next page

fehrest page

back page

زندگى اعتقادى
زندگى اعتقادى در زمان امام حسن عسكرى - عليه السلام - بر اثر فعاليت مخرب و ويرانگر برخى از منحرفان كه به شبهه انگيزى پيرامون عقايد تابناك و خالص اسلامى برخاسته بودند، نابسامان و پريشان بود. همانطور كه عده اى از شعبده گران نيز مسلمان به وسيله شعبده به گمراهى مسلمين و تباه كردن اعتقادات آنان پرداخته بودند.
امام حسن عسكرى - عليه السلام - در برابر اين سيل بنيانكن از پاى ننشست بلكه به دفاع از اسلام و ابطال شكوك و اوهام آنان و بيان اسلام واقعى و اصيل برخاست .
پديده ديگر اين روزگار، ظهور دجالانى بود كه براى گمراه كردن مسلمانان به امام و پدر بزرگوارش - قبل از وفات - نسبت هايى دروغ مى دادند و حضرت با تلاشى پيگير آنان را لعن و رسوا نمود و شيعيان را به لعن آنان و برائت از آنان دستور داد. در اينجا به اين موضوع و برخى جنبه هاى مرتبط به آن مى پردازيم .
امام و شبهه كندى
يعقوب بن اسحاق كندى فيلسوف عراق دچار شبهاتى درباره قرآن كريم شد و در محافل علمى چنين پخش شد كه كتابى نگاشته به نام ((تناقض القرآن )) و خود را وقف اين گونه مسائل كرده است . خبر به گوش امام حسن عسكرى - عليه السلام - رسيد و ايشان يكى از شاگردان كندى را ديده و گفتند:
((آيا در ميان شما مردى راه يافته و رشيد پيدا نمى شود، تا استادتان را از ادامه اين گونه كارها و پرداختن به قرآن باز دارد؟)).
شاگرد پاسخ داد: ما شاگردان او هستيم و ما را كجا مى رسد كه در اين مساءله يا غير آن بر او اعتراض كنيم !.
حضرت فرمودند: ((آيا آنچه به تو بگويم به او خواهى رساند؟)).
- آرى .
حضرت نيز با بيان قاطعى و دليلى استوار كه شبهات كندى را مى زدود چنين به شاگردان فرمودند:
((به سوى استاد روانه شو و راه همدلى و مؤ انست با او را در پيش گير و هنگامى كه الفت و محبت استوار شد بگو: مرا پرسشى است كه مى خواهم از تو بپرسم . او سؤ الت را طلب خواهد كرد. پس به او بگو: اگر گوينده قرآن نزدت آيد آيا احتمال دارد كه مقصودش از گفته هايش ‍ غير از آن باشد كه تو پنداشته اى و بدان راه يافته اى ؟
به تو پاسخ خواهد داد كه : ممكن است زيرا انسان هنگام شنيدن است كه معانى را درك مى كند (و بهتر متوجه مى شود) هنگامى كه چنين اعترافى كرد بگو:
((پس تو چه مى دانى شايد گوينده كلمات قرآن مقصودش جز آنچه پنداشته اى باشد و آن را در غير معانى خود استعمال كرده باشد...)).
امام با اين دليل كوبنده ، شبهه كندى را از بين برد و هر گونه احتمالى براى تصور تناقض در كتاب الهى را كه باطل در آن راه نيابد نابود ساخت ؛ زيرا ذووجهين بودن آيات فرضا كندى را به معانى رهنمون ساخته ولى چه بسا كه آيه معاى ديگرى نيز داشته باشد كه او متوجه نشده باشد و بدين گونه تناقض از ميان رفته و مجالى براى شك باقى نمى ماند.
آن شاگرد نزد استادش كندى رفته و پس از مهر و محبت و ايجاد الفت ، گفته هاى امام را بيان كرد و پاسخ را از استاد خواستار گشت .
استاد در انديشه فرو رفت و به كنكاش پرداخت و جوانب مختلف قضيه را بررسى كرد. استدلال متين بود و احتمال دو وجهى بودن كلام در زبان شايع بود پس متوجه شاگرد شد و گفت :
تو را به خدا سوگند مى دهم اين سخنان را از كه فرا گرفته اى ؟
- همينطور به ذهنم خطور كرد و بر تو عرضه كردم .
- چون تويى به اين گفته ها راه نيابند بگو آن را از كه آموخته اى ؟
- امام حسن عسكرى مرا به گفتن آن فرمان داده است .
- اينك درست گفتى ، چنين سخنانى تنها از آن خانه خارج مى شود...
سپس كندى كتابش را برگرفت و آن را آتش زد و تلف نمود(493) و منطق استوار را در سخنان امام - عليه السلام - يافت .
امام و شعبده راهب
امام طى ماجرايى پرده از شعبده گرى راهبى كه مى خواست مسلمانان را گمراه كند برداشت و شك آنان را برطرف كرد. راويان قضيه را چنين بيان كرده اند كه : مردم دچار خشكسالى شديدى شدند پس معتمد دستور داد به مدت سه روز براى استسقا و باران خواهى به صحرا روند. آنان خارج شدند ليكن بارانى نباريد. مسيحيان نيز همراه راهبى بيرون از شهر رفتند و راهب چندين مرتبه دستانش را به سوى آسمان بلند كرد و هر بار بارانى از آسمان باريد. اين حركت گروهى از ناآگاهان را متزلزل و گروهى را از دين خارج كرد و بر معتمد، گران آمد. ناچار از امام حسن عسكرى - عليه السلام - كه در زندان بود يارى خواست و گفت : ((امت جدت پيامبر را قبل از هلاكت درياب )).
