next page

fehrest page

back page

كلمات قصار (12)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((جراءه الولد على والده فى صغره تدعو الى العقوق فى كبره ...))(150).
((گستاخى فرزند بر پدر در كودكى ، نفرين و عقوق پدر را در بزرگى به دنبال دارد...)).

كلمات قصار (13)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((ليس من الاءدب اظهار الفرح عند المحزون ...)).
((خشنودى كردن نزد شخص اندوه زده ، از بى ادبى است ...)).

كلمات قصار (14)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((خير من الحياة ما ااذا فقد ته بغضت الحياة ، و شر من الموت ما اذا نزل لك احببت الموت ...))(151).
((والاتر از زندگى ، آن چيزى است كه در فقدانش زندگى را دشمن مى دارى و بدتر از مرگ آن چيزى است كه هنگام مواجه شدن با آن آرزوى مرگ كنى و آن را دوست بدارى ...)).

كلمات قصار (15)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((رياضة الجاهل ، ورد المعتاد عن عاداته كالمعجز...))(152).
((تربيت نادان و باز داشتن معتاد و خوگرفته به عادتى از آن ، به معجزه مى ماند...)).

كلمات قصار (16)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((التواضع نعمة لا يحسد عليها...))(153).
((فروتنى ، نعمتى است كه رشك و حسد كسى را به دنبال ندارد...)).

كلمات قصار (17)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((لا تكرم الرجل بما يشق عليه ...))(154).
((كسى را به آنچه بر او دشوار است گرامى مدار...)).

كلمات قصار (18)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((من وعظ اخاه سرا فقد زانه ، و من وعظه علانية فقد شانه ...))(155).
((آنكه برادرش را نهانى پند دهد در حق او نيكى كرده و او را سرافراز ساخته است و آنكه آشكارا پندش دهد از شخصيت او كاسته است ...)).

كلمات قصار (19)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((ما اقبح بالمؤ من ان تكون رغبة تذله ...))(156).
((چقدر زشت است مؤ من ميل و گرايشى داشته باشد كه او را حقير و پست كند...)).

كلمات قصار (20)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((كفاك ادبا تجنبك ماتكره من غيرك ...))(157).
((از ادب اخلاق همين تو را بس كه آنچه را از ديگران نمى پسندى خود انجام ندهى ...)).

كلمات قصار (21)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((احذر كل ذكى ساكن الطرف ...))(158).
((از هر هشيار آرام و افتاده بپرهيز...)).

كلمات قصار (22)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((لو عقل اهل الدنيا خربت ...))(159).
((اگر اهل دنيا مى انديشيدند، دنيا ويران مى گشت ...)).

كلمات قصار (23)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((اضعف الاعداء كيدا من اظهر عداوته ...))(160).
((كم زيانترين دشمن كسى است كه دشمنى خود را آشكار مى كند...)).

كلمات قصار (24)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((خير اخوانك من نسى ذنبك اليه و ذكر احسانك اليه ))(161).
((بهترين برادرانت كسانى هستند كه بديهايت را در حقشان فراموش ‍ مى كنند ليكن نيكيهايت را همواره به ياد دارند)).

كلمات قصار (25)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((حسن الصورة جمال ظاهر، و حسن العقل جمال باطن ...))(162).
رخسار نيكو، زيبايى ظاهر و خرد نيكو، زيبايى باطن است ...)).

كلمات قصار (26)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((من انس باللّه استوحش ‍ من الناس ...))(163).
((آنكه به خدا دلبندد از مردم ، دل مى كند...)).

كلمات قصار (27)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((من لم يتق وجوه الناس ، لم يتق اللّه ...))(164).
((آنكه پرواى مردم ندارد، پرواى خدا نيز نخواهد داشت ...)).

كلمات قصار (28)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((جعلت الخابئث فى بيت ، وجعل مفاتحه الكذب ...))(165).
((پليديها در خانه اى قرار دارند كه كليد آن دروغگويى است ...)).

