاملى متقى بود. در سال 1346 ق . از دنيا رفت .(623) تولد و تحصيل ميرزا ابوالحسن شعرانى در سال 1320 ق . در تهران و در خانواده اى روحانى و دانش پرور، به دنيا آمد و پرورش يافت . سواد قرآنى را نزد پدر عالمش ، شيخ محمد تهرانى ، آموخت و در حقيقت پدرش نخستين معلم او بود. بعدها كه كمى بزرگ شد وارد مدرسه مروى تهران گشته ، به تحصيل پرداخت . ادبيات عرب ، فارسى ، منطق ، فقه ، اصول ، فلسفه ، رياض ، و... را طى سالها آموخت . از معروف ترين اساتيد او در حوزه علميه تهران ، مى توان از آية الله حاج ميرزا مهدى آشتيانى نام برد. همچنين حكيم محقق ميرزا محمود قمى از اساتيد او بود كه مردى زاهد و دانشمند بود. (624) حبيب الله ذوالفنون (625) نيز استاد رياضى ميرزا ابوالحسن شعرانى در حوزه تهرانى بود. ميرزا ابوالحسن شعرانى ، در دوره جوانى كه حوزه علميه قم تازه تاءسيس شده بود، سفرى به آن ديار كرد و در محضر اساتيدى مانند آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى (موسس حوزه ) و حاج شيخ عبدالنبى نورى به ادامه تحصيل پرداخت . شعرانى 26 ساله بود كه پدر عالم و بزرگوارش را از دست داد. اين حادثه براى او بسيار سنگين بود ولى هرگز اراده او را در راه سالها كسب دانش و سير در آفاق و انفس براى تحصيل علم و سير و سلوك ، سست نكرد. اين بود كه او پس از سالها تحصيل در حوزه تازه تاءسيس قم ، آهنگ حوزه كهن و پرخاطره نجف اشرف كرد و مدتها در آنجا موفق به بهره گيرى از محضر اساتيد بزرگ شد. در بين اساتيد حوزه علميه نجف ، سيد ابوتراب خوانسارى (متوفاى 1346 ق .) بيشتر از ديگران ، شعرانى را مجذوب خود كرد. سيد ابوتراب خوانسارى در بين علماء شخصيت بر جسته اى داشت و علاوه بر فقه و معارف شيعه ، با فقه اهل سنت نيز آشنا بود.(626) باز گشت شيخ ابوالحسن شعرانى پس از تكميل تحصيلات علمى و سير و سلوك عرفانى و عملى ، در اوج استبداد رضا خانى ، به تهران بازگشت و شروع به تبليغ و تدريس و تحقيق و ادامه سير و سلوك كرد. او خود در اين باره مى نويسد: ((چون عهد شباب به تحصيل علوم و حفظ اصطلاحات و رسوم بگذشت ... از هر عملى بهره بگرفتم و از خرمنى خوشه برداشتم . گاهى به مطالعه كتب ادب از عجم و عرب ، و زمانى به دراست (تدريس ) اشارات (ابن سينا) و اسفار (ملاصدرا) و زمانى به تتبع تفاسير و اخبار، وقتى به تفسير و تحشيه كتب فقه و اصول و گاهى به تعمق در مسائل رياضى و معقول تا آن عهد به سر آمد... ساليان دراز، شب بيدار و روز تكرار هميشه ملازم دفاتر و كراريس (همراه دفترها و جزوه ها) و پيوسته موافق اخلام و قراطيس (همدم قلمها و كاغذها) ناگهان سروش غيب در گوش ، اين ندا داد كه علم براى معرفت است و معرفت بذر عمل و طاعت ، و طاعت بى اخلاص نشود و اين همه ميسر نگردد مگر به توفيق خدا و توسل به اوليا، مشغولى تا چندها.
