next page

fehrest page

back page

ايـن نـوع از بـرداشت ، از آن جهت كه با اصلاحات مخالف است و فسادها و تباهى ها را به عـنـوان مـقـدمـه يـك انـفـجـار مـقدس ، موجه و مطلوب مى شمارد، بايد ((شبه ديالكتيكى )) خـوانـده شـود، بـا ايـن تفاوت كه در تفكر ديالكتيكى با اصلاحات از آن جهت مخالفت مى شود و تشديد نابسامانى ها از آن جهت اجازه داده مى شود كه شكاف ، وسيعتر شود و مبارزه پـيـگـيـرتـر و داغتر گردد، ولى اين تفكر عاميانه فاقد اين مزيت است ؛ فقط به فساد و تباهى فتوا مى دهد كه خود به خود منجر به نتيجه مطلوب بشود.
ايـن نـوع بـرداشـت از ظهور و قيام مهدى موعود و اين نوع انتظار فرج كه منجر به نوعى تعطيل در حدود و مقررات اسلامى مى شود و نوعى ((اباحيگرى )) بايد شمرده شود، به هيچ وجه با موازين اسلامى و قرآنى وفق نمى دهد.
          انتظار سازنده
          
آن عـده از آيـات قـرآن كـريـم ـ كـه هم چنان كه گفتيم ريشه اين انديشه است و در روايات اسـلامـى بـدانـهـا اسـتناد شده است ـ در جهت عكس ‍ برداشت بالاست . از اين آيات استفاده مى شـود كـه ظـهـور مـهـدى مـوعـود حـلقـه اى اسـت از حـلقـات مـبـارزه اهل حق و اهل باطل كه به پيروزى نهايى اهل حق منتهى مى شود.
سـهـيـم بـودن يـك فـرد در ايـن سـعـادت مـوقـوف بـه ايـن است كه آن فرد عملا در گروه اهـل حـق بـاشـد. آياتى كه بدانها در روايات استناد شده است نشان مى دهد كه مهدى موعود (عج ) مظهر نويدى است كه به اهل ايمان و عمل صالح داده شده است ، مظهر پيروزى نهايى اهل ايمان است :
(( وعـد الله الذيـن امـنـوا (مـنـكـم ) و عـملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الاءرض (كما استخلف الذين من قبلهم ) و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا، يعبدوننى لا يشركون بى شيئا)) ...(358)
خداوند به مؤ منان و شايسته كاران (شما) وعده داده است كه آنان را جانشينان زمين قرار دهد (هـم چـنـان كـه پيشينيان را قرار داد)، دينى كه براى آنها آن را پسنديده است مستقر سازد، دوران خـوف آنـان را تـبـديـل بـه دوران امـنـيت نمايد (دشمنان آنان را نابود سازد)، بدون ترس و واهمه خداى خويش را بپرستند و اطاعت غير خدا را گردن ننهند و چيزى را در عبادت يا طاعت شريك حق نسازند.
ظـهـور مهدى موعود منتى است بر مستضعفان و خوار شمرده شدگان ، و وسيله اى است براى پيشوا و مقتدا شدن آنان ، و مقدمه اى است براى وراثت آنها خلافت الهى را در روى زمين :
(( و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الاءرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين )) . (359)
ظـهـور مـهـدى مـوعـود، تـحـقـق بـخـش وعـده اى اسـت كـه خـداونـد مـتـعـال از قـديم ترين زمان ها در كتب آسمانى به صالحان و متقيان داده است كه زمين از آن آنان است و پايان ، تنها به متقيان تعلق دارد:
(( و لقـد كـتـبـنـا فـى الزبـور مـن بـعـد الذكـر ان الاءرض يرثها عبادى الصالحون .(360)
ان الاءرض لله يورثها من يشاء من عباده والعاقبة للمتقين )) .(361)
حـديـث مـعـروف كـه مـى فرمايد: ((يملاء الله به الاءرض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا)) نيز شاهد مدعاى ماست نه بر مدعاى آن گروه . در اين حديث نيز تكيه بر روى ظلم شده است و سخن از گروه ظالم است كه مستلزم وجود گروه مظلوم است و مى رساند كه قيام مهدى براى حمايت مظلومانى است كه استحقاق حمايت دارند. بديهى است كه اگر گفته شده بـود: ((يـمـلاء الله بـه الاءرض ايـمـانـا و توحيدا و صلاحا بعد ما ملئت كفرا و شركا و فـسـادا)) مـسـتـلزم ايـن نـبـود كـه لزومـا گـروهـى مستحق حمايت ، وجود داشته باشد. در آن صـورت اسـتـنـبـاط مـى شـد كه قيام مهدى موعود براى نجات حق از دست رفته و به صفر رسيده است نه براى گروه اهل حق ولو به صورت يك اقليت .
شـيـخ صـدوق روايـتـى از امـام صـادق عـليـه السـلام نـقـل مـى كند مبنى بر اين كه اين امر تحقق نمى پذيرد مگر اين كه هر يك از شقى و سعيد به نهايت كار خود برسد.
پس سخن در اين است كه گروه سعداء و گروه اشقياء هر كدام به نهايت كار خود برسند؛ سخن در اين نيست كه سعيدى در كار نباشد و فقط اشقياء به منتهى درجه شقاوت برسند.