كلمات قصار (29)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((اذا نشطت القلوب فاءودعوها، و اذا نفرت فودعوها...))(166).
((هنگامى كه دلها شادابند دانش را در آنها جاى دهيد و هنگامى كه روى گردان مى شوند آنها را واگذاريد...)).

كلمات قصار (30)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((اللحاق بمن توجو خير من المقام مع من لا تاءمن شره ...))(167).
((پيوستن به آنكه به او اميدوارى ، بهتر از بودن با كسى است كه از شرّ و بدى او ايمن نيستى ...)).

كلمات قصار (31)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((الجهل خصم ، و الحلم حكم ، و لم يعرف راحة القلب من لم يجرعه الحلم عصص ‍ الغيظ...))(168).
((نادانى ، دشمن است ، بردبارى فرزانگى است و آنكه با بردبارى نتواند خشم خود را فرو دهد و دندان بر جگر نهد هرگز روى آرامش ‍ خاطر را نخواهد ديد...)).

كلمات قصار (32)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((نائل الكريم يحببك اليه و نائل الئيم يضعك لديه ...))(169).
((نيكى در حق كريمان ، تو را نزد آنان گرانقدر و بزرگوار و نيكى در حق لئيمان ، تو را نزد آن خوار و بى مقدار مى كند...)).

كلمات قصار (33)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((من كان الورع سجية و الافضال حليته انتصر من اعدائه بحسن الثناء عليه و تحصن بالذكر الجميل من وصول نقص اليه ...))(170).
((آنكه پرهيزگارى خصلت و نيكى كردن زيورش باشد، با ستايشى كه از او مى شود بر دشمنان پيروز مى گردد و با نام و ياد نيكى كه دارد خود را از رسيدن هر نقصى حفظ مى كند...)).

كلمات قصار (34)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((من مدح غير المستحق فقد قام مقام المتهم ...))(171).
((آنكه شخص ناسزا و ناشايسته را بستايد، خود را متهم كرده است ...)).

كلمات قصار (35)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((لا يعرف النعمة الا الشاكر، و لا يشكر النعمة الا العارف ...))(172).
((حق نعمت را تنها سپاسگزار بجا مى آورد و شكر و سپاسگزارى در گرو شناخت است ...)).

كلمات قصار (36)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((السهر الذللمنام ، و الجوع از يد فى طيب الطعام ...))(173).
((شب زنده دارى خواب را شيرين تر و گرسنگى ، غذا را خوشايندتر و گوارتر مى كند...)).

كلمات قصار (37)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((ان الوصول الى اللّه عزوجل سفر لا يدرك الا بامتطاء الليل ...))(174).
((رسيدن به خدا مستلزم سفرى است كه تنها شب زنده داران بدان توفيق مى يابند...)).

كلمات قصار (38)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((من لم يحسن ان يمنع لم يحسن ان يعطى ...))(175).
((آنكه خوب باز ندارد (خوب مالش را حفظ نكند)، خوب نمى بخشد...)).

كلمات قصار (39)
حضرت - عليه السلام - به متوكل عباسى فرمود: ((لا تطلب الصفاء ممن كدرت عليه و لا النصح من صرفت سوء ظنك اليه ، فانما قلب غيرك لك كقلبك له ...)).
((از آنكه زهر در كامش كرده اى انتظار صميميت نداشته باش و از آنكه گمان بد درباره اش داشته اى پند و اندرز مخواه ؛ زيرا انديشه و ضمير او درباره تو مانند انديشه و ضمير تو درباره اوست ...)).

كلمات قصار (40)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((من الجهل الضحك من غير عجب ...))(176).
((خنده بيجا نشانه نابخردى است ...)).

كلمات قصار (41)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((ان لكلام فضلا على الكلام كفضل اللّه على خلقه ولكلامنا فضل على كلام الناس كفضلنا عليهم ...)).
((همانگونه كه خداوند برتر از خلق است كلام الهى نيز برتر از سخنان مخلوقات است و همانطور كه ما بر مردم برتر هستيم كلام ما نيز بر سخنان آنان برتر است ...)).

