next page

fehrest page

نام كتاب : زندگى سياسى هشتمين امام
نام نويسنده : جعفر مرتضى حسينى
مترجم : دكتر سيد خليل خليليان
مقدمه مترجم
بسم اللّه الرّحمن الّرحيم
سـپـاس بـر خـداونـدى كـه پـروردگـار هـمـه گـيـتـى اسـت ، و رحـمـت و درود بـر بهترين آفريدگانش يعنى محمد (ص ) و خاندان پاك و وارسته او.
ايـن كـتـاب مـتـن فشرده و ترجمه شده اى از دستاورد تحقيقاتى نويسنده است كه مدت سه سـال رنـج كـاوش در آثـار بـيـشمارى را بر خود هموار نمود. وى در پيش درامد اين كتاب ، نـخـسـت بـا لحـنـى بـسـيـار مخلصانه و احساس برانگيز اثر خود را به پيشگاه امام زمان ارواحـنـاله الفـداء تـقـديم مى كند سپس از بسيارى مورخان و نويسندگانى كه به شرح زنـدگـى امـام رضا پرداخته اند گله مى كند كه چرا در پيرامون مساءله مهمى همچون بيعت وليعهدى امام چندان كه شايسته بود قلم نزده اند.
وى مـعـتقد است كه حوادث گذشته تاريخى فقط داستانهايى نيستند كه براى سرگرمى در كـتـابـهـا نـوشته شده باشند، بلكه اين رويدادها شديدا در زندگى كنونى ما نيز مى توانند نقش آفرين جريانها باشند.
تـدويـن تاريخ و نقد و بررسى مسائل تاريخى بيشتر به انگيزه بهره بردارى از آنها در متن زندگى عينى خود ماست . بايد احوال گذشتگان را دانست و شرايط روزگارشان را نـيـك دريـافـت تـا از اوج و حـضـيـضـهـا و جـزر و مـدهـا بـسـى پـنـد و شـيـوه عـمـل آمـوخـت . پـس رسـالت و وظـيـفـه تـاريـخ از اين ديدگاه در بازگويى تاريخ ملتها خلاصه مى شود ولى نه به وجه مبتذل آن بلكه به صورت اداى يك امانت راستين كه با دقـت و مـوشـكافى ويژه بحرانهاى فكرى و مادى و تحولات شرايط سياسى و اجتماعى و ديـگـر مـسـائلى كـه بـر ملتهاى پيشين گذشته بر ما عرضه مى گردد. اما اگر تاريخ زبـانـش از نـقل اين حكايات الكن بماند، اسطوره اى بى خاصيت خواهد ماند و بزودى ما را فقد تاريخ خودمان موجه خواهد ساخت . تاريخ تنها آن نيست كه بر تخت نشستن پادشاهان و يـا از شوكت فروافتادن رژيمها را بيان كند، بلكه بايد همچنين آيينه اى باشد كه اين گـونـه رويـدادهـا را درست در ظروف واقعى خودشان به ما نشان بدهد. برخى از مورخان نـقـش نقال بزم افروز حكمرانان خود را بازى مى كردند. چه به خاطر خوشايند آنان همه وقـايـع را نـمـى گـفـتـند و يا برخى ناگفتنيها را بس گفتنى مى نمودند. مثلا چون رشته سخن به مجلس طرب و بزم مى كشيد چنان با پياله و جامهاى نگارين آن را مى آراستند كه جـنـايـت نـاشـى از ايـن بـزمها همه تحت الشعاع قرار مى گرفت . باز از قماش هميمگونه خـيـانـت تـاريـخـى اسـت سـكـوت و يـا عـدم تـعـمـق در علل و شوندهاى رويداد كه بالطبع اين شيوه ها ما را كه پاى سخن تاريخ نشسته ايم ، از درك واقعيت خود رويداد محروم مى سازد.
نـويـسنده با اين ديد يكى از مهمترين مسائل را در تاريخ اسلام براى تحقيق برگزيده و بـا ايـن بـاور كه هنوز كاوش جانانه در پيرامونش صورت نگرفته ، كتاب ارزنده اى را تـاليـف كـرده كـه بـه لحـاظ كـمـيـت بـه پـانـصد صفحه قطع وزيرى مى رسد. موضوع بـراسـتـى جـالب تـوجـه اسـت ولى بـه پـاس رعـايـت حـال بـسـيـارى از خـوانـنـدگـان عـزيـزمـان كـه كـمـتـر مـجـال خواندن مطالب مبسوطى را پيدا مى كنند مترجم عرضه داشت متن فشرده آن را مناسبتر تـشـخـيـص داد. امـيـد اسـت كـه بـا خواندن همين متن كنونى ، خواننده مطالب اساسى كتاب و ديـدگـاهـهـاى مـولف به بهترين وجهى آشنايى پيدا كند. ضمنا كسانى كه انگيزه تحقيق بيشترى دارند خواهند توانست كه به متن اصلى كتاب مراجعه كنند.
