next page

fehrest page

back page

فرار ضحاك مشرقى  
طبرى از قول ضحاك مشرقى آورده است :
وقتى ديدم ياران حسين (ع ) همگى شهيد شدند و بجز اهل بيت او و سويد بن ابى عمرو و بشير بن عمرو حضرمى كسى ديگر برايش باقى نمانده است ، به حضرتش گفتم : اى پسر پيغمبر خدا! قرارى كه بين من و شما بود به خاطر داريد؟ كه من گفتم از تو دفاع مى كنم ، مادامى كه يار و ياور داشته باشى ، و چون كسى برايت باقى نماند، من آزادم كه بازگردم و شما هم موافقت فرموديد؟ امام پاسخ داد: آرى درست گفتى ؛ ولى چگونه خودت را نجات مى دهى ؟ اگر مى توانى خود را (از دست اين درياى دشمن ) نجات دهى ، آزادى .
من هنگامى كه در بحبوحه جنگ متوجه شدم كه اسبهاى همرزمانمان ، از ياران امام ، به وسيله كوفيان پى شده و از پاى در مى آيند، اسب سوارى خود را در يكى از چادرهاى يارانمان ، كه در قلب ديگر چادرها قرار داشت ، بستم (و به اين ترتيب آن را از تيررس دشمنان پنهان داشتم ) و سپس خود پياده به جنگ با كوفيان پرداختم و دو تن از آنان را در پيش پاى امام به خاك هلاك انداختم و دست متجاوز ديگرى را هم به ضرب شمشير از پيكر جدا ساختم . و امام بارها به من فرمود: دست مريزاد، خدا دستت را قطع نكند، خداوند به خاطر اهل بيت پيامبرت تو را پاداش خير دهاد.
بارى ، چون امام مرا رخصت بازگشت داد، اسبم را از ميان آن خيمه بيرون كشيدم و بر پشت آن جستم و روى زين قرار گرفتم و تازيانه بر آن زدم و او را به تاخت واداشتم و چون سرعت گرفت ، خود را به سپاه دشمن زدم . دشمن كه با حركت ناگهانى من روبرو شده بود، جا خورد و برايم راه باز كرد و من از آن درياى سپاه بيرون آمدم ؛ اما پانزده نفر از ايشان به تعقيب من پرداختند.
من همچنان پيش مى تاختم تا به شفيه ، آباديى در كنار فرات ، رسيدم . آنجا بود كه دنبال كنندگانم به من رسيدند. پس به سويشان برگشتم كه از ميان آن جمع كثير بن عبدالله شعبى و ايوب بن شرح خيوانى و قيس بن عبدالله صائدى مرا شناختند و به ديگر يارانشان نشان دادند و گفتند: اين ، پسرعموى ما ضحاك بن عبدالله مشرقى است . شما را به خدا سوگند كه مزاحم او نشويد. در آن گروه ، سه نفر تميمى با آنها بودند كه با تقاضاى اشان موافقت كردند و گفتند: آرى ، به خدا كه ما پيشنهاد برادران و همپيمانان خود را مى پذيريم و مزاحم دوست آنها نمى شويم . بدين ترتيب ، وقتى كه تميميان با پيشنهاد دوستان قديمى من موافقت كردند، ديگران هم پذيرفتند و من نجات يافتند!
طبرى در اينجا مى نويسد آخرين كس از اصحاب حسين كه همچنان درباريش پاى مى فشرد، سويد بن عمرو، نوه ابومطاع خثعمى بود.
مؤ لف گويد تا اينجا شهادت ياران حضرت ابا عبدالله حسين - عليه السلام - را از اخبار طبرى در تاريخ او آورديم ؛ بدون اينكه خود را مقيد كرده باشيم كه حوادث و رويدادهاى آن روز را به ترتيبى كه او آورده است ، نقل نماييم . زيرا پيداست طبرى آن دقت لازم را در ذكر توالى آن رويدادها ننمود و تنها منظورش ذكر آنها بوده است .
اين را هم بگوييم ، ترتيبى را كه ما در اينجا رعايت كرده ايم نيز حاصل بررسى علمى در غير اخبار طبرى نبوده است ؛ بلكه با توجه به قرائن موجود در اخبار طبرى دريافتيم كه بايد شهادت آن رادمردان عالم انسانيت به همين ترتيبى باشد كه ما رعايت كرده ايم . و در جاى ديگر از اخبار ديگران استفاده اى شده ، در پاورقى به آن تصريح كرده ايم .
و از آنجا كه طبرى در تاريخش تمامى رويدادهاى مربوط به ياران امام حسين (ع ) را نياورده و حال آنكه در برخى از آنها مواردى يافت مى شود كه روشنگر مطالب و حقايقى است كه ما به دنبال آنها مى باشيم تا سبب قيام و شهادت طلبى امام را دريابيم ، از اين رو به ذكر مقدارى ، هر چند اندك ، از آنها به شرح زير برآمده ايم .
شهدايى ديگر  
1. عمرو بن خالد  
خوارزمى در مقتل خود مى نويسد: عمرو بن خالد ازدى ، از ياران امام ، قدم به ميدان جنگ نهاد، در حالى كه مى گفت :
اليوم يا نفس الى الرحمن
تمضين بالروح و بالريحان
اليوم تجزين على الاحسان
قد كان منك غابر الزمان
ما خط باللوح لدى الديان
فاليوم زال ذاك بالغفران
لا تجزعى فكل حى فان
والصبر اءحظى لك بالامان
اى دل ! تو امروز پيش خدا مى روى و به جهان پر از لطف و صفا قدم مى گذارى . امروز، تو كار نيكى كه انجام داده اى پاداشش را در آينده اى نزديك مى گيرى . و آنچه را در گذشته از بديها مرتكب شده بودى ، امروز همگى با قلم عفو و بخشش پاك شده است . ناراحتى نكن كه هر زنده اى در آخر مردنى و فانى است ، و شكيبايى بهترين داورى آرامش بخش براى توست .
