next page

fehrest page

back page

30- جواب نه امام  
بيعت نكردن امام يعنى معترض بودن ، قبول نداشتن ، اطاعت يزيد را لازم نشمردن ، بلكه مخالفت با او را واجب دانستن . آنها مى گفتند بايد بيعت كنيد، امام مى فرمود بيعت نمى كنم . حال در مقابل اين تقاضا، در مقبل اين عامل ، امام چه وظيفه اى دارند؟
بيش از يك وظيفه منفى ، وظيفه ديگرى ندارند: بيعت نمى كنم . حرف ديگرى نيست . بيعت مى كنيد؟ خير. اگر بيعت نكنيد كشته مى شويد! من
حاضرم كشته شوم ، ولى بيعت نكنم . در اينجا جواب امام فقط يك نه
است .
31- طلب حسين (ع ) براى بيعت  
حاكم مدينه كه يكى از بنى اميه بود امام را خواست . (البته بايد گفت گرچه بنى اميه تقريبا همه ، عناصر ناپاكى بودند، ولى او تا اندازه اى با ديگران فرق داشت . در آن هنگام امام در مسجد مدينه (مسجد پيغمبر) بودند. عبدالله بن ربيد هم نزد ايشان بود. ماءمور حاكم از هر دو دعوت كرد نزد حاكم بروند و گفت : حاكم صحبتى با شما دارد گفتند: تو برو، بعد ما مى آييم .
عبدالله بن زبير گفت : در اين موقع كه حاكم ما را خاسته است شما چه حدس مى زنيد؟
امام فرمود: اظم ان طاغيتهم قد هلك ؛ فكر مى كنم فرعون اينها تلف شده و ما را براى بيعت مى خواهند.
عبدالله بن زبير گفت : خوب حدس زديد، من هم همين طور فكر مى كنم ، حالا چه مى كنيد؟
امام فرمود: من مى روم ، تو چه مى كنى ؟
حالا ببينم .
32- درخواست بيعت مخفيانه  
عبدالله بن زبير شبانه از بيراهه به مكه فرار كرد و در آنجا متحصن شد. امام عليه السلام رفت ، عده اى از جوانان بنى هاشم را هم با خود برو و گفت : شما بيرون بايستيد، اگر فرياد من بلند شده بريزيد تو، ولى تا صداى من بلند نشده داخل نشويد.
مروان حكم ، اين اموى پليد معروف ، كه زمانى حاكم مدينه بود آنجا حضور داشت . (38) حاكم نامه علنى را به اطلاع امام رساند. امام فرمود: چه مى خواهيد؟ حاكم شروع كرد با چرب زبانى صحبت كردن . گفت : مردم با يزيد بيعت كرده اند . معاويه نظرش چنين بوده است ، مصلحت اسلام چنين ايجاب مى كند... خواهش ميكنم شما هم بيعت بفرماييد، مصلحت اسالم در اين است ، بعد هر طور كه شما امر كميد اطاعت خواهيد شد. تمام نقايصى كه وجود دارد مرتفع مى شود.
امام فرمود: شما براى چه از من بيعت مى خواهيد؟ براى مردم مى خواهيد، يعنى براى خدا نمى خواهيد. از اين جهت كه آيا خلاف شرعى است يا غير شرعى ، و من بيعت كنم تا شرعى باشد كه نيست . بيعت مى خواهيد كه مردم ديگر بيعت كنند. گفت : بله .
فرمود: پس بيعت من در اين اتاق خلوت كه ما سه نفر بيشتر نيستيم براى شما چه فايده اى دارد؟
حاكم گفت : راست مى گويد باشد براى بعد.
امام فرود: من بايد بروم .
حاكم گفت : بسيار خوب ، تشريف ببريد.
مروان حكم گفت : چه مى گويى ؟ اگر از اينجا برود معنايش اين است كه بيعت نمى كنم . آيا اگر از اينجا برود بيعت خواهد كرد؟ فرمان خليفه را اجرا كن .
امام گريبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محكم به زمين كوبيد. فرمود: تو كوچك تر از اين حرفها هستى .
33- رد بيعت تا آخرين نفس  
يزيد در نامه خصوصى خود چنين مى نويسد: خذ الحسين بالبيعه اخذا شديا؛ (39) حسين را براى بيعت گرفتن محكم بگير و تا بيعت نكردن رها نكن . امام حسين هم شديدا در مقابل اين تقاضا ايستاده بود و به هيچ وجه حاضر به بيعت با يزيد نبود، جوابش نفى بود و نفى . حتى در آخرين روزهاى عمر امام حسين كه در كربلا بودند، عمر سعد آمد و مذاكراتى با امام كرد.در نظر داشت با فكرى امام را به صلح با يزيد وادار كند. البته صلح هم جز بيعت چيزى ديگرى نبود.امام حاضر نشد. از سخنان امام كه در روز عاشورا فرموده اند كاملا پيداست كه بر حرف روز اول خود همچنان باقى بوده اند: لا، والله لا اعطيكم بيدى ، اعطاء الذليل ولااقرا العبيد؛ (40) نه ، به خدا قسم ، هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد، هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد. حتى در همين شرايطى كه امروز قرار گرفته ام و مى بينم كشته شدن خودم را، كشته شدن عزيزانم را، كشته شدن يارانم را، اسارت خاندانم را حاضر نيستم با يزيد بيعت كنم .
34- شهيد راءى و عقيده  
قبل از مردن معاويه و همچنين بعد از مردن او در دوره يزد چه در وقتى كه امام در مدينه بود و چه در مكه و چه در بين راه و چه در كربلا، آنها از امام فقط يك امتياز مى خواستند و اگر آن يك امتياز را امام به آنها مى داد نه تنها كارى به كارش نداشتند انعام ها هم مى كردند و امام هم همه آن تحمل رنجها را كرد و تن به شهادت خود و كسانش داد كه همان يك امتياز را ندهد. آن يك امتياز فروختن راءى و عقيده بود. در آن زمان صندوق و انتخاباتى نبود، بيعت بود. بيعت آن روز راى دادن امروز بود. پس امام اگر يك راى غير وجدانى و غير مشروع مى داد شهيد نمى شد، شهيد شد كه راى و عقيده خودش را نفروخته باشد.(41)
35- عوامل مؤ ثر در قيام حسين (ع )  
در قيام حسين عليه السلام چند عامل را بايد در نظر گرفت :
الف - از امام حسين براى خلافت يزيد بيعت و امضاء مى خواستند. آثار و لوازم اين بيعت و امضاء چقدر بود؟ و چقدر تفاوت بود ميان بيعت با ابوبكر يا عمر يا عثمان و صلح با معاويه و ميان بيعت با يزيد. به قول عقاد اولين اثر اين بيعت امضاء سب و لعن على عليه السلام بود كه در زمان معاويه شروع شده بود، و هم امضاء ولايت عهد و وراثت خلافت بود.
