next page

fehrest page

back page

كشاورزى  
پراكندگى خانه هاى يهوديان در دشت هاى مدينه ، خود دليلى بر اشتغال اكثر آنان در امر كشاورزى است . مصادره زمين هاى كشاورزى از سوى مسلمانان و ادامه كار كشاورزى بر روى آن نيز، تاييدى بر اين گفته است . از سوى ديگر تعداد فراوان آنان و كمبود زمين ها قابل كشت در مدينه ، شايد خود دليلى بر اين حقيقت باشد كه زمين هاى مورد نظر، از آن افرادى بوده است كه بر روى آن كار مى كرده اند و به قطعات كوچكى تقسيم شده بوده كه تنها كفايت گذران زندگى هر يك از مالكين را داشت ؛ طورى كه محصول كشاورزى به ندرت اضافه باقى مى ماند. ابن سعد روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از آنكه بنى قريظه را از سرزمينشان بيرون راند، نزد آنان شترهاى فراوانى اعم از شترهاى آبكش و شترهاى پروارى (404) يافت .
در اين ميان نيز به افرادى اشاره شده است كه داراى زمين هاى وسيعى بوده اند. از آن ميان مخيرق را مى توان نام برد كه گفته مى شود مالك صدقات هفت گانه پيامبر صلى الله عليه و آله (405) بوده است و طبيعى است كه چنين مالكينى ، كارگرانى را براى كار بر روى زمين خود به استخدام در آورده باشند و با توجه به كم آمدن نام برده در منابع مدينه ، آشكار مى شود كه اينان نقش مهمى در كار كشاورزى نداشته اند، بلكه بيشتر كارگرانى بوده اند كه در برابر مزد و يا سهمى از محصول مشغول به كار بوده اند. يهوديان نظام ويژه اى براى كار بر روى زمين نداشتند و بر طبق نظام معمول آن زمان در ميان اعراب ، عمل مى كردند.
بازرگانى  
در كتاب ها، به اشتغال يهوديان مدينه به امر بازرگانى اشاره شده است . واقدى در تفسير ايه و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم ؛ يعنى : ما به تو سوره حمد و قرآن عظيم داديم ! حجر 87، مى گويد حسن بن فضل گفت : در يك روز هفت كاروان از بصرى و اذرعات براى يهوديان بنى قريظة و بنى نضير رسيد كه در آن انواع جامه هاى پنبه اى و كتانى و ظرف هاى عطر و جواهر و فرآورده هاى دريايى قرار داشت . مسلمانان گفتند: اگر اين اموال از آن ما بود توانمند گشته و آنها را در راه پروردگار انفاق مى كرديم . پس خداوند اين آيه را نازل فرمود كه به شما هفت آيه را عطا كردم كه آن براى شما از اين هفت فاصله نيكوتر و برتر است . (406)
از اين سخن ، آشكار مى شود كه بنى قريظه و نضير داراى روابط بازرگانى گسترده اى با سرزمين شام بوده و كالاهايى هم چون جامه پنبه اى و كتانى و عطر و جواهر و فرآورده هاى دريايى در تجارت آنها بوده است . اطلاعى از درستى كالاهاى آمده در اين گفتار نداريم ، زيرا اينها همگى از فرآورده هاى يمن و تجارت آن سرزمين اند. و آنچه مشهور است ، تجارت با سرزمين شام در انحصار مردمان مكه بوده و در اين باره هيچ گونه اشاره اى به نقش يهوديان نشده است ؛ به ويژه آن كه شرايط عمومى آن دورزه ، اين را اقتضا مى كرده كه يهوديان در تجارت بيشتر متوجه سرزمين فارس شوند، زيرا در آنجا از آزادى عمل بيشترى برخوردار بوده و از هم كيشان خود نيز در آن بسيار داشته اند. البته اشتغال گروهى از يهوديان مدينه به تجارت طلا؛ دور از نظر نيست . آنان طلا را از معادن آن در مدائن صالح و فران و ضنكان به سرزمين فارش كه به آن نيازمند بود، صادر مى كردند.
نام تعدادى از ثروتنمندان يهودى كه داراى پول فراوانى بودند، در منابع آمده است و مشهورترين آنان ابن ابى الحقيق مى باشد.
يهوديان ، اموال خويش را به صورت ربا قرض مى دادند. منابع نام تعدادى از قرض دهندگان يهودى را ذكر كرده اند. بكرى گفته است كه قرض كننده جابر بن عبد الله بود. او اصل مال و سود آن را به يك يهودى كه به پدر عبد الله قرض داده بود ارايه كرد؛ اما او از گرفتن آن امتناع كرد. (407) و خواهان پول بيشترى بود. تسلط يهوديان بر معادن گران قيمت ؛ نشان آشكار حرفه و تخصص انحصارى آنان يعنى زرگرى است . پيش از اين گفتيم كه در دوره هاى كهن ، در ميان زهره سيصد زرگر داشتند و ترديدى نيست كه حرفه زرگرى ، تكيه بر معامله با معادن گران قيمت دارد و شايد ارتباط تنگاتنگى با قرض دادن و تجارت طلا نيز داشته باشد.
عادت ها  
يهوديان داراى عادت ها و رسوم ويژه اى بودند كه آنها را از ديگران جدا مى ساخت . آنها موى سر خويش را بلند مى كردند، در حاليكه مشركين همگى ، ميان موهاى خويش ، را بلند مى كردند، در حالى كه مشركين همگى ، ميان موهاى خويش ، فرق باز مى كردند و بدين گونه از ديگران شناخته مى شدند. (408) آنان هيچ گاه موهاى خويش را رنگ نمى كردند (409) و زن را در دوران قاعدگى از خانواده اش دور مى ساختند. (410)
زنا نزد آنان حرام به شمار مى آمد و حد آن رجم بود، اما گسترش فساد اخلاقى نزد آنان ، موجب گرديده بود كه حد را بر بزرگان و اشراف خود جارى نسازند. از آن پس ، مجازات زنا را به سياه كردن و تازيانه زدن آنها محدود كرده و سپس آن را به همه گسترش دادند. براء بن عازب در اين باره روايت كرده است كه آنان گفتند مجازات زناكار در كتاب ما رجم است ، اما با فزونى زنا در ميان اشراف و بزرگان ، آن گاه كه شريفى را در حال زنا مى گرفتيم ، او را رها ساخته و اگر بر ضعيفى دست مى يافتيم حد را بر او جارى مى ساختيم . پس گفتيم مجازاتى را قرار دهيم كه بر شريف و ضعيف جارى شود. بنابراين بر سياه كردن و تازيانه زدن همگى نظر داديم (411)؛ البته سياه كردن ، در اينجا به معنى ماليدن خاكستر به صورت بوده است . (412)
آنان براى نماز در شيپورى شبيه شاخ مى دميدند (413) و رو به سوى بيت المقدس نماز مى گزاردند، و در دهم از ماه تشرين اكتبر، ماه دهم ميلادى روزه مى گرفتند.
سازمان هاى دينى يهوديان  
قرآن كريم در دو جا فرموده است الذين اوتوا الكتاب و الذين اوتوا نصيبا من الكتاب ؛ مفسرين ريشه تفاوت ميان اين دو را روشن نساخته اند. اينكه آيا اين تفاوت ، بر اساس گستردگى و عمق اعتقادات آنان است و يا اوتوا نصيبا من الكتاب ، گروهى از يهوديان بوده اند كه به برخى از احكام كتاب مقدس خود و نه تمام آن اعتقاد داشته اند، مشخص نيست . در هر حال ، منابع نگفته اند كه يهوديان مدينه به فرقه هاى متفاوتى تقسيم شده بودند، بلكه گفته هاى آنان دلالت به اين مطلب دارد كه آنان همگى تابع عقيده يگانه اى بوده اند.
بيت المدارس و احبار 
منابع اشاره اى به وجود كنيسه اى از آن يهوديان در مدينه نكرده اند و تنها آورده اند كه آنان داراى يك بيت مدارس (414) بوده اند. به نظر مى رسد كه اين جايگاه ، پايگاه عمده آنان - اگر نگوييم تنها جايگاه تجمع آنان - به شمار مى رفته است .
