next page

fehrest page

back page

هـمـيـن مـوضـوع سـبب تفاهم بيشتر مردم با اهلبيت و احترام نهادن بيشتر به آنان ـ ولو به انـگـيـزه انـسانى فقط ـ گرديد. از اينرو مى بينيم در بسيارى از مواردى كه براى وزرا، كـارگـزاران و حـتـى عـلمـا توليد اشكال و دشوارى مى شد، موقعى بود كه آنان يكى از عـلويـان را پناه داده و يا از زندان رهائيش داده و يا راه گريز از زندان را به او نمايانده بـودنـد. چـنـيـن فـضـيـلتى را براى امام احمد بن حنبل ذكر كرده اند((150)). اما مـوضـع ابـوحـنيفه ، شافعى و علماى ديگر مشهورتر از آن است كه نيازى به ذكر داشته باشد.
مهمتر از همه آنكه :
شـايـد از هـمـه مـهـمـتـر ايـن باشد كه مردم در برابر رفتار عباسيان با همه عموما، و با عـلويـان ، بـويـژه ائمـه عـليـهـم السـلام ، تـقوا و پاكدامنيشان در برابر كارهاى زشت و ناپسند، بودند. اين بود كه بى اختيار به سوى آنان كشيده مى شدند. مى ديدند كه آنان داراى همه شايستگيها و بهره مند از همه فضايل و مزايايى هستند كه جانشينى محمد(ص ) و رهبرى امت ايجاب مى كند. يعنى يك رهبرى وارسته و سالم همانگونه كه پيغمبر خود از آن برخوردار بود.
بـديهى است كه اينگونه فضايل و شايستگيهايى كه ائمه داشتند و آن رفتار نمونه اى كـه تـوجـه عـموم را به خود جلب كرده بود، عباسيان را به سختگيرى و دشمنى با آنان وامى داشت ، حسودان را به سعايت و خلفا را هم به عقوبت و آزارشان بر مى انگيخت .
از ايـنـرو مـى بـيـنـيـم خلفا از هيچگونه كوششى در دستگيرى ، آزار و زندانى كردن آنها دريـغ نـمـى كـردنـد و اگـر هـم دسـتشان مى رسيد از راههايى كه سوءظن مردم را تحريك نكنند، به نابودشان اقدام مى كردند.
تشيّع و دوستى با علويان
بـا تـوجـه بـه ايـن حـقـايـقى كه ياد كرديم ، ديگر طبيعى مى نمايد كه علويان از سوى گـروهـهـا و طبقات مختلف جامعه مورد ستايش و احترام روزافزون قرار گيرند. اين دوستى ريـشـه دار و صـمـيـمانه باعث وحشت عباسيان شده بود، تا جائيكه ديديم رشيد ـ طغيانگر بـى رقـيب بنى عباس ‍ ـ نزد بزرگ خاندان برامكه ، يحيى بن خالد، با لحنى شكوه آميز انـدوه خـود را ناشى از وجود امام موسى عليه السلام باز مى گفت . يحيى نيز به نوبه خـود اظـهـار مـى داشـت كـه آن امـام ((زنـدانـى )) دلهـاى دوسـتـانـشـان را گـمـراه كـرده !!((151))
نـبـايـد از ايـن شـكـوه رشـيـد يـا اعـتـراف يـحـيـى تـعـجـب كـنـيـم ، چـه تـشـيـّع ((152)) راه خـود را بـه تـمـام دلهـا گـشـوده بـود، حـتـى دل وزرا، فرماندهان ، و حتى به قلب زنان خلفا نيز اين فروغ تابيده بود.
مثلا ما در خليفه مهدى مخفيانه خدمتگزارى را بر قبر امام حسين (ع ) گماشته بود و ماهيانه سى درهم به او مى پرداخت ((153)).
دخـتـر عـمـوى مـاءمـون كـه نـفـوذ بـسيارى هم در او مى داشت ، بنابه گفته مورخان به امام رضا(ع ) ابراز علاقه مى نمود.
حتى گفته اند كه زبيده ، همسر رشيد و نوه منصور و بزرگترين زن عباسى ، شيعه شده بود و چون رشيد آن را دانست سوگند خورد كه طلاقش ‍ بدهد...((154)) و شايد هـمـيـن امـر عـلت سـوزانـدن گـورش بـود كـه در آشـوب بـزرگ سـنـى و شـيـعـه در سـال 443 هـمـراه بـا گـورهـاى آل بـويـه و مـرقـد امـام كـاظـم (ع ) بـه آتـش كـشـيـده شد((155)).
امـا وزراى بـنـى عـبـاس كـه داسـتـان عـلاقـه شـان نسبت به علويان روشنتر از آن است كه توضيح دهيم . تاريخ براى ما بازگو كرده كه چگونه عباسيان ، از همان آغاز كار يعنى از زمان سفاح ، غالبا وزراى خود را پس از اطلاع از دوستى و مساعدتشان نسبت به علويان ، شـديـدا مـؤ اخـذه مـى كـردنـد. نـخـسـت ابـوسـلمه بود كه دچار چنين مخمصه اى شد و بعد ابـومـسـلم ، يـعـقـوب بـن داود.. تـا آنـكـه نـوبـت فـضـل بـن سهل و ديگران رسيد. حتى مى گويند علت فاجعه اى كه بر سر برمكيان آمد اين بود كه آنان تشيع علويان را پذيرفته بودند!!..
