next page

fehrest page

back page

در راه انجام فرمان الهى 
طبق نقلى موسى پس از اين كه ماءموريت الهى را دريافت و به مقام پيامبرى برگزيده شد، نزد همسرش بازگشت پس از چند روز او را با نوزادى كه تازه به دنيا آورده بود، به مدين فرستاد و خود به طرف مصر روان شد. برخى گفته اند، آن ها را در همان صحرا رها كرد و رفت . تا پس از چند روز يكى از چوپانان مدين بدان جا آمد و آن ها را شناخت با خود به مدين و نزد شعيب برد و آن ها هم چنان نزد شعيب بودن تا وقتى كه قرعون غرق شد و موسى بنى اسرائيل را از دريا عبور داد. وقتى خبر به شعبى رسيد، آن ها را نزد موسى فرستاد. هم چنين نقل ديگر آن است كه موسى آن ها را همراه خود به مصر برد.
خداى تعالى چنان كه به موسى وعده داده بود، هارون را به كمك وى فرستاد و بدو الهام كرد تا به موسى بپيوندند و در انجام ماءموريت خطير او شركت داشته باشد. بعضى گفته اند كه هارون به دنبال وحى الهى از شهر مصر خارج شد و به استقبال موسى شتافت تا وقتى كه در كنار رود نيل او را ديدار كرد. طبرى در تاريخ خود از سدّى نقل مى كند كه وى گفته است : موسى خاندان خود را به مصر آورد و شبانه به خانه مادرش برد. مادر موسى او را نشناخت و جاى گاههى به آن ها داد تا وقتى كه هارون وارد خانه شد و حال ميهمان تازه وارد را پرسيد. او گفت : ميهمانى است كه به خانه ما آمده است . وقتى هارون پيش وى آمد و حالش را پرسيد، متوجه شد كه برادرش موسى است . برخاست و دست به گردن هم انداختند و يك ديگر را در آغوش كشيدند و پس از احوال پرسى ، موسى به هارون گفت : بيا تا نزد فرعون برويم كه خداوند ما را به سوى او به رسالت فرستاده است . هارون نيز پذيرفت ، اما مادرشان فرياد زد كه اگر به نزد وى برويد، شما را به قتل خواهد رسانيد. ولى آن دو برخاستند و به دربار فرعون رفتند.(760)
در قصر فرعون 
متن فرمانى را كه خداى تعالى به موسى و هارون داد چنين است : تو و برادرت (هارون ) با آيات (و نشانه هاى )من برويد و در ياد كردن من سستى نكنيد. به سوى فرعون برويد كه به راستى او طغيان كرده است ، اما با وى به نرمى سخن گوييد شايد متذكر گردد يا (از من بترسد.(761)
وقتى موسى و هارون عرض كردند: پروردگارا! ما ترس داريم كه او بر ما ستم كند يا سركشى اش زيادتر گردد. خداى تعالى در پاسخشان فرمود: نترسيد كه من با شما هستم ، مى شنوم و مى بينم .(762)
اين وعده روشن الهى بود كه آن دو را دل گرم ساخت و با اراده هاى آهين به سوى قصر فرعون به راه افتادند و گرنه فرعون چنان قدرتى در مصر پيدا كرده و به مردم مصر اءنا ربكم الاعلى مى گفت و همه را به پرستش خود واداشته بود و مخالفان خود را با سخت ترين شكنجه ها نابود مى كرد.
جمعى از مفسران در ذيل آيه
وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ
؛فرعون صاحب ميخ ‌ها طبق رواياتى گفته اند كه فرعون ميخ ‌هاى سختى داشت كه وقتى مى خواست كسى را شكنجه كند، دستور مى داد او را بر زمين بخوابانند و دست ها و پاهاى او را با آن ميخ ‌ها به زمين بكوبند.
در داستان ساحرانى كه به موسى ايمان آوردند، آن ها را به همين شكنجه سخت تهديد كرد و به گفته برخى اين كار را نيز كرد و دستور داد آن ها را به همين ترتيب به درخت ها بياويزند و دست ها و پاهاى آن ها را با ميخ به درخت بكوبند.
درباره آسيه همسر خود نيز كه پس از ساحران به موسى ايمان آورد همين شكنجه را در نظر گرفت و فرمان داد او را در آفتاب بخوابانند و دست و پايش را به زمين بكوبند و سنگ بسيار سنگين و سختى را روى سينه اش بگذارند و به همان وضع رهايش كنند تا جان دهد.
ستم فرعون به جايى رسيد كه گفته اند و پيش از اين نيز گذشت كه وقتى ستاره شناسان به او خبر دادند نطفه موسى در فلان شب بسته خواهد شد، دستور داد هيچ مردى از بنى اسرائيل در آن شب پيش همسرش نرود. بيدادگرى او به حدّى بود كه شكم زنان حامله را مى دريد تا به موسى دست يابد و كودكان بى گناه بنى اسرائيل را سر مى بريد و كسى نبود كه بتواند در برابر اين همه جنايت زبان به اعتراض بگشايد يا از كسى دفع ستم بنمايد.
تاريخ ‌نويسان نوشته اند: قصرى كه موسى و هارون براى راهنمايى فرعون بر در آن آمدند، ميان هفت قلعه محصور و مرتفع قرار داشت كه قلعه هاى مزبور تو در تو ساخته شده و حلقه وار قصر اصلى را در بر گرفته بودند و براى ساختن اين قصر بزرگ و قلعه هاى مزبور، هزاران نفر به خاك و خون كشيده شده بودند.
ميان هر قلعه تا قلعه ديگر صدها سرباز مسلح شب و روز پاس مى دادند و در بعضى از قسمت ها نيز شيرانى درنده و تربيت شده وجود داشتند كه اگر دشمن بدان جا راه مى يافت ، طعمه آن ها مى شد. هنگامى كه موسى و هارون بر در قصر آمدند، آن دو را به درون راه ندادند و به گفته برخى روزها و بلكه ماه ها گذشت تا به درون قصر راه يافتند.
از محمدبن اسحاق بن يسار نقل شده است : دو سال تمام موسى و هارون هر روز صبح بر در قصر فرعون مى آمدند و شام باز مى گشتند و كسى جرئت نداشت سخن آن دو را به گوش فرعون برساند و حال آن دو را گزارش دهد تا سرانجام روزى دلقك مخصوص فرعون ، سخنشان را اظهار كرد و پيغامشان را رسانيد. همين سبب شد كه فرعون آن دو را نزد خويش بخواند و گفتارشان را بشنود. البته بعضى هم معتقدند كه همان روز اوّل كه موسى بر در قصر آمد، براى او اجازه گرفتند و به درون قصر راه يافت .(763)
در چند حديث نيز آمده است كه موسى عصاى هود را بر در قصر زد و درهاى تودرتو همه باز شد تا جايى كه قرعون موسى را بديد و دستور داد وارد قصرش كنند.(764)
به هر صورت دسترسى به فرعون و رساندن پيام آسمانى حق به گوش او، كار آسانى نبود و مشكلات و خطرهاى زيادى در پيش داشت كه موسى به كمك برادرش هارون و با پشت گرمى به وعده صريح خداى تعالى كه فرمود: من با شما هستم .(765) اين مشكلات را از پيش راه برداشت و خود را به حضور فرعون رسانده و پيام حق را به وى ابلاغ كرد.
به گفته بعضى ، فرعون دستور داد شيران تربيت شده را به سوى موسى و هارون رها كنند، ولى با كمال تعجب ديد كه آن ها چون مقابل آن دو رسيدند، صورت را بر خاك نهاده و رام شدند.
اين منظره ابهتى از موسى در دل فرعون انداخت كه ناچار شد او و برادرش را به حضور بخواند و به سخنانشان گوش ‍ دهد.(766)
احتجاج با فرعون 
موسى و هارون سخن را از اين جا آغاز كردند و گفتند: ما فرستاده پروردگار جهانيانيم بنى اسرائيل را با ما بفرست و از قيد اسارت و ستم رها ساز.
فرعون براى تحقير موسى و تكذيب سخن او نخست در جواب آن حضرت گفت : مگر ما نبوديم كه تو را در كودكى نزد خود تربيت كرديم و سال ها از عمر خويش را در ميان ما به سر بردى ؟ سپس به داستان قتل آن مرد قبطى اشاره كرد و ادامه داد: و $ آن كارى را كه نبايد بكنى كردى و (سپاس ما را نداشتى ) كفران نعمت ما كردى !(767) بدين ترتيب هواست بگويد كه سابقه تو نزد ما به خوبى روشن است و ما تو را از كودكى بزرگ كرديم و وضع تو را مى انيم . پس از كجا به رسالت رسيدى و فرستاده پروردگار جهانيان گشتى ؟
موسى در جواب او فرمود: آن روز كه من آن كار را كردم (و آن مرد را كشتم ) از سرانجام آن آگاه نبودم (و نمى دانستم منجر به قتل آن مرد مى شود و من ناچار به ترك وطن مى شوم ) و چون از شما ترسيدم فرار كردم و پروردگارم به من حكم (و فرزانگى ) بخشيد و از پيغمبرانم قرار داد $.(768)
به دنبال آن در پاسخ آن قسمت كه گفته بود: ما تو را در كودكى نزد خود تربيت كرديم $ و مى خواست ضمن تحقير موسى منّتى هم بر سر آن حضرت بگذارد فرمود: مگر اين نعمتى است كه منّت آن را بر من مى نهى در حالى كه بنى اسرائيل را به بردگى گرفته اى ؟.(769)
يعنى منشاءآن ماجرا نيز ظلم و ستم تو بود كه بنى اسرائيل را بردگان خود دانسته و هر گونه ستمى را درباره آنان روا داشته اى تا آن جا كه دستور سر بريدن پسران آن ها را صادر كردى و آن دستور ظالمانه تو سبب شد كه مرا به دريا اندازند و دست تقدير به قصر تو و تحت كفالت تو درآورد $ اين چه منّتى است كه تو بر ما دارى و چه نعمتى است كه انتظار سپاس آن را از من دارى ؟ مگر ظلم و بيدادگرى نعمت است يا زورگويى چون تو، حق سپاس بر كسى دارد و ولى نعمت مردم ستمديده مى گردد؟ اين تو هستى كه نعمت هاى خد را ناسپاسى كرده و به جاى دادگسترى و رسيدگى به كار خلق خدا، آن ها را به بردگى گرفته و هر گونه ستمى را در مورد آن ها روا مى دارى !
