fehrest page

back page

چكيده مطالب
1. انـتـقـاد آمـوزنـده عـلى (عـليـه السـلام ) از خـلفـا غـيـر قـابـل انـكـار اسـت . انـتـقـادات او احـسـاسـاتـى و مـتـعـصـبـانـه نـيـسـت بـلكـه تـحليل و منطقى است . انتقادهاى نهج البلاغه از خلفا، برخى كلى و برخى جزئى است ، انـتـقـادهـاى كـلى و ضـمنى همانهاست كه على (عليه السلام ) صريحا اظهار مى كند كه حق قطعى و مسلم من ، از من گرفته شده است .
2. انتقاد از ابوبكر به صورت خاص در خطبه شقشقيه و در دو جمله خلاصه شده است .
الف ) ابوبكر به خوبى مى دانست من از او شايسته ترم و خلافت جامه ايست كه تنها بر اندام من راست مى آيد با اين وجود، چرا او دست به چنين اقدامى زد؟
ب ) او چـرا خـليـفـه پـس از خـود را تـعيين كرد؟ خصوصا اين كه او در زمان خلافت خود يك نوبت نيز از مردم خواست كه قرار بيعت را اقاله كنند.
3. عـلاوه بـر انـتـقـاد مشتركى كه على (عليه السلام ) در خطبه شقشقيه از عمر و ابوبكر نـمـوده ، دو خـصـوصـيـت اخـلاقـى عـمـر را نيز مورد انتقاد قرار داده كه انتقاد او از عمر به شكل ديگرى است :
الف ) او مردى خشن ، درشتخو، پرهيبت و ترسناك بود.
ب ) در ابراز راءى شتابزده بود، زود از آن عدول مى كرد و در نتيجه تناقص گو بود.
4. در نهج البلاغه از خليفه اول و دوم تنها در خطبه شقشقيه به طور خاص و در مواضع ديـگـر در نـامـه معروف خود به عثمان بن حنيف و يا در نامه 28 و 62 به صورت كلى يا كنائى انتقاد شده است .
5. عـلى (عـليـه السـلام ) در نـهـج البـلاغـه در پـنـج مـورد خـود را از شـركـت در قـتـل عـثـمـان تبرئه مى كند، در يك مورد طلحه را شريك در توطئه عليه عثمان معرفى مى نمايد و در دو مورد معاويه را در جريان كشته شدن عثمان مقصر مى شمارد.
6. موارد انتقاد از عثمان در نهج البلاغه عبارت است از:
الف ) در خـطـبـه 128 در بدرقه ابوذر به ربذه كه از جانب عثمان تبعيد شده بود، جمله هايى وجود دارد كه كاملا حق را به ابوذر معترض مى دهد و به طور ضمنى حكومت عثمان را فاسد معرفى مى كند.
ب ) در خـطـبـه 30 بـيـان مـى دارد كه عثمان راه استبداد و استيثار و مقدم داشتن خويشاوندان خويش بر افراد امت را پيش روى خود قرار داده است .
ج ) از هـمـه شـديـدتـر آن چـيـزى است كه در خطبه شقشقيه آمده است : ((الى ان قام ثالث نافجا حضنيه بين نثيله ...))
د) عـلى (عـليـه السـلام ) در خـطبه 162 عثمان را مرد ضعيف و بى اراده معرفى مى كند كه خويشاوندانش را بر ديگران مقدم داشته و به كار گمارده است .
7. على (عليه السلام ) 25 سال سكوت كرد تا وحدت صفوف مسلمين از بين نرود. در نهج البـلاغـه در خـطـبـه هـاى 5ـ در جواب ابوسفيان ـ و 72 ـ پس ‍ از تعيين و انتخاب عثمان در جريان شوراى شش نفرى ـ و در نامه 62 ـ خطاب به مالك اشتر ـ به اين مطلب تصريح مى نمايد.
8. پـس از آشـفتگى خلافت اسلامى در زمان عثمان و كشته شدن خليفه ، آنهايى كه از دست مـظـالم عـثـمان و حكام گذشته به تنگ آمده بودند، به در خانه على (عليه السلام ) هجوم آوردند. و يك صدا اعلام كردند كه يگانه شخصيت لايق خلافت اسلامى على (عليه السلام ) است . خطبه 229 على (عليه السلام ) از اين جريان بحث مى فرمايد.