امـام دربـاره فـرمـانـدهـان و حكمرانان كه ماجرا از اين هم روشنتر است . پيوسته واليان و فـرمـانـدهـانـى بودند كه از گوشه و كنار به نفع علويان قيام مى كردند و يا از اطاعت خـليـفـه سـر بـاز زده بـه حـمـايت از خاندان على مى پيوستند. عده اى هم كه جراءت اظهار دوسـتـى و تـفـاهـم با علويان را نداشتند، همچنان احساس خود را مكتوم نگاه مى داشتند. قيام فـرماندهان عليه عباسيان از زمان سفاح شروع شد. نخست ((ابن شيخ مهرى )) بر سفاح شوريد، سپس در زمان منصور فرماندهانى عليه او برخاسته داعيه دوستى با خاندان على را داشـتـنـد. حـتـى در خـراسـان قـيـام ضـد مـنـصـور بـه نـفـع عـلويـان بـه سـال 140 بوقوع پيوست . آنگاه در زمان مهدى شورش ديگرى در خراسان به جانبدارى از خـانـدان ابـوطـالب بـه رهـبـرى ((صـالح بـن ابـى حـبـال )) در گـرفـت و چـنـان مـهـم بـود كـه جـز بـه نـيـرنـگ مـمـكـن نـشـد آن را خـامـوش كـنـنـد((156)). در زمـان رشـيـد نـيـز آشوبى بزرگ بر پا شد كه ((النّجوم الزاهره )) آن را شورش ميان سنيان و رافضيبان ناميده است .
خطر واقعى
آنـچـه كـه مـتـضـمـّن يـك خـطـر واقـعـى بود و اركان دولت عباسى را به لرزه درانداخت ، شـورشـهـاى خـود عـلويـان بـود. مـثـلا مـى گـفـتـنـد در بـيـشـتـر شـهـرهـا بـه سـال 145 مـردم با ((محمد بن عبدالله بن حسن )) بيعت كرده بودند، و اين پس از حادثه مـشـهـور ((فـخ )) روى داد. دامـنـه ايـن قـيام چنان گسترش يافت كه عباسيان با هر يك از عـلويـان كـه روبـرو مـى شـدند، او را يا شورشگر و يا آرزومند به راه انداختن قيامى مى يـافـتـند. در اوايل ايام ماءمون وضع به نهايت سستى و وخامت كشيده شده بود. مى گويند شـمـار شـورشـهـاى عـلوى كـه بـيـن ايـام سـفـاح و اوايـل روزهـاى خـلافـت مـاءمـون حـدود سـال 200 رخ داد، بـه سـى مـى رسـيـد. يـعـنـى سـى انـقـلاب در زمـانـى كـمـتـر از هـفتاد سال و تازه اين آمار، آن دسته از شورشهايى را كه به نفع علويان از سوى غير علويان بر پا مى شد، در بر نمى گرفت .
مـــا بـعـدا بـه بـرخـى از قـيـامـهـاى علوى ، بر ضد ماءمون بويژه ، اشاره خواهيم كرد و خـواهيم ديـد كـه حـتـى فـرمـانـده بـزرگ وى ، طـاهـر بـن حـسين ـ و بلكه تمام افراد خـانـدان طـاهـر((157)) ـ و هـــمـــيـــنـــطـــور وزيـــرش فـــضـــل بـــن سـهـل ، هـرثـمـة بـن اعـيـن و ديگران چگونه به شيعه بودن متهم شده بـودنـد. بـاز چـنـانكهخـواهـد آمـد، در زمـان مـاءمـون جـو سـياسى كشور تا حد زيادى شـبيه به جو غالب در زمانامـويـان شـده بـود. تنها فرقش با آن زمان اين بود كه مردم بسيارى كه فريب تبليغاتعـبـاسـيـان را خـورده بـودنـد، ايـن زد و بـرخـوردها را بـراى كـسـانـى كـه شـايـسـتـگـى خـلافـت داشـتـنـد، طـبـيـعـى مـى دانـسـتـند. اكنون سئوال ديگر:
چرا انقلاب يا قيامهاى علويان يا شورشهايى كه به نفع ايشان صورت مى گرفت ، به پيروزى نمى رسيد؟ در حالى كه مى دانيم آنها از تاءييد گسترده مردم و گروهها و طبقات مختلف جامعه ، بهره مند بودند.
پـاسـخ بـه ايـن سؤ ال اينست : هر كه به تاريخ مراجعه كند بدون شك به بى نقشه و طـرح بـودن اين قيامها و عدم آمادگى كافى از سوى طرفدارانشان پى مى برد. از اينرو عـبـاسـيـان نيز به آنان مجال نمى دادند كه وارد مرحله نقشه ريزى و آمادگى لازم بشوند بـه گـونـه اى كـه بـتـوانـنـد در نـابـودى حـكـومـت سـتـمـگـران ، تـوفـيـق حاصل كنند.
