fehrest page

back page

ـ مـن بـنـده پـروردگارم ، او به من ((كتاب )) آسمانى داده است و مرا پيامبر كرده و هر جا باشم مرا مبارك ساخته و در من بركت قرار داده است . و مرا تا هنگامى كه زنده باشم ، به نـماز و اداى زكات و نيكى به مادرم سفارش داده و مرا ستيزه گر و شقى نكرده است . درود بر من ، هنگامى كه زاده شدم و آن روز كه بميرم و روزى كه دوباره زنده شوم !
ديگر جايى براى هيچ گونه شك يا دودلى يا انديشه هاى ناپسند نبود و خبر، به سرعت باد در سراسر ناصره و بيت المقدس پيچيد.
در آن روزگـار، ديـن يـهـود در دسـت عـلمـاى بـى عـمـل و روحـانـيـان دنـيـادار بـه دكـانـى تبديل شده بود كه در آن دين را با دنيا معامله و گاهى شرف و وجدان و انصاف را نيز در راه آزمنديهاى خود فدا مى كردند. از توده مردم و پاكدلى و سادگى و صفا و خلوص آنان بـراى اميال دنيايى خود سود مى بردند و با آموزشهاى نادرست ، آنان را وادار مى كردند كـه بـخـش مـهمى از درآمدهاى ناچيز خود را به آباء كنيسه ها بسپارند. مردان و زنانى كه آگـاهـى و بـصـيـرت در ديـن داشتند، اغلب خانه نشين و مطرود و فرصت طلبان جاه طلب و زرانـدوزان مـردم آزار، دسـت در دسـت روحـانـيـان دنـيـادار يـهـودى ، مـيداندار سرنوشت مردم بـودنـد. روحـانـيـان ، ديـن مـبـيـن مـوسـى را در راه امـيـال تـحـريـف و تـاءويـل مـى كردند. در چنين محيطى بود كه عيسى ، با اعجاز الهى ، پا به عرصه وجود نهاد!
او از هـمـان كـودكـى ، بـا سمتهاى گوناگون در محيط خويش به مقابله برخاست . چشمان نـافذش ، دريچه هاى بصيرت الهى بود و هر نارسايى و ستم و تحميق و بهره كشى را مـى ديـد؛ بـا گـفـتار و اعتراض ، به مقابله با آن بر مى خاست . در نوجوانى گاهى مادر سـاعـتـها منتظر او مى ماند، اما او به خانه نمى آمد و چون در پى او مى رفت ، او را مى ديد كـه در گـذرگـاه ، بـا يـك روحـانـى دنـيـاپـرسـت يـهـودى مجادله مى كند و مردم دور او را گـرفـتـه انـد. يـا بـه دورتـريـن و فـقـيـرانـه تـريـن خـانـه شـهر سر مى زد و همراه و همدل با ساكنان مستمند آن در رفع نيازشان مى كوشيد.
در آستانه سى سالگى ، تمام مردم بيت المقدس او را بدين صفات مى شناختند. دكانداران دين يهود دشمنان او بودند و همه ستمديدگان دوستان او.
سـى سـالگى ، آغاز تحول نهايى او شد: خداوند به او فرمان داد كه پيامبرى خويش را آشكار كند و انجيل را بر او فرو فرستاد.
عـيـسـى ديـگـر رسـمـا وارد عـمـل شـده بـود. او مـحـل بـه مـحـل ، روسـتـا بـه روسـتا و شهر به شهر را سر مى زد و دعوت خود را آشكار مى كرد و تـحـريـف كـاهـنـان و رهـبـانـان را از ديـن يادآور مى شد و خرافه هاى بافته در ذهن عوام را گوشزد مى كرد و مى گفت :
ـ اى مـردم ، ايـن كـاهـنـان عـلاوه بـر هـدايـايـى كـه مـى گيرند شما را وادار مى كنند كه از درآمدهاى ناچيز خود نذورات به ديرها و محافل روحانى بپردازيد و همه را صرف شهوات خـود مـى كـنـنـد! پـس آگـاه و بيدار باشيد تا مبادا فريبتان دهند. اى مردم ، خداوند مرا به رسـالت بـرگـزيـد تـا بـا آيـيـن خـويـش شـريـعـت اصـيـل مـوسـى يـعـنـى وحـدانـيـت پـروردگـار و تـورات اصل را تصديق كنم و شما را از پيروى از اين رهبانان و كاهنان دنياطلب باز دارم !