سيد خليل خليليان شهريور 1359
مقدمات رويداد
نهضت دولت عبّاسى
علويان در گذشته دور
پـس از آنـكـه امويان از شيوه صحيح اسلامى ره به انحراف گشودند، و بر همگان روشن شد كه هدف آنان چيزى جز حكمرانى و سلطه طلبى نبوده . زورگويى در تعيين سرنوشت مردم و سودجويى از امكانات ايشان .. كوشش تام در كامجويى و اجراى شهوات در هر مكان و هـر زمـان كـه بـر ايـشـان دسـت مى داد.. بى اعتبار نمودن مصالح همه ملّت و خلاصه به بازى گرفتن سرنوشت و خوشبختى ايشان ..
و باز پس از آنكه امويان دشمنى با اهلبيت را به آخرين حدّ رسانيدند، آنان را كشتند، به نـابـودى كشيدند و بساطشان را در هم كوبيدند... به ويژه آن دسته از اهلبيت كه فجايع كربلا بر جانشان روا رفت ، خاندان اموى نفرين بر على (ع ) را به عنوان شيوه پسنديده خـود اتـخـاذ كرده بودند، به گونه اى كه كودكانشان اين نفرين را مى آموختند و تا آخر عـمـر پـيوسته تكرارش مى كردند. اولاد على و شيعيانشان را در هر پناهگاهى كه بودند، تعقيب مى كردند و همواره مى كوشيدند تا هر گونه اثرى از آنان را از بين ببرند...
در گرما گرم اين جريانات بود كه رويدادهاى تازه اى در افق رخ نمود. در پرتو مبارزه دائم و افـشاگرانه اهلبيت ، درك مردم پيوسته از حقايق روز زياد مى شد. آنان بيشتر به چهره كريه خاندان فاسد اموى پى مى بردند.
از ايـن رو طـبـيعى مى نمود كه عواطف مردم نسبت به اهلبيت روز به روز بيشتر برانگيخته شود و در برابر، نفرت و كينه شان نيز عليه خاندان اموى رو به اوج گذارد. اينها همه در پـرتـو افزون شدن فهم و درك مردم بود و اينكه آنان روز به روز حقايق بيشترى را در مى يافتند.
مـردم ديـگـر بـخـوبـى در يـافـتـه بـودنـد كـه اهـلبـيـت تـنـهـا پـايـگـاه اسـتـوار و قـابـل اطـمـيـنـانى به شمار مى روند كه جز با روى بردن بدان ، راه نجات ديگرى بر ايشان وجود ندارد. اهلبيت آرمان زنده امّت بودند كه در كالبد همگان روح و روان مى دميدند و زندگى را لذّتبخش مى كردند.
تاج و تخت امويان در تند باد سقوط
ديـديـم چـگـونـه شـورشها و آشوبها عليه حكومت اموى از هر سو رو به رشد نهاد، آن هم بدانسان كه رفته رفته نيرويشان را فرو مى مكيد و بسيار به سستى شان مى كشيد. در ايـن گـيـرودار چـنـان بـا مـردم رو در رو قـرار گـرفـتـنـد كـه كنترل كشور از دستشان خارج شد و ديگر نتوانستند سلطه خود را بر اوضاع حفظ كنند.
اين شورشها بطور كلّى رنگ و آميزه مذهبى داشت ، مانند:
ـ شورش اهل مدينه كه ((واقعه حره )) ناميده شد.
ـ شـورش قـاريـان كـوفـه و عـراق بـا عـنـوان ((ديـر جـمـاجـم )) بـه سـال 83 هـجـرى كـه پـيـش از آن قـيـام مـخـتـار و تـوبـه كـنـنـدگـان بـه سال 67 رخ داده بود.
ـ قـيـام يزيدبن وليد همراه با معتزليان كه به انگيزه امر به معروف و نهى از منكر بر ضدّ وليد به سال 126 شوريدند.
ـ قـيـام عـبـداللّه بـن زبـيـر كـه جز دمشق همه جاى ديگر را فرا گرفت و تا مدّتى هم بر اوضاع مسلّط بود.
ـ شورشى كه عليه هشام در آفريقا بر پا شد.
ـ و نـيـز شـورشـى كه خوارج به رهبرى مردى ملقّب به ((طالب الحقّ)) (حق ستان ) به سال 128 به وقوع پيوست .
ـ در خـراسـان نيز حارث بن سريح در سال 116 قيام كرد و مردم را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش فرا خواند.
اينها و قيامهاى ديگرى كه جاى ذكر همه شان اينجا نيست همه انگيزه مذهبى داشتند.
امـّا برخى از شورشهاى ديگر هم بودند كه تنها هدفشان حكمرانى و فرمانروايى بود. از باب مثال ، قيام آل مهلب (102 هجرى ) و قيام مطرف بن مغيره را نام مى بريم .
تاج و تخت امويان در تند باد سقوط در عهد مروان
در ايـّام حـكـمـرانـى ((مـروان بـن مـحـمـّد جعدى )) كه به مروان حمار شهرت يافته بود، اوضـاع كـشور به بدترين شرايط انفجار رسيده بود. قيامها و شورشها در بيشتر نقاط چنان آتش به پا كرده بود كه سخت خاطر مروان را آشفته مى ساخت . او حتّى قادر نبود به شـكـايـت والى خـود در خراسان ، نصر بن سيّار، ترتيب اثر دهد. وى خود در آن سامان با آشـوبـها و شورشهاى متعدّدى ، سخت دست به گريبان شده بود كه قيام بنى عباس يكى از آنها به شمار مى رفت . اينان به رهبرى ابومسلم خراسانى مردم را به سوى خود فرا مى خواندند به گونه اى كه اين دعوت روز به روز دامنه گسترده ترى مى يافت .