افـزون بـر ايـن ، در رهـبـرى قـبـايـل آن زمـان نـابـسـامـانـى وجـود داشت و اين خود نخستين عـامـل بـراى پـيـروزى يـا شـكـسـت هـر نـهـضـتـى بـشمار مى رود.. در اين باره به گونه مفصل و كافى در فصل ((تا چه حد پيشنهاد خلافت جدى بود؟)) سخن خواهيم راند.
كوتاه سخن آنكه دانستيم : سياستهاى بنى عباس نتوانست هدفهايى را كه آرزو مى داشتند، بـه تـحـقيق برساند. برعكس ، پى آمد اين سياستها پيش از آنكه دشمنانشان را به ويژه عـمـوزادگـان عـلويشان را از پاى در آورد، بر ضد خودشان و در راه نابوديشان ، نمودار گرديد.
شرايط و علل بيعت
شخصيت امام رضا عليه السلام
مقدمه
امـام رضـا عـليـه السـلام هـشتمين امام اثنا عشرى است و پيامبر(ص ) نام وى را به صراحت ذكـر فـرمـوده : عـلى فـرزنـد موسى ، فرزند محمد، فرزند على ، فرزند حسين ، فرزند على ، فرزند ابوطالب كه درود خدا بر همه آنان باد.
كينه اش ابوالحسن است
برخى از لقبهايش عبارتند از: رضا، صابر، زكى ، ولى ......
نقش انگشتريش : حسبى الله ، يا به روايت ديگر: ماشاءاللّه ، لاقوة الابالله
زادگاهش در مدينه به سال 148 هجرى بود. يعنى در همان سالى كه جدّش امام صادق (ع ) درگذشت و اين نظر بيشتر علما و تاريخ ‌نويسان است ((158)).
البـتـه كـسـانـى هـم هـسـتـنـد كـه ولادت امـام رضـا(ع ) را در سـال 153 هـجـرى دانـسـتـه انـد، مـانـند: اربلى در كشف الغمّه ، ابن شهر آشوب در مناقب ، صدوق در عيون الخبار هر چند كه كلامش چندان صريح نيست ، مسعودى در اثبات الوصيه ، ابن خلكان در وفيات الاعيان ، ابن عبدالوهاب در عيون المعجزات ، و يافعى در مرآة الجنان ....
و نـيـز گـفـتـه شـده كـه تـاريـخ تـولد حـضـرت امـام رضـا(ع ) سـال 151 اسـت . ولى بـهـر حـال قـول نـخـسـت از هـمـه قـويـتـر و مـشـهـورتـر اسـت و دو قول اخير طرفدار بسيار كمى دارد.
تـاريـخ وفـات امـام رضـا(ع )، بـنـا بـه گـفـتـه عـلمـاى و مـورخـان بـزرگ ، سال 203 هجرى در طوس بوده است .
دانش ، پارسايى و پرهيزگارى امام (ع )
ايـن از چـيـزهايى است كه تمام مورخان درباره آن اتفاق نظر دارند. كوچكترين مراجعه به كـتـابـهـاى تـاريـخـى ايـن نـكته را بخوبى روشن مى گرداند. حتى ماءمون بارها خود در فـرصـتهاى گوناگون آن را اعتراف كرده مى گفت : رضا(ع ) دانشمندترين و عابدترين مردم روى زمين است . وى همچنين به رجاء بن ابى ضحاك گفته بود:
((...... بـلى اى پـسـر ابـى ضـحـاك ، او بـهترين فرد روى زمين ، دانشمندترين و عبادت پيشه ترين انسانهاست ......))((159))
مـاءمـون بـه سـال 200 كـه بـيش از سى و سه هزار تن از عباسيان را جمع كرده بود، در حضورشان گفت :
((...... مـــن در مـــيـــان فـــرزنـــدان عـباس و فرزندان على رضى اللّه عنهم بسى جستجو كـردمولى هــيـچـيـك از آنان را با فضيلت تر، پارساتر، متدينّتر، شايسته تر و سـزاوارتـربـــه ايـــن امـــر از عـــلى بـــن مـــوسـى الرضـا نـديـدم ((160)))).
موقعيت وشخصيت امام رضا عليه السلام
اين موضوع از مسايل بسيار بديهى براى همگان است . تيره گى روابط بين امين و ماءمون بـه امـام ايـن فـرصـت را داد تـا بـه وظـايـف رسـالت خـود عـمـل كـنـد و به كوشش و فعاليت خويش بيفزايد. شيعيانش نيز اين فرصت را يافتند كه مـرتـب بـا او در تـمـاس بـوده از راهـنماييهايش بهره ببرند. پس ‍ در نتيجه ، امام رضا از مزاياى منحصر به فردى سود مى جست و توانست راهى را بپيمايد كه به تحكيم موقعيت و گـسترش نفوذش در قسمتهاى مختلف حكومت اسلامى بيانجامد حتى روزى امام به ماءمون كه سخن از ولايتعهدى مى راند، گفت : ((...... اين امر هرگز نعمتى برايم نيفزوده است . من در مدينه كه بودم دستخطم در شرق و غرب اجرا مى شد. در آن موقع ، استر خود را سوار مى شـدم و آرام كـوچـه هـاى مـديـنـه را مـى پـيـمـودم و ايـن از هـمـه چـيـز بـرايـم مـطلوبتر مى نمود.....))((161)).