9. عـلى (عـليـه السـلام ) فلسفه پذيرفتن خلافت بعد از عثمان را، به هم خوردن عدالت اجـتـمـاعـى و تـقـسـيم شدن مردم به دو طبقه سير و گرسنه ذكر مى فرمايد. اين مطلب در خطبه سوم نهج البلاغه آمده است .
10. چـون بـرنـامـه عـلى (عـليـه السـلام ) در دوران خـلافـتـش ايـن بـود كـه نـگـذارد بيت المـال حـيـف و مـيـل شـود و حـقـوق مـردم پـايـمـال گـردد و از طـرفـى حـقـوق پايمال شده گذشته را كه اجحاف گرها و ملك خود مى دانستند، برگرداند؛ لذا با تريد و نـگرانى زيرا بار خلافت رفت و خطبه ايى در همين زمينه براى مردمى كه بخاطر بيعت گرد هم آمدند، ايراد نمود.
11. حضرت على (عليه السلام ) پس از عهده دار شدن مسؤ وليت ، دو كار را در وجهه همت و راءس برنامه خود قرار داد:
الف ) پند و اندرز، اصلاح روحيه و اخلاق مردم و بيان معارف الهى .
ب ) مبارزه با تبعيضات اجتماعى .
12. از هـمـان روزهـاى اول بـا اعـلام بـرنامه ، مخالفت با حكومت على (عليه السلام ) آغاز شـد، اوليـن مـخـالفـت رسـمـى در شكل جنگ جمل متجلى گرديد كه مقدماتش را طلحه و زبير فراهم كرده بودند. به دنبال آن ، جنگ صفين توسط معاويه و جنگ خوارج بر پا شد.
13. از هـمـان ابـتـدا على (عليه السلام ) را به دو كار متهم مى كردند كه نه تنها از آنها بـرى بـود بـلكـه مـسؤ ول آن نيز، خود متهم كنندگان بودند: يكى خون عثمان كه مستمسك اصحاب جمل و صفين واقع شد و ديگرى داستان حكمين كه مستمسك خوارج شد.
14. بـعـضـى از راه خير خواهى دو موضوع را به على (عليه السلام ) پيشنهاد مى كردند كه اخلاقا براى آن حضرت مقدور نبود، آن دو موضوع عبارتند از:
الف ) ايـنكه در تقسيم بيت المال فرقى ميان عرب و عجم ، ارباب و غلام ، قريشى و غير قريشى قائل شود.
ب ) از بـه كـار بـردن اصـل صـراحـت ، امـانـت و صداقت در سياست خوددارى كند ولى على (عليه السلام ) به هيچ وجه حاضر نبود از آن منصرف شود.
15. عـلى (عـليـه السـلام ) در مـسـايـل اجـتماعى از خود گذشت نشان نمى داد ولى در حقوق خصوصى ، شخصيتى با گذشت بود. از نظر على (عليه السلام ) مسئله وفاى به پيمان ، يك مسئله عمومى و انسانى است و در فرمان معروفى كه به فرماندار خود مالك اشتر مى نويسد، اين مسئله را ياد آورى مى كند.
16. جـامـعـه اسلامى بعد از آن اتحاد و تا حد زيادى خلوص نيت اوليه ، گرفتار تشتت ، تـفرق و اغراض شد. علت اصلى بروز اين فتنه ها در خطبه 151 نهج البلاغه در طغيان و سكر نعمتها در ميان يك عده و كينه ، عقده و انتقام در ميان عده ديگر ذكر شده است .
17. اوليـن مـشـكـل روياروى على (عليه السلام ) داستان كشته شدن عثمان بود. على وارث خـلافـتـى شـد كـه خليفه قبل از او به دست انقلابيانى كشته شد كه اجازه دفن او را نمى دادنـد واز طـرفـى هـمـيـن گروه انقلابى به على (عليه السلام ) پيوسته بودند. اصولا فـكـر عـلى (عـليـه السـلام ) بـا افكار انقلابيان ، مخالفان آنها و با عامه مردم تفاوتى فاحش داشت .
