next page

fehrest page

back page

كوششهاى رشيد به نفع ماءمون
از مـطـالب پـيـش مـوضـعـگـيـرى عـبـاسـيـان ، افـراد خـانـواده مـاءمـون و رجـال مـمـلكـت را در بـرابـر وى دانـسـتـيـم و ديـديـم كـه تا چه حد برادرش امين از موقعيت نيرومندترى برخوردار بود. براى ماءمون هرگز نظير مزاياى برادرش وجود نداشت .
بـا ايـن هـمـه ، رشـيـد بخوبى به حقيقت امر آگاه بود و مى كوشيد تا بهره او از خلافت پـايـمـان نشود، لذا او را پس از برادرش امين ، وليعهد نموده بود. در اين باره پيمانها و اسـنـادى هـم تـنـظـيـم كـرد كـه هـمـراه بـا گـواهـى گـواهـان آنـهـا را در داخل كعبه آويزان كرد. جز رشيد، خليفه ديگرى نمى شناسيم كه اينگونه با وليعهدهاى خـود رفـتار كرده باشد، در حالى كه خلفاى ديگر نيز بيعت ولايتعهدى را براى چند نفر مى گرفتند.
رشـيد همچنين به طرق ديگرى مى كوشيد تا موقعيت ماءمون را تحكيم كند، چه از سوى امين عـليـه او وحـشـت احـسـاس مى كرد. از اين رو مى بينيم كه بارها بيعت را برايش تجديد مى كـرد، او را بـه شـئون جـنـگـى وارد مى ساخت ، ولى امين را به كارهاى صلح آميز مى گماشت ((185))
بـرغـم هـمه كوششهاى رشيد، موقعيت ماءمون همچنان مورد تهديد بود و همه نيز اين را به خوبى درك مى كردند. چگونه مردم اين مطلب را درك نكرده باشند، در حالى كه امين پس از دريـافـت پـيـمـانـهـا و اسـنـاد ولايـتعهدى و اداى مراسم سوگند تصريح كرده بود كه در اندرون خويش ‍ خيانت نسبت به برادر خويش ماءمون ، مى پروراند((186)).
بـسـيـارى بـر ايـن گـمـان بودند كه كار خلافت سامان نمى پذيرد، چه معتقد بودند كه رشـيـد مـيان فرزندان خود تخم دشمنى و نفاق و تفرقه پراكنده و هر يك را سهم و بهره اى بخشيده كه سرانجام اين كارها براى ملت گران تمام مى شود.
در ايـنـصـورت ، ديـگـر طـبـيـعـى بود كه ماءمون و دارو دسته اش موقعيت خود را در معرض تـهـديـد بـبـينند. امين در دل خيانت نسبت به او مى پروراند. هنگامى كه رشيد عازم خراسان شـده بـود، مـاءمـون را دسـتـور داد كـه در بـغـداد بـمـانـد. در ايـن هـنـگـام فـضـل بـن سـهـل بـه وى گفت : ((تو نمى دانى كه بر سر رشيد چه خواهد آمد، خراسان قـلمرو تست ، امين را بر تو ترجيح داده اند، حال ساده ترين كارى كه او مى تواند در حق تـو كـنـد ايـنـست كه از ولايتعهدى عزلت نمايد؛ امين فرزند زبيده است ، دائيهايش از بنى هاشمند، و زبيده و اموالش ......))((187))
رشيد نيز در اضطراب است
رشـيـد خـود صـراحـتـا وحشت خويش را كه از سوى امين عليه ماءمون احساس كرده بود، باز گفته بود. هنگامى كه زبيده او را سرزنش كرد كه چرا زرادخانه را در اختيار ماءمون قرار داده ، گـفـت : ((مـن از فـرزنـدت بـر جـان عـبـداللّه بـيـم دارم ، ولى از سوى عبداللّه بر فرزندت در صورت بيعت بيمى ندارم ....))((188))
عـلاوه بـر ايـن ، رشـيـد سـخـنـان ديـگـرى نـيـز در هـمـيـن مـقـوله گـفـتـه بـود كـه در پيش نقل كرديم و در اينجا ديگر تكرار نمى كنيم .
بـهـر حـال ، حقيقتى كه قابل انكار نيست اينكه رشيد در ولايتعهدى از جهات مختلفى در بن بـسـت قـرار گـرفـتـه بـود. او بـخـوبـى احـسـاس مـى كـرد كـه آنـچـه بـر او تـحـميل شده به زودى دستخوش اضمحلال مى گردد. و اين احساس او را به گونه اى مى آزرد.
تكيه گاه ماءمون چه بود؟
پـدرش مـقام دوم را برايش پس از امين تضمين كرده بود. ولى اين البته براى خود ماءمون هيچگونه اطمينانى نسبت به آينده اش در مساءله حكومت ايجاد نمى كرد، چه او نمى توانست از سـوى بـرادر و فـرزنـدان عـبـاسـى پـدرش مطمئن باشد كه روزى پيمان شكنى نكنند. بـنـابـرايـن ، آيـا مـاءمـون مـى توانست در صورت به خطر افتادن موقعيتش ، بر ديگران تـكـيـه كـنـد؟ آنـان چـه كـسـانـى مـى تـوانـنـد بـود؟ ايـنـان در حـال حـاضـر چه رابطه اى با او دارند؟ ماءمون چگونه مى تواند به حكومت و قدرت دست يابد؟ و در صورت دستيابى ، چگونه بايد پايه هاى آن را تحكيم كند؟!