او با كوفيان جنگيد تا به درجه شهادت رسيد. (182)
2. سعد بن حنظله  
پس از عمرو، سعد بن حنظله تميمى قدم به ميدان گذاشت ، در حالى كه مى گفت :
صبرا على الاسياف والاسنه
صبرا عليها لدخول الجنة
و حور عين ناعمات هنه
لمن يريد الفوز لا بالظنه
يا نفس ! للراحه فاطرحنه
و فى طلاب الخير فارغبنه
اى دل ! براى ورود به بهشت و ديدار با حوران لطيف اندام بهشتى ، كه بى گمان آماده پذيرايى از طالبان رستگارى مى باشند، بر زخم سنان نيزه ها و لبه تيز شمشيرها شكيبا باش .
اى دل ! از راحتى و راحت طلبى چشم بپوش و در راه به دست آوردن خير و ثواب بكوش .
آنگاه به سپاه دشمن حمله برد و بسختى با آنان جنگيد تا سرانجام به شهادت رسيد. (183)
3. عبدالرحمان بن عبدالله يزنى  
سپس نوبت به عبدالرحمان بن عبدالله يزنى رسيد. او بيرون شد و مى گفت :
اءنا ابن عبدالله من آل يزن
دينى على دين حسين و حسن
اضربكم ضرب فتى من اليمن
اءرجو بذاك الفوز عند المؤ تمن
من عبدالله يزنى هستم ، و پيرو دين امام حسن و امام حسين مى باشم . با شمشير خود، ضرب شصت جوانان يمنى را به سر شما فرود مى آورم و بدين طريق ، رستگارى را از خدا آرزو مى كنم .
آنگاه بر سپاه دشمن حمله نمود و تيغ در ميان آنها نهاد تا به شهادت رسيد.(184)
4. قرة بن ابى قره  
سپس قرة بن ابى قره غفارى از سپاه امام قدم بيرون گذاشت ، در حالى كه مى گفت :
قد علمت حقا بنو غفار
و خندف بعد بنى نزار
باءننى الليث الهزبر الضارى
لاضربن معشر الفجار
بحد عضب ذكر بتار
يشع لى فى ظلمة الغبار
دون الهداة السادة الابرار
رهط النبى اءحمد المختار
قبايل غفار و خندف و نزار بخوبى مى دانند كه من شير بيشه شجاعتم ، و گروه تبهكاران را با شمشير بران و قاطعى كه در دست دارم درهم مى كوبم ، و در راه رهبر و سرور آزادگان و خانواده احمد مختار (ص ) شمشير مى زنم .
5. عمرو بن مطاع  
چون عمرو بن مطاع جعفى به ميدان جنگ آمد، گفت :
اءنا ابن جعفى و اءبى مطاع
وفى يمينى مرهف قطاع
و اءسمر سنانه لماع
يرى له من ضوئه شعاع
قد طاب لى فى يومى القراع
دون حسين وله الدفاع
آنگاه به دشمن حمله برد و جنگيد تا به شهادت رسيد. (185)
6. چون غلام ابوذر  
در كتاب مثيرالاحزان و اللهوف آمده است : جون ، غلام ابوذر، كه برده اى سياه چرده بود، پيش آمد تا به ميدان جنگ قدم گذارد. امام به وى فرمود: من تو را از شركت در جنگ معاف مى دارم . چرا كه تو با ما همراه بودى تا به نعمت و سلامتى دست يابى ، اينك خود را درگير ما مساز. جون گفت : اى پسر پيغمبر خدا! من در آرامش و شادى شريك و همراه شما باشم ، اما در شدت تشنگى و تنگى شما را به خود واگذارم ؟! مرا اگر چه نژادى نامعلوم و چهره اى سياه است ، اينك بر من رحمت آر تا چهره ام سفيد و نژادم شريف و وجودم عطرآگين گردد. نه به خدا قسم ، من دست از شما بر نمى دارم تا آنگاه كه اين خون ناچيزم با خون شما عجين گردد. اين بگفت و به درياى دشمن حمله برد و جنگيد تا شربت شهادت نوشيد. (186)
خوارزمى در مقتل خوارزمى خود مى نويسد: جون به هنگام حمله به سپاه دشمن چنين مى خواند:
كيف يرى الفجار ضرب الاسود
بالمشرفى فى القاطع المهند
اءحمى الخيار من بنى محمد
اءذب عنهم باللسان واليد
اءرجو بذاك الفوز عند المورد
من الاله الواحد الموحد (187)
تبهكاران ضربه يك سياه را با شمشيرى بران چگونه مى بينند؟
من از برگزيده گان خاندان محمد حمايت مى كنم ، و با دست و زبان رنج را از ايشان دور مى سازم ، و بدان وسيله در روز قيامت از خداى يكتا اميد رستگارى دارم .
او در حملات سخت خود بيست و پنج نفر از دشمنان را به خاك هلاك انداخت تا اينكه سرانجام به شهادت رسيد.
امام (ع ) خود را به بالين او رسانيد و فرمود: بارخدايا! رويش را سفيد و جسمش را خوشبو گردان و او را با محمد - صلى الله عليه و آله - محشور فرما و بين او و آل محمد جدايى ميفكن . (188)
7. انيس بن معقل  
در مقتل خوارزمى آمده است : پس از جون ، انيس بن معقل اصبحى رو به جنگ نهاد، در حالى كه مى گفت :
اءنا اءنيس و اءنا ابن معقل
و فى يمينى نصل سيف فيصل
اءعلو به الهامات بين القسطل
حتى ازبل خطبه فينجلى
عن الحسين الفاضل المفضل
ابن رسول الله خير مرسل
او جنگيد تا به شهادت رسيد.