ب - خودش مى فرمايد: اصلى در اسلام است كه در مقابل ظلم و فساد نبايد سكوت كرد، اصل امر به معروف و نهى از منكر. خودش از پيغمبر روايت كرد: من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ... ايضا مى گفت : الا ترون ان الحق لا يعمل به ...
ج - مردم كوفه از او دعوت به عمل آوردند و نامه ها نوشتند و هجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند. بايد ديد آيا عامل اصلى ، دعوت اهل كوفه بود، و الا ابا عبدالله هرگز قيام با مخالفت نمى كرد و بيعت مى كرد؟ اين مطلب خلاف راى و عقيده حسين عليه السلام بود و قطعا چنين نمى كرد؟ بلكه تاريخ مى گويد: چون خبر امتناع امام حسين از بيعت به كوفه رسيد، مردم كوفه اجتماع كردند و هم عهد شدند و نامه دعوت نوشتند. روز اول كه در مدينه بود از او بيعت خواستند، بلكه معاويه در زمان حيات خود از او بيعت خواست و حسين عليه السلام امتناع كرد. بيعت كردن با يزيد صحه گذاشتن بر حكومت او بود كه ملازم بود با امضاء بر نابودى اسلام : و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد پس موضوع امتناع از بيعت خود اصالت داشت . حسين عليه السلام حاضر بود كشته بشود، و بيعت نكند؛ زيرا خطر بيعت خطرى بود كه متوجه اسالم بود نا متوجه شخص او، بلكه متوجه اساس اسلام ، يعنى حكومت اسلامى بود، نه يك مسئله جزئى فرعى قابل تقيه .
اما موضوع دوم نيز به نوبه خود اصالت داشت . از اين نظر جهت را بايد مطالعه كرد كه آيا شرط امر به معروف ؛ يعنى احتمال اثر و منتج بودن در آن يا نه ؟ از گفته هاى خود امام حسين كه مى فرمود: ثم ايم الله لا تلبثون بعدها الا كريثما يركب الفرس حتى تدور بكم دور الدحى و يقلق بكم قلق المحور
يا در جواب شخصى كه رياش نقل مى كند: ان هؤ لاء اخافونى و هذه كتب اهل الكوفه و هم قاتلى فاذا فعلوا ذلك يدعوا لله محرما الا انتهكوه بعث الله اليهم من يقتلهم حتى يكونوا اذل من قوم الامه (فرام الامه )
و همچنين است جمله هايى كه در وداع دوم به اهل بيت خودش فرمود: استعدوا للبلاء واعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الهداء و يعذب عاديكم يانواع البلاء از اينها معلوم مى شود كه امام حسين توجه داشت كه خونش بعد از خودش خواهد جوشيد و شهادتش سبب بيدارى مردم مى شود. پس شهادتش ماءثر بود.
اما از نظر سوم : از اين جهت همين قدر مؤ ثر بود كه امام را متوجه كوفه كرد. امام آيا اگر به كوفه نمى رفت ، در محل امن و امانى بود؟ اگر در مكه يا مدينه هم بود چون از بيعت امتناع مى كرد و به علاوه به خلافت يزيد معترض بود دچار خطر بود و امام حسين ابا داشت كه در مكه حرم خدا كشته شود و شايد از اينكه در حرم پيغمبر هم كشته شود ابا داشت . اينكه در وسط راه به اصحاب حر گفت و از نامه عمر سعد به اين زياد برمى آيد كه در خود كربلا به عمر سعد هم گفته است : اگر نمى خواهيد بر مى گردم ، فقط ناظر به اين قسمت است كه چرا به عراق آمد به اينكه قضيه فقط يك جنبه دارد و آن هم جنبه دعوت و بعد هم پشيمانى از آمدن به عراق است . امام حسين كه نگفت حالا كه مردم كوفه نقض عهد كردند پس من بيعت مى كنم يا اينكه ديگر موضوع اعتراض به خلافت يزيد را پس مى گيرم و ساكت مى شوم . (42)
36- من تن به بيعت نمى دهم !  
امام حسين حاضر بود كه كشته شود ولى به هيچ وجه حاضر به بيعت نبود. وظيفه امام از اين نظر فقط امتناع بود. اين وظيفه را با خروج از كشور، با متحصن شدن به شعاب جبال (آنچنانكه اين عباس پيشنهاد كرد)، با مخفى شدن هم مى توانست انجام دهد. به عبارت ديگر روش و متد امام از اين نظر جز زير بار رفتن به هر شكل ولو به خروج از مرز و تا سر حد كشته شدن نيست .
روش امام در مقابل عامل بيعت خواستن ، محدود به حد امكانات براى بدست گرفتن حكومت نيست و محدود به حد كشته نشدن هم نيست ، ولى هيچ وظيفه اى مثبت از قبيل توسعه انقلاب و گسترش دعوت و غيره را ايجاد نمى كند. جلوگيرى از خونريزى ديگران لازم مى شود، از اين نظر امام فقط بايد بگويد: نه .
در آن زمان بيعت امام قطعا جدى و از روى رضا تلقى مى شد و واقعا صحه گذاشتن به خلافت يزيد بود. قرائنى در دست است كه امام به هيچ وجه حاضر به بيعت نبود. آقاى صالحى از مقتل خوارزمى نقل مى كند كه : امام در مذاكراتش با محمد بن حنفيه فرمود: لو لم يكن فى الدنيا ملجا و لاماءوى لما بايعت يزيد بن معاويه . (43)
37- مرد بيعت و مسلم نبود!  