پـيـداسـت كـه مـحافل يهودى ، اعم از محافل حكومتى يا روحانى كه دست در دست هم داشتند، عـيـسـى و گفته هاى او را بر نمى يافتند، خاصه كه او داعيه پيامبرى داشت و كتاب آورده بـود و تـا دورتـريـن نقطه سرزمين يهود سفر مى كرد و همگان را به دين خويش فرا مى خـوانـد و در مـيـان مـردم سـتمديده پيروانى نيز يافته بود. پس احساس خطر كردند و اين احساس خطر آنان را به معارضه و چاره جويى واداشت و آزار عيسى و پيروان و حواريان او آغاز شد.
عيسى و حواريان چاره را در اين ديدند كه از روستايى به روستاى ديگر و از شهرى به شـهـر ديگر بگريزند و هر روز در جايى باشند تا شناخته نشوند و ضمنا رسالت خود را ابـلاغ كـنـنـد. در ميانه راهها نيز عيسى شبهات حواريان را رفع مى كرد و هرچه بيشتر ديـن خـود را بـه آنـان مـى آموخت تا بتوانند پس از او، به تبليغ و گسترش نفوذ اين دين بـپـردازنـد. در ايـن سـفـرهـا، هـر جـا عيسى قدم مى نهاد، بركات طبيعى را نيز با خود به ارمـغـان مـى آورد: اگـر خـشـكـسـالى بـود بـاران مـى بـاريـد و اگـر مـحـصـول گـنـدمـزارهـا لاغـر بود سرسبزتر مى شد، زمين بارورتر مى گرديد و آسمان گـشـاده دسـت تـر. نيز هر جا كور مادرزادى بود با دست مبارك خود او را بينا مى كرد و هر بيمارى صعب العلاج را شفا مى بخشيد و حتى به اذن خدا، گاه مرده را زنده مى كرد.
روزى هنگامى كه از بيابان وسيع و خشك مى گذشتند و تشنگى و گرسنگى حواريون را از پـاى درآورده بـود، آنـان بـا آنـكـه بـه خـداوند و قدرت بى كران او ايمان داشتند، اما بـراى اطـمـيـنـان بـيـشـتـر، از عـيـسـى خـواسـتند كه از خدا بخواهد تا مائده اى براى آنان نازل فرمايد. و خداوند دعاى عيسى را مستجاب فرمود.
كـار دعـوت عـيـسـى بـالا گـرفـت . مـردم ، بـه ويژه مردم محروم ، گروهاگروه به او مى پـيـوسـتند و در نتيجه ترفندهاى دين پناهان دنيا خواه يهودى رنگ مى باخت و مردم كه با ارشـاد مـسـيـح آگـاه مـى شـدنـد، ديـگـر كـمـترين اعتنايى به آنان نمى كردند. از اين رو، بزرگان دين يهود به حاكم وقت گوشزد كردند:
- ايـن مـرد سـاحـر كه دين ما را به هيچ گرفته و مردم را كافر كرده است به زودى جمعيت انـبـوه بيت المقدس را بر ضد حكومت يهود خواهد شورانيد. تا دير نشده است بايد او را از ميان برداشت !
- بـسـيـار خـوب ! هـر قدر كه از سپاهيان لازم داريد خواهم فرستاد، تا به كمك آنان او را به چنگ بياوريد و به دار بياويزيد!
اما عيسى و اطرافيان او كه از خطر آگاه شده بودند، روى نشان نمى دادند. و چون مردم با عـيـسى همدلى داشتند، كسى جاى او را افشا نمى كرد و يهوديان ، از يافتن او درمانده شده بودند. به همين علت ، تصميم بر آن شد كه در بيت المقدس جلسه كنند و براى دستيابى به او به چاره جويى بپردازند.