ايـن رويـدادهـا هـمه حاكى از انزجار شديد مردم بود كه نسبت به حكومت بنى اميه و سلطنت مـبـتـنـى بـر سـتـم و تـجـاوزشـان ابـراز مـى شـد. غـارت امـوال مـردم ، زورگـويـى در تـعـيـيـن سـرنـوشـت مـلّت و سـلب آزادى و امـكـانـاتـشان . اين مـسـايـل با توجه به پاره اى از امور كه آن روزها در جريان بود، بخوبى بر ما آشكار است .
مـثـلا مـى بـيـنـيـم كـه فـرمـانـداران بـه چـيـزهـايـى طـمـع مـى كـردنـد كـه بـر آدمـى قبول آن دشوار مى نمايد. خالد قسرى مى خواست كه فقط حقوق سالانه اش ‍ بيست ميليون درهـم بـاشـد و چـون اخـتـلاس و دزديـهـايش را هم حساب كنيم مى بينيم كه درآمدش به صد ميليون درهم مى رسيد.((1)) حال در جايى كه فرماندار داراى چنين وضعى باشد بينيد وضع خود خليفه چگونه است .
خـليـفـه اى كـه بـا همه ارزشها و صفات خوب و كمالات انسانى دشمنى مى ورزيد. خليفه به گونه اى تحقيرآميز به مردم مى نگريست . در اين باره ((كميت )) شاعر چنين سروده است :
((به مردم چنان مى نگريست كه گويى
((صاحب گله ايست كه گوسفندان
((خود را بع بع كنان به هنگام غروب مى نگرد
((راءس فربه ،
همراه با لذت از فرياد و زجر چهار پايان . ((2))
آرى ، مـلت سراپا يقين شده بود كه ديگر بنى اميه حقى ندارند كه خود را همچون رهبران امـت بـر مـردم تـحـميل كنند. آنان حتما فاقد صلاحيت در اداره امورند و اگر وضع همينگونه ادامه يابد، مردم همگى رو به نيستى كشيده مى شوند.
از اين رو از جاى برخاستند و بر امويان شوريدند و برخى از حقوق خود را از ايشان باز ستاندند، و اين شيوه آن چنان ادامه يافت تا سرانجام كشور از وجودشان پاك شد و ديگر اثرى از آنان برجاى نماند.
پيروزى عباسيان امرى طبيعى بود
از اينجا در مى يابيم كه چگونه پيروزى عباسيان در دستيابى به حكومت در آن زمان امرى معجزه آسا يا خارق العاده نبود، بلكه كاملا طبيعى مى نمود. چه اوضاع اجتماعى و شرايط حاكم در آن روزگار، زمينه پذيرفتن .
هـرگـونـه تـعـبـيـر را در نهاد مردم آماده كرده بود. نه تنها مردم اين آمادگى را پيدا كرده بودند، بلكه به لزوم تحول در سطح حكومت نيز معتقد شده بودند.
از ايـنـرو ديگر شگفت نيست اگر بگوئيم ، در شرايط آنچنانى هر انقلابى كه رخ مى داد قـطـعـا بـه پيروزى مى رسيد. عباسيان چيز ويژه اى براى خود نداشتند، بلكه هر گروه ديـگرى هم كه مى خواست انقلاب كند اگر در آن شرايط قرار مى گرفت و از همان شگرد عـبـاسـيـان سـود مـى جـسـت و مـردم را به سوى خود فرا مى خواند، بيشك به پيروزى مى رسيد. شگرد عباسيان را مى توان در سه جهت مشخص ، بيان كرد:
جهت نخست :
((خـويـشـتن را چنين معرفى مى كردند كه تنها براى نجات مردم از شر بنى اميه آمده اند. يـعـنـى آمـده انـد تـا امـت مسلمان را از دردسر و ظلم و تجاوزهاى بى حد و حساب اين سلسله رهـايـى مـى بـخشند. تبليغ عباسيان همواره بشارتى به رهايى بود و در ضمن به مردم نـويـد مـى داد كـه مى خواهند حكومتى عادلانه مبنى بر برابرى ، صلح و امنيت برپا كنند. درسـت مـانـند تبليغهاى انتخاباتى كه مملو از وعده و دلخوشى دادن به مردم است عباسيان نيز مانند سياستمداران زمان ما مردم را به آرزوهاى شيرين مجذوب خويشتن مى نمودند. همين وعده ها و همين ايجاد آرزوها بود كه بعدا همان مردم را بر ضد حكومت بنى عباس ‍ برانگيخت ، چـه ديـدنـد كه آنان نيز عليرغم وعده هاى خود پايه هاى حكمرانى را بر اساس طغيان و عطش سيرى ناپذيرى براى ريختن خون مردمان نهاده اند.)) ((3))
جهت دوم :