ابن حنبل مى گويد هنگامى كه پيامبر قصد اخراج يهوديان از مدينه را داشت ، به اين محل آمده و تصميم خويش را به آنان اعلام نمود. (415)
از نام بيت مدارس اين گونه بر مى آيد كه در درجه نخست ، اين محل مركزى براى تدريس دينى آنان به شمار مى آمده است . اصفهانى در اين باره گفته است ابو شعثاء بزرگ يهوديان بود كه بيت الدراسه را براى تعليم تورات به وجود آورد، (416) و نيرز ابن اسحاق ذكر كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه به بيت المدارس وارد شد، در آن نعمان بن عمرو، حرث بن زيد (417)، عبد الله بن صورى ، ابو ياسر بن اخطب و وهب بن يهوزا را يافت كه يهوديان گفتند اين افراد احبار (418) و علماى ما هستند. (419) هم چنين مى گويد: ابو بكر به بيت المدارس وارد شد، در حالى كه جمعيت بسيارى پيرامون مردى كه به او فثحاص گفته مى شد و از علما و احبار آنها به شمار مى آمد، گرد آمده بودند و همراه او حبرى از احبار آنها كه به او اشيع گفته مى شد بود. (420)
ابن اسحاق ، عبد الله بن صورى را اينگونه وصف كرده است : كه او داناترين مرد به تورات بود (421) و آن دوران در حجاز كسى داناتر از او به تورات وجود نداشت . (422)
وى درباره عبد الله بن سلام گفته است : او حبر و داناترين آنان به شمار مى آمده است . (423)
طبرى به روايت از ابن عباس نقل مى كند كه كعب بن اشرف ، هنگامى كه براى شورانيدن مردم مكه بر پيامبر به اين شهر وارد شد، به او گفتند تو حبر مردم مدينه و بزرگ آنان هستى ، (424) و نيز در تفسير آيه شريفه : الذين اوتو نصيبا من الكتاب يومنون بالجبت و الطاغوت ؛ يعنى : آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب خدا به آنان داده شده ، با اين حال به جبت و طاغوت بت و بت پرستان ايمان مى آورند، نساء 51، طاغوت كعب بن اشرف و جبت ، حيى بن اخطب بوده است . در روايات ديگرى جبت را كعب بن اشرف و طاغوت را شيطان معرفى كرده اند.(425)
ابن اسحاق نام بيش از بيست نفر از يهوديان را ذكر كرده است كه همواره با رسول خدا صلى الله عليه و آله جدال و گفت گو كرده و آنان را احبار يهود (426) ناميده است . دوازده تن آنان از بنى نضير بوده اند؛ از آن جمله اند سه فرزند اخطب ، و فرزندان ابن حقيق كه سه نفر بوده اند. وى هم چنين از قريظه هفده نفر، از قينقاع سه نفر، و از بنى ثعلبه نيز سه نفر را ياد كرده كه به جز برخى از آنان كه نام عبرى داشته اند، بقيه داراى نامه هاى عربى بوده اند. (427) به نظر مى رسد آنان نفوذ فراوانى بر يهوديانى داشته اند، زيرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: اگر ده نفر از احبار يهود به من ايمان آورند، تمامى يهوديان روى زمين به رسالت من ايمان مى آوردند. بعضى از حبرهاى يهودى ، از ثروتمندان آنان به شمار بودند. يكى از آنان مخيرق بوده است كه راهبى دانشمند بود، و مردى ثروتمند و داراى مال فراوان به شمار مى آمده . قرآن كريم در اين باره فرموده است ان كثيرا من الاحبار و الرهبان لياكلون اموال الناس اموال بالباطل ؛ يعنى بسيارى از دانشمندان اهل كتاب و راهبان ، اموال مردم را به باطل مى خورند توبه 34 و لولا ينهاهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و الكهم السحت ؛ يعنى : چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود، آنها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام ، نهى نمى كنند؟ مائده 63.
در ميان اهل كتاب ، كسانى هستند كه اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله ؛ يعنى : آنها دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند
مائده 31. يحكم بها النبيون الذين اسلموا للذين هادوا و الربانيون و الاحبار؛ يعنى : و پيامبران ، كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند، با آن يهود حكم مى كردند؛ و هم چنين علماء و دانشمندان به اين كتاب كه به آنها سپرده شده و به آن گواه بودند، داورى مى نمودند مائده 44.
شرايط سياسى يهوديان  
در قديم قدرت و حكومت مدينه در دست يهوديان قرار داشت . آنان براى پادشاهى انتخاب كرده بودند كه بر آنان حكومت كرد. از ميان پادشاهان آنان ، فطيون مشهور است كه مركز حكومت وى در زهره بوده و به پشتوانه آنان حكومت مى كرد. بعدها عرب ها بر او تاخته و وى را به قتل رسانيده و بساط پادشاهى او را در هم نورديدند. پس از آن دوره بود كه هر عشيره استقلال يافته و خود، كارهاى خويش را اداره مى كرد. به هنگام هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه ، يهوديان از نظر سياسى از يكديگر جدا بودند. در آن هنگام ، هر عشيره ، به تنهايى عهده دار كارهاى خويش بود و هر يك از عشاير داراى يك يا چند اطم بودند كه به هنگام جنگ به آن پناه مى بردند. منابع روساى تعدادى از اين عشاير را نام برده اند كه اعتقاد دينى مشترك ، فاقد روابط سياسى فيمابين و يا همكارى گسترده داشتند؛ گو اين كه آنان همراه در آرزوى برگرداندن جايگاه و قدرت سياسى كهن خويش بودند. آنها معتقد بودند كه عاقبت روزى پيامبرى در ميانشان ظهور مى كند و جايگاه پيشين آنان را به آنان باز مى گرداند. (428) قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: ولما جاءهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله على الكافرين ؛ يعنى : و هنگامى كه از طرف خداوند، كتابى براى آنها آمد كه موافق نشانه هايى بود كه با خود داشتند، پيش از اين ، به خود نويد پيروزى بر كافران مى دادند كه با كمك آن بر دشمنان پيروز گردند با اين همه ، هنگامى كه اين كتاب ، و پيامبرى را كه از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، به او كافر شدند، لعنت خدا بر كافران باد بقره 58.
قرآن به دشمنى ميان آنان كه گاهى به جنگ و جدال مى انجاميد نيز اشاره كرده و مى فرمايد ثم انتم هولاء تقتلون انفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم تتظاهرون عليهم بالاثم و العدوان و ان ياتوكم اسارى تفادوهم يعنى : اما اين شما هستيد كه يكديگر را مى كشيد و جمعى از خودتان را از سرزمينشان بيرون مى كنيد، و در اين گناه و تجاوز، به يكديگر كمك مى نماييد، و اينها همه نقض پيمانى است كه با خدا بسته ايد در حالى كه اگر بعضى از آنها به صورت اسيران نزد شما آيند، فديه مى دهيد. و آنان را آزاد مى سازيد بقره 85.
ابن اسحاق مى گويد يهوديان دو گروه بودند: گروهى به نام بنى قينقاع كه هم پيمان خزرج به شمار مى آمدند و گروه ديگر نضير و قريظه كه پيمان اوس بودند و در صورتى كه جنگى ميان اوس و خزرج اتفاق مى افتاد، بنى قينقاع به همراه و در صف خزرجيان و نضير و قريظه بهمراه اوسيان و در صف آنان مى جنگيدند. در اين حال هر يك از افراد دو گروه ، به همراه ديگر افراد قبيله خود، از هم پيمان خود پشتيبانى مى كرد
. (429)
ملاحظه مى شود كه در اين پيمان ها، سكونت گاه نقش مستقيمى داشته است ، زيرا محله هاى مسكونى بنى قينقاع در نزديكى خزرج و محله هاى مسكونى نضير و قريظه در نزديكى خانه هاى اوس قرار داشت .
منابع تنها به نام يك نفر به عنوان رييس بنى قريظه اشاره كرده اند كه كعب بن اسد قرظى سلسله جنبان بنى قريظه (430)است . شايد ساير عشاير نيز هر يك رييس يا بالاتر از آن را داشته اند، اما منابع هيچ گونه ذكرى از آنها نكرده است . در واقع هنگامى كه پيامبر به تدريج به جنگ سه قبيله بزرگ آنان قينقاع و نضير و قريظه رفته و آنها را از مدينه تبعيد كرد، هيچ يك از قبايل يهودى دست به اقدام جدى عليه حمله پيامبر به آنان نزد، تا آن كه عاقبت پيامبر آنان را بيرون راند.
از هم گسيختگى يهوديان ، سبب گرديد كه عشاير آنان با برخى مردان سرشناس و يا عشاير عرب مدينه هم پيمان شوند. با اين ال ، منابع اشاره اى به اقدام آنان به بستن پيمان سياسى با طرف هاى نيرومند در حجاز، پيش از آمدن پيامبر نكرده اند. در اين ميان بنى قينقاع هم پيمان عبد الله بن ابى بودند و روايت شده است كه هنگامى كه پيامبر قصد بيرون راندن آنان از مدينه را نمود، وى به حضرت عرض كرد: اى محمد! به هم پيمانان من نيكويى نما! زيرا آنان در يك روز از سرخ و سياه خود گذشته و از من پشتيبانى كردند. (431)
در آن هنگام بنى قريظه نيز از موالى سعد بن عبادة و هم پيمانان او در جاهليت به شمار مى آمدند. (432)
اين گونه پيمان هاى فردى ، در نهايت موجب پيمان با عشيره آن شخص مى شد؛ از اين رو، بنى قريظه هم پيمانان اوس (433) يا هم پيمانان بين عمرو بن عوف از اوس به شمار مى آمدند. (434)
در اين گونه پيمان ها، همواره عرب ها دست بالا را داشته و با توجه به شرايط سياسى و منافع خود، موضع گيرى هاى سياسى مناسب وضعيت خود را اختيار مى كردند و در اين ميان ، يهوديان از نزديكان آنان به شمار مى رفتند. (435) قرآن كريم به اين مطلب اين گونه اشاره نموده است : يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا بطانة من دونكم يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! محرم اسرارى از غير خود، انتخاب نكنيد آل عمران ، 118.