در نـامـه اى كـه مـاءمـون از امـام تـقـاضـا مـى كـنـد كـه اصول و فروع دين را برايش ‍ توضيح دهد، او را چنين خطاب مى كند: ((اين حجّت خدا بر خـلق ، معدن علم و كسى كه پيروى از او واجب مى باشد....))((162)). ماءمون او را ((برادرم )) و ((اى آقاى من )) خطاب مى كرد.
در توصيف امام ، ماءمون براى عباسيان چنين نگاشته بود: ((...... اما اينكه براى على بن مـوسـى بـيـعـت مى خواهم ، پس از احراز شايستگى او براى اين امر و گزينش وى از سوى خـودم اسـت ..... امـا ايـنـكـه پـرسيده ايد آيا ماءمون در زمينه اين بيعت بينش كافى داشته ، بـدانـيـد كـه مـن هـرگـز بـا او بـيـعـت نـكـرده مـگـر بـا داشـتـن بـيـنـايـى كـامـل و عـلم بـه ايـنكه كسى در زمين باقى نمانده كه به لحاظ فضيلت و پاكدامنى از او وضـع روشـنترى داشته و يا به لحاظ پارسايى ، زهد در دنيا و آزادگى بر او فزونى گرفته باشد. كسى از او بهتر جلب خشنودى خاص و عام را نمى كند و نه در برابر خدا از وى استوارتر كسى ديگر يافت مى شود.....))((163)).
از يادآورى اين مطالب به وضوح به خصوصيات امام ، موقعيت و منش ‍ وى پى مى بريم ، مگر نگفته اند كه : ((فضيلت آن است كه دشمنان بر آن گواهى دهند))؟
باز از چيزهايى كه دلالت بر بزرگى و شوكت امام دارد، روايتى است كه گزارش كننده چـنين نقل مى كند: ((من در معيّت امام بر ماءمون وارد شدم . مجلس مملو از جمعيت بود، محمد بن جـعـفـر را گـروهـى از طـالبـيـان و هـاشـمـاين احاطه كرده بودند و فرماندهان نيز حضور داشـتـنـد. بـه مـجرد ورود ما، ماءمون از جا برخاست ، محمد بن جعفر و افراد بنى هاشم نيز برپا شدند. آنگاه امام و ماءمون در كنار هم نشستند، ولى ديگران همچنان ايستاده بودند تا امـام هـمـه را اذن جـلوس داد. آنـگـاه سـاعـتـى بـگـذشـت و مـاءمون همچنان غرق توجه به امام بود......))((164)).
ماجراى شهر نيشابور
ايـن مـاجـرا را تقريبا تمام كتابهايى كه به احوال امام رضا(ع ) و جريانهاى خط سيرش بـه ((مـرو)) پـرداخـتـه انـد، نـقـل كرده اند. هنگام ورود به نيشابور دو حافظ قرآن به نـامـهـاى ((ابـوزرعـه رازى )) و ((مـحمد بن اسلم طوسى )) همراه با تعداد بيشمارى از دانـشـجـويـان سـر راهـش را گـرفـتـنـد تـا چـشـمـشـان بـه جمال رويش روشنى گيرد. مردم بسيارى به استقبال آمده بودند، برخى فرياد مى زدند، بـرخـى ديـگـر از خـوشـحـالى جـامـه خـود را بـر تـن مـى دريدند، عده اى روى زمين در مى غـلتـيدند، عده اى هم سم استر امام را در آغوش مى كشيدند و بالاخره جمعى نيز گردنها را بـه سـوى سايبان محملش كشيده ، هر كس به نحوى احساسات خود را ابراز مى كرد. روز بـه نـيـمـه رسـيـد و از چـشـمـان مـردم هـمـچـنان سيل اشك سرازير بود. بالاخره چند تن از راهـنـمـايـان فـريـاد بـرآوردند كه : ((اى مردم ، همه سكوت اختيار كرده گوش فرا دهيد. پيغمبر اسلام (ص ) را با ازدحام بر گرد فرزندش آزار مدهيد.....))
در آن هنگام امام (ع ) حديثى را با ذكر سلسله سند طلائيش كه مشهور است ، براى مردم چنين بازگو كرد:
خـدا مى فرمايد: ((كلمه توحيد يعنى لااله الاالله دژ من است ، هر كس ‍ وارد اين دژ شود، از عذابم ايمن است )).
امـام ايـن را بگفت و مركبش از جا حركت كرد، آنگاه دوباره سر از سايبان مركب بيرون آورده افزود: ((اما با رعايت شروط آن كه من خود از جمله شروط آن هستم )).
در آن روز تعدادى بالغ بر بيست هزار نفر قلم و دوات به دست داشتند كه حديث امام را مى نـوشـتـنـد. آرى ، و بـديـنـگـونـه مـورخـان رويـداد مـعـروف نـيـشـابـور را يـادداشـت كـرده اند((165)).