عـبـّاسيان در نهضت خود بر تازيان زياد تكيه نكردند، چه آنان در اندرون خود به دسته بـازى و تجزيه گرائيده بودند. در عوض ، دست كمك به سوى غير عرب ها دراز كردند كـه ايـنـان در آن زمـان بـه چـشم حقارت نگريسته مى شدند و در محروميّت شديدى حتى از سـاده تـريـن حـقوق مشروع خويش كه در پرتو اسلام كسب كرده بودند، بسر مى بردند. حـجـّاج دسـتور داده بود كه در كوفه جز امام عرب زبان با مردم نماز نگذارد، و روزى هم بـه شـخـصـى گـفـتـه بـود كـه جـز اعـراب كـسـى شـايـسـتـگـى مـقـام قـضـاوت را ندارد.((4))
از قـلمـرو بـصـره و سـرزمـيـنهاى اطراف آن هر چه غير عرب بود اخراج گرديد. اين آواره گـان در تـظـاهـرات خـود فـريـاد ((وامحمّدا، وااحمدا)) سر داده بودند و بيچارگان نمى دانـسـتـنـد به كجا بروند. البته اهالى بصره نيز از در همدردى با آنان وارد شده در اين ظلم ناروا با ايشان همصدا گرديدند.((5))
بـرخـى مـى گـفـتـنـد: ((نماز به يكى از اينها شكسته مى شود: خر، سگ و غير عرب (كه مولى خطاب مى شدند، يعنى : برده آزاد شده )..))((6))
روزى مـعـاويه از افزايش جمعيّت موالى به خشم آمد و تصميم گرفت كه نيمى از آنان را از دم تيغ بگذراند، ولى ((احنف )) وى را از اين كار بر حذر داشت ..((7))
روزى هم يكى از موالى دخترى از قبيله بنى سليم را به زنى گرفت . ((محمّد بن بشير خـارجـى )) بـيـدرنـگ سـوار بـر اسـب خـود شـد و بـه مـديـنـه آمـد و نزد حكمران آنجا كه ((ابـراهيم بن هشام بن اسماعيل )) بود، دادخواهى كرد. حكمران ، شوهر عجم را فرا خواند و پـس از اجراى صيغه طلاق صد ضربه شلاق هم بر او زد و علاوه بر همه اينها دستور داد تا موهاى سر، ابرو و ريشش را بتراشند. آنگاه محمّد بن بشير خرسند از اين پيروزى اشعارى سرود، از جمله گفت :
((داورى به سنّت و صدور حكم به عدالت انجام گرفت ))
((و خلاف هرگز به آنان كه دورند نمى رسد.))((8))
شـكـسـت حكومت مختار نيز به عاملى جز اين نبود كه وى از غير عربها كمك مى گرفت . همين امر سبب شد كه اعراب از گردش پراكنده شوند.((9))
ابـوالفـرج اصـفـهـانـى مـى گـويـد: ((.. عرب همچنان يكّه تاز بود تا روزى كه دولت عـبـّاسـى تشكيل شد. وقتى يك عرب از خريد برمى گشت و بر سر راه خود يك عجم را مى ديـد، كـالاى خـود را بـسـويـش پـرتـاب مـى كـرد و او هـم مـوظـّف بـود كـه بـارش را به منزل برساند. ))((10))
فـرزنـدان خـليـفـه اگـر از زنـان عـجمشان زاده مى شدند هرگز صلاحيّت رسيدن به مقام خلافت را پيدا نمى كردند.((11))
و خـلاصـه بـرخـى گـفـتـه انـد: كـشـتـن امـام حسين كار بزرگى بود كه از پى آن امويان براحتى توانستند جلوى يورش ايرانيان را از ورود به اسلام بگيرند.((12))
بـنـابـرايـن ، ديگر بسيار طبيعى مى نمود كه موالى (غير عرب ها) در ره رهايى از سلطه چنين حكومتى از بذل جان دريغ نكنند، و انتظار مى رفت كه عباسيان بر چنين نيرويى تكيه زنند، همچنانكه از آنان نيز انتظار مى رفت كه دعوت عباسيان را به گرمى پذيرا شوند.
جهت سوم :
در آغـاز كـار، عـبـاسيان كوشيدند كه انقلاب و دعوت خويشتن را در رابطه با اهلبيت انجام دهند.
اكنون بر ما لازم است كه نظر به اهميّت اين موضوع بحث خود را گسترده تر عنوان كنيم . چه اين شگرد آثار مهمّى در طول تاريخ بر جاى نهاد.
بعلاوه ، همين خطّ بود كه عباسيان بيش از همه روى آن حساب مى كردند و آنهم بى اساس نبود، چه عامل اصلى رسيدنشان به قدرت هم همين بود.
اينك بيان مشروح ما:
چه هنگام و چگونه عباسيان دعوت خود را آغاز كردند؟
مـسـاءله مـهـمـى كـه اكـنـون بايد بدان بپردازيم آشنايى با زمان دعوت عباسيان وهم چنين شگردى است كه آنان در اين راه به كار مى برند.