منابع هيچ گونه اشاره اى به دخالت عشاير عرب و يا روساى آنها براى پشتيبانى از عشاير يهودى نكرده اند. علاوه بر آن كه گزارش هايى از بروز دشمنى ميان يهوديان نيز در دست نداريم . بنابر اين ، بسيار مشكل است كه چگونگى و مقدار همكارى مخفيانه ميان آنان در دين را كه از سوى بزرگان دينى آنان تقويت مى شد و آنها را به دور هم گرد آورده بود تعيين نماييم .
در حقيقت ، عامل به وجود آمدن پيمان ها، جدا شدن عرب ها از يكديگر بوده است . اين دورى و جدايى ها، كه روز به روز بر دامنه آن افزوده مى شد، تاثير فراوانى در از ميان رفتن موازنه سياسى آن دوران و گسترش بيم و هراس و از ميان رفتن آرامش عشاير داشته است . بدون شك ، يهوديان از اين پيمان ها در راه منافع و حمايت خود استفاده كردند؛ اما اين موضوع ، چندان موثر و قدرتمند نبود؛ طورى كه بنى قينقاع نتوانستند نسبت به فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد اخراج آنان از مدينه عكس العملى نشان دهند. و بنى قريظه نيز در اين راستا مقاومتى ننمودند. هم چنين برترى عرب ها در پيمان ها، نتوانست مانع تفكيك و تفرقه آنها گردد و آنان را به جريان سياسى يگانه اى سوق دهد. هنگام ورود پيامبر و پشتيبانى عرب ها از وى و دين اسلام نيز، يهوديان از پيروى او سرباز زده و به مخالفت با رسول خدا صلى الله عليه و آله پرداختند.
قرآن كريم در اين مورد مى گويد: ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا؛ يعنى : بسيارى از اهل كتاب ، از روى حسد- كه در وجود آنها ريشه دوانده - آرزو مى كردند شما را بعد از اسلام و ايمان ، به حال كفر بازگردانند بقره 109.
يهود در قرآن كريم  
در قرآن كريم آيات بسيارى درباره بسيارى يهوديان و اهل كتاب نازل شده كه در بسيارى از آنها به تاريخ يهود، پيامبر انشان و موضع گيريهاى آنان نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره شده است . بيشتر اين آيات ، منعكس كننده بوده و پيامبر همواره با آنان در تماس بوده ، مى باشد. بدون شك ، آياتى كه در آنها نام بنى اسراييل و يهود و الذين هادوا و هود آمده است ، شامل آنها مى شود. قرآن در 41، نام بنى اسراييل را ذكر كرده و آنها را پيروان حضرت موسى عليه السلام شمرده است . (436) هم چنين فرموده است كه آنان در پشتيبانى و تاييد حضرت موسى ، شور و هيجانى از خو نشان نمى دادند. (437) سپس خداوند حضرت عيسى (438) را براى آنان فرستاد و آنان با سرپيچى خود، مورد لعنت حضرت مسيح و داود عليه السلام قرار گرفتند. (439) خداوند آنان را در جايگاه ويژه اى قرار داد (440) اما گمراه گرديدند. (441) يكى از آثار گمراهى هاى آنان ، دشمنى هاى خونى ميان آنان بود (442) و زياده روى در قتل و خونريزى ، (443) و تحريف دستورات الهى و فراموشى بعضى از احكام كتاب خود، (444) و دشمنى با پيامبر و جنگ با وى (445) و پشتيبانى بسيارى از آنان از كفار، در حالى كه بايد از مسلمانان حمايت نمايند. (446)
بنابر اين ، اصطلاح بنى اسراييل ريشه اى نژادى و مقصود آن ، قوم حضرت موسى عليه السلام است .
تمام آياتى كه از آنان ياد كرده ، اشاره به رفتار ناهماهنگ آنان با حضرت موسى عليه السلام دارد.
قرآن در چهار آيه به نام هود (447) و در ده آيه به نام و الذين هادوا اشاره كرده است . يكسانى رفتار قرآن با آنان ، نشان دهنده و گواه اين است كه آنان يك جماعت هستند.
قرآن در يازده آيه ، از آنان به همراه مسيحيان ياد كرده است كه آشكار مى شود آنان مشتركا با اسلام به مخالفت برخاسته و هردو گروه ، به نظر خود معتقد بوده اند كه تنها خود رستگار بوده و به بهشت وارد مى شوند؛ در حالى كه اسلام پيامبران پيشين را كه پروردگار براى هدايت بشر ارسال نموده بود، تاييد مى نمايد. قرآن در اين آيات ، اشاره به آن دارد كه اين دو ملت با يكديگر اختلاف داشته و همين اختلاف و شكاف ، آنان را از يكديگر جدا مى سازد. (448) تمامى اين آيات ، درباره عقايد و رفتارهاى دينى و سياسى آنان است .
اصطلاح يهود در هشت آيه از قرآن آمده است و در آنها نسبت هاى آنان بازگو شده است ؛ هم چون ادعاى آنها كه دست خدا با زنجير بسته است ، (449) و عزيز فرزند خداست ، و در همان حال مسيحيان ادعا مى كنند مسيح فرزند خداست . (450) آنها يهوديان و مسيحيان حبرها و راهبان خويش را معبود قرار دادند و با اين كار به شرك نزديك ترند. (451)ميان اين دو ملت اختلافات عميقى وجود دارد و خداوند است كه ميان آنان حكم مى نمايد، پس نيكوتر آن است كه مسلمانان در آن دخالتى ننمايند. قرآن هم چنين اشاره مى كند كه مسيحيان در برابر حق تكبر نمى ورزند و نزديك ترين دوستان به مسلمان اند؛ در صورتى كه يهود دشمن ترين مردم نسبت به مومنان و اسلام هستند. (452) يهوديان پراكنده هستند و براى فساد در زمين و به وجود آوردن فتنه ، هر زمان ، آتشى به پا مى كنند و تلاش مى كنند جنگ برافروزند، اما موفق نمى شوند. (453)
يهود و مسيحيان در اين گفته مشترك هستند به اعتقادى خطا كه فرزندان خدا و دوستان خاص او هستند. (454) آنان از اسلام راضى نخواهند شد، تا مگر پيرو آنان شويد. (455) قرآن ، پيامبر و مسلمانان را از دوستى با آنان دورى جويند. (456) قابل توجه آن كه ، در تمام اين آيات ، تنها به عقايد و رفتارهاى دينى و سياسى اين گروه اشاره شده است و هيچ گونه اشاره اى به ماهيت انسانى آنها نشده است .
كلمه اى كه با يهود ارتباط داشته و در قرآن كريم فراوان ذكر شده ، كلمه موسى است . در قرآن در 125 آيه به ويژه در سوره اعراف 21 آيه و قصص هشت آيه و طه هفده آيه و بقره سيزده آيه و سوره هاى شعراء و يونس هشت آيه و غافر پنج آيه و نيز به صورت پراكنده در آيات ديگر، اين نام تكرار شده است .
در اين آيات ، شرحى از زندگى حضرت موسى عليه السلام و آنچه يهوديان بر او روا داشته و نافرمانى آنان از او و فريب و نيرنگ و تحريف آيات خدا آمده است . قرآن كريم در جايگاه هاى گوناگونى ، اشاره به نام پيامبران ديگرى كه براى بنى اسراييل فرستاده شده اند، نموده است .
در سه جا از زبور كه بر داود نازل گرديده ياد نموده و در هفت جا به كلمه زبر اشاره شده است . قرآن به هنگام سخن درباره يهوديان ، گاه كلمه اهل الكتاب را به كار برده است . كلمه كتاب در 244 آيه آمده است كه داراى معانى متعددى است ؛ گاه مقصود آيه از آن نامه يا شى ء نوشته شده بوده چهل بار و گاه به معنى كتابى كه بر موسى نازل گرديد پانزده بار كه در آن اشاره يه يهوديان رفته كه در آن اختلاف كرده و نسبت به حقانيت آن مشكوك هستند.
نام تورات در قرآن كريم هيجده بار وارد گرديده كه نه بار تنها و نه بار ديگر با انجيل آمده است . كلمه انجيل بصورت تنها در چهار موضع از قرآن آمده است . لازم به تذكر است كه تعداد بسيارى از آيات ، كلمه الكتاب را به آنچه بر پيامبر نازل شده ، اختصاص داده است 72 بار؛ اما كلمه قرآن را در اين باره بيشتر به كار برده است كه منظور، آن چه كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل گرديده است مى باشد. اين مورد هشتاد بار تكرار شده و البته تعبيرهاى ديگرى مانند الذكر نيز به اين منظور به كار رفته است .
در قرآن كريم آمده است كه قرآن كتاب هاى پيشينيان (457) و كتاب هاى ابراهيم و موسى را تصديق نموده است . (458) از اين رو، قرآن تاييد كننده كتاب هاى مقدس پيشينيان است . (459)
قرآن اشاره كرده است تنها آنانى ايمان دارند كه براى آنها كتاب فرستاده شد و آنان الذين آتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك يومنون به ؛ هر گاه آن را چنان كه شايسته آن است بخوانند هستند و هم يعلمون انه منزل من ربك بالحق ؛ (460) يعنى : زيرا مى دانند كه اين كتاب ، بحق از طرف پروردگارت نازل شده است .