مولوى اين قسمت از گفت وگوى موسى و فرعون را در مثنوى به نظم آورده كه چند بيت آن اين گونه است :
رفت موسى بر طريق نيستى
گفت فرعونش : بگو تو كيست ؟
گفت : من عقلم رسول ذوالجلال
حجة اللّه ام امان از هر ضلال
گفت : نى خامش رها كن گفت وگو
نسبت و نام قديمت را بگو
گفت : موسى نسبتن از خاكدانش
نام اصلم كمترين بندگانش
نسبت اصلم ز آب و خاك و گل
آب و گل را داد يزدان جان و دل
گفت : غير اين نسب ناميت هست
مر تو را خود آن نسب اولى تر است
بنده قرعون و بنده بندگانش
كه از او پرورد اوّل جسم و جانش
بنده ياغى و طاغى اى ظلوم
زين وطن بگريخته از فعل شوم
خونى و غدّار و حق ناشناس
هم بر اين اوصاف خود مى كن قياس
در غريبى خوار و درويش و خلق
كه ندانستى سپاس ما و حق
گفت : حاشا كه بود با آن مليك
در خداوندى كس ديگر شريك
بلكه آن غدار و آن طاغى تويى
لاف شركت مى زنى ياغى تويى
گر بكشتم من عوانى را به سهو
نى براى نفس كشتم نى به لهو
من زدم مشتى و ناگه اوفتاد
آن كه جانش خود بند جانى بداد
من سگى كشتم تو مرسل زادگان
صد هزاران طفل بى جرم و زيان
فرعون كه تا آن روز خود را در برابر چنين ميطق نيرومند و زبان گويايى نديده بود و هر چه مى گفت ، اطرافيان چاپلوس ‍ بدون چون و چرا تصريق مى كردند و بلكه جنايات و بيدادگرى هاى او را پرده پوشى كرده و براى هر كدام بهانه اى تراشيده و به صورت حق جلوه مى دادند و به صورت معبودى او را مى پرستيدند، يكّه اى خورد و قبل از آن كه راه خشونت و تهديد پيش گيرد، خواست تا از همان راه تحقير و احياناً استهزا و تهمت موسى را از ميدان بيرون برد و اگر اين حرته ها كارگر نيفتاد، آن كاه با اسلحه تهديد و خشونت به ميدان موسى بيايد. به همين منظور از موسى گه گفته بود: ما فرستاده پروردگار جهانيانيم توضيح خواسته و پرسيد: پروردگار جهانيان چيست ؟(770)
موسى در جواب گفت : پروردگار آسمان ها و زمين و آن چه ميان آن هاست ، اگر اهل يقين هستيد.(771)
فرعون كه خود را پروردگار مردم معرفى كرده بود شايد خود او و بندگانش عقيده داشتند كه هر جهانى پروردگاى دارد، آسمان ها هر كدام پروردگارى دارد و زمين هم داراى پروردگار جدايى است و همه پروردگاره نيز در فرمان خداى جهان هستند،(772) نمى توانستند معناى سخن موسى را درك كنند و چنين پروردگارى به طور مستقل و جدا براى آن ها مصداق و مفهومى نداشت . همين انحطاط فكرى و جهالت اطرافيان فرعون بهانه اى به او داد تا منظور هود را كه همان تحقير موسى بود عملى سازد و رو به اطرافيان خود كرده بگويد: آيا نمى شنويد؟(773) يعنى نمى بينيد كه پايه معلومات و درك اين مرد تا چه اندازه است كه وقتى از او مى پرسم پروردگار جهانيان چيست ؟ جواب را وارونه كرده و همان سخن را تكرار مى كند!
موسى كه مى خواست تا در همان نخستين برخورد با فرعون خداى يكتا را به او و اطرافيانش معرفى كند و به اشتباهى كه از نظر پرستش داشتند واقفشان سازد، به تحقير فرعون اهميتى نداد و گفت : پروردگار پدران گذشته تان .(774)
يعنى اين اشتباه است كه شما خيال كرده ايد هرد عالمى را پروردگارى بوده و پروردگار شما نيز فرعون است و بايد او را پرستش كنيد، بلكه تمام اين جهان هستى و موجودات بى شمار و همه شما و پدران گذشته و فرزندان آينده تان را يك پروردگار بيش نيست و او همان پروردگار جهانيان است كه مرا به رسالت به سوى شما فرستاده است .
فرعون كه حربه اى به دستش افتاده بود و مى خواست بيشترين استفاده را از آن بر ضدّ موسى بنمايد، به دنبال گفتار قبلى خود گفت : اين شخص كه به اصطلاح رسول شماست و به سوى شما فرستاده شده ، ديوانه است .(775)
موسى از سخن باز نايستاد و باز هم دنباله سخن را ادامه داد و فرمود: پروردگار مشرق و مغرب و هر چه ميان آن هاست ، اگر مى فهميد.(776)
فرعون كه ديد با اين هوچى گرى ها نمى تواند موسى را از سخن بازدارد و حربه تهمت هم كارگر نيفتاد، به زورو تهديد متوسل شد و به موسى گفت : اگر معبودى جز من بگيرى (و غير مرا پرستش كنى ) تو را در زمره زندانيان قرار خواهيم داد.(777)
و اين كه نگفت تو را به زندان مى افكنم و گفت تو را در زمره زندانيان قرار مى دهم ، شايد براى آن بود كه وضع سخت زندانيان و شكنجه هاى عجيب ماءموران فرعون ، براى همه روشن بود و مردم مى دانستند اگر كسى زندانى شود و نامش در ليست زندانيان درآيد، چه سرنوشت شومى در پيش دارد و چگونه در زير دست و پاى دژخيمان فرعون به بدترين وضع جان مى دهد.
موسى كه گويا انتظار همين گفتار را مى كشيد و مى خواست تا دشمن را با منطق نيرومند هميش از غرور و نخوت به زير آورد و عجز و زبونى اش را بر وى آشكار سازد،در اين جا دنباله سخن را رها كرد و فرمود: اگر چه براى تو حجتى آشكار (و معجزه و دليلى روشن بر صدق مدّعاى خويش ) بياورم ؟.(778)
فرعون گفت : آن را بياور اگر راست مى گويى .(779)
ناتوانى فرعون در برابر معجزه موسى (عصا و يد بيضا) 
موسى بى درنگ عصاى هميش را به زمين انداخت و ناگاه به صورت اژدهايى عظيم درآمد. به دنبال آن دست به گريبان برد و چون بيرون آورد، نورى از آن برتافت كه شعاعش چشم بينندگان را خيره كرد.
داستان سرايان درباره هيبت اژدها و وحشتى كه از ديدن آن به فرعون دست داد، داستان ها نوشته اند. از آن جمله ثعلبى در عرائس الفنون نوشته : هنگامى كه موسى عصا را انداخت و به آن صورت وحشتناك درآمد، فرعون و اطرافيانش ‍ ديدند اژدهاى مزبور دهان باز كرد و ميان دو فك پايين و بالاى او به قدرى باز بود كه تمامى قصر را فراگرفت . يك لب را بر پايين و لب ديگر را بر بالاى قصر گذاشت و پس از آن به سوى فرعون حمله كرد و خواست تا او را در كام خود گيرد. تماشاچيان و حاضران مجلس همگى از ترس گريختند و خود فرعون نيز وحشت كرد و فرياد زد: اى موسى ! تو را به خدا و حق تربيتى كه به گردن تو دارم سوگند مى دهم كه او را برگيرى و شرّش را از من دور سازى . من تعهد مى كنم كه به تو ايمان آورم و بنى اسرائيل را با تو بفرستم . در اين وقت بود كه موسى عصا را برگرفت و به حالت نخست بازگشت .
به دنبال آن معجزه يد بيضا را نيز نشان داد. فرعون با ديدن آن دو معجزه بزرگ و وعده اى كه به موسى داده بود، خواست به وى ايمان آورد. اما هامان ! وزير مشاور و مخصوص فرعون مانع اين كار شد و بدو گفت : تو اكنون خدايى هستى كه تو را پرستش مى كنند، چگونه مى خواهى با داشتن اين مقام پيرو بنده اى گردى ؟(780)
در پاره اى از روايات نيز نظير اين داستان با مختصر اختلافى نقل شده است ، و اللّه اءعلم .
به هر صورت ، فرعون كه انتظار نداشت با اين دو منظره هولناك و خيره كننده روبه رو شود و فكر نمى كرد موسى داراى چنين معجزاتى باشد، در كار خويش فرو ماند و چاره اى نديد جز آن كه از راه عوام فريبى و تهمت ، حق را پنهان و براى حفظ مقام خود، حسّ وطن پرستى مردم را تحريك كند و با خود هم دست سازد، باشد كه بدين وسيله چند صباح ديگر پايه هاى لرزان كاخ استبداد و ستمگرى خود را استوار سازد و به جنايات خود ادامه دهد. به همين منظور رو به اطرافيان كرد و گفت : اين مرد جادوگر ماهرى است كه مى خواهد شما را به وسيله جادوى خنويش از سرزمينتان بيرون كند و خود و خويشان و قومش ، مالك و فرمان رواى اين سرزمين گردند. اكنون شما درباره او چه نظرى داريد؟.(781)
برخى گفته اند: نيروى اعجاز چنان او را سرگشته و نگران خويش ساخت كه به طر كلى بزرگى مقام خود را فراموش كرد و به اندازه اى عجز و زبونى بر وى چيره شد كه ندانست چه مى گويد و خود را باخته و گم كرد.