آشناى با زبانهاى متعدد علامه شعرانى علاوه بر مهارت كافى در فقه و اصول و تفسير و حديث و فلسفه و رياضى و عرفان و كلام و...، با چندين زبان - غير از فارسى و عربى - آشنا بود: 1. فرانسه شعرانى به زبان فرانسه ، كاملا تسلط داشت و بسيارى از كتب علمى اسلامى ترجمه شده به زبان فرانسه را خود مطالعه و با متن اصلى تطبيق مى كرد و صحت و سقم ترجمه را تعيين مى نمود. 2. تركى زبان تركى را مثل زبان مادرى مى دانست و مى خواند و مى نوشت . 3. انگليسى وى به زبان انگليسى نيز به قدر متعارف و لازم آشنايى داشت . 4. عبرى شايد شگفت انگيز باشد كه عاملى دينى با آن همه وسعت اطلاعات و اشتغالات در علوم مختلف ، به زبان عبرى هم تسلط داشته باشد! ايشان اين زبان را از يك روحانى يهودى فراگرفته بود.(628) شاگردان فرزانه علامه ميرزا ابوالحسن شعرانى در مدت عمر پر بركت خويش شاگردانى فرزانه و حكيم و فقيه تربيت كرد. بسزاست به معرفى برخى از آنان بپردازيم . 1. آية الله ميرزا هاشم آملى (1322 - 1413 ق .) او در شهرستان آمل متولد شد و پس از گذراندن دوره ابتدايى و مقدماتى ، عازم تهران شد و در نزد شهيد مدرس ، سيد محمد تنكابنى و شعرانى ادامه تحصيل داد. در سال 1345 ق . به قم رفت و دوره عالى فقه و اصول را از آية الله شيخ عبدالكريم حائرى و آية الله سيد محمد حجت كوه كمرى فراگرفت و به درجه اجتهاد رسيد. مدتى نيز در نجف در محضر ميرزا حسين نايينى ، آقا ضياء عراقى و سيد ابوالحسن اصفهانى ادامه تحصيل داد. او سالها در حوزه علميه قم به تدريس فقه و اصول پرداخت و شاگردانى بزرگ و دانشمند تربيت كرد.(629) 2. آية الله شيخ عبدالله جوادى آملى از فقها، مفسران و فلاسفه بزرگ معاصر و از اساتيد حوزه علميه قم داراى دهها اثر علمى و فقهى و تفسيرى است .(630) 3. آية الله شيخ حسن حسن زاده آملى حكيم الهى ، فقه ، رياضيدان ، اديب ، شاعر و متبحر در نجوم و هيئت ، و عارف سالك معاصر، كه در آسمان دانش و معرفت همچون خورشيد مى درخشد. ايشان سالها در تهران از محضر علامه شعرانى در زمينه فقه و تفسير و رياضى و حكمت و عرفان و... استفاده كرده و بهره هاى فراوان برده است و خاطراتى شيرين و شنيدنى از آن استاد الهى به ياد دارد. 4. استاد شيخ محمد حسن احمد فقيه يزدى استاد شيخ محمد حسن احمدى فقيه يزدى ، از شاگردان موفق علامه شعرانى و از اساتيد حوزه علميه قم است . 5. على اكبر غفارى (631) استاد دانشمند على اكبر غفارى از شاگردان فرزانه علامه شعرانى است كه در زمينه تصحيح ، تحقيق و طبع آثار حديثى شيعه خدمات ارزنده اى انجام دادند. 6. محدث ارموى (1323 ق - 1358 ش )(632) استاد علامه مرحوم مير جلال الدين محدث ارموى از شاگردان علامه شعرانى بود. در شهر اروميه ديده به جهان گشود و پس از عمرى تحصيل و تحقيق و تاءليف و تصحيح آثار علمى و دينى گذشتگان ، در سال 1358 شمسى در تهران در گذشت . او بيشت از هفتاد اثر گرانقدر را تصحيح يا تاءليف كرده است . يادگارهاى ماندگار آثار قلمى علامه شعرانى ، بهترين وسيله شناخت وسعت و عمق علم و دانش و تفكر اوست : الف - تفسير و علوم قرآنى : 1. حاشيه بر مجمع البيان (در ده جلد) 2. تصحيح كامل تفسير صافى (در دو جلد) 3. حواشى و تعليقات بر تفسير منهج الصادقين (در ده جلد) 4. مقدمه و حواشى و تصحيح كامل تفسير ابوالفتوح رازى (در دوازده جلد) 5. نثر طوبى ، دائره المعارف اصطلاحات قرآن ، از الف تا حرف صاد. 6. تجويد قرآن 7. طبع و چاپ بيش از 60 نسخه قرآن در اندازه اى مختلف . ب - حديث و روايت : 1. جمع حواشى و تحقيق و تصحيح كتاب وافى اثر مرحوم فيض كاشانى (در سه جلد) 2. تعليقات بر شرح اصول كافى اثر ملا صالح مازندرانى ، (در دوازده جلد) 3. تعليقات بر وسائل الشيعه (از جلد 16 تا 20) 4. حاشيه بر ارشاد القلوب ديلمى . 