درسـت روزى كـه بـزرگـان يـهـودى پـس از مدتها ناكامى در يافتن عيسى در بيت المقدس جـلسـه كـرده بـودنـد، يـكـى از حـواريـان بـه نـام يـهـوداى اسـخـريـوطـى كه شيطان در دل او لانـه سـاخـتـه و او را بـه دام خـيـانـت گـرفـتـار كـرده بـود خـود را بـه محل اجتماع آنان رساند. ابتدا نگهبانان حكومتى راه را بر او بستند:
- كه هستى و با كه كار دارى ؟
مرد، كه سخت پريشان مى نمود، در حالى كه هر لحظه به اطراف مى نگريست و مانند هر خائنى خائف بود، خود را به نگهبانان نزديك كرد و بسيار با احتياط و آهسته گفت :
- من خبر مهمى براى عالى جنابان روحانيان معظم يهود دارم !
- خوب ! آن خبر چيست ؟ بگو تا به آنان بگوييم !
- به شما نخواهم گفت ، مرا پيش آنان ببريد، به خودشان مى گويم .
- آنها جلسه اى مهم دارند و ما ماءموريم كه نگذاريم كسى مزاحم آنان شود.
- اما من درست در مورد موضوع همين جلسه پيام بسيار مهمى دارم . عجله كنيد.
- بسيار خوب ، همين جا بمان تا به آنان اطلاع دهيم !
يـهـوداى خـائن كـه از تـرس شناخته شدن ، چهره را در خرقه اى پشمينه و كلاهدار پنهان كـرده بـود، از اضطراب و انتظار، اين پا و آن پا مى كرد و دستانش را به هم مى سائيد. شـايـد بـه گـمـان خود مى خواست با اين خوش ‍ خدمتى به مقامى بلند در دستگاه روحانى يـهـود بـرسـد و از در بـه درى و تحمل گرسنگى و رنج سفر با مسيح و ياران او آسوده گـردد! نـاگـهان ، چند تن از روحانيان ، شتابزده اما با احترام بسيار، به طرف او آمدند. نگهبانان ، از آن همه توجه و احترام عالى جنابها به اين مرد ژنده پوش در شگفتى ماندند و با شگفتى بيشتر ديدند كه او را احترام بسيار به جلسه خود بردند!
- آقـايان ! عالى جنابان ! من كه يك يهودى واقعى ام و تنها براى دانستن چند و چون عيسى به ياران او پيوسته بودم ، چون از نزديك دانستم كه او ساحرى بيش نيست ، امروز آمده ام تـا ديـن خود را ادا كنم . من جاى او را مى دانم . امشب او و همه حواريان در باغى خواهند بود. من با فرصتى كوتاه به اينجا آمده ام و اگر غيبت كنم ممكن است بو ببرند.
- درسـت اسـت ، شـمـا نـشـانـى را بـه مـا بـگوييد و خود به باغ بازگرديد. ما شب هنگام سـپـاهـيان را به باغ خواهيم فرستاد و آنگاه شما به پاداش اين خدمت عظيم و خطير خواهيد رسيد!
يهودا نشانى را داد و خود به جمع حواريان به نزد عيسى بازگشت .
عالى جنابان بى درنگ حكومت را از قضايا آگاه كردند و تا سپاه لازم فراهم آمد پاسى از شب گذشته بود. پيداست كه عالى جنابها در شاءن خود نمى ديدند كه با پاى خود به آنجا بروند و تنها به سركرده سپاه دستور دادند كه چون به باغ رسيد، تنها عيسى را شـنـاسـايـى كـنـد و سپس بى درنگ و پيش ‍ از آنكه غائله اى برخيزد او را بر فراز تپه اعدام در جلجتا به دار آويزد.
سپاه ، همان شب خود را به باغ مورد نظر رساند و دورتادور باغ را احاطه كرد و ناگهان ، با كوفتن طبل و برافروختن مشعلها، به داخل باغ ريخت .
خـداوند، عيسى را به لطف و عنايت خويش از مهلكه در برد. اما در آن بلوا و آن سر و صدا، يـهـوداى اسـخـريـوطى كه خود از جهت چهره شبيه ترين كس به عيسى بود، به دام افتاد. زيرا يكى دو تن از سپاهيان كه يك بار مسيح را ديده بودند، آنچه از سيماى او در حافظه داشـتـنـد در آن تـيـرگـى شـب عينا در چهره يهودا يافتند و بى درنگ او را دستگير كردند. هـرچـه او فـريـاد كـرد كـه مـن عـيـسى نيستم ، در آن غوغا و با آن شتاب يا به گوش كس نرفت و يا اصلا كسى نشنيد.
