next page

fehrest page

back page

در اين جا پاره اى از احكام و احاديث فقهى امام را به اختصار مى آوريم :
علما و روايات ايشان
راويان و عالمان دين به احاديث حضرت اهتمامى تمام داشتند زيرا گوى سبقت راستى را برده بود و همچنين از سنت قطيعه به شمار مى رفت كه طبق اعتقاد شيعيان اثناعشرى بدان واجب است . چند تاى اين احاديث را در زير نقل مى كنيم :
1- حافظ بلاذرى از طريق رجال خود چنين نقل مى كند: حسن بن على بن محمد بن على بن موسى - امام عصر خود به اعتقاد اماميه - در مكه ما را چنين گفت :
((پدرم امام هادى از پدرش امام جواد از پدرش اما رضا از پدرش ‍ موساى كاظم از پدرش امام صادق از پدرش باقر العلوم از پدرش ‍ سيدالساجدين از پدرش سيد الشهدا از پدرش اميرالمؤ منين از پيامبر اكرم سيد انبيا برايم نقل كرد كه : جبرئيل سرور ملائكه گفت كه خداوند متعال مى فرمايد: من خداوند يكتا هستم كه جز من خدايى نيست پس ‍ هر كه به توحيد من اعتراف كند به حصن و امان من در آمده و هر كس ‍ وارد آن شود از عذابم ايمن خواهد بود))(209).
2- ابن جوزى حديث زير را نقل مى كند:
((امام حسن عسكرى اين حديث را از پدران بزرگوار خود نقل كرده است و جدم آن را در كتاب خود به نام ((تحريم الخمر)) آورده است آن را نقل مى كنم و سوگند مى خورم به خداوند كه او مى گفت : به خدا قسم شنيدم كه ابو عبداللّه حسين بن على مى گفت : خدا بر خود گواه مى گيرم كه شنيدم عبداللّه بن عطارى هروى مى گفت : قسم به خداوند شنيدم كه عبدالرحمن بن عبيد بيهقى مى گفت : به خدا سوگند شنيدم كه ابوعبداللّه حسين بن محمد دينورى مى گفت : خدا را شاهد مى گيرم كه شنيدم احمد بن عبداللّه شيعى مى گفت : سوگند به خدا كه شنيدم امام حسن عسكرى مى گفت : به خدا سوگند شنيدم كه على بن موسى الرضا مى گفت : خدا را بر خود گواه مى گيرم كه شنيدم امام صادق مى گفت : به خدا سوگند شنيدم كه امام سجاد زين العابدين مى گفت : به خدا سوگند شنيدم كه پدرم حسين بن على مى گفت : به خدا سوگند شنيدم كه پدرم على بن ابى طالب مى گفت : به خدا سوگند شنيدم كه پيامبر اكرم - صلى اللّه عليه و آله - مى فرمود:(210) به خدا سوگند شنيدم كه ميكائيل مى گفت : به خدا سوگند شنيدم كه اسرافيل مى گفت : خدا را در لوح محفوظ بر خود گواه مى گيرم كه شنيدم خداوند فرمود: شرابخوار چون بت پرست است )).
ابو نعيم فضل بن دكين مى گويد: اين حديث صحيح است و خاندان عصمت و طهارت و جماعتى آن را از پيامبر اكرم - صلى اللّه عليه و آله - نقل كرده اند(211).
اينها برخى از احاديثى بود كه از امام حسن عسكرى - عليه السلام - نقل شده است .
احاديث فقهى
از حضرت پرسشهايى در باب مسائل شرعى شده بود و ايشان به آنها پاسخ دادند. البته اين پرسشها كتبى بودند و اين مطلب بيانگر شدت فشار و سختى آن زمان بوده كه اصحاب ناچار مى شدند تنها از طريق نوشتن ، سؤ الات خود را عرضه كنند و پاسخ را كتبا دريافت دارند. برخى از اين پرسش و پاسخها به شرح زير است :
1- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت :
((براى غسل جنابت حداقل چهار ((رطل ))(212) و براى غسل از حيض نه ((رطل )) تعيين كرده اند. آيا براى غسل ميت نيز حدى معين وجود دارد؟)).
امام - عليه السلام - پاسخ دادند: ((حد غسل ميت آن است كه طاهر شود - ان شاء اللّه تعالى )).
ابو جعفر صدوق - خداوند آرامگاهش را نورانى كند - مى گويد: ((اين پاسخ همراه برخى پاسخهاى ديگر به خط خود امام در كتابى نزدم موجود است ))(213).
