next page

back page

چندان نگذشت كه دشمنان پشت به جنگ كرده و فرار را برقرار ترجيح دادند و سپاه اسلام ، اسيران جنگى را دست بسته به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آوردند و هـنـگـامـى كـه امـيرمؤ منان على (عليه السلام ) ابوجَرْول را كشت و لشكر دشمن با كشته شـدن ابـوجَرْوَل (غول دلاورشان )، تارو مار شد، مسلمين ، با پيشتازى حضرت على (عليه السـلام ) بـا شـمـشـيـر، دشـمـنان را سركوب كردند تا آنجا كه على (عليه السلام ) به تـنـهـايـى چـهـل نـفـر از دشـمن را كشت و در همين جريان بود كه دشمن شكست سختى خورد و بسيارى از آنان اسير شدند.
* * *
ابـوسـفـيـان (صـخـر بـن حـرب بـن اُمـَيـّه كـه در فـتـح مـكه به اسلام گرويده بود و از سربازان اسلام در جنگ حُنَين به شمار مى آمد) جزءِ فراريان مسلمان بود، پسرش معاويه مـى گـويـد:((پـدرم را همراه بنى اُميّه از مردم مكّه ديدم كه پا به فرار گذارده است ، بر سـرش فـريـاد زدم كـه اى پسر حرب ! سوگند به خدا با پسر عمويت (پيامبر) در ميدان نـمـانـدى و در راه دينت با دشمن نجنگيدى و اين عربهاى بيابانى را از حريم خود و خانه ات دور نساختى )).
گفت : تو كيستى ؟
گفتم : معاويه هستم .
گفت : پسر هنـد.
گفتم : آرى .
گفت : پدر و مادرم به فدايت ! آنگاه ايستاد و گروهى از مردم مكّه به دور او اجتماع كردند و من نيز به آنان پيوستم و به دشمن حمله كرديم و آنان را تارومار نموديم و رزمندگان اسـلام هـمـواره مـشـركـان را مـى كـشـتـنـد و از آنـان اسـيـر مـى گـرفتند تا روز بالا آمده و رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمـان داد كـه تـوقـّف كنند (و از جنگ دست بكشند).
خشم رسول خدا (ص ) در مورد كشتن اسير
پـيـامـبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اعلام كرد كه مسلمين حق ندارند اسيرى از دشمن را بـكـشـنـد، قـبـيـله هـذيـل ، در جـريـان فـتـح مكّه شخصى به نام ((ابن اكوع )) را به عنوان جـاسـوسـى نـزد پـيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرستاده بودند تا به آنچه در اطـراف پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آگـاه مـى شـود، بـه قـبـيـله هـذيـل گزارش دهد، او همين ماءموريت را انجام مى داد و اخبار سرّى ارتش اسلام را به دشمن مى رساند.
هـمـيـن جـاسـوس (ابـن اكوع ) در جنگ حُنَين كه جزءِ سپاه دشمن بود به اسارت سپاه اسلام درآمد، عمر بن خطّاب او را ديد، نزد مردى از انصار آمد و گفت :((اين دشمن خدا كه بر ضدّ ما جاسوسى مى كرد، اكنون اسير شده است ، او را بكش )).
مـرد انـصارى ، گردن آن اسير را زد و او را كشت . اين خبر به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ناراحت شد و فرمود:
((اَلَمْ آمُرُكُمْ اَلاّ تَقْتُلُوا اَسِيراً؛ آيا به شما دستور ندادم كه اسير را نكشيد؟)).
بـعـد از او اسـيـر ديـگـرى بـه نـام ((جـمـيـل بـن مـعـمـّر بـن زُهـيـر)) را كـشـتـنـد، رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين پيش آمد خشمگين شد و براى انصار پيام فـرسـتـاد كـه چـرا اسـيـر را مـى كـشـيـد؟ با اينكه فرستاده من نزد شما آمد كه اسيران را نكشيد)).
گفتند:((ما به دستور عمر بن خطّاب او را كشتيم ))، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از روى اعتراض از آنان روى گرداند تا اينكه عمير بن وهب با پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن گفت و از آن حضرت خواست تا آنان را ببخشد.
اعتراض در تقسيم غنايم جنگى
(در اين جنگ ، غنايم بسيار و بى شمار به دست مسلمين افتاد كه در هيچ جنگى آن همه غنايم به دست مسلمين نيفتاده است ). (63)
هـنـگام تقسيم غنايم توسّط رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مردى بلند قامت قد خـمـيـده اى كه اثر سجده در پيشانيش بود، سلام عمومى كرد، بى آنكه به شخص پيامبر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) سـلام كـند و (از روى اعتراض به پيامبر) گفت :((امروز ديدم كه با غنايم جنگى چه كردى ؟)).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((چگونه ديدى ؟)).