سـنـد ولايـتـعـهدى كه ماءمون آن را به خط خويش ، ضمن تعبيرهاى بازگو كننده موقعيت و سـجـايـا در شـخـصـيـت امـام اسـت . مـثلا ماءمون چنين مى نويسد: ((... چون او بديد فضيلت درخـشـانـش ، واكـنش ‍ چشمگيرش ، پارسايى برجسته اش ، زهد سره اش ، كناره گيرش از دنـيـا، و خـلاصـه خـويـشـتـن داريش از مردم را و بر وى (ماءمون ) ثابت گرديد اخبارى كه پـيـوسـتـه درباره او با هماهنگى مضمون شنيده مى شد، زبانهايى كه بر او اتفاق سخن داشـتـنـد، و چـون در او فـضـيـلت را بـه حـد عـالى ، زنـده و كامل يافت .....))
و بـه نـوشـتـه النـجوم الزاهره ، امام رضا ((سرور بنى هاشم و گرانقدرترين آنها در زمـان خـود بـود. مـاءمـون او را بـسـيـار گـرامـى مـى داشت ، در برابرش ‍ بسى كرنش مى كرد....))((166))
ماءمون كيست ؟
مقدمه
نام وى عبداللّه و فرزند هارون الرشيد است .
پدرش : پنجمين خليفه عباسى بود، و خودش پس از امين هفتمين خليفه اين سلسله به شمار مى رود.
مـادرش كـنيزى خراسانى است به نام ((مراجل )) كه در روزهاى پس ‍ از تولد ماءمون ، از دنـيـا رفـت . پـس مـاءمـون بـه صـورت نـوزادى يـتـيم و بى مادر پرورش يافت . مورخان نـوشـتـه انـد كـه ، مادر وى زشتترين و كثيفترين كنيز در آشپزخانه رشيد بود، و اين خود تاءييد داستانى است كه علت حامله شدن وى را بازگو مى كند((167)).
ماءمون را پدرش به جعفر بن يحيى برمكى سپرد تا در دامان خود او را بپروراند. ولادتش به سال 170 هجرى يعنى در همان شبى كه پدرش به خلافت رسيد، رخ داد.
در گذشتش به سال 218 هجرى بود.
فـضـل بـن سـهـل مـربـى وى بـود كـه بـه ذوالرئاستين شهرت داشت و بعد هم وزير خود ماءمون گرديد.
فرمانده كل قوايش طاهر بن حسين ذواليمينين بود.
خصوصيات ماءمون
زندگيش سراسر كوشش و فعاليت و خالى از تنعم بود، درست برعكس ‍ برادرش امين كه در آغوش زبيده ، پرورش يافته بود. هر كس زبيده را بشناسد در مى يابد كه تا چه حد بـايـد زنـدگـى امـيـن غـرق در خـوشگذرانى و تفريح بوده باشد. ماءمون مانند برادرش اصـالتـى چـندان براى خود احساس نمى كرد و نه تنها مطمئن به آينده خويش نبود بلكه برعكس ، اين نكته را مسلم مى پنداشت كه عباسيان به خلافت و حكومت او تن در نخواهند داد. از ايـنـرو، خـود را فـاقـد هـرگـونـه پـايـگـاهـى كـه بدان تكيه كند، مى ديد، و به همين دليل آستين همّت بالا زد و براى آينده اش به برنامه ريزى پرداخت . ماءمون خطوط آينده خـود را از لحـظـه اى تـعـيـين كرد كه به موقعيت خود پى برد و دانست كه برادرش امين از مزايايى برخوردار است كه دست وى از آنها كوتاه است .
او از اشـتـبـاهـهـاى امـيـن نـيـز پند آموخت . مثلا فضل با مشاهده امين كه به لهو و لعب خود را سـرگـرم سـاخته بود، به ماءمون مى گفت كه تو پارسايى و ديندارى و رفتار نيكو از خـود بـروز بـده ، و ماءمون نيز همينگونه مى كرد. هر بار كه امين حركت سستى را آغاز مى كرد، ماءمون آن حركت را با جدّيت در پيش مى گرفت ((168))
از ايـنـجـا مـا بـه راز نامه اى كه ماءمون براى عباسيان نوشته بود، پى مى بريم و مى فـهـمـيـم كه به چه دليل او خود را به صورت يك پندگوى پرهيزگار جلوه داده و نامه خـود را در هـاله اى از تـقـوى و پارسايى فرو برده بود! از اين نامه بى ميلى نسبت به دنـيـا، مـقـيـد بـودن بـه احـكـام و آموزشهاى دينى مى بارد! ماءمون با نگاشتن اين نامه مى خواست عباسيان را توجه دهد به اينكه او از قماشى برتر از قماش امين است .
گفته هايى درباره ماءمون
بـهـر حال ، ماءمون در علوم و فنون مختلف تبحّر يافت و برهمگنان خويش و حتى بر تمام عباسيان ، برترى يافت .
بـرخـى از آنـان مـى گـفـتـنـد: ((در مـيـان عـبـاسـيـان كـسـى دانـشـمـنـدتـر از مـاءمـون نبود))((169)).
ابـن نـديـم دربـاره اش چـنـيـن گـفـتـه : ((آگـاهـتـر از هـمـه خـلفـا نـسـبـت به فقه و كلام بود))((170)).
مـحـمـد فـريـد وجـدى نـيـز گفته : ((بعد از خلفاى راشدين كسى با كفايت تر از ماءمون نيامد))((171)).