ايـنـهـا سـئوالهايى بود كه پيوسته بر ماءمون عرضه مى شد، و او مى بايست با نهايت دقـت ، هـشـيـارى و تـوجـه پـاسـخ آنـها را بجويد. آنگاه حركت خود را هماهنگ با اين پاسخ شروع كند.
اكـنـون موضع گروههاى مختلف را در برابر ماءمون از نظر مى گذرانيم تا ببينيم او در مـيـان كـدامـيـك از آنها ممكن بود تكيه گاهى براى خويشتن پيدا كند، تا به هنگام خطرها و مـبـارزه طـلبيهايى كه انتظارشان مى رفت ـ هم عليه خودش و هم عليه حكومتش ـ به مقابله برخيزد.
موضع علويان در برابر ماءمون
امـا عـلويـان طبيعى بود كه نه تنها به خلافت ماءمون كه به خلافت هيچيك از عباسيان تن در نـمـى دادنـد، زيـرا خـود كـسـانـى را داشـتـند كه بمراتب سزاوارتر از عباسيان براى تـصـدى آن مى شناختند. به علاوه ، ماءمون به دودمانى تعلق داشت كه نسبت به افراد آن قلوب خاندان على چركين بود. چه از دست آنان كشيده بودند بيش از آنچه كه از بنى اميه مـى كـشـيـدنـد. مـا نيز در همين كتاب برايتان بازگو كرديم كه چگونه خونهايشان را مى ريـخـته ، اموالشان را ضبط و خودشان را از شهرهايشان آواره مى كرده ، و خلاصه انواع آزارهـا و شـكـنـجـه هـا را در حـقـشان پيوسته روا مى داشته اند. براى ماءمون لكه ننگ همين كـافى بود كه فرزند رشيد بود، كسى كه درخت نبوت را از شاخ و برگ برهنه كرد و نـهـال امـامـت را از ريـشـه بـرافـكـنـد، كـه مـا نـيـز در فـصـلهـاى پـيشين شمه اى از شرح حال ناميمونش را باز گفتيم .
موضع اعراب در برابر ماءمون و سيستم حكومتيش
اعـراب نـيـز بـه خـلافـت و حـكـمـرانـى مـاءمـون تـن در نـمـى دادنـد و ايـن بـه دو دليل بود:
نخست آنكه مادرش ، مربيش ، متصدى امورش همه غير عرب بودند، و خدا مى داند كه عربها از دسـت ايـنـان چـه كـشـيـدنـد. ديـگـر مـنـزلتـى بـر ايـشـان قايل نبودند. عرب از گوسفند خوارتر و از حيوان هم كوچكتر شده بود.
مسعودى اينطور مى نويسد: ((.... منصور نخستين خليفه اى بود كه غير عربها و خواجگان دربـار خـود را در كـارهـايـش شـركـت داد و امـور مـهـم را بـه دسـتـشان سپرد، و بر عربها تـرجـيـحـشـان بـخشيد. آنگاه خلفاى پس از وى نيز از او متابعت كردند، و در نتيجه عربها سقوط كردند، به نابودى فتادند و رياست خود را از كف باختند....))((189))
ابـن حزم درباره عباسيان چنين نگاشته : ((.....دولت ايشان يك دولت غير عربى بود. در ايـن دولت قـدرتـهـاى اجـرايى عرب از ميان رفت ، پارسيان خراسانى ، بر اوضاع مسلط شـدنـد. دسـتـگـاه خليفه به صورت دربار كسرى درآمد. اينان تنها كارى كه نكردند اين بود كه مردم را به لعن يكى از اصحاب پيامبر دستور ندادند. در حكومت بنى عباس وحدت مسلمانان به پراكندگى مبدّل شد....))((190))
جاحظ نيز مى گويد: ((.....حكومت بنى عباس ، حكومتى عجمى و خراسانى بود. ولى بنى مروان حكومت تازى داشتند.....))((191))
اين گفته ها و نظايرشان همه دلالت بر سقوط و استعباد عرب در آن ايام دارند، و اين خود از امـور مـسـلم تـاريـخ اسـت . مـحـقـقـان (از جـمـله احـمـد امـيـن در جـلد اول ((ضـحـى السـلام ))) دربـاره اين مطلب بحث كاملى ايراد كرده اند كه علاقمندان به كتابهاى مربوط مراجعه كنند.
پـس دانستيم كه سرورى عرب به دست پارسيان از ميان رفت و آنان كه روزى صاحب همه گونه نفوذ و قدرت بودند، اكنون در چنگال ديگران زجر مى كشيدند. پس از اين رو ديگر طـبـيـعـى بـود كه اعراب نسبت به ايرانيان و هر كه به نحوى با آنان در ارتباط باشد، كينه بورزند.