8. حجاج بن مسروق  
آنگاه حجاج بن مسروق ، كه مؤ ذن امام بود، رو به ميدان نهاد و مى گفت :
اقدم حسين هاديا مهديا
اليوم نلقى جدك النبيا
ثم اءباك ذا العلا عليا
والحسن الخير الرضا الوليا
وذا الجناحين الفتى الكميا
و اءسدالله الشهيد الحيا
او به سپاه دشمن حمله برد و جنگيد تا به شهادت رسيد.
9. جنادة بن حرث  
سپس جناده ، فرزند حرث انصارى ، قدم به ميدان نهاد، در حالى كه چنين مى خواند:
اءنا جنادة اءنا ابن الحارث
لست بخوار و لا بناكث
عن بيعتى حتى يقوم وارثى
من فوق شلو فى الصعيد ماكث
او حمله برد و از كوفيان مى كشت تا اينكه خود از پاى درآمد و شهيد شد.
10. عمرو بن جناده  
آنگاه عمرو بن جناده بيرون آمد و اين حماسه را بر لب داشت :
اضق الخناق من ابن هند وارمه
فى عقره بفوارس الانصار
و مهاجر بن مخضبين رماحهم
تحت العجاجه من دم الكفار
خضبت على عهد النبى محمد
فاليوم تخضب من دم الفجار
واليوم تخضب من دماء معاشر
رفضوا القرآن لنصرة الاشرار
طلبوا بثارهم ببدر وانثنوا
بالمرهفات و بالقنا الخطار
والله ربى لا اءزال مضاربا
للفاسقين بمرهف بتار
هذا على اليوم حق واجب
فى كل يوم تعانق و حوار
گلوى فرزند هند و يارانش را در همان جولانگاهشان ، به يارى سواركاران مهاجر و انصار درهم بفشار كه از همان زمان پيغمبر، نيزه هاشان در زير گرد و غبار از خون آن كافران رنگين شده است . آن نيزه ها كه از زمان آن حضرت از خون ايشان رنگين شده بود، امروز هم از خون فاجران رنگين مى شود. امروز از خون كسانى رنگين مى شود كه به خاطر يارى اشرار، قرآن را پشت سر انداخته ، به انتقام خونهايى كه در بدر از شمشيرهاى تيز و برنده مسلمانان ريخته شده قيام كرده اند. به خدايم سوگند كه شمشير برنده خود را پى در پى بر آن فاسقان فرود مى آورم و اين كار را در اين عرصه نبرد بر خود واجب مى شمارم .
آنگاه به سختى حمله برد و جنگيد تا به شهادت رسيد.
11. نوجوانى يتيم  
سپس نوجوانى كه پدرش در يارى امام به شهادت رسيده بود، به يارى امام (ع ) برخاست . زيرا مادرش به او گفته بود: فرزند! به يارى امام برخيز و در ركاب او بجنگ تا به شهادت برسى . پسر فرمان برد و گفت : اين كار را مى كنم و قدم پيش گذاشت . امام (ع ) چون چشمش به او افتاد، فرمود: پدر اين جوان در جنگ كشته شده ، شايد كه مادرش از جنگيدن او ناخشنود باشد؛ اما آن جوان گفت : اى پسر پيغمبر خدا! مادرم ، خود مرا به اين جهان فرمان داده است . پس قدم به ميدان جنگ نهاد، در حالى كه چنين مى خواند:
اءميرى حسين و نعم الامير
سرور فؤ اد البشير النذير
على و فاطمة والده
فهل تعلمون له من نظير
آقاى من حسين است و چه آقاى نيكى است . او مايه شادى دل پيامبر خداست . او پسر على و فاطمه است ، آيا نظيرى براى او سراغ داريد؟
او جنگ نمايانى كرد تا به شهادت رسيد. كوفيان سر او را بريدند و به جانب سراپرده امام افكندند! مادرش پيش دويد و سر بريده فرزندش را برداشت و خطاب به او گفت :
آفرين بر تو اى پسركم ، نور چشم و آرامش ده دل من ! آنگاه سر بريده فرزندش را بشدت بر فرق يكى از كوفيان كوبيد كه به خاك هلاك افتاد. پس ‍ عمود خيمه را بركشيد و به سپاه ابن سعد حمله برد، در حالى كه مى گفت :
اءنا عجوز فى النسا ضعيفه
بالية خالية نحيفة
اضربكم بضربة عنيفه
دون بنى فاطمة الشريفه
من زنى ضعيف و ناتوانم كه در مقام وداع از فرزندان زهرا شما را بسختى مى زنم .