گفت :((نديدم كه در تقسيم غنايم ، رعايت عدالت كنى )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خشمگين شد و به او فرمود:
((وَيْلَكَ! اِذا لَمْ يَكُنِ الْعَدْل عِنْدِى فَعِنْدَ مَنْ يَكُونُ)).
((واى بر تو! وقتى كه عدالت نزد من نباشد، پس نزد چه كسى خواهد بود؟)).
مـسـلمـانـان به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند:((آيا اين شخص را نكشيم ؟)) پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((او را واگذاريد كه به زودى داراى پـيـروانـى مـى شـود كه از دين بيرون روند همانگونه كه تير از كمان بيرون مى جهد و خـداونـد پـس از مـن آنـان را بـه دسـت مـحـبـوبـتـريـن انـسـانـهـا بـه قـتل مى رساند، پس اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در جنگ نهروان آنان را كشت كه شخص مذكور يكى از كشته شدگان بود)). (64)
پـس از ذكـر فـرازهـايـى از جنگ حُنين ، اينك موقعيّت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را در آيـنـه ايـن جـنـگ بـنـگـر و بـه رويـدادهايى كه در اين جنگ بروز كرد، خوب بينديش ، به روشـنى درمى يابى كه على (عليه السلام ) كانون همه افتخارات و سردار همه امتيازهاى ايـن نـبـرد بـوده اسـت و بـه ويژگيهايى اختصاص يافته كه هيچ كس در آن نقش و سهمى نداشت :
1 ـ او در آن هـنـگـام كـه در ((نـبـرد حـُنـيـن )) هـمـه مـسـلمـيـن گـريـخـتـنـد، بـا رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميدان ماند و ثابت قدمى چند نفر ديگر نيز به خاطر استوارى او بود و ما از مجموع ، چنين به دست مى آوريم كه على (عليه السلام ) از نـظـر شـجـاعـت ، پـايـدارى ، اسـتـقـامـت و دلاورى ، جـلوتـر از عـبـاس (عـمـويـش ) و فضل پسر عباس و ابوسفيان بن حارث و ساير ثابت قدمان بود؛ زيرا داستانهاى شجاعت و ايـثـار و جـانـبازى او بيانگر آن است كه هيچ كس را ياراى همسانى با او نبود و استقرار عـلى (عـليـه السـلام ) در جـايـگـاه قـهـرمـانـان و كـشـتـه شـدن قـهـرمـانـهـاى بـى بـديـل بـه دسـت او، مـشـهـور اسـت كـه هـيـچ كـدام از اسـتـوار مـانـدگـان بـا رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) داراى اين امتيازات نبودند و هيچيك از كشته هاى دشمن به آنان نسبت داده نشد، به اين ترتيب به دست مى آوريم كه پابرجا ماندن آن چند تـن مـسـلمـان نـيـز بـه خـاطـر ثـابت قدمى او بود و اگر وجود على (عليه السلام ) نبود، فـاجـعـه جـبـران نـاپـذيـرى مـتـوجـه اسـلام مـى شـد مـانـدن آن حـضـرت و اسـتـقـامـت او با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) باعث بازگشت مسلمين به سوى جنگ و درگيرى شديد آنان با دشمن شد.
2 ـ از سـوى ديـگـر كـشـتـه شـدن ((ابـوجـَرْوَلْ)) پـيـشتاز دلاور دشمن به دست على (عليه السـلام ) مـوجـب سـرافـكـنـدگـى و شـكـسـت سـپـاه دشـمـن گـرديـد و بـه دنـبـال آن پـيـروزى مـسـلمـيـن انـجـام شـد و كـشـتـه شـدن چهل نفر از مشركين به دست تواناى على (عليه السلام ) باعث سستى و از هم پاشيدگى و تارومار شدن سپاه دشمن و پيروزى مسلمين بر آنان گرديد.
اما آن كسى كه بعد از رحلت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در جريان خلافت و جانشينى ، خود را جلو انداخت او را در اين جنگ حُنَين مى بينيم كه به زيادى جمعيّت مسلمين ، چـشـم زد و هـمـيـن مـوجـب شـكـسـت مـسـلمـيـن (در آغـاز جـنـگ ) گـرديـد و يـا يـكـى از عـوامـل شـكـسـت بـود. و رفـيـق او در كـشـتـن اسـيـران جـنـگـى ، دسـت داشـت بـا ايـنـكـه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از كشتن اسيران نهى كرده بود و با اينكه گناه ايـن قـتـل بـه قـدرى بـزرگ بـود كـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را سخت خشمگين كرد و موجب افسوس آن حضرت گرديد و گناه آن را زشت و بزرگ شمرد.