هم چنين قرآن درباره گروهى از اهل كتاب فرموده است : يومن بالله و ما انزل اليكم ما انزل اليهم خاشعين لله لا يشترون بايات الله ثمنا قليلا؛ يعنى و از اهل كتاب ، كسانى هستند كه به خدا و آنچه به شما نازل شده و آنچه بر خودشان نازل گرديده ، ايمان دارند؛ در برابر فرمان خدا خاضع اند و آيات خدا را به بهاى ناچيزى نمى فروشند آل عمران 99.
و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته ؛ يعنى : و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اين كه پيش از مرگش به او حضرت مسيح ايمان مى آورد آل عمران 99
و ان منهم امة قائمة يتلون آيات الله آناء الليل و هم يسجدون ؛ يعنى : از اهل كتاب ، جمعيتى هستند كه به حق و ايمان قيام مى كنند، و پيوسته در اوقات شب آيات خدا را مى خوانند، در حالى كه سجده مى نمايند آل عمران 115- 113.
و ان منهم المومنون و اكثرهم الفاسقون ؛ يعنى : ... ولى تنها عده كمى از آنها با ايمان اند، و بيشتر آنها فاسق اند، وخارج از اطاعت پروردگار
آل عمران 110.
هم چنين در قرآن آمده است ان فريقا من اهل الكتاب يلون السنتهم بالكتاب لتحسبوه من الكتاب و يقولون هو من عند الله ، و يقولون على الله الكذب و هم يعلمون ؛ يعنى : در ميان آنها يهود كسانى هستند كه به هنگام تلاوت كتاب خدا، زبان خود را چنان مى گردانند كه گمان كنيد آنچه را مى خوانند، از كتاب خداست ، در حالى كه از كتاب خدا نيست ! و با صراحت مى گويند: ا: از طرف خداست ! با اين كه از طرف خدا نيست ، و به خدا دروغ مى بندد در حالى كه مى دانند
آل عمران ، 78.
و هم يلبسون الحق بالباطل و يكتمون الحق و هم يعلمون ؛ يعنى : ... آنان حق را با باطل مى آميزند و مشتبه مى كنند تا ديگران نفهمند و گمراه شوند و حقيقت را پوشيده نگاه مى دارند در حالى كه مى دانند
آل عمران 70.
و كانوا يحاجون فى ابراهيم ؛ يعنى : آنان درباره ابراهيم گفت گو و نزاع مى كردند و هر كدام ، او را پيرو آيين خود معرفى مى كردند آل عمران 65.
فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمنا قليلا يعنى : آنها كتاب آسمانى را پشت سر افكندند، و به بهاى كمى فروختند آل عمران ، 187، بقره 101
و هم يكفرون بايات الله ؛ يعنى : اهل كتاب به آيات خدا كفر مى ورزند آل عمران 98 و..
و ان كثيرا من اهل الكتاب يصدون عن سبيل الله من آمن يبغونها عوجا؛ يعنى : بسيارى از اهل كتاب افرادى را كه ايمان آورده اند، از راه خدا باز مى دارند آل عمران 96.
و هم يودون لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق ؛ يعنى : بسيارى از اهل كتاب آرزو مى كنند از روى حسد كه در وجود آنها ريشه دوانيده ، شما را بعد از اسلام و ايمان ، به حال كفر بازگردانند، با اين كه حق براى آنها كاملا روشن شده است بقره 109.
وقد ودت طائفة من اهل الكتاب لو يضلونكم ؛ يعنى : جمعى از اهل كتاب از يهود دوست داشتند و آرزو مى كردند شما را گمراه كنند آل عمران 69.
وقالت طائفة من اهل الكتاب آمنوا بالذى انزل على الذين آمنوا وجه النهار واكفروا آخره لعلهم يرجعون ، و لا تومنوا الا لمن تبع دينكم ؛ يعنى : و جمعى از اهل كتاب از يهود گفتند: برويده در ظاهر به آنچه بر مومنان نازل شده ، در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز، كافر شويد و بازگرديد! شايد آنها از آيين خود باز گردند و جز به كسى كه از آيين شما پيروى مى كند، واقعاتت ايمان نياوريد آل عمران 72- 71.
در قرآن سه بار آمده است : الذين اوتوا نصيبا من الكتاب ؛ يعنى : كسانى كه بهره اى از كتاب آسمانى داشتند آل عمران 23.
اين آيات آشكار مى سازد كه يهوديان با مشركين در تماس بوده ، در برخى از عقايد بت پرستى آنان شريك بوده اند و با مسلمانان با درشتى رفتار مى كرده اند. از آيات ، اين گونه مى توان فهميد كه آنان گروهى مذهبى ويژه اى بوده اند كه از اهل كتاب جدا شده ، نظريات خاصى داشته اند و داراى موضع گيرى هاى مستقلى بوده اند. آنان ادعا مى كردند كه آتش ‍ دوزخ جز چند روزى به آنان نمى رسد. آنان ديگران را به داورى به كتاب خدا دعوت مى كردند، سپس گروهى از آنان ، با علم و آگاهى روى مى گردانند. (461) آنان يشترون الضلالة و يريدون ان تضلوا السبيل ؛ يعنى : به جاى اين كه از آن ، براى هدايت خود و ديگران استفاده كنند، براى خويش گمراهى مى خرند، و مى خواهند شما نيز گمراه شويد نساء 44 بوده اند.
آنان يومنون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين كفروا هولاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا ؛ يعنى : به جبت و طاغوت بت و بت پرستان ايمان مى آورند، و درباره كافران مى گويند: آنها از كسانى كه ايمان آورده اند، هدايت يافته ترند نساء 51 بوده اند. و نيز از و من اهل الكتاب يكفرون بايات الله ؛ (462) يعنى : گروهى از اهل كتاب به آيات پروردگار كفران مى ورزيدند آل عمران 70، 98 و... به شمار مى آمده اند.
در برخى از آيات ، به موضع گيرى هاى آشكار آنان عليه السلام اشاره شده است . از آن جمله است : فهم يلبسون الحق بالباطل ؛ يعنى : آنان اهل كتاب حق را با باطل در آميخته و مشتبه مى سازند آل عمران ، و يكتمون الحق و يحاجون فى ابراهيم ؛ يعنى : آنان حقيقت را پوشانيده و درباره ابراهيم ، گفتگو و نزاع مى كنند و هر كدام ، او را پيرو آيين خود معرفى مى نمايند آل عمران 65 ؛ و يتخذون الملائكة و النبيين اربابا؛ يعنى : آنان فرشتگان و پيامبران را، و پروردگار خود قلمداد مى كنند آل عمران 80. آنان از پيامبر مى خواهند كه كتابى از آسمان يكجا بر آنها نازل كند. آنان افرادى را كه ايمان آورده اند، از راه خدا باز مى دارند. (463) آنان نماز مومنان را به مسخره و بازى مى گيرند. (464) آنان از خوردن مال حرام و ربا ابايى ندارند. (465) آنان با كفار هم پيمان شده و از آنان پشتيبانى مى كنند (466) و نفرت آنان از مسلمان به جهت يكتا پرستى آنهاست . (467)
از ظاهر آيات قرآن كريم ، اين گونه بر مى آيد كه تشديد موضع گيرى اسلام در برابر يهوديان و اهل كتاب ، به اقتضاى موضع گيرى آنان تغيير مى كرده است ؛ زيرا اسلام ، ابتدا موضع گيرى معتدلى نسبت به آنان داشت و در اين راستا از مسلمانان درخواست نمود كه عناصر پيوستگى ميان اديان يكتا پرست را آشكار ساخته و در بحث و گفتگو با آنان به آرامى سخن گويند: قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا تيخذ بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون ؛ يعنى : بگو: اى اهل كتاب ! بيايد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است ، كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم ، و بعضى از ما، بعضى ديگر را غير از خداى يگانه به خدايى نپذيرد. هر گاه از اين دعوت ما سرباز زنند، بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم آل عمران 64، 84، 5 و... و نيز در اين باره آمده است : و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن الا الذين ظلموا منهم و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحدا و نحن له مسلمون ؛ يعنى : با اهل كتاب جز به روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد، مگر كسانى از آنان كه ستم كردند، و به آنها بگوييد ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده ايمان آورده ايم ، و معبود ما و شما يكى است ، و ما در برابر او تسليم هستيم عنكبوت 46.
فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعنى وقل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ااسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانما عليك البلاغ و الله بصير بالعباد ؛ يعنى : اگر با تو، به گفت گو و ستيز برخيزند، با آنها مجادله نكن و بگو: من و پيروانم ، در برابر خداوند و فرمان او تسليم شده ايم . و به آنها كه اهل كتاب هستند يهود و نصارى و بى سوادان مشركان بگو: آيا شما هم تسليم شده ايد؟ اگر در برابر فرمان و منطق حق ، تسليم شوند، هدايت مى يابند، و اگر سرپيچى كنند، نگران مباش ؛ زيرا بر تو تنها ابلاغ رسالت است ، و خدا نسبت به اعمال و عقايد بندگان بيناست
آل عمران .