دليـل دوم : بـيـزارى عـرب از مـاءمون بخاطر سلوك ناپسند نياكانش بويژه پدرش رشيد بـود كـه بـا مـردم ، بـطـور كـلى ، و بـا اهـلبـيـت بـه شـيـوه اى خـاصلى الله عليه وآله بـدرفـتـارى مـى كـردنـد. مـا نـيـز در فصلهاى پيشين شمه اى از آنها را برايتان بازگو كرديم .
امـا امين ، تا حدى از وجود يك ميانجى برخوردار بود تا نزد مردم برايش ‍ آبرويى دست و پـا كند. چه او هم مادر و هم پدرش عرب بودند، و از سويى ديگر، اطمينان و دوستى آنان را بـه خـويـشـتـن جـلب كـرده بـود، حـتـى وزيـر خـود را مـردى از اعـراب بـه نـام ((فـضل بن ربيع )) قرار داده بود. خلاصه كارى كرده بود كه مردم در وجودش اين اميد را يـافـتـه بـودنـد كـه ديـگـر او بـه آنـان بـه هـمـان چشم ننگرد كه پدر و نياكانش مى نـگـريـسـتـنـد، و يـا ايـنكه لااقل ديد ماءمون را نسبت به آنان نداشته باشد. هر چند ماءمون بزرگتر و با فضيلتر بود، ولى امين را بر وى ترجيح مى دادند تا از نظر خودشان از مـيـان دو شـرّ، شـر سـبـكـتـر، و از ميان دو ضرر، زيان كمتر را برگزيده باشند.... حتى ((نـصـر بـن شـبـث )) كـه دلش بـا عـبـاسـيـان بـود شـورشـى عـليـه مـاءمـون از سـال 198 تـا 210 رهـبـرى مـى كـرد كـه هدفش ‍ حمايت از اعراب بود. نصر شكوه از اين داشت كه عباسيان عجمها را بر عربها ترجيح مى دهند((192)).
در مصر نيز ميان قيسى ها كه از امين جانبدارى مى كردند با يمانى ها كه طرفداران ماءمون بودند، درگيرى و آشوب شعله ور شد.
احـمـد امـيـن مـى نويسد: ((.....بيشتر پارسيان طرفدار ماءمون و بيشتر عربها هواخواه امين بودند....))((193))
علت هواخواهى عرب از امين بخاطر همان دو دليلى بود كه ما گفتيم و البته نصر بن شبث نيز يكى از آن دو را تصريح كرده بود.
ولى بـه عـقـيـده ((فـرديـنـان توتل )) در كتاب ((منجدالاعلام ))، علت طرفدارى شديد عـربـها از امين از اين حقيقت منشاء مى گرفت كه : ماءمون نتوانست محبت آنان را به خود جلب كـنـد، زيـرا هـمـيشه تمايل خويشتن را نسبت به ايرانيان ابراز مى كرد و اينان را به خود نزديك مى ساخت . ايرانيان ـ بويژه خراساينان ـ نيز او را پيوسته در نبردها و مبارزاتش يارى مى كردند.
امـا بـه نـظـر مـن ، هـواخـواهـى عـرب از امـيـن پـى آمد نزديكى ايرانيان به ماءمون كه خود محبتشانرا جلب كرده بود، نبود. بلكه عكس اين مطلب درست مى نمايد، يعنى آنكه بگوييم : ماءمون هرگز نزديكى با خراسانيان را طلب ننمود مگر پس از آنكه از عربها و خانواده خويش و از علويان نوميد گشت .
ناگزير خراسان را بايد برگزيد
پـس از آنـكـه مـاءمـون دسـت خـود را از دامـان فرزندان پدرش ، برمكيان ، اعراب و علويان كـوتـاه ديـد، نـاگـزيـر شد كه روى به جانب ديگر برد و دست يارى به سوى ديگران دراز كند تا بتواند هدفهايش را به تحقق برساند..
در برابر ديدگان خويش جايى جز سرزمين خراسان نيافت . از اين رو، آنجا را برگزيد هـمـانـگـونه كه در پيش ((محمد بن على عباسى )) نيز برگزيده بود. به مردم آنسامان تـمـايـل و محبت ابراز نمود، آنان را به خويشتن نزديك ساخت و بر ايشان چنين وانمود كرد كـه او دوسـتـدار هـر كـس و هـر چيزى است كه آنان دوست بدارند، و متنفر از هر چيز و از هر كـسـى اسـت كـه آنـان تـنـفـر داشـتـه بـاشـنـد. حـتـى وقـتـى احـسـاس تمايل آنان را نسبت به علويان دريافت ، تظاهر به دوستى و پيروى علويان هم كرد.
از سـوى ديـگـر، بـا دادن وعـده هـا و بـسـتـن پـيـمـانـهـا قـول داد كـه ظـلم و تـعـدى را از حريمشان خواهد راند، و اينها همه چيزهايى بود كه اعتماد خراسانيان را نسبت به ماءمون جلب كرد و چشم اميد و آرزوها بر او بستند.