3 ـ در رابـطـه بـا آن كـسـى كـه اعـتـراض كـرد (و گـفـت در تـقـسـيـم بـيـت المـال رعـايـت عدالت نكردى ) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) حكم بر او را نشانه حـقانيت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در كردارش قرار داد و جنگهاى على (عليه السلام ) را كه بعدا اتفاق مى افتاد، بر اساس ‍ صحيح اسلامى معرّفى كرده و وجوب اطاعت از على (عـليه السلام ) را اعلام نمود و مردم را از خطر مخالفت با آن حضرت هشدار داد و به مردم گوشزد كرد كه حقيقت نزد على (عليه السلام ) است و وجود او با حق تواءم است و گواهى داد كه آن حضرت ، بهترين انسانهاى بعد از خود مى باشد.
و ايـن شـيوه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در رابطه با على (عليه السلام ) با رفـتـار غاصبين خلافت با آن حضرت سازگار نيست و مباينت دارد و بيانگر سقوط آنان از كـمـال بـه نـقص است كه نتيجه اش ‍ هلاكت و نزديك به هلاكت است ، تا چه رسد به اينكه رفتار آنان (مخالفين على (عليه السلام ) ) در اين جنگ بر كردار مردان خالص ، برترى داشته باشد و يا نزديك آن باشد.
بـنـابراين ، نتيجه مى گيريم كه : آنان (غاصبان خلافت ) به خاطر كوتاهيهايى كه در رونـد اسـلام داشـتـنـد از صف مخلصين جدا هستند و نمى توانند شريك امتيازات مردان مخلص باشند.
سيماى على (ع ) در آينه جنگ طائف
[((طائف )) سرزمين حاصلخيزى است كه در دوازده فرسخى جنوب شرقى مكّه قرار گرفته اسـت ، فـراريـان دشـمن در جنگ حُنين براى رهايى از ضربات خرد كننده سپاه اسلام ، به سوى طائف گريختند. و داخل قلعه محكم طائف شده و آن را سنگر خود نموده و در كمين مسلمين قرار گرفتند.]
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سوى طائف حركت كرد و چند روز (همراه سپاه اسلام ) قلعه هاى طائف را در محاصره خود درآوردند.
در ايـن ايـّام ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ، على (عليه السلام ) را با جمعى از سـواران ، بـه سـوى بـخـشـى از طـائف فـرسـتـاد و دسـتـور داد كـه آنـچـه بـيـابـنـد پـامـال كـنـند و به هربت دست يافتند آن را بشكنند. امير مؤ منان على (عليه السلام ) همراه جـمـعـى ، روانه آن بخش طائف شدند، در مسير به جمعيت زيادى از سواران قبيله ((خَثْعَم )) بـرخـورد كـردنـد. مـردى از آنـان به نام ((شهاب )) در تاريكى آخر شب ، از لشكر دشمن بيرون آمد و به ميدان تاخت و مبارز طلبيد.
اميرمؤ منان (عليه السلام ) به سوى او رفت در حالى كه چنين رَجَز مى خواند:
اِنَّ عَلى كُلِّ رَئِيسٍ حَقّاً
اَنْ يَرْوِى الصَّعْدَةَ اَوْ تُدِقّاً
((بـه راسـتـى كـه بـر عهده هر رئيسى ، حقّى است كه نيزه اش را (از خون دشمن ) سيراب كند، يا نيزه هاى دشمن كوبيده گردد)).
سـپـس بـه ((شـهـاب )) حـمله كرد و با يك ضربت اور ا كشت و بعد از آن ، با گروه همراه حـركـت كـرده و بـتـهـا را شـكـسـتـنـد و بـعـد بـه خـدمـت رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـازگـشـتـنـد كـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آن وقت سرگرم محاصره طائف بود.
پـيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) وقتى كه على (عليه السلام ) را ديد، تكبير فتح گـفـت و دسـت عـلى را گـرفـت و بـه كـنـارى كـشـيـد و مـدّتى طولانى با همديگر به طور خصوصى صحبت كردند.
روايـت شـده : عـمـر بـن خـطـّاب وقـتى كه اين منظره را ديد، به حضور پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آمـد و گـفـت :((آيـا بـا عـلى رازگـويـى مـى كـنـى و بـا او بـه طـور خصوصى همصحبت مى شوى نه با ما؟!)).