حضرت - عليه السلام - فرمود: ((فردا مردم به صحرا بروند و من - ان شاء اللّه - شك آنان را برطرف خواهم كرد)).
خليفه امام را از زندان آزاد كرد و حضرت درخواست آزادى اصحاب خود را از زندان نمود كه مورد قبول قرار گرفت . روز بعد همگان به صحرا رفتند. راهب دستهايش را به آسمان بلند كرد، ابرى فضا را پوشاند و شروع به باريدن كرد. امام دستور داد دستانش را نگهدارند و هر چه در آنهاست بيرون آورند. ديدند كه استخوان آدمى در دست اوست . پس از آنكه آن را گرفتند، حضرت به او دستور داد طلب باران كند. او نيز دستانش را به سوى آسمان بلند كرد ليكن ابرها پراكنده شد و خورشيد آشكار شد. مردم از اين ماجرا شگفت زده شدند و معتمد شتابان پرسيد:
اى ابا محمد! اين چيست ؟
- ((اين استخوان پيامبرى است كه راهب ، آنرا از قبرى به دست آورده است . هرگاه استخوان پيامبرى زير آسمان آشكار شود باران خواهد باريد...)).
معتمد به پى جويى اين مطلب پرداخت و صدق كلام امام را يافت و بدين گونه شك و شبهه برطرف گشت (494).
دروغگويان و جعّالان
از جمله آفات آن روزگار افزايش و گسترش دروغپردازان و جعالان بود كه نتيجه سستى اعتقادات اسلامى در ميان مردم به شمار مى رفت . از معروفترين اين گروه ((عروة بن يحيى الدهقان بغدادى )) است كه بر امام هادى - عليه السلام - و پس از ايشان بر حضرت عسكرى - عليه السلام - دروغ مى بست و اموالى را كه از شيعيان براى امام مى آمد به يغما مى برد! امام او را لعن كرد و به شيعيان نيز دستور داد او را لعن كنند و از او بيزارى بجويند تا عقيده آنان فاسد نگردد(495).
همين مختصر، آيينه تمام نماى زندگانى اعتقادى آن روزگار است و همانطور كه ياد كرديم بشدت آشفته و نابسامان بود. به همين مقدار در اين مورد اكتفا مى كنيم .
بى بند و بارى
يكى ديگر از پديده هاى زمان امام حسن عسكرى - عليه السلام - حاكميت لهو و سرخوشى و شادكامى بود. بغداد و سامرا به مراكز اصلى عياشى ، بى شرمى و مسخرگى بدل شده بودند. خلفاى عباسى كه دلبسته و اسير شهوترانى ، لذت طلبى و كامرانى بودند و شبهاى گناه آلودشان با انواع محرمات و گناهان همراه بود جامعه را به سوى اين زندگى پوچ و سراپا فساد سوق دادند. بيشتر خلفاى عباسى به شادكامى و لهو روى آورده بودند. در اينجا به برخى از اخبار اين باب گوش ‍ مى كنيم . مهدى نخستين كسى كه اينراه را بر خلفاى عباسى گشود. او شبها را با آواز، شراب و موسيقى بسر مى برد و دلباخته كنيزكى ((جوهر)) نام بود كه در وصف او ابيات زير را سروده بود:
((اى ((جوهر)) دل تو بر گوهر فزونى ، خداوند تو را با زيبايى منظر و دلبرى به كمال رسانده است . اى بهترين خلق خدا، هنگامى كه به خود عطر مى زنى سراسر خانه عنبرآميز مى شود. به خدا سوگند مهدى از تو به منبر خلافت شايسته تر نيست . پس اگر بخواهى خلع او به دست توست (496).
شهوت ، مهدى را تا آن حد تنزل داده بود كه اين كنيزك آوازه خوان را شايسته تر از خود به خلافت و سرورى مى داند!.
كدام پرده درى و بى حرمتى از اين بالاتر و چه ضايعه اى بيشتر از آنكه كسى چون مهدى ، حاكم بر مسلمانان باشد؟! هارون الرشيد نيز از مشهورترين خلفاى عباسى در لهو و شادكامى بود و شبهاى او با انواع نوازندگى ، خوانندگى ، وقص و آواز و شرابخوارى همراه بود. او شيفته كنيزكى به نام ((ذات الخال )) بود.
روزى براى اين كنيزك سوگند خورد كه هر خواسته اى داشته باشد برآورده خواهد شد. او نيز درخواست كرد سرپرستى امور جنگ و گردآورى خراج در فارس به مردى كه مورد نظرش بود به مدت هفت سال واگذار شود. هارون چنين كرد و منشور ولايت او را نوشت و با ولى عهد خود شرط كرد كه اگر عمرش كفاف نداد آن مرد را تا همان مدت تعيين شده بر سر كار نگهدارد(497).
ماءمون هم - كه مى گويند در زندگى خود ميانه رو بود - بيشتر شبهاى خود را صرف شادكامى و بى شرمى كرد. او شيفته كنيزكى بود به نام ((عريب )) و در باره اش ابيات زير را سروده بود.
((من ماءمون پادشاه بزرگ هستم و دلباخته تو مى باشم . آيا مى پسندى بر اثر عشقت بميرم و مردم بدون امام بمانند؟!))(498).