شيعه گرى ايرانيان
شـيـعـه بـودن ايرانيان نيازى به اثبات ندارد، چه در پيش به حد كافى توضيح داديم كـه دولت عـبـاسـيـان بـر پـا نـشد مگر بر اساس تبليغ به سود علويان و اهلبيت ..... و گـفـتـيـم كـه خـراسـانـيـان بر ((يحيى بن زيد)) هفت شبانه روز به سوگ نشستند و هر كودكى كه در آن سال به دنيا مى آمد نام يحيى بر او مى نهادند((194)). حتى ((بـلاذرى )) مـى نـويـسـد: مـوقـعـى كـه مـنصور درباره تعقيب محمد و ابراهيم فرزندان عـبـداللّه بـن حسن با عيسى بن موسى مشورت مى كرد، عيسى به وى توصيه مى كرد كه بـر مـديـنـه يـك خراسانى را حاكم قرار بدهد. منصور به او گفت : ((اى ابو موسى ، در دل اهـل خـراسـان دوسـتـى خـانـدان ابـوطـالب بـا دوسـتـى مـا بـهـم آمـيـخـتـه ، حال اگر يك نفر خراسانى را بر مدينه بگماريم محبتشان نمى گذارد كه در جستجوى آن دو بـرآيـنـد. ولى اهـل شام على را كشته اند تا او برايشان مسلط نگردد و اين نبود جز به خاطر كينه اى كه نسبت به او مى ورزيدند...))((195))
بـاز در صـفـحـات پـيـش ديديم كه مورخان با چه شكوهى ورود امام رضا را به نيشابور تـوصـيـف كرده اند. بعدا نيز در فصل ((برنامه امام )) شرح رويداد خروج امام را براى نماز در مرو خواهيم خواند.
مـحـبـت اهـلبـيـت در دل ايرانيان به گونه اى اوج گرفته بود كه حتى ماءمون مى ترسيد نـكـنـد روزى اگـر او بـيعت خود را از امام رضا در موضوع ولايتعهدى باز پس گيرد، مردم نيز كمر به قتل او بر بندند((196)).
جـرجـى زيـدان مـى نـويـسـد: ((اهـل خـراسـان و حـكـمـرانـانـش از اهـل طـبـرسـتـان و ديـلم پـيـش از قيام عباسيان همه از شيعيان على بودند. بيعتشان با بنى عباس به خاطر همكارى با ابومسلم و يا از روى ترس از وى بود....))((197))
احـمـد امـيـن نـيـز مـى نـويـسـد: ((تـشـيـع در رگـهـاى پـارسـيـان مـى دويد))((198)).
بنا به نوشته دكتر شيبى : ((.... پارسيان به تشيع پناه بردند، و اين پس از آن بود كـه نـخـسـت از سـوى سـفـاح و سـپـس مـنـصـور و بـعـد هـم از رشـيـد ضـربـه بـسـيـار ديدند......))((199))
و بـقـول احـمـد شـلبـى : ((.. چـه بـسـا كـه انـگـيزه بيعت گرفتن از سوى ماءمون براى ولايـتـعـهـدى امـام رضـا آن بـوده بـاشـد كـه او مـى خـواسـت پـاسـخـى بـه آمـال اهـل خـراسـان بـدهـد، چـه آنـان بـه اولاد عـلى تمايل بيشترى داشتند((200)))).
راز تشيع اهل خراسان
سيد امير على درباره ارتباط پارسيان با مساءله بنى فاطمه ، چنين مى نويسد: ((.... امام عـلى از نـخـستين روزهاى اسلام ايرانيانى را كه اسلام مى آوردند، پيوسته مورد ستايش و مـحـبـت خـود قـرار مـى داد. سـلمـان فـارسـى كـه از بـزرگـان اصـحـاب رسول خدا بود، دوست و همدم على به شمار مى رفت . يكى از عادات امام اين بود كه سهم نقدى خود را از غنايم ، به راه آزاد كردن اسيران ويژه مى ساخت . در موارد بسيارى عمر را قـانـع كـرده بود كه بار وظايف رعاياى ايرانى را سبك گرداند. همينگونه ايرانيان نيز به اولاد على مهر مى ورزيدند كه امرى بسيار واضح است .....))((201))
وان ولوتـن مـعـتـقـد اسـت كـه يـكـى از عـلل تـمـايـل اهـل خـراسـان و ديـگـر ايـرانـيـان نـسـبـت بـه عـلويان اين بود كه هيچگاه با آنان خوشرفتارى نمى شد و نه هرگز روى عدالت را مى ديدند، مگر در ايام حكومت على عليه السلام ((202)).
از ديدگاه على غفورى ((203))، راز اين نكته به گونه ديگرى شكافته شده اسـت : ايـرانـيـان پـيـش از ظـهـور اسـلام داراى مـنـطقى بودند كه مى پنداشتند مردم براى خدمتگزارى طبقه حاكم آفريده شده اند و لذا بايد او امر را بدون هيچ چون و چرايى بكار بندند. امام اسلام كه آمد و تعاليم آسان و هماهنگ با فطرتى عرضه داشت ، ايرانيان با كمال خشنودى آن را پذيرفتند و در راه ايجاد يك حكومت راستين اسلامى كوشش آغاز كردند.
سپس ديدند كسانى زمام امور را به دست گرفته اند كه به استثناى على (ع ) همه منحرف از راه اسـلام و تـعـاليـم آن بـودنـد. عادات جاهلى خود و تبعيضهاى قبيه اى و نژادى را در لباس اسلام زنده كرده ، شكل قانونى نيز بدان دادند.