او با همان چوب دو تن از سربازان عمر سعد را بكشت . اما امام به وى فرمان داد تا به جاى خود بازگردد و در حقش دعاى خير فرمود. (189)
خوارزمى در مقتل خود مى نويسد:
يكايك ياران حضرت ابا عبدالله (ع ) به خدمتش رسيدند و مى گفتند:
السلام عليك يابن رسول الله . و امام مى فرمود: و عليك السلام . ما هم در پى تو مى آييم . آنگاه اين آيه را قرائت مى فرمود: فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا آن وقت آن اصحابى به دشمنان حمله مى برد و مى جنگيد تا به شهادت مى رسيد. شركت ياران آن حضرت در جنگ با كوفيان تا آخرين نفر به همين ترتيب ادامه داشت . (190)
نخستين گفتار
شهدا از عترت پيامبر خدا (ص )
بخش ششم :
# على اكبر نخستين شهيد از خاندان پيغمبر (ص )
# خيل شهيدان هاشمى
# شهادت عبدالله بن مسلم بن عقيل
# شهادت فرزندان عقيل
# شهادت محمد و عون فرزندان - حضرت زينب (س ) - و عبدالله بن جعفر
# شهادت عبدالله و قاسم فرزندان امام حسن (ع )
# شهادت برادران امام حسين (ع )
# شهادت حضرت ابوالفضل العباس (س )
# كشتن كودكان از خاندان پيغمبر (ص )
# شهادت امام حسين (ع ) سبط پيامبر خدا (ص )
شهدا از عترت پيامبر خدا (ص )
خوارزمى در مقتل خود مى نويسد: هنگامى كه براى حسين (ع )، به غير از خانواده اش ، يار و ياورى باقى نماند، آنها گرد يكديگر جمع شدند و با هم وداع نموده ، عازم جنگ شدند. (191)
نخستين شهيد از خانواده پيغمبر  
طبرى در تاريخ خود مى نويسد: نخستين شهيد از نوادگان ابوطالب در آن هنگامه ، على اكبر، فرزند امام حسين (ع ) بود كه مادرش ليلا (دختر ابومرة بن عروه مسعود ثقفى ) (192) و جده مادرش ميمونه (دختر ابوسفيان حرب ) (193) نام داشته است .
همين قرابت با خاندان بنى اميه سبب شده بود براى على اكبر امان نامه بنويسند و ارسال دارند تا وى دست از يارى پدرش بازداشته ، خود را در پناه خلافت بكشد و از كشته شدن در امان بماند!
مصعب زبيرى در اين مورد و با توجه به امان نامه ارسالى عبيدالله زياد براى فرزند حسين (ع ) مى نويسد كه به على اكبر گفتند:
تو را با اميرالمؤ منين يزيد بن معاويه خويشاوندى است و ما در نظر داريم كه اين پيوستگى را رعايت كنيم . بنابراين اگر مايل باشى در امان ما خواهى بود!
على در پاسخ آنها گفت :
بهتر است خويشاوندى با رسول خدا (ص ) مراعات شود. او در حمله به قواى كوفيان مى گفت ... . (194)
خوارزمى نيز در مقتل خود مى گويد: حسين به هنگام عزيمت فرزندش ‍ على به جانب ميدان محاسن خود را در دست گرفت و رو به آسمان كرد و گفت :
بارخدايا! تو بر اين مردم گواه باشد كه شبيه ترين جوانان به پيامبرت محمد (ص ) از نظر خلق و خوى و طرز سخن گفتن ، به ميدان جنگ با اين قوم قدم گذاشته است . (جوانى ) كه هر گاه شوق ديدار پيامبرت را داشتيم ، نظر به سيماى او مى انداختيم .
بارخدايا! بركات زمين را از آنان برگير و اجتماعشان را به پراكندگى مبدل ساز و ايشان را بسختى درهم بكوب و افكارشان را ناهماهنگ گردان و مورد خشم و نفرت فرمانروايشان قرار ده ؛ آن سان كه هرگز از آنها راضى نشوند.
چه ، آنها ما را به نزد خود فرا خواندند تا به يارى ما برخيزند، ولى پيمان شكستند و به جان ما افتادند و در مقام كشتن ما برآمدند!
آنگاه امام ، عمر سعد را مورد خطاب خود قرار داد و فرياد زد:
از جان ما چه مى خواهى ؟ خداوند نسلت را براندازد و اميدت را برآورده نسازد و بركتش را از تو برگيرد و كسى را بر تو چيره سازد كه در بسترت ، سر از تنت جدا سازد؛ از آن رو كه پيوند مرا بريدى و بستگى مرا با رسول خدا (ص ) ناديده گرفتى .
آنگاه با صداى بلند اين آيه را خواند: ان الله اصطفى ء آدم و نوحا و ءال ابراهيم و ءال عمران على العالمين ، ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم (195)
از آن سو على اكبر به سپاه عمر سعد حمله برد، در حالى كه مى گفت :
اءنا على بن الحسين بن على
نحن و بيت الله اءولى بالنبى
والله لا يحكم فينا ابن الدعى
اءطعنكم بالرمح حتى ينثنى
اءضربكم بالسيف حتى يلتوى
ضرب غلام هاشمى علوى
من على ، فرزند حسين بن على هستم . ما، به خداى كعبه سوگند، به پيامبر نزديكتريم . به خدا سوگند كه فرزند زنازاده حق فرمانروايى بر ما را ندارد و از اين رو با نيزه هاى خود شما را آن چنان مى زنم كه كج شود. و آن چنان با شمشير شما را مى زنم كه ضرب شصت جوانان علوى را درك كنيد.
او همچنان مى جنگيد و پيش مى رفت . تا آنجا كه فرياد اعتراض و ناله درماندگى كوفيان به هوا برخاست و هيچ گريزگاهى نيز نمى يافتند.
سرانجام اين جوان رشيد و دلاور حسين (ع ) كه در پهنه كارزار با دشمن بسختى كوشيده و طومار عمرشان را درنورديده بود، خسته و از تشنگى درمانده ، با تنى از ضربات شمشير و سنان نيزه هاى دشمن سخت مجروح و غرقه خون به خيمه گاه در نزد پدر باز آمد و گفت : اى پدر! تشنگى مرا از پاى درآورده و سنگينى اين همه ابزار جنگى توان از من ربوده است . با اين همه ، آيا آبى يافت مى شود، تا سوز عطش تسكين دهم ، و براى جنگيدن با دشمنان نيرويى تازه يابم ؟ امام حسين (ع ) (از اين سخن فرزند) گريست و فرمود:
اى پسركم ! بر محمد (ص ) و على (ع ) و پدرت بسى سخت و ناگوار است كه تو آنان را بخوانى ، ولى در انجام خواسته ات ناتوان باشند؛ آنان را به فريادرسى خود بخوانى و نتوانند به فرياد برسند. آنگاه انگشترى خود را به وى داد و فرمود:
اين انگشترى را بگير و در دهان بگذار و به ميدان جنگ دشمنانت بازگرد كه اميد دارم ديرى نپايد كه از دست جدت با شربتى سير آب گردى كه پس از آن هرگز روى تشنگى نبينى .