اطرافيان فرعون كه پروردگار خود را آن چنان برسان ديدند، به وى گفتند: او و برادرش را مهلت ده و ماءموران خود را به شهرها بفرست تا همه جادوگران ماهر را به نزد تو آورند(782) و در روز معينى به نبرد موسى برخيزند و جادو را به جادو پاسخ دهند.
شايد براى باز دوم فرعون از سراسيمگى و پريشانى كه پيدا كرده بود، رو به موسى كرد و گفت : اى موسى ! آيا نزد ما آمده اى تا به وسيله جادوى خويش ما را از سرزمينمان بيرون كنى ؟ اما بدان كه ما نيز جادويى همانند آن براى تو بياوريم . پس ميان ما و خودت وعده گاهى بگذار و موعدى را مقرر كن كه ما و تو از آن تخلّف نكنيم .(783)
موسى پذيرفت و روز عيد را كه روز اجتماع و جشن مردم بود براى اين كار معيّن كرد. فرعون هم ماءمورانى به سراسر مصر گسيل داشت تا هر ساحر زبردست و جادوگر ماهرى را در هر جا كه هست براى روز موعود و نبرد با موسى به پايتخت بياورند.
اجتماع ساحران براى معارضه با موسى 
عل سحر و جادو در سرزمين مصر اهميت فراوانى داشت و فراعنه مصر نيز براى حفظ مقام و حكومت خود، از وجود آن ها بهره هاى زيادى برده و جويندگان آن علم را تشويق مى كردند و چنان كه در حديث آمده ، يكى از اسرار اين كه خداوند متعال معجزه موسى را نيز عصا و يد بيضاء قرار داد، همين بود كه معجزه آن حضرت از سنخ كار ساحران باشد و بر اثر مهارتى كه در اين علم داشتند، به معجزه بودن كار موسى ايمان بياورند، چنان كه بزرگ ترين معجزه پيغمبر اسلام نيز قرآن بود، زيرا علم فصاحت و بلاغت در زمان آن حضرت (ميان عرب ) رواج بسيارى داشت و چون فصحاى بزرگ عرب قرآن را ديدند، دانستند كه اين گفتار بشر نيست به معجزه بودن آن اعتراف كردند.
متن حديث را كه صدوق در كتاب عيون و علل الشرائع از امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا روايت كرده ، اين است كه ابن سكيّت گويد: به امام عرض كردم : چرا خداى عزوجل موسى بن عمران را به عصا و يد بيضاء و آلت سحر مبعوث فرمود و عيسى را به طب و محمد را به كلام و خطب ؟ حضرت در پاسخ من فرمودند: خداى تعالى چون موسى را فرستاد، علم سحر بر مردم زمان وى چيره شده بود. موسى نيز از جانب خداى تعالى معجزه اى آورد كه مردم نتوانند مانندش را بياورند و سحر و جادويشان را باطل سازد و برهان و حجت را بر ايشان ثابت و پا بر جا كند و عيسى را در زمانى مبعوث قرمود كه بيمارى ها در آن زمان بسيار بود و مردم به طبابت احتياج داشتند. عيسى نيز از همان نمونه معجزه اى آورد كه سنخش در نزد آنان نبود، معجزه اى كه به اذن خدا مرده را زنده مى كرد و كور مادرزاد و برص دار را شفا مى داد و بدين ترتيب حجت خود را بر ايشان ثابت مى گرد. خداى تبارك و تعالى محمد(ص ) را در وقتى مبعوث فرمود كه خطب و كلام (و شعر و فصاحت و بلاغت در گفتار) بر اهل زمان غلبه كرده بود. آن حضرت نيز از كتاب خداى عزوجل و موعظه ها و احكام آن معجزه اى آورد كه گفتار آنان را بدان باطل كرد و حجت را بدان وسيله بر آن ها اثبات كرد.(784)
بارى در زمان موسى علم سحر و جادو رونق قراوانى داشت و هر كه را در اين علم مهارتى بود، اهميت بيشترى در نظر مردم آن زمان پيدا مى كرد. فرعون نيز خواست تا از وجود آن ها باى تحكيم موقعيّت متزلزل خويش استفاده كند، ازاين رو جادوگران ماهر را از سراسر مملكت دعوت كرد و آن ها را براى عيد (روز موعود) آماده مبارزه با موسى نمود.
درباره تعداد ساحرانى كه براى مبارزه با موسى جمع شدند، اختلاف است و اكثراً تعداد آن ها را هفتاد تفر ذكر كرده اند. البته برخى هم آن ها را چندين برابر، يعنى چندين هزار ذكر كرده و گفته اند: اين هفتاد نفر را از ميان آن ها انتخاب كردند كه سرآمدشان بودند.
سرانجام روز موعود فرا رسيد ساحران آماده پيكار شدند.
قرآن كريم نقل مى كند كه قبل از اين كه ساحران دست به كار سحر خود شوند، به فرعون گفتند: اگر ما پيروز شويم مزدى هم داريم ؟(785) در ضمن اين كه وعده بهترين مزدها را به آن ها داد، گفت : آرى شما در آن وقت از مقرّبان (درگاه من نيز) خواهيد بود(786)
عبدالوهاب نجّار از اين سوال و جواب استفاده كرده كه معلوم مى شود انجام فرمان فراعنه مصر، براى همه واجب بوده و ناچار بوده اند تا دستورهاى آن ها را بدون چون و چرا و بدون درخواست مزد اجرا كنند.(787)
موضوع ديگرى كه در قرآن در اين قسمت از داستان ذكر شده و گواه بر اين است كه فرعون بيشترين تشويق را در حق ساحران كرد تا بلكه به دست يارى آن ها تاج و تخت خود را از خطر برهاند، اين بود كه از طرف فرعون به مردم گفتند: شما نيز براى تماشا در مركز موعود حاضر شويد تا اگر ساحران پيروز شدند از آن ها پيروى كنيم .(788)
در صورتى كه اگر ساحران پيروز مى شدند، مردم از آن ها پيروى نمى كردند بلكه از همان آيين آن ها كه پرستش فرعون بود پيروى مى كردند؛ سعنى در حقيقت از فرعون اطاعت مى كردند، اما مطلب را به اين صورت گفتند تا رشوه بيشترى از نظر مقام اجتماعى به آن ها بدهند و آن ها را به كار خود دل گرم تر سازند، گذشته از اين كه حضور تماشاچيان و شعارهايى كه به نفع ساحران مى دادند، در پيروزى احتمالى آنان و شكست رقيب بسيار مؤ ثر بود.
اندرز موسى و نيرنگ فرعون 
كوشش فراوانى كه فرعون و دار و دسته اش با جمع آورى ساحران براى درهم كوبيدن موسى و هارون و معجزه حيرت انگيزش كرده بودند و تبليغات زيادى كه در مملكت مصر به داه انداخته و پول هاى گزافى كه در اين راه خرج كرده بودند، براى توده مردم نادان جاى ترديد باقى نگذاشته بود كه دشمن دستگاه جبّار فرعون شكست خواهد خورد و مانند گذشته باز هم پايه هاى حكومت ظالمانه او محكم خواهد شد.
ظواهر امر نيز نشان مى داد كه پيروزى با ساحران است ، تا جايى كه خود آن ها نيز هنگامى كه به ميدان آمده و چشمشان به انبوه جمعيت طرف دار خود و بى كسى و غربت موسى افتاد و جادوهاى خود را حاضر كردند، ترديدى در پيروزى خود نديدند و گفتند: سوگند به عزت فرعون كه ما پيروزيم .(789)
اما كليم خدا كه به وعده پروردگار خويش دل گرم بود و اين طواهر فريبنده تزلزلى در وى ايجاد نمى كرد، وقتى جمع ساحران و مردم مصر و شوكت خيره كننده فرعون را كه با اطرافيان خود براى تماشاى آن منظره آمده بود و در جاى گاه مخصوص قرار داشتند مشاهده فرمود، ابتدا براى اتمام حجت و پند و اندرز آنان ، حاضران را كه جادوگران و فرعون نيز جزء آن ها بودند مخاطب ساخت و فرمود: واى بر شما! (متوجه باشيد) به خدا دروغ نبنديد كه خداوند شما را به عذاب (سخت ) نابود كند و هر كه افترا و دروغ بندد نوميد گردد و به مطلوب و هدف خود نرسد.(790)
اين گفتار كه از قلبى پاك سرچشمه گرفته بود و بلكه حقيقتى بود كه موسى به صورت اندرز به آن ها قرموده بود، تزلزلى در اراده ساحران ايجاد كرد و به فكر فرو رفتند و شايد شيوه همه افرادى كه به خدا و روز جزا اينان ندارند، همين باشد كه چون از نظر روحى تكيه گاهى ندارند، هميشه در حال اضطراب و نگرانى هستند و با يك تذكر كوتاه كه از جانب معتقدان به مبداء و معاد به آن ها داده مى شود، تعادل هود را از دست مى دهند و در كار خود متزلزل مى گردند.
به هر صورت روحيه ساحران با اين تذكر كوتاه و گفتار حق تضعيف شد و اختلاف و دو دستگى ميان آن ها ايجاد گرديد و گروهى از آن ها در كار خود مردّد شدند و آثار نخستين شكست در طرف داران فرعون آشكار گرديد.
اين خبر به گوش فرعون و دار و دسته اش رسيد و براى جبران آن ، دستور دار فوراً جلسه اى سرى تشكيل دهند و ساحران را در آن مجلس گرد آورند تا فرعون براى آن ها سخنرانى كند. وقتى ساحران حاضر شدند، فرعون و طرف دارانش به آن ها گفتند: اينان دو جادوگرند كه مى خواهند با جادو خويش شما را از سرزمينتان بيرون كنند و آيين نيك شما را از بين ببدند. تصميمتان را قطعى كنيد و با هم دلى در يك صف به مبارزه با آنان برخيزيد و بدانيد كه هر كس ‍ برتر شود رستگار (و پيروز) است .(791)
فرعونيان در اين جا باز هم از بى خبرى و نداشتن رشد و آگاهى ساحران كه توده اى از همان مردم نادان بودند استفاده نموده و آنان را در پيمودن راه باطل خويش محكم و پا برجا كردند و براى تحريك ساحران از غريزه مال دوستى و وطن پرستى و علاقه به مليّت و آيين نياكانشان به نفع خويش بهره بردارى كردند.