اين پرسش و پاسخ نشان مى دهد كه بر خلاف غسل جنابت و حيض ‍ براى غسل ميت مقدار معينى آب لازم نيست . بلكه بايد آن قدر ميت را بشويند تا طاهر شود.
2- ابراهيم بن مهزيار به امام حسن عسكرى - عليه السلام - نوشت :
((نماز خواندن با لباسهاى رنگى شده به وسيله ((قرمز))(214) چه حكمى دارد؟ زيرا اصحاب ما از نماز خواندن با چنين لباسى سرباز مى زنند)).
حضرت نوشت : ((مطلقا اشكالى ندارد و الحمد اللّه ...))(215).
پوشيدن لباسهاى رنگى شده به وسيله قرمز كه رنگى است حيوانى اشكالى ندارد بلكه آنچه نماز با آن جايز نيست ((حرير)) است .
3- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت
((مردى مى ميرد و از او ده روز و روزه ماه مبارك رمضان فوت شده است و دو وارث دارد آيا آن دو مى توانند هر يك پنج روز روزه را قضا كنند؟)).
حضرت پاسخ نوشت : ((بزرگترين آنها از باب ولايت ده روز روزه را به تنهايى قضا مى كند - ان شاء اللّه )).
شيخ صدوق مى گويد: اين پاسخ همراه ديگر پاسخهاى حضرت به محمد بن حسن صفار نزد من است ))(216).
بر اساس همين روايت ، مشهور فقهاى اماميه فتوا داده اند كه واجبات فوت شده از ميت بر پسر بزرگتر واجب است و اوست كه بايد آنها را بجا آورد و قضا كند لكين تتابع و پياپى انجام دادن آنها را واجب ندانسته اند.
4- ابراهيم بن مهزيار به امام حسن عسكرى نوشت :
((به شما خبر دهم مولايم كه پيرو و دلبسته ات على بن مهزيار وصيت كرد كه از درآمد زمينى كه آن را براى شما قرار داده است ، هر سال مبلغ بيست دينار برگيرند و براى او به حج روند. ليكن اينك كه راه بصره بسته شده است هزينه سفر بالا رفته و ديگر نمى توان با بيست دينار به حج رفت . عده ديگرى از پيروانت نيز به دو حج وصيت كرده اند تكليف چيست ؟)).
حضرت پاسخ داد: ((هزينه سه حج را صرف دو حج مى كنى ان شاء اللّه تعالى ))(217).
اين مكاتبه به روشنى آشكار مى كند كه تعيين مبلغى معين از دارايى براى بجا آوردن حج در ساليانى و بالا رفتن هزينه سفر، موجب ملغى شدن وصيت نمى گردد بلكه بايد مثلا مبلغ تعيين شده براى سه حج را صرف دو سفر حج كرد و فقها نيز بر اساس همين روايت فتوا داده اند و به قاعده ((ميسور)) استناد نكرده اند زيرا اين قاعده تنها در احكام و مجعولات شرعيه جارى مى شود(218).
5- على بن محمد حضينى به امام حسن عسكرى نوشت :
((پسر عمويم وصيت كرد كه از مال او هر سال مبلغ پانزده دينار صرف سفر حج از طرف او كنند ليكن اين مبلغ براى حج رفتن كافى نيست . در اين باره چه دستور مى دهى ؟)).
حضرت نوشت : ((هزينه دو سفر حج را صرف يك سفر حج كن كه خداوند بدان آگاه است ))(219).
اين مكاتبه نيز مانند قبلى بر اجراى وصيت و عدم الغاى آن تاءكيد مى كند هر چند بدين صورت باشد كه هزينه دو سفر را خرج يك سفر كنند.
6- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت :
((گواهى وصى به نفع ميت در باب اينكه او را بر مردى طلبى بوده و آوردن شاهدى عادل پذيرفته است يا نه ؟)).
حضرت پاسخ نوشت : ((اگر شاهد عادلى ادعاى او را راست بداند مدعى بايد سوگند بخورد)).
همو به حضرت نوشت : ((آيا گواهى وصى عليه ميت درباره وامى با آوردن شاهدى عادل پذيرفته مى شود؟
حضرت - عليه السلام - نوشت : ((پس از قسم خوردن ، آرى پذيرفته است ))(220).