از حـضـرت على (ع ) نيز نقل شده كه روزى درباره بنى عباس سخن مى گفت ، تا بدينجا رسيد كه فرمود: ((هفتمى از همه شان دانشمندتر خواهد بود))((172)).
سيوطى ، ابن تغرى بردى ، و ابن شاكر كتبى نيز ماءمون را چنين ستوده اند:
((بهترين مرد بنى عباس بود به لحاظ دورانديشى ، اراده ، بردبارى ، دانش ، زيركى ، هـيـبت ، شجاعت ، سيادت ، فتوت ، هر چند همه اين صفات را اعتقادش به خلق قرآن لكه دار نـمـوده بـود((173)). در مـيـان عـبـاسـيـان كـسى دانشمندتر از او به مقام خلافت نرسيد.....))((174))
رشـيـد هـمچنين مى گفت : ((در عبداللّه دورانديشى منصور، عبادت مهدى و بزرگى هادى را مـى بـيـنـم ، ولى مـن مـحـمد را بر او پيش انداختم در حالى كه مى دانستم محمد تابع هواى نـفـسـش اسـت ، هـر چـه بـه دسـت مـى آورد به اسراف از كف مى بازد، زنان و كنيزان را در تصميمهاى خويش شركت مى دهد. اگر ام جعفر ـ يعنى زبيده ـ نبود و بنى هاشم هم اصرار نمى داشتند، حتما عبداللّه را بر او مقدم مى داشتم .....))((175))
كـوتـاه سـخـن آنـكـه هـر كـه ـ از مـورخـان يـا ديـگـرى ـ بـه شـرح حـال مـاءمـون پـرداخـته ، برتريش را تصديق و او را تنها مرد ارزنده ميان خلفاى عباسى معرفى كرده است .
آنـچـه بـراى مـا در ايـنـجـا مـهـم است همين نگرش كوتاه بر زندگى وى مى باشد تا به اجمال زيركى و سياست و تدبير نيكويش را به خاطر آوريم . ديگرى نيازى به كنجكاوى در شرح احوالش نداريم كه اين خود با هدف نگارش اين كتاب سازگار نمى آيد.
البـتـه در فـصـلهـاى بعدى باز هم درباره ماءمون سخن خواهيم راند، البته تا جايى كه به موضوع كتاب ارتباط يابد.
آرزوهاى ماءمون و رنجهايش
عباسيان از ماءمون خشنود نبودند!!
از نظر مورخان جاى هيچ ترديد نيست كه ماءمون بمراتب از امين شايسته و سزاوارتر به امـر خـلافـت بـود((176)). مـا حـتـى اعـتـرافـى از خـود رشـيـد نـيـز در اين باره نـقـل كـرديـم و ديـديـم چـگـونه با اينوصف براى گزينش امين دو عذر مى آورد: يكى آنكه عـبـاسـيـان خـليـفـه شـدن مـاءمـون را نـمـى پـذيـرنـد، هـر چـنـد بـه لحـاظ سـن ، فضل و زيركى اين شايستگى را دارد. ديگر آنكه مى گفت : ((عباسيان بخاطر پيروى از هـواى نـفـس خويش ‍ امين را بيشتر مى پسندند، چه در نهاد او چنين و چنان مى گذرد....)) تا آنكه گفت : ((اگر به فرزندم عبداللّه تمايل كنم ، بنى هاشم را به خشم خواهم آورد، و اگـر خـلافـت را بـه دسـت مـحمد بسپارم از تباهيى كه بر سر ملت خواهد آورد، ايمن نيستم .....)) همچنين مى گفت : ((اگر ام جعفر (يعنى زبيده ) نبود و بنى هاشم نيز به او (يعنى امين ) راغب نبودند، بيشك عبداللّه را مقدم مى داشتم .....))
مـاءمـون نيز در پايان نامه خود خطاب به عباسيان مطالبى به اين شرح بازگو كرده : ((امـا ايـنـكـه نـوشـتـه ايـد در قـلمـرو حـكـومـت مـن نـاراحـتـيـهـايـى تـحمل كرده ايد، بجان خودم سوگند كه اين جز از ناحيه خودتان نبوده . زيرا شما از امين پـشـتـيبانى مى كرديد و به او تمايل داشتيد، آنگاه چون من او را بكشتم شما گروه گروه پـراكـنـده شديد، گاهى از پى ابن ابى خالد افتاديد، گاهى از اعرابى پيروى كرديد، زمـانـى ابـن شـكـله را اطـاعـت كـرديد و بعد هم از هر كسى كه به روى من شمشير مى كشيد طرفدارى مى نموديد. اگر عادتم بخشش و در سرشتم روح گذشت نبود، احدى از شما را بـر روى زمـيـن زنـده نـمـى گـذاشـتـم ، چـه خـون هـمـگـى شـمـا حلال است .....))
بزودى از فضل بن سهل عباراتى نقل خواهيم كرد كه از جمله به ماءمون گفته بود: ((..... فرزندان پدرت با تو و با افراد خانواده ات دشمنند.....))
از ايـنگونه متون تاريخى بسيار است كه همه دلالت بر موضع منفى عباسيان در برابر ماءمون و نظر موافقتشان نسبت به برادرش امين ، دارند.