نخست آن كه گفتند: موسى و هارون مى خواهند با جادوى خويش شما را از سرزمينتان بيرون كنند، و ديگر آن كه اينان مى خواهند آيين مقدس و مليّت شما را از بين ببرند و بدين تربيب شما بايد بيشتدين كوشش خود را كرده و كاملاً هم دل شويد و در يك صف به مقابله با آن دو قيام كنيد.
سحر ساحران و معجزه موسى 
ساحران در برابر چشم هزاران نفر كه شايد بر اثر جهل و نداشتن رشد اجتماعى ، از اعماق دل پيروزى خود را آرزو مى كردند، پيش آمدند و به موسى گفتند: تو ابزار سحرت را به كار مى اندازى يا ما بيندازيم .(792)
موسى فرمود: شما بيندازيد(793) و با اين جمله ساحران همه ريسمان ها و عصاهايى را كه قبلاً آماده كرده بودند، بر زمين انداختند و در نظر موسى (و ديگران ) به صورت مارهايى درآمد كه راه مى رفتند.
منظره عجيبى بود، در صحرايى وسيع ، ده ها و شايد صدها و هزارها ريسمان و چوب به صورت مارهايى درآمده و شروع به جست وخيز كردند. قرآن كريم مى گويد: ديدگان مردم را مسحور و ترسى در آن ها ايجاد كردند و سحرى عظيم آوردند.(794)
منظره به حدّى وحشتناك بود كه حضرت موسى نيز احساس ترس كرد و مختصر رعبى در دلش ايجاد شد، اما در همان حال ، وحى خداوند آن برس اندك را نيز از دلش بيرون برد و بدو خطاب شد: اى موسى ! نترس كه تو برترى . آن چه در دست راستت دارى بيفكن كه هر چه را اينان ساخته اند ببلعد، زيرا اينان نيرنگ جادوگرى را ساخته اند و جادوگر هرجا باشد (يا هر چه بياورد) رستگار (و پيروز) نخواهد شد.(795)
موسى بى درنگ عصاى خود را بيفكند و ناگهان به صورت اژدهايى عظيم درآمد و در چشم برهم زدنى همه آلات سحر و ابزار كار ساحران را بلعيد. تماشاگران كه آن اژدهاى عظيم را با آن هيبت ديدند، از ترس پا به فرار نهادند و به گفته برخى از مورخان ، صدها نفر زير دست و پا رفتند و غوغاى عظيمى بر پا شد.(796)

ايمان ساحران 
در اين وقت حق براى ساحران آشكار گرديد و چنان تاءثير معجزه موسى قرار گرفتند كه بدون تاءمل ، پيش روى موسى به خاك افتاده و ايمان خود را به خداى موسى و هارون اظهار كردند و به عجز و زبونى خود در برابر قدرت الهى اعتراف نمودند.
فرعون كه در برابر شكستى ناگهانى و عملى انجام شده قرار گرفته بود و انتظار نداشت چنين شكست سختى آن هم از جانب افرادى كه اميدوار بود پايه هاى لرزان حكومت ظالمانه اش را به وسيله آن ها پابرجا و مستحكم سازد نصيبش ‍ گردد، بى اندازه خشمناك شد و براى اين كه سرپوشى بر ناتوانى خود بنهد و شرمندگى خود را مخفى سازد، بر ساحران بانگ زد و گفت : آيا پيش از آن كه من به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد (اكنون معلوم شد كه استاد شما در سحر او بوده ) و او بزرگ شماست كه سحر ر ابه شما ياد داده است .(797)
فرعون ، موسى را مى شناخت و مى دانست كه هيچ تماس قبلى بين موسى و ساحران برقرار نشده و شايد موسى تا آن روز هيچ يك از ان ها را نديده است ، اما چه كند كه براى حفظ مقام خود ناچار است در آن موقع حساس به هر تهمت و دروغى متوسل شود و به هر ترتيبى شده ، بر ناتوانى خود سرپوش نهد و احياناً از ايمان مردم ديگر جلوگيرى كند.
در سوره اعراف آمده است كه رو به ايشان كرد و گفت : اين نقشه اى است كه شما كشيده بوديد تا مردم را از شهرشان بيرون كنيد $(798) و بدين ترتيب آن ها را متهم به همكارى با موسى و طرح نقشه و توطئه بر ضدّ دستگاه سلطنت خود كرد و به دنبال اين جمله باز هم خواست احساسات توده مردم را بر ضدّ آن ها تحريك كند و بدين وسيله حق را بر مردم بپوشاند. ازاين رو گفت : نقشه كشيده بوديد تا مردم را از شهرشان بيرون كنيد و با اين گفتار خواست براى چندمين بار به دروغ به مردم وانمود كند كه موسى و يارانش مى خواهند شما را از شهر و دايارتان بيرون كنند و خود وارث اين سرزمين گردند.
سپس فرعون قيافه خشونت آميزى به خود گرفت و ساحران را به سخت ترين شكنجه ها تهديد كرده گفت : دست ها و پاهايتان را برعكس يك ديگر قطع و بر تنه هاى نخل آويزانتان مى كنم تا بدانيد عذاب كدام يك از ما سخت تر و پايدارتر است .(799)
فرعون كه تا آن روز جمعى چاپلوس را اطراف خود ديده بود كه باى گذراندن زندگى چند روزه دنيا به هر جنايتى تن داده بودند و دستورهاى او را بى چون و چرا اجرا مى كردند، آن ها را به كشتن و بستن و گرفتن جان تهديد كرد، ولى غافل از آن كه ساحران با ديدن آن معجزه هجيب و بلكه معجزات ديگرى كه ضمن آن معجزه مساهده كردند، دانستند كه ادعاى فرعون كه خود را پروردگار آنان مى داند، پوچ و واهى است و پروردگار حقيقى همان پروردگار موسى و هارون است و زندگى دنيا مقدمه زندگى جهان ديگر است و چنان نيست كه انسان با از دست دادن زندگى اين جهان از بين برود، از اين رو با كمال شهامت و بينش در پاسخ او گفتند: ما هرگز تو را بر اين معجزه ها كه براى ما آمده و آن خدايى كه ما را آفريده است ترجيح نمى دهيم . پس تو هر چه مى كنى بكن كه فقط زندگى اين دنيا را از ما مى گيرى (800) و در سراى ابديّت و جهان آخرت فرمان تو نافذ نيست سعادت آن جهان را نمى توانى از ما برگيرى و ما زيانى نخواهيم كرد كه به سوى پروردگارمان مى رويم .(801) و به دنبال اين گفتار ادامه دادند: ما به پروردگار خود ايمان آورده ايم تا گناهان ما و آن جادوگرى كه ما را بدان مجبور كردى را بيامرزد و خدا بهتر و پايدارتر است .(802)
شايد اين جمله اخير پاسخ آن قسمت از گفتار فرعون بود كه به آن ها وعده داد در صورت پيروزى همه گونه احسانى درباره آن ها بنمايد و در وقت تهديد نيز به آن ها گفت : $ تا بدانيد عذاب كدام يك از ما سخت تر و پايدارتر است .(803)
به هر صورت ، اينان كه پيش از ديدن معجزه موسى هيبت و ابّهت فرعون دلهاشان را احاطه كرده بود و رد باطل خود چنان محكم بودند كه گفتند: به عزّت فرعون كه ما پيروزيم (804) با ديدن آيات حق چنان بصيرتى پيدا كردند كه براى فرعون عزتى نمى ديدند و دنيا و اموال بى حساب او نزد ايشان منزلتى نداشت و آن جملات زيبا و كلمات حكمت آميزى را كه حكايت از يك جهان ايمان و استقامت مى كرد، با كمال شهامت در برابر فرعون اظهار كردند.
از آيات قرآنى كه به دست نمى آيد كه سرانجام فرعون با ساحران چه كرد و آيا تهديد خود را درباره آنان عملى كرد يا نه ؟ ولى طبرى و ابن اثير در تاريخ خود نقل كرده اند كه فرعون به تهديد خود عمل كرد و دست و پاى آن ها را همان طور كه گفته بود قطع كرد و به درخت آويزان نمود و اين جمله را كه خداى تعالى در سوره اعراف از آن ها نقل كرده كه گفتند:
رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ (805)؛
پروردگارا! صبرى به ما عطا كن و ما را مسلمان بميران .
در همان حال شكنجه و مرگ به درگاه خدا عرض كردند و آن ها كه در آغاز روز كافر بودند، در پايان شب شهيد از دنيا رفتند؛ گوارايشان باد.
مؤ من آل فرعون 
ابن اثير و ديگران نوشته اند هنگام ايمان ساحران و پيروزى موسى بر آنان ، مردان و زنان ديگرى هم به آن حضرت ايمان آوردند كه چند تن از آنان به دست فرعون با همان شكنجه هاى سخت به قتل رسيدند. از جمله مؤ من آل فرعون بود.