فقها به اين دو روايت استناد كرده و فتوا داده اند كه ادعاى عليه ميت حتى با آوردن بينه پذيرفته نمى شود مگر آنكه همراه با قسم خوردن باشد. هر چند در مورد زندگان چنين نيست و با آوردن بينه ، ريشه نزاع خشك مى شود و نيازى به قسم نيست .
7- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت :
((مردى به پسران خود كه برخى و رشيد و برخى خردسال بودند وصيت كرد، آيا پسران بزرگ مى توانند وصيت او را انجام دهند و بدهى او را پس از ثبوت و شهادت عدول بپردازند قبل از آنكه كوچكترها به سن بلوغ برسند؟)).
حضرت پاسخ نوشت : ((آرى بر فرزندان بزرگتر است كه بدهى پدر را بپردازند و او را به خاطر بدهى باز ندارند))(221).
اين روايت اگر چه از نظر اشاره نكردن به قسم مطلق است ليكن - همانگونه كه استاد ما آية اللّه خوئى مى گويد(222) - با حديث صحيح پيشين مقيد مى شود و مشروط به يمين و قسم مى گردد.
8- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت :
((مردى نگهبانى و حفاظت كاروانى را در جاهاى خطرناك - بدون دستورى از سلطان و حاكم - به عهده مى گيرد و كاروانيان در مقابل ، متعهد پرداخت مبلغى معين به او مى شوند، آيا اين قراداد صحيح است و او مى تواند مبلغ تعيين شده را دريافت كند؟)).
حضرت پاسخ داد: ((اگر خود را در برابر مبلغ متعارفى آماده پاسدارى قافله كرده باشد حق خود را - ان شاء اللّه - دريافت كند؟)).
حضرت پاسخ داد: ((اگر خود را در برابر مبلغ متعارفى آماده پاسدارى قافله كرده باشد حق خود را - ان شاء اللّه - دريافت مى كند))(223).
حفاظت از كاروان و نگهبانى آن ، كارى است محترم و مشروع لذا شخص مى تواند مبلغ تعيين شده را دريافت كند.
9- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت :
((مردى از كسى خانه اش را با تمام حقوق آن مى خرد بالاى اين خانه ، خانه ديگرى است آيا خانه بالايى نيز جزء حقوق خانه پايينى است و مالك آن مى گردد؟)).
حضرت پاسخ داد: ((مالك جز آنچه با نام و موضع تعيين كرده است نمى شود - ان شاء اللّه ))(224).
فقهاى اماميه فتوا داده اند كه اگر كسى خانه اى بخرد، زمين و ساختمان بالا و پايين داخل ملك او مى گردد مگر آنكه ساختمان بالا كاملا مستقل باشد و رفت و آمد به آن جداگانه صورت بگيرد كه خود قرينه اى است بر استقلال آن و در اين فتوا به روايت فوق استناد جسته اند.
10- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت :
((مردى به دو مرد ديگر مى گويد: شاهد باشيد كه خانه من در فلان مكان با اين مشخصات با تمام حدود، ساختمان و موجودى و كالاى درون آن از آن فلان است ليكن معلوم نيست كه اين كالاها و موجودى چيست ، فروش اين خانه چه حكمى دارد؟)).
حضرت پاسخ داد: ((اگر فروش ، شامل تمام موارد فوق باشد معامله صحيح است - ان شاء اللّه ))(225).
امام از سؤ ال و قرائن خارجى درمى يابد كه فروش ، شامل خانه و تمامى آنچه در آن است شده لذا در پاسخ مى فرمايد كه فروش صحيح و معامله درست است .
11- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت :
((مردى مالك قطعاتى زمين بود خواستار حركت به سمت مكه شد و آن زمينها دور از خانه اش كنار روستايى بود و فرصت آنكه بدانجا رود و حدود زمين خود را مشخص كند نداشت . پس حدود چهارگانه روستا را مشخص كرده به شهود گفت : گواه من باشيد كه همه روستا را كه نخستين حد آن چنان و دومين حد آن بهمان و سومين و... است به فلانى فروختم ، حال آنكه او مالك بخشى بيش نيست . آيا اين معامله صحيح است و مشترى مالك همه آن منطقه مى گردد در صورتى كه فروشنده تنها مالك قسمتى از آن بوده ولى همه را به او فروخته است ؟)).
حضرت - عليه السلام - پاسخ داد: ((آنچه را كه در ملكيت كسى نيست نمى توان فروخت و تنها همان مقدار كه مالك ، صاحب آن است مى توان از او خريدارى كرد))(226).