امام نه حاضر شد به بيعت و تسليم ، و خود گفته بود به هر حال من بيعت نخواهم كرد و لو لم يكن ملجا و لا ماءوى ، يعنى خواه كوفه مرا بپذيرد بيعت نخواهم كرد؛ و هم اينكه پس از ياءس از ياورى كوفيان نيز دست از انتقاد نكشيد. خطبه هاى داغش را پس از برخورد با حر و اطلاع از وضع كوفه ايراد كرد. بعد از اطلاع از شهادت مسلم يا قيس بن مسهر يا عبدالله ين يقطر تازه اين آيه را مى خواند: من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ... (44) پافشارى امام پس از تغيير اوضاع كوفه شايد بيشتر براى اين بود كه بفهماند امتناع از بيعت و هم اعتراض و انتقادش مقدم به قدرت رسيدن و تسلط بر كوفه نيست و امام از بيعت و نه از اعتراض و انتقاد و امر به معروف و نهى از منكر. ترك بيعت و اقدام به اعتراض امام منوط به زمينه كوفه نبود كه با سقوط اين زمينه ، هم حاضر به بيعت شود و هم ترك اعتراض را هم مى دانست و به اثر اين اعتراض خونين هم واقف بود، مى خواست اعلام جرم خود را با خون بنويسد كه هرگز پاك نشود و هم اينكه راهى پيش نگرفت كه لااقل از كشته شدن فرزندان و يارانش جلوگيرى كند؛ زيرا فرضا بگوييم خود را در خطر مى ديد، اصحاب و خاندان خود را كه قطعا در خطر نمى ديد، چرا حاضر شد آنها كشته شوند؟ به علاوه چرا حتى پس از برخورد با حر بن يزيد، عبيدالله بن حر جعفى و ضحاك بن عبدالله مشرقى (رجوع شود به تاريخ كه اين كار پس از برخورد با حر بوده است يا نه ) (آنها را) و مخصوصا بنى اسد را در شب عاشورا به همراهى و نصرت مى خواند؟ (45)
38- استفاده از تبليغ  
استفاده از تبليغ در نهضت حسينى ، آن وقت درست است كه عامل نهضت را تنها امتناع از بيعت ندانيم . استفاده از تبليغ با دو عامل ديگر يعنى اجابت مردم كوفه براى در دست گرفتن زمام امور، و ديگر امر به معروف و نهى از منكر جور مى آيد، و البته از زمان سقوط كوفه به بعد هر اندازه از عنصر تبليغ استفاده شده باشد اختصاص دارد به امر به معروف و نهى از منكر.(46)
بخش سوم : احياى سنت امر به معروف و نهى از منكر  
39- عظمت عامل امر به معروف و نهى از منكر  
عامل سوم كه اين را هم مثل دو عامل ديگر، تاريخ بيان مى كند، عامل امر به معروف و نهى از منكر بود كه از روز اولى كه امام حسين از مدينه حركت كرد، با اين اشعار حركت كرد. از اين نظر، مساءله اين نبود كه چون از من بيعت مى خواهند و من نمى پذيرم قيام مى كنم ، بلكه اين بود كه اگر بيعت هم نخواهند، من به حكم وظيفه امر به معروف بايد قيام كنم . و نيز مساءله اين نبود كه چون مردم كوفه از من دعوت كرده اند، قيام مى كنم . هنوز حدود دو ماه مانده بود كه مردم كوفه دعوت بكنند، روزهاى اول بود و به دعوت مردم كوفه مربوط نيست . دنياى اسلام را منكرات فراگرفته است ؛ من ره حكم وظيفه دينى ، به حكم مسئوليت شرعى و الهى خودم قيام مى كنم .
در عامل اول امام حسين مدافع است . به او مى گويند: بيعت كن ، مى گويد: نمى كنم ، از خودش دفاع مى كند. در عامل دوم ، امام سوم ، امام حسين مهاجم است . در اينجا او هجوم كرده به حكومت وقت . به حسب اين عامل ، امام حسين يك مرد انقلابى است ، يك ثائر است ، مى خواهد انقلاب بكند.(47)
40- ارزشمندى عامل امر به معروف و نهى از منكر  
حالا ببينيم در ميان اين عوامل سه گانه يعنى عامل دعوت مردم كوفه كه ماهيت تعاونى به اين نهضت مى داد، و عامل تقاضاى بيعت كه ماهيت دفاعى به اين نهضت مى داد، و عامل امر به معروف و نهى از منكر كه ماهيت هجومى به اين نهضت مى داد، كدام يك ارزشش بيشتر از ديگرى است . البته ارزشهاى اين عامل ها در يك درجه نيست . هر عاملى يك درجه معينى از ارزش را داراست و به اين نهضت به همان درجه ارزش مى دهد. عامل دعوت مردم كوفه از مردى اعلام آمادگى كردند به آن كسى كه نامزد اين كار شده است ، و او بدون يك ذره معطلى آمادگى خودش را اعلام كرده است ، بسيار ارزش دارد، ولى از اين بيشتر، عامل تقاضاى بيعت و امتناع حسين بن على عليه السلام و حاضر به كشته شدن و بيعت نكردن ارزش ‍ دارد. عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهى از منكر است ، از اين هم ارزش بيشترى دارد. بنابراين عاملى سوم ارزش بيشترى به نهضت حسينى داده است .(48)
41- هدف آشكار حسين (ع )  
حسين عليه السلام در اواخر عمر معاويه نامه اى به او مى نويسد و او را زير رگبار ملامت خود قرار مى دهد و از آن جمله مى گويد: معاويه بن ابى سفيان ! به خدا قسم ، من از اينكه الان با تو نبرد نمى كنم ، و مى ترسم در بارگاه الهى مقصر باشم . ميخواهد بگويد خيال نكن اگر حسين امروز ساكت است ، در صدد قيام نيست . من به دنبال يك فرصت مناسب هستم نا قيام من مؤ ثر باشد و مرا در راه آن هدفى كه براى رسيدن به آن كوشش ‍ مى كنم ، يك قدم جلو ببرد.
روز اولى كه از مكه بيرون مى آيد، در وصيتنامه اى كه به محمد بن حنفيه مى نويسد، صريحا مطلب را ذكر مى كند: انى ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى ، اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر . (49)
42- مردم دنيا بدانند!  
