next page

fehrest page

back page

سخن درباره كسانى از قريش كه براى كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله پيمان بستد و آنچه در آوردگاه جنگ احد بر آن حضرت آوردند.
بسم الله الرحمن لرحيم
واقدى مى گويد: از ميان افراد قريش عبدالله بن شهاب زهرى و ابن قميئه (203) كه يكى از خاندان حارث بن فهر بود و عتبه بن ابى وقاص زهرى و ابى بن خلف جمحى با يكديگر هم پيمان شدند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را بكشند. چون در جنگ احد خالد بن وليد از پشت سر به مسلمانان حمله كرد و صفها در هم آميختند و مشركان بر مسلمانان شمشير نهادند، عتبه بن ابى وقاص چهار سنگ به رسول خدا صلى الله عليه و آله زد و دندانهاى پيشين آن حضرت را شكست و چهره رسول خدا را چنان درهم كوفت كه حلقه هاى مغفر در گونه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله فرو شد و هر دو لب آن حضرت زخمى گرديد.
واقدى مى گويد: و روايت شده است كه عتبه دندانهاى پيامبر صلى الله عليه و آله را شكسته است ولى آنچه در نظر ما ثابت است اين است كه كسى كه بر گونه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله سنگ زده و آنها را زخمى كرده است ابن قميئه بوده است و آن كس كه بر لب پيامبر صلى الله عليه و آله سنگ زده و دندانهاى آن حضرت را شكسته است عتبه بن ابى وقاص ‍ بوده است .
واقدى مى گويد: ابن قميئه روز جنگ احد پيش آمد و مى گفت : مرا به محمد راهنمايى كنيد، سوگند به كسى كه به او سوگند مى خورند اگر او را ببينم مى كشمش . او كنار رسول خدا رسيد و شمشير خود را بالا برد و در همان حال عتبه بن ابى وقاص هم به پيامبر صلى الله عليه و آله سنگ انداخت و پيامبر صلى الله عليه و آله سوار بر اسب بود و چون دو زره پوشيده بود سنگين بود و از اسب در گودالى كه پيش روى اسب قرار داشت در افتاد.
واقدى مى گويد: و چون پيامبر صلى الله عليه و آله در آن گودال افتاد، هر دو زانويش خراشيده و زخمى شد. ابوعامر فاسق ميان آوردگاه گودالهايى كنده بد كه شبيه خندقهاى مسلمانان بود و پيامبر صلى الله عليه و آله بدون آنكه متوجه باشد، كنار يكى از آنها ايستاده بود كه در آن افتاد و زانوهايش زخمى شد. شمشير ابن قميئه كارگر واقع نشد. ولى سنگينى شمشير و ضربه موجب به زمين افتادن رسول خدا گرديد و پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه على عليه السلام دست او را گرفته بود و طلحه از پشت سر كمك مى كرد خود را از گودال بيرون كشيد و بر پاى ايستاد.
واقدى مى گويد: ضحاك بن عثمان از حمزه بن سعيد از ابو بشر مازنى نقل مى كند كه مى گفته است : من كه نوجوانى بودم در جنگ احد حضور داشتم . ابن قمئيه را ديدم كه شمشير خود را فراز سر رسول خدا برد و ديدم پيامبر صلى الله عليه و آله با دو زانوى خود در گودالى كه پيش پايش بود افتاد و از نظر پوشيده ماند. من كه نوجوان بودم شروع به فرياد كشيدن كردم تا آنكه ديدم مردم به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله دويدند و نگريستم كه طلحه بن عبيدالله كمربند پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفت تا از جاى برخاست .
واقدى مى گويد: و گفته شده است آن كسى كه چهره پيامبر صلى الله عليه و آله را زخمى كرده است ابن شهاب زهرى بوده است و كسى كه دو دندان رسول خدا را شكسته و لبهاى ايشان را زخمى كرده است عتبه بن ابى وقاص بوده است و آن كسى كه گونه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را چنان زخمى كرد كه حلقه هاى مغفر در آن فرو شد ابن قميئه بوده است . از شكاف زخمى كه بر پيشانى پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده بود چندان خون روان شد كه ريش آن حضرت را از خون خيس كرد. سالم ، برده آزاد كرده و وابسته ابوحذيفه ، خون را از چهره رسول خدا مى زدود و مى گفت : چگونه ممكن است مردمى كه نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله خود كه ايشان را به سوى خدا فرا مى خواند اين چنين مى كنند رستگار شوند. در اين هنگام خداوند متعال اين گفتار خود را نازل فرمود كه مى فرمايد: نيست براى تو از امر چيزى يا توبه دهد ايشان را يا عذاب كند ايشان را كه ستمكارانند. (204)
واقدى مى گويد: سعد بن ابى وقاص روايت كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن هنگام فرمود: خشم خداوند بر قومى كه دهان رسول خدا را خون آلود كردند شديد است . خشم خداوند بر قومى كه چهره رسول خدا را زخم و خونى كردند سخت است . خشم خداوند بر مردى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را بكشد، سخت است .
