مـن الان نـمـى دانـم كـه حـافـظ آيـا واقـعـا شـيـعـه اسـت يـا سـنـى ، و
خيال هم نمى كنم كه كسى به طور قطع بتواند بگويد كه حافظ شيعه بوده است . ولى
مـا در اشـعـار حـافـظ نيز مى بينيم (به اين مسئله اشاره شده است ). دو مورد الآن يادم هست .
يكى آنجا كه مى گويد:
كجاست صوفى دجال چشم ملحد شكل
|
بگو بسوز كه مهدى دين پناه رسيد
|
و ديگر آن غزل معروفى كه چقدر با حال هم گفته است :
مژده اى دل كه مسيحا نفسى مى آيد
|
كه ز انفاس خوشش بوى كسى مى آيد
|
از غم و درد مكن ناله و فرياد كه دوش
|
زده ام فالى و فرياد رسى مى آيد
|
ز آتش وادى ايمن نه منم خرم و بس
|
موسى اينجا به اميد قبسى مى آيد
|
كس ندانست كه منزلگه مقصود كجاست
|
اينقدر هست كه بانگ جرسى مى آيد
|
خبر بلبل اين باغ مپرسيد كه من
|
ناله اى مى شنوم كز قفسى مى آيد
|
چكيده مطالب
1. عبادت و خوف از خدا و همدردى و همدلى با ضعيفان ، دو سنتى است كه به طور وضوح
در ميان ائمه اطهار به چشم مى خورد.
2. در سـيـرت پيشوايان دين به امورى بر مى خوريم كه در ظاهر با يكديگر تعارض و
تناقض دارند و اين موضوع به نوبه خود يك افتخار و نقطه قوتى براى شيعه شمرده
مى شود، به همين دليل شيعه خود را محتاج به قياس و استحسان نديده است .
3. ائمه اطهار عليهم السلام در هر زمانى ، مصلحت اسلام و مسلمين را در نظر مى گرفتند و
چـون دوره ها و مقتضيات زمان و مكان تغيير مى كرد، خواه ناخواه همان طور رفتار مى كردند
كـه مـصـالح اسـلامـى اقـتضا مى كرد. بيشتر تعارض ها و اختلاف هاى ظاهرى در سيرت و
روش دينى ، از اين نكته سرچشمه مى گيرد.
4. يـكـى از فـلسـفه هاى وجودى فردى مثل على بن الحسين عليه السلام اين است كه وقتى
انـسـان خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله را مى نگرد، معنويت اسلام را مى بيند كه تا
چه حد، در اين خاندان وجود داشته است .
5. بـراى كـسـى كـه مـى خـواهـد خـدمـتـگـزار اسـلام بـاشد، همواره فرصت وجود دارد ولى
شـكـل فـرصـت هـا فـرق مـى كند. فرصتى كه براى امام زين العابدين عليه السلام به
وجـود آمـد فـرصـت دعـا، گـريـه و كـمـك بـه مـحـرومـان و مـسـتـمـنـدان بـود كـه بـا ايـن
عمل اثر قيام پدر بزرگوارش را زنده نگه داشت .
6. عـبـدالمـلك بـن مـروان بـعـد از 21 سـال حـكـومـت اسـتـبـدادى در
سـال 86 هـجـرى از دنـيا رفت . پسرش وليد جانشين او شد. او براى آن كه از نارضايى
هـاى مـردم ، خـصـوصـا مـردم مـديـنه بكاهد بر آن شد كه در روش دستگاه خلافت تعديلى
ايجاد كند. از اين رو هشام بن اسماعيل مخزونى ، پدر زن عبدالملك را كه حاكم مدينه بود و
سـتم هاى زيادى خصوصا به خاندان على عليه السلام و امام زين العابدين عليه السلام
كرده بود، از كار بركنار و به جاى او عمر بن عبدالعزيز را كه در ميان مردم به حسن نيت
و انصاف معروف بود، حاكم مدينه قرار داد.
