next page

back page

على (عليه السلام ) از شنيدن اين مژده بر اثر خوشحالى اشك شوق ريخت و گريه كرد، در ايـنجا بود كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) رو كرد و اين گفتار تاريخى را فرمود:
((يـا عـَلِىُّ! لَوْلا اَنَّنـى اَشـْفـَقُ اَنْ تـَقُولَ فِيكَ طَوائِفٌ مِنْ اُمَّتِى ماقالَتِ النَّصارى فِى الْمـَسـِيـحِ عـِيـسـَى بْنِ مَرْيَمَ (عليه السلام ) لَقُلْتَ فِيكَ مَقالاً لا تَمُرُّ بِمَلاٍ مِنَ النّاسِ الاّ اَخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ لِلْبَرَكَةِ)).
((اگـر تـرس آن نـداشـتـم كـه گروهى از امّت من ، مطلبى را كه مسيحيان درباره حضرت مـسيح (عليه السلام ) مى گويند (68) ، درباره تو بگويند، در حقّ تو سخنى مى گفتم كه از هرجا عبور كنى ، خاك زيرپاى تو را براى تبرّك برگيرند)).
در اين جنگ نيز فتح به دست على (عليه السلام ) انجام گرفت ، پس ‍ از آنكه افراد ديگر بـا شـكـست و شرمندگى بازگشتند و در ميان همه مسلمين تنها حضرت على (عليه السلام ) بـه تـمـجيد و مدح مخصوص ‍ رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اختصاص يافت ، مـدحى كه بيانگر فضايل و مناقبى است كه هيچ كس به چنين فضايلى دست نيافت و اَحَدى شايسته چنين تعريفى نشده و نخواهد شد.
سيماى على (ع ) در جريان مُباهِله
پـس از آنـكـه بـعـد از فـتـح مـكـّه و پـيـروزيـهـاى ديـگـر بـه دنـبـال آن اسـلام (بـه طـور سريع و وسيع ) گسترش يافت و پايه هاى آن پى ريزى و اسـتـوار گـشـت و داراى شـكـوه و قـدرت چـشـمـگـيـر شـد، از اطـراف و اكـنـاف ، گـروهها و هـيـاءتـهـايـى بـه مـديـنـه آمـده و بـه حـضـور رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شـرفـيـاب مى شدند، بعضى رسما قبول اسلام مى كردند و بعضى امان مى خواستند (تا در امنيت حكومت اسلامى آسوده خاطر باشند) يكى از اين هياءتها كه از نجران (مركز مسيحيان و روحانيّون مسيحى واقع در يكى از نواحى يمن ) به مدينه آمد، هياءت مسيحيان بود.
كـشـيـش بـزرگ مـسـيـحـيـان بـه نام ((ابوحارثه )) همراه سى نفر از مسيحيان اين هياءت را تـشـكـيـل مـى داد، افراد برجسته اى همچون ((عاقب )) ، ((سيّد)) و ((عَبْدُالْمَسِيح )) نيز اين هـيـاءت را هـمـراهـى كـردند اينان در حالى كه لباس ابريشمى و صليب پوشيده بودند، هنگام نماز عصر (69) وارد مدينه شدند پس از آنكه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نماز عصر را با جماعت خواند، هياءت مزبور كه در پيشاپيش آنان اُسْقف اعظم مـسـيـحـيـان (ابـوحـارثـه ) قـرار داشـت ، بـه حـضـور رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) رسيدند و بحث و مذاكره شروع شد، به اين ترتيب :
اسقف :اى محمد!نظرشمادرباره حضرت مسيح عيسى بن مريم (عليه السلام ) چيست ؟
پيامبر:((مسيح بنده خداست و خداوند او را از ميان بندگانش برگزيده و انتخاب نموده است )).
اسقف : اى محمد! آيا براى مسيح (عليه السلام ) پدرى كه موجب تولّد او شده باشد سراغ دارى ؟
پيامبر:((آميزش و جريان زناشويى در كار نبوده ، تا او داراى پدر باشد)).