18. مـشكل ديگرى كه على (عليه السلام ) با آن دست به گريبان بود از يك جهت مربوط بـه روش خودش بود و از جهت ديگر به خاطر تغييرى بود كه مسلمين به مرور زمان پيدا كـردنـد. جـامـعه اسلامى بعد از پيامبر عادت كرده بود كه به افراد متنفذ امتياز دهد و على (عـليـه السـلام ) در ايـن زمـيـنـه مـردى انـعـطـاف نـاپذير بود و از خود صلابت نشان مى داد.(608)
19. مشكل سوم خلافت او، مساءله صراحت و صداقت او در سياست بود كه منجر به اعتراض عـده اى از دوسـتـانـش شـد. بـعـضى ، موفقيتهاى معاويه را به حساب دهاء و زيركى او مى گـذاشـتـنـد، روى ايـن جهت است كه مكرر حضرت از سياست خود دفاع كرده مى فرمايد: اين مربوط به وفور فهم و ذكاء نيست .(609)
20. مـشـكـل چـهـارم عـلى (عـليه السلام ) كه مشكل ترين مبارزه هاست ، مبارزه با نفاق است ، مـبـارزه با زيركى هائى كه احمقها را وسيله قرار مى دهند. اين پيكار از پيكار با كفر به مـراتـب مـشـكل تر است چون نفاق دو رو دارد؛ يك روى ظاهر كه اسلام است و يك روى باطن ؛ كه كفر و شيطنت است . درك باطن براى مردم عادى بسيار دشوار و گاهى غير ممكن است .
21. تـفـاوت هـاى مـيـان وضـع على (عليه السلام ) و وضع پيامبر صلى الله عليه و آله عبارت است از:
الف ) پـيـغـمـبر با مردم كافر، يعنى با كفر صريح و بى پرده روبرو بود ولى على (عليه السلام ) با كفر در زير پرده و نفاق .
ب ) در دوره خـلفا، به دليل رعايت نكردن روش تعليم و تربيت پيامبر صلى الله عليه و آله يـك طـبـقه مقدس مآب و زاهد مسلك در دنياى اسلام به وجود آمده بود كه با روح اسلام آشنا نبود ولى به ظاهر اسلام بسيار اهميت مى داد.
22. خـوارج در ابـتـدا فـقـط بـه انتقاد و بحث هاى آزاد اكتفا مى كردند اما كم كم از توبه عـلى (عـليـه السـلام ) مـاءيـوس گـشـتـه و روشـشان را عوض كردند سرانجام على (عليه السلام ) در مقابل آنان اردو زد و با آنها صحبت كرد. از آن عده 12000 نفرى ، 8000 نفر پـشـيـمـان شـدنـد او بـا 4000 نـفـر ديـگـر به جنگ برخاست و تمام آنها را از دم شمشير گذراند، كمتر از ده نفر آنها نجات پيدا كردند كه يكى از آنها، عبدالرحمن بن ملجم بود.
23. ابـن مـلجـم يـكـى از آن نـه نـفـر زهـاد و خـشـكه مقدس است كه به مكه مى رود و براى قـتـل عـلى (عـليـه السلام ) پيمان مى بندد و به كوفه باز مى گردد، در آنجا با دخترى بـه نـام قـطـام كـه او نـيـز خـارجـى و هـم مسلك اوست ، آشنا مى شود، عاشق و شيفته او مى گـردد، از او خـواسـتـگـارى مـى كـند، قطام مهريه خود را كشتن على بن ابيطالب قرار مى دهـد... عـلى (عـليـه السـلام ) در مـسـجـد، در حـالى كـه آمـاده نـمـاز مـى شـد يـا مشغول نماز بود، دراثر ضربت ابن ملجم به شهادت مى رسد.
24. عـلى (عـليـه السـلام ) سـه دسته را در دوران خلافتش از خود طرد كرد و با آنان به پيكار برخاست :
الف ) اصحاب جمل كه آنان را ((ناكثين )) خواند.
ب ) اصحاب صفين كه آنها را ((قاسطين )) ناميد.
ج ) اصحاب نهروان (خوارج ) كه آنها را ((مارقين )) خواند.
25. ناكثين از لحاظ روحيه ، پول پرستان ، صاحبان مطامع و طرفدار تبعيض ‍ بودند كه سخنان على (عليه السلام ) درباره عدل و مساوات ، بيشتر متوجه اين جمعيت است .
26. روح قاسطين ، روح سياست ، تقلب و نفاق بود كه مى كوشيدند زمام حكومت را در دست گـيـرنـد و بـنيان حكومت و زمامدارى على (عليه السلام ) را در هم ريزند. در حقيقت جنگ على با آنها، جنگ با نفاق و دوروئى بود.
27. دسته سوم كه مارقين اند، روحشان روح عصبيتهاى ناروا، خشكه مقدسى ها و جهالت هاى خـطـرنـاك بـود. اين گروه نه تنها بصيرت دينى نداشت بلكه فاقد بصيرت عملى نيز بود عدم بصيرت و نادانى باعث شد كه آيات قرآنى را غلط تفسير كنند.