انسان تنها مى تواند دارايى خود را بفروشد ليكن فروش آنچه كه تحت ملكيت آدمى نيست باطل است . لذا فقها گفته اند: ((بيع صورت نمى گيرد جز در آنچه ملك آدمى است )) و چون فروشنده در اين مساءله تمامى روستا را فروخته ، تنها معامله در مايملك او درست و بقيه باطل است و خريدار اگر بداند، حق فسخ دارد.
12- محمد بن حسن (صفار) به امام حسن عسكرى نوشت :
((مردى شخصى را شاهد گرفت كه دو قطعه زمين خود را به ديگرى فروخته است ليكن حدود آنها را به شاهد نگفت و فقط گفت : اگر حدود آنها را به تو گفتند تو نيز گواهى بده . آيا گواه مى تواند در اين صورت شهادت بدهد؟))
حضرت پاسخ داد: ((آرى ، جايز است و الحمد للّه ))(227).
اين پاسخ يكى از نمونه هاى زيباى ((گزيده گويى چون در است )) كه وافى به مقصود مى باشد.
13- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت :
((مردى كسى را گواه فروش زمين خود قرار مى دهد ليكن حدود آن را به او نمى گويد. سپس گروهى از همان روستا شهادت مى دهند كه حدود زمين فروخته شده ، چنين و چنان است . آيا شاهد مى تواند به قول و شهادت آنان اعتماد كند و به حدود آن زمين گواهى دهد يا آنكه نمى تواند زيرا فروشنده به او حدود را نگفته و تنها از او خواسته است كه پس از شهادت بر حدود، اصل فروش را تاءييد كند؟)).
حضرت پاسخ داد: ((جز آنكه فروشنده به او گفته است جايز نيست به چيزى شهادت دهد - ان شاء اللّه ))(228).
فقه اماميه بر حقيقت جويى و واقعيت استوار شده و پرده هاى جهل و فريب و مكر را پاره مى كند، يكى از راههاى دريافت حقيقت در دعاوى شهادت است كه بايد بر مشاهده ، قطع و يقين مبتنى باشد نه حدس و گمان و پندار. لذا شاهد بايد درست همان را كه ديده يا شنيده بعينه بگويد و بر آن چيزى نيفزايد.
14- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت :
((مردى (بر انجام كارى ) به براءت و دورى از خدا و رسول - صلى اللّه عليه و آله - سوگند مى خورد ليكن خلاف آن عمل مى كند و سوگند خود را مى شكند، كفاره سوگند او چيست ؟)).
حضرت مرقوم داشت : ((ده نفر مسكين را خوراك مى دهد به ازاى هر نفر يك مد و از خداوند استغفار مى كند))(229).
فقهاى اماميه قسم به خداوند را در صورتى منعقد و لازم الاجراء مى دانند كه با الفاظ مخصوصه مانند: و اللّه و تااللّه و بااللّه باشد. ليكن ديگر سوگندها از قبيل قسم به دورى از خداوند و پيامبر، آن آثار را ندارد. كفاره برائت هم اطعام ده تن مسكين است كه به هر نفر يك مد داده مى شود البته جز اين نيز گفته شده است .
15- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت :
((مردى همسرش را طلاق داده (و در مدت عده ) نفقه او را نداده است . آن زن نيازمند و پريشان حال است . آيا مى تواند بدون اجازه شوهر از خانه بدر آيد تا رفع حاجت كند و نيازهاى خود را با كار كردن برآورد؟)).
حضرت پاسخ داد: ((اشكالى ندارد اگر خداوند درستى عمل او را بداند))(230).
تا عده زن مطلقه رجعى به سر نرسيده نفقه او بر همسر واجب است و او بايد از شوهر اطاعت كند و بدون اجازه او از خانه خارج نشود. ليكن اگر شوهر از پرداخت نفقه خوددارى كند و زن نيازمند خروج از خانه براى كار باشد در آن صورت امام مرحمت كرده آن را اجازه داده است .
16- محمد حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت :
((زنى شوى مرده در عده و نيازمند نفقه است ليكن كسى مخارج او را نمى دهد و او درمانده شده است . آيا مى تواند از خانه دور شود و كار كند و نيازهاى خود را برآورد در حالى كه عده او هنوز تمام نشده است ؟)).
حضرت مرقوم داشت : ((اشكالى ندارد - ان شاء اللّه ))(231).