(امام حسين عليه السلام ) روزى كه از مدينه حركت كرد، مهاجم بود. در آن وصيتنامه اى كه به برادرش محمد بن حنفيه مى نويسد، مى گويد: انى لم اخرج اظرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، انما خرجت الاصلاح فى امه جدى ، اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى . مردم دنيا بايد بدانند كه من يك آدم جاه طلب ، مقام طلب ، اخلالگر، مفسد و ظالم نيستم ، من چنين هدفهايى ندارم . قيام من ، قيام اصلاح طلبى است . قيام كردم ، خروج كردم براى اينكه مى خواهم امت جد خودم را اصلاح كنم . من مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر بكنم . در نامه به محمد بن حنفيه نه نامى از بيعت خواستن است ، نه نامى از دعوت مردم كوفه ، و اصلا هنوز مساله مردم كوفه مطرح نبود.(50)
43- ارزش نهضت حسين (ع )  
در نهضت حسينى مجموعا سه عامل موثر بوده است . يكى امتناع از بيعت ، ديگر پذيرش دعوت كوفيان ، و سوم كه از آن دو مستقل است امر به معروف و نهى از منكر. و معلوم شد كه هر يك از اين سه عامل خود به خود براى امام عليه السلام وظيفه بخصوصى را ايجاب مى كرده است ، عكس العمل خاصى را به وجود مى آورده است . و هم عرض كرديم كه ارزش اين نهضت بر حسب هر يك از اين سه عامل ، مختلف و متفاوت مى شود. اگر تنها عامل دعوت كوفيان را در نظر بگيريم يك حد معينى از ارزش را دارا خواهد بود. اگر عامل امتناع از بيعت را در نظر بگيريم ارزش خيلى بيشتر و عظيم ترى را دارا خواهد بود اگر عامل امر به معروف و نهى از منكر را در نظر بگيريم ، ارزش آن ده ها برابر بالاتر مى رود و مهم تر مى شود.
44- عامل اساسى قيام حسين (ع )  
در ساختمان نهضت مقدس حسينى سه عنصر اساسى دخالت داشته است و مجموعا سه عامل به اين حادثه بزرگ شكل داده است . يكى اينكه بلافاصله بعد از درگذشت معاويه ، يزيد بن معاويه فرمان مى دهد كه از حسين بن على عليه السلام الزاما بيعت گرفته شود. امام در مقابل اين درخواست امتناع مى كند آنها فوق العاده اصرار دارند، به هيچ قيمتى از اين تقاضا صرف نظر نمى كند، و امام شديدا امتناع دارد و به هيچ قيمتى حاضر نيست به اين بيعت تن بدهد، از همين جا تضاد و مبارزه شديد شروع مى شود.
عامل دومى كه در اين نهضت تاءثير داشته است و بايد آنرا عامل درجه دوم و بلكه سوم به حساب آورد اين است كه پس از آنكه امام به واسطه درخواست بيعت در چنين شرايطى قرار مى گيرد كه از آن طرف اصرار و از طرف ايشان انكار است ، به مكه مهاجرت مى كنند پس از يك يكى دو ماه اقامت در مكه خبر چگونگى قضيه به مردم كوفه مى رسد. آن وقت مردم كوفه به خود آمده ، امام را دعوت مى كنند. بر عكس آنچه ما غالبا مى شنويم و مخصوصا در بعضى كتب درسى مى نويسند، دعوت مردم كوفه علت نهضت امام نيست ، نهضت امام علت دعوت مردم كوفه است . نه چنان بود كه بعد از دعوت مردم كوفه امام قيام كرد، بلكه بعد از اينكه امام حركت كرد و مخالفت خود را نشان داد و مردم كوفه از قيام امام مطلع شدند، چون زمينه نسبتا آماده اى در آنجا وجود داشت ، مردم كوفه گرد هم آمدند و امام را دعوت كردند.
عامل سوم ، عامل امر به معروف و نهى از منكر است ، اين عامل را خود امام مكرر و با صراحت كامل و بدون ذكرى از مساءله بيعت و دعوت اهل كوفه به ميان آورد، به عنوان يك اصل مستقل و يك عامل اساسى ذكر نموده و به اين مطلب استناد كرده است .
اما عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهى از منكر است و ابا عبدالله عليه السلام صريحا به اين عامل استناد مى كند. در اين زمينه به احاديث پيغمبر و هدف خود استناد مى كند و مكرر نام امر به معروف و نهى از منكر را مى برد، بدون اينكه اسمى از بيعت و دعوت مردم كوفه ببرد.
اين عامل ، ارزش بسيار بسيار بيشترى از دو عامل ديگر به نهضت حسينى مى دهد. به موجب همين عامل است كه اين نهضت شايستگى پيدا كرده است كه براى هميشه زنده بماند، براى هميشه ياد آورى شود و آموزنده باشد، البته همه عوامل ، آموزنده هستند، ولى اين عامل آموزندگى بيشترى دارد؛ زيرا نه متكى به دعوت است و نه متكى به تقاضاى بيعت ، يعنى اگر دعوتى از امام نمى شد حسين بن على عليه السلام به موجب قانون امر به معروف و نهى از منكر، نهضت مى كرد. اگر هم تقاضاى بيعت از او نمى كردند، باز ساكت نمى نشست .
45- حسين مرد جهاد و انقلاب  
امام به موجب عامل سوم حسين يك مرد معترض و منتقد است ، مردى است انقلابى و قيام كننده ، يك مرد مثبت است . ديگر انگيزه ديگرى لازم نيست . همه جه را فساد گرفته ، حلال و حرام خدا حلال شده است ، بيت المال مسلمين در اختيار افراد قرار گرفته و در غير راه رضاى خدا مصرف مى شود و پيغمبر اكرم فرمود: هر كسى چنين اوضاع و احوالى را ببيند فلم يغير عليه بفعل و لا قول و در صدد دگرگونى آن نباشد، در مقام اعتراض بر نيايد، كان حقا على الله ان يدخله مدخله (51) شايسته است (ثابت است در قانون الهى ) كه خدا چنين كسى را به آنجا ببرد. كه ظالمان ، جابران ، ستمكاران و تغيير دهندگان دين خدا مى روند، و سرنوشت مشترك با آنها دارد.