هم چنينى پروردگار به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان داد كه از لغزش هاى اهل كتاب درگذشته و آنان را عفو نمايد. و نيز به مسلمانان دستور داد كه عفو كنند و از كارهاى ناشايست آنان گذشت نمايند تا خداوند فرمان خويش را فرمان جهاد بفرستد. (468) هم چنين در آيه اى مسلمانان به استقامت و تقوا در برابر اذيت و آزار اهل كتاب فرمان داده شده اند. (469) آن گاه قرآن كريم ضعف و زبونى آنان را به مسلمانان ياد آورى كرده مى فرمايد: لن يضروكم الا اذى و ان يقاتلوكم يولوكم الادبار ثم لا ينصرون ضربت عليهم الذلة اين ما ثقفوا الا بحبل من الله و حبل من الناس و باءوا بغضب من الله و ضربت عليهم المسكنة ؛ يعنى آنها اهل كتاب ، مخصوصا يهود هرگز نمى توانند به شما زيان برسانند، جز آزارهاى مختصر، و اگر با شما پيكار كنند، به شما پشت خواهند كرد و شكست مى خورند، سپس كسى آنها را يارى نمى كند. هر جا يافت شوند مهر ذلت بر آنان خورده است ، مگر با ارتباط به خدا و تجديد نظر در روش ناپسند خود و يا با ارتباط با مردم وابستگى به اين و آن و به خشم خدا گرفتار شده اند و مهر بيچارگى بر آنها زده شده است . آل عمران 112- 111.
قرآن كريم سپس از مسلمانان خواست كه با آنان قطع رابطه كرده و به عنوان ياور از آنها استفاده ننمايد (470) و نيز فرمود: ان تطيعوا فريقا من الذين اوتوا الكتاب يردوكم بعد ايمانكم كافرين ؛ يعنى : اگر از گروهى از اهل كتاب كه كارشان نفاق افكنى و شعله ور ساختن آتش كينه و عداوت است اطاعت كنيد، شما را پس از ايمان ، به كفر باز مى گردانند آل عمران 100 و در پايان ، پروردگار فرمان جنگ و فرونشاندن فتنه آنان را داد: قاتلوا الذين لا يومنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون ؛ يعنى با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز جزا ايمان دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى شمرند، و نه آيين حق را مى پذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع و تسليم ، جزيه را به دست خود بپردازند توبه .
فصل نهم : پاكسازى مدينه از يهوديان  
رفتار يهوديان در برابر هجرت و اسلام  
منابع به دخالت يهوديان در تماس هاى نخستين پيامبر با مردم مدينه و پيمان عقبه و نيز نفوذ اسلام در مدينه و هجرت پيامبر به آن ، هيچ گونه اشاره اى نكرده اند. تنها روايت شده است كه پيامبر و مسلمانان قريش ، به صورت هم پيمان و برادر انصار به مدينه هجرت كرده اند و در آن هنگام ، هنوز قدرت و تسلط آنها بر يهود آشكار نگرديده بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از هجرت خود، در آغاز، با هدف فراخوانى يهوديان به اسلام و كسب پشتيبانى آنان ، با ملايمت رفتار مى نمود. در اين راستا، ايشان همواره بر اين حقيقت تكيه مى نمود كه دعوت اسلام در اساس ، دعوت به يگانگى ، يعنى پرستش پروردگار يگانه و يكتاست . رسول خدا، سال هاى اوليه دعوت را در مكه و در ميان عرب ها سپرى كرده و فعاليت زيادى در زمينه نشر رسالت خويش ميان اهل كتاب به عمل نياورده بود. در اين دوره آيات فراوانى در مكه نازل شده بود كه همگى بر متابعت و همسو بودن دعوت اسلامى با دعوت ساير پيامبران نخستين در اهداف و ارزش ها تاكيد داشت و نيز بر اين نكته كه شريعت اسلام براى تكامل و نه ضديت با آنها آمده است . هم چنين آمده بود كه بيشتر آن چه كه به آن دعوت مى نمايد. در كتاب هاى نخستين ، يعنى كتاب هاى ابراهيم و موسى وجود داشته و دعوت اسلامى ، بر كتاب خدا قرآن تكيه دارد كه تكميل كننده كتابه هاى نخستينى است كه امت هاى قبل ، آنها را مورد تقديس قرار مى دهند.
در هنگام هجرت ، بعضى از فريضه هاى اسلامى در صورت ظاهر، شبيه به فرايض يهوديان بود؛ قبله به سوى بيت المقدس بود، روزه در دهم ماه تشرين ماه اكتبر ، از هنگام سپيده دم تا درخشش ستارگان در شب انجام مى شد و خوردن خوراك آنان نيز بر مسلمانان روا بود. البته اين به آن معنى نيست كه دو دين ، با يكديگر مطابقت داشته اند؛ زيرا يهوديان درك مى كردند كه ريشه هاى دعوت اسلامى ، قديمى و كهن است و پيامبر احكام و فرايض آن را با توجه به سنت هاى جاهلانه جامعه عرب و با هدف زدودن اعتقادات فاسدى ، هم چون شرك و كفر و بت پرستى اصلاح و پايه ريزى نموده است . از اين رو، هدف عمده ، دعوت عرب ها بود؛ يعنى توجه دعوت اسلامى ، محدود به عرب ها بود و زبان عربى نيز اين پيوند را كامل كرده بود.
قرآن كريم در اشاره به برخى از يهوديان دوست دار اسلام ، چنين مى فرمايد:
ليسوا سواء من اهل الكتاب امة قائمة يتلون آيات الله آناء الليل و هم يسجدون ، يومنون بالله و اليوم الاخر و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعوت فى الخيرات و اولئك من الصالحين ؛ يعنى : آنها همه يكسان نيستند، از اهل كتاب ، جمعيتى هستند كه به حق و ايمان قيام مى كنند، و پيوسته در اوقات شب ، آيات خدا را مى خوانند؛ در حالى كه سجده مى نمايند؛ به خدا و روز ديگر ايمان مى آورند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و در انجام كارهاى نيك ، پيشى مى گيرند، و آنها از صالحان اند.
در سال هاى نخستين ، تعدادى از يهوديان اسلام آوردند. از ميان آنان مى توان اسيد بن سعية ، ثعلبة بن سعية و اسيد بن عبيد، كه همگى از بنى هدل (471) به شمار مى آمدند، را نام برد. به گفته ابن اسحاق ، علاوه بر اين افراد مى توان نام عبد الله بن سلام و مخيريق و گروهى ديگر (472) را اضافه نمود؛ اما تعدادى از آنان نيز از وفادارى خود به اسلام و دولت آن دست برداشتند. در اين باره ، طبرى مى گويد: مردمى از يهوديان اسلام آوردند كه برخى از آنان نفاق ورزيدند. (473)
رفتار عامه يهوديان ، در جدايى از اسلام و عدم همكارى با پيامبر بود و نه تنها در هيچ يك از كارهاى ايشان شركتى نداشتند، حتى تعدادى از مردان مشهور آنان با پيامبر درشتى و جدال مى نمودند و براى در تنگنا قرار دادن ايشان و دسيسه گرى براى حضرتش تلاش مى نمودند. آنان با پيگيرى هاى خود در جدال و كاشتن تخم شك ، كانون خطرى در برابر قدرت اسلام و حاكميت آن در مدينه به شمار مى آمدند. از اين رو پيش گرفتن اقدامات قطعى و موثر عليه آنان ، ضرورى به نظر مى رسيد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در برابر موضع گيرى هاى خصمانه يهوديان ، اقدامات متعددى در پيش گرفت . نخست آن كه به صحابه خود دستور داد در گيسوان خود فرق باز كرده و موى سر و صورت خود را در مخالفت با يهوديان كه آنها را رنگ نمى كردند، خضاب نمايند. (474) هم چنين به پيروان خويش دستور داد آغاز به سلام بر يهوديان نكنند و در صورتى كه يهوديان به آنها سلام كنند تنها به جواب عليكم بسنده نمايند. سپس قبله به سوى مكه بازگردانده شد و به اين وسيله ، راه بر بهانه جويى يهوديان از قبله بسته شد. آنگاه روز ماه رمضان واجب گرديد و روزه عاشورا منسوخ شد. هم چنين به اشاره پيامبر دو تن از تحريك كنندگان عليه السلام ، به قتل رسيدند. مخالفت ها در اواخر سال اول هجرى ، آشكار گرديد، و هنگامى كه در ماه چهاردهم هجرى قبله تغيير يافت ، پايه هاى اختلاف عميق تر شده و مظاهر آن گسترش يافت . ابن اسحاق مى گويد پس از تغيير يافتن قبله احبار يهود دشمنى و حسد و كينه ورزى خود را عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله آغاز نمودند. آنان از برگزيده شدن رسول خدا صلى الله عليه و آله از ميان ، رتافر مردانى از اوس و خزرج كه هنوز قلبشان در تاريكى جاهليت قرار داشت ، بر آن افزوده شد. اينان در شمار منافقين بودند كه هم چنان بر دين پدرانشان از شرك و انكار قيامت پا برجا بودند، اما ظهور اسلام و پيروى قوم آنان از اسلام و بيم از كشته شدن ، آنان را وادار به پذيرفتن اسلام نمود؛ در حالى كه ميل باطنى آنان ، هم چنان بر دين يهود بود. از اين رو مخفيانه به نفاق پرداختند و از يهوديان منكر پيامبر حمايت كردند. احبار يهود؛ كسانى بودند كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله سوال هاى مغرضانه كرده و از او سرپيچى مى كردند و سعى در شبهه انداختن و حق را با باطل جلوه دادن داشتند. همواره درباره آنان و آنچه كه از آن سوال مى كردند، به جز مسايلى چند از حلال و حرام كه مسلمانان از حضرت جويا مى شدند، آياتى نازل شد. (475)
ابن اسحاق و بلاذرى (476) نام تعدادى از يهوديانى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله به بحث و جدال برخاستند را آورده اند كه تقريبا همگى آنان از عشاير سه گانه بزرگ يهود، يعنى قينقاع ، نضير و قريظه بوده و جدول نام اين افراد از سوى اين دو نفر، تقريبا شبيه به هم بود. تنها مورد اختلاف آنان ، اين است كه ابن اسحاق تعدادى از اين افراد را منسوب به قينقاع پنداشته و بلاذرى آنان را به نضير نسبت داده است .