در ايـن چـيـزهـا ايـرانـيـان اهـداف اسلامى را گمشده و جاى تعاليمش را در اين نوع حكومتها خـالى يافتند. از اين رو ديگر طبيعى بود كه آن به آستان على و پيشوايانى كه از اولاد او بودند، روى بياورند.
بـه هـر صورت ، آنچه در اينجا براى ما اهميت دارد اشاره به تشيع ايرانيان است و اينكه چـگـونـه مـاءمـون آن را در راه مـصـالح و اهـداف خـويش به كار گرفت . مى خواهيم بدانيم چـگـونـه وعـده هاى ماءمون به اهل خراسان ، اظهار دوستى و نزديكى با ايشان و تظاهرش بـه حـب عـلى (ع ) بـايـش ثـمـر بـخـش آمـد. اهـالى خـراسـان دلشـان مـى خـواسـت كـه از چـنـگال حكمرانان ستمگر رهايى يابند. بنابراين ، خراسانيان در وجود ماءمون نجات خود را از دسـت حكمرانان ستمگر مى جستند، حكمرانانى كه انواع ظلم و شكنجه را در حقشان روا مى داشتند، و جز به مصالح شخصى و ارضاى شهوات خويش نمى انديشيدند.
اهالى خراسان تا حدى به وعده هاى ماءمون دل بسته بودند و از همين رو بر گرد او جمع آمـده ، سـپـاهـش مـى شـدنـد، بـرايـش فـرمـانـدهـى مـى كـردنـد و صـمـيـمـيـترين وزاريش را تشكيل مى دادند كه اينان برايش سرزمينها را تسخير مى كردند، مردم را به اطاعتش در مى آوردند و سلطه و نفوذش را در بسيارى از شهرها و ايالات گسترش مى دادند.
البـــتـــه چـــيـزهـايـى كـه مـاءمون آرزوى دستيابى بدانها مى داشت ، همينها بود.
چگونه ماءمون به عرب اعتماد كند؟!
بنابراين ، روشن گرديد كه روى آوردن ماءمون به ايرانيان ناشى از سياست و زيركى وى بـود. او از ايـن موقعيت بهترين سودها را بر گرفت تا توانست به حكومت دست يابد. او پس از كشتن برادرش (كه بسيار در چشم عباسيان و عربها عزيز مى نمود) و تار و مار كـردن طـرفـداران وى بـه كـمـك شـمـشـيرهاى عجم بر تخت خلافت تكيه زد. تازه اين خود جنايتى بود كه هرگز آسان نبود عرب از آن درگذرد.
آنـگـاه بـر حـكـمـرانـى بـغـداد شـخـصـى غـيـر عـرب را گـمـاشـت . يـعـنـى حـسـن بـن سهل ، برادر فضل بن سهل ، كه هم مردم بغداد و هم عربها شديدا از او متنفر بودند.
سپس مقر حكومت خود را در سرزمين پارسيان ، يعنى مرو، قرار داد. اما بغداد نخستين پايتخت عـربـى را بـه ويـرانـه تـبـديـل كـرد. مـاءمـون ايـن كـارهـا را بـراى ايـجـاد رعـب در دل عـربـهـا مـى كـرد تـا بـتـرسند از روزى كه امپراتورى عرب به امپراتورى فارسى مـبـدل گـردد، بـويژه آنكه اين پارسيان بودند كه او را به حكومت رسانيده ، به علاوه ، شـايـسـتـگـى و كاردانى خود را نيز در صحنه هاى گوناگون سياست و حكومت ثابت كرده بودند.
كشتن امين و شكست آرزو
كـشـتـن امـيـن بـظـاهر يك پيروزى نظامى براى ماءمون بشمار مى رفت . ولى در واقع عكس العـمـل و نـتـايـجـى مـنـفـى بـر ضـد مـاءمـون ، هـدفـهـا و نـقـشـه هـايـش ، بـه دنـبـال داشـت . بويژه شيوه هايى كه ماءمون براى تشفى خاطر خود اتخاذ كرده بود. به طـاهر دستور قتل امين را صادر كرد..((204)) به كسى كه سر امين را به حضورش آورد ـ پس از سجده شكر ـ يك ميليون درهم بخشيد، ((205)) سپس ‍ دستور داد كه سر برادرش را روى تخته چوبى در صحن بارگاهش نصب كنند تا هر كس كـه بـراى گـرفـتـن مـواجـب مـى آيـد، نـخـست بر آن سر نفرين بفرستد و سپس پولش را بگيرد.
ايـكـاش مـاءمـون بـه همين چيزها بسنده مى كرد. دستور داد سر امين را در خراسان بگردانند ((206)) و سـپـس آن را نـزد ابـراهيم بن مهدى فرستاد و او را سرزنش كرد كه چرا بر قتل امين سوگوارى مى كند((207))!!
پـس از ايـن رويـدادهـا ديـگـر از عباسيان و عربها و حتى ساير مردم چه انتظارى مى توان برد، و چه موضعى مى توانستند در برابر ماءمون اتخاذ كرد!
كـمترين چيزى كه مى توان گفت اينست كه امين با كشتن برادرش و ارتكاب چنان كردارهاى زنـنـده اى ، اثـر بـدى بـر روى شـهـرت خـويـش ‍ نـهـاد، اعـتـمـاد مـردم را نـسـبـت بـه خـود متزلزل نمود و نفرت آنان ـ چه عرب و چه ديگران ـ را برانگيخت .