زن شوهر مرده تا پايان عده بايد سوگوار باشد يعنى از آرايش كردن و لباس شاد پوشيدن اجتناب كند. ليكن همانطور كه فقها به استناد اين روايت قتوا داده اند، خروج از خانه به هنگام ضرورت و نياز اشكالى ندارد.
17- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت :
((مردى ماترك خود را با وصيت به دو تن سپرد آيا هر يك مى تواند نصف آن را برگيرد؟)).
حضرت مرقوم داشت : ((شايسته نيست با راءى و نظر ميت مخالفت كنند بلكه بايد طبق دستور و وصيت او عمل كنند))(232).
اگر شخصى به دو نفر وصيت كند آن دو نمى توانند مستقلا عمل كنند و هر يك به نحوى در ارث ميت تصرف نمايد. بلكه همانطور كه روايت مى گويد بايد با مشورت يكديگر و متفقا آنچه را بايسته است انجام دهند.
18- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت :
((مردى وصيت مى كند يك سوم از دارايى او را به بندگان و كنيزكانش ‍ بدهند. آيا در انجام بهره زن و مرد يكسان است يا آنكه مرد دو برابر زن سهم مى برد؟)).
حضرت مرقوم داشت : ((ميت آنچه را كه در يك سوم مال خود وصيت كرده نافذ و رواست - ان شاء اللّه ))(233).
همانطور كه روايت فوق مى گويد مسلمان در يك سوم از مال خود هر گونه تصرفى بخواهد مى تواند انجام دهد و وصيت او در آن جارى است . مى تواند آن را يكسان ميان پسران و دختران خود تقسيم كند، يكى را بر ديگرى رجحان دهد و يا در كارهاى عام المنفعه صرف كند. فقهاى اماميه نيز به اتكاى همين روايت ، به طور مطلق تصرف شخس را در يك سوم مال خود جايز دانسته و دستان او را باز گذاشته اند.
19- سهل بن زياد آدمى به امام حسن عسكرى نوشت :
((مردى پسران و دخترانى دارد و اقرار مى كند كه زمينى از آن آنان است . ليكن تعيين نمى كند كه به هر يك چقدر مى رسد. آيا زن و مرد يكسان ارث مى برند يا آنكه طبق دستور قرآن به مرد دو برابر زن داده مى شود؟)).
حضرت مرقوم داشت : ((به همانگونه كه پدرشان معين كرده است عمل مى كنند و اگر مقدارى را مشخص نكرده باشد پس به كتاب خداوند متعال رجوع كنيد و مساءله را بر آن عرضه نماييد - ان شاء اللّه ))(234)
طبق روايت فوق اگر پدر مالى را براى فرزندان خود وصيت كند در صورتى كه براى هر يك سهمى معين كرده باشد - چه يكسان و چه كم و زياد - وصيت او نافذ و لازم الجرا است . ليكن اگر تعيين نكرده باشد به دستور قرآن عمل مى شود كه سهم مرد را دو برابر زن مى داند.
20- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت :
((مردى شخصى را وصى خود قرار داد آن وصى درگذشت ليكن قبل از مرگ ، ديگرى را وصى قرار داد تا خواسته هاى وصى اول را انجام دهد. آيا چنين حقى داشته و آن مرد مى تواند وظايف او را به عهده گيرد؟)).
حضرت مرقوم داشت : ((اگر از قبل چنين حقى داشته و مى توانسته وصيت را منتقل كند عملش صحيح است و وصى مى تواند وظايف خود را عهده دار شود - ان شاء اللّه ))(235).
روايت فوق تصريح مى كند كه وصى نمى تواند وظايف خود را به ديگرى منتقل كند مگر آن كه براى دستيابى به حقى كه نزد موصى داشته كسى را تعيين كند. البته فقها گفته اند اگر وصى از طرف موصى اجازه داشته باشد كه وصيت را به ديگرى واگذارد اين كار بلامانع است .
21- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نامه اى نوشت و درباره ((وقف )) و روايات پدران بزرگوار ايشان در آن باب از ايشان پرسش كرد.
حضرت پاسخ داد:

((وقف طبق نيت و خواسته شخص واقف صورت مى پذيرد - ان شاء اللّه تعالى ))(236).
((وقف )) يعنى بازداشت اصل شى ء و آزاد كردن بهره آن طبق نظر واقف و تابع خواسته اوست كه گاهى آن را وقف براى عموم و گاهى براى قشرى خاص قرار مى دهد.