على اكبر بار ديگر رو به ميدان كارزار آورد و مى گفت :
الحرب قد بانت لها حقائق
و ظهرت من بعدها مصادق
والله رب العرش لا نفارق
جموعكم اءو تغمد البوارق (196)
جنگ ، حقايق را آشكار ساخت و از پس آن راستيها آشكار گرديد. به خداى عرش سوگند كه تا آن هنگام كه شمشيرها در نيام نروند، از شما دست بر نمى داريم و جدا نمى شويم .
طبرى در تاريخ خود مى نويسد: آن وقت بر سپاه دشمن حمله برد و قلب آن را از هم بدريد و چون نوبت اول بارها صفوف كوفيان را از هم بشكافت و تفرقه در قواى آنان انداخت و خاك مرگ بر سر آنان پاشيدن گرفت .
در اين ميان مرة بن منقذ، نوه نعمان عبدى ليثى ، چشم بر وى دوخت و گفت : گناهان همه عرب بر گردن من باشد كه اگر گذارش بر من بيفتد، همان گونه كه او ديگران را به خاك و خون مى كشد، پدرش را به عزايش ننشانم . على همچنان سپاه كوفيان را از هم مى شكافت و پيش مى رفت تا اينكه بر مره عبور فرمود. او نيز فرصت را غنيمت شمرد و بر وى حمله كرد و با سنان نيزه خويش زخمى كارى بر وى وارد ساخت كه توان از على ببرد و قدرت مبارزه را از وى گرفت . كوفيان از هر جانب گرد او را گرفتند و شمشيرهاى خود را بر پيكر مجروح او فرود آوردند.
خوارزمى در مقتل خود مى نويسد: همان طور كه على اكبر مى جنگيد و پيش ‍ مى رفت ، مرة بن منقذ عبدى بر او حمله برد و با شمشير چنان بر فرق او زد كه توان از او بگرفت و قدرت جنگيدن از وى سلب شد. پس كوفيان نيز او را در ميان گرفتند و از هر سو زخم شمشير بود كه بر پيكر بى حال او وارد مى كردند تا آنجا كه ديگر رمقى برايش باقى نماند. پس دستهايش را بر گردن اسب خود آويخت . اما اسب او را به ميان دشمنان برد (197) و بدن على با ضربات شمشيرهاى برانى كه بر پيكرش وارد مى گرديد قطعه قطعه گشت و چون جان به لبش رسيد، با همه توان خود فرياد برآورد:
پدرجان ! اين جدم رسول خداست كه جامى لبريز از شربتى گوارا به من نوشانيد كه ديگر هرگز تشنگى نخواهم كشيد. به تو مى گويد بشتاب كه براى تو نيز جامى پر آماده دارد. حسين (ع ) با شنيدن آخرين سخنان فرزند فرياد برآورد... . (198)
طبرى از قول حميد بن مسلم در تاريخ خود مى نويسد: به گوش خود شنيدم كه حسين (ع ) در آن روز مى گفت :
پسرم ! خدا بكشد مردمى را كه تو را كشتند. شگفت است كه اين مردم تا به اين حد بر خداوند و پايمال كردن حرمت پيامبرش گستاخ شده اند؟ پسرم ! بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگانى دنيا.
حميد مى گويد: گويى هم اكنون مى بينم كه بانويى چون رشيدى تابان با شتاب فراوان از خيمه بيرون دويد و (در سوگ على ) فرياد مى زد. پرسيدم : اى زن كيست ؟ گفتند: زينب ، دختر فاطمه ، دختر پيغمبر خدا.
زينب همچنان (بر سر زنان و نوحه كنان ) پيش آمد و خود را روى كشته على انداخت . امام پيش آمد و خود را به زينب رسانيد. دستش را بگرفت و او را از روى كشته على اكبر بلند كرد و به خيمه گاه بازگردانيد. آنگاه بر سر نعش ‍ على باز آمد كه جوانان گردش را گرفتند. پس امام به آنان فرمود:
كشته برادرتان را برداريد. جوانان پيش رفتند و جنازه على را بر سر دست برداشتند و مقابل چادرى كه در برابر آن با دشمن مى جنگيدند بر زمين نهادند.
خيل شهيدان هاشمى  
شهادت عبدالله بن مسلم بن عقيل
چون على اكبر به شهادت رسيد، عبدالله ، فرزند مسلم و نوه عقيل بن ابى طالب (199) كه مادرش رقيه كبرى دختر اميرالمؤ منين على (ع ) بود، (200) قدم به ميدان جنگ گذاشت ، در حالى كه چنين مى خواند:
اليوم اءلقى مسلما و هو اءبى
و فتية بادوا على دين النبى (201)
امروز پدرم مسلم و جوانانى را كه بر دين پيامبر هستند ديدار مى كنم .
طبرى در تاريخ خود مى نويسد: عمرو بن صبيح تيرى به جانب عبدالله افكند.
عبدالله براى اينكه سر خود را از اصابت تير در امان دارد، دست خود را سپر ساخت .