اسقف : پس چگونه مسيح (عليه السلام ) را مخلوق مى دانى با اينكه هيچ بنده مخلوقى ديده نـشـده جـز ايـنـكـه بـر اسـاس زنـاشـويـى بـوده و پـدر داشـتـه است ، در پاسخ اين سؤ ال ايـن آيـات بـه پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نازل شد:
((اِنَّ مـَثـَلَ عـِيـسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ# اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فـَلاتـَكـُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ # فَمَنْ حاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ماجاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوا نـَدْعُ اَبـْنائَنا وَاَبْنائَكُمْ وَنِسائَنا وَنِسائَكُمْ وَاَنْفُسَنا وَاَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ )). (70)
((مـثـل عيسى نزد خدا همچون مثل آدم است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: موجود بـاش ، او هـم فـورا مـوجـود شد، اينها حقيقتى است از جانب پروردگار تو، بنابراين ، از تـرديـد كـنـنـدگـان مباش . هرگاه بعد از علم و آگاهى كه (درباره مسيح ) به تو رسيده (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آنان بگو بياييد ما فرزندان خود را دعـوت مـى كـنـيـم ، شـمـا هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مى كنيم ، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت مى كنيم ، شما هم از نفوس خود دعوت كنيد، آنگاه مباهِله مى كنيم و لعنت خود را بر دروغگويان قرار مى دهيم )).
پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) اين آيات را براى هياءت مسيحيان خواند [پس از گفت و شنود، هياءت مسيحيان به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند سخنان شما ما را قانع نكرد ما حاضريم با شما مباهله كنيم ].
پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آنـان را دعوت به مباهله كرد (71) و فـرمـود:((خـداونـد بـه مـن خـبـر داده كـه بـعـد از مـبـاهـله ، بـر آن كـسـى كـه طـرفـدار بـاطـل اسـت ، عـذاب مـى رسـد و بـه ايـن وسـيـله حـقّ از باطل تشخيص داده مى شود)).
اسـقـف در ايـن باره با ((عبدالمسيح و عاقب )) به مشورت پرداخت و تصميمشان بر اين شد كه تا صبح فردا پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنان مهلت دهد.
اسـقـف در جلسه سرّى خود به هياءت همراه گفت :((فردا نگاه كنيد ببينيد اگر محمّد( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با فرزندان و خاندان خود براى مباهله آمد، از مباهله با او خوددارى كـنـيـد و اگـر بـا يـاران و اصـحـابش آمد، با او مباهله كنيد و نترسيد كه ادّعايش بر چيزى (محكم ) استوار نيست )).
فـرداى آن روز فرا رسيد، ديدند محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از خانه بيرون آمد در حالى كه دست اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را گرفته و حسن و حسين (عليهماالسلام ) در جلو و فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ در پشت سر براى مباهله مى آيند.
هـيـاءت مـسـيحى كه در پيشاپيش آنان اسقف بود، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را با عدّه اى ديدند، اسقف پرسيد:((همراهان او كيستند؟)).
شـخـصـى بـه اوگفت : اين (اشاره به على (عليه السلام ) ) پسر عمو و داماد محمّد (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و پـدر دو پـسـرش ، عـلى (عـليـه السـلام ) است كه محبوبترين انسانها در نزد پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد. و اين دو كودك ، دو پسر دخـترش است كه پدرشان على (عليه السلام ) است و محبوبترين افراد نزد پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) هـسـتـنـد و آن زن دخـتـرش فـاطـمـه ـ سـلامُ اللّه عـليـها ـ است كه عـزيـزتـريـن و نـزديـكـتـريـن انـسـانـهـا در پـيـشـگـاه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد.
اسـقـف بـه عـاقب و سيّد و عبدالمسيح نگاه كرد و گفت :((به محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـنـگـريـد كه با مخصوصترين و نزديكترين خاندان خود براى مباهله آمده است و با كمال اطمينان به اينكه حق با اوست آمده اگر او ترس از برهان خود و عذاب داشت سوگند بـه خـدا آنـان را بـا خـود نـمى آورد، از مباهله با او بپرهيزيد، سوگند به خدا! اگر به خاطر رابطه با قيصر (شاه روم ) نبود، من قبول اسلام مى كردم ، ولى با او مصالحه كنيد و بـا صـلحـنـامـه ، مـطـلب را خـاتـمـه دهـيد و سپس به وطن خود بازگرديد و درباره خود بينديشيد)).
آنان گفتند:((ما مطيع فرمان تو هستيم )).
اسـقـف بـه حضور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض ‍ كرد:((ما حاضر به مباهله نيستيم ، با ما صلح كن به هر شرطى كه خودت انتخاب مى كنى )).
رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا آنـان مـصـالحـه كـرد كـه : آنـان هـر سال دو هزار جامه نو (هر حلّه معادل چهل درهم تمام عيار) (72) به حكومت اسلامى بـپردازند كه ارزش هر جامه نو (حُلّه ) چهل درهم تمام عيار مى باشد و در مورد كم و زياد شدن قيمت پارچه ، معيار همان چهل درهم باشد و آن حضرت صلحنامه را براى آنان نوشت و آنان آن را گرفتند و به وطن خود (نجران ) بازگشتند. (73)
شخصيّت على (ع ) در آيه مباهله
در جـريـان هـيـاءت نجران با توجّه به آيه مباهله و حركت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) هـمراه على ( عليه السلام ) و... چهره درخشان على (عليه السلام ) به روشنى ديده مـى شـود آنـجـا كـه در آيـه مـذكـور، وجـود مـقـدّس عـلى (عـليـه السـلام ) بـه عـنـوان جـان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) معرّفى شده است (وَاَنْفُسَنا) و اين مطلب نشان دهـنـده وصـول آن حـضـرت بـه درجـه نـهـايـى كـمـال اسـت ، تـا آنـجـا كـه در كـمـال مـقـام و عـصـمـت ، مـسـاوى و همسان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ذكر شده و خـداونـد مـتعال ، او و همسر و فرزندانش ـ با وجود خردساليشان ـ را حجّت و نشانه صدق نـبـوّت پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و بـرهـان و دليـل روشـن ديـنـش قـرار داد و تـصـريـح كـرد كـه حـسـن و حـسين (عليهماالسلام ) پسران پـيـامـبـرنـد و مـقصود از زنان در خطاب آيه ((وَنِسائَنا))، فاطمه ـ سَلامُ اللّهِ عَلَيْها ـ مى بـاشد كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مباهله و احتجاج ، آنان را با خود آورد. و اين جريان ، فضيلت ويژه اى است براى على (عليه السلام ) كه هيچ كس از امّت ، در اين فضيلت با او سهيم نيست و در مفهوم معنوى آن ، احدى همسان و همگون على (عليه السلام ) و يا نزديك به آن نيست و اين نيز از ويژگيهاى منحصر به فرد مقام اميرمؤ منان على (عليه السلام ) همچون ساير ويژگيهايى است كه قبلاً خاطرنشان شد.
نگاهى به قضاوتهاى على (ع )
رواياتى كه بيانگر ماجراها و داوريهايى در دين و احكام دين است و آگاهى به آنها براى هـمـه مـؤ مـنـان لازم مـى بـاشـد و از امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نقل شده ـ غير از آنچه قبلاً در مورد تقدّم و سبقت على (عليه السلام ) در علم و فهم و شناخت بـر ديـگـران ذكـر شـد ـ و روايـاتـى كه درباره پناهنده شدن دانشمندان از اصحاب را در مسائل دشوار و پيچيده ،به آن حضرت ثابت مى كند و حاكى از سرفرود آوردن بزرگان اصـحـاب در برابر عظمت مقام علمى على (عليه السلام ) مى باشد، به قدرى بسيار است كه از حوصله شمارش بيرون است و دستيابى بر همه آن ممكن نيست ، ما به خواست خدا در اينجا به ذكر چند نمونه مى پردازيم ، نخست در اين باره به آيات قرآن توجّه كنيد:

قرآن و مساءله تقدّم آنان كه برترند
رسـول اكـرم (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در زمـان زنـدگـى خـود، فـضايل و ويژگيهاى خاصّ اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را بيان كرد و شايستگى امام عـلى (عـليه السلام ) را براى مقام جانشينى و امامت ، به گوش همگان رساند و تبيين نمود كـه بـرترى و تقدّم ، از آن كسى است كه استحقاق آن را داشته باشد و او جز على (عليه السلام ) نيست ؛ چنانكه ظاهر آيات قرآن بر اين مطلب گواهى مى دهد و معانى بلند قرآن نيز نشانه صادقى بر اين مطلب است . قرآن در يك جا مى فرمايد:
((... اَفـَمـَنْ يـَهـْدِى اِلَى الْحـَقِّ اَحـَقُّ اَنْ يـُتَّبـَعَ اَمْ مـَنْ لا يـَهدِى اِلاّ اَنْ يُهْدَى فَم الَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ )). (74)
((آيا كسى كه هدايت به حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود، مگر هدايتش كنند، شما را چه مى شود چگونه داورى مى كنيد؟)).