ماءمون در روز ((شعانين )) كه از عيدهاى مسيحيان بود خارج شد در همان حال بيست كنيز رومى با ديباهاى رومى ، زنار به كمر بسته ، صليب زرين به گردن آويخته و شاخه هاى نخل و زيتون در دست در برابرش ‍ ظاهر شدند، پس ابيات زير را انشاء كرد:
((آهوانى به درخشندگى طلا، چهره هاى نمكين ، در كوشكها، عيد شعانين آنان را با زنارهايشان بر ما آشكار ساخته است . زلفهاى خود را بر بناگوش چون دم پرندگان تابيده اند و با كمرهايى به باريكى ميان زنبورها پيش آمده اند))(499).
اما متوكل كه معاصر امام حسن عسكرى - عليه السلام - بود در شهوترانى حل شده بود و از زنباره ترين خلفاى عباسى به شمار مى رفت و ما بزودى از اين پديده و ديگر جلوه هاى زندگى او در بخشهاى آينده سخن خواهيم گفت .
در اين جا بحث از روزگار امام - عليه السلام - را كه جنبه هاى زيادى از آن را بيان كرديم به پايان مى بريم .
فصل نهم : خلفاى معاصر امام حسن عسكرى
مقدمه
ناگزيريم درنگى كوتاه داشته باشيم و از خلفاى معاصر امام حسن عسكرى - عليه السلام - و روش زندگى آنان و محنتها و مصائبى كه حضرت از برخى از آنان متحمل شد سخن بگوييم زيرا فكر مى كنيم يكى از مهمترين مباحثى كه خوانندگان بدان علاقه مندند و خواهان شناخت آن هستند شمه اى كلى از زندگى اين خلفاست .
متوكل
متوكل فرزند معتصم در سال ولادت امام حسن عسكرى - عليه السلام -(500) يعنى سال 232 ه - به خلافت رسيد(501) و با به قدرت رسيدن او مصيبت آسمانى بى سابقه اى مردم را فرا گرفت . باد سوزانى در عراق وزيدن گرفت كشتزارهاى كوفه ، بغداد و بصره را خشك كرد. مسافران را كشت و پنجاه روز ادامه يافت . سپس به طرف همدان ، موصل و سنجار آمد، مزارع را سوزاند، چهارپايان را هلاك كرد و مانع از رفت و آمد مردم در كوچه و بازار و فعاليت اقتصادى آنان گشت و خلقى عظيم را نابود كرد(502). شايد اين مصيبت هشدارى بود از آسمان به شومى حكومت و خلافت متوكل .
هنگام بيعت با او عبداللّه بن طاهر چهارصد كنيز زيبارو و تازه كار (آواز نياموخته ) از جمله ((محبوبه )) - كه خليفه ، شيفته او گشت - به متوكل تقديم كرد!(503) در اينجا به برخى از جنبه ها و روش او اشاره اى گذرا مى كنيم :
صفات نفسانى : ويژگيها و گرايشهاى روحى متوكل بدين قرار بود:
1- ميل به سرگرمى :
متوكل زندگيش را صرف سرگرمى و لهو مى كرد و كمترين گرايشى به جديت نداشت و علاقه به شوخى و تفريح از خصلتهاى ذاتى او بود. مورخان مى گويند خلفاى پيشين هيچ يك مسخرگى ، هزل و سبكى را در مجلس خود وارد نكردند تا آنكه متوكل به خلافت رسيد و همه اين كارها را ايجاد كرد و خواص او از او پيروى كردند(504). او دلقكانى وارد مجلس مى كرد تا حركات خنده دار كنند و به تقليد صدا و رفتار ديگران بپردازند و ادا درآوردند(505). (اين مطلب را بعدا پى مى گيريم ).
2- گنداب گناه :
يكى ديگر از خصوصيات آشكار خليفه دلبستگى شديدش به لذتها و شراب بود(506) متوكل دو غلام به نامهاى ((بنان )) و ((زنام )) داشت كه در نوازندگى و خوانندگى ماهر بودند و هرگز از آنان جدا نمى شد و وقتى كه به شرابخورى مى پرداخت كه يكى از آن دو عود مى نواخت و ديگرى سرود مى خواند(507).
اطرافيان نيز با اهداى كنيزكان نمكين و شرابهاى كهنه كه مورد علاقه خليفه بودند به او نزديك مى شدند و در او نفوذ مى كردند. فتح بن خاقان پس از بهبودى خليفه از بيمارى ، كنيزى بسيار زيبا و جامى از طلا و سبويى شراب كه مانند آن ديده نشده بود همراه با ابيات زير به عنوان هديه تقديم او كرد!:
((هنگامى كه خليفه از خوردن دارو بى نياز شد و سلامت و تندرستى خود را باز يافت او را دارويى جز نوشيدن جامى از اين سبو و برداشتن پرده بكارت كنيز هديه شده به او نيست . كه اين كار پس از آن داروها مفيد است !)).
متوكل آن را پسنديد و جالب يافت . يوحنا بن ماسويه ، طبيب خاص ‍ خليفه كه حضور داشت گفت :
((اى امير المؤ منين ! به خدا قسم فتح از من به پزشكى داناتر است پس ‍ با گفته اش مخالفت مكن !))(508).
زنبارگى : متوكل شيفته فعاليت جنسى بود. مورخان گفته اند كه او پنج هزار كنيز مخصوص داشت و گفته اند كه با همه آنان نزديكى كرده بود! برده اى مى گفت : به خدا قسم مى خورم ، اگر متوكل كشته نمى شد از كثرت آميزش زنده نمى ماند و هلاك مى شد(509).