هـنـوز سپيده ندميده بود كه يهوداى اسخريوطى به مكافات الهى خيانت خويش رسيد و در كنار دو تن ديگر از مجرمانى كه همان شب اعدام مى شدند بر صليب رفت !
خـداونـد بزرگ ، عيسى مسيح فرزند مريم را زنده به نزد خويش خواند و ديگر كس او را نديد، اما دين او روز به روز گسترش يافت و عالمگير شد.
درود بـر او، روزى كـه از مـريـم زاد و روزى كه روح او به نزد پروردگار رود و روزى كه ديگر بار زنده از خاك برخيزد. (84)
نقد و نظر استاد بهاءالدين خرمشاهى
آنـچـه كـه مـى خـوانـيـد، نـقد و نظر حافظشناس و قرآن پژوه بزرگ معاصر، بهاءالدين خـرمـشـاهـى اسـت كه در مورد كتاب حاضر، در مجله وزين بينات ، شماره 4، زمستان 1373، مرقوم داشته اند:
قـرآن كـريـم ، نـسـبـت بـه حـجـمـش كـه در حـدود انـاجـيـل اربـعـه مـوجـود و فـى المثل ديوان حافظ است ، احتمالا پر موضوع ترين كتاب در حوزه تمدن اسلامى است و به بـركـت همين پر موضوعى و پر محتوايى است كه تمدن ساز و فرهنگ آفرين بوده است و يـكـى از عـظـيم ترين تمدنهاى بشرى ، يعنى تمدن اسلامى را (با گونه هاى ايرانى ، مـصـرى ، مغربى ، اندلسى و غيره ) بنا نهاده و اداره كرده و پيش برده و تا پايان جهان پيش خواهد برد.
مضامين اصلى و در هم تنيده قرآن كريم ، عبارتند از:
1. اشـاره بـه وقـايـع تـاريـخـى (غـزوات ، هـجـرت رسول الله (ص ) و نظاير آن ).
2. قصص انبياء و حكايات ديگر، از آدم (ع ) تا خاتم (ص ).
3. انديشه توحيدى و دعوت به اسلام و ايمان .
4. نهى از شرك و نفاق .
5. مـعـادشـنـاسـى و توصيف عوالم اخروى و حيات پس از مرگ و تصوير بهشت و اعراف و دوزخ ، حتى زندگى برزخى و عوالم پس از مرگ و پيش از قيام قيامت .
6. فرشته شناسى . شامل بحث درباره شيطان و شياطين و جن .
7. احـكام فقهى . از شير دادن فرزند گرفته ، تا بحث درباره حيض ، تا تقسيم غنائم و فـى ء و انـفـال ، تـا انـواع حـدود و قـصـاص و ديـات و انـواع مسائل مربوط به ارث و نظاير آنها.
8. احـكـام و تـوصـيـه هاى اخلاقى ، اعم از وعظ و ارشاد از انواع امر به معروف و نهى از منكر.
9. تـوجـه دادن بـه آيـات الهـى و شـگفتيهاى آفاق و انفس ، كه شباهت به برهان نظم يا اتقان صنع دارد.
10. اشاره به شرايع پيشين و كتب و صحايف آسمانى .
11. داستان آفرينش و خلقت انسان ، و انسان شناسى روان شناسانه .
حـاصـل آن كـه : تـنـوع و تـعـدد مـوضـوعـات و مـضـامـيـن قـرآن مجيد، تا به حدى است كه ((فـهـرسـت مـوضوعى قرآن )) كه فقط سر عنوانهاى موضوعى را به نظم الفبايى ، اشـاره بـه نـام سـوره و شـمـاره آيـات (يـعـنـى بـدون نـقـل آيـات قـرآنـى ) در بردارد، حجمش به اندازه خود قرآن است (-فرهنگ موضوعى قرآن مجيد ( الفهرس الموضوعى للقرآن كريم )، تدوين كامران فانى و بهاءالدين خرمشاهى ؛ همچنين فهرس المطالب تدوين شادروان محمود راميار.)