پـيامبر فرمود:((يا عُمَرُ! ما اَنَا اِنْتَجَيْتُهُ وَلكِنَّ اللّهَ اِنْتَجاهُ؛ اى عمر! من با او آهسته سخن نـمـى گـويـم ، بـلكـه خـداوند با او آهسته سخن مى گويد (يعنى رازگويى من با على ( عليه السلام ) به فرمان خداست ))).
سـپـس نـافـع بـن غـيلان (يكى از دلاوران دشمن ) همراه گروهى از قبيله ثقيف از قلعه طائف بيرون آمدند، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در دامنه ((وج )) (روستايى نزديك طائف ) با آنـان بـرخورد كرد، نافع را كشت و با كشته شدن او، مشركين همراه او گريختند و با اين پيشامد، ترس و وحشت سختى بر دل دشمنان افكنده شد، به طورى كه جمعى از مشركين از قـلعـه طائف بيرون آمده و به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و قـبـول اسلام كردند (و به دنبال آن ، قلعه طائف به دست مسلمين فتح گرديد)و طائف بيش ازده روز در محاصره پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همراهان بود.
چـنـانـكـه ملاحظه مى كنيد در اين جنگ نيز، خداوند على (عليه السلام ) را به ويژگيهايى اخـتـصـاص داد كـه هيچ كس داراى آن نبود و پيروزى به دست آن حضرت انجام گرفت و در جـريان رازگويى ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رازگويى با على را به خدا نسبت داد و اين خود بيانگر اوج عظمت مقام او در پيشگاه ذات اقدس حق است كه او را از همگان جـدا مـى كـنـد و از سـوى ديـگر، از دشمن او، سخنى سرزد كه پرده از درون (پركينه ) او بـرداشـت و سـفـره دل او را آشـكـار سـاخـت و ايـن جـريان مايه عبرت و پند براى صاحبان انديشه است .
سيماى على (ع ) در جنگ تبوك
[سـال نـهـم هجرت ، ماه رجب بود كه به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خبر رسيد ارتـش روم مـركـب از چـهـل هـزار سـواره نـظـام بـا سـاز و بـرگ كـامـل رزمـى در نـوار مـرزى ((تـبـوك )) (سـوريـه كـنـونـى ) مـسـتـقـر شـده انـد و ايـن نقل و انتقالات ، حكايت از خطر حمله و تجاوز مى كند.
پـيـامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بى درنگ به تدارك سرباز و جمع آورى اسلحه پـرداخـت و خطبه هاى آتشين خواند و دستورهايى داد و خودش همراه سى هزار نفر به سوى سرزمين تبوك حركت كردند، با توجّه به اينكه فاصله تبوك با مدينه 610 كيلومتر است ، سپاه روم ناگهان خود را در برابر قدرت عظيم اسلام ديد، و از مرزها عقب نشينى نمود و وانـمود كرد كه قصد تجاوز ندارد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پس از مشورت با ياران و پس از ده يا بيست روز اقامت ، براى تجديد قوا به مدينه بازگشت .]
در آغاز جنگ تبوك ، خداوند به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) وحى كرد كه خودش بـه سـوى تـبـوك حـركـت كـنـد و مـردم را براى حركت به سوى تبوك برانگيزد و به او آگـاهـى داد كـه نـيـازى بـه جنگ نيست و آن حضرت گرفتار جنگ نخواهد شد و امور، بدون شـمـشـيـر رو بـه راه خـواهـد شـد وقتى كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم خـروج از مـدينه گرفت ، اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) را جانشين خود در مدينه كرد تا از افـراد خانواده و فرزندان و مهاجران سرپرستى كند و خطاب به على (عليه السلام ) فرمود:
((يا عَلِىُّ! اِنَّ الْمَدِينَةَ لا تَصْلُحُ اِلاّبِى اَوْبِكَ؛ اى على ! شهر مدينه سامان نيابد، جز به وجود من يا به وجود تو)).
بـه ايـن تـرتـيـب ، آن حـضـرت را با كمال صراحت و آشكارا جانشين خود ساخت و امامت على (عليه السلام ) را به روشنى تصريح نمود.