5. ترجمه و شرح دعاى عرفه سيد الشهداء عليه السلام ، ضميمه كتاب فيض الدموع . 6. ترجمه و شرح مفصل صحيفه كامل سجاديه 7. تحقيق و تصحيح جامع الرواة 8. رساله در علم درايه . ج - فقه و اصول : 1. المدخل الى عذب المنهل ، در اصول 2. شرح كفاية الاصول - آخوند خراسانى 3. شرح تبصره علامه حلى 4. حاشيه كبيره بر قواعد 5. رساله در شرح شكوك صلاة در عروة الوثقى 6. فقه فارسى و مختصر براى تدريس در مدارس 7. مناسك حج با حواشى 9 نفر از مراجع تقليد. د- فلسفه و كلام : 1. شرح تجريد در علم كلام 2. حاشيه بر فصل الخطاب محدث نورى 3. كتاب راه سعادت در اثبات نبوت و رد شبهات يهود و نصارا 4. ترجمه كتاب ((الامام على صوت العدالة الانسانية )) با نقد لغزشهاى نويسنده (جرق جرداق ) 5. تعليقاتى بر كتاب ((محمد پيامبر و سياستمدار)) نوشته مونتگمرى وات . 6. اصطلاحات فلسفى 7. مقدمه و حواشى محققانه بر اسرارالحكم سبزوارى ه هيئت و نجوم : 1. شرح عمل به زيج (جدولى كه از روى آن به حركات سيارات پى مى برند) مبتنى بر هيئت جديد. 2. تعليقه و مستدرك تشريح الافلاك با اشاره به هيئت جديد. 3. هيئت فلاماريون ، ترجمه از زبان فرانسه 4. تقاويم (تقويمهاى ) شبانه روزى و - تاريخ : 1. ترجمه ((نفس المهموم )) اثر حاج شيخ عباس قمى 2. مقدمه ، تصحيح و تحقيق كشف الغمه 3. مقدمه و تصحيح منتخب التواريخ 4. مقدمه كتاب وقايع السنين خاتون آبادى 5. مقدمه ، تصحيح و تعليقات بر كتاب ((روضة الشهداء)). ز- فنون ديگر: 1. تصحيح كامل و مقدمه و حاشيه بر جلد اول و سوم كتاب ((نفايس الفنون فى عرابس العيون )) اثر محمود آملى از دانشمندان قرن هشتم .(633) وفات علامه ميرزا ابوالحسن شعرانى در اواخر عمر دچار ضعف و بيمارى قلب و ريه شد و زير نظر پزشك بود. وقتى بيمارى اش شدت يافت براى معالجه به آلمان برده شد و در بيمارستانى در شهر هامبورگ بسترى گرديد. اما معالجات سودى نبخشيد و شايد تقدير چنين بود!... سرانجام اين عالم عامل و دانشمند كم نظير، پس از هفتاد و سه سال زندگى پرافتخار، در شب يكشنبه ، هفتم شوال 1393 (12/8/1352) جان به جان آفرين تسليم كرد و دعوت حق را لبيك گفت : روز چهارشنبه ، جنازه اش به تهران و قبل از ظهر روز پنجشنبه تشييع گرديد و در جوار ملكوتى حضرت عبدالعظيم حسنى ، روبروى باغ طوطى ، به خاك سپرده شد.(634)