راز نـارضـايـتـى عـبـاسـيان از ماءمون چه بود؟ آخر چرا برادرش امين را بر او، كه بسى شايسته تر و لايقتر براى خلافت بود، ترجيح مى دادند؟
براى پاسخ به اين سئوال مى كوشيم تا با مراجعه به متون تاريخى ، حقيقت جريان را دريابيم .
شـايـد راز روگـردانـى عـبـاسيان از ماءمون آن بود كه مى ديدند برادرش امين يك عباسى اصيل به شمار مى رود. پدرش هارون و مادرش زبيده بود. زبيده خود يك هاشمى و هم نوه منصور بود((177)). او بزرگترين زن عباسى بطور اطلاق به شمار مى رفت .
امين در دامان فضل بن يحيى برمكى ، برادر رضاعى رشيد و متنفذترين مرد در دربار وى ، پـرورش يـافته و فضل بن ربيع نيز متصدى امورش ‍ گشته بود؛ مرد عربى كه جدش آزاد شده عثمان بود و در مهرورزيش ‍ نسبت به عباسيان ، كسى ترديد نداشت .
امـا مـاءمـون در دامـان جـعـفـر بن يحيى پرورش يافت كه نفوذش بمراتب كمتر از برادرش فضل ، مى بود.
امـا مـربـيـش و كـسـى كـه امـورش را تـصـدى مـى كـرد، مـردى بـود كـه عباسيان بهيچوجه دل خـوشـى از او نـداشـتـنـد، چـه مـتـهـم بـود بـه ايـنـكـه مـايـل بـه عـلويـان اسـت . مـيـان وى و مـربـى امـيـن ، فـضـل بـن ربـيع ، هم كينه بسيار سختى وجود داشت . اين شخص همان كسى بود كه بعدا وزيـر و هـمـه كـاره مـاءمـون گـرديـد، يـعـنـى فـضـل بـن سـهـل فـارسـى . عباسيان از ايرانيان مى ترسيدند و از دستشان به ستوه آمده بودند، از اينرو بزودى جاى آنها را در دستگاه خود به تركان و ديگران واگذار كردند.
مادر ماءمون ، يك زن خراسانى و غير عرب بود كه در روزهاى نخستين وضع حملش ، از دنيا چشم فرو بست . ولى حتى اگر زنده مى ماند هرگز ياراى رقابت با زبيده را نمى داشت . كـنـيزى بسيار زشت و كثيف بود كه در آشپزخانه رشيد خدمت مى كرد. اگر بگوييم مرگ اين زن به سود ماءمون بود، از حقيقت فرا نرفته ايم . بيچاره آنقدر در نظر مردمان خوار و بى مايه مى نمود كه ماءمون را به وجود او سرزنش مى كردند.
در اشعار زير مى بينيم چگونه امين برادر خود را در مورد مادرش ‍ سرزنش مى كند:
((هنگامى كه مردان به فضل خويش سر بر مى افرازند
((تو بر جا منتظر بمان كه هرگز سرافراز نيستى
((خدايت به تو هر چه خواستى عطا كرد
((اما خلافت دلخواهت را نزد ((مراجل )) يافتى
((هر روز با دلى پر اميد بر سر منبر مى روى
((ولى پس از من هرگز بدان دست نخواهى يافت ((178)).
امين در جاى ديگر دامنه هجو را به فحش و ناسزا مى كشاند و اين در ايام شورشى بود كه ميان آن دو برخاسته بود:
((اى پسر كسى كه به نازلترين قيمت فروخته شد
((در بازار ميان مردم ، و به زيادتر از آن خريدارى نداشت
((در هر نقطه اى از بدن تو كه جاى سر سوزنى باشد
((اثرى از نطفه شخصى در آن يافت مى شود
سپس ماءمون چنين پاسخ داد:
((مادران چيزى جز ظروف و پذيرنده
((وديعه نيستند، و كنيزان نيز اين منظور را بسند
((چه بسا زن تازى كه نتواند فرزند نجيبى بياورد
((و چه بسا كنيز پارسى كه در كلبه اش نجيبى زاييده شود((179)).
موقعيت برتر امين
پس از ذكر مطالب فوق ، اكنون لازم است برترى موقعيت امين را نسبت به برادرش ماءمون خـاطـرنـشـان كـنـيـم . امـيـن داراى دارو دسـتـه بـسـيـار نـيـرومـنـد و يـاران بـسـيـار قابل اعتمادى بود كه در راه تحكيم قدرتش كار مى كردند. اينها عبارت بودند از داييهايش ، فـضـل بـن يـحـيـى بـرمـكى ، بيشتر برمكيان اگر نگوييم همه شان ، مادرش زبيده ، و بلكه عربها چنانكه توضيح خواهيم داد.
با توجه به اين نكته كه همينان بودند شخصيتهاى با نفوذى كه رشيد را تحت تاءثير قـرار مـى دادند، و نقشى بزرگ در تعيين سياست دولت داشتند، ديگر طبيعى مى نمايد كه رشـيد در برابر نيروى آنان اظهار ضعف كند و در نتيجه اطاعت از آنان مجبور شود كه مقام ولايـتـعـهـدى را بـه فـرزنـد كـوچـكـتر خود، يعنى امين ، بسپارد و فرزند بزرگتر خود ـ ماءمون ـ را رها كرده و فقط او را وليعهد دوم پس از فرزند كوچكترش اعلام كند.