28. پيدايش مارقين به جريان حكميت ، حدود سال 37 هجرى ، در جنگ صفين در آخرين روزى كه جنگ به نفع على (عليه السلام ) خاتمه مى يافت ، باز مى گردد.
29. ريشه اصلى خارجى گرى را چند چيز تشكيل مى داد:
الف ) تكفير على ، عثمان ، معاويه ، اصحاب جمل و اصحاب تحكيم ، مگر آنانكه به حكميت راءى داده و سپس توبه كرده اند.
ب ) تكفير كسانى كه قائل به كفر على ، عثمان و... نباشند.
ج ) ايمان تنها عقيده قلبى نبوده بلكه عمل به او امر و ترك نواهى جزء ايمان است .
د) وجوب بلا شرط شورش بر والى و امام ستمگر.
30. تـنـهـا فكر خوارج كه از نظر متجددين امروز درخشان تلقى مى شود، تئورى آنان در بـاب خـلافـت بـود. آنـان انـديـشـه اى دمـوكـرات مـآبـانـه داشـتـنـد كـه هـم در مقابل شيعه قرار گرفتند كه خلافت را امرى الهى و خليفه را تنها منصوب از جانب خدا مى داند و هم در مقابل اهل سنت قرار دارند كه خلافت را تنها از آن قريش مى داند.
31. خـوارج خـلافـت شـيـخـيـن عـثـمان و على (عليه السلام ) را صحيح مى دانستند منتهى مى گـفـتـنـد: عـثـمـان از اواخـر سـال شـشـم خـلافـتش تغيير مسير داده و مصالح مسلمين را ناديده گـرفـتـه و عـلى (عليه السلام ) نيز چون مسئله تحكيم را پذيرفته و توبه نكرده واجب القتل اند. اينان از ساير خلفا نيز بيزارى مى جستند و هميشه با آنان در پيكار بودند.
32. روحـيـه خـوارج تـركـيـبـى از زشـتى و زيبائى بود، جنبه هاى مثبت و منفى روحيه آنها عبارتند از:
الف ) روحيه يا مبارزه گر و فداكار داشتند و راه عقيده خويش سرسختانه جان فشانى مى كردند.(610)
ب ) مردمى عبادت پيه و متنسك بودند، شبها را به عبادت مى گذراندند. به دنيا و زخارف آن بى ميل و به احكام و ظواهر اسلام سخت پايبند بودند.
ج ) مـردمـى جـاهـل و نـادان بـودند، در اثر جهالت و نادانى حقايق را بد مى فهميدند و كج انديشى هاى آنها كم كم براى آنان به صورت يك مذهب در آمد.
د) مـردمى تنگ نظر و كوته بين بودند، در افقى بسيار پست فكر مى كردند، مسلمانى را رد چهار ديوارى انديشه هاى محدود خود محصور كرده بودند و مدعى بودند كه ديگران بد مى فهمند و يا اصلا نمى فهمند و جهنمى اند.
33. به شهادت تاريخ ، على (عليه السلام ) در جريان تحكيم :
الف ) راضـى بـه حكميت نبوده ، پيشنهاد اصحاب معاويه (حكم بودن قرآن ) را حيله و غدر مى دانست و بر اين مطلب اصرار مى ورزيد.
ب ) مـى فـرمـود: اگر بنا بر تشكيل شوراى تحكيم باشد، ابوموسى مرد بى تدبيرى اسـت و بـراى ايـن كـار صـلاحـيـت نـدار. و خـود، ابـن عباس يا مالك اشتر را براى اين كار پيشنهاد كرد.
ج ) اصل حكميت صحيح است .(611)
34. اگـر چـه تـصـلب و انـعـطـاف نـاپذيرى در امر عدالت ، براى على (عليه السلام ) دشـمـنـانـى تـرتـيـب داد و جـنـگ جمل و صفين به پا شد، اما در نهايت ، دست جهالت و ركود فـكرى ، از آستين مردمى كه ((خوارج )) ناميده شدند بيرون آمد و على (عليه السلام ) را به شهادت رساندند.
35. مادامى كه خوارج در دنيا بودند و حكومت مى كردند، غير از ائمه اطهار كسى نمى دانست عـلى (عـليـه السـلام ) كـجـا دفن شده است . بعد از انقراض ‍ آنها و سپرى شدن دوره بنى امـيـه مـحـل قـبـر عـلى (عليه السلام ) براى اولين بار توسط امام صادق (عليه السلام ) آشكار شد.

next page

fehrest page

back page