اثـر سـوء اين اعمال سالهاى طولانى حتى پس از فروكش كردن شورش ‍ مردم و بازگشت به بغداد، همچنان ادامه يافت .
فضل بن سهل ، هنگام حركت به سوى بغداد ماءمون را خطاب كرده گفت : ((اين كار هرگز درست نيست ، ديروز برادرت را كشتى و خلافت را از چنگش به درآوردى ؛ اكنون فرزندان پـدرت بـا تو دشمنند، افراد خانواده ات و عربها نيز همچنين ... بنابراين بهتر آنست كه در خـراسـان اقـامـت كـنـى تـا دلهـاى جريحه دار مردم اندكى آرام گيرد، و ماجراى برادرت فراموششان شود....))((208))
ماءمون در عرصه حكومت
حال اگر بخواهيم از جهت ديگر بر سياست سيستم ماءمونى نظر بيفكنيم ، مى بينيم كه او را در سياستى كه با مردم ـ خواه عربها ايرانيان بويژه اهالى خراسان ـ در پيش گرفته بـود، هـرگـز مـوفـق نـبـود. زيـرا بـنـا نـداشت كه از سياست ظلم و زورگويى و آزار كه پيشينيان وى اعمال مى كردند، دست بردارد. ماءمون چه بسا كه در اين وادى پيشتر هم دويده و بر ستمگران گذشته بسيار هم پيشى گرفته بود.
اما سياست وى با اعراب :
هر چند ماءمون توانست به حكومت دست بيابد، ولى در جلب اطمينان اعراب با شكست روبرو گرديد.
در ايـنـجـا بـرخـى از ظلمها و بيدادگريهاى او و كارگزارانش را خاطرنشان مى كنيم ، چه هـمـه آنـهـا بـراسـتـى در قـالب بيان و اندازه گيرى نمى گنجند. مثلا ((ديونيسيوس )) مـاءمـوران وصـول مـاليات سال دويست هجرى را چنين توصيف مى كند: ((جماعتى از عراق ، بـصـره و عـاقـولاء بسيار ظالم بودند، در دل كوچكترين احساس رحم يا ايمان نداشتند، از افعى بدتر بودند. مردم را مى زدند، به زندان مى انداختند. آدم سنگين وزن را از سقف به يك دستش مى آويختند، چندانكه مشرف به مرگ مى شد))((209)).
حتى ايرانيان نيز هرگز وضع بهترى از مردم عراق نداشتند.
ژنرال جلوب درباره ماءمون چنين مى نگارد: ((.. در نخستين خطبه اى كه ايراد كرد به مردم وعـده داد كـه حـكـومـتش بر اساس شرع و خودش نيز فقط در خدمت خدا خواهد بود. اينگونه وعـده هـاى پـارسـامـنـشـانـه شـورى در دل مـردم بـرانـگـيـخـت و خـود يـكـى از عـوامـل پيروزيش به شمار آمد. اما بجاى پاييدن اين وعده ها، بر مردم فاجعه ها فرود آمد، چه خليفه قولهاى خويش را به فراموشى سپرده بود....))((210))
در ايـنـجـا كـافـى اسـت كـه بـه قحطى سال 201 هجرى اشاره كنيم كه گريبانگير مردم خراسان ، رى و اصفهان گرديد و بر اثر كمى آذوقه مرگ و مير رواج يافت .
پس از دستيابى به حكومت ..
مـاءمـون مـى پـنـداشـت پـس از كشتن برادر و رهايى از شر هواخواهانش ، و پس از به ثمر رسيدن مبارزات تبليغاتى عليه اينان ، ديگر برايش ‍ حكومت هموار گرديده با خيالى آرام سر به بستر آسايش فرو مى نهد.
ولى اين يك خيال خام بود، چه جريانات امور بر خلاف مصالح وى پيش آمد. ايرانيان پس از جـنـگ خـونـيـن امـيـن و ماءمون دست از تاءييد عباسيان شستند ((211)). از گرد ايـشـان پـراكـنـده شـده بـه تـاءيـيـد و مـهـر علويان روى بردند، چه مى دانستند آنان كه دادگـسـتـرى مـى كـنـنـد و بر وفق شريعت گام بر مى دارند همينانند. و واقعه نيشابور و ماجراى دو نماز عيد، دلايل روشنى بودند بر اين عاطفه و مهر و احساس .
يـكـى ديـگـر از عـلل روى گـردانـى ايـرانـيان از بنى عباس آن بود كه به چهره حقيقى ، خـودپـرسـتى ، ظلم و جور و آزار آنان پى برده بودند و اينها تمام از حكومتى سر مى زد كه خود آنها در راه ايجادش كوشيده بودند.