7. بزرگان بنى هاشم اعم از اولاد حسن (عبدالله محض و پسرانش ؛ محمد و ابراهيم )؛ بنى
العباس (ابراهيم امام ، ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور) و عده اى ديگر از اعمام آنها، در
((ابـواء)) اجـتـمـاع مـحـرمانه اى تشكيل داده با ((محمد نفس زكيه )) بيعت كردند و نهضت
ضد اموى را پايه گذارى نمودند.
8. نـهـضـت ضـد اموى ، ابتدا به نام مهدويت شروع شد كه امام صادق عليه السلام با آن
مخالفت كرد.
9. در گردش خلافت از امويان به عباسيان ، بنى الحسن با بنى العباس همكارى داشتند،
امـا بنى الحسين از همكارى با بنى العباس خوددارى كردند. بنى العباس كه در ابتدا خود
را خـادم بـنـى الحـسـن نـشان مى دادند و آنها را از خود شايسته تر مى خواندند، عاقبت به
آنان خيانت كردند و اكثر آنها را با قتل و حبس از ميان بردند.
10. بـنـى العـبـاس تـشكيلات محرمانه اى را در اواخر عهد بنى اميه به وجود آوردند. آنها
مخفيانه مبلغانى را تربيت و مردم را به شورش عليه دستگاه اموى دعوت مى كردند.
11. يكى از مبلغان بنى العباس كه نهضت ضد اموى را رهبرى مى كرد به نام ((ابوسلمه
خـلال )) در كـوفـه مـخـفـى بـود و ديگرى به نام ((ابومسلم ))، در خراسان مخفيانه مى
زيـسـت كـه بـه اولى ((وزيـر آل مـحـمـد)) و بـه ديـگـرى ((امـيـر
آل محمد)) لقب داده بودند.
12. ظـلم هـاى بـسـيار زيادى كه حكام بنى اميه خصوصا حجاج در عراق و چند تن ديگر در
خـراسـان مـرتكب شدند، منجر به قيام هاى كوچك و بزرگ عليه خلفاى بنى اميه گرديد
كـه وجـهـه ديـنـى و دنـيـايى آنها را به كلى از ميان برد. در اين ميان ايرانى ها خصوصا
خـراسـانـى هـا نـقش اساسى را بر عهده داشتند. البته اثر تبليغاتى برخى از قيام هاى
علويان مثل ((قيام زيد)) و ((قيام يحيى ))، در خراسان فوق العاده نمايان بود.
13. بـنى العباس در اثر نارضايى مردم از بنى اميه از فرصتى كه در زمان امام صادق
عليه السلام بوجود آمد استفاده كردند و زمام امور را در دست گرفتند.
14. ((ابـوسـلمه )) كه مردى سياستمدار و كاردان بود، بعد از آن كه ((ابراهيم امام ))
كـشـتـه شـد، بـه ايـن فـكـر افـتـاد كـه خـلافـت را از
آل عـبـاس بـه آل ابـوطـالب تغيير دهد. نامه اى محرمانه ، در دو نسخه تهيه ديد يكى را
بـراى امـام صـادق عـليـه السـلام و ديـگـرى را بـراى عـبدالله بن حسن مثنى فرستاد. امام
قبل از آن كه از متن نامه خبردار شود در حضور فرستاده ، آن را سوزاند، ولى عبدالله بعد
از ديـدن نـامـه بـسيار خوشحال شد و صبح زود، آن طور كه مسعودى نوشته ، به حضور
امـام صـادق عـليـه السـلام رسـيـد و قـضـيـه را بيان نمود. به هر روى ابوسلمه فرصت
زيادى نيافت و قبل از رسيدن جواب نامه ها از ميان رفت .
15. از سـال 132 هـجـرى كـه عـبـاسـيـان روى كـار آمدند دفتر سياست ورق خورد. سياست
عباسيان برخلاف امويان تا زمان معتصم ـ كه عنصر ترك روى كار آمد ـ بر مبناى حمايت از
ايرانيان و تقويت آنان عليه اعراب بود، برخى از وزراى ايرانى همانند ((برامكه )) و
((فضل بن سهل )) بعد از خليفه ، بزرگ ترين قدرت به شمار مى رفتند.