ايـن دعـوت نـخـسـت از سـوى عـلويـان آغـاز شد. دقيقا نخستين اقدام از سوى ابوهاشم يعنى عبداللّه محمّد بن حنيفيّه صورت گرفت كه صف شورشيان را نظم بخشيد و افرادى را به زير پرچم خويش گرد آورد. مانند: محمّد بن على بن عبداللّه بن عباس ، معاوية بن عبداللّه بـن جـعـفـر بـن ابـيـطـالب ، عـبـداللّه بـن حـارث بـن نوفل بن حارث بن عبدالمطلّب ، و ديگران ...
اين سه تن به هنگام وفات بر بالين ابن حنيفيّه حاضر شدند و او نيز آنان را از جريان كار انقلابيون آگاه ساخت .
پـس از مـرگ ((مـعـاوية بن عبداللّه )) فرزندش عبداللّه نيز مدّعى وصايت از سوى پدر گـرديـد. وى مـعـتـقـدانـى گـرد خـود جـمـع آورده بـود كـه پـنـهـانـى قـايـل بـه امـامـتـش بـودنـد و ايـن بـود تـا روزى كـه بـه قتل رسيد.
امـّا ((مـحـمد بن على )) (پدر سفّاح و منصور) بسيار زيرك و كاردان بود. همينكه بوسيله ابـوهـاشـم انـقلابيون را شناسايى كرد تمام نيروى خود را بكار برد تا با زيركى در آنـان نـفـوذ كرده همه را به زير سلطه خويش ‍ درآورد ((13)) و نگذارد كه به معاوية بن عبداللّه يا فرزندش ‍ نزديك شوند.
مـحمد بن على همچنان با احتياط كامل و به گونه اى پنهان گام برميداشت ، و بدينسان او به اقدامات زير پرداخته بود:
1 ـ از عـلويـان كناره مى گرفت ، چه آنان آوازه و اعتبار بيشترى از وى داشتند. امّا در ضمن اگر مى توانست از نفوذشان به نفع خود و دعوت خويشتن سود مى جست . اين كار را نه او بلكه فرزندانش نيز دنبال كردند كه خواهيد ديد..
2 ـ همچنين از گروه هاى مختلف سياسى كه به نفع او كار مى كردند نيز دورى مى گزيد.
3 ـ از هـمـه مهمتر آنكه پيوسته توجّه فرمانروايان اموى را از خود و فعاليتشان منصرف مى ساخت و هميشه ردّپا بر ايشان گم ميكرد.
بـه انـگـيزه همين مسايل بود كه محمّد بن على سرزمين خراسان را برگزيد و پيروانش را به آنجا گسيل داشت و به دستشان سفارشنامه معروف خود را سپرد. در اين سند سرزمينها و شهرهاى اسلامى بدينگونه تقسيم بندى شده بود: اين قسمت را هم ابوبكر و عمر تحت سيطره خود در آورده اند...
مـحـمـّد بـن عـلى مـبـلّغـان خود را از تماس گرفتن با فاطميان برحذر مى داشت ولى خود و اطرافيانش و ديگر كسانى كه بعدا به راه او رفتند، نزد علويان تظاهر به همبستگى مى كـردنـد، مـى گـفـتـنـد ايـن دعـوت و نهضت بخاطر آنان است . ولى از آن ميان تنها عدّه كمى بودند كه به حقيقت امر آگاه بودند و مى دانستند كه اوضاع دارد به نفع عباسيان جريان پيدا مى كند.
شـعـارهـايـى كـه بـراى پـيـروان خـود سـاخـتـه بـود مـبـهـم و چـنـد پـهـلو و قـابـل انـطـبـاق بـا هـر گـروه و دسـتـه اى بـود. مـانـنـد: ((خـشـنـودى آل محمّد))، شعار ((اهلبيت )) و از اين قبيل ....
تا چه حد دعوت عباسيان پنهانى صورت مى گرفت ؟
ظـاهـرا يـكـى از شـيـفـتـگـان شـعـارهاى مزبور شخص ((عبداللّه بن معاويه )) بود، زيرا مورّخان از جمله ابوالفرج در ((مقاتل الطّالبين )) ص 168 ـ چنين مى نويسند:
چـون ((ابـن ضـبـاره )) بر عبداللّه بن معاويه فايق آمد، راه خراسان را در پيش گرفت . آنگاه وى نزد ابومسلم رفت تا مگر ياريش كند. ولى ابومسلم او را دستگير و زندانى كرد و سپس مقتولش ساخت .