به طورى كه در قرآن كريم آمده ، او كسى بود كه قبل از آن نيز به خداى جهان ايمان داشت ، ولى ايمان خود را پنهان مى داشت و اظهار نمى كرد تا پس از داستان ساحران ، وقتى فرعون در صدد قتل موسى برآمد به شرحى كه پس از اين مى آيد وى ايمان خود را اظهار كرد و گفت : آيا مى كشيد مردى را به جرم اين كه مى گويد: پروردگار من خداى يكتاست در صورتى كه دليل هاى روشن از جانب پروردگارتان براى شما آورده . اگر دروغ گو باشد دروغش به گردن خود اوست و اگر راست گو باشد (دست كم ) برخى از آن چه شما را بدان بيم مى دهد، به شما خواهد رسيد كه به راستى خداوند كسى را كه دروغ گو باشد هدايت نخواهد كرد.(806)
و از جمله احتجاج او با فرعون و دار و دسته اش كه در قرآن نقل شده ، اين بود كه به آن ها گفت : اى مردم ! من بر شما از سرنوشتى چون روزگار مردمان ديگر بيم دارم ، مانند وضع قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه پس از آن ها بودند $ اى مردم ! بر شما از روز ندا دادن (يعنى روز قيامت كه مردم هم ديگر را صدا مى زنند) مى ترسم ، روزى كه پشت كرده و عقب گرد (به سوى جهنم برويد) و در قبال خدا نگهدارى نداريد.(807)
اى مردم ! چه شده كه من پيروى كنيد تا شما را به راه كمال و رشد هدايت كنم . اى مردم ! اين زندگى دنيا بهره اندكى است و آخرت سراى بقا (و هميشگى ) است .
اى مردم ! چه شده كه من شما را به سوى نجات دعوت مى كنم و شما مرا به جهنم دعوت مى كنيد؟(808)
به دنبال آن پس از چند آيه ، خداى تعالى حكايت مى كند كه بدان ها گفت :
به زودى منذكّر خواهيد شد آن چه را من به شما مى گويم و من كار خود را به خدا واگذار مى كنم كه خداوند در مورد بندگنش بياست ، پس خداوند او را از نيرنگ هاى برى كه درباره اش كرده بودند، نگاه داشت .(809)
برخى از مفسّران اين آيه را چنين تفسير كرده اند كه خداوند متعال او را از شرّ فرعونيان محافظت فرمود و نتوانستند او را به قتل برسانند، ولى ابن اثير و برخى ديگر چنان كه در بالا ذكر شد گفته اند: فرعون او را نيز به دنبال ساحران به قتل رسانيد.(810)
در حريثى هم كه برقى در محاسن و علىّبن ابراهيم در تفسير خود روايت كرده اند امام صادق (ع ) قرمود: منظور از نگهدارى خدا، نگهدارى از دين او بود، يعنى خداوند او را نگه داشت از اين كه مفتون آن ها گردد و از نظر دين و آيين به آن ها متمايل شود، وگرنه از نظر ظاهر او را قطعه قطعه كردند و به قتل رسانيدند.(811)
برخى از مفسران گفته اند: مرجع ضمير در اين آيه حضرت موسى است ؛ يعنى خداوند حضرت موسى را از نقشه هايى كه درباره اش كشيده بودند حفظ كرد كه نتوانستند او را به قتل برسانند.(812)
نام و نسب مؤ من آل فرعون 
درباره نسب مؤ من ال فرعون و نام وى اختلاف است . بعضى نام او را حزبيل و برخى خربيل ذكر كرده اند و در بعضى از نقل ها حزقيل آمده است . مرحوم طبرسى در مجمع البيان قول ديگرى هم نقل كرده كه گفته اند نامش حبيب بوده است .(813)
اكثر مفسّران او را پسر عموى فرعون و ولى عهد و جانشين او دانسته اند.(814) از هشام نقل شده كه وى گفتع است : فرعون او را بر نيمى از مردم مصر حكومت داده بود و ثعلبى نيز نقل كرده است كه وى صد سال خزينه دار فرعون بود.
در حديثى از امام صادق (ع ) روايت شده كه آن حضرت فرموده اند: مؤ من آل فرعون مردم را به يگانگى خدا و نبوت موسى و برترى پيغمبر اسلام بر ساير انبيا و فضيلت اوصياى پس از وى بر ساير اوصيا دعوت مى كرد و به ايشان مى گفت : از خدايى فرعون بيزارى جوييد. تا اين كه سعايت كنندگان از وى نزد فرعون برگويى كردند و گفتند كه حزبيل مردم را به مخالفت با تو و همكارى با دشمنانت دعوت مى كند. وقتى فرعون اين سخن را شنيد به آن ها گفت : اگر به راستى عموزاده و ولى عهد و جانشين من چنين كارى كرده باشد، مستحق سخت ترين عذاب ها خواهد بود، ولى اگر شما بر او دروغ بسته باشيد چنين عذابى شايسته شماست .
وقتى حزبيل را نزد فرعون آوردند، بدو گفتند: آيا تو منكر خدايى فرعون هستى و كفران نعمت هاى او را كرده اى ؟
در پاسخ رو به فرعون كرد و گفت : پادشاها! تو تاكنون ديده اى كه من دروغ بگويم ؟
فرعون گفت : نه .
حزبيل گفت : پس از اين ها بپرس پروردگارشان كيست ؟
آن ها در جواب گفتند: فرعون .
حزبيل گفت : آفرندگار شما كيست ؟
گفتند: فرعون .
حزبيل گفت : روزى رسان شما و آن كسى كه بدى ها را از شما دفع مى كند كيست ؟
گفتند: همين فرعون .
حزبيل گفت : پادشاها! تو گواه باش و همه حاضران را نيز گواه مى گيرم كه پروردگار آن ها پروردگار من و روزى دهنده آن ها روزى دهنده من است و هر كه زندگى آن ها را اصلاح مى كند هم او اصلاح كننده زندگى من است و مرا جز پروردگار و روزى دهنده و آفريدگار آن ها، پروردگار و روزى دهنده و آفريدگارى نيست و من ، حضران را گواه مى گيرم كه از هر پروردگار و رازق و خالقى جز پروردگار و رازق خالق آن ها بيزارم .
اين كلمات را گقت و منظورش در دل خداى جهان بود، ولى فرعون و حاضران چنين پنداشتند كه منظور او همان فرعون است .
ازاين رو فرعون ، به آن افرادى كه بدگويى او را كرده بودند رو كرد و گفت : اى بدخواهان و اى فتنه جويانى كه مى خواستيد بدين وسيله در مملكت من افساد كنيد و ميان من و عموزاده ام را به هم بزنيد و او را به هلاكت رسانده و بازوى مرا بشكنيد، شما مستحق عذاب و شكنجه من هستيد. سپس دستور داد آن ها را به ميخ كشيدند و گوشت هاى بدنشان را قطعه قطعه كردند.(815)
داستان همسر مؤ من آل فرعون 
ابن اثير و ديگران نوشته اند كه مؤ من آل فرعون همسرى داشت كه ماشطه يعنى آرايشگر دختر فرعون بود و او نيز مانند شوهر خود پيش از داستان ساحران به خداى موسى ايمان آورده بود، ولى ايمان خود را پنهان مى داشت تا روزى پس ‍ از قتل ساحران و مؤ من آل فرعون ، همان طور كه دختر فرعون را آرايش مى كرد و سرش را شانه مى زد، ناگهان شانه از دستش افتاد. بى اختيار گفت : بسم اللّه .
دختر فرعون گفت : پدرم را مى گويى ؟
گفت : نه ، بلكه پروردگار من و پروردگار تو و پروردگار پدرت .
دختر فرعون موضوع را به پدرش گزارش داد و فرعون آن زن را خواست و گفت : پروردگار تو كيست ؟
زن پاسخ داد: پروردگار من و پروردگار تو خداى يكتاست .
فرعون با كمال بى رحمى دستور داد تنورى از آتش آماده كنند تا او و فرزندانش را بسوزاند. زن بدو گفت : مرا به تو حاجتى است ؟
فرعون پرسيد: حاجتت چيست ؟
زن گفت : حاجتم آن است كه چون من و فرزندانم را سوزاندى ، استخوان هاى ما را جمع كنى و دفن نمايى .
فرعون قبول كرد، آن گاه دستور داد فرزندان او را يك يك ميان تنور انداختند تا نوبت به آخرين فرزندش كه كودك كوچكى بود رسيد.(816) وقتى هواستند او را نيز به آتش افكنند، آن زن به وى رو كرد و گفت : مادر جان ! صبر كن كه تو بر حق هستى .
سپس مادرشان را نيز در تنور انداخته و سوزاندند.(817)
آسيه همسر فرعون 
آسيه دختر مزاحم و همسر فرعون كه برخى گفته اند از بنى اسرائيل بود از سال ها پيش در دل به خداى تعالى ايمان داشت ، ولى ايمانش را پنهان مى داشت ؛ امّا وقتى كه آن زن را در تنور آتش افكندند و در حال سوختن بود، آسيه بعد از ديندن آن منظره ، ايمانش قوى گرديد و بر يقينش افزوده شد. در همين احوال فرعون نزد او آمد و ماجراى قتل ماشطه را براى آسيه نقل كرد.
آسيه رو به او كرد و گفت : واى بر تو، چه جرئتى بر خداى بزرگ كردى ؟ فرعون كه اتنظار نداشت اين جمله را از همسرش بشنود و باور نمى كرد كه او نيز به خداى يگانه ايمان آورده باشد و ايمان به خداى تعالى در دل نزديك ترين و محبوب ترين افراد او ظهور كرده باشد، به سختى يكّه خورد و خشمگين گرديد. بعد بدو گفت : شايد ديوانه شده اى و همان حالت جنونى كه به سراغ ماشطه آمد، به سراغ تو نيز آمده باشد؟
آسيه گفت : من ديوانه نيستم ، ولى به خداى تعالى كه پروردگار من و پروردگار تو و پروردگار جهانيان است ايمان آورده ام .
فرعون مادر آسيه را خواست و بدو گفت : دخترت دچار همان جنونى شده كه ماشطه بدان دچار شده بود. اكنون سوگند ياد مى كنم كه اگر به خداى موسى كافر نشود او را به قتل خواهم رساند.
مادر آسيه در خلوت پيش دختر آمد و او را نصيحت كرد كه دست از خداى موسى بردارد، ولى آسيه نپذيرفت و فرعون دستور داد او را به چهار ميخ كشيدند و سپس او را تحت شكنجه قرار دادند تا در زير آن جان سپرد.