سعد مى گويد: اين نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله تا حدودى خشم مرا نسبت به بردارم تسكين داد و چندان به كشتن او حريص بودم كه به هيچ چيز چنان حرصى نداشتم و هر چند تا آنجا كه مى دانستم مردى بدخو و نسبت به پدر سركش و نافرمان بود، دوبار صفهاى مشركان را شكافتم و به جستجوى برادرم پرداختم تا او را بكشم ولى او همچون روباه از من مى گريخت . بار سوم پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: اى بنده خدا چه مى خواهى ؟ آيا مى خواهى خودت را به كشتن دهى ؟ و من خود دارى كردم . پيامبر صلى الله عليه و آله سپس عرضه داشت پروردگارا امسال را بر هيچ يك از كسانى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله سنگ زده و او را زخمى كرده بود به پايان نرسيد. عتبه بن ابى وقاص مرد، در مورد ابن قميئه اختلاف است ، برخى گفته اند او در آوردگاه كشته شده است و برخى گفته اند او در جنگ احد تيرى به مصعب بن عمير زد كه به مصعب خورد و او را كشت و در همان حال مى گفت : بگير كه من پسر قميئه ام . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند خوار و زبونش فرمايد. ابن قميئه در حالى كه مى خواست ماده بزى را بدوشد، ماده بز او را شاخ زد و كشت و جسد او را ميان كوهها پيدا كردند و اين به سبب نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله بر او بود. ابن قميئه هنگامى كه پيش ياران خود برگشته بود گفته بود كه او محمد صلى الله عليه و آله را كشته است . او يكى از افراد خاندان ادرم و از قبيله بن فهر بود.
بلاذرى نام عبدالله بن حميد بن زهير بن حارث بن اسد بن عبدالعزى بن قصى را هم در زمره كسانى كه در جنگ احد براى كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله پيمان بستند آورده است . (205)
بلاذرى همچنين مى گويد كه آن كسى كه پيشانى پيامبر صلى الله عليه و آله را زخمى كرد شكست ابن شهاب بوده است كه همان عبدالله بن شهاب زهرى است و او نياى محدث و فقيه مشهور محمد بن مسلم بن عبيدالله بن عبدالله بن شهاب است . ابن قميئه هم مردى بى دندان و داراى چانه كوتاه و ناقص بود. نه بلاذرى و نه واقدى نام اصل ابن قميئه را ننوشته اند.
مى گويد (ابن ابى الحديد): از نقيب ابو جعفر درباره نام او پرسيدم ، گفت : عمرو بوده است . گفتم : آيا همان عمرو بن قميئه شاعر است ؟ گفت : نه ، كس ‍ ديگرى است . (206)
گفتم : بنى زهره را چه چيز واداشته است كه در جنگ احد با آنكه داييهاى پيامبر صلى الله عليه و آله شمرده مى شوند، (207) آن كارهاى گران را انجام دادند، به ويژه ابن شهاب و عتبه بن ابى وقاص . گفت : اى برادر زاده ، ابوسفيان آنان را تحريك كرد و به هيجان آورد و به انجام بدى وادار كرد، كه آنان در جنگ بدر از ميان راه به مكه برگشتند و در آن جنگ حاضر نشدند. ابوسفيان كالاهاى ايشان در كاروان را توقيف كرد و به ايشان نپرداخت و سفلگان مردم مكه را بر ايشان شوراند و آنان بنى زهره را سرزنش مى كردند كه چرا باز گشته اند و آنان به ترس و محافظه كارى در كار محمد صلى الله عليه و آله متهم مى كردند و چنان اتفاق افتاد كه ابن شهاب و عتبه در جنگ احد حضور داشتند و از آنان چنان كارها سر زد.