شيفتگى به كنيزان : يكى ديگر از خصوصيات بارز متوكل دلبستگى به كنيزان نمكين و گفتگو با آنان بود. او را كنيزى بود ((قبيحه )) نام كه دلباخته اش بود و در اين باب به على بن جهم گفت :
بر قبيحه داخل شدم ديدم كه نامم را با عنبر بر گونه اش نگاشته است . به خدا زيباتر از سياهى عنبر بر سپيدى آن گونه نديده ام . پس شعرى در اين مورد بگو. ((محبوبه )) يكى ديگر از كنيزان خليفه كه پشت پرده نشسته بود و اين گفتگو را مى شنيد بالبداهه ابيات زير را سرود:
((جانم فداى نويسنده اى باد كه بر گونه خود با عنبر نام ((جعفر)) را نگاشته است . اگر با دست خود سطرى بر گونه نوشت در قلبم سطرهايى از محبت بجا گذاشت چه كس حال مرا كه مملوك بنده خود هستم و هر چه نهان دارد يا عيان كند مطيع آن هستم درمى يابد؟! اى آنكه در نهان آرزوى جعفر دارى . خداوند شهد لب و دندانت را به او بنوشاند))(510).
مى گويند بر اثر عشق شديدش به كنيزان بر ((محبوبه )) كنيز خود خشم گرفت و او را ترك كرد. ليكن در خواب ديد كه با او آشتى كرده است . لذا خادم را خواست و بدو گفت : به سوى محبوبه برو و خبر او را برايم بياور. او نيز رفته ماجرا را گفت سپس نزد متوكل برگشت و گفت كه محبوبه مشغول آوازه خوانى است .
خليفه گفت : چگونه آواز مى خواند. حال آنكه من بر او خشم گرفته ام . سپس به غلامش گفت : با من بيا تا آواز او را بشنويم . هر دو راه افتادند تا آنكه نزد كنيزك رسيدند كه به ابيات زير مترنم بود:
((در كاخ مى گردم ليكن كسى را نمى يابم به شكايتم گوش دهد يا با من سخنى گويد. مثل اينكه گناهى مرتكب شده ام كه هرگز توبه پذير نيست و در بند آن هستم )).
((آيا كسى شفيع من نزد پادشاه مى گردد؟ زيرا در خواب به ديدارم آمد و با من آشتى كرد. ليكن همينكه سپيده دميد به كنارى رفت و به خشم خود بر من باز گشت )).
متوكل شاد گشت و همينكه محبوبه متوجه حضور او شد نزدش آمد و او را باخبر كرد كه شب قبل خواب او را ديده كه با يكديگر آشتى كرده اند. پس صبح برخاسته و اين شعر را سروده و بدان مترنم شده است . خليفه به طرب درآمد و با او به شادخوارى پرداخت و جوائز گرانقيمتى به اطرافيان خود بخشيد(511).
تجاهر به گناهان :
متوكل بدون شرم از مردم آشكارا مرتكب معاصى مى شد. روزى مشغول بازى نرد با فتح بن خاقان بود كه براى ورود احمد بن دؤ اد قاضى اجازه خواستند. فتخ خواست تخته نرد را بردارد ليكن متوكل او را باز داشت و گفت : ((كارى را كه از خدا پنهان نمى كنم از مردم نهان بدارم ؟!))(512).
او احترامى براى عظمت خداوندى قائل نبود و پرده درى مى كرد. نديمانش در حضورش شطرنج بازى مى كردند(513) و اگر واقعا آن را نمى پسنديد هرگز در برابرش دست به چنين كارى نمى زدند. پرده درى و تجاهر به فسق او در ميان مردم شايع شده بود. روزى از همسرش ‍ ((ريطه )) دختر عنبس خواست تا حجاب را به كنار گذارد و چون غلامان گيسوانش را كوتاه كند ليكن او مخالفت كرد و بر اثر همين مخالفت متوكل او را طلاق داد(514) اين ماجرا زبانزد مردم گشت اما او توجهى بدان نداشت و اعتنايى به ايرادهايى كه متوجه او مى شد نمى كرد.
خود بزرگ بينى :
يكى ديگر از ويژگيهاى متوكل تكبر، خودخواهى و خود بزرگ بينى او خصوصا پس از استحكام پايه هاى خلافت و در اختيار گرفتن زمام آن بود كه طغيان كرد و به ناحق بر مردم بزرگى فروخت (515). يكى از نمونه هاى خودخواهى او تحقير اميرالشعراى دربار ((بحترى )) بود كه همه توان و خلاقيت ادبى خود را براى استوار كردن اركان خلافت متوكل بكار گرفته بود. پاسخ اين جان نثارى آن بود كه متوكل از ابوالعنبس خواست بر او بتازد و شرف او را لكه دار كند. بحترى متوارى شد و دنيا بر او تنگ گشت تا آنكه گفت : ((دانش گم و ادب تباه شد))(516).
دشمنى با علويان :
دشمنى سخت و كينه شديد نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت جان متوكل را فرسوده نموده بود و از خشم نسبته به آنان آتش گرفته خود را وقف ستم و شكنجه نسبت به آنان كرده بود علويان در زمان او مصائبى را متحمل شدند كه در عهد هيچيك از خلفاى ستمگر پيشين نديده بودند.