در مـيـان ايـن هـمـه موضوعات ريز و درشت كه همه كون و مكان و پهنه حيات انسان و كتاب آفـريـنـش الهـى را در بـر مـى گيرد، در نسج غريب و معجزه گونه قرآن كريم كه خطى نيست و تك مضمونى و مانند ساير كتابها پيش ‍ نمى رود، بلكه حلقوى و خوشه اى و چند صـدايـى اسـت (و آثـار بـشرى ديوان حافظ و مثنوى مولانا متاثر از آن و تا حدودى داراى شـبـاهـت سـاختارى با آن هستند)يك آهنگ خوشنواى سراسرى ، گاه پيدا و گاه پنهان ، گاه گـسـسـتـه و گاه پيوسته ، تكرار مى شود و آن قصص قرآن است كه اعم از قصص انبياء است . به اين شرح كه : هر قصه پيامبرى مانند قصه نوح هود يا ابراهيم ، عليه السلام ، جـزو قـصـص قرآن است ، ولى هر قصه قرآنى ، از جمله قصه قارون يا لقمان يا زيد، جزو قصص انبياء نيست .
از صدر اول اسلام ، يا حتى از زمان نزول وحى ، مخاطبان قرآن كريم ، توجه خاصى به قـصص قرآنى يا قصص انبياء پيشين نشان مى داده اند و دو پديده نيز، در همين زمينه ، در همان صدر اول رخ نموده است :
يـكى از آنها، كوشش يكى از مشركان مكه ، به نام نضربن حارث بود كه مردى جهانديده و اگـر طـنـزآمـيز نباشد، ((ايران شناس )) بود. يعنى هم به ايران سفر كرده بود و هم بـه احـتـمـال ، فـارسـى مـى دانـسـت و در شـنـاخت قصص و اساطير ايرانى دست داشت و مى كوشيد كه در برابر جاذبه عظيم و به خيال او سحرگونه قرآن كريم ، مقاومت كند و در جهت نفى حكمت از آن برآيد.
و براى انصراف خاطر كسانى كه مجذوب قرآن مى شدند، داستانهاى رستم و اسفنديار و داسـتانهايى از ايران باستان كه بعدها در ((شاهنامه )) مدون شد، براى آنان مى خواند كه به تعبير قرآن كريم ((لهوالحديث )) (داستان سرگرم كننده و بى پايه و آكنده از اسـاطـيـر و خـرافـات ) بـود (- دربـاره او، انـعـام : 112، انـفـال ، 36؛ اسـراء، 90؛ حـج ، 3، 8؛ فرقان ، 4؛ لقمان ، 20 يعنى هم آيات را ملاحظه فـرمـايـيـد و هـم شرح و توضيح آنها را در تفاسير كهن مانند تفسير ابوالفتوح رازى و ميبدى و طوسى و طبرسى ).
پـديـده نـضـربـن حـارث نـشـان مـى دهـد كـه داسـتـانـهـاى قـرآن در دل مخاطبان نفوذ داشته است .
پـديـده ديـگر، نقل و حكايات اهل كتاب مخصوصا يهوديان اسلام آورده معاصر پيامبر(ص ) عـلى الخـصـوص (كـعـب الاحـبـار، وهب بن منبه ، و عبدالله بن سلام ) بود كه براى شرح و بـسـط دادن بـه قـصص قرآن ، از ماثورات يا مسموعات خود، به عنوان تفسير استفاده مى كـردنـد كـه بـه ((اسـرائيـليات )) معروف و بعضى از محققان و قرآن پژوهان به آنان تـوجـه كـامـل دارنـد و بـعضى برعكس ، درباره آنها به كلى بدگمانند و برآنند كه اين گـونـه اخـبار، افسانه آميز، غير تاريخى و غير انتقادى ، تفاسير مسلمانان را آلوده كرده است . به نظر مى رسد كه بايد با ((اسرائيليات )) با احتياط و انتقاد علمى مواجه شد و رد يـا قـبـول افـراطـى آنـهـا زيـانـبـار اسـت ، اما تلقى انتقادى مى تواند مفيد باشد. (- ((اسرائيليات )) در دايرة المعارف تشيع )
از ديـربـاز، سـه گـروه از مـحـقـقـان مـسـلمـان بـه قـصـص قـرآنـى تـوجـه شـايـان مبذول داشته اند.
1. قرآن پژوهان ، مخصوصا، مفسران .
2. محدثان ، اعم از اهل سنت يا شيعه .