كلمات قصار (42)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((من التواضع السلام على كل من تمربه ، فالجلوس دون شرف المجلس ...))(177).
((سلام بر هر كه مى گذرى و نشستن در پايين مجلس از نشانه هاى فروتنى است ..)).

كلمات قصار (43)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((اولى الناس بالمحبة من املوه ...)).
((شايسته ترين كس به محبت آن است كه از او اميد اين كار مى رود...)).

كلمات قصار (44)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((من الفواتر التى تقصم الظهر جاران راءى حسنة اطفاءها و ان راءى سيئة افشاها))(178).
((يكى از مصيبتهاى هولناك كمرشكن ، همسايه اى است كه اگر نيكى ببيند آن را خاموش و اگر بدى ببيند آن را آشكار كند)).

كلمات قصار (45)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((بسم اللّه الرحمن الرحيم اقرب الى اسم اللّه الاعظم من سواد العين الى بياضها...))(179).
((بسم اللّه الرحمن الرحيم به اسم اعظم پروردگار، نزديكتر از سياهى به سفيدى چشم است ...)).

كلمات قصار (46)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((لا تمار فيذهب بهاؤ ك ، و لا تمازج فيجتراء عليك ...))(180).
((جدال مكن كه هيبت و سنگينى تو زائل مى شود و شوخى مكن كه بر تو دلير مى گرداند...)).

كلمات قصار (47)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((من رضى بدون الشرف من المجلس لم يزل اللّه و ملائكته يصلون عليه حتى يقوم من المجلس ...))(181).
((آنكه به جاهاى معمولى مجلس خشنود باشد (اگر در مجلسى نشيند) خداوند و ملائكه همواره بر او صلوات و درود مى فرستند تا از آنجا بر خيزد...)).

كلمات قصار (48)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((الا شرك فى الناس ‍ اخفى من دبيب النمل على المسح الاءسود فى الليلة المظلمة ...))(182).
((شرك در ميان مردم از حركت مورچه بر جاده اى سياه در شبى تيره ، پنهان تر است ...)).

كلمات قصار (49)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((للقلوب خواطر من الهوى ، و العقول تزجر، و تزاد فى التجارب علما مستاءنفا، و الاعتبار يفيد الرشاد...)).
((دلها را خطوراتى از ميل و هواست ليكن خردها باز دارنده اند و در تجربه ها دانشهاى تازه اى بر خرد افزوده مى شود و عبرت گرفتن به راهيابى سود مى رساند...)).

كلمات قصار (50)
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((المقادير الغالبة لا تدفع بالمغالبة ، و الاءرزاق المكتوبة لا تنال بالشره و المطالبة ... تذلل للمقادير نفسك ، و اعلم انك غير نايل بالحرص الا ما كتب لك ...))(183).
((قدرهاى پيروز را با سركشى نتوان مغلوب كرد و روزيهاى تعيين شده و مقدر با آزمندى و پيگيرى به دست نمى آيد. نفس خود را رام تقدير كن و بدان با حرص و آز جز بدانچه روزى توست ، دست نخواهى يافت ...)).