در روايـات اسـلامى سخن از گروهى زبده است كه به محض ظهور امام به آن حضرت ملحق مـى شـونـد. بـديـهـى اسـت كـه ايـن گـروه ابـتـدا بـه سـاكـن خـلق نـمـى شـونـد و بـه قول معروف از پاى بوته هيزم سبز نمى شوند. معلوم مى شود در عين اشاعه و رواج ظلم و فـسـاد، زمـينه هايى عالى وجود دارد كه چنين گروه زبده را پرورش مى دهد. اين خود مى رسـانـد كـه نـه تـنـهـا حـق و حـقـيـقـت بـه صـفـر نـرسـيـده اسـت ، بـلكـه فـرضـا اگـر اهـل حـق از نـظـر كـمـيـت قـابـل تـوجـه نـبـاشـد از نـظـر كـيـفـيـت ارزنـده تـريـن اهل ايمان اند و در رديف ياران سيدالشهداء (قرار دارند).
از نـظـر روايـات اسـلامـى ، در مـقدمه قيام و ظهور امام ، يك سلسله قيام هاى ديگر از طرف اهـل حـق صـورت مـى گـيـرد. آنـچـه بـه نـام ((قـيـام يـمـانـى )) قـبـل از ظـهـور بيان شده است ، نمونه اى از اين سلسله قيام هاست . اين جريانها نيز ابتدا به ساكن و بدون زمينه قبلى رخ نمى دهد.
در بـرخـى روايـات اسـلامـى سـخـن از ((دولتـى )) اسـت از اهـل حـق كـه تـا قـيـام مـهدى (عجل الله تعالى فرجه ) ادامه پيدا مى كند و چنانكه مى دانيم بـعضى از علماى شيعه كه به برخى از دولت هاى شيعى معاصر خود حسن ظن داشته اند، احتمال داده اند كه دولت حقى كه تا قيام مهدى موعود ادامه خواهد يافت همان سلسله دولتى باشد.
ايـن احـتـمـال هـر چـنـد نـاشـى از ضـعف اطلاعات اجتماعى و عدم بينش ‍ صحيح آنان نسبت به اوضـاع سـيـاسـى زمـان خـود بـوده ، امـا حـكايت گر اين است كه استنباط اين شخصيت ها از مـجـمـوع آيـات و اخـبـار و احـاديـث مـهـدى ، ايـن نـبـوده كـه جـنـاح حـق و عـدل و ايـمـان بايد يكسره در هم بشكند و نابود شود و اثرى از صالحان و متقيان باقى نـمـانـد تـا دولت مـهـدى ظـاهـر شـود، بـلكـه آن را بـه صـورت پـيـروزى جناح صلاح و عدل و تقوا بر جناح فساد و ظلم و بند و بارى تلقى مى كرده اند.
از مجموع آيات و روايات استنباط مى شود كه قيام مهدى موعود (عج ) آخرين حلقه از مجموع حـلقـات مبارزات حق و باطل است كه از آغاز جهان برپا بوده است . مهدى موعود تحقق بخش ايده آل همه انبياء و اولياء و مردان مبارز راه حق است .
بـراى ايـن كـه (362) مـاهـيـت ((انـتـظـار بـزرگ )) روشـن شـود بـه طـور اجمال درباره شخصيت اين نويد بزرگ به بررسى مى پردازيم .
          مشخصات انتظار بزرگ
          
1. خـوشـبينى به آينده بشريت ؛ درباره آينده بشريت نظرها مختلف است ؛ بعضى معتقدند كه شر و فساد و بدبختى لازمه لاينفك حيات بشرى است و بنابراين زندگى بى ارزش است و عاقلانه ترين كارها خاتمه دادن به حيات و زندگى است .(363)
بـعـضـى ديـگـر اسـاسـا حـيـات بشر را ابتر مى دانند؛ معتقدند كه بشر در اثر پيشرفت حـيـرت آور تـكـنـيـك و ذخـيـره كـردن انـبـارهـاى وحـشـتـنـاك وسـائل تـخـريبى ، رسيده به مرحله اى كه به اصطلاح با گورى كه با دست خود كنده يك گام بيشتر فاصله ندارد.
راسل در ((اميدهاى نو)) مى گويد:
...اشـخـاصـى هـسـتـنـد ـ و از آن جـمـله ايـنـشـتـيـن ـ كـه بـه زعـم آنـهـا بـسـيـار مـحـتمل است كه انسان دوره حيات خود را طى كرده باشد و در ظرف سنين معدودى موفق شود با مهارت شگرف علمى خود، خويشتن را نابود سازد.
بنابر اين نظريه ، بشر در نيمه راه عمر خود بلكه در آغاز رسيدن به بلوغ فرهنگى ، به احتمال زياد نابود خواهد شد. البته اگر تنها به قرائن و شواهد ظاهرى قناعت كنيم ، اين احتمال را نمى توان نفى كرد.