22- محمد بن حسن صفار به امام حسن عسكرى نوشت :
((مردى مى ميرد دخترزاده و برادرى از پدر و مادرش بجا مى گذارد حال ميراث او از آن كيست ؟)).
حضرت مرقوم داشت : ((ميراث به نزدكتر مى رسد - ان شاء اللّه ))(237).
شيخ صدوق در شرح اين روايت مى گويد: ((پسر پسر و دختر دختر و همچنين نبيره ، با بودن فرزند صلبى ارث نمى برند و هر كه در نسب نزديكتر باشد به ارث بردن شايسته تر است از آنكه دور است و با بودن فرزندزاده - هر چند پايين برود - برادر، خواهر، عمو، عمه ، دايى ، خاله ، برادرزاده ، خواهرزاده ، عموزاده ، خاله زاده ، دايى زاده ، و عمه زاده ارث نمى برند)).
اينها برخى از نامه هايى بود كه اصحاب براى گره گشايى و حل مشكل خود به امام نوشتند و ايشان احكام شرعى مورد نياز آنان را بيان نمود.
فصل هفتم : اصحاب امام و راويان حديث ايشان
حكومت عباسى مانع تماس علما، فقها و مردم با امام حسن عسكرى - عليه السلام - مى شد زيرا آن را خطرى براى قدرت خويش و عاملى در جهت كاهش محبوبيت و مشروعيت دولت خود مى دانست ليكن با وجود تضييقات و خطرات ، عده اى از علما و روات حديث از محضر پربركت بهره ها بردند و كلمات ايشان را نقل كردند.
نظر به اينكه بحث از اصحاب و بهره وران علم ايشان مكمل بحث از شخصيت امام است در اينجا به ترتيب حروف الفبايى نام آنها - و گاهى مختصرى از حالاتشان - را ذكر مى كنيم :
(الف )
1- ابراهيم بن ابى حفض :
نجاشى مى گويد: ((ابراهيم بن ابى حفص ، ابو اسحاق كاتب از اصحاب بزرگ امام حسن عسكرى - عليه السلام - به شمار مى رود و مردى ثقه و موجه است او را كتابى است در رد اهل غلو و ابى الخطاب ))(238).
2- ابراهيم بن الخضيب انبارى :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(239). ابراهيم ماجراى زير و حديث امام را روايت كرده است :
ابوعون ابرش نامه اى به امام حسن عسكرى - عليه السلام - نگاشت و از اينكه حضرت در سوگ پدر بزرگوارشان گريبان چاك داده بودند خرده گيرى كرد و آن را باعث وحشت و ايجاد مساءله در ميان مردم دانست .
امام - عليه السلام - در پاسخ نوشت : ((اى احمق تو را چه به اين ايرادها! مگر موسى در سوگ برادرش هارون گريبان چاك نداد؟! بدانكه كسانى هستند كه مؤ من زاده مى شوند، با ايمان زندگى مى كنند و كافر از دنيا مى روند؛ گروهى نيز كافر به دنيا مى آيند با كفر در آن زندگى مى كنند و كافر از دنيا مى روند؛ گروهى ديگر، مؤ من به دنيا مى آيند با ايمان زندگى مى كنند و در حالت كفر از دنيا مى روند. و تو قبل از مرگ كافر خواهى شد و عقلت را از دست خواهى داد)).
مدتى بعد عقل خود را از دست داده به ياوه گويى پرداخت و قبل از مردن فرزندانش او را در خانه از ديد مردم پنهان كرده بودند زيرا وسوسه شديد و ضعيف عقل بر او مستولى شده بود(240).
3- ابراهيم بن عبده :
شيخ او را از اصحاب امام هادى و امام حسن عسكرى - عليهماالسلام - نام مى برد(241). در بحثهاى گذشته بعضى از نامه هايى را كه امام به او نگاشته بود ياد كرديم و همين دليل وثاقت و موقعيت والاى اوست .
4- ابراهيم بن على :
شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(242). او مجهول الحال است .
5- ابراهيم بن محمد:
ابراهيم بن محمد بن فارس نيشابورى است و شيخ او را از اصحاب حضرت هادى و امام حسن عسكرى - عليهماالسلام - نام مى برد(243).
كشى درباره گروهى از جمله ابراهيم بن محمد از ابونضر عياشى پرسش ‍ كرد. عياشى پاسخ داد: ((اما بر ابراهيم بن محمد بن فارس ، اشكال و ايرادى وارد نيست و مقبول است ))(244).