و در ايـن مـورد، روايـات بـسـيـار رسيده مبنى بر اينكه منافقان وقتى كه از جانشينى على (عـليه السلام ) با خبر شدند به مقام شامخ او حسد بردند و اين موضوع بر آنان گران و سـنـگـيـن بـود كـه عـلى (عـليـه السلام ) داراى چنين مقامى شود و دريافتند كه با خروج پـيـامـبـر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) از مدينه نگهدارى مى كند و دشـمـنـان نـمـى تـوانند دست طمع بر مدينه بيفكنند (با توجّه به اينكه تقريبا مدينه از مـسـلمـيـن خـالى شـده بـود و حـتـّى شـخـص پـيـامـبـر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفته بـودواحـتـمـال خـطـر هجوم دشمنان ساكن حجاز، به مدينه مركز اسلام وجود داشت ). منافقين كـوشـش داشتند كه به هر صورتى شده ، على (عليه السلام ) را همراه پيامبر بفرستند، چـرا كـه هـدفـشـان ايـن بـود با دورى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فساد و بى نظمى در مدينه به وجود بياورند و بانبودن مردى كه مردم از او حساب مى برند،بتوانند به هدف شوم خود برسند و حسادت داشتند از اينكه على (عليه السلام ) در مدينه در رفاه و آسـايـش بـسر برد ولى مسلمين دستخوش رنج سفر طولانى و طاقت فرسا گردند، و در ايـن مـورد، راه چـاره اى مى انديشيدند، سرانجام شايع كردند كه اگر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ، على (عليه السلام ) را در مدينه به جاى خود گذارده از روى احترام و دوسـتـى نـيـسـت بـلكـه از روى بـى مهرى و بى اعتنايى به او، او را با خود نبرده است ، اينگونه به آن حضرت تهمت زدند، همانند تهمت قريش به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـه امـورى مانند: مجنون ، ساحر، شاعر و كاهن ، با اينكه خلاف اين تهمتها را در مـورد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دانستند، چنانكه منافقين خلاف آنچه را شـايـع مـى كـردند، در مورد اميرمؤ منان على (عليه السلام ) مى دانستند و دريافته بودند كـه عـلى (عـليـه السـلام ) خـصـوصـى تـريـن افـراد در پـيـشـگـاه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت . و مـحـبـوبـتـريـن و سعادتمندترين و برترين انسانها در محضر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
وقـتـى كـه امـيـرمؤ منان على (عليه السلام ) از شايعه سازى منافقين با خبر شد، تصميم گرفت آنان را تكذيب و رسوا كند و دروغشان را فاش ‍ سازد، از مدينه خارج شد و خود را بـه پـيـامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رساند و به آن حضرت عرض كرد:((منافقين مى پندارند كه تو از روى بى مهرى و خشمى كه بر من داشته اى ، مرا با خود نبرده اى و مرا جانشين خود در مدينه ساخته اى )).
پـيـامـبـر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود:((برادرم ! به جاى خود به مدينه باز گرد؛ چرا كه امور مدينه سامان نيابد جز به وسيله من يا به وسيله تو و تو خليفه و جانشين من در ميان خاندانم و هجرتگاهم و دودمانم هستى )).
((اَما تَرْضى اَنْ تَكُونَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى )).
((آيـا خـشـنـود نـيـسـتـى كـه مـقـام تو نسبت به من همچون مقام هارون نسبت به موسى ( عليه السلام ) باشد جز اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد بود)).
و اين سخن رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيانگر چند مطلب است :
1 ـ تصريح پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به امامت على (عليه السلام ) .
2 ـ انتخاب شخص خاصّ على (عليه السلام ) براى جانشينى ، در ميان همه مردم .
3 ـ تـبـيـين فضيلتى ويژه براى على (عليه السلام ) كه هيچ كس داراى آن نيست و تنها او صاحب اين افتخار است .
4 ـ پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا ايـن سـخن ، تمام آنچه را كه هارون در پيشگاه حضرت موسى ( عليه السلام ) داشت براى على (عليه السلام ) ثابت كرد، جز در آنچه را كه عرف مردم مى دانند مانند برادرى (تنى و پدر و مادرى ) هارون با موسى و جز آنـچـه را كـه شـخص پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) استثنا كرد كه ((مقام نبوّت )) باشد.
و ايـن امـور، حـاكى از امتيازات خاصّ على (عليه السلام ) در ميان مسلمين است كه هيچ كس در اين امتيازات ، همتاى او و يا همسان و نزديك به او نيست .