ابن اسحاق نام هفده نفر يهودى را آورده است و آنان را به بنى قينقاع نسبت داده ؛ در حالى كه بلاذرى هفت تن ديگر را نام برده و آنان را از بنى نضير به شمار آورده است . وى هم چنين به نام هفت تن ديگر اشاره كرده است كه اسلام آوردند، در حالى كه در شمار منافقين بودند. اين يهوديان چند رگه بوده و گروه زيادى از آنان داراى نام هاى عربى بودند.
اما از ميان بنى نضير، ابن اسحاق نام نه تن از آنان را آورده و بلاذرى هفت تن ديگر را به آن افزوده است . برجسته ترين اين يهوديان ، سه برادر از فرزندان اخطب و چهار تن از فرزندان ابو حقيق بودند؛ اما او اشاره اى به اسلام و نفاق آنان نمى كند.
بلاذرى نام هشت تن از بنى قريظه را آورده و ابن اسحاق شش نفر را به آنان افزوده است ؛ در حالى كه تنها بلاذرى نام پنج تن از آنان را به تنهايى در اين عشيره قرار داده است ؛ يعنى بلاذرى نام سيزده نفر و ابن اسحاق چهارده نفر را از مين بنى قريظه ذكر كرده است . چنان كه ملاحظه مى شود شش تن از آنان ، همگى برادر و از فرزندان زيد بوده اند.
ابن اسحاق نام بيشتر يهوديانى كه با پيامبر جدال كرده و آياتى درباره آنان نازل گرديده را آورده و در بسيارى از تفسيرها نيز نام آنان آمده است . اين افراد همواره براى صدمه رساندن به پيامبر در كمين بودند. مجموعه اين رفتارها كه نشان دهنده مخالفت يهوديان با اسلام ، تلاش آنان در جلوگيرى از تشكيل دولت اسلامى و تقويت پايه هاى آن و سعى در ضديت و دشمنى با آن بود موضع گيرى قاطعانه اى را در برابر آنان مى طلبيد.
راندن بنى قينقاع  
خانه هاى بنى قينقاع در فاصله دورى از مسجد پيامبر، يعنى در جنوب شرقى آن و در كنار پل بطحان كه راه به قبا و خانه هاى اوس مى برد، قرار داشت . مردان اين قبيله هفتصد تن (477) بودند. از اين رو، مى توان تعداد افراد قبيله آنان را نزديك به سه هزار و پانصد نفر دانست . پيشه آنان زرگرى بود و علاوه بر آن به كار صرافى و قرض طلا و كارهاى بانكدارى نيز اشتغال داشتند. در هيچ يك از منابع ، اشاره اى به دارا بودن زمين كشاورزى آنان نشده است و اين نشان دهنده عدم اشتغال آنان در امر زراعت و كشاورزى است . در منطقه آنان ، در كنار پل بطحان بازارى بر پا مى شد كه از مشهورترين بازارهاى مدينه به شمار مى آمد. (478)
بنى قينقاع داراى بيشترين تعداد افرادى بود كه همواره با رسول خدا صلى الله عليه و آله به بحث جدال بر مى خاستند. ابن اسحاق نام بيست و يك نفر (479) را از ميان آنان آورده ، كه اين تعداد، بيشتر از ديگر عشاير يهودى است . چهار نفر از اينان اسلام آوردند؛ اما شمار منافقين باقى مانده ، به مجادله با پيامبر ادامه دادند. مفسرين تعدادى از آيات نازل شده را در شان مردان اين عشيره دانسته اند. (480) شايد ثروتمندى آنان ، كه از آثار پيشه آنها بود، و نزديكى خانه هاى آنان به سكونت گاه پيامبر صلى الله عليه و آله و مهاجرين ، موجب شده بود كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله برخورد فراوانى داشته باشند.
بنى قينقاع پيش از اسلام از هم پيمانان عبد الله بن ابى و عبادة بن صامت ، (481) دو رييس عشيره بلحبلى كه در نزديكى آنان سكونت داشتند به شمار مى آمدند. منابع ، از پيمان داشتن آنان با عشاير ديگر يهودى ، هيچ گونه سخنى به ميان نياورده اند. از اين رو، هنگامى كه پيامبر به مدينه وارد شد. و آنها را از آن بيرون راند، هيچ گونه پشتيبانى و حمايتى از آنان ابراز نشد. شايد موقعيت سكونت گاه آنان و فراوانى متعصبين و مخالفين اسلام در ميان آنان و شدت آزار رساندن آنان به پيامبر موجب شد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اقدامات خود را از آنان آغاز كند.
پيامبر در شوال سال دوم هجرى ، پس از پيروزى در جنگ بدر، به پيكار با بين قينقاع برخاست . ابن اسحاق روايت مى كند كه حادثه اى كه پيامبر را براى پيكار با آنان مهيا ساخت ، اين بود كه زنى از عرب ، پيراهنى از آن خود را آورده و آن را در بازار قينقاع فروخت . سپس در كنار زرگرى در آن بازار نشست . آنان به او اصرار داشتند كه پرده از صورت خويش بردارد و زن امتناع مى نمود. پس زرگر پنهانى گوشه اى از لباس او را به پشتش گره زد. هنگامى كه زن به پاخاست شرمگاه او آشكار گرديد و پس به او خنديدند. زن فريادى كشيد و در اين هنگام مردى از مسلمانان ، بر زرگر يهودى چيره شد و او را به قتل رساند. يهوديان نيز همگى بر آن مسلمانان ، بر زرگر يهودى چيره شد و آرا به قتل رساند. يهوديان نيز همگى بر آن مسلمان حمله كرده و او را كشتند. خانواده آن مسلمان ، با صداى بلند عليه يهوديان از مسلمانان يارى طلبيدند. در اين هنگام ، مسلمانان به خشم آمدند و اين سر آغاز درگيرى ميان آنان و بنى قينقاع بود. (482) بدون شك ، اين حادثه بهانه اى براى به انجام رساندن شرايط خصومت آميزى گسترده اى بود كه از دير باز آغاز شده بود.
هنگامى كه پيامبر و مسلمانان براى جنگ حركت كردند، بنى قينقاع در قلاع خويش پناه گرفتند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پانزده روز آنان را محاصره خويش قرار داد و در اين زمان كسى براى يارى آنان قدم پيش نگذارد. بنابر اين مجبور شدند به حكم پيامبر گردن نهند. عبد الله بن ابى براى تخفيف مجازات آنان وساطت نمود و رسول خدا صلى الله عليه و آله مقرر فرمود كه آنان پس از رها نمودن اموال خويش ، از مدينه خارج شوند. از آن پس ، يهوديان بنى قينقاع مدينه را به سوى اذرعات (483) ترك كردند و بعد از آن ، هيچ خبرى از آنان شنيده نشد. (484)
وساطت عبد الله بن ابى در موضوع بنى قينقاع ، خطر وجود پيمان ميان اعراب و يهوديان را آشكار نمود. از اين رو قرآن كريم فرمان لغو اين گونه پيمان ها را با نزول اين آيه ها صادر نمود: يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لا يهدى القوم الظالمين ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! يهود و نصارى را ولى و دوست و تكيه گاه خود؛ انتخاب نكنيد! آنها اولياى يكديگرند، و كسانى كه از شما با آنان دوستى كنند، از آنها هستند. خداوند، جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند.
يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا ولعبا من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و الكفار اولياء واتقوا الله ان كنتم مومنين ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! افرادى را كه آيين شما را به باد استهزاء و بازى مى گيرند- از اهل كتاب و مشركان - ولى خود انتخاب نكنيد! و از خدا بپرهيزيد، اگر ايمان داريد!
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يوتون الزكاة و هم راكعون ؛ يعنى : سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند. همان ها كه نماز را بر پا مى دارند، و در حال ركوع ، زكات مى دهند.
و من يتول الله و رسوله الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون ؛ يعنى : و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد با ايمان را بپذيرند، پيروزند، زيرا حزب و جمعيت خدا پيروز است
مائده 51، 55، 56، 57.