در نتيجه ، تير عمرو، دست و سر او را به هم دوخت . (202) به اين ترتيب كه تير از كف دست او بگذشت و در كاسه سرش نشست . عبدالله هر قدر كوشيد نتوانست كه دست خود را آزاد كند و در اين حالت بود كه ناگاه تيرى ديگرى به قلبش بنشست و او را به شهادت رسانيد.
چون عبدالله مسلم به شهادت رسيد، سپاهيان يزيد ياران امام را از هر سو در ميان گرفتند و به ايشان حمله بردند.
شهادت جعفر بن عقيل  
خوارزمى و ابن شهر آشوب مى نويسند: سپس جعفر بن عقيل ، نوه ابوطالب ، پيش تاخت و مى خواند:
اءنا الغلام الابطحى الطالبى
من معشر فى هاشم من غالب
و نحن حقا سادة الذوائب
هذا حسين اءطيب الاطايب
او جنگيد تا كشته شد.
خوارزمى و ابن شهر آشوب ، كشنده جعفر را بشر بن سوط الهمدانى (203) معرفى كرده اند، در حالى كه طبرى مى نويسد: جعفر بن عقيل با تيرى كه عبدالله بن عزره خثعمى به سوى او افكند به شهادت رسيد.
شهادت عبدالرحمان بن عقيل  
پس از كشته شدن جعفر بن عقيل ، برادرش عبدالرحمان بن عقيل به ميدان تاخت و اين رجز را بر لب داشت :
اءبى عقيل فاعرفوا مكانى
من هاشم ، و هاشم اخوانى
كهول صدق سادة الاقران
هذا حسين شامخ البنيان
و سيد الشباب فى الجنان

او جنگيد تا آنكه به دست عثمان بن خالد جهنى به شهادت رسيد.
طبرى مى نويسد: عثمان بن خالد جهنى و بشر بن سوط همدانى هر دو با هم به عبدالرحمان بن عقيل حمله بردند و وى را از پاى درآوردند.
شهادت محمد بن عبدالله بن جعفر  
خوارزمى و ابن شهر آشوب مى نويسد: پس از كشته شدن عبدالرحمان عقيل ، محمد بن عبدالله بن جعفر، نوه ابوطالب ، در حالى كه اين سرود را بر لب داشت قدم به ميدان جنگ نهاد:
اءشكوا الى الله من العدوان
فعال فى الردى عميان
قد بدلوا معالم القرآن
و محكم التنزيل و التبيان
و اءظهروا الكفر مع الطغيان

او به سختى با كوفيان جنگيد تا به دست عامل بن نهش تميمى به شهادت رسيد.
شهادت عون بن عبدالله بن جعفر  
چون محمد به شهادت رسيد، برادرش عون بن عبدالله جعفر، به كوفيان حمله برد، در حالى كه مى خواند:
ان تنكرونى فاءنا ابن جعفر
شهيد صدق فى الجنان اءزهر
يطير فيها بجناح اءخضر
كفى بهذا شرفا فى محشر
او جنگيد تا آنگاه به دست عبدالله بن قطبه طائى به شهادت رسيد. (204)
شهادت فرزندان امام مجتبى (ع )  
1. عبدالله حسن  
آنگاه عبدالله بن الحسن قدم به ميدان جنگ گذاشت ، در حالى كه اين رجز را مى خواند:
ان تنكرونى فاءنا فرع الحسن
سبط النبى المصطفى المؤ تمن
هذا حسين كالاسير المرتهن
بين اناس لا سقوا صوب المزن
او جنگيد تا سرانجام به دست هانى بن شبيب حضرمى از پاى درآمد و به شهادت رسيد. (205)
2. شهادت قاسم بن الحسن  
پس از وى برادرش قاسم ، كه نوجوانى بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، آماده ميدان گرديد.
چون چشم امام به وى افتاد، او را در آغوش كشيد. عمو و برادرزاده هر دو بسختى گريستند. و چون قاسم اجازه ميدان خواست ، امام موافقت نكرد؛ ولى قاسم دست بردار نبود و آن قدر دست و پاهاى عمويش حسين (ع ) را بوسيد و موافقتش را به رفتن به ميدان تقاضا كرد تا ناگزير امام به او اجازه داد.
قاسم رو به ميدان نهاد، در حالى كه هنوز اشك بر گونه هايش مى غلتيد. (206) او در نبرد با كوفيان تنها پيراهنى بر تن و شلوار و نعلينى در پاى داشت . از زيبايى رخسار، گويى پاره اى از ماه تابان بود پيش مى آمد و مى گفت :
انى اءنا القاسم من نسل على
نحن و بيت الله اءولى بالنبى
من شمر ذى الجوشن اءو ابن الدعى
(207)
طبرى از قول حميد بن مسلم آورده است : از سپاه امام نوجوانى چون ماه تابان قدم به ميدان جنگ با ما گذاشت ، در حالى كه فقط پيراهنى در تن داشت و شلوار و نعلينى در پا و شمشيرى در دست . هيچ فراموش نمى كنم كه بند نعلين پاى چپش پاره شده بود. اين نوخاسته قدم به ميدان گذاشت و جلو مى آمد. عمرو بن سعد نفيل ازدى ، كه در كنارم ايستاده بود، گفت :
به خدا قسم كه به او حمله مى كنم و كارش را مى سازم ! به او گفتم : سبحان الله ! تو از جان او چه مى خواهى ؟ مردمى كه دورش را گرفته اند براى كشتنش كافى مى باشند! عمرو گفت : به خدا قسم كه خودم كارش را مى سازم ! اين بگفت و به سوى او تاختن برد و باز نگشت ، مگر هنگامى كه ضربه كارى شمشيرش فرق آن جوان را از هم شكافت و او را به صورت به خاك انداخت .