46- جمله پر مفهوم امام حسين  
جمله اى از امام حسين عليه السلام هست كه با اينكه خودم اين جمله را بارها تكرار كرده ام ، ولى به معنى و عمق آن ، خيلى فكر نكرده بودم . اين جمله در آن وصيتنامه معروفى است كه امام به برادرشان محمد ابن حنفيه مى نويسد. محمد ابن حنفيه بيمار بود به طورى كه دستهايش فلج شده بود و لهذا از شركت در جهاد معذور بود. ظاهرا وقتى كه حضرت مى خواستند از مدينه خارج شوند، وصيت نامه اى نوشتند و تحويل دادند. البته اين وصيت نامه نه به معناى وصيت نامه اى است كه ما مى گوييم ، بلكه به معناى سفارشنامه است كه به معناى اينكه وضع خودش را روشن مى كند و حركت و قيام من چيست و هدفش چيست .
ابتدا فرمود: انى لم اخرج اشرا و لابطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى . اتهاماتى را كه مى دانست بعدها به او مى زنند، رد كرد. خواهند گفت : حسين دلش مقام مى خواست ، رلش نعمتهاى دنيا مى خواست ، حسين يك آدم مفسد و اخلالگر بود، حسين يك آدم ستمگر بود. دنيا بداند كه حسين جز اصلاح امت ، هدفى نداشت ، من يك مصلحم .
بعد فرمود: اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى . هدف من ، يكى امر به معروف و نهى از منكر است و ديگر سير كنم ، سيره قرار بدهم همان سيره جرم و پدرم را. اين جمله دوم ، خيلى بايد شكافته شود. اين جمله در آن تاريخ ، معنى و مفهوم خاصى داشته است . چرا امام حسين بعد كه فرمود مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم ، اضافه كرد مى خواهم سير كنم به سيره جدم و پدرم ؟ ممكن است كسى بگويد همان گفتن امر به معروف و نهى از منكر كافى بود، مگر سيره جد و پدرش ، غير از امر به معروف و نهى از منكر بود؟ جواب اين است كه اتفاقا بله ؟!
47- روح عزت طلبى حسين (ع )  
انى ما خرجت اظرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى ، اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى على بن ابى طالب عليه السلام .
ديگر در اينجا مساءله دعوت اهل كوفه وجود ندارد. حتى مساله امتناع از بيعت را هم مطرح نمى كند. يعنى غير از مساله بيعت خواستن و امتناع من از بيعت ، مساله ديگرى وجود دارد. اينها اگر از من بيعت هم نخواهند، ساكت نخواهم نشست . مردم دنيا بدانند: ما خرجت اشرا و لا بطرا، حسين بن على ، طالب جاه نبود، طالب مقام و ثروت نبود، مرد مفسد و اخلالگرى نبود، ظالم و ستمگر نبود؛ او يك انسان مصلح بود.
و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى ...
الا و ان الدعى بن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله ، و هيهات منا الذله ! ياءبى الله ذلك لنا و رسوله و المؤ منين و حجور طابت و طهرت .
(52)
اين روح از روز اول تا لحظه آخر در وجود مقدس حسين بن على عليه السلام متجلى بود. به قول خودش جزء خون و حياتش شده بود. امكان نداشت از حسين جدا شود.
48- تفسير علت قيام امام حسين (ع ) 
امام حسين چرا قيام كرد؟ اين را سه جور مى توان تفسير كرد: يكى اينكه بگوييم قيام امام حسين يك قيام عادى و معمولى بود و العياذ بالله براى هدف شخصى و منفعت شخصى بود. اين تفسير است كه نه يك نفر مسلمان به آن راضى مى شود و نه واقعيات تاريخ و مسلمات تاريخ آنرا تصديق مى كند.
تفسير دوم همان است كه در ذهن بسيارى از عوام الناس وارد شده كه امام حسين كشته شد و شهيد شد براى اينكه گناه امت بخشيده شود. شهادت آن حضرت به عنوان كفاره گناهان امت واقع شد، نظير همان عقيده اى كه مسيحيان درباره حضرت مسيح پيدا كردند كه عيسى به دار رفت براى اينكه فداى گناهان امن بشود. يعنى گناهان مسيح دارد و به آخرت دامنگير انسان مى شود، امام حسين شهيد شد كه اثر گناهان را در قيامت حنثى كند و به مردم از اين جهت آزادى بدهد. در حقيقت مطابق اين عقيده بايد گفت امام حسين عليه السلام ديد كه يزيدها و ابن زيادها و شمر و سنان ها هستند اما عده شان كم است ، خواست كارى بكند كه بر عده اينها افزوده شود، خواست مكتبى بسازد كه از اينها بعدا زيادتر پيدا شوند، مكتب يزيد سازى و ابن زياد سازى كرد، اين طرز فكر و اين طرز تفسير بسيار خطرناك است ، براى بى اثر كردن و از بين بردن حكمت دستورهايى كه براى عزادارى امام حسين رسيده هيچ به اندازه اين طرز فكر و اين طرز تفسير مؤ ثر نيست .
باور كنيد كه يكى از علل (گفتم يكى از علل چون ديگر هم در كار هست كه جنبه قويم و نژادى دارد) كه ما مردم ايران را اين مقدار در عمل لاقيد و لا ابالى كرده اين است كه فلسفه قيام امام حسين براى ما كج تفسير شده ، طورى تفسير كرده اند كه نتيجه اش همين است كه مى بينيم .به قول جناب زيد بن على بن الحسين درباره مرجئه (مرجئه طايفه اى بودند كه معتقد بودند ايمان اعتقاد كافى است ، عمل در سعادت انسان تاءثير ندارد؛ اگر عقده درست باشد خداوند از عمل هر اندازه بد باشد مى گذرد) هؤ لاء اطمعوا القساق فى عفو الله ؛ يعنى اينها كارى كردند كه فساق در فسق خود به طمع عفو خدا جرى شدند. اين عقده مرجئه بود در آن وقت . و در آن وقت عقده شيعه در مقطع مقابل عقيده مرجئه بود، اما امروز شيعه همان را مى گويد كه در قديم مرجئه مى گفتند. عقيده شيعه همان بود كه نص قرآن است : الذين آمنوا و عملوا الصالحات هم ايمان لازم است و هم عمل صالح .
تفسير سوم اين است كه اوضاع و احوالى در جهان اسلام پيش آمده بود و به جايى رسيده بود كه امام حسين عليه السلام وظيفه خودش را اين مى دانست كه بايد قيام كند، حفظ اسلام را در قيام خود مى دانست .قيام او قيام در راه حق و حقيقت بود. اختلاف و نزاع او با خليفه وقت بر سر اين نبود كه تو نباشى و من باشم ، آن كارى كه تو مى كنى نكن بگذار من بكنم ؛ اختلافى بود اصولى و اساسى .