بنى نضير  
خانه هاى بنى نضير در مذينيب (485) كه دشت كوچكى در جنوب شرقى مدينه است و به بطحان ختم مى شود قرار داشت . زمين هاى آنان متصل به قبا و خانه هاى اوسيان بود. آنان داراى تعدادى چاه بودند و براى خود تعدادى اطم همچون فاضجه ، منور، برج ، و نوير بر پا داشته بودند. از مردان آنها حيى بن اخطب ، و سلام و حيى دو فرزند ابى حقيق را مى توان نام برد كه از اعيان و ثروتمندان يهود مدينه به شمار مى آمدند. آنان به مقاومت و مخالفت با رسول خدا معروف بودند. احتمالا آنها ثروت خويش را از راه تجارت و قرض دادن به دست آورده بودند. آنان هم پيمان غطفان (486) به شمار مى آمدند.
ابن اسحاق مى گويد علت پيكار پيامبر با بنى نضير اين بود (487) كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه بعضى از صحابه براى يارى خواستن در گرفتن ديه دو نفر از بنى عامر كه به اشتباه از سوى يكى از مسلمانان كشته شده بودند، بر آنها وارد شدند. آنان براى مشورت ميان خود، حضرت را در انتظار قرار دادند. پيامبر حس نمود كه آنان در پى قتل وى هستند؛ پس خانه هاى آنان را ترك نموده و فرمان آماده باش مسلمانان را براى جنگ با آنان صادر كرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله شش روز آنان را محاصره كرد (488) و سپس دستور داد نخل هاى آنان را قطع كرده و آتش زنند. در اين حال ، هيچ كس براى كمك و نجات آنان قدم پيش ‍ نگذارد. بنابراين ناچار به تسليم شدند. رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز موافقت نمود كه آنان به همراه كليه اموال منقول خود، به جز اسلحه ، مدينه را ترك نمايند.
بنى نضير در كاروانى از شادى ، رقص كنان و پاى كوبان ، در حالى كه در پس آنان كنيزكان به آواز خواندن و سرور مشغول بودند، از مدينه دور شدند. (489) آنان به خيبر رفته و بعضى از آنها به سوى شام حركت كردند.
بنى نضير هنگام ورود به خيبر از سوى مردم آن مورد استقبال گرمى قرار گرفتند و بعدها برخى از روساى آنان به ويژه حيى بن اخطب و سلام فعاليت سياسى عليه پيامبر را در ميان آنها آغاز نموده و زمينه را براى جنگ خندق مهيا ساختند. بنى نضير تا دوران خلافت عمر، هم چنان در خيبر باقى ماندند و در اين دوران ، به تيماء و اريحا رانده شدند. (490)
بنى نضير به هنگام جنگ رسول خدا صلى الله عليه و آله با آنها، براى كمك گرفتن از هم پيمانان خويش تلاش زيادى نمودند. ابن اسحاق روايت مى كند كه گروهى از وابستگان بنى عوف بن خزرج ، كه از ميان آنها دشمنان پروردگار، يعنى عبد الله بن ابى بن سلول ، وديعه ، مالك بن ابى قوقل ، سويد و داعس قرار داشتند، پيكى به سوى بنى نضير فرستادند كه مقاومت كرده و تسليم نشويد، زيرا ما شما را رها نمى كنيم ؛ اگر جنگيديد ما نيز با شما مى جنگيم ، و اگر از آن بيرون رفتيد، ما نيز ما نيز به همراه شما بيرون خواهيم رفت . (491)
ابن سعد مى گويد عبد الله بن ابى به آنان وعده داد اگر در برابر پيامبر استقامت كنند، بدانان كمك رسانده و قريظه و غطفان را نيز به كمك آنان خواهد آورد. (492) اما آنان هيچ گونه كمكى از اين عشيره ها دريافت نكردند و بدون شك ، عقب نشينى آنان ، در نتيجه اقدامات هوشمندانه رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه منابع از آن يادى نكرده اند. در هر صورت آنان هنگامى تسليم شدند كه از رسيدن هر گونه كمك و پشتيبانى مايوس شدند.
بريدن نخل هاى آنان و آتش زدن آنها، بى ترديد يكى از مهم ترين دلايل تسليم آنان به شمار مى آمد، زيرا اين كار از سنت هاى عرب پيش از اسلام نبود. قرآن در اشاره اى به اين رخداد مى گويد: ما قطعتم من لينة او تركتموها قائمة على اصولها فباذن الله وليخزى الفاسقين ؛ يعنى : هر درخت با ارزش نخل را قطع كرديد يا آن را به حال خود واگذاشتيد، همه به فرمان خدا بود، و براى اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند حشر 5.
بنى نضير پس از محاصره كوتاهى كه در آن جنگى صورت نگرفت ، تسليم شدند و از اين رو، زمين هاى آنان غنيمت به شمار نيامد تا در ميان جنگجويان تقسيم شود، بلكه به عنوان فى ء به ملكيت رسول خدا صلى الله عليه و آله در آمد و حضرت بر اساس ميل خويش ، در آن تصرف كردند. قرآن كريم در اين باره اشاره كرده است : ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل ولا ركاب ؛ يعنى : و آنچه را خدا از آنان يهود به رسولش بازگردانده بخشيده چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن زحمتى نكشيدند نه اسبى تاختى و نه شترى حشر 6. بنابراين ، زمين هاى بنى نضير از آن پيامبر به شمار آمد و او آنها را تقسيم بندى نموده و خمس آنها را جدا ننمود هم چنين سهمى از آنها را در اختيار كسى قرار نداد و تنها از آن بر خانواده خود انفاق نمود. آنچه باقى ماند نيز، براى خريد چهارپايان و سلاح مصرف شد و از اين رو، بخشى از زمين هاى آن در اختيار تعدادى از مهاجرين قرار گرفت . از جمله به ابوبكر چاه حجر، به عمر چاه جرم ، به عبد الرحمن بن عوف ، سواله ، به صهيب ضراطه ، به زبير بن عوام و ابو سلمة بن اسد، بويله ، و به سهيل بن حنيف و ابو دجانه ، املاك ابن خرشه ، بخشيده شد.
پيامبر زمين هاى بنى نضير را در اختيار هيچ يك از انصار به جز سهل بن حنيف و سماك بن خرشه كه هر دو تنگدست بودند، قرار نداد. (493)
قرآن حكم زمين هاى بنى نضير را اين گونه آورده است : ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل كى لا يكون دولة بين الاغنياء منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شديد العقاب ، للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون ؛ يعنى : آنچه را خداوند از اهل اين آبادى ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا ورسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است ، تا اين اموال عظيم در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد؛ آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد و اجرا كنيد، و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد، و از مخالفت خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است . اين اموال براى فقيران مهاجرى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند، در حالى كه فضل الهى و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش رايارى مى كنند، و آنها راستگويانند حشر 8- 7.
بدون شك ، تقسيم اين زمين ها بين مهاجرين ، كمكى به فراهم آمدن زمينه كار و در نتيجه بهبود زندگى آنان بود. آنان با كار كشاورزى بر روى زمين ها، گرفتارى هاى موجود را كه در نتيجه ازدياد مهاجرين و سكونت آنان در مدينه و افزايش كارگر در آن به وجود آمده بود، تا اندازه اى سامان بخشيدند.
قريظه  
خانه هاى قريظه در اطراف بخش هاى جنوب شرقى مدينه و در نزديكى خانه هاى بنى حارثه قرار داشت . آن بالغ بر ششصد و يا هفتصد نفر بود و برخى آنان را افزون بر اين عدد، يعنى مان هشتصد و نهصد نفر دانسته اند. از سنگرهاى آنان ، هزار و پانصد شمشير، سيصد زره ، هزار نيزه و هزار و پانصد سپر و چماق به دست آمد. (494)
قريظه در شرف از بنى نضير پايين تر بودند. (495) آنها از دو تيره به نام هاى كعب و عمرو (496) تشكيل شده بودند و يك رييس بنام كعب بن اسد ستون بنى قريظه و پشتيبان آنان بود. پيامبر از اين فرد پيمان وفادارى قومش را پذيرفت و با او، بر آن عهد و پيمان نمود. (497) آنان در جاهليت هم پيمان و پشتيبان سعد بن عباده اشهلى (498) بودند، اما در اسلام ، با بنى عمرو بن عوف (499) هم پيمان شدند.