3. مورخان ، چنانكه فى المثل مسعودى اى طبرى يا ابن كثير در تواريخ خود قصص انبياء، عليهم السلام ، را هم گنجانيده اند .
و رفـتـه رفـتـه از قرون چهارم - پنجم به بعد، كتابهاى خاص داستان پيامبران ، اعم از عـربـى و فـارسـى ، از سـوى نـويسندگان مذاهب مختلف اسلامى ، پديد آمده است . پس از تـواريـخ ، كـهـن تـريـن مـنـابـع قـصص انبياء عبارتند از ((عرائس المجالس فى قصص الانـبـيـاء)) اثـر ابـواسـحـاق احـمـد ثعالبى (م :427 ق ). ((قصص الانبياء)) كسايى ، ((قـصـص الانـبـيـاء)) نـيـشـابـورى (بـه فـارسـى )، هـمـچـنـيـن قـصـص مـنـدرج در دل تـفاسير، از تفسير طبرى گرفته تا تفسير سورآبادى ( كه قصص آن جداگانه به كوشش استادان : يحيى مهدوى و مهدى بيانى چاپ و تجديد چاپ شده است ) و تفسير ميبدى و تـفـسـيـر ابوالفتوح رازى كه آقاى دكتر عسگر حقوقى ، در مجلد سوم كتابى به نام : ((تـحـقيق در تفسير ابوالفتوح رازى )) همه داستان پيامبران را كه در اين تفسير موجود اسـت ، بـه نـحـو مـنـسـجـم و يـكپارچه گرد آورده است . ديگر از آثار قرآن پژوهان شيعه ((قـصـص الانـبياء)) قطب الدين راوندى است ، كه اخيرا به همت آقاى غلامرضا عرفانيان يـزدى تـصـحيح شده است . مصحح دانشور اين اثر، در مقدمه تصحيح خود، 174 كتاب را، كه همه در زمنيه قصص قرآنى و قصص انبياء است ، معرفى كرده است . اما از آن جا كه اين فـهـرسـت مـفـصـل ، كـامـل نـبـوده اسـت آقـاى مـحـمـد عـلى هـاشـم زاده ، فـهـرسـت كـامـل تـرى بـه نـام : ((اسـتـدراك كتابشناسى قصه هاى قرآن )) در شماره 20 نشريه ارجـمـنـد ((آيـنـه پـژوهـش )) بـه طـبـع رسـانده است كه 405 اثر را معرفى كرده است . گـفـتـنـى اسـت كـه ايـن مـقـاله پـر بـار نـه استدراك به كتابشناسى 174 فقره اى آقاى عـرفـانـيـان ، بـلكـه مـسـتدكر و تكمله اى است بر مقاله : ((راهنماى پژوهش در داستانهاى قرآن )) اثر آقاى مهدى . م . خراسانى كه در شماره 15 همان نشريه به طبع رسيده است . ولى در حـكـم مـسـتدرك اثر اول هم به شمار مى آيد. همچنين سركار خانم فرشته مولوى ((كـتـابـشـنـاسـى قـصـص انـبـيـاء)) را در شـمـاره چـهـارم از سال پنجم (1367) ((كيهان فرهنگى )) منتشر كرده است . جاى آن دارد كه نشريه قرآنى ((بـيـنـات )) از يـكـى از مـحـقـقان همكار خود بخواهد كه اين كتابشناسيهاى چهارگانه را تـلفيق و ادغام كند و يك كتابشناسى جامع ، كه احتمالا كمتر از 500 فقره نخواهد بود، از قصص قرآنى فراهم آورد كه راهنماى محققان امروز و فردا و باقيات صالحات خواهد بود.
در عـصـر جـديـد هـم ، قـرآن پـژوهـان بـه تدوين آثار ارجمندى در زمينه قصص ‍ قرآن يا قـصـص انـبـيـاء پـرداخـتـه اند كه براى نمونه مى توان از ((قصص ‍ قرآن ))، تاءليف صـدرالديـن بـلاغـى ، ((اعـلام قـرآن ))، اثر شادروان محمد خزائلى (در بردارنده شرح حـال هـمـه شـخـصـيتهاى قرآنى ، اعم از انبياى عظام الهى و ديگران ) ياد كرد. همچنين آثار ديـگـرى در هـمـيـن زمـينه داريم ، از جمله : ((تاريخ انبياء))، تاءليف و ترجمه سيد محمد بـاقـر مـوسـوى و عـلى اكـبر غفارى كه ترجمه و توسعه و تهذيب ((قصص القرآن ))، اثر معروف و بارها چاپ شده محمد احمد جادالمولى (و ديگران ) است .