علويان را در محاصره اقتصادى قرار داد و رسما هر نوع احسان و نيكى در حق آنان را منع كرد و متخلفان را به سختى كيفر مى داد(517). مردم نيز از ترس كيفرهاى طاغوت عباسى از هر نوع كمك و يارى به آنان خوددارى مى كردند. دنيا بر علويان تنگ و شرايط سخت گشت ، فقر و تهيدستى آنان به حدى رسيد كه تنها پيراهنى در اختيار گروهى از زنان علوى بود و آنان به ترتيب آن را به تن كرده نماز مى خواندند و سپس به ديگرى مى دادند و خود عريان پشت دستگاههاى نخ ريسى مى نشستند(518).
در همان حال طاغوت عباسى ميليونها دينار خرج عياشيهاى شبانه خود مى كرد و اموال بى حسابى به خنياگران ، دلقكان و مخنثان مى بخشيد. ولى فرزندان رسول خدا - صلى اللّه عليه و آله - را از دستيابى به ضروريات زندگى منع مى كرد و تمام دستگاههاى تبليغاتى حكومت را براى كوبيدن و كاستن منزلت آنان بكار مى گرفت . شاعران مزدورى چون مروان بى ابى الجنوب پليد و پست نيز در راستاى اين سياست به هجو اهل بيت پرداخته و سفاكان خونخوارى چون متوكل را بر آنان مقدم مى داشتند و در عوض ، پاداشهاى كلان از خليفه دريافت مى كردند! ليكن اين همه تبليغات و فشارهاى سخت نه تنها مسلمانان را از اهل بيت رو گردان نكرد بلكه آنان را بيشتر شيفته رهبران واقعى خود كرد و متوجه شدند كه تنها امامان خواهان سعادت دين و دنياى مردم هستند و در جهت پيشرفت زندگى آنان مى كوشند. لذا همگان يكدل و يك زبان به تقدير و بزرگداشت آنان پرداختند و اين خاندان را شايسته هر گونه قدردانى دانستند. فقط اين خاندان اين چنين در قلوب مردم نفوذ كردند و محبت آنان را جلب كردند و متوكل و ديگر دشمنان اهل بيت به زباله دان تاريخ سپرده شدند و نامشان تنها براى تحقير و خوارى به زبان آورده شد و اين عاقبت بدى است كه خداوند ظالمين را به آن وعده داده است .
كينه نسبت به اميرالمؤ منين :
جان متوكل مملو از كينه و حقد نسبت به پيشواى حق و عدالت در اسلام امير المؤ منين - عليه السلام - بود و اين كينه را آشكارا و بى پروا نمايان مى ساخت . اين طاغوت ، مخنثى از اطرافيان و بوزينگان خود را انتخاب كرده بود كه خود را به امير المؤ منين - كه نفس و جان رسول اللّه بود و منزله اش نزد او چون هارون براى موسى به شمار مى رفت - مانند كرده و حركات حضرت را تقليد مى كرد. اين رفتار شرم آور خون فرزند غيور و شجاع متوكل ((منتصر)) را به جوش آورد و اين حركت را محكوم كرد و يكى از اسباب كشتن پدرش همين رفتار شنيع بود.
ويران كردن مرقد امام حسن - عليه السلام -: رفت و آمد طبقات مختلف مردم بر سر قبر ريحانه رسول خدا و آقاى جوانان بهشت ، امام حسين - عليه السلام - و ازدحام آنان در آنجا بدون توجه به اختلافات گوناگون ، قلب پر كين متوكل را آتش مى زد زيرا در همان حال گورهاى عباسيان به زباله دانى بدل شده و جايگاه درندگان و ددان بود و از ستمگرى آنان و خودكامگى نسبت به امور مسلمين حكايتها داشت .
مورخان سبب اقدام متوكل بر ويران كردن مرقد سيدالشهدا - عليه السلام - را چنين نقل كرده اند كه : يكى از خنياگران زن ، كنيزان خود را قبل از آنكه متوكل به خلافت برسد نزد او مى فرستاد تا هنگام شرابخوارى برايش بخوانند هنگامى كه به خلافت رسيد پيكى سراغ آن زن فرستاد تا برايش خواننده اى روانه كند. ليكن بدو خبر دادند كه از شهر خارج شده است . آن زن كه به زيارت مرقد امام حسين رفته بود اين خبر را دريافت و به سرعت خود را بغداد رساند و يكى از كنيزان مورد علاقه متوكل را نزد او فرستاد خليفه از او پرسيد: كجا بوديد؟
- همراه بانويمان به حج رفته بوديم .
اين سفر در ماه شعبان بود لذا متوكل متعجب شد و پرسيد:
- ماه شعبان كجا به حج رفته بوديد؟!.
- به سوى قبر حسين ...
رگهاى گردنش متورم شد و خون به چهره اش دويد و با خشم دستور داد بانوى كنيزك را دستگير و اموالش را مصادره كند. سپس به كارگران فرمان داد قبر شريف امام را ويران كند! ليكن كارگران مسلمان به شدت از اين كار خوددارى كردند و چنين جسارتى را روا ندانستند. پس به يهوديان و در راءسشان ((ديزج )) اشاره كرد و آنان پاسخ مثبت دادند. ابن رومى در قصيده بى مانند خود در سوگ شهيد جاودانه يحيى بن عمر به همين مطلب اشاره كرده مى گويد:
((به جنايات پيشين خود بسنده نكرديد و قانع نشديد تا آنكه سگانتان از جمله ((ديزج )) و ((بهيم )) قبرهاى آنان را ويران كردند))(519).