آن جوان با ضربه عمرو به خود پيچيد و با فرياد بلند عموى خود را به يارى خواست . من خود ديدم كه حسين چون بازى شكارى برجست و مانند شيرى خشمگين به عمرو حمله برد و شمشير بر او فرود آورد. شمشير امام دست عمرو را، كه سپر خود ساخته بود، از مچ بينداخت . عمر از اين ضربت چنان بانگ برآورد كه تمامى سپاه عمر سعد آن را شنيدند. (208)
سپاه كوفيان براى يارى عمرو به سوى امام يورش بردند و امام نيز ناگزير دست از او بداشت . اما عمرو در معرض ضربات سم اسبهاى همرديفان كوفى خود قرار گرفت كه به ياريش شتافته و با سرعت و شدت به پيش ‍ مى تاختند. اسبهاى كوفيان عمرو را به زير گرفتند و بسختى درهم كوبيدند و استخوانهاى سر و سينه اش را خرد كردند و پيكر بى جانش را بر جاى گذاشتند.
ديرى نگذشت كه غبار ميدان فرو نشست و من حسين (ع ) را ديدم كه بر سر آن نوجوان ، كه در حال جان دادن بود و پا بر زمين مى ساييد، ايستاده بود و مى گفت : مرگ بر آن آدمى كه تو را كشتند و خود را در روز قيامت مورد بازخواست جدت قرار دادند. آنگاه به سخن خود چنين ادامه داد: به خدا قسم بر عمويت سخت و ناگوار است كه او را به يارى بخوانى و تو را كمك ندهد، يا اينكه به ياريت برخيزد ولى تو را سودى نرساند. آنگاه جنازه برادرزاده اش را برداشت . گويى هم اكنون دارم مى بينم كه پاهاى آن نوجوان ، كه ديگر جان در بدن نداشت ، بر زمين كشيده مى شد و حسين سينه او را بر سينه خود چسبانيده بود. من با خود گفتم ببينم حسين با جنازه آن نوجوان چه مى كند؟ در اين حال متوجه شدم كه حسين جنازه آن نوجوان را آورد تا اينكه او را در كنار فرزندش على اكبر خوابانيد و در ميان ديگر كشته شدگان از خانواده اش قرار داد. من پرسيدم اين جوان چه نام داشت ؟ گفتند: او قاسم فرزند حسن بن على بن ابى طالب است .
شهادت برادران امام (209)  
1 - ابوبكر بن على (ع )  
آنگاه برادران امام (ع ) آماده رفتن به ميدان جنگ شدند تا خود را فداى برادر كنند. نخستين ايشان ابوبكر بن على (عبدالله ) و مادرش ليلا دختر مسعود بن خالد بود. ابوبكر قدم به ميدان گذاشت ، در حالى كه چنين مى خواند:
شيخى على ذوالفحار الاطوال
من هاشم الصدق الكريم المفضل
هذا الحسين ابن النبى المرسل
نذود عنه بالحسام الفيصل
تفديه نفسى من اءخ مبجل
يا رب فامنحنى الثواب المجزل
او جنگيد تا اينكه سرانجام به دست زحر بن قيس نخعى از پاى درآمد و به شهادت رسيد.
2 - عمر بن على  
پس از اينكه ابوبكر بن على به شهادت رسيد، برادرش عمر به ميدان شتافت ، در حالى كه مى گفت :
اءضربكم ولا اءرى فيكم زحر
ذاك الشقى بالنبى قد كفر
يا زحر! يا زحر! تدان من عمر
لعلك اليوم تبوء بسقر
شر مكان فى حريق وسعر
فانك الجاحد يا شر البشر
آنگاه به كشنده برادر حمله برد و با شمشير ضرباتى كارى بر او زد و وى را به خاك هلاك افكند. او به هنگام حملات خود مى گفت :
خلوا عداة الله خلوا عن عمر
خلوا عن الليت العبوس المكفهر
بضربكم بسيفه و لا يفر
و ليس يغدو كالجبان المنجحر
او همين طور مى خروشيد و مى جنگيد تا به شهادت رسيد.
3 - شهادت عثمان بن على  
پس از كشته شدن عمر بن على ، عثمان بن على ، كه مادرش ام البنين (دختر حزام بن خالد) بوده ، قدم به ميدان گذاشت ، در حالى كه مى گفت :
انى اءنا عثمان ذو المفاخر
شيخى على ذو الفعال الطاهر
صنو النبى ذو الرشاد السائر
ما بين كل غائب و حاضر
آنگاه حمله برد و جنگيد تا به شهادت رسيد.
4 - شهادت جعفر بن على  
سپس برادرش جعفر بن على ، فرزند همان ام البنين ، به دشمنان حمله برد، در حالى كه مى گفت :
انى اءنا جعفر ذو المعالى
نجل على الخير ذوالنوال
اءحمى حسينا بالقنا العسال
و بالحسام الواضح الصقال
او جنگيد تا به شهادت رسيد.
5 - شهادت عبدالله بن على  
پس از شهادت جعفر، برادرش عبدالله ، فرزند ديگر ام البنين ، قدم به ميدان جنگ گذاشت و به آن قوم بدسگال حمله برد، در حالى كه مى گفت :
اءنا ابن ذى النجدة والافضال
ذاك على الخير فى الفعال
سيف رسول الله ذوالنكال
و كاشف الخطوب و الاهوال
آنگاه به كوفيان حمله برد و جنگيد تا به درجه شهادت رسيد. (210)
طبرى از قول حميد بن مسلم مى نويسد: شنيدم كه در آن روز امام حسين (ع ) مى گفت :
الهم اءمسك عنهم قطر السماء وامنعهم بركات الارض ، اللهم فان متعتهم الى حين ، ففرقهم فرقا، واجعلهم طرائق قددا، و لا ترض عنهم الولاة اءبدا، فانهم دعوانا لينصرونا فعدوا علينا فقتلونا
حميد مى گويد: در اين هنگام پيادگان (به حسين و يارانش ) حمله بردند و تيغ در ميانشان گذاشتند تا جايى كه براى امام بيش از سه يا چهار نفر از يارانش باقى نماند. در اينجا بود كه امام دستور داد تا زيرشلوارى ريزبافت محكم يمانى برايش حاضر كردند. سپس به دست خويش چند جاى آن را از هم بدريد و پاره كرد تا دشمن پس از كشته شدنش آن را به سود فرسودگيش واگذارد و از پايش بيرون نياورد.