وقتى هنگام مرگش فرا رسيد، روى نياز به درگاه پروردگار متعال كرده و عرض كرد: پروردگارا! بارى من در نزد خود خانه اى در بهشت بنا كن و مرا از فرعون و رفتار (و شكنجه ) او و از مردم ستم كار نجاتم بده $.(818)
خداى تعالى نيز دعايش را مستجاب كرد و بينشى به او داد كه (پرده از جلو چشمش به كنارى رفت ) و فرشتگان را ديد و جاى گاه خود را در بهشت مشاهده نمود و از خوشحالى خنديد.
فرعون رو به اطرافيان خود كرد و گفت : اين ديوانه را بنگريد كه چگونه در زير شكنجه مى خندد. بدين ترتيب روح آن زن باايمان و باتقوا از اين جهان زودگذر به بهشت جاودان شتافت .(819)
مرحوم طبرسى نقل كرده كه آسيه پس از پيروزى موسى بر ساحران ايمان آورد. وقتى فرعون از ايمان او مطلع شد، او را از اين كار نهى كرد، ولى آسيه در آيين خود استقامت ورزيد و به سخن فرعون وقعى ننهاد پس او دستور داد دست ها و پاهاى او را در زير آفتاب به چهار ميخ كشيدند و سپس دستور داد سنگ بزرگى را بر وى افكندند و آسيه در همان حال دعا مى كرد تا خداى تعالى روحش را به بهشت برد.(820)
شيخ صدوق از رسول خدا روايت كرده كه فرمود: بهترين زنان بهشت چهار زن هستند: مريم دختر عمران و خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد(ص ) و آسيه دختر مزاحم ، همسر فرعون .(821)
اهل سنت نيز حديث فوق را به چند طريق از رسول خدا روايت كرده اند.
مرحوم طبرسى در مجمع البيان از رسول خدا روايت كرده است كه از مردان گروه زيادى به كمال رسيدند، ولى از زنان فقط چهار زن به كمال رسيدند: آسيه دختر مزاحم زن فرعون ، مريم دختر عمران ، خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد(ص ).
چنان كه قبلاً اشاره شد، آسيه از كسانى بود كه قبل از داستان ساحران نيز به خداى جهان ايمان داشت ، ولى تا آن روز ايمان خود را پنهان كرده بود تا اين كه آشكار نمود و اين مطلب هم كه بعضى از مورخان گفته اند در همان روز ايمان آورد، صحيح به نظر نمى رسد.
مرحوم صدوق روايت كرده كه رسول خدا فرمودند: سه نفر بودند كه چشم برهم زدنى كافر نشدند: مؤ من آل ياسين ، على بن ابى طالب و آسيه همسر فرعون .(822)
بارى اين زن باايمان ، بر اثر رشد، كمال ، بصيرت و ادراكى كه داشت ، از بهترين مقام هاى ظاهرى و شخصيت هاى مادّى كه مى تواند به يك زن برسد برخوردار بود، همسر فرعون و ملكه خطه تاريخى و پهناور مصر و دره وسيع نيل بود و لذيذترين خوراك ها و بهترين زندگى ها و كامل ترين وسايل زندگى آن زمان را در اختيار داشت و اسباب خوشى و كامرانى از هر نظر برايش فراهم بود و خلاصه زندگى ظاهريش از هر نظر مورد حسرت و آرزوى همه زنان مادّى و دنياپرست آن روز بود.
اما آن زن باكمال ، لقاى پروردگار متعال و زندگى در جوار حق را بر همه آن خوشى ها و لذت ها مادّى ترجيح داد و مقام قرب حق تعالى و نجات از آن زندگى را از خداى بزرگ خواستار گردند. خداى متعال نيز دعايش را مستجاب كرد و مقام والايى در بهشت به وى كرامت فرمود و نام او را براى مردمان باايمان به عنوان يك زن نمونه در قرآن كريم ضرب المثل قرار داد و فرمود:
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ$ (823)؛
خداوند براى مردمان باايمان ، زن فرعون را مثل مى زند هنگامى كه گفت : پروردگارا! براى من در نزد خود خانه اى در بهشت بساز و مرا از فرعون و رفتارش نجات ده $.
سخت گيرى فرعون در مورد بنى اسرائيل
گذشته از نزديكان و بستگان فرعون كه به موسى ايمان آورده و به شرحى كه در بالا ذكر شد و به سخت ترين شكنجه ها به قتل رسيدند، جمع زيادى از بنى اسرائيل نيز كه ظاهراً بيشترشان جوان بودند به آن حضرت ايمان آوردند و به اين علت پريشانى خاطر و اضطراب فرعون از موسى و پيروانش افزون شد.
آن چه از آيات قرآنى و روايات استفاده مى شود آن است كه فرعون پيوسته با نزديكان و مشاوران خود در كار موسى و پيروان آن حضرت سرگرم مشورت بود و گاهى نيز همان اطرافيان فرعون و قوم او تحريكش مى كردند تا تصميمى قطعى درباره موسى و پيروانش بگيرد، زيرا با از بين رفتن فرعون ، پست ها، مقام ها، درآمدهاى سرشار و بى حساب و عياشى هاى مشروع و نامشرعشان از بين مى رفت و ديگر نمى توانستند آن گونه كامرانى و فرمان روايى كنند و هر روز مال و منال تازه اى براى خود اضافه كرده يا در زير سايه ارباب خود به اندوخته هاى موجود و بى حسات خود مبالغ هنگفت ديگرى بيفزايند.
به همين دليل به عنوان نصيحت و خيرخواهى به فرعون مى گفتند: آيا موسى و قوم او را اين گونه آزاد مى گذارى كه در اين سرزمين فساد كنند، و تو و خدايانت را واگذارند $؟.(824)
بدين ترتيب او را تحريك كرده ، دتور قتل بنى اسرائيل را از وى گرفته و به مرحله اجرا مى گذاشتند، اما وقتى مى ديدند كه اين سخت گيرى ها و ظلم و جنايت ها نمى تواند جلوى پيشرفت موسى و مرام خداپرستى و تزلزل پايه هاى حكومت فرعون را بگيرد، دوباره شكايت بنى اسرائيل و موسى را پيش وى مى برندند تا جايى كه او رابه غضب و خشم درمى آوردند و برخلاف صلاح ديد خودشان ، فرعون مى گفت : بگذاريد تا من موسى را بكشم و او خداى خودش را بخواند (كه از دست من نجاتش دهد)، زيرا من ترس آن را دارم كه او آيين شما را تغيير دهد يا در اين سرزمين فساد را آشكار سازد $.(825)
گاهى هم خود او به فكر فرو مى رفت و از آينده خود و از دست دادن قدرت ، سلطنت و آن همه مال و منال بيناك مى گشت و بر خود مى لرزيد و مانند وقتى كه موسى هنوز به دنيا نيامده بود، دستور كشتن نوزادان پسر و به جاى گذاشتن دختران را صادر مى كرد و بنى اسرائيل را به عذاب ديگرى دچار مى ساخت .
تا آن جا كه بنى اسرائيل به ستوه آمده و نزد موسى مى آمدند و بدو مى گفتند: پيش از آن كه تو بيايى ما در آزار و شكنجه بوديم ، اكنون نيز كه تو آمده اى هم چنان گرفتاريم .(826)
موساى كليم نيز طبق فرمان و وعده الهى به آن ها مژده پيروزى و نجات از ظلم و بيدادگرى فرعون را داده و به استقامت و پايدارى دستورشان مى داد و مى فرمود: از خدا مدد بخواهيد و بردبارى پيشه سازيد كه همانا زمين ملك خداست ، به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى دهد و سرانجام نيك براى پرهيزكاران است .(827)
$ اميد است پروردگارتان دشمن شما را نابود و شما را در زمين جانشين آن ها سازد و بنگرد تا چگونه عمل مى كنيد.(828)
در مجموع در هر روز دستور ظلم تازه اى از طرف فرعون براى بنى اسرائيل صادر مى شد و نيرنگ جديدى از طرف هيئت حاكمه مصر عليه دودمان يعقوب طرح مى گرديد.
شايد اگر چاپلوسان پول پرست و اطرافيانى كه به سبب منافع مادّى خود اطراف فرعون را گرفته بودند نبودند و آن تحريكات را نمى كردند و آن پيشنهادهاى ظالمانه را نمى دادند و فرعون را به حال خود مى گذاشتند، كار به اين جا نمى كشيد و منجر به آن همه جنايات بى سابقه و در نهايت نابودى خود و اربابشان نمى شد. حتى بعيد نبود كه فرعون با ديدن معجزات موسى به آن حضرت ايمان آورده و موجبات سعادت خود و قومش را فراهم مى كرد.
در روايات بسيارى آمده و پيش از اين اشاره شد كه چون موسى و هارون براى اولين بار نزد فرعون آمدند و رسالت خود را تبليغ كردند و حضرت موسى معجزه عصا و يد بيضاء را به او نماياند، فرعون تصميم گرفت كه به وى ايمان آورد و چنان كه در خطبه قاصعه نهج البلاغه و روايات ديگر نيز آمده ، حضرت موسى از جانب خداى تعالى اين وعده را به فرعون داد كه اگر ايمان بياورد سلطنت و شوكتش هم چنان پايدار بماند، اما هامان كه سمت نخست وزيرى او را داشت يا وزير مشاورش بود مانع اين كار شد و گفت : چگونه حاضر مى شوى پس از اين كه معبود اين همه جمعيت هستى و به سر حدّ پرستش مردم رسيده اى ، به خداى موسى ايمان بياورى و پيرو و بنده اى گردى ؟ همين سخنان هامان مانع ايمان فرعون گرديد.