يهوديان پليد در اجابت خواسته متوكل در سال 237 ه - قبر شريف امام و تمام بناهاى اطراف آن را حدود دويست جريب ويران كردند و بر آنجا آب بستند! ليكن آب به گرد قبر حلقه زد و آنجا را فرا نگرفت . لذا از آن پس ((حائر)) ناميده شد. از مرقد مبارك حضرت بوى خوشى كه تاكنون كسى مانند آن را استشمام نكرده بود و در حقيقت نسيم عطر آگين رسالت اسلامى و شرف و كرامت بود برخاست . جواهرى در شعرى به اين نكته چنين اشاره مى كند:
((خاك گورت را بوييدم كه نسيمى وزيد نسيم كرامت از بيابان خشك ))(520).
عربى از طايفه بنى اسد پس از پاك شدن آثار قبر حضرت به زيارت قبر ايشان مشرف شد و شروع كرد به بوييدن قسمتهاى مختلف خاك ، گام به گام پيش مى رفت و مشتى خاك برمى گرفت و مى بوييد تا آنكه به قبر امام برسد. هنگامى كه به قبر رسيده بود مشتى خاك برداشت و آن را بوييد متوجه شد كه سرشار از عطر است پس گريست و امام را مخاطب ساخته عرض كرد: ((تو چه خوشبويى و قبر و خاكت چه خوشبوست !)) سپس اين بيت را خواند:
((مى خواستند قبرش را از دوستش پنهان كنند ليكن بوى خوش قبر، راهنماى آن است ))(521).
طاغوت عباسى ((متوكل )) مى خواست قبر سيدالشهدا را محو و اثرش را پاك و نامش را گم كند ليكن سرافكنده شد و تلاشش عبث گشت و آرامگاه سيدالشهدا همچنان در گذر ايام و روزگار پايدار ماند و پناهگاهى شد براى دلسوختگان و مكانى شد كه مورد تقديس تمامى مردم از هر گروه و فرقه گشت . پناهندگان اين آستان سر به ميليونها تن مى زند يعنى حتى بيش از پناهندگان خانه خدا در مكه . جواهرى مى گويد:
((فراتر از ترس از مرگ رفتى و قبرت بدور از هر هراسى است . روزگار بسيارى است كه هر ساجد و راكعى را پناه مى دهى ))(522).
اين عمل ناشايست متوكل ، موجب نفرت عمومى مسلمانان آن عصر گشت و در مجالس و محافل متوكل را مورد بدگويى و فحش قرار دادند و پس از نمازهاى خود او را نفرين كردند و عليه او بر در و ديوار مساجد شعارها نوشتند. ابيات زير - كه آنها را از اين سكيت (523) يا بسامى (524) و يا ديگرى دانسته اند - زبانزد محافل گوناگون شده بود:
((به خدا قسم اگر بنى اميه دخترزاده پيامبرشان را ظالمانه كشتند، برادرانشان نيز مانند آن را انجام داده اند)).
((بجان تو اينست قبر ويران شده او. از اينكه نتوانستند شريك آنان در كشتن او شوند افسوس خوردند، پس بدن خاك شده او را جستجو كردند))(525).
دولتها دست به دست مى شود، مملكتها فنا مى گردد، ليكن حسين و يادش و قبرش همچون ستاره اى تابان در دنياى اسلام مى درخشد و هيچ كس نمى تواند در علو منزلت و مكانت والا با او برابرى كند. امام حسين قلوب و عواطف مسلمانان را در اختيار گرفت و محبتش در اعماق وجود آنان ريشه دواند ليكن متوكل و همپايگيش يزيد جز لعنت ، خشم و كيفر خدا نصيبى نبردند.
امام حسن عسكرى - عليه السلام - در آستانه شكوفايى بودند كه خبر اعمال قساوت آميز طاغوت عباسى و ويران كردن قبر جد بزرگوارش ‍ امام حسين - عليه السلام - و كيفرهاى سخت درباره زائرين مرقد حضرت را شنيدند و قطعا اين اخبار دل ايشان را به درد آورد و رنج و اندوهى برايشان افزود.
متوكل و امام هادى - عليه السلام -: امام هادى - عليه السلام - به سبب دانش گسترده ، بردبارى بسيار، ورع و تقواى شديد و استوار، بزرگ خاندان عترت و طهارت در زمان خود بود و امت اسلامى بر بزرگداشت ، تقدير و مقدم داشتنش بر ديگران اتفاق نظر داشتند. علاوه بر آن بخشى از مسلمانان ، يعنى شيعه به امامت حضرت گردن نهاده بودند. همه اينها خارى بود در چشم متوكل ، او نمى توانست شخصيت درخشان حضرت را كه از علويان يعنى دشمنانش بود در جامعه اسلامى ببيند و همه از فضائل او سخن بگويند و كرامات و توانايى علمى او نقل مجالس باشد. از طرف ديگر فرصت طلبان ، مزدوران و كارگزاران حكومت به سعايت از امام پرداختند و پياپى به متوكل گزارش مى دادند كه اموال فراوانى به سوى امام سرازير مى شود ((او در صدد قيامى حكومت برانداز است و مى خواهد طومار خلافت عباسيان را درهم بپيچد. او نيز رگهاى گردنش متورم شد و خشمناك دستور داد اعمال قساوت آميزى بر ضد امام انجام دهند از جمله :
1- احضار امام به سامرا:
متوكل دستور داد امام را به سامرا بياورند لذا حضرت را با خانواده اش ‍ بدان شهر آوردند و ميان ايشان و متوكل گفتگوهايى رد و بدل شد كه تفصيل آن را در كتاب ديگرمان ((زندگانى تحليلى امام هادى - عليه السلام -)) آورديم .