6- ابراهيم بن مهزيار:
كنيه اش ابو اسحاق و اهوازى است و صاحب ((كتاب البشارت )) مى باشد(245). اسحاق بن محمد بصرى مى گويد: محمد بن ابراهيم بن مهزيار برايم نقل كرد:
((پدرم در بستر مرگ پولى به من سپرد و نشانه اى - كه جز خداوند نمى داند - داده و گفت : هر كس اين نشانه را داد پول را به او تحويل بده . من نيز راه بغداد را پيش گرفتم و در كاروانسرايى فرود آمدم . روز دوم مردى بر در كوفت ، غلام خود را فرستادم تا ببيند كيست ، گفت : پيرى بر در است من هم اجازه ورود دادم . آن مرد داخل شده نشست و گفت : من العمرى هستم . پولى را كه نزد خود دارى تحويل من ده و مبلغ آن چنين و چنان است و نشانه را داد(246). العمرى وكيل امام حسن عسكرى - عليه السلام - به شمار مى رفت .
ابن مهزيار از امام هادى و حسن عسكرى - عليهماالسلام - ابن اءبى عمير و ديگران روايت مى كرد و احمد بن محمد، سعد بن عبداللّه ، عبداللّه بن جعفر حميرى و ديگران از او روايت كرده اند(247).
7- ابراهيم بن يزيد:
شيخ ، او و برادرش احمد بن يزيد را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام مى برد(248).
8- احمد بن ابراهيم :
احمد بن ابراهيم بن اسماعيل بن داوود بن حمدون كاتب و نديم است و پيشواى اهل لغت و بزرگ آنان به شمار مى رود. از امام حسن عسكرى و پدرش - عليهماالسلام - روايت مى كرد(249). نجاشى مى گويد: وى از نزديكان و خصيصين امام هادى و حسن عسكرى - عليهماالسلام - بود.
احمد كتابهايى تاءليف كرد از جمله : ((كتاب اسماء الجبال و المياه والاودية ))، ((بنى مرة بن عوف ))، ((بنى نمر بن قاسط))، ((بنى عقيل ))، ((بنى عبداللّه بن غطفان ))، ((الطىّ))، ((شعر الحجيرالسلولى ))، ((شعر ثابت بن قطنة وصنعته ))، ((بنى كليب بن يربوع ))، ((اشعار بن مرة بن همام )) و ((نوادر الاعراب ))(250).
9- احمد بن ابراهيم مراغى :
كنيه اش ابواحمد است و شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى برمى شمارد(251). ابن داوود درباره او مى گويد: ((او مدح شده و بلند پايه است ))(252).
احمد نقل مى كند: ابو جعفر، محمد بن احمد بن جعفر قمى العطار نامه اى به امام نگاشت و ما را در آن معرفى نمود. توقيع امام بدين شرح صادر شد: ((آنچه را كه درباره او حامد گفته و او را وصف كرده بودى دانستم خداوند او را به اطاعت خويش ، عزيز بدارد. اعتقادات او را دريافتم خداوند آن را بهتر و نيكوتر كند و از تفضل خود محروم نسازد و خداوند ولىّ و سرپرست او باشد...))(253).
اين روايت - اگر صحيح باشد - وثاقت و منزلت والاى او را نزد صاحب العصر و الزمان ، قائم آل محمد - عليه السلام - نشان مى دهد.
10- احمد بن ادريس :
احمد بن ادريس قمى معروف به معلم است . شيخ او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - نامى مى برد(254) و نجاشى مى گويد: ((فقيهى ثقه از اصحاب ما به شمار مى رفت ، رواياتش صحيح و احاديث او بسيار بود و كتاب ((النوادر)) را نوشت . احمد در ((قرعاء))(255) - واقع در راه مكه و كوفه - به سال 306 ه - درگذشت ))(256).
11- احمد بن اسحاق :
احمد بن اسحاق بن عبداللّه بن سعد بن مالك بن الاحوص اشعرى ، ابوعلى قمى است ، نماينده اهل قم بود و از امام جواد، امام هادى و امام حسن عسكرى - عليه السلام - روايت مى كرد و از نزديكان امام حسن عسكرى - عليه السلام - به شمار مى رفت .
ابوالحسن ، على بن عبدالواحد الرحمان الحميدى و احمد بن الحسن - رحمه اللّه - مى گويد: كتاب او را به نام ((علل الصوم )) كه بزرگ بود ديده ايم . همچنين او ((مسائل الرجال )) را از امام هادى - عليه السلام - جمع آورى كرده است (257).