آثـارى هـم كـه در زمـيـنـه بـحـث و تـحـليـل قـصـص قـرآنـى اسـت (و نـه شـامـل خـود قـصـص ) بـسـيـار اسـت از جمله : ((الفن القصصى ))، اثر دكتر خلف الله ؛ ((القصص القرآنى ))، از خطيب ؛ ((بحوث فى قصص القرآن )) اثر سيد عبدالحافظ عبدربه . همه به عربى و اثر استادان اديب و قرآن پژوه مصرى و يك اثر جديدالانتشار، به نام ((دراسات فنية فى قصص القرآن )) اثر استاد محمود بستانى ، كه به عربى نـوشـتـه شـده و از سـوى بـنـياد پژوهشهاى اسلامى در مشهد مقدس منتشر گرديده و در چند سـال پـيـش در رشـتـه عـلوم قـرآنـى ، بـه عـنـوان كـتـاب سـال اعلام شده و بحمدالله به همت اين ناشر، به فارسى نيز ترجمه و منتشر گرديده است .
قـصـه هـاى قـرآنـى ، بـا قـصـه هـاى عـادى و عـرفـى انـسـانـى هـم شباهتهاى بسيار و هم تفاوتهاى بسيار دارد. فى المثل قصه هاى قرآنى ، همه حق و صدق و راست و درست است و هيچ كدام حاصل تخيل و بر ساخته نيست . اما با داستانهاى واقعى و واقع گرايانه بشرى فـرقـهـاى عـمـده دارد. فـى المـثـل در داسـتـانـهـاى قـرآنـى جـز آن كـه تخيل راه ندارد. اغراق و اطناب در زمينه سازى زمانى و مكانى و طرح و توطئه هاى ادبى و نـظـايـر آن نـيـز راه نـدارد. حـتـى داسـتـانـهـاى قـرآنـى تـوالى و تـسلسل ظاهرى ندارد و غالبا تلميحات به گوشه اى از زندگى و سوانح عمرى انبياى الهى در چند آيه به عمل مى آيد و اين گونه تلميحات و اشارات ، در سراسر قرآن كريم گـسـتـرده اسـت و به ندرت يك داستان ، از آغاز تا انجام ، در يك سوره مى آيد. استثناهاى معروف ، يعنى بيان سراسرى ، عبارت است از داستان حضرت يوسف (ع ) و برادرانش كه به صورت يكپارچه سراسر سوره يوسف را در بر مى گيرد.
بـعـد از آن ، تـا حـدودى بـه ايـن مـوارد مى توان اشاره كرد. كه البته به اندازه داستان يـوسـف (ع ) يـكـپـارچـه يـا مفصل نيستند، داستان حضرت موسى (ع ) در سوره طه ، داستان داود(ع ) در سـوره ص و داسـتـان سـليـمـان (ع ) در سـوره نـمـل ، و داسـتـان نـوح و هـود(ع ) در سـوره هـود، ولى فـى المـثـل داسـتـان يـونـس (ع ) در سـوره يـونـس ، حـتى به اندازه چند آيه هم نيست . و داستان ابـراهـيـم (ع )، فـقط در سوره ابراهيم نيست و در سوره ابراهيم فقط داستان ابراهيم (ع ) نـيست ، بلكه مضامين و قصص ديگرى هم هست و بقيه و بلكه عمده داستان ابراهيم را بايد در سـوره بقره و سوره هاى ديگر يافت . اشاره به ابراهيم (ع ) در پانزده سوره قرآن ، پراكنده است و يا همچنين داستان موسى (ع ) در بيست و يك سوره پراكنده است .