نظريه سوم اين است كه شر و فساد، لازم لاينفك طبيعت بشر نيست . شر و فساد و تباهى ، مـعـلول مـالكـيـت فـردى اسـت . تـا ايـن ام الفـسـاد هست ، شر و فساد هم هست . مالكيت فردى مـعـلول درجـه اى از تـكـامـل ابزار توليد است و با خواسته انسان ها اين ام الفساد از بين نـمـى رود، ولى تـكـامل ابزار توليد و جبر ماشين ، روزى ريشه ام الفساد را جبرا خواهند كند. پس ‍ آنچه مايه و پايه خوشبختى است تكامل ماشين است .
نظريه چهارم اين است كه ريشه فسادها و تباهى ها نقص روحى و معنوى انسان است . انسان هـنـوز دوره جـوانـى و نـاپـخـتـگـى را طـى مـى كـنـد و خـشـم و شـهـوت بـر او و عقل او حاكم است . انسان بالفطره در راه تكامل فكرى و اخلاقى و معنوى پيش مى رود. نه شـر و فـسـاد لازم لايـنـفك طبيعت بشر است و نه جبر تمدن فاجعه خودكشى دسته جمعى را پـيـش خـواهـد آورد. آيـنـده اى بـس روشن و سعادت بخش و انسانى كه در آن شر و فساد از بيخ و بن بركنده خواهد شد در انتظار بشريت است .
اين نظريه الهامى است كه دين مى كند. نويد مقدس قيام و انقلاب مهدى موعود در اسلام ، در زمينه اين الهام است .
2. پيروزى نهايى صلاح و تقوا و صلح و عدالت و آزادى و صداقت بر زور و استكبار و استعباد و ظلم و اختناق و دجل (دجالگرى و فريب ).
3. حكومت جهانى واحد.
4. عمران تمام زمين در حدى كه نقطه خراب و آباد ناشده باقى نماند.
5. بـلوغ بـشـريـت بـه خـردمـنـدى كامل و پيروى از فكر و ايدئولوژى و آزادى از اسارت شرايط طبيعى و اجتماعى و غرائز حيوانى .
6. حداكثر بهره گيرى از مواهب زمين .
7. برقرارى مساوات كامل ميان انسان ها در امر ثروت .
8. مـنـتـفـى شـدن كامل مفاسد اخلاقى از قبيل زنا، ربا، شرب خمر، خيانت ، دزدى ، آدمكشى و غيره ، و خالى شدن روانها از عقده ها و كينه ها.
9. منتفى شدن جنگ و برقرارى صلح و صفا و محبت و تعاون .
10. سازگارى انسان و طبيعت .
هـر كـدام از ايـنـهـا نـيـاز بـه تـجـزيـه و تـحـليـل و استدلال دارد (كه اين مختصر گنجايش آن را ندارد. در اينجا لازم است به طور مختصر مسئله مـوعـود اسـلام را از ايـن نـظـر، كه بر ((تاريخ اسلام )) چه اثرى گذاشته است ، مورد بررسى قرار دهيم .(364))
وقـتـى كـه ما تاريخ اسلام را مطالعه مى كنيم ، مى بينيم گذشته از رواياتى كه در اين زمـيـنه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله يا اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است ، اسـاسا از همان نيمه دوم قرن اول ، اخبار مربوط به مهدى موعود منشاء حوادثى در تاريخ اسلام شده است . چون چنين نويدى و چنين گفته اى در كلمات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بـوده اسـت احـيـانـا از آن سـوء اسـتـفـاده هـايـى شـده اسـت ، و ايـن خـود دليل بر اين است كه چنين خبرى در ميان مسلمين از زبان پيغمبرشان پخش و منتشر بوده است ، و اگر نبود، آن سوء استفاده ها نمى شد.
          بيان على عليه السلام درباره مهدى موعود
          
قـبـل از ايـن كـه اولين حادثه تاريخى در اين زمينه را عرض بكنم ، جمله هايى از اميرالمؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـلام را ـ كـه در نـهـج البـلاغـه اسـت و من از مرحوم آية الله العظمى بـروجـردى شـنـيدم كه اين جمله ها متواتر است يعنى تنها در نهج البلاغه نيست و سندهاى متواتر دارد ـ نقل مى كنم .
اميرالمؤ منين در آن مصاحبه اى كه با ((كميل بن زياد نخعى )) كرده است (مطالبى در اين باب بيان نموده است ) كه كميل مى گويد: شبى بود، على عليه السلام دست مرا گرفت ، (ظـاهـرا در كـوفـه بـوده اسـت ) مـرا بـا خـودش بـرد بـه صـحـرا، ((فـلمـا اصحر تنفس الصـعـداء))(365) بـه صحرا كه رسيديم يك نفس خيلى عميقى ، يك آهى از آن بن دل بركشيد و آنگاه درد دلهايش را شروع كرد.