فصل پنجم : در آستان قرآن
توجه فوق العاده امامان اهل بيت به تفسير قرآن
امامان اهل بيت - عليه السلام - توجهى فوق العاده به تفسير قرآن داشتند و هر يك صاحب مكتب تفسيرى بودند. آنچه مسلم است آن است كه آنان به دقايق قرآن ، ناسخ و منسوخ آن ، مطلق و مقيد آن ، عام و خاص آن و شاءن نزول آيات ، داناتر از همگان بودند. بزرگ اين خاندان مولاى متقيان اميرالمؤ منين - همانطور كه خودشان تصريح مى كردند - بيش از همه صحابه به حقايق قرآن و محكم و متشابه آن و حتى هنگام نزول آيات آگاه بودند.
امام حسن عسكرى نيز مانند پدران بزرگوار خود از پيشوايان و ائمه مفسران به شمار مى رفت و از ايشان تفسيرى نقل شده كه به تفسير امام عسكرى معروف شده است ، اما قبل از آنكه به اين كتاب بپردازيم تفسير چند آيه را از حضرت نقل مى كنيم .
تفسير چند آيه از امام حسن عسگرى
1- ابوهاشم جعفرى مرد ثقه و امين اهل بيت مى گويد:
نزد امام حسن عسكرى بودم و از ايشان درباره تفسير اين آيه پرسش ‍ كردم :
((ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن اللّه ...))(184).
((سپس كتاب را به بندگان برگزيده خود عطا كرديم پس گروهى به خود ستم كردند و گروهى ميانه روى پيشه ساختند و گروهى به اذن پروردگار به سوى نيكيها ستافتند...)).
حضرت فرمود: اين آيه درباره آل محمد - صلى اللّه عليه و آله - نازل شده است ستمگران به خود، كسانى هستند كه به امامت ما قائل نيستند. ميان روان ، كسانى هستند كه امام را مى شناسند و به او معتقدند. و شتابندگان در راه خير به اذن پروردگار، امامان - عليه السلام - مى باشند.
ابوهاشم مى گويد: چشمانم پر اشك شد و با خود درباره عظمت اين خاندان و آنچه خداوند به آنها تفضل كرده است مى انديشيدم كه امام نگاهى به من كرد و فرمود: آرى ، همانگونه كه انديشيده اى مقام آل محمد بسيار والاست . پس خدا را سپاسگو كه تو را از محبان اين خاندان و متمسكان به آنها قرار داده است . تو در روز قيامت - كه هر كس ‍ را با امامش فرا مى خوانند - با ما خوانده مى شوى پس بشارت باد بر تو كه بر راه راست هستى و عاقبت بخيرى (185).
2- محمد بن صالح ارمنى از امام حسن عسكرى درباره معناى سخن خداوند متعال در سوره رعد پرسش كرد كه مى فرمايد:
((يمحو اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ))(186).
((خداوند آنچه را كه بخواهد محو مى كند و آنچه بخواهد مى نگارد نزد اوست ام الكتاب )).
حضرت پاسخ فرمود: آيا جز اينست كه آنچه را وجود دارد مى زدايد و آنچه را نيست مى نگارد. والاست خداوند توانمند كه به اشياء قبل از وجودشان علم دارد و خالقى قبل از هر آفريده اى كه اوست دين پرور.
محمد بن صالح شگفت زده گفت : گواهى مى دهم كه تو حجت و ولى خدا هستى و تو بر راه راست قرار دارى و تويى اميرمؤ منان و امام متقيان (187).
3- محمد بن صالح ارمنى از امام حسن عسكرى درباره معناى اين آيه پرسش ‍ كرد:
((للّه الامر من قبل و من بعد(188)؛ قبل و بعد از هر چيز فرمان خداى راست )).
حضرت فرمود: قبل از فرمان دادن ، دستور از آن خداست و پس از فرمان دادن به آنچه كه اراده كند باز فرمان از آن اوست )).
با خود انديشيدم كه اين تفسير همان آيه قرآن و سخن خداوند است كه مى فرمايد: ((امر)) و ((خلق )) (آفرينش و تدبير آفريدگان ) از خداوند تبارك و تعالى پروردگار جهانيان است (189).
امام به من نگريست و تبسمى كرد فرمود: (آرى ) آفرينش و تدبير از آن خداوند متعال ، پروردگار جهانيان است (190).