ديـگـر از تـفـاوتـهاى داستانهاى قرآنى با داستانهاى بشرى ، در اهداف آنهاست كه هدف قـرآنـى سرگرمى يا حتى ايجاد خط هنرى به تنهايى نيست ، بلكه انذار و اعتبار (عبرت گـرفـتـن ) و بـيـان اصـول و احـكـام و نتايج اخلاقى است . همچنين تسلى دادن به حضرت رسول (ص )، تا بداند كه انبياى عظيم الهى ، چه رنجها كشيده اند و چه بى مهريها ديده انـد و هـمـچنان نستوه و شكست ناپذير در سراسر عمر خويش در راه ماموريت غيبى و قدسى خويش ‍ كوشيده اند و حتى شهادت را به جان خريدار بوده اند و نظاير اين .
نـيـز مـى تـوان گـفـت : سـرگـذشت اقوام و امم پيشين نيز، به نوعى سنن الهى و فلسفه تـاريـخ الهـى را بـاز مـى نـمـايـانـد و نـشـان مى دهد كه اتراف يا استكبار، بطر و بى ايمانى و فساد اخلاقى ، چه بسيار اقوام را به كام نابودى كشيده است و نظاير اين درس و عبرتها و حكمتها.
دنباله اين بحث را به نحوى جامع و منسجم ، با بيان امتيازات و تمايزات قصص قرآنى ، بـايـد در مـقـدمـه پـربـار اديـب و قـرآن پـژوه فـرزانـه مـعـاصر، آقاى سيد على موسوى گرمارودى ، در كتاب ارجمندشان ((داستان پيامبران ))، از آدم تا حضرت محمد(ص )، پى گرفت . اين كتاب ، در حدود 3 ماه پيش انتشار يافت و راقم سطور، با اشتياق وافرى كه بـه آثـار قرآن پژوهى دارد، آن را مطالعه گرفت ، و هنوز ساز خود را براى نوشتن اين مـعـرفـى اجـمـالى كـوك نـكـرده بـود كـه چـاپ دوم ايـن اثـر، كـه نـشـانـگـر حـسـن استقبال اهل نظر بود، انتشار يافت . اثر استاد گرمارودى جزو شيرين ترين و شيواترين و در عين حال مستندترين و قرآنى ترين مجموعه هاى قصص ‍ پيامبران است و نويسنده سخن شـنـاس و هـنـرمـنـد آن ، روايت بى سابقه و خوشخوانى از قصه هر يك از انبياى الهى با حـفظ ادب بحث و ادب نفس و ادب شرع و طبعا زدودن هر داستان از شاخ و برگهاى نادرست و اسـرائيـليـات نـاروا (البـتـه اسـرائيـليـات روا هـم داريـم ) و مراعات عصمت پيامبران و شـخصيّت قدسى و اخلاقى آنان ، به دست داده اند. به نحوى كه كوچكترين منافاتى با نـصـوص قـرآنـى و نـيـز تـفـسـيـرهـاى مـعـتـبـر و طـراز اول اسـلامـى ، مـخصوصا شيعى ، ندارد. و افزايشهاى هنرى و ادبى ايشان در مواردى است كـه هـم قـرآن كـريـم و هـم تـفـاسـيـر در آن زمـيـنـه هـا سـخـنـى نـدارد. فـى المـثل در تصوير كردن زيبايى صورى هابيل ، چنانكه از سيرت اخلاقى او بر مى آيد و مـنـفـى تصوير كردن سيماى قابيل ، چنانكه از شخصيّت و سيرت اخلاقى منفى او بر مى آيـد و نـظـايـر ايـن كـه مـنافاتى با مسلمات اعتقادى ندارد و فقط براى امروزين سازى و هـنـرى تـر نـمـودن و جـانـدارتـر تـصـويـر كـردن قـصه ها به كار گرفته شده است و اسـتـقـبـالى كـه در هـمـيـن زمـان كـوتـاه از ايـن اثـر بـه عـمـل آمـد. نـشان داد كه مؤ لف فرزانه و متعهد اين اثر، در انتخاب مشى و برداشتهاى خود صائب و موفق بوده اند. اين اثر، نشر مشترك معاونت امور فرهنگى وزارت فرهنگ و ارشاد اسـلامـى و انـتـشـارات قـديـانـى است و حروفچينى و چاپ و صحافى آراسته اى دارد. اين كـتـاب بـه نـيـازى راسـتـيـن ، جـواب راسـتـيـن مـى دهـد. امـيـد اسـت حـضـرت حـق ، جل و علا، آن را به قبول حسن بپذيرد.
بهاءالدين خرمشاهى

fehrest page

back page