آن تقسيم بندى معروف : ((الناس ثلاثة ))(366) مردم سه دسته هستند: عالم ربـانـى ، مـتـعـلمـيـن ، و مـردمـان هـمـج رعـاع ، و بـعـد شـكـايـت از ايـن كـه كـمـيـل ! مـن آدم لايـق پـيـدا نمى كنم كه آنچه را مى دانم به او بگويم . يك افرادى آدمهاى خوبى هستند ولى احمقند، يك عده اى افراد زيركى هستند ولى ديانت ندارند و دين را وسيله دنـيـادارى قـرار مـى دهـنـد. مـردم را تـقـسـيـم بـنـدى كـرد و هـمـه شـكـايـت از تـنهايى خود: كـمـيـل ! مـن احـسـاس تـنـهـائى مـى كـنـم مـن تـنـهـايـم ، نـدارم آدم قـابـل و لايـق كـه اسـرارى را كه در دل دارم به او بگويم . در آخر يك مرتبه مى گويد: بله ، البته زمين هيچ گاه خالى نمى ماند:
(( اللهـم بـلى ، لا تـخـلوا الارض مـن قـائم لله بـحـجـة ، اما ظاهرا مشهورا، و اما خائفا مـغـمـورا، لئلا تـبـطـل حـجـج الله و بـيـناته (...) يحفظ الله بهم حججه و بيناته ، حتى يودعوها نظراء هم ، و يزرعوها فى قلوب اشباههم )) .(367)
فـرمـود: بله ، در همين حال هيچ وقت زمين از حجت خدا خالى نمى ماند، يا حجت ، ظاهر آشكار و يا حجتى كه از چشمها پنهان و غايب است .
          اثر اعتقاد مهدويت در تاريخ اسلام
          
1. قيام مختار و اعتقاد به مهدويت
اوليـن بـارى كـه اثـر اعـتـقـاد مـهـدويت را در تاريخ اسلام مى بينيم كه ظهور مى كند، در جريان ((انتقام مختار)) از قتله امام حسين عليه السلام است . جاى ترديد نيست كه مختار مرد بسيار سياستمدارى بوده و روشش هم بيش از آنكه روش يك مرد دينى و مذهبى باشد روش يـك مـرد سـيـاسى بوده است . البته نمى خواهم بگويم مختار آدم بدى بوده يا آدم خوبى بوده است ، كار به آن جهت ندارم . مختار مى دانست كه ولو اين كه موضوع ، موضوع انتقام گـرفـتـن از قـتـله سـيـدالشـهداء است و اين زمينه ، زمينه بسيار عالى اى است اما مردم تحت رهبرى او حاضر به اين كار نيستند.
شـايـد (بـنـابـر روايـتـى ) بـا حـضـرت امـام زيـن العـابـديـن هـم تماس گرفت و ايشان قـبـول نـكـردنـد. مـسئله مهدى موعود را كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله خبر داده بود مطرح كرد به نام محمد ابن حنفيه پسر اميرالمؤ منين و برادر سيدالشهداء، چون اسمش محمد بـود، زيـرا در روايـات نـبـوى آمـده اسـت ((اسـمه اسمى )) نام او نام من است . گفت : ايها الناس ! من نايب مهدى زمانم ، آن مهدى ئى كه پيغمبر خبر داده است .(368) مختار مـدتـى بـه نـام نـيـابـت از مـهـدى زمـان ، بـازى سـيـاسـى خـودش را انـجـام داد. حال آيا محمد ابن حنفيه واقعا خودش هم قبول مى كرد كه من مهدى موعود هستم ؟
بـعـضى مى گويند: قبول مى كرد براى اين كه بتوانند انتقام را بكشند، ولى اين البته ثـابـت نـيـسـت . در ايـن كـه مختار، محمد ابن حنفيه را به عنوان مهدى موعود معرفى مى كرد شـكـى نـيـسـت ، و بـعـدها از همين جا ((مذهب كيسانيه )) پديد آمد. محمد ابن حنفيه هم كه مرد گـفـتـنـد: مـهـدى مـوعـود كـه نـمـى مـيـرد مـگـر ايـن كـه زمـيـن را پـر از عدل و داد كند، پس ‍ محمد ابن حنفيه نمرده است ، در ((كوه رضوى )) غايب شده است .
2. سخن زهرى و شهادت زيد بن على
جـريـانـهـاى ديـگـرى بـاز در تـاريـخ اسـلام هست . ابوالفرج اصفهانى كه خودش اموى الاصل و يك مورخ است و شيعه هم نيست ، در ((مقاتل الطالبيين )) مى نويسد كه وقتى خبر شهادت زيد بن على بن الحسين (369) به زهرى (370) رسيد گفت : ((چرا اين قدر اين اهل بيت عجله مى كنند؟ روزى خواهد رسيد كه مهدى از آنها ظهور كند)).
مـعـلوم مـى شود مسئله مهدى موعود از اولاد پيغمبر، آن چنان قطعى و مسلم بوده است كه وقتى خـبـر شـهـادت زيد را به زهرى مى دهند زهرى فورا ذهنش به اين سو مى رود كه زيد قيام كرده است ، و مى گويد: ((اين اولاد پيغمبر چرا عجله مى كنند؟ چرا زود قيام مى كنند؟! اينها نـبـايـد حـالا قـيـام بـكنند، قيام اينها مال مهدى موعودشان است )). من كار ندارم كه اعتراض زهرى آيا وارد است يا وارد نيست ، خير، وارد هم نيست ؛ غرضم اين جهت است كه زهرى گفت : خواهد آمد روزى كه يكى از اهل بيت پيغمبر قيام كند و قيام او قيام ناجح و موفق باشد.