4- ابوهاشم مى گويد:
نزد امام حسن عسكرى - عليه السلام - بودم كه محمد بن صالح از ايشان درباره معناى آيه زير پرسش كرد:
((و اذا اخذ من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم ، و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا))(191).
((و آن هنگام كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنها را برگرفت و آنها را بر خود گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما نيستم ؟ همه گفتند: آرى ، ما به خدايى تو گواهى مى دهيم )).
امام حسن عسكرى - عليه السلام - پاسخ داد: با اين كار، معرفت به پروردگار محقق شد. سپس مردم آن حادثه را فراموش كردند و به زودى به ياد خواهند آورد. و اگر اين عهد نبود هيچ كس آفريدگار و روزى ده خود را نمى شناخت .
ابوهاشم مى گويد: از نعمات الهى به اين خاندان و دانش گسترده اين حجت حق در شگفت شدم و در انديشه فرو رفتم كه حضرت به طرفم روى آورد و فرمود:
((اى ابوهاشم ! مطلب ، بالاتر از آن است كه تو مى پندارى و شگفت آورتر از تصورات تو مى باشد. درباره خاندانى كه شناختن آنها شناختن خداوند است و منكر آنان منكر خدا چه مى پندارى . مؤ منى نيست مگر آنكه امامان را تصديق مى كند و به معرفت و شناخت آنان يقين دارد))(192).
5- سفيان بن محمد صيفى مى گويد:
به امام حسن عسكرى نامه اى نوشتم و در آن از معنى ((وليجه )) (دوست همراز و بسيار صميمى ) در آيه زير پرسش كردم :
((و لم يتخدوا من دون اللّه و لا رسوله و لا المؤ منين و ليجة ))(193).
به حقيقت ، مؤ من كسى است كه جز خدا، رسولش و مؤ منان را به دوستى و صميميت برنگزيند)).
سپس با خود انديشيدم مؤ منان در اين آيه كيستند؟ پاسخ امام كه به دستم رسيد چنين بود:
((وليجه آن چيزى است كه نزد ولى امر مى ماند. با خود درباره مؤ منان در اين آيه انديشيده بودى و با خود مى گفتى چه كسانى هستند پس بدان كه آنان امامان هستند كه به خدا ايمان مى آورند و ماييم آنها)).
به همين مقدار از نظرات تفسيرى حضرت اكتفا مى كنيم :
تفسير منسوب به امام حسن عسكرى
تفسيرى به نام ((تفسير العسكرى )) به امام حسن عسكرى نسبت داده شده كه درباره اش پندارها و ترديدهايى صورت گرفته است . گروهى اين نسبت را درست دانسته و گروهى منكر واقعيت آن شده و تفسير را از حضرت نمى دانند لذا ناگزيريم درنگى كوتاه داشته باشيم و در اين مطلب كنكاش كنيم (194).
موافقان
گروهى از بزرگان و علماى شيعه به صحت اين انتساب معتقدند و آن را از امام حسن عسكرى - عليه السلام - مى دانند كه از آن جمله مى توان افراد زير را نام برد:
1- شيخ صدوق (195).
2- شيخ طبرسى (196).
3- محقق كركى (197).
4- شهيد ثانى (198).
5- محمد تقى مجلسى (مجلسى بزرگ )(199).
6- ابن شهراشوب (200).
7- شيخ آقا بزرگ (201).
اين بزرگان كمترين ترديدى در صحت نسبت آن ندارند و اين مطلب را از مسلمات و قطعيات مى دانند.
سند تفسير: سند و برخى ويژگيهاى اين تفسير در آغاز كتاب چنين آمده است :
محمد بن على بن محمد بن جعفر بن دقاق از دو فقيه بزرگوار: ابوالحسن محمد بن احمد بن على بن الحسن بن شاذان و ابومحمد جعفر بن محمد بن على قمى ، روايت مى كند كه گفتند: ابوالحسن محمد بن قاسم ، مفسر استرابادى خطيب - رحمة اللّه عليه - به ما چنين گفت :