شيخ مى گويد: احمد بن اسحاق از جمله كسانى است كه ولى عصر - عجل اللّه تعالى فرجه الشريف - را ديده است (258) محمد بن احمد بن الصلت قمى به امام زمان - عجل اللّه تعالى فرجه الشريف - نامه اى نگاشت و در آن از احمد سخن گفت و عرض كرد: ((او قصد سفر حج دارد و به هزار دينار نيازمند است پس اگر اجازه دارد مبلغ مورد نياز را به او وام دهد و بعدا استيفا كند)).
توقيع حضرت بدين مضمون صادر شد: ((اين مبلغ را به عنوان صله و هديه به او مى دهيم و اگر برگشت او را ارمغانى ديگر است )).
اين پاسخ جلالت شاءن و موقعيت او را نزد امام نشان مى دهد.
عبداللّه بن جعفر حميرى مى گويد: ((همراه با شيخ ابو عمرو - رحمة اللّه عليه - نزد احمد بن اسحاق بوديم . به من اشاره كرد تا از او درباره حضرت قائم پرسش كنم . پس گفتم : اى ابوعمرو، بدون كمترين ترديدى مى خواهم از تو پرسشى كنم .
گفت : خواسته ات را بگو.
گفتم : آيا تو امام پس از امام حسن عسكرى را ديده اى ؟
گفت : آرى به خدا قسم (او را ديده ام )(259).
به هر حال اين شخص عظيم الشاءن و ثقه و مورد احترام ائمه - عليه السلام - بوده است .
12- احمد بن حسن بن على بن فضال :
شيخ او را از اصحاب امام هادى و امام حسن عسكرى - عليه السلام - نام برده است (260). او را فطحى مذهب دانسته اند.
در حديث ثقه بود. از كتابهايش : ((الصلاة )) و ((الوضوء)) معروف است . در سال 260 هجرى درگذشت (261).
13- احمد بن حماد محمودى :
كنيه اش ابوعلى است و شيخ او را با همين عنوان از اصحاب امام حسن عسكرى برمى شمارد(262). كشى از محمد بن مسعود نقل مى كند كه گفت : ابوعلى محمودى ، محمد بن احمد بن حماد مروزى مرا چنين گفت :
((امام جواد - عليه السلام - به پدرم در بخشى از نامه اش نوشت : ((...ثم وفيت كل نفس بما كسبت ، و هم لا يظلمون (263)؛... سپس هر كس نتيجه كردار خود را به تمام در مى يابد و به كسى ستم نمى شود. ما در دنيا در معرض آزمايش هستيم پس هر كس امامش را دوست داشته باشد و متدين به دين او باشد همواره با اوست اگر چه از او دور باشد. ليكن جهان برين ، سراى آرامش ثبات است )).
محمودى مى گويد: ((امام جواد - عليه السلام - پس از فوت پدرم به من نوشت : پدرت درگذشت خداوند از او و تو خشنود باشد. او همواره نزد ما ستوده بود و حالت خوب او تغييرى نكرد))(264).
اين ستايش از طرف امام گوياى بزرگوارى ، و جلالت و صحت اعتقاد اوست . كشى اخبار ديگرى نيز از او نقل مى كند.
14- احمد بن محمد بن يسار:
برقى او را از اصحاب امام حسن عسكرى - عليه السلام - ياد مى كند(265) نجاشى مى گويد: از بزرگان آل طاهر(266) در زمان امام حسن عسكرى بود و به يسارى شهرت داشت . حسن بن عبداللّه به ما مى گويد كه او مذهبى فاسد و حديثى ضعيف داشت . احاديث مرسله و نادرست بسيارى نقل مى كرد و كتابهايى نوشت كه از آن جمله اينها به دست ما افتاده است : ((ثواب القرآن ))، ((الطب ))، ((القراآت ))، ((النوادر)) و ((الغارات ))(267).
كشى به سند خود از ابراهيم بن محمد بن حاجب نقل مى كند كه گفت : در نامه اى از امام جواد كه در پاسخ سؤ الى راجع به يسارى نوشته شده بود خواندم حضرت مى فرمود:
((او آنچنان كه ادعا مى كند نيست و چنين جايگاهى (وكالت از طرف امام ) ندارد و به او چيزى نپردازيد))(268).
علما او را قدح كرده و متهم دانسته ، عقيده اش را نادرست ذكر مى كنند و مى گويند در حال فساد مذهب از دنيا رفت .

next page

fehrest page

back page