آية الله العظمى سيد محمود شاهرودى آموزگار زهد عباس عبيرى ولادت 1301 ق . براى قلعه آقا عبدالله سالى فراموش ناشدنى بود. ستاره بخت اين قلعه از ياد رفته ، از خانه كلين سيد على ، كشاورز پاك نهاد آبادى ، برآمد (635) وآرام آرام سمت مركز آسمان دانش و پرهيزكارى روان شد. مردمى كه به ياد آقا عبدالله ، پير پارسا و دانشور دهكده ، به خانه فرزندش سيد على مى شتافتند (636) آثار بزرگى را در سيماى پور پاك سرشت آبادى مشاهده مى كردند. پدر كه هواى كاميابى فرزند در سر مى پروراند سيد محمود را به آموختن قرآن فراخواند و اندكى بعد وى را روانه بسطام ساخت تا در خدمت استاد كهنسال آن منطقه اندوخته هايش را فزونى بخشد. استاد بسطامى مهربان و نيك انديش بود و شاگردانش را به سفره قناعت خويش فرا مى خواند. هر چند اين كار وى روح صميميت در فضاى دل كودكان مى پراكند ولى دشواريهايى نيز در پى داشت ؛ او به سبب كهولت پس از صرف غذايى اندك ، خداى را سپاس مى گفت و دست از خوردن مى كشيد، سيد محمود و دوستش نيز به احترام استاد گرسنه خوان را ترك مى گفتند. ادامه اين روند زندگى در بسطام را دشوار ساخت و شاگردان را به چاره جويى فرا خواند. آرى سرانجام گرسنگى توان ايستادگى در بسطام را از نوباوگان قلعه آقا عبدالله ستاند و آنه به شوق غذا فاصله دو فرسنگى بسطام تا آبادى را يك نفس دويدند و يكسره به ظرف نان يورش بردند.(637) سالهاى آغازين دانش اندوزى با همه دشواريها شتابان گذشت و فرزند پاكدل سيد على در اين مدت با الفباى جاودانگى و كمال آشنا شد. پاى بندى نوباوه آسمان تبار قلعه آقا عبدالله به آيين وحى در اين سالها روستاييان سخت كوش را شگفت زده ساخت . نگاهى گذرا به دو رخداد آن روزگار مى تواند ما را با انديشه آسمانى كودك فرزانه شاهرود آشنا سازد: 1 - روزى سيد محمود گوسفندان را به چرا برد. در دشت مردى از وى پرسيدن اين دامها از كيست ؟ كودك پاسخ داد: سيد على مرد پرسيد: مى دانى در چه مكانى مى چرند؟ سيد محمود گفت : آرى ، دشت خداست . مرد گفت : نه ، اين مرتع ماست و راضى نيستيم ديگران در آن گوسفند بچرانند. كودك شتابان دامها را سمت خانه حركت داد، يكسره نزد بردار بزرگترش رفت و گفت : اين شما و اين گوسفندان ، ديگر هرگز آنها را به چرا نخواهم برد. برخى از مراتع مالك دارند و ما ندانسته در مال مردم تصرف مى كنيم ، اين كار حرام است و آثارى زيانبار در پى دارد.(638) 2 - كشاورزان منطقه دو سال پياپى در بند ملخها گرفتار آمده بودند. آشكار شدن آثار اين آفت در ماههاى آغازين سال سوم آنها را در نگرانى فرو برد. سران آبادى در سراى سيد على گرد آمدند تا راههاى مبارزه با ملخ را بررسى كنند. هر يك از آنها به فراخور تجربه خويش راهى پيشنهاد كرده ، درباره كارهايى آن سخن مى گفت . چون گفتگوها به بن بست رسيد، سيد محمود يكباره برخاست و گفت : همه به خداوند روى آوريد و بر پرداخت زكات مالتان پيمان ببنديد تا پروردگار آفت از كشتگاهتان دور سازد و باران رحمت خويش را بر شما فرو ريزد. اين سخن بزرگ ، كه از كودك خردسال بعيد مى نمود، كشاورزان نگران را به خود آورد؛ بنابراين همه پيمان بستند كه اگر آفت از كشتزارشان دور شد، كشته هايشان به بار نشست و انبارهاشان از گندم آكنده شد. نيكبختان بر پيمان خويش استوار ماندند و زكات پرداختند ولى برخى از خيره سران زكات را زيان پنداشته ، گفتند: هر چيزى پايانى دارد. چگونه ممكن است پايان آفت به گفتار خردسالى وابسته باشد، نادانسته پيمانى بستيم و نيازى به انجام دادن عهد روزهاى ناكامى نيست . آنها با اين انديشه انبوه گندمهايشان را در انبار جاى دادند ولى بزودى در بندكاردار خويش گرفتار آمدند و انبارشان هدف آفتها قرار گرفت .