مولوى اين داستان را در مثنوى خود اين گونه به نظم آورده است :
آن ستيزه رو به سختى عاقبت
گفت با هامان براى مشورت
وعده هاى آن كليم اللّه را
گفت و محرم ساخت آن گمراه را
گفت با هامان چو تنهايش بديد
جست هامان و گريبان بر دريد
بانگ ها زد گريه ها كرد آن لعين
كوفت دستار و كله را بر زمين
كه چگونه گفت اندر روى شاه
اين چنين گستاخ آن حرف تباه
جمله عالم رامسخر كرده اى
- كار را با بخت چون زر كرده اى
از مشارق وز مغارب بى لجاج
سوى تو آرند سلطانان خراج
پادشاهان لب همى مالند شاد
بر ستانه خاك تو اى كيقباد
اسب ياغى چون ببيند اسب ما
رو بگرداند گريزد بى عصا
تاكنون مسجود و معبود جهان
بوده اى گردى كمينه بندگان
در هزار آتش شدن اين خوش تر است
كه خداوندى شود بنده پرست
نى بكش اول مرا اى شاه عين
تا نبيند چشم من بر شاه اين
خسروا اول مرا گردن بزن
تا نبيند اين مذلت چشم من
خود نبوده است و مبادا اين چنين
كه زمين گردون شود گردون زمين
بندگانمان خواجه تاش ما شوند
بيدلانمان دل خراش ما شوند
پس از استفاده هاى عرفانى و نتيجه گيرى هاى علمى كه از اين داستان مى كند، در پايان مى گويد:
حاصل آن هامان بدان گفتار بد
اين چنين راءيى بر آن فرعون زد
لقمه دولت رسيده تا دهان
از گلوى او بريده ناگهان
خرمن فرعون را داد او به باد
هيچ شه را اين چنين صاحب مباد
در اين ميان از همه بدبخت تر، افرادى بودن كه بر اثر نادانى و نداشتن رشد و درك اجتماعى ، آلت دست اينان قرار گرفته و هر روز براى سر و صورت دادن به جنايات آن ها در محلى اجتماع و با سخنانى فريبا و بى حقيقت سرشان ر گرم و به نفع خويش تبليغ مى كردند و موسى و پيروانش را تحقير مى نمودند.
قرآن كريم يكى از اين برنامه هايى را كه فرعون و دار و دسته اش ترتيب دادند چنين نقل كرده است : فرعون ميان قوم خود فرياد زد و گفت كه اى قوم ! آيا فرمان روايى مصر خاص من و اين نهرها كه در قلمرو من جارى است در اختيار من نيست . مگر نمى بينى ؟ ايا من بهترم يا اين (شخصى ) كه خوار (و زبون ) است و سخن روشن نتواند گفت ؟ اگر او نيز فرمان روا و لايق رهبرى است ، پس چرا دست بندهاى طلا بر او نياويخته اند يا چرا فرشتگان به همراه او نيامده اند؟.(829)
همين مخنرانى مسخره و مبتذل براى آن مردم دور از علم و درك و رشد، كافى بود كه گول بخورند و فريفته و مطيع او گردند، و از حق و حقيقت رو گردان شوند و موجبات بدبختى و هلاكت خود را فراهم سازند. ازاين رو هداى تعالى به دنبال آيات فوق فرمود: پس قوم خود را (با اين سخنان ) منحرف كرد تا مطيع وى شدند و به راستى كه آن ها مردم فاسقى بودند.(830)
بعد در ادانه براى تذكر ديگران فرمود: چون خشم ما را جلب كردند، از آن ها انتقام گرفتيم و همگيشان را غرق كرديم و آن ها را براى ديگران سابقه و مثلى قرار داديم تا ملت هاى ديگر از آن ها و سرگذشتشان پند و عبرت گيرند.(831)
دستور ساختمان صرح يا قصر مرتفع 
فرعون با همه اين سخت گيرى ها و آزار و اذيت هايى كه به پيروان موسى مى كرد و وسايل عظيم تبليغاتى كه فارهم كرده بود تا همه جا مردم از او طق دارى كنند، ولى باز هم مى ديد كه اوضاع به نفع موسى پيش مى رود و روز به روز بر تعداد پيروان او افزوده مى شود و صحنه سازى ها و تظاهرات ساختگى و سخن رانى ها هم نمى تواند جلوى پيشرفت مرام و هدف موسى را بگيرد. به همين دليل به فكر افتاد تا وسيله اى فراهم كند كه خود را به خداى موسى رسانده و او را از بين ببرد و به خيال خود اساس دعوت موسى را از بيخ ‌وبن بركند.
براى اين منظور به هامان دستور داد قصر مرتفع و برج بلندى بسازد تا وى به آسمان برد و از وضع خداى موسى مطلع گردد و چنان كه به او دسترسى يافت او را به قتل رسانده و خيال خود را آسوده سازد.
شايد خود فرعون هم به اين اندازه نادان و جاهل نبود كه نداند با هيچ وسيله اى نمى توان به آسمان بالا رفت و علاوه بر آن خداوند جاى معينى ندارد كه بتواند حساب خود را با او تسويه كند، اما براى فريب دادن مردم جاهلى كه او را خداى خود مى دانستند وسيله خوبى بود با اين كار مى خواست به آن ها بفهماند كه قدرت و نيروى من به حدّى است كه مى تونم هر خدايى ، اگر جه در آسمان ها باشد، را از بين بببرد و گذشته از اين ، موسى را در وجود چنين خدايى به دروغ متهم سازد و دروغ گو معرفى كند.
اين كه مكان خداى موسى را در آسمان تعيين كرد با اين كه موسى در وقت معرفى خداى خويش گفته بود رَبِّ السَّمواتِ و الاءَرضِ (832) سفسطه ديگرى براى فريب دادن مردم بود و گويا با اين جمله مى خواست بگويد: اين خدايى كه موسى مدعى وجود اوست و مردم را به سوى او دعوت مى كند، در زمين وجود نيست ، زيرا در روى زمين جز من خدايى نيست و من خداى زمين هستم . شايد اين خدا در آسمان باشد اگر چه گمان من اين است كه در آن جا هم چنين خدايى نيست و موسى در اين ادعاى خود دروغ گوست .
به هر صورت قرآن كريم متن دستور او را به هامان دراين باره اين گونه حكايت مى كند: و فرعون (به بزرگان مملكت خود) گفت : اى بزرگان ! من براى شما خدايى جز خودم نمى شناسم (و به جز خودم خداى ديگرى سراغ ندارم ) اى هامان ! براى من آتشى بيفروز (و آجر بساز) و قصر (و بناى مرتفعى ) بساز شايد بدان بالا رفته و از خداى موسى اطلاعى بيابم و من او را از دروغ گويان مى پندارم .(833) در جاى ديگر مى فرمايد: فرعون گفت كه اى هامان ! بناى مرتفع (و بلندى ) براى من بساز شايد ته راه ها يعنى راه هاى آسمان ها برسم و به خداى موسى اطلاع يابم و البته او را از دروغ گويان مى پندارم .(834)
برخى از مفسّران احتمال داده اند كه منظورش ساختن رصد خانه اى بود كه پس از اتمام آن بدان جا بالا رود و اوضاع و احوال آسمان ها را رصد كند، شايد بدين وسيله از وجود خداى موسى در آسمان ها نشانه اى به دست آورد.(835)
گروهى از تاريخ ‌نگاران و مفسران مى نويسند: به دنبال اين دستور، ده ها هزار نفر از مردم بى چاره را براى تهيه وسايل ساختمان مزبور كه از چوب ، آجر، گچ ، سنگ و غيره بود به كار گماردند و شب و روز در زير شلاق و شكنجه از آن ها كار كشيدند تا پس از چند سال توانستند با صرف مبالغى گزاف و به هدر دادن نيروى انسانى ، بسيار، چنين جاى مرتفعى كه نظيرش وجود نداشت بسازند و براى عروج فرعون آن را آماده سازند، ولى از آن جا كه خداوند به فرعونيان خشم كرده و مقدمات نابودى او و لشكريانش فاهم گشته بود، خداى تعالى بادى فرستاد تا آن قصر به پايان رسيد هداى تعالى زلزله فرستاد و قصر را بر سرشان خراب كرد. برخى گفته اند: به دنبال آن ، دستور داد صندوقچه اى ساختند و آن را بر چها كركس گرسته بستند و بالاى سر كركس ها گوشت هايى آويزان كردند كه براى خوردن آن گوشت ها بالا روند، آن گه خود فرعون با هامان در آن صندوقچه نشيتند و كركس ها را رها كردند و ساعت هاى زيادى آن دو را بالا بردند تا جايى كه از ديدگان ناپديد شدند و بر اثر امواج هوا دوباره به زمين بازگشتند.(836)
ولى در قرآن عادى و روايات معتبر از اين داستان ها، سخنى به ميان نيامده و معلوم نيست آيا هامان به طور كلّى و اساساً دستور او را انجام داده يا نه و در صورت انجام نيز كيفيت آن ذكر نشده است .
طغيان فرعون و آمدن آيات الهى 
در خلال اين كه فرعون براى سرگرم ساختن مردم و فريب دادن آن ها به وسايل گوناگون و گاهى كارهاى عجيب دست مى زد، از آن سو نيز دستورد شدت عمل د رمورد بنى اسرائيل و ايمان آورندگان به موسى و آزار و شكنجه آن ها بيشتر شده بود و ماءموران جاه طلب و پول پرست ، انواع جنايت و ظلم تعدى را درباره آن ها روا مى داشتند.
چنان كه پيش از اين اشاره شد، ايمان آورندگا به موسى و بنى اسرائيل بى طاقت شدند و نزد آن حضرت آمدند و بدو گفتند: پيش از اين كه تو بيايى تحت شكنجه و آزار بوديم ، اكنون نيز كه تو آمده اى باز هم گرفتار رنج و آزار اينان هستيم .(837)
بدين وسيله شكايت حال خود را بدو كردند و از او كمك خواستند. موسى نيز آن ها را به صبر و بردبارى امر فرمود و به وعده هاى الهى دل گرم و اميدوار ساخت و مژده نابودى فرعون و قبطيان را به آن ها داده و دستور داد كه به خدا توكل كنند.