اگر كس ديگرى هم به جاى يزيد و همان روش و كارها را مى داشت باز امام حسين قيام مى كرد، خواه اينكه با شخص امام حسين خوشرفتارى مى كرد يا بد رفتارى . يزيد و اعوان و انصارش هم اگر امام حسين متعرض كارهاى آنها نمى شد و روى كارهاى آنها صحه مى گذاشت حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام حسين بكنند، هر جا را مى خواست به او مى دادند، اگر مى گفت حكومت حجاز و يمن را به من بدهيد،
حكومت عراق را به من بدهيد، حكومت خراسان را به من بدهيد، مى دادند؛ اگر اختيار مطلق هم در حكومت ها مى خواست و مى گفت به اختيار خودم هر چه پول وصول شد و دلم خواست بفرستم مى فرستم و هر چه دلم مى خواست خرج مى كنم كسى متعرض من نشود، باز آنها حاضر بودند.
جنگ حسين ، جنگ مسلكى و عقيده اى بود، پاى عقيده در كار بود، جنگ حق و باطل بود. در جنگ حق و باطل ديگر حسين از آن جهت كه شخص ‍ معين است تاءثير ندارد. خود امام حسين با دو كلمه مطلب را تمام كرد: در يكى از خطبه هاى بين راه به اصحاب خودش مى فرمايد (ظاهرا در وقتى است كه حر و اصحابش رسيده بودند و بنابراين همه را مخاطب قرار داد): الا ترون ان الحق لا يعمل به ، والباطل لا ينتاهى عنه ليزغب المؤ من فى لقاء الله محقا ؛ (53) آيا نمى بينيد كه به حق رفتار نمى شود و از باطل جلوگيرى نمى شود، پس مؤ من در يك چنين اوضاعى بايد تن بدهد به شهادت در راه خدا. نفرمود ليرغب الامام وظيفه امام اين است در اين موقع آماده شهادت شود. نفرمود ليرغب المؤ من وظيفه هر مومنى در يك چنين اوضاعى و احوالى اين است كه مرگ را بر زندگى ترجيح دهد. يك مسلمان از آن جهت كه مسلمان است هر وقت كه قيام كند و آماده رفتار نمى شود و جلو باطل گرفته نمى شود و وظيفه اس اين است كه قيام كند و آماده شهادت گردد.
اين سه جور تفسير يكى آن تفسيرى كه يك دشمن حسين بايد تفسير بكند. يكى تفسيرى كه خود حسين تفسيرى كرده است كه قيام او در راه حق بود. يكى هم تفسيرى كه دوستان نادانش كردند كه از تفسير دشمنانش خيلى خطرناك ترى و گمراه كن تر و دورتر است از روح حسين بن على . (54)
49- ديدگاه حسين نسبت به شهادت  
امام حسين از لحاظ انجام وظيفه اصلاح در امت اسلاميه كشته شدن خود را مفيد مى ديد، احساس مى كرد موقعيت طورى است كه اگر كشته شود نفله نشده است . (55)
50- اوضاع خاص زمان معاويه 
بايد اوضاع خاصى را كه در زمان معاويه و در اثر خلافت يزيد پيدا شده بود در نظر گرفت :
خود موضوع خلافت موروثى كه جامع عمل پوشيدن به آن آرزوى ديرين ابوسفيان بود گفت : تلقفوها بلقف الكره و لتصيرن الى اولادكم وراثه . اما والذى يحلف به ابو سفيان لا جنه و لا نار...
امام در زمان خود معاويه به اين امر و به كارهاى معاويه معترض بود و حتى در يك نامه به معاويه نوشت : من مى ترسم نزد خدا از اينكه عليه تو قيام نمى كنم مسئول باشم . امام در زمان معاويه اقداماتى مى كرد كه معلوم بود قصد شورش دارد.
در اينجا يك مطلب هست و آن اينكه اينگونه قيامها، بلكه مطلق امر به معروف و نهى از منكر يك وظيفه تعبدى نيست كه ما هر وقت منكرى را ديدم نهى كنيم و بر ما نباشد كه به نتيجه و اثر كار توجه داشته باشيم ، بلكه احتمال اثر يا اطمينان به نتيجه لازم است ، يعنى اين كار از نوع كارهايى است كه بر مكلف است نتيجه كار را بر آورد كند، والا بى جهت نيرويى را مصرف كرده و به هدر داده است . (مسئله اعتقاد امام به نتيجه كارش ‍ منطقش منطق انقلابى و منطق شهيد و طرفدار توسعه خونريزى و گسترش ‍ انقلاب بود، مطلبى و پيامى داشت كه آن پيام را فقط مى خواست به خون رقم كند هرگز پاك نشود.) .(56)
51- معناى امر به معروف و نهى از منكر  
معنى معروف و منكر، و معنى امر به معروف و نهى از منكر. كلمه معروف شامل همه هدفهاى مثبت اسلامى ، و كلمه منكر شامل همه هدفهاى منفى اسلامى مى گردد.(57)
52- مراتب امر به معروف  
هر يك از امر به معروف و نهى از منكر، مراتب و اقسامى دارد: لفظى ، عملى ؛ مستقيم ، غير مستقيم ؛ فردى و اجتماعى .(58)
53- هدف نهضت در بيان امام  
خطبه هاى امام مبين هدف نهضت امام است . امام هدف نهضت خود را اصلاح امن اسلاميه معرفى كرد؛ خواست عملا درسهاى اسلام را بياموزد و به جهان بفهماند كه خاندان پيغمبر اسلام كه نزديك ترين مردم به او هستند، از همه مردم ديگر به تعليمات او بيشتر ايمان دارند و اين خود دليل حقانيت اين پيغمبر است . (59)
54- آبروى امر به معروف و نهى از منكر  
امر به معروف و نهى از منكر ارزش نهضت حسينى را بالا برد و همچنين نهضت حسينى امر به معروف و نهى از منكر را ارزش و اعتبار و آبرو داد.