3. قيام نفس زكيه و اعتقاد به مهدويت
امام حسن عليه السلام پسرى دارند به نام حسن كه هم اسم خودشان است ، و لهذا به او مى گفتند: ((حسن مثنى )) يعنى حسن دوم ، حسن بن الحسن . حسن دوم داماد اباعبدالله الحسين است . فاطمه بنت الحسين زن حسن مثنى است . از حسن مثنى و فاطمه بنت الحسين پسرى متولد مى شود به نام ((عبدالله )) و چون از اين پسر، هم از طرف مادر به حضرت امير و حضرت زهـرا مـتـصـل مـى شـد و هـم از طرف پدر، و خيلى خالص بود، به او مى گفتند: ((عبدالله مـحـض )) يعنى عبدالله ، كسى كه يك علوى محض و يك فاطمى محض است ، هم از پدر نسب (به على عليه السلام و فاطمه سلام الله عليها) مى برد و هم از مادر.
عـبـدالله مـحـض پـسـرانى دارد يكى به نام ((محمد)) و يكى به نام ((ابراهيم )). زمان اينها مقارن است با اواخر دوره اموى يعنى در حدود سنه 130 هجرى . محمد بن عبدالله محض ، بـسـيـار مـرد شـريـفـى اسـت كه به نام ((نفس زكيه )) معروف است . در آخر عهد اموى ، سـادات حـسـنـى قيام كردند (جريان مفصلى دارد) حتى عباسيها هم با محمد بن عبدالله محض بيعت كردند.
حـضـرت صـادق عـليـه السلام را نيز در جلسه اى دعوت كردند و به ايشان گفتند: ما مى خـواهـيـم قـيـام بكنيم و همه مى خواهيم با محمد بن عبدالله بن محض بيعت كنيم ، شما هم كه سـيـد حـسـينيين هستيد بيعت كنيد. امام فرمود: هدف شما از اين كار چيست ؟ اگر محمد مى خواهد قيام كند به عنوان امر به معروف و نهى از منكر، من با او همراهى مى كنم و تاءييدش ‍ مى نـمـايـم ، امـا اگـر مـى خواهد قيام كند به اين عنوان كه او مهدى اين امت است اشتباه مى كند، مهدى اين امت او نيست ، كس ديگر است ، و من هرگز تاءييد نمى كنم .
4. نيرنگ منصور خليفه عباسى (371)
حـتـى مـا مـى بـيـنـيـم يـكى از خلفاى عباسى اسمش مهدى است ؛ پسر منصور، سومين خليفه عـبـاسـى . اوليـن خـليـفـه شـان ((سـفـاح )) اسـت ، دوم ((مـنصور)) و سوم پسر منصور: ((مهدى عباسى )).
مورخين و از جمله ((دارمستر)) نوشته اند كه منصور مخصوصا اسم پسرش را ((مهدى )) گـذاشـت بـراى ايـن كـه مـى خـواست استفاده سياسى بكند، بلكه بتواند يك عده را فريب بـدهـد، بـگـويـد آن مـهـدى ئى كـه شـمـا در انـتـظـار او هـسـتـيـد پـسـر مـن اسـت ، و لهـذا ((مـقـاتل الطالبيين )) و ديگران نوشته اند كه گاهى با خصيصين خودش كه رو به رو مى شد (به دروغ بودن اين مطلب اعتراف مى كرد).
يك وقتى با مردى به نام ((مسلم بن قتيبه )) كه از نزديكانش بود رو به رو شد، گفت : ايـن مـحـمـد بـن عـبـدالله مـحـض چـه مـى گويد؟ گفت : ((مى گويد من مهدى امتم )). گفت : ((اشتباه مى كند، نه او مهدى امت است نه پسر من )).
ولى گاهى با يك فرد ديگرى كه رو به رو مى شد، مى گفت : ((مهدى امت او نيست ، مهدى امت پسر من است )). عرض كردم بسيارى از كسانى كه بيعت مى كردند به همين عنوان بيعت مى كردند، از بس ‍ روايات مهدى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله زياد رسيده بود و در دسـت مـردم بـود، و هـمـيـن اسـبـاب اشـتـبـاه مردمى مى شد كه كاملا تحقيق نمى كردند تا مشخصات بيشترى به دست آورند، زود ايمان پيدا مى كردند كه اين ، مهدى امت است .
5. محمد بن عجلان و منصور عباسى
و بـاز جـريـانـهاى ديگرى در تاريخ اسلام مى بينيم ؛ از جمله : يكى از فقهاء مدينه به نام ((محمد بن عجلان )) رفت با محمد بن عبدالله محض ‍ بيعت كرد. بنى العباس كه ابتدا حـامـى اينها بودند، مسئله خلافت كه پيش ‍ آمد، خلافت را گرفتند، بعد هم سادات حسنى را كـشـتـنـد. مـنـصـور، ايـن مرد فقيه را خواست ، تحقيق كرد، ثابت شد كه او بيعت كرده است . دسـتور داد دست او را ببرند. گفت : اين دستى كه با دشمن من بيعت كرده است بايد بريده شود.