متن گفتار موسى را خداى تعالى اين گونه نقل فرموده است :موسى بدان ها گفت : اى مردم ! اگر به خدا ايمان آورده ايد و تسليم فرمان او هستيد بدو توكل كنيد. آن ها گفتند: ما به خدا توكل مى كنيم . پروردگارا! ما را دست خوش فتنه (و بلاى ) مردم ستم كار قرار مده و ما را با رحمت خويش از گروه كافران رهايى بخش .(838)
به دنبال آن خداى تعالى نقل مى كند: ما به موسى و برادرش دستور داديم در شهر مصر خانه هايى بسازند و آن ها را مقابل يك ديگر (يا معبدگاه ) قرار دهند و نماز به پا دارند.(839) موسى پس از انجام دستور الهى وقتى ديد كه مال و منال بسيارى در اختيار فرعون و قوم اوست و بدين وسيله مردم را گمراه مى كنند، آن ها را نفرين كرده و به درگاه الهى عرض ‍ كرد: پروردگارا! تو به فرعون و بزرگان قوم او در زندگى دنيا زيور و مال ها داده اى تا اين كه (مردم را) از راه تو گمراه كنند. پروردگارا اموالشان را نابود و دل هاشان را سخت گردان كه ايمان نياورند تا وقتى عذاب دردناك را ببينند.(840)
خداى متعال در جواب ، موسى و هارون را مخاطب ساخت و فرمود: دعاى شما مستجاب شد، پس استقامت ورزيد و از كسانى كه نمى دانند پيروى نكنيد.(841)
بدين ترتيب عذاب خدا بر فرعون و قبطيان حتمى گرديد و مورد خشم خدا قرار گرفتند، اگر چه مطابق نقل برخى از روايات ، فاصله ميان اين دعا و نابودى كامل فرعونيان سال ها طول كشيد، ولى هر چه بود خدا دعاى پيغمبر خود را اجابت فرمود و عذاب هاى گوناگونى كه خداوند از آن ها به عنوان آيات در قرآن كريم تعبير كرده ، يكى پس از ديگرى بر فرعونيان نازل گرديد؛ مانند خشكسالى ، تباهى محصول ، توفان ، ملخ و $ مطابق روايات در هر بار وقتى از عذلب الهى به ستوه مى آمدند، به ناچار نزد موسى آمده و از او مى خواستند از خدا بخواهد تا آن عذاب را برطرف كند و پيمان مى بيتند كه اگر عذاب برطرف شود به او ايمان آورده و بنى اسرائيل و مؤ منان زندانى را آزاد كنند، اما چون عذاب برطرف مى شد به وعده خود عمل نمى كردند.
برخى خواسته اند نشانه هاى نُه گانه اى را كه خداى تعالى در سوره اسراء ذكر فرموده و مى گويد: و ما به موسى نه آيه آشكار داديم $(842) به همين عذاب تطبيق كنند و گفته اند: اين آيات نُه گانه ، همان عذاب هايى بو كه بر قوم فرعون نازل گرديد تا متذكر شده و دست از طغيان خود بردارند و گرنه آياتى را كه خدا به موسى داد بيش از نه عدد بوده است . اينان آيات نه گانه را اين گونه شمرده اند: 1 قحطى ؛ 2 كمبود اموال ؛ 3 مرگ و مير؛ 4 كمبود حاصل ؛ 5 توفان ؛ 6 ملخ ؛ 7 شپش ؛ 8 وزغ ؛ 9 خون .(843)
ولى مطابق روايات و گفتار مفسّران ، عصا و يدبيضا هم جزء آيات بوده است (844) و حتى بعضى ، آيات و معجزاتى را هم كه پس از غرق شدن فرعونيان به دست موسى ظاهر گرديد، مانند شكافته شدن سنگ و بيرون آمدن آب را نيز جزء آيات نه گانه شمرده اند.(845)
شيخ صدوق در حديثى كه از امام صادق روايت كرده آيات نه گانه را اين گونه بيان فرموده است : ملخ ، شپش ، وزغ ، خون ، توفان ، دريا، سنگ ، عصا و يدبيضا.(846)
در حريث ديگرى از امام باقر(ع ) روايت كرده آن حضرت فرمود: توفان ، ملخ ، شپش ، وزغ ، خون ، سنگ ، دريا، عصا و يدبيضا.(847)
نظير همين حديث را نيز عياشى در تفسير خود از آن حضرت روايت كرده است و شايد در پايان اين بخش توضيح بيشترى براى آيات مزبور بيايد. آن چه در قرآن كريم در سوره اعراف ذكر شده ، آن است كه خداى تعالى فرعونيان را براى تنبيه به قحطى و كمبود محصول دچار كرد و سپس توفان ، ملخ ، شپش ، وزغ ، و خون را بر آن ها مسلط ساخت . ما نيز به همين ترتيب درباره هر كدام مقدارى توضيح داده و به دنباله داستان باز مى گرديم .
قحطى و خشك سالى 
وضع جغرافيايى كشور مصر طورى است كه از زمان قديم تا به حال بيشتر درآمد و زندگى مردم ار راه كشاورزى تاءمين مى شده است و براى آماده كردن زمين و تاءمين آب كشاورزان زحمت زيادى را متحمل نمى شوند، زيرا رود نيل در هر سال چند بار در حدّ معينى طغيان مى كند و همين طغيان محدود سبب مى شود كه گل و لاى بسيارى در زمين ها بنشيند و پس از فرو نشستن آب ،همان گل و لاى به صورت كود درآمده و مومجب تقويت زمين و آمادگى آن براى كشاورزى مى گردد و با نهرهايى كه از رود نيل به قسمت هاى مختلف سرزمين مصر كشيده اند زمين ها آبيارى مى شود.
يكى از جغرافى دانان فرانسوى مى نويسد: بسيارى از قسمت هاى رود نيل از نظركشاورزى بى نظير است به طورى كه سالى سه بار محصول مى دهد و براى برداشت آن نيز نياز به زحمت زيادى نيست ، زيرا تنها كشت دانه محصول در زمين براى روييدن آن كافى بوده و نيازى به ريختن كود در آن ها نيست ، هم چنين مصر بيش از ساير كشورها محصول دارد؛ مثلاً گندم در حاصل خيزترين زمين هاى فرانسه از پنج تخم تا ده تخم محصول مى دهد، در صورتى كه در زمين هاى مصر پانزده تخم بهره مى دهد $.
روش كشاورزى از زمان فراعنه پيش رفتى نكرده و البته تغيير آن وضع نيز سودمند به نظر نمى رسد، زيرا تا هنگامى كه رود نيل عهده دار رساندن كود زمين و خورشيد متكفل به ثمر رساندن زراعت است ، علتى براى تغيير روش كشاورزى ديده نمى شود.
البته گاهى همين رود نيل كه منبع ثروت مصر است ، موجب بدبختى و تباهى آن مى گردد و اين در وقتى است كه آب به حدّ كافى بالا نيايد كه در اين هنگام قحطى سرتاسر مصر را فرا مى گيرد و اگر اين وضع چند سالى ادامه يابد، بسيارى از كشاورزان بر اثر گرسنگى جز مرگ چيزى پيش روى خود نمى بينند. براى مثال در سال 462 ه‍.ق (1069 م ) قحطى عجيب و وحشتناكى در مصر روى داد كه مورخان عرب مى نويسند: به دليل اين كه مدت پنج سال رود نيل به حدّ كافى بالا نيامد و هم چنين به واسطه جنگ هاى زيادى كه در آن چند سال روى داده بود، تنوانستند گندم از خارج وارد كنند و كار قحطى به جايى رسيد كه قيمت يك تخم مرع به پانزده فرانك و بهاى يك گربه به چهل و پنج فرانك رسيد. مردم در اين قحطى ، همه اسبان و شتران خليفه وقت را كه شماره اش به ده هزار مى رسيد خوردند. روزى يكى از وزراى خليفه سوار بر استر خويش به مسجد مى رفت كه مردم او را از پشت استر به زمين افكندند و در پيش روى او استرش را خوردند، در نتيجه زد و خوردى روى داد كه گروهى در آن زد و خورد كشته شدند و مردم لاشه همان كشتگان را نيز خوردند. اين قحطى آن قدر طول كشيد كه مردم شروع به خوردن يك ديگر كردند و زنان و كودكانى را كه از خانه خود خارج مى شدند محاصره كرده و بى اعتنا به داد و فرياد، آن ها را زنده زنده مى خوردند.
از اين قسمت كه براى شما نقل كرديم ، مى توان فهميد كه رود نيل چه اهميتى براى مردم مصر داشته و دارد و به همين دليل ، فرعون نيز نهرهايى راكه از آن جدا مى شد و سرزمين مصر را سيراب مى كرد و به رخ مردم مى كشيد و آ را نشانه خدايى و قدرت خود مى دانست و به آن ها مى گفت : يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلاتُبْصِرُونَ (848)؛
اى مردم ! آيا حكومت مصر از آن من نيست و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟
به هر صورت خداى تعالى چند سال قحطى را بر آن ها مسلط كرده و قحطى شايد مزبور برا اثر بالا نيامدن آب نيل بوده كه سبب شد تا زمين هاى حاصل خيز مصر از آب و گل و لاى آن بهره مند نشود و نتوانند محصول كافى از زمين به دست آورند.
خداوند متعال در سوره اعراف مى فرمايد: ما فرعونيان را به خشك سالى و كمبود حاصل دچار كرديم شايد اندرز گيرند $(849) و همين قحطى سبب مرگ و مير و كمبود اموال و محصول آن ها گرديد. البته شايد مرگ و مير به وسيله سيل ، توفان ، طاعون و بلاهاى ديگر و كمبود حاصل به واسطه آفات زراعت و ميوه ها يا همان طغيان آب بوده است ، چنان كه در پاره اى از روايات نقل شده است ، و اللّه اعلم .

next page

fehrest page

back page