2- اقامت اجبارى :
متوكل امام - عليه السلام - را مجبور به اقامت در سامرا كرد و مانع خروج ايشان از آن شهر گرديد. علاوه بر آن جاسوسان فراوانى بر حضرت گماشته بود تا تمام حركات ايشان را كنترل كنند و بر ملاقات شيعيان با ايشان سختگيرى كنند.
3- محاصره اقتصادى :
متوكل سلاله پاك نبوت و سرچشمه حكمت را در تنگناى شديد اقتصادى قرار داده بود و مانع رسيدن اموال شيعيان به حضرت مى شد ليكن آنان با تحمل مشتقات جانكاهى حقوق شرعيه را به امام مى رساندند و توطئه دشمن را خنثى مى كردند. يكى از راههاى رساندن وجوه به حضرت آن بود كه شيعيان خود را به صورت روغن فروشى در مى آورند و به بهانه فروش سبوى روغن به حضرت ، اموال مختفى در آن را به ايشان تسليم مى كردند تا از چنگ حكومت در امان باشند.
4- يورش شبانه :
يكى از پستان و پليدان ، از حضرت نزد متوكل سعايت كرد و گفت : ((نزد امام هادى - عليه السلام - نامه ها، اسلحه و اموالى است و از اينكه دست به قيامى مسلحانه بر ضد حكومت بزند ايمن نيستم !)).
متوكل هراسان شد و به گروهى از پليس ترك خود دستور داد شبانه به خانه امام بريزند و آنجا را به دقت بازرسى كنند و امام را به كاخ آوردند.
در پى اجراى دستور خليفه خانه حضرت را ناگهانى محاصره كردند و گرد آن حلقه زدند و برايشان هجوم آوردند ليكن ايشان را در اتاقى در بسته ديدند كه تن پوشى پشمين به تن دارد و بر شن و سنگ رو به قبله نشسته است (526) و اين آيه را تلاوت مى كند:
((ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء مايحكمون ))(527).
((آيا مجرمان پنداشته اند زندگى و مرگ آنان را چون صالحان قرار خواهيم داد؟! چقدر نادرست قضاوت مى كنند!)).
ايشان را با همان حالت كه بيانگر ساده زيستى انبيا و روحانيت رسولان الهى است به دربار نزد متوكل بردند كه بر بساط باده نشسته ، مست و خراب بود. طاغوت بى شرم جامى از شراب بر حضرت عرضه داشت . ايشان با لحنى خشماگين و فرياد مانند گفتند:
((و الله ما خامر لحمى و دمى قط...؛ به خدا سوگند شراب هرگز گوشت و خونم را آلوده نكرده است ...)).
متوكل گفت : برايم شعرى بخوان .
- ((اشعار اندكى به خاطر دارم ...)).
طاغوت عباسى به اصرار گفت : ((ناگزير بايد شعرى برايم بخوانى ...)).
امام كه چاره اى از خواندن شعر نداشت با ابيات زير، خوشى و شادمانى خليفه را به اندوه و سوگ بدل كرد و مستى را از سر او پراند:
((بر قله هاى كوهها مسكن گرفتند و در ميان نگهبانى مردان نيرومند بزيستند، ليكن بلندى كوه آنان را سودى نبخشيد و پس از عزت از جايگاهشان به زير آورده شدند و در گورهايى سپرده شدند كه چه بد جايگاهى فرود آمدند)).
((پس از خاكسپارى ندا دهنده اى فرياد كشيد: كجا هستند سريرهاى قدرت ، تاجها و حله ها؟ كجا رفتند چهره هاى برخوردار از نعمت كه در پس پرده ها و حجابها مى زيستند؟)).
((در اين هنگام گورها آنان را رسوا كردند و چهره هايشان را عيان ساختند كه كرمها بر آنها در حال حركت بودند)).
((بسيار خوردند و نوشيدند و خود پس از خوردنهاى زياد، غذاى كرمها شدند)).
((مدتها صرف ساختن خانه هايى براى حفظ خود كردند ليكن خانه ها و خانواده ها را واگذاشتند و رفتند)).
((چه زمان درازى به زراندوزى و گردآورى دارايى برخاستند اما همه را براى دشمنان گذاشتند و خود ميدان را خالى كردند. خانه هايشان تهى و غير مسكونى شد و خودشان به سوى نتايج اعمال حركت كردند))(528).
متوكل رنگ باخت ، سرش داغ شد، خوددارى نتوانست و به تلخى گريست . حاضران مجلس بر امام هراسان شدند و ترسيدند كه خليفه آسيبى به ايشان برساند ليكن متوكل دستور داد جامها را از مجلس ‍ بردارند پس متوجه امام شد و عرض كرد: اى ابوالحسن ؟ آيا وامدارى ؟.
- ((آرى ، چهار هزار دينار...)).
دستور داد بدهى حضرت را بپردازند و ايشان را با احترام و بدون كمترين گزندى به منزلشان رساند(529).