يكى از ياران به حضرتش گفت : بهتر است كه در زير آن ، شلوارى كوتاه در پاى كنى . امام پاسخ داد: چنين شلوارى در خور شاءن من نيست . اين پوشش ‍ علامت ذلت و خوارى است .
اما وقتى كه امام به شهادت رسيد، بحر بن كعب آن شلوار را نيز از پاى او بيرون آورد و او را عريان نمود!
ابومخنف از قول عمرو بن شبيب به نقل از محمد بن عبدالرحمان آورده است كه از دستهاى بحر بن كعب در زمستان آب مى ريخت ، و در تابستان چون دو چوب خشك مى شد.
6 - شهادت ابوالفضل (ع )  
در كتاب مقاتل الطالبيين آمده است : حضرت ابوالفضل العباس مردى خوش قامت و زيباروى بود. او چون بر اسبى درشت هيكل و قوى مى نشست و پاى از ركاب بيرون مى كدر، پاهاى او بر زمين كشيده مى شد. به علت زيبايى رخسار به او قمر بنى هاشم مى گفتند. در روز عاشورا پرچم سياه امام حسين در دست او بود. او بزرگترين فرزند ام البنين و آخرين آنها بود كه در راه جهاد و دفاع از امامش به درجه شهادت رسيده است . (211)
در مقتل خوارزمى آمده است : در حالى كه عباس سمت سقايت حرم حسين را بر عهده داشت ، به سپاه كوفيان حمله برد، و در آن حال مى گفت :
اقسمت بالله الاعز الاعظم
و بالحجون صادقا و زمزم
و بالحظيم و الفنا المحرم
ليضبن اليوم جسمى بدمى
دون الحسين ذى الفحار الاقدم
امام اءهل الفضل و التكرم (212)
در كتاب الارشاد و مثيرالاحزان و اللهوف آمده است : چون تشنگى بر حسين (ع ) چيره گشت ، سوار شد و رو به فرات آورد، در حالى كه برادرش ‍ عباس پيش روى او شمشير مى زد و سپاه ابن سعد را، كه با تمام قوا مانع پيشروى ايشان و دست يابيشان به آب شده بودند، از هم مى شكافت و پيش مى رفت . (213)
در مناقب ابن شهر آشوب آمده است : ابوالفضل (ع ) به قصد برداشتن آب به شريعه فرات رو آورد. قواى ابن سعد به قصد ممانعتش به وى حمله بردند.
عباس (ع ) به ايشان حمله برد، در حالى كه مى گفت :
لا اءرهب اذا الموت رقى
حتى اوارى فى المصاليت لقا
نفس لنفس المصطفى الطهر وقا
انى اءنا العباس اءغدوا بالسقا
و لا اءخاف الشر يوم الملتقى

چون مرگ پيش آيد از آن نمى ترسم تا در ميان رزم آوران خود را پنهان كنم ! با جان خود از فرزند پيامبر پاك حمايت مى كنم . من عباس آب آور هستم كه از پيشامدهاى ناگوار جنگ نمى هراسم .
او آن سپاه به هم فشرده را از هم بدريد و رزمندگانش را پراكنده ساخت . در اين حال زيد بن ورقاء در پشت نخلى به كمين نشست ، و با يارى حكيم بن طفيل بناگاه برجست و بر ابوالفضل حمله برد و دست راست او را بينداخت . عباس بچالاكى شمشير را به دست چپ گرفت و بر خيل دشمان حمله برد، در حالى كه مى گفت :
والله ان قطعتم يمينى
انى احامى اءبدا عن دينى
و عن امام صادق اليقين
نجل النبى الطاهر الامين
به خدا سوگند اگر چه دست راستم را بريديد، من هماره از دينم و پيشواى بر حقم ، كه فرزند پاك پيامبر امين مى باشد، حمايت خواهم كرد.
و آن قدر جنگيد تا (به سبب خونريزى شديد از دست و تشنگى مفرط) ضعف بر او چيره شد. آنگاه بار ديگر حكيم بن طفيل از پشت نخلى بر او حمله برد و دست چپ حضرتش را از كار بينداخت . پس در آن حال حضرت ابوالفضل (ع ) چنين خواند:
يا نفس لا تخشى من الكفار
وابشرى برحمة الجبار
مع النبى السيد المختار
قد قطعوا ببغيهم يسارى
فاءصلهم يا رب حر النار

اى نفس من ! از كفار مترس و مژده باد تو را به رحمت پروردگار در كنار پيامبر خدا. اين كوردلان كه با خيره سرى دست چپ مرا بريدند، پس خدايا ايشان را به آتش دوزخ درانداز.
ديرى نپائيد كه ملعونى ديگر، گرز آهنين خود را بشدت بر فرقش كوبيد و حضرتش را به شهادت رسانيد. (214)
در مقتل خوارزمى آمده است : با شهادت عباس (ع )، حسين گفت :
هم اكنون پشتم شكست ، و رشته تدبيرم از هم بگسيخت . (215)

next page

fehrest page

back page