نـوشـتـه انـد: فـقـهـاء مدينه جمع شدند و شفاعت كردند و در شفاعتشان اين جور گفتند كه خـليـفـه ! او تـقـصـيـر نـدارد، او مـردى اسـت فـقـيـه و عـالم بـه روايـات ؛ ايـن مـرد خـيـال كـرد كـه مـحـمـد بـن عـبدالله محض ، مهدى امت است و لذا با او بيعت كرد و الا قصد او دشمنى با تو نبود.
ايـن اسـت كـه مـا مـى بـيـنـيـم در تـاريـخ اسـلام ، مـوضـوع مـهـدى مـوعـود، از مـسـائل بـسـيـار مـسـلم و قـطعى است . ما همين جور كه دوره به دوره پيش ‍ مى آييم مى بينيم حوادثى در تاريخ اسلام پيدا شده كه منشاءش همين اعتقاد به ظهور مهدى موعود بوده است . بـسـيارى از ائمه ما وقتى كه از دنيا مى رفتند عده اى مى گفتند: شايد نمرده است ، شايد غـايـب شـده اسـت ، شـايـد مـهـدى امـت اسـت . اين امر راجع به حضرت امام موسى كاظم عليه السـلام هـسـت ، حـتـى راجـع بـه حضرت باقر عليه السلام هست ، ظاهرا راجع به حضرت صادق عليه السلام هم هست . و راجع به بعضى از ائمه ديگر نيز هست .
حـضـرت صـادق عـليـه السـلام پـسـرى دارنـد بـه نـام ((اسماعيل )) كه اسماعيليه منتسب به اوست .
اسـمـاعـيـل در زمـان حـيـات حـضـرت از دنـيـا رفـت . حـضـرت خـيـلى هـم اسـمـاعـيـل را دوسـت مـى داشـتـنـد. وقـتـى اسـمـاعـيـل از دنـيـا رفـت و او را غـسـل دادنـد و كـفـن كـردنـد، حـضـرت صـادق عـليـه السـلام مـخـصـوصـا آمـدند به بالين اسـمـاعـيـل ، اصـحـابـشـان را صـدا زدنـد، كـفـن را بـاز كـردنـد، صـورت اسماعيل را نشان دادند و فرمودند: اين اسماعيل پسر من است ، اين مرد، فردا ادعا نكنيد كه او مـهـدى امت است و غايب شد، جنازه اش را ببينيد، صورتش را ببينيد، بشناسيد و بعد شهادت بدهيد.
اينها همه نشان مى دهد كه زمينه مهدى امت در ميان مسلمين به قدرى قطعى بوده است كه جاى شك و ترديد نيست . تا آنجا كه من تحقيق كرده ام ، تا زمان ابن خلدون ، شايد حتى يك نفر از علماى اسلام پيدا نشده است (كه ) بگويد احاديث مربوط به مهدى عليه السلام از بيخ ، اسـاس نـدارد؛ همه قبول كرده اند. اگر اختلاف بوده است ، درباره جزئيات بوده كه آيا مـهـدى ، ايـن شخص است يا آن شخص ؟ آيا پسر امام حسن عسكرى عليه السلام است يا نه ؟ آيـا از اولاد امـام حـسن است يا از اولاد امام حسين عليه السلام ؟ اما در اين كه اين امت مهدى ئى خـواهـد داشـت و آن مـهـدى از اولاد پـيـغـمـبـر صـلى الله عـليـه و آله و از اولاد حضرت زهرا عـليـهـمـاالسـلام اسـت و كـارش ايـن اسـت كـه جـهـان را پـر از عدل و داد مى كند پس از آنكه پر از ظلم و جور شده است ، ترديدى نبوده است .
6. سخن دعبل
((دعـبـل خـزاعـى )) مى آيد حضور حضرت رضا عليه السلام و آن اشعار مرثيه خودش را مى گويد:
(( اء فاطم لو حلت الحسين مجدلا
و قد مات عطشانا بشط فرات ))
خطاب مى كند به حضرت زهرا و يك يك مصائبى را كه بر اولاد ايشان وارد شده بيان مى كـنـد كـه از آن قـصـائد بـسـيـار غراى زبان عرب و از بهترين مراثى ئى است كه در اين زمـيـنـه هـا گـفـتـه شـده اسـت . حـضـرت رضـا عـليـه السـلام خـيـلى گـريـه مـى كـنـد. دعـبـل در اين اشعارش و در اين اظهار تاءثر خودش قبور اولاد زهرا را يك يك بيان مى كند، قـبـورى كـه در ((فـخ )) است ، قبورى كه در ((كوفان )) است ، اشاره به شهادت همين محمد بن عبدالله محض مى كند، اشاره به شهادت برادرش ‍ مى كند، اشاره به شهادت زيد بـن عـلى بـن الحـسـيـن مـى كند، اشاره به شهادت حضرت سيدالشهداء مى كند، اشاره به شـهـادت حـضـرت مـوسى بن جعفر عليه السلام مى كند ((و قبر ببغداد لنفس زكية )) كه نوشته اند: در اينجا حضرت رضا فرمود: يك شعر هم من مى گويم اضافه كن : ((و قبر بطوس يا لها من مصيبة )) كه عرض كرد: آقا! اين قبر را من نمى شناسم فرمود: اين قبر من است .