بلاذرى مى گويد: عتبه بن ابى وقاص همان روز جنگ احد گرفتار دردى سخت شد كه پس از تحمل رنج بسيار در گذشت و ابن قميئه در معركه كشته شد و هم گفته شده است كه او را بزى شاخ زد و از آن درگذشت .
بلاذرى مى گويد: واقدى چگونه مرگ ابن شهاب زهرى را ننوشته است و گمان مى كنم فراموش كرده است . يكى از افراد قريش براى من نقل كرد كه عبدالله بن شهاب را در راه بازگشت به مكه افعى گزيد و مرد. بلاذرى مى گويد: از يكى از افراد خاندان بنى زهره در مورد ابن شهاب پرسيدم ، منكر آن شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر او نفرين فرموده باشد يا آنكه او پيشانى پيامبر صلى الله عليه و آله را شكسته باشد و گفتند: آن كس كه چهره پيامبر صلى الله عليه و آله را زخمى كرده است عبدالله بن حميد اسدى بوده است .
عبدالله بن حميد فهرى را هر چند واقدى در زمره كسانى كه براى كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله پيمان بستند نام را شكسته باشد و گفتند: آن كس ‍ كه چهرء پيامبر صلى الله عليه و آله را زخمى كرده است عبدالله بن حميد اسدى بوده است .
عبدالله بن حميد فهرى را هر چند واقدى در زمره كسانى كه براى كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله پيمان بستند نام نبرده است ولى چگونگى كشته شدن او را نقل كرده است .
واقدى مى گويد: عبدالله بن حميد بن زهير همينكه پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد كه از ضربت ابن قميئه از اسب سقوط كرد، در حالى كه سرا پا پوشيده از آهن بود، اسب خود را به تاخت و تاز در آورد و مى گفت : من پسر زهيرم ، محمد را به من نشان دهيد كه به خدا سوگند او را مى كشم يا در آن راه كشته مى شوم . ابودجانه راه را بر او بست و گفت : پيش بيا و با كسى كه با جان خود جان محمد را حفظ مى كند جنگ كن . ابودجانه اسب او را پى كرد و اسب به زانو در آمد و سپس با شمشير بر او ضربه زد و گفت : بگير كه من پسر خرشه ام ! و او را كشت . پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاده بود و بر او مى نگريست و مى فرمود: بار خدايا از پسر خرشه راضى باش كه من از او خوشنودم . اين روايت واقدى است كه بلاذرى هم آن را نقل كرده و گفته است ، عبدالله بن حميد را ابودجانه كشته است . (208)
اما محمد بن اسحاق مى گويد: كسى كه عبد الله بن حميد را كشته است على بن ابى طالب عليه السلام است و شيعه هم همين عقيده را دارند. (209)
واقدى و بلاذرى هر دو گفته اند: كه گروهى را عقيده بر اين است كه عبدالله حميد در جنگ بدر كشته شده است و همان سخن نخست صحيح است كه و در جنگ احد كشته شده است و بسيارى از محدثان روايت كرده اند كه چون پيامبر صلى الله عليه و آله بر زمين افتاد و برخاست به على عليه السلام فرمود: اين گروه را كه آهنگ من دارند كفايت كن . و على بر آنان حمله كرد و ايشان را به هزيمت راند و از ميان ايشان عبدالله بن حميد را كه از خاندان اسد بن عبدالعزى بود كشت . آنگاه گروهى ديگر بر پيامبر صلى الله عليه و آله حمله آوردند، باز به على فرمود: ايشان را از من كفايت كن . و على بر آنان حمله برد و آنان از برابرش گريختند و على عليه السلام از ميان آنان اميه بن ابى حذيفه بن مغيره مخزومى را كشت .
گويد: در مورد ابى بن خلف واقدى نقل مى كند كه او در حالى كه اسب خود را به شدت مى تاخت پيش آمد و چون نزديك رسول خدا رسيد گروهى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله راه را بر او بستند كه او را بكشند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كنار رويد و خود در حالى كه زوبين در دست داشت برخاست و بر او زوبين انداخت و زوبين به فاصله اى كه ميان كلاهخود و زره ابى خلف قرار داشت برخورد و او را از اسب در افكند و يكى از دنده هايش شكست . گروهى از مشركان او را كه بد حال بود در ربودند و با خود بردند و چون به مكه بر مى گشتند ميان راه مرد. گويد در مورد او اين آيه نازل شد كه تو تير نينداختى آنگاه كه تير انداختى بلكه خداى تير انداخت (210) گويد منظور پرتاب كردن زوبين بر اوست .