ابو يعقوب يوسف بن محمد بن زياد و ابوالحسن على بن محمد بن سيار - كه از شيعيان اثناعشرى بودند - مى زيستيم و تحت حكومت - حسن بن زيد علوى ملقب به ((الداعى الى الحق )) پيشواى زيديه (202) - كه گوش به سخنان و سعايت زيديان داشت و مردم را بر اثر بدگويى آنان به قتل مى رساند - زندگى مى كرديم . از ترس حسن ، همراه خانواده هاى خود به طرف امام حسن عسكرى - پدر قائم منتظر عليهماالسلام - راه افتاديم و پس از آنكه آنها را در كاروانسرايى جاى داديم براى ديدار امام شتافتيم و پس از اجازه گرفتن به محضرشان مشرّف شديم . حضرت همينكه ما را ديد فرمود:
((مرحبا به پناهندگان به ما، به آستان ما خوش آمديد و نيك پناهى يافتيد، خداوند سعى و تلاش شما را بپذيرد و ترس شما را به ايمنى بدل كند و دشمنان شما را خود كفايت كند پس از اطمينان خاطر نسبت به جان و مالتان باز گرديد)).
با اينكه در درستى سخن ايشان ترديدى نداشتيم از گفتارشان شگفت زده شديم و گفتيم :
((اماما! در بازگشت به شهرى كه از آن خارج شده ايم ما را چه دستور مى دهى ؟ و چگونه به جايى رويم كه از آن گريخته ايم ؟ در حالى كه حاكم آنجا پيوسته به دنبال ماست و تهديدهاى سنگين او فراروى ما مى باشد!)).
امام پاسخ دادند: ((اين دو فرزند خود را نزد من واگذاريد تا آنان را دانشى بياموزم كه خداى بدان شرافتشان بخشد و شما به بدگويى سعايت كنندگان و تهديدهاى حاكم بى اهميت باشيد و بيمى نداشته باشيد كه خداوند سعادت را كامل خواهد كرد و دشمنان را ناگزير خواهد ساخت از شما نزد حاكم شفاعت كنند...)).
ابو يعقوب و ابوالحسن سپس مى افزايد كه : پدرانمان پس از مشورت بدانچه حضرت فرموده بود عمل كردند و ما را گذاشته خودشان رفتند. در اين فرصت ما همچنان به محضر ايشان رفته از مهربانى پدرانه و محبت بسيار ايشان - كه مانند خويشاوندى نزديك بود - برخوردار مى شديم . روزى ايشان به ما فرمودند:
((هنگامى كه خبر موفقيت پدرانتان ، خوارى دشمنان آنها، خوار كردن خداوند مخالفان آنها و تحقق وعده ام به شما برسد براى سپاسگزارى خداوند تفسيرى از قرآن مشتمل بر برخى اخبار آل محمد به شما خواهم آموخت كه بدان وسيله خداوند به شما رفعت دهد و سرفراز گرداند)).
ما خشنود گشتيم و گفتيم : يابن رسول اللّه ! در آن صورت به تمام معانى و علوم قرآن واقف خواهد شد.
ايشان فرمودند: هرگز! امام صادق آنچه را كه مى خواهم به شما بياموزم به يكى از اصحاب خود آموخت و او خوشحال شد و گفت : يابن رسول اللّه ! همه علوم و معارف قرآن را بياموختم .
حضرت پاسخ دادند: ((در حقيقت به خيرى سرشار و فضيلتى والا و گسترده دست يافته اى ليكن به كمترين بخش از علوم قرآن دست پيدا كرداى خداوند متعال مى فرمايد:
((قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى و لو جئنا بمثله مددا))(203).
((بگو: اگر دريا به مركب شود تا كلمات پروردگارم را بنگارد به پايان خواهد رسيد قبل از آنكه كلمات پروردگارم تمام شود هر چند درياى ديگرى را به يارى آن بفرستيم )).
و باز مى فرمايد:
((و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات اللّه ))(204).
((اگر تمامى درختان روى زمين و درياى بيكران و هفت درياى ديگر به قلم و مركب تبديل شوند نخواهند توانست همه كلمات خداوند را بنگارند)).
معانى و علوم قرآن تابيدن حد عميق گسترده است و شگفتيهاى آن تا اين درجه بى نهايت است . پس تو درباره آنچه فرا گرفته اى و مقدار آن چه گمان كرده اى ! اما بدان آن مقدار كه آموخته اى تو را سرافراز كرده و خداوند تو را برتر از هر كس قرار داده كه دانش و معرفت و فهم تو را ندارد)).