دعـبـل در ايـن اشـعـارش شـعـرى دارد كـه بـه هـمـيـن مـوضـوع اشـاره مـى كند. در اين شعر، دعـبـل تـصـريـح مـى كـنـد كه تمام اين قضايا هست و هست و هست تا ظهور امامى كه آن ظهور لامحاله وقوع پيدا مى كند و قطعا صورت مى گيرد.
اگر بخواهيم باز هم از شواهد تاريخى ذكر بكنيم ، شواهد تاريخى زياد ديگرى داريم كـه لزومـى ندارد همه آنها را براى شما عرض بكنم . ذكر اين شواهد از اين جنبه بود كه خواستم بگويم مسئله مهدى موعود از صدر اسلام و از زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله يـك امـر قـطـعـى و مـسـلم در مـيـان مـسـلمـيـن بـوده اسـت و از نـيـمـه قـرن اول هجرى منشاء حوادث بزرگ تاريخى شده است .
          اعتقاد به مهدويت در جهان تسنن
          
اگـر مـى خـواهـيـد بفهميد كه اين مسئله منحصر به شيعه نيست (372) ببينيد آيا مـدعـيـان مـهـدويـت فـقـط در مـيـان شـيـعـه زيـاد بـوده انـد و در مـيـان اهـل تـسـنـن نـبـوده انـد؟ مـى بـيـنـيـد مـدعـيـان مـهـدويـت در مـيـان اهل تسنن هم زياد بوده اند.
يـكـى از آنـهـا هـمـين مهدى سودانى يا متمهدى سودانى است كه در كمتر از يك قرن اخير در سـودان ظـهـور كـرد و در آنجا يك جمعيتى به وجود آورد كه تا همين اواخر هم بودند. اصلا ايـن مـرد كه ظهور كرد، به ادعاى مهدويت ظهور كرد، يعنى اين قدر اعتقاد به مهدى در همان سـرزمـيـنـهـاى سـنـى نشين وجود داشته است كه زمينه را براى ادعاى يك مهدى دروغين مساعد كرد. در كشورهاى ديگر اسلامى نيز مدعيان مهدويت زياد بوده اند. در هندوستان و پاكستان ، قـاديـانـيـهـا بـه هـمـيـن عنوان ادعاى مهدويت ظهور كردند، و در روايات ما هم زياد است كه مدعيان كذاب ، و به اعتبارى دجالها زياد پيدا خواهند شد و ادعاهايى خواهند كرد.
          بيان حافظ
          
مـن الان نـمـى دانـم كـه حـافـظ آيـا واقـعـا شـيـعـه اسـت يـا سـنـى ، و خيال هم نمى كنم كه كسى به طور قطع بتواند بگويد كه حافظ شيعه بوده است . ولى مـا در اشـعـار حـافـظ نيز مى بينيم (به اين مسئله اشاره شده است ). دو مورد الآن يادم هست . يكى آنجا كه مى گويد:
كجاست صوفى دجال چشم ملحد شكل
بگو بسوز كه مهدى دين پناه رسيد
و ديگر آن غزل معروفى كه چقدر با حال هم گفته است :
مژده اى دل كه مسيحا نفسى مى آيد
كه ز انفاس خوشش بوى كسى مى آيد
از غم و درد مكن ناله و فرياد كه دوش
زده ام فالى و فرياد رسى مى آيد
ز آتش وادى ايمن نه منم خرم و بس
موسى اينجا به اميد قبسى مى آيد
كس ندانست كه منزلگه مقصود كجاست
اينقدر هست كه بانگ جرسى مى آيد
خبر بلبل اين باغ مپرسيد كه من
ناله اى مى شنوم كز قفسى مى آيد
چكيده مطالب
1. عبادت و خوف از خدا و همدردى و همدلى با ضعيفان ، دو سنتى است كه به طور وضوح در ميان ائمه اطهار به چشم مى خورد.
2. در سـيـرت پيشوايان دين به امورى بر مى خوريم كه در ظاهر با يكديگر تعارض و تناقض دارند و اين موضوع به نوبه خود يك افتخار و نقطه قوتى براى شيعه شمرده مى شود، به همين دليل شيعه خود را محتاج به قياس و استحسان نديده است .
3. ائمه اطهار عليهم السلام در هر زمانى ، مصلحت اسلام و مسلمين را در نظر مى گرفتند و چـون دوره ها و مقتضيات زمان و مكان تغيير مى كرد، خواه ناخواه همان طور رفتار مى كردند كـه مـصـالح اسـلامـى اقـتضا مى كرد. بيشتر تعارض ها و اختلاف هاى ظاهرى در سيرت و روش ‍ دينى ، از اين نكته سرچشمه مى گيرد.
4. يـكـى از فـلسـفه هاى وجودى فردى مثل على بن الحسين عليه السلام اين است كه وقتى انـسـان خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله را مى نگرد، معنويت اسلام را مى بيند كه تا چه حد، در اين خاندان وجود داشته است .
5. بـراى كـسـى كـه مـى خـواهـد خـدمـتـگـزار اسـلام بـاشد، همواره فرصت وجود دارد ولى شـكـل فـرصـت هـا فـرق مـى كند. فرصتى كه براى امام زين العابدين عليه السلام به وجـود آمـد فـرصـت دعـا، گـريـه و كـمـك بـه مـحـرومـان و مـسـتـمـنـدان بـود كـه بـا ايـن عمل اثر قيام پدر بزرگوارش را زنده نگه داشت .