ابن اسحاق به ذكر نام تعدادى از مردان بنى قريظه كه در برابر پيامبر مقاومت كرده و بر عليه اسلام فعاليت مى كردند، پرداخته است كه از ميان آنان ، مى توان به زبير بن باطا، عزال بن سموال ، كعب بن اسد ، شمويل ، نحام ، ظوهب و عدى و كردم فرزندان زيد، جمل بن عمرو ، قردم بن كعب ، ابو نافع و فرزندش نافع ، حرث بن عوف ، اسامة بن حبيب ، رافع بن زميله ، جمل ابن ابوقشير، وهب بن يهود (500) اشاره نمود. موسى بن عقبه از ابن عمر روايت مى كند كه قريظه به بنى نضير هنگام جنگ با رسول خدا صلى الله عليه و آله كمك نمود. هنگامى كه پيامبر بر بنى نضير پيروز شد، آنها را از مدينه بيرون راند، اما بر بنى قريظه منت گذاشت و آنها را عقوبت ننمود. (501)
ابن سعد مى گويد ميان آنان و رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار دادى (502) وجود داشت و به احتمال قوى ، اين قرار داد پس از پيروزى پيامبر بر بنى نضير منعقد شده بود. هنگامى كه مشركين قريش و هم پيمانان آنان مدينه را در جنگ خندق محاصره كردند؛ اما موفقيتى در پيروزى بر مسلمانان به دست نياوردند، ابو سفيان دست به تلاش هاى سياسى زده و از اين راه سعى در تضعيف مسلمانان نمود. بنابر اين از بنى قريظه خواست كه پيمان خود را با پيامبر نقض كرده و در صف مشركين قرار گيرند؛ آنان نيز پس از ترديد، موافقت نمودند.
اين رفتار بنى قريظه موجب شد كه ضربه روحى شديدى بر مسلمانان وارد شود؛ طورى كه نفاق آشكار گرديد، و مردم نااميد شده ، و مصيبت و غم زدگى فراوان گرديد؛ ترس همه را فراگرفت و ترس بر جان كودكان و دودمان خويش داشتند. (503) قرآن كريم در اشاره به اين موضوع چنين فرموده است : اذ جاءوكم من فوقكم ومن اسفل منكم و اذا زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر؛ يعنى : به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين شهر بر شما وارد شدند و مدينه را محاصره كردند و زمانى را كه چشم ها از شدت وحشت خيره شده و جان ها به لب رسيده بود احزاب 10.
اين نگرانى ها در مورد بنى حارثه از شدت بيشترى برخوردار بود، زيرا خانه هاى آنان در نزديكى بنى قريظه قرار داشت و از اين رو اين منطقه در معرض خطر بيشترى قرار گرفته بود.
اما قريظه به هنگام جنگ ، به هيچ گونه اقدام موثرى دست نزد. مشركين هم از پيوستن بنى قريظه به خود بهره بردارى نكرده و ميدان جنگ را به جنوب مدينه نكشانيدند. در اين حال ، ميدان اساسى جنگ همان منطقه خندق باقى ماند. در اين شرايط، خطر به وجود آمده ، آنچنان شور و هيجانى در دل مسلمانان به وجود آورد كه آنان را در جنگ و پيروزى بر مشركين ، به پيش راند و تا پراكنده شدن سپاه آنان و بريدن اميد از پيروزى مشركين و به دست كشيدن آنان از محاصره و روى گرداندن از جنگ و پيكار، باز نايستادند.
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از خطر مشركين آسوده شد، به سوى بنى قريظه رفت . ابن اسحاق روايت مى كند كه پيامبر رو به سوى آنان نهاد و چهارده روز آنان را محاصره نمود و عاقبت آنان مقاومت را بى ثمر دانستند و (504) به حكميت سعد بن عباده در سرنوشت خويش تن دادند. با وجود آن كه ابو لبابه با اشاره به آنان فهمانيده بود كه سعد حكم به قتل آنان خواهد داد. رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم سعد نسبت به كشتن جنگجويان آنان و اسير كردن زن و فرزندشان را تاييد نمود. پس ‍ بفرمان پيامبر، آنان را به احجار الزيت واقع در بخش شمالى مسجد پيامبر آورده و در آغاز جنگجويان را كه تعداد آنان ميان ششصد تا هشتصد تن بود كشتند و سپس زنان آنان را به اسارت گرفته و عاقبت كودكان نابالغ آنان را در نجد به فروش رساندند. (505)
ابن هشام روايت مى كند براى من نقل كرد ابو عبيده از ابى عمرو مدنى كه گفت هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر بنى قريظه پيروز شد، از آنان در حدود چهار صد مرد يهودى كه هم پيمان اوس بر عليه خزرج بودند را دستگير نمود. پيامبر فرمان داد كه گردن آنها زده شود. پس خزرج با شادمانى شروع به گردن زدن آنها نمود. رسول خدا صلى الله عليه و آله به خزرجيان نظر افكنده و چهره آنان را شادمان ديد و نظر به اوس انداخته ، آن حالت را در چهره آنان نديد. پس حضرت دانست كه اين رفتار بر اثر پيمان ميان اوس و بنى قريظه بوده ، از اين رو در حالى كه تنها 12 تن از بنى قريظه باقى مانده بود آنان را ميان اوسيان تقسيم نمود و پس به هر دو نفر از اوس ، مردى از قريظه داده شد. (506)
كتاب هاى حديث ، اشاره ابو لبابه نسبت به سرنوشت آنان و حكم سعد بن عباده نسبت به آنها را آورده اند. (507) تنها ابن اسحاق گفته است كه تمامى جنگجويان آنان را به قتل رسانيدند. عروة بن زبير به خبر كشتن آنان اشاره كرده و دراين باره گفته است : برخى از مردم ادعا كرده اند. (508)
موسى بن عقبه از ابن عمر روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مردان آنان را به قتل رسانيد و زنان (509) و فرزندان و اموال آنها را ميان مسلمانان تقسيم نمود كه تنها برخى از آنان خود را به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسانيده ، و امان گرفته و مسلمان شدند. اما ابو عبيد گفته است فلان و فلان را از ميان آنان به قتل رسانيد، بدون آن كه تعداد كشته شده ها را معين نمايد. اما ناشر كتاب الاموال در پاورقى نوشته است كه در نسخه شامى كتاب آمده است كه تعداد كشته شدگان از بنى قريظه به فرمان پيامبر، چهل و سه نفر بوده است . (510)
واقدى گفته است كه آنان در خواست كردند. همانند شرايط نضير يعنى بيرون رفتن از مدينه پس از تسليم اسلحه ها و املاك آنها تسليم شوند؛ (511) و اوس نيز همين را خواستار بود. (512) ابو لبابه آنان را از سرنوشتى كه براى آنان در نظر گرفته شده بود، كه همان كشتن بود، بر حذر داشت ، (513) و سعد بن معاذ حكم به قتل جنگجويان آنان داد. هم چنين وى مى گويد كه اسيران به سوى خانه اسامة بن زيد سبقت گرفتند و زنان و كودكان به سوى خانه دختر حرث شتافتند.
او، از عبد الله بن ابى بكر بن خزم روايت مى كند كه تعداد آنان ششصد نفر بود. (514) اما سخن او درباره كشتار آنان ، مضطرب و ناهماهنگ است . او در جايى مى گويد: آنان را ميان جايگاه خانه ابى جهم عدوى تا احجار الزيت در بازار هدايت كرده ، آنگاه گروه گروه براى كشتن بيرون مى آوردند. (515)
مى گويد پيامبر فرمود به اسيران خود نيكويى كنيد و آنان را فراهم آورده و آب دهيد تا خنك شوند. باقى مانده هاى آنان را جمع كنيد و گرماى خورشيد و گرماى سلاح را بر آنان جمع نكنيد. و در جاى ديگر مى گويد: پيامبر بزرگان را كشته و سپس به سعد معاذ فرمود باقى مانده هابه هده تو باشد. پس سعد گروه گروه آنان را بيرون برده و به قتل مى رسانيد. (516)
وى در اين باره هم چنان مى گويد: پيامبر بين هر يك از عبد الاشهل ، ظفر، عمرو بن عوف ، و امية بن زيد دو تن (517) تقسيم نمود.
آنگاه او هشت تن را شمرده و مى گويد زنان و كودكان اسير هزار تن بودند و رسول خدا صلى الله عليه و آله تعدادى از زنان را بر مسلمان تقسيم نمود، و خود ريحانه را برگزيد. (518) بركات احمد در بخش چهارم از كتاب خود محمد و اليهود موضوع سرنوشت بنى قريظه را مورد بررسى قرار داده و دلايل قانع كننده اى در تشكيك پذيرش آنان به حكميت سعد بن عباده و كشتن تمامى جنگجويان آنها ارايه نموده است . او ضمن بررسى به اين نتيجه مى رسد كه خيانت آنان چندان سنگين نبوده است كه دليل قتل تمامى جنگجويان آنان را فراهم آورد. رسول خدا صلى الله عليه و آله اين گونه رفتارها را حتى در برابر ديگرانى كه دشمنى و مخالفت آنان شديدتر از اين گروه بود انجام نداد؛ به ويژه آن كه پيامبر به گذشت و نرم خويى در برابر دشمنان تسليم شده خويش شهره بود؛ او تعداد كشته شدگان از اين گروه را فراتر از ده و اندى نمى داند.
در حقيقت ، سير طبيعت حوادث ، ادعاى ابن اسحاق را درباره كشتن تمامى جنگجويان آنها تاييد نمى كند؛ به ويژه آن كه دو تن از نه همسر پيامبر، از بنى قريظه بوده اند. آن دو تن يكى ريحانه دختر زيد بود كه نخست او را پس از تسليم بنى قريظه برگزيد و سپس به ازدواج خويش در آورد؛ (519) و ديگرى صفيه دختر حيى بن اخطب رهبر آنان بود كه پس از چيرگى بر خيبر، با او ازدواج نمود. (520)

next page

fehrest page

back page