شـايـد ايـن حـس گـروه گرايى و تعصب بنى هاشم و همچنين بزرگى مقام عيسى بن جعفر بـود كـه نقش مهم خود را در پيش انداختن ولايتعهدى امين باز مى كرد((180)). در ايـن مـاجـرا نـقـش اصـلى در دسـت زبيده بود كه اين موضوع را به سود فرزند خود تمام كرد((181)).
مـورخـان بـراى مـا چـنـيـن مـى نـگـارنـد: عـيـسـى بـن جـعـفـر بـن مـنـصـور، دايـى امـين ، نزد فـضـل بـن يـحـيـى آمد و اين در حالى بود كه او لشگرى را به سوى خراسان رهبرى مى كـرد. عيسى به او گفت : ((ترا به خدا سوگند مى دهم كه در مورد بيعت براى خواهرزاده مـن كـار كـن ، چه او فرزند تست ، و خلافتش به سود تو خواهد بود. خواهرم زبيده از تو هـمـيـن را مى خواهد)) فضل نيز به او قول مساعد داد، و پس از پيروزى بر شورشگران و فـرمـاندهانش براى محمد بيعت گرفت ((182))، و اين برغم آن بود كه ماءمون شش ماه و به قولى يك ماه از او بزرگتر بود.
در اين هنگام ، ديگر رشيد در برابر امر واقع شده قرار گرفت . زيرا كسى كه اقدام به ايـن امـر كـرد، هـمـيـن شـخـص بـود كـه آنقدر از نفوذ و قدرت برخوردار بود كه ممكن نبود حـرفـش را رد كـرد. وى آن چـنـان خـدمـات برجسته اى ارائه داده بود و برگهاى برنده و درخـشـانـى در اخـتـيـار داشـت كه براى رشيد يا ديگرى امكان نداشت آنها را انكار كند و يا ناديده شان بگيرد.
مـلاحـظـه كـرديـد كـه چـگـونـه عـيـسـى بـن جـعـفـر تـقـاضـاى خـواهـرش زبـيـده را بـراى فضل عنوان مى كند و مى گويد كه او خواسته تا حتما در اين باره اقدام بشود. زبيده نزد عباسيان حرمتى بزرگ و نفوذى گسترده و بر رشيد نيز تسلطى بسيار داشت . همين زبيده بـود كـه برمكيان را تشويق مى كرد تا به منظور بقاى سلطنت و دوام حكومت عباسيان ، در كـنـار ايـشـان بـاشـنـد. ايـن مـعـنـا بـخـوبـى از گـفـتـار عـيـسـى بـر مـى آيـد كـه بـه فـضـل گـفـتـه بـود: ((او فـرزنـد خـود تـسـت و خـلافـتش به سود تو مى باشد)). پس فـضـل در انـجـام كـارى كـه از او خـواسـتـه شـده بـود، دليل قانع كننده اى در جهت مصالح خويش و برمكيان داشت . اين كار نقش تعيين كنده اى نيز براى آينده برمكيان در زمينه حكومت عباسيان ، در بر مى داشت .
كـلام نـقـل شـده از عيسى روشنگر اهميت نقش زبيده نيز مى باشد، و ما را بدين نكته توجه مى دهد كه چگونه اين زن نفوذ خود را به كار برد تا دولتيان را به مقدم شمردن امين بر مـاءمـون ، قـانـع گـردانـد. بـعـلاوه ، او دائمـا رشـيـد را نيز بر ولايتعهدى امين ترغيب مى نـمـود((183))، آنـهـم بـه گـونـه اى كـه خـود رشيد مى گفت : ((اگر ام جعفر (يعنى زبيده ) و تمايل بنى هاشم نبود بيشك عبداللّه را (بر امين ) ترجيح مى دادم )).
افـزون بر همه اينها، ما هرگز بعيد نمى دانيم كه زبيده براى تضمين ولايتعهدى براى فـرزنـد خـويـش ، از امـوال خـويـش نـيـز در ايـن راه اسـتـفـاده كـرده بـاشـد. سـخـن فـضـل بـن سـهـل بـر ايـن مـطـلب دارد كـه بـه ماءمون مى گفت : ((او فرزند زبيده است ، دائيهايش بنى هاشمند، و زبيده و اموالش ....))
گـذشـتـه از ايـن ، بـا توجه به نقشى كه مساءله نسب در انديشه عربها دارد، رشيد به احـتـمال قوى برترى امين بر ماءمون را بدين لحاظ نيز مورد نظر داشته است . برخى از مـورخـان ايـن مـطـلب را بـه ايـن عـبـارت بـيـان كـرده انـد: ((در سال 176، رشيد پيمان ولايتعهدى را براى ماءمون پس از برادرش امين بست .... ماءمون از لحاظ سنى يك ماه بزرگتر از امين بود. اما امين زاده زبيده دختر جعفر از زنان هاشمى بود، در حـالى كـه مـاءمـون از كـنيزى به نام ((مراجل )) زاده شده و او نيز در ايام نقاهت پس از زايمان درگذشته بود.....))((184))

next page

fehrest page

back page