6. عـبـدالمـلك بـن مـروان بـعـد از 21 سـال حـكـومـت اسـتـبـدادى در سـال 86 هـجـرى از دنـيا رفت . پسرش وليد جانشين او شد. او براى آن كه از نارضايى هـاى مـردم ، خـصـوصـا مـردم مـديـنه بكاهد بر آن شد كه در روش ‍ دستگاه خلافت تعديلى ايجاد كند. از اين رو هشام بن اسماعيل مخزونى ، پدر زن عبدالملك را كه حاكم مدينه بود و سـتم هاى زيادى خصوصا به خاندان على عليه السلام و امام زين العابدين عليه السلام كرده بود، از كار بركنار و به جاى او عمر بن عبدالعزيز را كه در ميان مردم به حسن نيت و انصاف معروف بود، حاكم مدينه قرار داد.
7. بزرگان بنى هاشم اعم از اولاد حسن (عبدالله محض و پسرانش ؛ محمد و ابراهيم )؛ بنى العباس (ابراهيم امام ، ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور) و عده اى ديگر از اعمام آنها، در ((ابـواء)) اجـتـمـاع مـحـرمانه اى تشكيل داده با ((محمد نفس زكيه )) بيعت كردند و نهضت ضد اموى را پايه گذارى نمودند.
8. نـهـضـت ضـد اموى ، ابتدا به نام مهدويت شروع شد كه امام صادق عليه السلام با آن مخالفت كرد.
9. در گردش خلافت از امويان به عباسيان ، بنى الحسن با بنى العباس ‍ همكارى داشتند، امـا بنى الحسين از همكارى با بنى العباس خوددارى كردند. بنى العباس كه در ابتدا خود را خـادم بـنـى الحـسـن نـشان مى دادند و آنها را از خود شايسته تر مى خواندند، عاقبت به آنان خيانت كردند و اكثر آنها را با قتل و حبس از ميان بردند.
10. بـنـى العـبـاس تـشكيلات محرمانه اى را در اواخر عهد بنى اميه به وجود آوردند. آنها مخفيانه مبلغانى را تربيت و مردم را به شورش عليه دستگاه اموى دعوت مى كردند.
11. يكى از مبلغان بنى العباس كه نهضت ضد اموى را رهبرى مى كرد به نام ((ابوسلمه خـلال )) در كـوفـه مـخـفـى بـود و ديگرى به نام ((ابومسلم ))، در خراسان مخفيانه مى زيـسـت كـه بـه اولى ((وزيـر آل مـحـمـد)) و بـه ديـگـرى ((امـيـر آل محمد)) لقب داده بودند.
12. ظـلم هـاى بـسـيار زيادى كه حكام بنى اميه خصوصا حجاج در عراق و چند تن ديگر در خـراسـان مـرتكب شدند، منجر به قيام هاى كوچك و بزرگ عليه خلفاى بنى اميه گرديد كـه وجـهـه ديـنـى و دنـيـايى آنها را به كلى از ميان برد. در اين ميان ايرانى ها خصوصا خـراسـانـى هـا نـقش اساسى را بر عهده داشتند. البته اثر تبليغاتى برخى از قيام هاى علويان مثل ((قيام زيد)) و ((قيام يحيى ))، در خراسان فوق العاده نمايان بود.
13. بـنى العباس در اثر نارضايى مردم از بنى اميه از فرصتى كه در زمان امام صادق عليه السلام بوجود آمد استفاده كردند و زمام امور را در دست گرفتند.
14. ((ابـوسـلمه )) كه مردى سياستمدار و كاردان بود، بعد از آن كه ((ابراهيم امام )) كـشـتـه شـد، بـه ايـن فـكـر افـتـاد كـه خـلافـت را از آل عـبـاس ‍ بـه آل ابـوطـالب تغيير دهد. نامه اى محرمانه ، در دو نسخه تهيه ديد يكى را بـراى امـام صـادق عـليـه السـلام و ديـگـرى را بـراى عـبدالله بن حسن مثنى فرستاد. امام قبل از آن كه از متن نامه خبردار شود در حضور فرستاده ، آن را سوزاند، ولى عبدالله بعد از ديـدن نـامـه بـسيار خوشحال شد و صبح زود، آن طور كه مسعودى نوشته ، به حضور امـام صـادق عـليـه السـلام رسـيـد و قـضـيـه را بيان نمود. به هر روى ابوسلمه فرصت زيادى نيافت و قبل از رسيدن جواب نامه ها از ميان رفت .
15. از سـال 132 هـجـرى كـه عـبـاسـيـان روى كـار آمدند دفتر سياست ورق خورد. سياست عباسيان برخلاف امويان تا زمان معتصم ـ كه عنصر ترك روى كار آمد ـ بر مبناى حمايت از ايرانيان و تقويت آنان عليه اعراب بود، برخى از وزراى ايرانى همانند ((برامكه )) و ((فضل بن سهل )) بعد از خليفه ، بزرگ ترين قدرت به شمار مى رفتند.

next page

fehrest page

back page