حـتـى اگـر بـرخـى هم بر تاءييد حكومت ماءمون استوار بودند، ولى او خود نمى توانست بـراى مـدت طولانى به اينگونه تاءييد اميدوار باشد. زيرا پس ‍ از رفتارى كه مردم از او دربـاره بـرادر و پـيـروانـش ديـده بـودنـد، ديـگـر همه براحتى مى توانستند سياست و زيـركى ماءمون را درك كنند. به علاوه ، پس از آنكه ديده بودند او وعده هاى خويش را به فـرامـوشـى سـپـرده ، ديـگـر مـشـكـل مـى نـمـود كـه بـتـوانـنـد بـه حـرفـهـاى او دل خوش بدارند.
موقعيت دشوار
ايـن بـود اشـاره اى سـريـع بر موضع عباسيان و اعراب در برابر ماءمون . موضعى كه روز به روز حساستر و پيچيده تر مى شد. علاوه بر اين ، خراسانيان نيز كه خود ماءمون را به عرش قدرت و حكومت رسانده بودند اكنون از او برگشته ، در شرف تكوين خطرى عليه او قرار گرفته بودند.
در ايـن مـيـان ، عـلويـان نيز از فرصت بر خورد ميان ماءمون و برادرش به نفع خود بهره بـردارى كـرده ، بـه صـف آرايـى و افـزودن فـعـاليـتـهـاى خـود پـرداخـتـنـد. حـال شـمـا خـوب مـى تـوانـيـد وضـع دشـوار مـاءمـون را در نـظـر مجسم كنيد، بويژه آنكه فـهرستى از شورشهاى علويان را نيز كه در گوشه و كنار كشور برخاسته بود، مورد توجه قرار دهيد.
شورشهاى علويان .... و ديگران
ابـوالسرايا كه روزى در ميان حزب ماءمون ((212)) جاى داشت ، در كوفه سر به شورش برداشت . لشگريانش با هر سپاهى كه روبرو مى شدند آن را تار و مار مى كردند و به هر شهرى كه مى رسيدند، آنجا را تسخير مى كردند((213)).
مـى گـويـند، در نبرد ابوالسرايا دويست هزار تن از ياران سلطان كشته شدند، در حالى كـه از روز قـيـام تـا روز گـردن زدنـش بـيـش از ده مـاه طول نكشيد((214)).
حـتـى در بـصره ، كه تجمعگاه عثمانيان بود((215))، علويان مورد حمايت قرار گـرفـتند بطوريكه زيدالنار((216)) قيام كرد و همراه با وى على بن محمد و از پيش نيز على منصور به شورش برخاسته بودند.
در مـكـه و نـواحـى حـجـاز، مـحمد بن جعفر ملقب به ((ديباج )) قيام كرد كه ((اميرالمؤ منين ))((217)) خوانده مى شد.
در يمن : ابراهيم بن موسى بن جعفر شوريد.
در مدينه : محمد بن سليمان بن داود بن حسن بن حسين ، ابن على بن ابيطالب قيام كرد.
در واسـطا: كه بخش عمده آن مايل به عثمانيه بود، قيام جعفر بن زيدبن على ، و نيز حسين بن ابراهيم بن حسن بن على ، رخ داد.
در مدائن : محمد بن اسماعيل بن محمد قيام كرد.
خـلاصـه سـرزمـينى نبود كه در آن يكى از علويان به ابتكار خود يا به تقاضاى مردم ، اقـدامـى بـه شـورش بـر ضـد عباسيان ، نكرده باشد. بالاخره كار به جايى كشيده شده بـود كـه اهـالى بـيـن النـهـريـن و شـام كـه بـه تـفـاهـم بـا امـويـان و آل مـروان شـهرت داشتند، به محمد بن محمد علوى ، همدم ابوالسرايا، گرويده ضمن نامه نوشتند كه در انتظار پيكش نشسته اند تا فرمان او را ابلاغ كند((218)).
امـا شـورشهايى كه از سوى غير علويان بر پا شد، آنها نيز بسيار است . برخى از اين شـورشـهـا، مـردم را بـه ((خـشـنـودى خـانـدان محمد)) مى خوانند، مانند قيام حسن هرش به سـال 189 هـجـرى ((219)) و نـيز افرادى ديگر كه جاى ذكرشان در اين كتاب نـيـسـت . اگـر كـسـى مـايـل بـه مـطـالعـه بـاشـد بـايـد بـه كـتـابـهـاى تاريخى مراجعه كند((220)).
در ارزيـابـى شـورشـهاى ضد عباسى به اين نكته پى مى بريم كه خطر جدى از سوى علويان بود كه آنان را تهديد مى كرد. زيرا اين شورشها در مناطق بسيار حساسى بر مى خـاسـت و رهـبـريـشـان نـيـز در دسـت افـرادى بـود كـه از اسـتدلال قوى و شايستگى غير قابل انكارى برخوردار بودند، و با عباسيان بدين لحاظ هرگز قابل مقايسه نبودند.
ايـنـكـه مـردم رهـبران اين شورشها را تاءييد مى كردند و بسرعت ، دعوتشان را پاسخ مى گـفـتـنـد خـود دليـلى بـود بـر مـيزان درك طبقات مختلف ملت و نحوه برداشتشان از خلافت عباسيان و نيز بر شدت خشمشان كه بر اثر استبداد و ظلم و رفتارشان با مردم و بويژه با علويان برانگيخته شده بود.