(639) نوجوان عادل گريز از گرسنگى هاى بسطام براى سيد محمود پايان دانش اندوزى نبود، بلكه آغازى نو در مسير كمال به شمار مى آمد. بنابراين پس از توقفى اندك در روستاى خوى شراه شاهرود پيش گرفت . پشتكار شبانه روزى در كنار پرهيزگارى و زهد بزودى نامش را بلند آوازه ساخت . دانشمندان شهر چنان به نوجوان ساده قلعه آقا عبدالله اعتماد پيدا كرده بودند كه هرگاه در نشستى حضور فردى عادل ضرورى مى نمود، وى را فرامى خواندند.(640) ناگفته پيداست كه روزگار زندگى در شاهرود علاوه بر پيروزيهاى چشمگير در دانش اندوزى و پارسايى با دشواريها و غمهاى فراوان نيز همراه بود؛ دشواريهايى كه بى ترديد مرگ پدر در شمار مهم ترين آنها جاى داشت .سيد على حامى بزرگ فرزند سخت كوش قلعه آقا عبدالله در اين سالها ديده از جهان فرو بست (641) و او را در اندوهى سترگ فرو برد. اندوهى كه سراسر عبرت بود و روشن بينى و دور انديشى اش را فزونى بخشيد. مشاهده بر باد بودن بنيادهاى زندگى بشر انگيزه كسب دانش و كرامتهاى اخلاقى را بيش از پيش در وجودش نيرومند ساخت . بنابراين بيش از پيش كوشيد و پس از مدتى شاهرود را به قصد خراسان ترك گفت . در پناه آفتاب خراسان براى نوجوان كوشاى قلعه آقا عبدالله سرزمين آرزوهاى بزرگ بود. او در پناه آفتاب فروزان آسمان ولايت ، حضرت رضا عليه السلام ، به دانش اندوزى پرداخت و در شمار دانشوران جاى گرفت . توان بالاى او در بيان ساده مطالب دقيق علمى بتدريج بسيارى از دانشجويان را پيرامونش گرد آورد. او اينك چنان مورد توجه دانش پژوهان قرار گرفته بود كه همزمان با آموختن ((كفاية الاصول )) آن را تدريس مى كرد. (642) اشتياق فراوان سيدپاك سرشت شاهرود به درك حقايق ژرف اين كتاب گرانسنگ و تكرار پيوسته آن سبب شد تا سرانجام عبارتهاى سنگين آخوند خراسانى در ضميرش نقش بندد و او حافظ يكى از دشوارترين متنهاى اصولى حوزه شود.(643) استعداد فراوان و نبوغ سرشار فرزند فروتن سيد على به اندازه اى استادان دلسوز حريم پاك هشتمين امام شيعه را تحت تاءثير قرار داد كه چون از نقشه بازگشت او به شاهرود آگاه شدند، وى را از اين اقدام بازداشتند، استادش چون پدرى مهربان او را نزد خويش فرا خواند و گفت : تو مقلد آخوند خراسانى هستى ، او درس خواندن براى فردى چون تو را واجب مى داند. بر تو واجب است كارهاى ديگر را رها كنى و تنها به درس روى آورى . (644) هر چند دانشجوى جوان شاهرود به سبب مشكلات مادى هرگز هواى نجف در سر نمى پروراند (645) ولى سخن روشن استاد، همه نقشه هايش را بر هم زد و افقى نوين در برابر ديدگانش گشود. بنابراين با هدف به حريم امير مؤ منان على عليه السلام راه زادگاهش پيش گرفت و پس از مدتها دورى با مادر كهنسالش ديدار كرد. خبر وجوب سفر فرزند به نجف براى مادر پاكدامن قلعه آقا عبدالله ناگوار بود. ولى او هرگز به خود اجازه نمى داد در برابر تكليف شرعى سيد محمود بايستد. پس بر خواستهاى ديرينش پاى نهاد و در بامدادى سرد هجرت فرزند