سيماى على (ع ) در جنگ بنى زُبَيد
((بنى زُبيد)) قبيله اى در سرزمين حجاز بودند كه رئيسشان ((عمرو بن معديكرب )) بود، گـاهـى دسـت بـه شـورش و يـاغـيـگـرى مـى زدنـد و لازم بـود كـه گـوشـمـال شـونـد و سـر جاى خود بنشينند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ، على (عليه السلام ) را همراه جمعى براى سركوبى اين قوم سركش فرستاد.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در وادى ((كسر)) (نواحى يمن ) با آنان برخورد كرد،بنى زُبـيـد به رئيس خود ((عمرو بن معديكرب )) گفتند: چگونه خواهى بود آن هنگام كه بااين جـوان قريشى (على (عليه السلام ) ) ديدار كنى و او از تو باج و خراج بگيرد (يعنى او حـاكـم گـردد و ريـاست تو از بين برود ـ آنان خواستند با اين گفتار، او را بر ضدّ على (عليه السلام ) بشورانند).
عمرو بن معديكرب گفت : اگر با من رو به رو شود به زودى خواهد ديد.
عمرو بن معديكرب ، به ميدان تاخت و مبارز طلبيد. على (عليه السلام ) به ميدان او رفت ، آنـچـنـان فـريـادى كـشـيـد كـه ((عـمـرو)) وحـشت زده شد و پا به فرار گذاشت ، برادر و بـرادرزاده اش كـشـتـه شـدنـد و هـمـسر او به نام ((ريحانه )) دختر سلامه و زنان ديگرى اسـير سپاه اسلام شدند، آنگاه على (عليه السلام ) ((خالد بن سعيد بن عاص )) را جانشين خـود بـر قـبـيـله بـنـى زُبـيـد كـرد تـا زكـات امـوال آنـان را بـگـيـرد و كـسـانـى را كـه قبول اسلام مى كنند، امان بدهد.
(به اين ترتيب ياغيان ، سركوب شدند و تسليم حكومت اسلام گشتند).
توطئه اى كه خنثى شد
امـيـرمؤ منان على (عليه السلام ) در ميان زنان اسير، كنيزكى را (بابت خمس غنايم جنگى ) بـراى خـود بـرگـزيـد. خـالد بـن وليـد (كـه از عـلى (عـليـه السـلام ) دل پرى داشت از اين فرصت سوء استفاده كرد) بريده اسلمى را به حضور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرستاد و به او گفت ، جلوتر به مدينه نزد پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـرو و بـه او بـگـو كه على (عليه السلام ) چنين كارى كرده است و هرچه مى خواهى از على (عليه السلام ) بدگويى كن .
((بـريـده )) جـلوتـر از سـپاه اسلام خود را به مدينه رساند، و با عمر بن خطاب ملاقات كـرد، عـمـر از جـريـان جـنـگ و بـازگشت او سؤ ال كرد، بريده جريان آمدنش را براى عمر بـازگـو كـرد، عمر گفت :((آرى ، آنچه در دل دارى برو و به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بگو كه به زودى آن حضرت را به خاطر دخترش كه همسر على است نسبت به على خشمگين مى يابى )).
بـريـده اسـلمـى بـه حـضـور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفت و نامه خالد بن وليـد را بـراى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خواند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خشمگين شد و آثار خشم لحظه به لحظه در چهره اش ديده مى شد.
بـريـده گـفـت :((اى رسـول خـدا! اگـر تـو مـسـلمـيـن را ايـنـگونه آزاد بگذارى غنايم (بيت المال ) آنان حيف و ميل مى شود)).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود:((واى بر تو اى بريده ! راه نفاق را پيش گرفته اى )).
((اِنَّ عَلىَّ بْنَ اَبِيطالِبٍ (عليه السلام ) يَحِلُّ لَهُ مِنَ الْفَىْءِ مِثْلَ ما يَحِلُّ لِى اِنَّ عَلِىَّ بْنَ اَبِى طالِبٍ خَيْرُ النّاسِ لَكَ وَلِقَوْمِكَ وَخَيْرُ مَنْ اَخْلَفَ بَعْدِى لِكافَّةِ اُمَّتِى ...)).
((براى على (عليه السلام ) از غنيمت جنگى ، رواست آنچه را كه بر من رواست ، على (عليه السـلام ) بـراى تـو و قـبـيـله تـو، بـهـتـرين انسانهاست و على (عليه السلام ) برترين شخصى است كه او را جانشين خود بعد از خودم بر همه امّتم مى كنم ...)).
اى بـريـده ! بـپرهيز از اينكه على (عليه السلام ) را دشمن بدارى كه در اين صورت خدا تو را دشمن بدارد.
بـريـده مى گويد: از كار خودم به قدرى ناراحت شدم كه حاضر بودم زمين دهن باز كند و مـرا در كـام خـود فـرو بـرد و گـفـتـم :((پـنـاه مـى بـرم بـه خـدا از خـشـم خـدا و خـشـم رسـول خـدا، اى رسول خدا! براى من از پيشگاه خدا طلب آمرزش كن و ديگر هرگز با على (عليه السلام ) دشمنى نمى كنم و در باره او جز خير سخنى نمى گويم )).
پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـراى او طـلب آمـرزش كرد (و به اين ترتيب توطئه كينه توزان خنثى گرديد).

نـتـيـجـه ايـنـكـه : در آيـنـه ايـن جـنـگ نـيز مى بينيم ، على (عليه السلام ) از ويژگيهايى بـرخـوردار اسـت كـه احدى در اين راستا همسان او نيست ؛ فتح و پيروزى به دست او انجام شده و همگونى او با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مرحله اى رسيده كه آن حضرت مى فرمايد:((آنچه براى من رواست براى على (عليه السلام ) نيز رواست )) و نيز پـيـونـد دوستى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با على (عليه السلام ) آشكار شـد كـه تـا آن وقـت آنـگـونه براى بعضى ، آشكار نبود و برخورد شديد پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا ((بـريـده اسـلمى )) و هشدار آن حضرت به او و هركسى كه كينه على عليه السلام را به دل گيرد و تاءكيد او بر دوستى على (عليه السلام ) و رد نيرنگ دشمنان على (عليه السلام ) بر خودشان ، همه و همه بيانگر روشنى بر برترى او بـر سـايـر مـردم در پـيـشـگـاه خـدا و در مـحـضـر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و حكايت از آن دارد كه على (عليه السلام ) سـزاوارتـريـن مـردم بـه جـانشينى از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از اوست و مخصوصترين و برگزيده ترين انسانها در پيش پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد.
سيماى على (ع ) در جنگ ذات السّلاسل
[يـكـى از جـنـگـهـايـى كـه مـورّخـيـن آن را از رويـدادهـاى سال هشتم هجرت ضبط كرده اند، جنگ ((ذات السّلاسل )) است كه در وادى شنزار نزديك مكّه واقع شد و سپاه اسلام به فرماندهى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پيروز گرديد].
تـوضـيـح ايـنـكـه : مـرد عـربـى در مـديـنـه بـه حـضـور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و در پيش روى آن حضرت زانو زد و نشست و گفت :((نزد تو آمده ام تا براى تو خيرانديشى كنم )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((خيرانديشى تو چيست ؟)).
مـرد عـرب گـفـت : جمعيّتى (حدود دوازده هزار نفر) از اعراب در بيابان شنزار اجتماع كرده اند و تصميم دارند شبانه به مدينه حمله كنند (سپس ‍ اوصاف آنان را براى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ذكر كرد).
پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمـود:((فـريـاد بـزنـند و مردم را به مسجد بخوانند)). به دنبال اين اعلام ، مسلمانان به مسجد آمدند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـالاى مـنـبـر رفـت و پـس از حـمـد و ثناى خدا فرمود:((اى مردم ! اين (لشگر) دشمن خـداسـت كـه مـى خـواهـد شبانه به شما حمله كند، كيست كه به جنگ آنان برود و آنان را از حركت باز دارد))؟.
جـمـعـى از صُفّه نشينان (همانها كه از مكّه به مدينه مهاجرت كرده بودند و در كنار صُفّه هـاى مـسـجـد سكونت داشتند) گفتند:((اى رسول خدا! ما آماده ايم تا به سوى آنان برويم ، هركس را بخواهى فرمانده ما قرا بده تا تحت فرماندهى او، حركت كنيم )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بين آنان و غير آنان قرعه زد و قرعه به نام هشتاد نفر افتاد. آنگاه ابوبكر را طلبيد و پرچم را به دست او داد و فرمود:((پرچم را بگير و به سوى قبيله بنى سليم كه نزديك سرزمين ((حَرَّه )) هستند برو)).
ابـوبـكـر همراه سپاه اسلام به سوى شورشيان حركت كردند تا به نزديك سرزمين آنان رسـيـدنـد كـه در آن سرزمين ، سنگ بسيار بود و لشگر دشمن در وسط درّه قرار داشت كه فرود آمدن به آن سخت و دشوار بود، وقتى كه ابوبكر با همراهان به آن درّه رسيدند و خـواسـتـند سرازير شوند، دشمنان به سوى ابوبكر و همراهانش تاختند و او را وادار به عقب نشينى و فرار نمودند و در اين درگيرى جمعيّت بسيارى از مسلمين به شهادت رسيدند. ابـوبـكـر با همراهان به مدينه بازگشتند و به حضور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيده و جريان را به عرض رساندند.