واقدى مى گويد: يونس بن محمد ظفرى از عاصم بن عمر از عبدالله بن كعب بن مالك از پدرش براى من نقل كرد كه مى گفته است : ابى بن خلف براى پرداخت فديه پسرش به مدينه آمد و پسرش در جنگ بدر اسير شده بود. ابى به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : مرا اسبى است كه هر روز پيمانه بزرگى ذرت مى دهمش تا ترا بر آن بكشم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه كه به خواست خداوند متعال من ترا در حالى كه سوار بر آن خواهى بود مى كشم .
و گفته شده است : ابى اين سخن را در مكه گفته بود و چون در مدينه به اطلاع پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد فرمود: نه كه به خواست خداوند متعال من او را در حالى كه سوار بر آن اسب است خواهم كشت .
گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ گاه در جنگ به پشت سر خود بر نمى گشت و توجهى نمى فرمود، در جنگ احد به ياران خود فرمود: بيم آن دارم كه ابى بن خلف مرا از پشت سر مورد حمله قرار دهد، هرگاه او را ديديد مرا آگاه كنيد. ناگاه ابى در حالى كه بر اسب خود با تاخت مى آمد آشكار شد و پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد و شناخت و با صداى بلند فرياد كشيد كه اى محمد اگر تو نجات يابى من نجات نخواهم يافت . ياران پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: اى رسول خدا هر كار كه مى خواستى به هنگام آمدن ابى انجام دهى انجام بده كه فرا رسيد و اگر اجازه فرمايى يكى از ما بر او حمله برد پيامبر صلى الله عليه و آله نپذيرفت و ابى نزديك آمد.
پيامبر صلى الله عليه و آله زوبين را از حارث بن صمه گفت و سپس همچون شتر خشمگين به جنبش در ابوطالب آمد و همچون مگس از اطراف او پراكنده شديم و هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله به تلاش و كوشش ‍ مى افتاد. هيچ كس چون نبود و زوبين را به گردن ابى ، كه بر اسبش سوار بود، پر تاب فرمود. ابى از اسب سقوط نكرد ولى همچون گاو خوار مى كشيد و به خرخر افتاد. يارانش به او گفتند: اى ابا عامر ترا باكى نيست و اگر اين زوبين به چشم يكى از ما مى خورد چندان زيانى نمى رساند. گفت سوگند به لات و عزى كه اين ضربت كه بر من رسيد اگر به همه مردم ذوالمجاز (211) مى رسيد همگى مى مردند، مگر محمد نگفته است او را خواهم كشت .
قريش او را از معركه با خود بردند و اين كار آنان را از تعقيب رسول خدا صلى الله عليه و آله باز داشت و آن حضرت با عمده ياران خود به دامنه كوه رسيد.
واقدى مى گويد: و گفته شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله زوبين را از زبير گرفت و در همان حال كه پيامبر صلى الله عليه و آله داشت زوبين را مى گرفت ، ابى بر رسول خدا حمله ور شد كه شمشير زند. مصعب بن عمير با او روياروى شد و خود را ميان او و پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داد و با شمشير به چهره ابى زد و پيامبر صلى الله عليه و آله هم متوجه نقطه برهنه اى از گردن او شد كه ميان زره و خود قرار داشت و زمين را به آنجا پراند و ابى در حالى كه خوار مى كشيد در افتاد.
واقدى همچنين مى گويد: عبدالله بن عمر مى گفته است : ابى بن خلف در بطن رابغ (212) به هنگام باز گشت قريش به مكه در گذشت . عبدالله بن عمر مى گفته است : مدتى پس از آن در حالى كه ساعتى از شب گذشته بود، از بطن رابغ مى گذشتم ، ناگاه ديدم آتشى بر افروخته شد كه از آن ترسيدم ، نزديك رفتم و ديدم مردى كه در زنجير بسته بود از آن بيرون آمد و فرياد مى كشيد عطش عطش . صداى مرد ديگرى را شنيدم كه مى گفت : آبش ‍ مده ، اين ابى خلف است كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را كشته است . من گفتم : هان كه از رحمت خدا دور باشى .
و گفته مى شود كه ابى در سرف (213) در گذشته است .

next page

fehrest page

back page