در اين ميان ، ماءمون بيش از هر كس ديگر مى دانست كه چه فاجعه اى در انتظارش است اگر امـام رضـا هـم بخواهد از آن فرصت استفاده كند و به تحكيم موقعيت و نفوذ خويش بر ضد حكومت جارى ، بپردازد.
هنوز همه مردم بيعت نكرده بودند
پـس از هـمـه ايـنـهـا، يـكى از مطالب مهم آنست كه بدانيم علويان و بخش ‍ مهمى از مردم ، و بـلكـه عـمـوم مـسـلمـانـان ، قـصـد بـيـعـت بـا مـاءمـون را نـداشـتـنـد. مـانـنـد اهل بغداد كه جريان مخالفتشان با او مشهورتر از آن است كه ذكر شود.
اما اهالى كوفه ـ كه همواره دوستداران على و اولادش بودند ـ با او هرگز بيعت نكردند و تـا زمـانـى بـر مـخـالفـت خـود بـاقـى مـانـدنـد كه برادر امام رضا(ع )، عباس ، نزدشان گسيل شد و به بيعتشان فرا خواند. در اينجا فقط برخى او را پاسخ مساعد گفتند، ولى بقيه او را چنين خطاب كردند: ((اگر آمده اى ما را براى ماءمون فرابخوانى و سپس براى بـرادرت ، مـا هـرگـز بـه ايـن دعوت نيازى نداريم . و اگر ما را به سوى برادرت ، يا بـرخـى از خـانـدان عـلى و يـا حـتـى خـودت فـرا مـى خـوانـى ، تـرا اجـابـت خـواهـيـم كرد))((221)).
اما اهالى مدينه ، مكه ، بصره و ديگر مناطق حساس كشور، مطالبى در گذشته آورديم كه خود دال بر موضعگيرى آنان بود.
بـلى ، چون ماءمون به بغداد بازگشت و حكومتش جانى تازه و نفوذش هم گسترش يافت ، تـازه مـردم شـروع بـه بـيعت با او كردند و امتناع گذشته خود را چنين توجيه نمودند كه ظاهرى بوده و در واقع و نهان ، آنان او را دوست مى داشتند.
بـا ايـنـهـمـه ، پـس پـيـروزى ماءمون و دستيابيش به حكومت و قدرتى كه آرزو مى داشت ، هـمواره اين مشكل را احساس مى كرد كه نه فرزندان پدر، نه علويان و نه اعراب ، هيچكدام از او خشنود نيستند. حتى غير عربها نيز از او سلب اطمينان كرده بودند.
از سـوى ديـگـر، شـورشهاى علويان ، افزون بر ديگران ، از هر سو هويدا گشته بود، بـسـيـارى از طـبقات مردم و بلكه عموم مسلمانان نيز از بيعت با وى خوددارى مى كردند..... خـلاصـه ، پـس از هـمـه ايـن جـريانات ماءمون چگونه مى توانست در برابر اين تندبادها ايستادگى كند و نظام حكومتى خود را رهايى بخشد؟
پاسخ به اين سؤ ال در فصل بعدى داده خواهد شد.
شرايط و علل
رهايى از ورطه !!
در فـصـل پـيـش ، وضـع نابسامان حكومت ماءمون را ترسيم كرديم و ديديم چگونه بطور روز افزونى ، در معرض تهديدها قرار گرفته بود. آنگاه به اين نتيجه رسيديم كه از جـانـب وى انجام يك حركت و يا يك اقدام تند لازم مى نمود تا نگذارد بيش از آن ، شكاف در اركان قدرتش بيفتد.
ماءمون در يافته بود كه براى رهايى از آن ورطه مى بايست چند كار را انجام بدهد:
1 ـ فرو نشاندن شورشهاى علويان
2 ـ گرفتن اعتراف از علويان مبنى بر آنكه حكومت عباسيان قانونى است .
3 ـ از بـيـن بـردن مـحـبت و ستايش و احترامى كه علويان از سوى مردم برخوردار بودند و پـيـوسته روز افزون بود. او مى بايست اين احساس ‍ عميق را از نهاد مردم بركند و علويان را به طرقى كه شبهه و شك زيادى هم برنيانگيزد، در نظرشان بى آبرو گرداند، تا ديگر نتوانند دست به كوچكترين حركتى بزنند، و از سوى مردم حمايت شوند.
4 ـ كسب اعتماد و مهر اعراب .
5 ـ استمرار تاءييد قانون از سوى اهالى خراسان و تمام ايرانيان .
6 ـ راضى نگه داشتن عباسيان و هواخواهانشان كه با علويان دشمنى داشتند.
7 ـ تقويت حس اطمينان مردم نسبت به شخص ماءمون ، چه او بر اثر كشتن برادر، شهرت و حس اعتماد مردم را نسبت به خود سست كرده بود.
8 ـ و بـالاخـره ... ايـجـاد مـصـونـيـت بـراى خـويـشـتـن در بـرابر خطرى كه او را از سوى شـخـصيتى گرانقدر، تهديد مى كرد و مى ترسيد كه روزى برخورد مسلحانه با او پيدا كـند. آرى ، ماءمون از شخصيت با نفوذ حضرت امام رضا عليه السلام بسيار بيم داشت كه مى خواست خود را براى هميشه از اين خطر در امان نگاه بدارد.

next page

fehrest page

back page