يوسف و على مى گويند: ما همچنان نزد امام مانديم تا آنكه پيكى از طرف پدرانمان همراه با نامه اى به سراغ ما آمد. در نامه آمده بود كه : حسن بن زيد علوى بر اثر سعايت بدگويان زيدى مذهب مردى را كشت و اموال او را تصرف كرد. چندى بعد نامه هاى متعددى از زيديان نواحى و مناطق مختلف مشتمل بر سرزنش و نكوهش شديدى به دست حاكم رسيد كه مقتول را برترين زيديان بر زمين معرفى مى كردند و مدعى بودند كه بدخواهان به قصد تصرف اموال مقتول و بر اثر حسادت از او بدگويى كرده اند.
حسن پس از تشكر از آنان دستور داد بدخواهان و سعايت كنندگان را گوش و بينى ببرند و گروهى را مثله كرد. گروهى نيز فرارى شدند. حاكم از كرده خود پشيمان شد و استغفار كرد و اموال زيادى پس از پرداختن چند برابر ديه مقتول و اموال او به وارثانش و حلال بودى از آنان ، در راه خدا صدقه داد. ورثه گفتند: ديه را مى پذيريم و بدهيت پرداخت شد. امام خود را بياد خداوند كه ولى مقتول است ببخشد. پس از آن حاكم بارى خدا نذر كرد كه معترض مردم در اعتقادات و مذهبشان نشود.
در نامه همچنين آمده بود كه : حسن بن زيد نامه و انگشترى خود را همراه عده از افراد مورد اعتماد نزد پدران ما فرستاده و پس از امان دادن به آنها از آنان خواسته است به شهر خود باز گردند و قول داده است اموال آنان را بر گرداند و كمبودها را برطرف كند و پدران ما نيز به سوى شهر خود راه افتاده براى استيفاى وعده هاى حاكم حركت كرده اند.
پس امام فرمود: وعده خدا حق است . ده روز بعد نامه اى از پدرانمان آمد مبنى بر آنكه الداعى الى الحق (حسن بن زيد) به تمام وعده هاى خود وفا كرده است و به ما دستور داده تا ملازم محضر پربركت امام باشيم و از آن راست كردار و درست گفتار بهره مند گرديم . امام كه از جريان باخبر شد فرمود:
((اينك زمان آن فرا رسيده است كه به وعده ام وفا كنم و شما را تفسير قرآن بياموزم )).
سپس فرمود: ((براى هر روز مقدارى تعيين كرده ام كه بنويسيد پس ‍ ملازم من باشيد و از سعادت و سربلندى ، خدا را سپاس ‍ گوييد)).
سپس ايشان نخست احاديثى در فضيلت قرآن و اهل آن بر ما املا فرمود و بعد تفسير قرآن را بر ما املا كرد و ما طى مدت اقامت خود نزد ايشان يعنى هفت سال هر روز آن مقدار كه توان و نشاط داشتيم مى نگاشتيم ...
انتقادات به تفسير منسوب به امام
به اين تفسير انتقادات زير وارد شده است :
اولا: سند تفسير ضعيف است زيرا محمد بن قاسم مفسر استرابادى در آن واقع شده كه ضعيف مى باشد.
ابن الغضائرى مى گويد: ((محمد بن قاسم مفسر استرابادى - كه ابو جعفر بن بابويه از او روايت مى كند - كذاب و ضعيف است . اين بابويه از او تفسيرى روايت مى كند كه خود آن را از دو مرد مجهول به نامهاى : يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن يسار روايت كرده است و مدعى است آن دو، تفسير را از پدرانشان از امام على هادى - عليه السلام - نقل كرده اند در صورتى كه اين تفسير مجعول است و سهل ديباجى از پدرش نقل كرده است ))(205).
اما گفته هاى ابن الغضائرى از جهاتى مخدوش است :
1- او مى گويد كه : ((يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن يسار اين تفسير را از پدران خود روايت كرده اند)) در حالى كه اينجا اشتباهى رخ داده است زيرا اين دو از پدران خود نقل نمى كنند بلكه مستقيما تفسير را از امام حسن عسكرى - عليه السلام - روايت كرده اند.