و در مورد ديگر در قصّه طالوت مى فرمايد:
((وَقالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ اِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا اَنّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَنـَحـْنُ اَحـَقُّ بـِالْمـُلْكِ مـِنـْهُ وَلَمْ يـُؤْتَ سـَعـَةً مـِنَ الْمالِ قالَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَزادَهُ بـَسـْطـَةً فـِى الْعـِلْمِ وَالْجـِسـْمِ وَاللّهُ يـُؤْتـِى مـُلْكـَهُ مـَنْ يـَشـاءُ وَاللّهُ واسـِعٌ عـَلِيـمٌ )). (75)
و پيامبر آنان (اشموئيل ) به آنان (بنى اسرائيل ) گفت : خداوند طالوت را براى زمامدارى شـمـا بـرگـزيـده اسـت ، گـفـتـنـد: چـگـونه او بر ما حكومت داشته باشد با اينكه ما از او شـايـسته تريم و او ثروت زيادى ندارد، گفت : خداوند او را بر شما برگزيده و علم و (قـدرت ) جـسـم او را وسـعت بخشيده ، خداوند ملكش را به هركس بخواهد مى بخشد و احسان خداوند وسيع و (او از لياقت افراد براى مقامات ) آگاه است )).
خـداونـد در ايـن آيـات آن را شـايسته تقدم بر سايرين قرار داده كه به او ((علم وسيع و قدرت بيشتر جسمى )) داده باشد وبر همين اساس او را بر همگان برگزيده است .
و ايـن آيـات مـوافـق با دلايلى عقلى هستند مبنى بر اينكه : آنكه آگاهتر است در حيازت مقام امـامت بر ديگران كه در علم با او مساوى نيستند تقدّم و برترى دارد و دلالت آشكار دارند بـر ايـنـكـه مـقـدّم داشـتـن امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) در مـورد جـانـشـيـنـى از رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامت اُمّت بر همه مسلمين واجب است ، چرا كه او در علم و شناخت ، بر ديگران برترى و تقدّم دارد، ولى ديگران به پايه او نمى رسند.
دعاى پيامبر (ص ) در شاءن على (ع )
يـكـى از حـوادثـى كـه در رابـطـه بـا عـلى (عـليـه السـلام ) در زمـان زنـدگـى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رخ داد، وقتى بود كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) عـلى (عـليـه السلام ) را براى داورى بين مسلمين يمن برگزيد. و او را به سـوى يـمـن فـرسـتاد تا احكام دين و حلال و حرام را به آنان بياموزد و بر اساس احكام و دسـتـورات قـرآن بـه آنـان حـكـومـت و داورى نـمـايـد، عـلى (عـليـه السـلام ) بـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد:
((اى رسـول خـدا! مـرا بـه داورى و قـضـاوت بين مردم يَمَن گماشتى ، با اينكه من جوانى هستم كه آگاهى به همه داوريها ندارم )).
پـيـامـبـر فـرمـود:((نزديك من بيا))، على (عليه السلام ) نزديك رفت ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست خود را بر سينه او نهاد و گفت :((اَللّهُمَّ اهْدِ قَلْبَهُ وَثَبِّتْ لِسانَهُ؛ خدايا! دل على را رهنمايى كن و زبانش را استوار بدار)).
على (عليه السلام ) مى گويد:((بعد از اين جريان (و دعا) هرگز در قضاوت بين دو نفر، شك نكردم و دو دل نشدم ))، اكنون در اينجا به ده نمونه از داوريهاى على (عليه السلام ) توجّه كنيد.
ده نمونه از قضاوتهاى على (ع )
1 ـ حلّ مشكل با قرعه
وقـتـى عـلى (عـليه السلام ) به يمن رفت و در آنجا استقرار يافت و به حكومت و داورى از جـانـب رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) پـرداخـت ، دو مرد براى داورى نزد آن حـضـرت آمـدند، آنان با شركت هم كنيزكى را خريده بودند و به طور مساوى هركدام مالك نيمى از او بودند، آنان بر اثر جهل به احكام ، هردو در ((طُهر واحد)) (فاصله بين دو خون حـيـض ) بـا او آمـيـزش كـردنـد، بـه خـيـال ايـنـكـه ايـن كـار جـايز است و اين ناآگاهى به مسايل از آن جهت بود كه آنان تازه مسلمان بودند و اطّلاعاتشان به احكام دين ، اندك بود.
آن كـنيز، حامله شد و سپس پسرى از او متولّد شد و آن دو نفر در مورد آن پسر نزاع كردند و هريك از آنان مى گفت من پدر او هستم و او پسر من است ، به حضور على ( عليه السلام ) آمده و از آن حضرت خواستند تا داورى كند.
عـلى (عليه السلام ) آن پسر را بين آن دو نفر قرعه زد، قرعه به نام يكى از آنان افتاد و عـلى ( عـليـه السلام ) آن پسر را به او واگذار كرد و او را الزام كرد كه نصف قيمت آن پسربچه را اگر برده است به شريك خود بپردازد و فرمود:
((اگر مى دانستم شما از روى آگاهى دست به اين كار زديد (و آميزش ‍ حرام را انجام داديد) در مجازات شما، سختگيرى بيشتر مى نمودم )).