ايـن جـريـان بـوضـوح بـيـانـگـر آنست كه عبداللّه انتظار كمك از ابومسلم ميداشت ، چه مى پنداشت كه ابومسلم به حقيقت به نفع اهلبيت و خرسندى خاندان محمّد(ص ) تبليغ مى كند. بـيـچـاره هـرگـز به مغزش ‍ خطور نكرده بود كه اين دعوت فقط به نفع عباسيان است و بدينگونه اين جريان داشت با زيركى تمام صورت ميگرفت ؟
شايد بتوان گفت كه محمّد بن على توانسته بود جريان مزبور را حتّى از دو فرزند خود، سـفـّاح و مـنـصـور نـيز پنهان نگاه بدارد. چه مى بينيم كه آن دو همراه با بنى هاشم ، چه عـبـاسـيـان و چه علويان ، و نيز برخى از امويان ((14)) و چهره هاى قريش به عبداللّه بن معاويه پيوستند كه قيامش به سال 127 در كوفه بود و سپس در شيراز، كه در آنـجـا تـوانـسـت سـلطـه خود را بر فارس و اطراف آن ، حلوان ، قومس ، اصفهان ، رى ، هـمـدان ، قـم و اصـطخر و راههاى آبى كوفه و بصره گسترده ، موقعيّتى بس ‍ عظيم به دست آورد.((15))
مـنـصـور از سـوى عـبـداللّه بـن مـعـاويـه حـاكـم سرزمين ((ايذج ))((16))شد و ديگران نيز بر ساير سرزمين ها از سوى وى به فرمانروايى منصوب گرديدند. اينكه مـنـصـور بـعـنـوان يـك هـاشـمـى ايـن سـمـت را پـذيـرفـت خـود دليل بر آن است كه وى نميدانست پدرش از آغاز سده يك ، يعنى پيش از خروج عبداللّه بن معاويه ، به مدّت 28 سال در راه هدف و پيشبرد امر عباسيان بجان مى كوشيد و بر ايشان تـبـليـغ مـى كـرد. برعكس ، منصور چنان مى پنداشت كه تبليغ به سود اهلبيت و خشنودى آنـان اسـت ؛ و طـبـيعى است منظور از اهلبيت ، علويان است چه اين واژه بطور اطلاق بر آنان دلالت مى كرد.
در غـيـر ايـنـصـورت ، اگـر مـحـمّد بن على داراى دعوت روشن و شناخته شده اى مى بود و مـنـصـور هـم از آن آگـاهـى كامل ميداشت ، پذيرفتن حكومت بر ايذج كه از سوى عبداللّه بن معاويه به وى تفويض گشته بود، براى دعوت پدرش (محمّد بن على ) جدا زيان داشت و بـر آن ضـربه مهلكى وارد مى ساخت . مگر آنكه بگوييم در آنجا هدف مهمتر ديگرى وجود داشت كه اين مطلب از زيركى آنان حكايت خواهد كرد. يعنى آنان نظرشان اين بود كه اگر دعوتشان به پيروزى برسد هيچ ، وگرنه در صورت موفقيت عبداللّه بن معاويه ، وجهه خـود را بـعـنوان يارى دهندگان او حفظ كرده ، در مواضع قدرت همچنان باقى خواهند ماند. پس مى توانيم بيعت مكرّر عباسيان را با محمّد بن عبداللّه علوى اينگونه تفسير كنيم .
بـه علاوه ، پاسخ منصور نيز توجيه مى گردد كه روزى به شخصى كه از وى درباره محمّد بن عبداللّه علوى مى پرسيد، گفت : ((او محمّد بن عبداللّه بن حسن بن حسن ، و مهدى ما اهلبيت مى باشد ))((17)) و نيز در مجلسى كه به بيعت با محمد انجاميد گفته بـود: ((مـردم از هـمـه بـيـشـتـر به اين جوان تمايل دارند و از همه سريعتر دعوتش را مى پذيرند..)). و باز از امورى كه ثابت مى كند كه عباسيان تا چه حد دعوت خود را پنهان مى داشتند اينكه ابراهيم امام با شادى مژده اخذ بيعت را براى خويشتن در خراسان ميداد، در حـاليـكـه خودش ‍ در مجلسى حضور يافته بود كه داشتند براى محمد بن عبداللّه بن حسن تجديد بيعت مى كردند.
بنابراين ، چنين نتيجه مى گيريم كه عباسيان چهره خويش را پيوسته در نقاب علويان مى پوشاندند، آنان را فريب ميدادند و معتقد بودند كه اگر در فعاليتهاى زيرزمينى خويش پـيـروز شـونـد بـيـعـتـشـان بـا عـلويـان و تـبـليـغـاتـشـان بـه نـفـع ايـشـان زيانى به حال خودشان نخواهد داشت . و اگر هم شكست بخورند باز مواضع نفوذ و قدرتى در حكومت پسر عموهاى خويش اشغال خواهند كرد.
ايـن بـود خـلاصـه آنـچـه كـه مـيـتوان درباره دعوت عباسيان بازگو كرد. اكنون لازم است انـدكـى بـيـشـتـر به شرح مراحلى كه برشمرديم بپردازيم ، بويژه آن قسمت را بيشتر توضيح دهيم كه اين دعوت مربوط به اهلبيت و علويان مى شد تا ببينيم اينان خود تا چه حد به اين بستگى اعتماد ميداشتند.
رابطه انقلاب با اهلبيت ضرورى مى نمود...
عـبـاسـيان ناگزير بودند كه ميان انقلاب خود و اهلبيت خط رابطى ترسيم كنند، به چند دليل :
نـخـسـت : آنـكـه بـديـنوسيله توجه فرمانروايان را از خويشتن به جاى ديگر منصرف مى ساختند.
دوم : آنـكـه مـردم بـيـشـتـر بـه آنـان اعـتـمـاد مـى كـردنـد و از پـيشتيبانيشان برخوردار مى گرديدند.
