شعر، جهان را به چشم ديگر ديدن است و آفرينش را به زبانى ديگر سرودن . قاضى
نورالله شاعر است . آن هم شاعرى كه با چشم شهود لطافتهاى خلقت را به تماشا مى
نشيند.
قاضى نورالله شاعر است چون پدرش و پسرش علاءالملك .
او شاعر است چون عمويش سيد مير حبيب الله و چون نوه هايش سيد محمد شريف و سيد
ابوالحسن مرعشى .
او كه تخلصش به نورى است ((ديوانى )) دارد كه بيانگر قريحه ذاتى اوست . نقد و رد
در شعر قاضى نورالله ، از جايگاه ويژه اى برخوردار است . قاضى به هر دو زبان
عربى و فارسى شعر مى سرود.
اين غزل از شعرهاى اوست :
عشق تو نهالى است كه خوارى ثمر اوست
|
من خارى از آن باديه ام كاين شجر اوست
|
بر مانده عشق اگر روزه گشايى
|
هشدار كه صد گونه بلا ماحضر اوست
|
وه كاين شب هجران تو بر ما چه دراز است
|
گويى كه مگر صبح قيامت سحر اوست
|
فرهاد صفت اين همه جان كندن (نورى )
|
در كوه ملامت به هواى كمر اوست (531)
|
بوستان نورالله
پنج گل علم و معرفت كه رايحه اجداد خويش را در فضاى هندوستان منتشر كردند، ثمره
زندگى قاضى نورالله شوشترى است كه هر يك از آنان از نويسندگان ، شاعران و
علماى عصر خود به شمار مى روند و داراى تاليفاتى هستند كه در اين
مقال نمى گنجد. تنها به نام اين گلهاى بوستان قاضى بسنده مى كنيم :
1. علامه سيد محمد يوسف
2. علامه شريف الدين (992-1020 ق )
3. علامه علاء الملك
4. سيد ابوالمعالى (1004-1046 ق )
5. سيد علاء الدوله (1012- ؟ق )
شاگردان نور
كتمان مذهب از يك سو، قدرت و تسلط وى بر مبانى فقهى و كلامى مذاهب از سوى ديگر در
كنار آوازه زهد و پارسايى او طلاب و فرق و مذاهب گوناگون را به پاى درس وى مى
كشاند. قاضى فقه را بر مبناى مذاهب پنجگانه ((شيعه ))، ((حنفيه ))(532)، ((مالكيه
))، ((حنبليه )) و ((شافيعه )) براى طلاب هر مذهب تدريس مى نمود و در خاتمه و بيان
اقوال ، نظر شيعه را با ظرافتى خاص بر كرسى مى نشاند.(533)
جو ضد شيعى و رابطه مخفيانه شاگردان شيعى مذهب و همچنين تقيه قاضى نورالله موجب
گشت كه غير از چند تن كه آن هم برخى از فرزندان قاضى بوده اند نام شاگردان
ديگر وى در تاريخ به ثبت نرسد و تنها نام اين بزرگان در دفتر باقى بماند.
- علامه شيخ محمد هروى خراسانى
- علامه مولا محمد على كشميرى
- سيد جمال الدين عبدالله مشهدى
مرد مناظره
او به علم و ادب به چشم نردبانى مى نگريست كه انسان را به سوى
كمال عمل و منزلگه اداى تكليف مى رساند. از اين رو بر بحث و مناظره او غبار
جدل و مراء نمى نشست و از آنجا كه مناظره هاى او رنگ خدايى داشت همواره از بحث و
جدل سربلند بيرون مى آمد.
از مناظره هاى قاضى نورالله مى توان به مناظره ايشان با عبدالقادر بن ملكوك شاه
بدوانى از عالمان اهل تسنن ، اشاره كرد. وى در كتاب منتخب التواريخ خود از آن ياد مى
كند.(534) همچنين مناظره ايشان با سيد قزوينى كه قاضى نورالله خود در كتاب
مجالس المومنين (535) به آن اشاره مى نمايد.
هيمه حسد
قاضى نورالله درباره حسد مى نويسد:
((عاده الله جارى شده كه هر كس به مرتبه عالى از
فضل آراسته گردد به موجب كلام ملك علام كه ((ام يحسدون الناس على ما آتاهم الله
من فضله )) يعنى از اهل زمانه كه خود ارزنى نمى ارزد به او حسد مى ورزد -
خصوصا كه عداوت دينى علاوه آن باشد و سينه ايشان به ناخن عناد خراشد...)) (536)
به همين علت عالمان حسود دربار سلطان اكبر شاه همواره درصدد بودند تا روزى او را از
چشم سلطان انداخته ، زمينه بر كنارى يا قتل او را فراهم سازند.
قاضى در جاى ديگرى در خصوص رسم ديرينه علماى
اهل سنت در شوراندن حاكمان بر ضد ديگران - خصوصا علماى تشيع - اشاره مى كند و مى
نويسد:
رسم ديرينه برخى از اهل سنت است كه چون به مقتضاى كلام معجز (فيهت الذى كفر) در
اثبات مطالب باطله خود از خصم مبهوت و عاجز گردند و به مقدمات علمى كار نتوانند
ساخت به شمشير و بوكده و قلمتراش با او مناظره نمايند و اگر از آن نيز عاجز باشند
تهمتى بر او اندازند و سلطان وقت را بر او متغير سازند و اگر بر آن نيز قادر نباشند
مرگ او را به دعا آرزو كنند.
حاسدان هر روز در پى فرصتى نشستند تا سخن و حركتى را از او مشاهده كنند و به
سعايت او برخيزد تا اينكه قضاوت و مفتيان شنيدند كه روزى قاضى نور الله كلمه
((عليه الصلاه و السلام )) را در حق مولى الموحدين به كار برده است . از اين رو آن را
بدعت و مختص به نبى برشمردند و فتوا به
حلال بودن خون او دادند در اين خصوص حكمى را تهيه و امضا كرده ، نزد اكبر شاه
فرستادند.
آنان همه امضا كردند مگر يكى از بزرگان ايشان كه مخالفت كرد و بيتى را به اين
مضمون نوشت و به نزد اكبر شاه فرستاد:
گر لحمك لحمى بحديث نبوى هى
|
بى صل على نام على بى ادبى هى (537)
|
اكبر شاه از كشتن قاضى نورالله صرف نظر كرد و محبت او بيش از پيش در قلب وى
افزون شد.(538)