55- نهضتى ذو وجوه و چند بعدى  
نهضت حسينى ، نهضتى متشابه است و ذو وجوه و عميق و چند جانبه و چند بعدى و چند لايه است . يكى از وجوه و ابعاد اين است كه تبليغ است . هم امتناع و تمرد و عصيان و سرپيچى است (از نظر امتناع از بيعت )، هم جهاد است ، هم امر به معروف و نهى از منكر است ، هم اتمام حجت است (از نظر دعوت كوفيان ) و هم تبليغ است ، ابلاغ پيام اسلام و نداى اسلام است به جهان و جهانيان .(60)
56- ترفيع درجه حسين (ع )  
امر به معروف و نهى از منكر مقام و ارزش نهضت حسينى را خيلى بالا برده است .
57- حسين كشته امر به معروف  
حسين بن على عليه السلام در راه امر به معروف و نهى از منكر، يعنى در راه اساسى ترين اصلى كه ضامن بقاء اجتماع اسلامى است ، كشته شد.
58- جنبه عملى امر به معروف و نهى از منكر  
امر به معروف و نهى از منكر چه شرايطى دارد و چگونه ما مى توانيم امر به معروف و نهى از منكر كنيم ؟ اولا معروف چه ؟ منكر يعنى چه ؟ امر به معروف و نهى از منكر يعنى چه ؟ اسلام از باب اينكه نخواسته موضوع امر به معروف و نهى از منكر را به امور معين ، مثل عبادت ، معاملات ، اخلاقيات ، محيط خانوادگى و... محدود كند، كلمه عام آورده است : معروف يعنى : هر كار خير و نيكى . امر به معروف لازم است . نقطه مقابلش : هر كار زشتى .نگفت شرك يا فسق يا غيبت يا دروغ يا نميمه (61) يا تفرقه اندازى يا ربا يا ريا، بلكه گفت : منكر: هر چه كه زشت و پليد است .
امر يعنى فرمان ، نهى يعنى بازداشتن ، جلوگيرى كردن . اما اين فرمان يعنى چه ؟
آيا مقصود از اين فرمان ، فرمان لفظى است ؟ آيا امر به معروف و نهى از منكر فقط در مرحله لفظ است ؟ فقط بايد با زبان امر به معروف و نهى از منكر كرد؟ خير، امر به معروف و نهى از منكر در مرحله دست و عمل هم هست . تو بايد با تمام وجودت آمر به معروف و ناهى از منكر باشى .
59- طبقه بندى آمرين به معروف  
از على بن ابى طالب عليه السلام سوال كردند اينكه قرآن در مورد بعضى از زنده هاى روى زمين ميگويد اينها مرده اند، يعنى چه ؟ ميت الاحياء مرده در ميان زنده ها كيست و چيست ؟
فرمود: مردم چند طبقه اند وقتى كه منكرات را مى بينند در ناحيه دل متاءثر مى شوند، تا مغز استخوانشان مى سوزد زبانشان به سخن در مى آيد، انتقاد مى كنند، مى گويند، ارشاد ميكنند؛ به اين مرحله هم قانع نشده وارد مرحله عمل مى شوند، با هر نوع عملى كه شده است ، با مهربانى باشد، با خشونت باشد، باغ زدن باشد، با كتك خوردن باشد، بالاخره هر عملى را كه وسيله ببينند براى اينكه با آن منكر مبارزه كنند انجام مى دهند. فرمود اين يك زنده به تمام زنده است . بعضى ديگر، وقتى كه منكرات را مى بينند دلشان آتش ‍ مى گيرد، به زبان ميگويند، داد و فرياد مى كنند، استغاثه مى كنند، نصيحت مى كنند، موعظه مى كنند، ولى پاى عمل كه در ميان مى آيد، ديگر مرد عمل نيستند. فرمود: اين هم دوسه خصلت از حيات را دارا است ، ولى يك خصلت از حيات را ندارد.
60- ترفيع درجه اصل امر به معروف و نهى از منكر  
همانطور كه عامل امر به معروف و نهى از منكر ارزش نهضت حسين را بالا و بالاتر برد، منعاكسا نهضت حسينى ارزش امر به معروف و نهى از منكر را بالا برد. همانطور كه تاءثير عامل امر به معروف و نهى از منكر، اين نهضت را در عالى ترين سطح ها قرار داد، اين نهضت مقدس نيز اين اصل اسلامى را در عالى ترين سطح ها قرار داد. چطور اين اصل را بالا برد؟ مگر حسين بن على مى تواند يك اصل اسلامى را پايين يا بالا ببرد؟!
نه ، مقصودم اين نيست كه در واقع و نفس الامر يعنى در متن اسلام امر به معروف و نهى از منكر، ارزشى داشت و حسين بن على آمد و ارزش اين اصل را در متن اسلام عوض كرد. اين كار حسين بن على نيست ، كار پيغمبر خدا هم نيست ، كار خداست .
خدا كه خود اين اصول را بر بنده اش ، براى بندگانش فرستاده است ، براى هر اصلى يك درجه ، يك مرتبه و ارزشى قرار داده است . حتى پيغمبر قادر نيست تصرفى در اينگونه مسائل بكند و در متن اسلامى تاءثير بگذارد. مقصودم اين است كه نهضت حسينى اصل امر به معروف و نهى از منكر را از نظر استنباط و اجتهاد علماء اسلامى و بطور كلى مسلمين بالا برد.
61- فدا شدن همه چيز در راه امر به معروف و نهى از منكر  
ابا عبدالله عليه السلام در چنين جريانى ثابت كرد كه به خاطر امر به معروف و نهى از منكر، به خاطر اين اصل اسلامى مى توان جان داد، عزيزان داد، مال و ثروت داد، ملامت مردم را خريد و كشيد. چه كسى توانسته است در دنيا به اندازه حسين بن على به اصل امر به معروف و نهى از منكر ارزش ‍ بدهد؟ معنى نهضت حسينى اين است كه امر به معروف و نهى از منكر آنقدر بالاست كه تا اين حد در راه آن مى توان فداكارى كرد.