سوم : آنكه دعوت خود را بدينوسيله از ابتذال و برانگيختن شگفتى مردم مى رهانيدند. چه ايـنـان در سرزمينهاى اسلامى آنچنان از شهرت كافى برخوردار نبودند و مردم نيز براى هـيـچ يك از آنان ، بر خلاف علويان ، حق دعوت و حكومت را نمى شناختند. از اينرو با وجود عـلويـان ، دعـوت عـبـاسـيـان اگـر بـه سـود خودشان آغاز مى شد امرى فريب آميز و باور نكردنى مى نمود.
چـهـارم : آنـكـه مى خواستند اعتماد علويان را نيز به خود جلب كنند و اين از همه بر ايشان مـهـمـتـر بود. چه مى خواستند بدينوسيله رقيبى در ميدان تبليغ و دعوت نداشته باشند و نمايش اينكه دارند به نفع علويان تبليغ مى كنند خود آنان را از تحرك باز دارند.
لذا مى بينيم كه ((ابوسلمه خلال )) در مقام عذرخواهى از ((ابوالعباس سفاح )) كه چرا بـه امـام صـادق (ع ) نـامه نوشته و تبليغ را به نام او و براى بيعت با وى انجام داده ، چـنـيـن اظـهـار مـيـدارد: ((مـى خـواسـتـم تـا بـديـنـوسـيـله كـار خـودمـان اسـتوارى يابد)). ((18))
و براستى هم همينگونه شد. عبّاسيان با اين شگرد كه دعوت خود را به اهلبيت پيوستگى دادنـد، پـيـروزى بـزرگـى را در انـقلاب خويشتن كسب كردند، و چنان به قدرت و عظمتى دسـت يـافـتـنـد كـه از تـيـررس هـر صـاحـب ادعـايـى فـراتـر رفـتـند. آنان با اين شگرد تـمـايـل و تـاءيـيـد امـت اسـلامـى بـويـژه اهـل خـراسـان را بـه خـود جـلب كـردنـد. اهـل خـراسـان كـسـانـى بـودند كه دور از جنجال بدعتگزاران و سياست بازان مى زيستند و كـسانى بودند كه ((هر چند از كوفيان نسبت به اهلبيت كمتر غلو مى كردند ولى به نفع ايـشان با حماسه بيشترى تبليغ مى كردند)).((19)) چه آنان راه و رسم محمد و قـرآن را تـنـهـا بـه شـيـوه عـلى بـن ابـيـطـالب (عـليـه السـلام ) آمـوخـتـه بودند.((20))
مـردم خـراسـان هـرگـز فـرامـوش نـكـرده بـودنـد كـه در ايـام زمامدارى امويان چه ظلمها و عقوبتهايى را مى كشيدند. از اينرو ديگر طبيعى بود كه آماده پذيرفتن هرگونه دعوتى بـودنـد كـه از سـوى اهلبيت آغاز مى شد. آنان حتى حاضر به جانفشانى در اين راه گشته بـودنـد و از آنـجـا كـه سرزمينشان از مركز حكومت ، شام ، بدور بود، جولانگاه دستجات و احزاب متخاصم با يكديگر مانند عراق نشده بود. در عراق وجود شيعيان ، خوارج ، مرجئه و ديـگـر گروهها اوضاع را براى حكومت عباسيان بسى نامساعدتر از خراسان مى نمود. لذا ديـديـم كـه ايـن مـردم خـراسان بودند كه بخاطر دوستى با اهلبيت پايه هاى حكومت بنى عـبـاس را اسـتوار كردند و به هميارى و مساعدت و نيروى شمشيرهايشان خلافت اين خاندان را بـر دوش خـود كـشـيـدنـد. بـعـدا دربـاره ايـرانـيـان و راز شـيـعـه بـودنـشـان ـ بـويژه اهـل خـراسـان ـ سـخـن مـشـروحـتـرى در فـصـل ((آرزوهـاى مـاءمـون )) و ديـگـر فصول خواهيم آورد.
رابطه قيام عباسى با اهلبيت
ارتـبـاط قـيام عباسيان با تبليغ به نفع اهلبيت در سه يا چهار مرحله كه مقتضاى شرايط آن روزهـا بـود، صـورت پـذيـرفـت . هـر چـنـد ايـن مـراحـل در بـسـيـارى از مـوارد چـنـان بـا هـم در مـى آمـيـخـت كـه قـابـل بـازشناسى نبود، ولى همه تابع شرايط مكانى ، زمانى و اجتماعى بود كه سخت دستخوش ‍ دگرگونى مى بود.
مراحل مزبور بدين قرارند:
مرحله نخست : دعوت عباسيان در آغاز كار به نفع ((علويان ))
مـرحـله دوم : فـراخـوانـى عباسيان به سوى ((اهلبيت )) و ((عترت )) مرحله سوم : دعوت به جلب ((رضا و خشنودى آل محمد))
مـرحـله چـهـارم : دعـوى مـيـراث خـلافـت براى خويشتن در عين آنكه رابطه انقلاب خود را با اهـلبـيـت نـگـاه مـى داشتند، يعنى مى گفتند: ما به خونخواهى علويان قيام كرده ايم و عليه ظلمى كه بر فرازمان سايه گسترده ، نبرد مى كنيم .