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين بار پرچم را به عمر بن خطّاب داد و او را به جنگ با دشمن فرستاد. عمر با همراهان به سوى دشمن ، حركت كردند، سربازان دشمن در پـشـت سـنـگـها و درختها، كمين نموده بودند، همينكه عمر خواست به آن درّه سرازير گردد، دشـمـنـان از كـمـيـن بـيرون آمدند و به مسلمين حمله كردند و آنان را شكست دادند (و آنان به مـديـنـه بـازگـشـتـنـد) رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين حوادث دردناك ، بسيار ناراحت شد.
((عمروعاص )) گفت :((اى رسول خدا! اين بار مرا (پرچمدار كن و) به سوى دشمن بفرست ؛ زيرا جنگ يك نوع نيرنگ است ، شايد من از شيوه نيرنگ بتوانم بر دشمن ضربه بزنم ، رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) عمروعاص را همراه گروهى روانه كرد كه ابـوبـكـر و عـمـر نـيـز هـمـراه گـروه بـودنـد، وقـتـى كـه بـه مـرز آن درّه رسـيـدنـد، (قـبـل از بـه كـارگـيـرى نـيـرنگ عمروعاص ) دشمن پيشدستى كرد و به سپاه اسلام حمله نـمـود، آنـان را شـكـست داد و جماعتى از مسلمين به شهادت رسيدند و بقيّه با اين وضع به مدينه بازگشتند.
اين بار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) امير مؤ منان على (عليه السلام ) را به حـضـور طـلبـيـد و پرچمى براى او بست و فرمود:((اَرْسَلْتُهُ كَرّاراً غَيْرَ فَرّارٍ؛ فرستادم على را كه حمله كننده اى است كه پشت به دشمن نمى كند)).
سـپس اين دعا را درباره على (عليه السلام ) كرد، دستها را به آسمان بلند نمود و عرض كـرد:((خـدايـا! اگـر مى دانى كه من رسول و فرستاده تو هستم ، مرا با يارى على (عليه السـلام ) حـفـظ كـن و آنـچـه خـود دانى به او بده )) و سپس آنچه خواست در حقّ على (عليه السلام ) دعا كرد.
حـضـرت عـلى (عـليـه السـلام ) پـرچـم را بـه دسـت گـرفـت (و هـمراه سپاه ) حركت كرد و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را تا مسجد احزاب بدرقه نمود و گروهى را كـه ابـوبـكـر و عـمـر و عمروعاص نيز بودند، همراه على (عليه السلام ) به سوى جبهه روانه ساخت .
عـلى (عـليـه السـلام ) بـا هـمـراهان به سوى عراق رهسپار شد و در مسير راه ، همه جا على (عليه السلام ) در كنار جادّه مى رفت ، سپس آنان را در يك راه دشوارى برد و از آنجا آنان را بـه دهانه آن درّه (كه دشمن در وسط آن درّه بود) آورد (65) وقتى كه نزديك سـپـاه دشمن رسيد، فرمان داد كه ياران ، دهان اسبان خود را ببندند (66) و آنها را در جـاى مـخصوصى نگهداشت و فرمود:((از اينجا حركت نكنيد)). و خودش پيشاپيش سپاه حركت كرد و در يك سوى سپاه ايستاد و همانجا توقّف كردند تا سپيده سحر دميد، هماندم از چـهـار طـرف بـه دشـمـن حمله كردند، دشمن ناگهان دريافت كه غافلگير شده و قادر به دفاع از خود نيست و در نتيجه دشمنان ، تار و مار شدند و مسلمين بر آنان پيروز گشتند و سـوره ((عـاديـات )) (صـدمـيـن سـوره قـرآن ) در شـاءن آنـان نازل گرديد. (67)
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از بازگشت سپاه اسلام ، پيروزى مسلمين را به اصـحـابـش مـژده داد، و دسـتـور فـرمـود كه :((به استقبال اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بروند)).
مسلمين مدينه ، در حالى كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيشاپيش آنان بود به اسـتـقـبـال عـلى (عـليـه السـلام ) شـتـافـتـنـد. و دو صـف را بـراى استقبال تشكيل دادند. هنگامى كه سپاه اسلام فرارسيده همينكه چشم على (عليه السلام ) به پـيـامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) افتاد (به احترام پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) از اسـب پـياده شد) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود:
((اِرْكـَبْ فـَاِنَّ اللّهَ وَرَسـُولَهُ عـَنـْكَ راضـِيـانِ؛ ((سـوار شـو كـه خـدا و رسـولش از تـو خشنودند)).

next page

back page