62- ارزش امر به معروف و نهى از منكر 
حسين بن على ، ارزش امر به معروف و نهى از منكر را چقدر بالا برد. همانطور كه اصل امر به معروف و نهى از منكر، ارزش نهضت حسينى را به بيانى كه قبلا عرض كردم بالا برد، نهضت حسينى نيز ارزش امر به معروف و نهى از منكر نهى از منكر را بالا برد. چون حسين بن على فهماند كه انسان در راه امر به معروف و نهى از منكر به جايى مى رسد كه مال و آبروى خودش را بايد فدا كند، كلامت مردم را بايد متوجه خودش كند، همانطور كه حسين كرد. احدى نهضت حسينى را تصويب نمى كرد. البته در سطحى كه آنها فكر مى كردند، درست هم فكر مى كردند، ولى در سطحى كه حسين بن على عليه السلام فكر مى كرد، ماوراى حرف آنها بود. آنها در اين سطح فكر مى كردند كه اگر اين مسافرت براى به دست گرفتن زعامت است ، عاقبت خوشى ندارد، و راست هم مى گفتند.خود امام هم در روز عاشورا وقتى كه اوضاع و احوال را به چشم ديد، فرمود: لله در ابن عباس ينظر من ستر رقيق ، مرحبا به پسر عباس كه حوادث را پشت پرده نازك مى بيند.
تمام اوضاع امروز، وضع مردم كوفه و وضع اهل بيت مرا در مدينه به من گفت : اين عباس به امام حسين عليه السلام مى گفت : تو اگر به كوفه بروى ، من يقين دارم كه مردم كوفه نقض عهد مى كنند. بسيارى از افراد ديگر نيز اين سخن را مى گفتند. در جواب بعضى سكوت مى كرد. در جواب يكى از آنها گفت : لا يخفى على الامره ؛ مطلبى كه تو مى گويى ، بر خودم نيز پنهان نيست ، خودم هم مى دانم .
63- ارزش امر به معروف  
ابا عبدالله در بين راه ، در مواقع متعدد به اين اصل (امر به معروف و نهى از منكر) تمسك مى كنند، و مخصوصا در اين مواقع ، اسمى از اصل دعوت و اصل بيعت نمى برد. عجيب اين است كه در بين راه هر چه قضاياى وحشتناك تر و خبرهاى ماءيوس كننده تر از كوفه مى رسيد، خطبه اى كه حسين مى خواند، از خطبه قبلى داغ تر بود. گويا بعد از رسيدن خبر شهادت مسلم ، اين خطبه معروف را خواند: ايها الناس ! ان الدنيا قد ادبرت و اذنت بوداع ، و ان الاخره قد اقبلت و اشرفت بصلاح اقتباس از كلمات پدر بزرگوارش است . سپس مى فرمايد: الا ترون ان الحق لا يعمل به ، و ان الباطل لا ينتاهى عنه ؟ ليرغى المؤ من فى لقاء الله محقا ؛ (62) آيا نمى بينيد به حق عمل نمى شود؟ آيا نمى بينيد قوانين الهى پايمال مى شود؟ آيا نمى بينيد اين همه مفاسد پيدا شده و احدى نهى نميكند واحدى هم باز نمى گردد؟
ليرغب المؤ من فى لقاء الله محقا ؛ در چنين شرايطى يك نفر مؤ من (نفرمود: من كه حسين بن على هستم دستور خصوصى دارد؛ من چون امام هستم وظيفه ام اين است ) بايد از جان بگذرد و لقاء پروردگار را در نظر بگيرد. در چنين شرايطى از جان بايد گذشت . يعنى امر به معروف و نهى از منكر، اينقدر ارزش دارد.
64- مردن سعادت بار 
در يكى از خطبه هاى بين راه ، بعد از اينكه اوضاع را تشريح مى كند، مى فرمايد: انى لا ارى الموت الا سعاده والحياه مع الظالمين الا برما .(63) ايها الناس ! در چنين شرايطى ، در چنين اوضاعى و احوالى من مردن را جز سعادت نمى بينم . (بعضى نسخه ها شهادت نوشته اند و بعضى سعاده ) من مردن را شهادت در راه حق مى بينم .
يعنى اگر كسى در راه امر به معروف و نهى از منكر كشته شود، شهيد شده است .
(معناى من مردن را سعادت مى بينم نيز همين است .) والحياه مع الظالمين الا برما؛ من زندگى كردن با ستمگران را مايه ملامت مى بينم ؛ روح من روحى نيست كه با ستمگر سازش كند.
65- سكوت در مقابل جبار جائر ممنوع !  
(امام حسين عليه السلام ) به مرز عراق وارد شده و با لشكر حر بن يزيد رياحى مواجه گرديده است . هزار نفر ماءمورند كه او را تحت الحفظ به كوفه ببرند. در اينجا حسين بن على عليه السلام خطابه معروفى را كه مورخين معتبرى امثال طبرى نقل كرده اند ايراد و در آن سخن پيغمبر تمسك مى كند، به اصل امر به معروف و نهى از منكر تمسك مى كند: ايها الناس ! من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ، ناكثا لعهد الله مستاءثرا لفى ء الله ، معتديا لحدود الله ، فلم يغير عليه بقول و لا فعل كان حقا على الله ان يدخله مدخله ، الا و ان هؤ لاء القوم قد احلوا حرام الله و حرموا حلاله ، و استاءثروا فى ءالله . (64)يك صغرى و كبرى بسيار كامل مى چيند. طبق قانون معروف ، اول يك كبراى كلى را ذكر مى كند: ايها الناس ! پيغمبر فرمود: هر گاه كسى حكومت ظالم و جائرى را ببيند كه قانون خدا را عوض مى كند، حلال را حرام ، حرام را حلال مى كند، بيت المال مسلمين را به ميل شخصى مصرف مى كند، حدود الهى را بر هم مى زند، خون مردم مسلمان را محترم نمى شمارد، و در چنين شرايطى ساكت بنشيند، سزاوار است خدا (حقا خدا چنين مى كند، يعنى در علوم الهى ثابت است ) كه چنين ساكتى را به جان چنان و جابرى ببرد.
بعد صغراى مطلب را ذكر مى كند: ان هؤ لاء القوم ... اينها كه امروز حكومت مى كنند (آل اميه ) همين طور هستند. آيا نمى بينيد حرام ها را حلال كردند و حلال ها را حرام ؟ آيا حدود الهى را به هم نزدند، قانون الهى را عوض ‍ نكردند، آيا بيت المال مسلمين را در اختيار شخصى خودشان قرار ندادند و مانند مال شخصى و براى شخص خودشان مصرف نمى كنند؟ بنابراين هر كس كه در اين شرايط ساكت بماند، مانند آنهاست ، بعد تطبيق به شخص ‍ خود كرد، و انا احق من غير؛ من از تمام افراد ديگر براى اينكه اين دستور جدم را عملى كنم ، شايسته ترم .

next page

fehrest page

back page