خبر اين داستان به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) صحّت داورى على (عليه السلام ) را امضا كرد و همين داورى را در اسلام مقرّر كرد و سپس ‍ فرمود:
((اَلْحـَمـْدُ للّهِِ الَّذى جـَعـَلَ مـِنـّا اَهـْلَ الْبـَيـْتِ مـَنْ يـَقْضِى عَلى سُنَنِ داوُدَ (عليه السلام ) وَسَبِيلِهِ فِى الْقَضاءِ)).
((حـمـد و سـپـاس خداوندى را كه در ميان ما خاندان نبوّت ، كسى را قرار داد كه طبق سنّت و روش حضرت داوود (عليه السلام ) قضاوت مى كند)).
يـعـنـى قـضـاوت او بـر اسـاس الهـام الهـى اسـت كه همسان وحى است و داورى على ( عليه السلام ) همانند آن است كه دستور صريح از طرف خدا آمده باشد.
2 ـ داورى در مورد گاوى كه الاغى را كشت
در روايات آمده : دو نفر مرد به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند، يـكـى از آنان گفت : اى رسول خدا! گاو اين شخص ، الاغ مرا كشته است در اين باره بين ما قضاوت كن .
رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) فرمود:((نزد ابوبكر برويد تا او قضاوت كـنـد)). آنـان نـزد ابـوبـكـر رفـتـند و جريان خود را به او گفتند. ابوبكر گفت چرا نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نرفته ايد و نزد من آمده ايد؟.
گفتند: به حضور آن حضرت رفتيم او ما را به نزد شما فرستاد.
ابوبكر گفت : حيوانى ، حيوانى را كشته است چيزى بر گردن صاحب حيوان كشنده نيست !!
آنان به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند و قضاوت ابوبكر را به عرض آن حضرت رساندند.
پـيـامـبـر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((نزد عمر بن خطاب برويد تا او در اين باره قضاوت كند)).
آنـان نـزد عـمـر رفـتـه و جـريـان را گـفـتـنـد، او گـفـت : چـرا نـزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نرفته ايد و به اينجا آمده ايد؟
گـفـتـنـد: بـه حـضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفتيم ، او ما را نزد شما فرستاد.
عمر گفت : چرا پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شما را نزد ابوبكر نفرستاد؟.
گفتند: نزد او نيز فرستاد.
عمر گفت : او چه گفت ؟.
گفتند: ابوبكر گفت : حيوانى ، حيوان ديگر را كشته است و چيزى بر گردن صاحب حيوان كشنده نيست .
عمر گفت : به نظر من نيز همين است كه ابوبكر گفته !!
آنان به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند و همه جريان را به عرض آن حضرت رساندند.
پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) به آنان فرمود:((به حضور علىّ بن ابيطالب (عليه السلام ) برويد تا او در اين مورد قضاوت كند)).
آنان به حضور على (عليه السلام ) رفته و جريان را گفتند.
عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود:((اگـر گـاو بـه اصطبل و جايگاه الاغ رفته و الاغ را كشته است ، صاحب گاو بايد قيمت الاغ را به صاحبش بـدهـد و اگـر الاغ بـه اصـطـبـل و جايگاه گاو رفته و گاو او را كشته است ، بر گردن صاحب گاو چيزى نيست )).
آن دو مـرد بـه حـضـور رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند و چگونگى قضاوت على (عليه السلام ) را به عرض ‍ رساندند.
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((لَقَدْ قَضى عَلىُ بْنِ اَبِيطالِبٍ بَيْنَكُما بِقَضاءِ اللّهِ عَزَّاسمُهُ)).
((على بن ابيطالب مطابق حكم خداوند متعّال بين شما قضاوت نموده است )).
سـپـس فرمود:((حمد و سپاس خداوندى را كه در ميان ما خاندان نبوّت ، مردى را قرار داد كه طبق سنّت حضرت داوود (عليه السلام ) در قضاوت داورى مى كند)).
3و4 ـ دونمونه از داوريهاى على (ع )در عصرخلافت ابوبكر
الف : عدم اجراى حدّ در مورد شرابخوار جاهل
از طـريـق روايـات سـنـّى و شـيـعه نقل شده : مردى را كه شراب خورده بود، نزد ابوبكر آوردنـد، او تـصـمـيـم گـرفت تا حد شرابخوارى (هشتاد تازيانه ) را بر او جارى سازد. شرابخوار گفت : من به حرام بودن شراب تاكنون آگاه نبودم .