نخستين مرحله : دعوت عباسيان در آغاز كار به نفع علويان
چـون دانـسـتيم كه دعوت عباسيان در آغاز به سود علويان صورت مى گرفت ديگر نبايد تعجب كنيم اگر بشنويم كه تمام عباسيان حتى ابراهيم امام ، سفاح و منصور مكرر در مكرر و بـه انـگـيـزه هـاى گـونـاگـون ، بـراى عـلويـان بـيـعـت مـى گـرفـتـنـد. ايـن عـمـل چـيـزى نـبود جز تضمين موفقيت براى نقشه هايشان كه با دقت فوق العاده اى پس از بررسى موقعيتشان در برابر علويان و مردم ترسيم كرده بودند.
ايـنـگـونـه اخـذ بـيـعـت را مـى تـوان نـخـسـتـيـن مـرحـله از مراحل چهارگانه اى كه قبلا اشاره شده بدانيم .
از ايـنـرو مـى بـينيم كه علاوه بر همكاريشان با عبداللّه بن معاويه ، با محمد بن عبداللّه بن حسن نيز چند بار بيعت كردند.
روزى خـانـدان عـبـاس و خـاندان على عليه السلام در ((ابواء)) كه بر سر راه مكه قرار داشـت ، گـرد هـم آمـدنـد. در آنجا صالح بن على گفت : ((شما گروهى هستيد كه چشم مردم بـه شـما دوخته است . اكنون كه خداوند شما را در اين موضع گرد هم آورده ، بياييد و با يـك نـفـر از مـيـان خـود بـيعت كرده و سپس در افقها پراكنده شويد. از خدا بخواهيد تا مگر گشايشى در كارتان بياورد و شما را پيروز بگرداند.))
در اينجا ابو جعفر، يعنى منصور، چنين گفت : ((چرا خود را فريب مى دهيد؟ به خدا سوگند كـه خـود مـى دانـيـد كـه مـردم از هـمـه بـيـشـتـر بـه ايـن جـوان تـمـايل دارند و از همه سريعتر دعوتش را مى پذيرند، و منظورش ‍ محمد بن عبداللّه علوى بـود. ديگران او را تصديق كرده و همه دست بيعت به سويش گشودند، حتى ابراهيم امام ، سفاح ، منصور، صالح بن على بجز امام صادق عليه السلام .
مـروان بـن مـحـمـد گـرد هـم نـيامدند. سپس موقعيتى ديگر دست داد و آنان به مشورت با هم نـشـسـتند. شخصى نزد ابراهيم امام آمد و چيزى به او توصيه كرد كه ابراهيم بيدرنگ از جـاى برخاست و عباسيان نيز او را همراهى كردند. علويان ماجرا را جويا شدند و آن شخص نـاگـهـان بـه ابـراهيم چنين گفت : ((در خراسان براى تو بيعت گرفته شده و ارتش در آنجا همه منتظر ورود تواند...)).
مـنصور با محمد بن عبداللّه علوى چند بار بيعت كرد: يكى در ابواء در مسير مكه ، و ديگر در مدينه و بار سوم نيز در خود مكه در مسجدالحرام بيعت خود را تجديد كرد.
در ايـنـجا در مى يابيم كه چرا سفاح و منصور حريص بر پيروزى محمد بن عبدالله علوى بودند. چه به موجب بيعت او مسايلى گردن گيرشان شده بود.((21))
بـه روايـت ((ابـن اثـيـر)) عـثمان بن محمد بن خالدين زبير، پس از كشته شدن محمد به بصره گريخت . او را دستگير نموده نزد منصور آوردند. منصور به او گفت : اى عثمان آيا تـو بـودى كـه بـر مـحمد شوريدى ؟!. عثمان پاسخ داد: من و تو هر دو با او در مكه بيعت كـرديـم . مـن بـيـعـت خـود را پاييدم ، ولى تو بدان خيانت كردى ، منصور او را دشنام داده ، دستور قتلش را صادر كرد((22)).
بـيـهـقـى مى نويسد: چون سر بريده محمد بن عبدالله را از مدينه نزد منصور آوردند، وى بـه ((مـطـيـر بـن عـبـدالله )) گـفـت : ((آيـا گـواهـى نمى دهى كه محمد با من بيعت كرده بـود؟)) مطير پاسخ داد: ((بخدا گواهى ميدهم كه تو روزى مى گفتى كه تو خود با او بـيـعـت كـردى .)) مـنـصور فرياد برآورد كه هان ! اى زنازاده ... و سپس دستور داد كه در چشمانش ميخ فرو كنند تا ديگر از اين مقوله سخن نگويد.((23))
از ايـن قـبـيـل روايـات آنـقدر زياد آمده كه ديگر جاى هيچ شكى براى ما در اين باره باقى نـمـى گـذارد كـه دعوت عباسيان فقط براى علويان و به نام ايشان آغاز شده بود، ولى بعدا آن را در راه مصالح خودشان به كار گرفتند.

next page

fehrest page