اين حركت بيانگر جهاد امام و موضع پيكارگرانه تابناك ايشان در تمام مراحل و شرايط زندگى است . بدون هراس از طاغوت عباسى و بى سازش و مداهنه و يا نزديك شدنى و قرب طلبى به پندگويى او پرداخت و آخرت را به يادش آورد و خط سير آينده او را از ترك دنيا و گم شدن تن ناز پرورده اش در خاك ترسيم كرد. هنگامى كه مرگ حاضر است ديگر كارى از دست لشگريان و گنجهاى او ساخته نيست و بدن خليفه بايد خوراك كرمها و حشرات گردد.
قطعا چنين پندهايى هرگز به گوش خليفه كه از آوازهاى خوانندگان زن و مرد و آلات طرب پر بود نخورده بود. هنگامى مرگش فرا رسيد كه ميان جامهاى شراب و گروههاى خوانندگان مست افتاده بود.
به هر حال مصائب امام هادى - عليه السلام - و كينه كشيهاى متوكل كه با وجود تسلط ظاهرى بر مردم و قبضه كرسى خلافت نتوانسته بود قلوب آنان را جذب خود كند و آنان همچنان شيفته امام هادى - عليه السلام - بودند و از او تجليل به عمل آوردند لذا به انحاء مختلف حضرت را آزار مى داد و خشم خود را آشكار مى كرد قلب پاك امام حسن عسكرى را به درد مى آورد و ايشان را رنج مى داد. در كتاب ديگرمان : ((زندگانى تحليلى امام هادى - عليه السلام - به تفصيل از آنچه حضرت از دست متوكل كشيدند سخن گفته ايم ، لذا آنها را تكرار نمى كنيم .
هلاكت متوكل : متوكل بر اثر توطئه حساب شده اى كه به وسيله پسرش ‍ منتصر، وصيف و بغاى ترك طرح ريزى شده بود به هلاكت رسيد. آنان شبانه همراه تركان شمشير به دست بر او - كه با فتح بن خاقان به شرابخورانى مشغول بود - تاختند و آنان را پاره پاره كردند تا حدى كه گوشت آن دو از يكديگر قابل شناختن نبود. مرگ هنگامى او را فرا گرفت كه شكمش انباشته از شراب بود. بحترى طى ابيات زير او را چنين سوگ گفت :
((آرى چنين است مرگ بزرگان ميان چنگ و باده و ناى . ميان دو جام كه به او همه چيز دادند: جام لذتهايش و جام مرگ . پيك مرگ تن او را با انواع درد و بيمارى خوار نكرد))(530).
خلفاى پيشين را مرثيه مى گفتند زيرا با رفتنشان عدالت و پيشرفت اجتماعى متوقف مى شد و امت زيان مى ديد. اما متوكل را مرثيه مى گويند كه ديگر نيست تا از چنگ و باده برخوردار گردد!.
به هر حال طومار زندگى متوكل درهم پيچيده شد و با مرگش ، بى بند و بارى و پرده درى و ديگر كارهايى كه موجب فساد مردم مى گردد و ظلم را بر آنان حاكم مى كند برچيده شد.
يكى از نمونه هاى زندگى سراسر عياشانه او را مورخان اين گونه نقل كرده اند:
((روزى به ابوالعنبس - شاعر و دلقك دربار - گفت : از الاغت و مرگش ‍ و شعرى كه در خوابت برايت خواند برايم بگو.
ابوالعنبس گفت : آرى ، اى امير المؤ منين ! الاغم از قاضيان عاقلتر بود نه گناهى مرتكب شده بود و نه لغزشى داشت ناگهان بيمار شد و بر اثر آن مرد او را در خواب ديدم و گفتم : اى الاغم ! آيا برايت آب خنك نمى كردم ، آيا جو برايت پاك نمى كردم و آيا به خوبى تيمارت نمى كردم ، پس چرا ناگهانى مردى و ماجرايت چيست ؟
پاسخ داد: دست است ، مطلب از اين قرار است كه در آن روزى كه نزد فلان داروخانه ايستادى و با صاحب آن به سخن گفتن پرداختى ، ماده الاغى زيبا بر من گذر كرد و مرا شيفته خود كرد پس عشق او سراسر وجودم را فرا گرفت و از شدت علاقه و بر اثر فراق مردم .
گفتم : اى خرم آيا در اين باب شعرى گفته اى ؟
گفت : آرى . و اين شعر را برايم خواند:
نزد در داروخانه ، قلبم را ما چه الاغى ربود، در آن روز با دندانهاى زيبا و گونه دلربايى چون گونه ((شيفران )) مرا بنده خود كرد و هستيم را به باد داد. بر اثر اين حادثه مردم و اگر زنده مى ماندم خوارى ، رنج و اندوهم زياد مى شد.
گفتم : الاغم ، ((شيفران )) چيست ؟
پاسخ داد: نوع كميابى از الاغ است .
متوكل سرخوش شد و دستور داد خوانندگان و دلقكان آن روز شعر الاغ را بخوانند و خوشحالى آن روز او بى مانند گشت و در جايزه دادن به ابوالعنبس مبالغه كرد))(531).
تفو بر تو اى چرخ گردون ، تفو! آيا چنين ياوه مردى بايد سرنوشت مسلمانان را به دست بگيرد و بر آنان حكومت كند ليكن خداوندگار علم و حكمت و تقوا و صلاح ، امام حسن عسكرى - عليه السلام - از صحنه زعامت دور باشد؟!.

next page

fehrest page

back page