ابوبكر دست نگهداشت و نمى دانست كه چه كند؟ شخصى از حاضران اشاره كرد كه در اين بـاره از عـلى (عـليـه السـلام ) سـؤ ال شـود. ابـوبكر شخصى را به حضور على (عليه السلام ) فرستاد كه جواب اين سؤ ال را بگيرد.
امـيـرمـؤ مـنان على (عليه السلام ) فرمود:((دو مرد مورد اطمينان از مسلمين را دستور بده به مـيـان مـجـالس مـهـاجـر و انـصـار بـرود و آن شـرابـخوار را نيز با خود ببرند و مسلمين را سوگند بدهند كه آيا شخصى آيه حرمت شرابخوار را و يا سخن پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در مورد حرام بودن شراب را بر اين شخص خوانده اند و خبر داده اند يا نه ؟ اگـر دو مـرد از مـسـلمين گواهى دادند كه آيه تحريم شراب را براى او خوانده اند و يا سـخـن پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در مورد تحريم شراب را به گوش او رسانده اند، حدّ را بر او جارى ساز وگرنه او را توبه بده و سپس آزادش كن )).
ابـوبـكـر هـمين كار را انجام داد، هيچ كس از مهاجر و انصار گواهى نداد كه آيه قرآن و يا سـخـن پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) پيرامون حرمت شراب را براى او خوانده باشد، ابوبكر او را توبه داد و سپس ‍ آزادش نمود و به اين ترتيب قضاوت على (عليه السلام ) را پذيرفت .
ب : سؤ ال از معناى كلمه اى در قرآن
از ابوبكر سؤ ال شد معناى اين آيه چيست كه خداوند در قرآن مى فرمايد:((وَفاكِهَةً وَاَبّاً)) (76) ابـوبكر معناى ((اَبّْ)) را ندانست و گفت كدام آسمان بر من سايه افكند؟ و يا كدام زمين مرا به پشت گيرد، يا چه كنم در مورد كتاب خدا كه چيزى را ندانسته بگويم ، اما ((فاكهة )) كه معناى آن را مى دانيم (يعنى ميوه ) اما معناى ((اَبّْ)) را خدا داناتر است .
سـخـن ابـوبـكـر بـه سـمع على (عليه السلام ) رسيد فرمود:((عجبا! آيا او نمى داند كه ((اَبّ)) يـعنى علوفه و چراگاه ؟! و قول خداوند كه مى فرمايد:((وَفاكِهَةً وَاَبّاً )) بيانگر شمردن نعمتهاى الهى بر بندگانش ‍ است ، نعمتهايى از غذا كه براى آنان و حيواناتشان آفـريـده اسـت كه به وسيله آن ، جان خود را زنده نگه مى دارند و بدن خود را نيرومند مى سـازنـد)). (فـاكـهـة يـعـنـى : مـيـوه هـا بـراى انسانها، اَبّ يعنى : علوفه و چراگاه براى حيوانات ).
5 و 6 ـ نمونه هاى ديگر در عصر خلافت عمر
نـظـيـر ايـن جـريـانـات در زمـان خـلافـت عمر نيز رخ داده است در اينجا به ذكر چند نمونه بسنده مى شود:
نجات زن ديوانه
در روايـات آمـده اسـت كـه : در زمـان خـلافت ((عمر بن خطاب )) مردى با زن ديوانه اى زنا كـرد، گواهان عادل بر اين مطلب گواهى دادند، عمر دستور داد تا به آن زن ، حدّ بزنند، ماءمورين ، آن زن را مى بردند تا حدّ (صد تازيانه ) را بر او جارى كنند.
على (عليه السلام ) در مسير، او را ديد و فرمود:((زن ديوانه از فلان قبيله چه كرده بود كه او را مى بردند؟))
شـخـصـى بـه على (عليه السلام ) گفت :((مردى با اين زن زنا كرده و فرار نموده است و گواهان عادل گواهى بر اين كار داده اند، عمر دستور جارى ساختن حدّ (تازيانه ) بر اين زن داده است )).
عـلى (عليه السلام ) فرمود:((اين زن را به نزد عمر رد كنيد و به عمر بگوييد: آيا نمى دانـى كـه ايـن زن ديـوانـه از فـلان طـايـفه است و پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((رُفـِعَ الْقـَلَمُ عـَنِ الْمـَجـْنـُونِ حَتّى يُفِيقُ؛ قلم تكليف از ديوانه برداشته شده تا خوب شود)).