2- ابن الغضائرى تفسير را به امام على هادى - عليه السلام - نسبت مى دهد در صورتى كه منسوب به امام حسن عسكرى مى باشد.
3- او تفسير را مجعول دانسته و جاعل را سهل ديباجى كه آن را از پدرش روايت مى كند، معرفى مى نمايد. و اين مطلب عجيبى است زيرا اساسا سهل در سند اين تفسير نيست . به هر حال آنچه ابن غضائرى در تضعيف او گفته قابل اتكاء نمى باشد.
استاد ما آية اللّه خوئى در اين باره مى گويد: ((هيچ كس از متقدمين در توثيق محمد بن قاسم - حتى صدوق - قدس سره - كه احاديث بسيارى از او نقل كرده است - سخنى نگفته است . همچنين كسى در تضعيف او كلامى به زبان نياورده است ... درست آن است كه او مردى است مجهول الحال كه نه وثاقت او ثابت شده است و نه ضعف او))(206).
بنابراين بر روايت او اعتماد نتوان كرد. به علاوه مفسر استرابادى اين تفسير را از يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن يسار روايت مى كند و اين دو تن - همانطور كه استاد ما آية اللّه خوئى مى گويد - مجهولند و به روايات آنها از امام حسن عسكرى - عليه السلام - اعتنايى نبايد كرد(207).
ثانيا: اين تفسير يكدست و به هم پيوسته نيست بلكه سقطات و محذوفات بسيارى دارد و همين دليلى گوياست بر آنكه نسبت آن صحيح نيست و همانطور كه آية اللّه خوئى مى گويد هر كس به آن نگاهى بيفكند ترديدى نخواهد داشت كه آن را بر امام بسته اند و مجعول است .
ثالثا: امام حسن عسكرى در حلقه فشرده محاصره نيروهاى امنيتى عباسيان به سر مى برد و رفت و آمد شيعيان با ايشان ممنوع بود. پس اين دو تن چگونه مدت هفت سال بدون كمترين ممانعتى با ايشان رفت و آمد داشته اند؟
رابعا: در مقدمه تفسير آمده است كه امام به اين دو تن توجهى به سزا داشت و از پدران آنها خواست تا آنان را براى آموختن دانشى كه خداوند بدان سربلندشان كند نزد حضرت واگذارند با آنكه اين دو نفر مجهول الحال هستند، پس چرا حضرت چنين توجه اهتمام به بزرگان شيعه و علماى نامدار ننمود و آنان را براى چنين آموزش مهمى برنگزيد؟!.
با توجه به موارد فوق ، با قطع مى گوييم كه اين تفسير از امام حسن عسكرى - عليه السلام - نيست بلكه از مجعولات و بر ساخته ها به شمار مى رود. و به اضافه انتقادات فوق ، در اكثر فصول كتاب عدم فصاحت و پريشانى آشكارست و اين با بيان امام كه فصل الخطاب بلاغت و شيوايى است مغايرت دارد. پس چگونه مى توان اين تفسير را كه بويى از بلاغت و شيوايى نبرده است به امامى نسبت داده كه بليغ ‌ترين و گوياترين شخص زمان خود بوده است ؟! وانگهى - تا آنجا كه مى دانم - در پاره اى از اين تفسير تعابيرى غلوآميز وجود دارد و اين مطلب به شدت از ساحت امام - عليه السلام - دور است .
فصل ششم : احاديث و فقه امام حسن عسكرى
مقدمه
راويان و مورخان اتفاق نظر دارند كه حضرت امام حسن عسكرى داناترين شخص زمان خود و از موهبتهاى الهى بى نظيرى برخوردار بود. هرگز كسى را ياراى رقابت علمى با ايشان نبود و همانگونه كه مورخان گفته اند: عاليترين مرجع فقهى زمان بود و احكام شريعت از ايشان آموخته مى شد. مجموعه هاى حديثى را برايشان عرضه مى كردند و در صورتى كه اجازه مى داد به آن عمل مى كردند. مثلا كتابى از احمد بن عبداللّه بن خانبه به ايشان عرضه كردند. پس از خواندن آن فرمودند: ((احاديث آن صحيح است پس بدان عمل كنيد))(208).

next page

fehrest page

back page