دلبندش را به تماشا نشست . فصل شكفتن سال 1328 ق . براى نابغه شاهرود سالى سرنوشت ساز بود. پژوهشگر فروتن قلعه آقا عبدلله به حريم ملكوتى امير مؤ منان عليه السلام گام نهاد (646)و خود را در برابر تابش مستقيم خورشيد درخشان آسمان فقاهت حضرت آخوند خراسانى جاى داد. او چنان مى انديشيد كه بايد در همه درسهاى استاد فقيهان شيعه حضور يابد و از درياى دانش آن مرجع وارسته بهره كامل گيرد ولى دريغ كه روزگار چنين نپسنديد. هنوز هيجده ماه از حضور سيد به نجف نگذشته بود كه آخوند خراسانى به سراى ديگر شتافت (647) و مؤ منان را در نگرانى و اندوه فرو برد. دانشجوى سخت كوش شاهرودى پس از رحلت استاد نامور از محضر مراجع ارجمند شيعه ، حضرات آيات عظام حاج آقا ضياءالدين عراقى و ميرزا حسين نايينى بهره برد. (648) و در شمار فقيهان آن حوزه نورانى قرارگرفت . استعداد شگرف ، دانش فراوان و نبوغ چشمگير گوهر گرانبهاى قلعه آقا عبدالله پيوندى نا گسستنى ميان او و مراجع بزرگ شيعه پديد آورد. اعتماد ميرزاى نايينى به سيد محمود آنچنان بود كه شاگردانش را براى آزمودن اجتهاد نزد او مى فرستاد و گواهى وى را گواهى دو عادل به شمار مى آورد. نگاهى به آنچه در يكى از روزها ميان استاد و شاگرد گذشته است مى تواند نشان دهنده ژرفاى اعتماد ميرزاى نايينى به سيد باشد. شخصى خدمت مرجع مسلمانان شتافت و خواستار اجازه اجتهاد شد استاد در باره وضعيت علمى آن مرد با دانشوران پيرامونش به رايزنى پرداخت هر يك به گونه اى او را ستودند و مجتهد مطلق خواندند ولى سيد محمود تنها به عبارت او مجتهد است بسنده كرد. اندكى بعد مجلس پايان پذيرفت و حاضران مجلس استاد را ترك گفتند. پس از ساعتى سيد محمود ديگر بار به خانه استاد شتافت . استاد كه همچنان قلم به دست داشت و در انديشه فرو رفته بود، با مشاهده سيد فرمود: من در باره شخصى كه براى اجازه اجتهاد آمده بود پرسيدم شما تنها عبارت ((او مجتهد است )) بر زبان راندى و درباره مطلق يا متجزى بودنش هيچ نگفتى ، اين سخن مرا در سرگردانى فرو برده است ، نمى دانم چه بنويسم . سيد پاسخ داد در ديدگاه من او مجتهد متجزى است . مرجع مسلمانان فرمود:اينك آسوده خاطر شدم . پس چنانكه شاگرد گرانقدرش گفته بود اجازه اى براى آن شخص نگاشت . (649) البته رازى كه پير پارساى نايين در چشمان شاگرد شاهروديش خوانده بود براى هميشه پنهان نماند. بتدريج پرهيزكارى و دانش بسيار فرزند پاكراءى سيد على زبانزد همه دانشوران نجف شد و ستاره تابناك قلعه آقا عبدالله چنان اوج گرفت كه بزرگانى چون آيت الله آقا ضياءالدين عراقى و آية الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى نيز او را ذوالشهادتين خواندند و مشتاقان اجتهاد را براى آزمون نزد وى فرستادند. (650) فقيه تهيدست هر چند دانشجوى كوشاى شاهرودى بزودى در شمار دانشوران جاى گرفت نزد مراجع روزگار از اعتبار بايسته اى برخوردار شد ولى چرخ بخت بر مراد وى نمى گذشت و نادارى او را رها نمى ساخت . بنابراين ناگزير بارها هواى بازگشت به وطن در سر پروراند شايد گشايشى در زندگى اش پديد آيد و خانواده اش از رنج و تهيدستى