ايـن زن عـقـل خـود را از دسـت داده اسـت ، پس مجازات ندارد. آن زن را نزد عمر برگرداندند وگـفـتـار عـلى (عـليـه السـلام ) را بـه عـمـر رساندند عمر گفت :((خدا در كار على (عليه السلام ) گشايش دهد، نزديك بود با جارى ساختن حد بر اين زن ، هلاك گردم ))، سپس زن را آزاد كرد و گفت :
((لَوْلا عَلِىُّ لَهَلَكَ عُمَرُ؛ اگر على (عليه السلام ) نبود، عمر هلاك مى شد)).
نجات زن حامله :
زن حـامـله اى را نـزد عـمـر بـن خـطـاب آوردنـد كـه زنـا كرده بود، عمر دستور داد تا او را سنگسار كنند، على (عليه السلام ) فرمود: فرضا تو بر اين زن ـ بخاطر گناهش تسلّط داشـتـه بـاشـى ، ولى چه تسلّطى بر كودك او در رحمش دارى ؟ با اينكه خداوند در قرآن مـى فـرمـايـد: ((وَلا تـَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرى ...)) (77) ((هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد)).
عـمـر گـفت :((لا عِشْتُ لِمُعْضَلَةٍ لايَكُونُ لَها اَبُوالْحَسَنِ؛ در هيچ كار دشوارى زنده نباشم كه ابوالحسن (عليه السلام ) در آنجا نباشد)).
سپس عمر گفت :((با اين زن چگونه رفتار كنم ؟)).
عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود:((او را نـگـهـدار كه بچه اش متولّد شود و پس ‍ از آن اگر سرپرستى براى بچّه اش يافت ، آنگاه حدّ الهى را بر او جارى كن )).
عمر با دريافت اين دستور، شادمان شد و طبق آن رفتار كرد.
7و8 ـ نمونه هايى ديگرازداورى على (ع )درعصرخلافت عثمان
در عصر خلافت عثمان نيز جرياناتى رخ داد كه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) تنها گره گشاى مشكلات و حوادث بود، به عنوان نمونه :
نجات زنى كه همسر پيرمردى شده بود
در روايـات سـنـّى و شـيـعه آمده است كه : پيرمردى با زنى ازدواج كرد و آن زن حامله شد، ولى پـيـرمـرد گـمـان مـى كـرد كه كارى صورت نداده و از اين رو آن بچه در رحم زن را انكار مى نمود و مى گفت از من نيست ، داورى اين جريان نزد عثمان برده شد و او حيران مانده بـود كه چگونه قضاوت كند، به زن گفت :آيا اين پيرمرد، مهر دوشيزگى تو را از بين برده است ؟))
زن گفت :((نه )).
عـثـمـان (پـيـش خـود چنين نتيجه گرفت كه پس زن زنا كرده ؛ زيرا پيرمرد كارى صورت نـداده پـس دست بيگانه اى در كار است ) دستور داد كه آن زن را حد بزنند (صد تازيانه به جرم زنا به او بزنند).
امـيـرمـؤ مـنـان على (عليه السلام ) به عثمان گفت :((در آلت تناسلى زن دو راه وجود دارد، يـكـى راه خون حيض و ديگرى راه ادرار، شايد اين پيرمرد هنگام آميزش ، نطفه خود را روى راه حيض ريخته و آن زن از او حامله شده است ، در اين باره از پيرمرد بپرسيد)).
از او سـؤ ال شـد، او گـفـت :((مـن نـطـفـه خود را بر جلو آلت تناسلى او ريختم ، ولى مهر دوشيزگى او را برنداشتم )).
امـيـرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((بچه در رحم از او و فرزند اوست و راءى من اين است كه اين پيرمرد به خاطر انكار فرزندش ، عقوبت (مجازات ) شود)).
عثمان طبق دستور على (عليه السلام ) رفتار كرد.
حلّ مساءله پيچيده
در روايـت آمـده مردى كنيزى داشت (مثلاً نام مرد زيد بود و نام كنيز هند) با هند آميزش كرد و پـس از مدّتى پسرى از او متولّد شد (مثلاً به نام خالد) سپس زيد از هند كناره گرفت و او را هـمـسـر غلامش (مثلا به نام سعيد) نمود، بعدا زيد از دنيا رفت . هند به خاطر فرزندش (خالد) كه از زيد داشت آزاد شد (زيرا هند از طريق ارث ، ملك پسرش شد و آزاد گرديد) از طرفى سعيد كه غلام زيد و شوهر آن زن بود، از طريق ارث به همان پسر (خالد) رسيد و بـعـد خـالد نـيـز مـُرد و آن غـلام (سـعـيد) از طريق ارث ، به زن رسيد و در نتيجه هند مالك شـوهرش سعيد شد و سعيد برده او گرديد (بنابراين ، سعيد نمى توانست با هند آميزش كـنـد و بـيـنـشان نزاع شد، سعيد به هند مى گفت تو زن من هستى و هند به سعيد مى گفت : تو برده و غلام من هستى ). براى رفع اختلاف نزد عثمان آمدند، در حالى كه سعيد مى گفت ((او (هند) زن من است و او را رها نمى كنم )).