نجات يابد ولى استاد گوهر شناس نايينى وى را از اين كار باز داشت . (651)البته مرجع شيعه در اين گفتار تنها نبوده بلكه همسر فداكار فقيه شاهرودى نيز در شمار بازدارندگان سيد از سفر به ايران جاى داشت . او، كه ارج دانش مى دانست ، چون از هدف همسرش گرانقدرش آگاه شد، گفت : ما با نان خشك روزگار مى گذرانيم ، شما دانش را به خاطر بهبودى زندگى ما رها نكنيد. (652) بدين ترتيب ستاره تابناك قلعه آقا عبدالله همچنان به زندگى دشوار نجف ادامه داد. فرزند برومندش آن روزهاى سخت را چنين به خاطر مى آورد: شخصى در حضور آقا وصيتنامه اى به زبان دامادش تنظيم كرد و به امضاى آقا رساند داماد، كه نزديك خانه ما مغازه داشت ، پس از در گذشت پدر همسرش از آقا خواست كه وصيتنامه را باطل كند ولى آقا سرباز زد. مغازه دار براى رسيدن به مراد خويش حتى به تهديد نيز دست يازيد ولى آقا تسليم نشد. اين امر بذرهاى دشمنى را در مغازه دار بارور ساخته ، او را در شمار دشمنان آقا جاى داد. مدتى ادامه يافت ولى سرانجام آبها از آسياب افتاد، مرد در كردار آقا انديشه كرد. شيفته ايمان و پرهيزگارى وى شد و گفت : آقا، شما هر روز از بازار نسيه مى خريد و چون پول نداريد ناچار هر جنسى كه به شما دهند به خانه مى بريد. اجازه دهيد از اين پس هر روز مقدارى پول نقد به شما قرض دهم تا با دست پر به بازار رفته ، كالاى خوب تهيه كنيد. از آن روز به بعد هر بامداد پنجاه فلس معادل يك تومان از او قرض كرده ، جنس مى خريديم . البته آن مغازه دار بر گفتارش پايدار نماند. چون روزگار قرض به درازا مى كشيد، اندك اندك ميزان وام را كاهش داد و... سرانجام قطع مى كرد. ما ناچار به مغازه اى كه ماست و خرما مى فروخت روى آورده ، با ماست و خرماى نسيه روزگار مى گذرانديم . درست يادم هست يك بار هفته اى گذشت و ما جز نان و خرما، كه ارزانترين غذا بود. نخورديم ... گاه اجازه بهاى منزل ماهها به تاءخير مى افتاد... هرگاه دشوارى از حد مى گذشت و فشارها فزونى مى يافت ، آقا مى فرمود: محمد، برو زيارت عاشورا بخوان ، دعا كن . من بر بام خانه فراز آمده ، زيارت عاشورا مى خواندم ، در پى اين دعا دو دنيا مى رسيد و گشايش فراوان در زندگى پديد مى آمد...(653) تنگدستى سيد فقيهان شاهرود چنان بود كه هر بيننده اى را تحت تاءثير قرار مى داد. روزى يكى از آشنايان به وى گفت : ميرزاى نايينى و سيد ابوالحسن درباره شما بى انصافى مى كنند. شما با فضل و دانشى كه داريد هرگز نبايد چنين تنگدست باشيد. سيد محمود، كه توهين به مراجع را روا نمى دانست ، پاسخ داد: هيچ يك از آنها بى انصاف نيستند؛ سيد، كه هر روز به دانشجويان نان مى دهد، چنان مى انديشد كه ميرزا شاگردانش را اداره مى كند و ميرزا نيز معذور است زيرا روزى يكى از مؤ منان بسطام نزد وى گفت : اجازه دهيد وجوهاتم را به سيد محمود دهم . آن بزرگوار نيز پذيرفت ولى آن مؤ من هرگز چيزى نفرستاد. اينك ميرزا چنين مى انديشد كه مرد بسطامى بر سخن خويش پايدار مانده زندگى ام را اداره مى كند. او چنان بر اين پندار خويش استوار است كه حتى انتظار دارد من دانشجويان تهيدست را يارى دهم .(654)
|