عـثـمان گفت : اين حادثه يك مساءله پيچيده اى است ، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) كه در آنـجـا حضورداشت فرمود:((از اين زن بپرسيد كه آيا پس از آنكه از طريق ارث ، مالك مرد (سعيد) شد آيا آن مرد با او آميزش كرده است ؟)).
هند گفت :((نه )).
امـيـرمـؤ مـنـان على (عليه السلام ) فرمود: اگر مى دانستم آن مرد آميزش ‍ را (بعد از ارث ) انجام داده است او را مجازات مى كردم و به هند فرمود:((برو كه سعيد برده تو است و هيچ گـونـه تسلّطى بر تو ندارد، اگر خواستى او را به غلامى بگير و اگر خواستى او را آزاد كن و يا بفروش ؛ زيرا او در ملك تو است )).
عثمان داورى على (عليه السلام ) را پذيرفت و طبق آن رفتار كرد.
و رويدادهاى بسيار ديگرى از اين قبيل ، در عصر عثمان رخ داد كه ذكر همين نمونه ها در اين كتاب ـ كه بنايش بر اختصار است ـ كافى است .
9و10 ـ نمونه هايى ازداوريهاى على (ع )در عصر خلافت خود
از جمله حوادثى كه پس از عثمان و پس از بيعت مردم با آن حضرت رخ داد و مورد داوريهاى عجيب على (عليه السلام ) واقع شد، نمونه هاى زير است :
قضاوت درباره دو نفر به هم چسبيده
تـاريـخ نـويسان آورده اند، زنى در خانه شوهرش فرزندى زاييد كه (از كمر به پايين يـك نـفـر بـود) و از كـمـر بـه بالا دو بدن و دو سر داشت ، خانواده اش در مورد او ترديد داشـتند كه آيا يك نفر است يا دو نفر، به حضور على (عليه السلام ) آمده و از اين جريان سؤ ال كردند تا احكام او (مانند ارث و...) را بدانند.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((وقتى كه او خوابيد او را امتحان كنيد به اين نحو كه يكى از بدنها و يكى از سرها را بيدار كنيد، اگر هردو در يك زمان بيدار شدند، آن دو يك انسان است و اگر يكى از آنان بيدار شد و ديگرى در خواب بود، بدانيد كه دو شخص هستند و حقشان از ارث به اندازه دو نفر است )).
حلّ يك مساءله رياضى
((عبدالرّحمن بن حجّاج )) مى گويد: از ابن ابى ليلى شنيدم كه مى گفت : اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در حادثه اى قضاوت عجيبى كرد كه بى سابقه است و آن اينكه :
دو نـفـر مـرد در مـسـافرت ، با هم رفيق شدند، هنگام غذا در محلى نشستند تا غذا بخورند، يـكـى از آنـان پـنـج گـرده نان از سفره خود بيرون آورد و ديگرى سه گرده نان ، در آن هـنگام مردى از آنجا عبور مى كرد او را دعوت به خوردن غذا كردند، او نيز كنار سفره آنان نـشـسـت و از آن غذا خوردند، مرد رهگذر پس از خوردن غذا و هنگام خداحافظى ، هشت درهم به آنـان داد و گـفـت : ايـن هشت درهم را به جاى آنچه خوردم به شما دادم و از آنجا رفت ، آن دو نـفـر در تـقـسـيـم پـول نـزاع كـردنـد، صـاحـب سـه نـان مـى گـفـت : نـصـف هـشـت درهـم مـال مـن اسـت و نـصـف آن مـال تـو. ولى صـاحـب پـنـج نـان مـى گـفـت : پـنـج درهـم آن مال من است و سه درهم آن مال تو است . آنان نزاع و كشمكش خود را نزد على (عليه السلام ) آوردنـد و داورى را بـه او واگـذار نمودند. على (عليه السلام ) به آنان فرمود:((نزاع و كشمكش در اينگونه امور، از فرومايگى و پستى است ، صلح و سازش بهتر است ، برويد سازش ‍ كنيد)).
صـاحـب سـه نـان گـفـت :((من راضى نمى شوم مگر به آنچه حقيقت است و شما در اين باره قضاوت به حق كنيد)).

next page

back page