next page

fehrest page

back page

حكومت منتصر
پس از كودتاى موفق عليه پدر، منتصر رهبرى حكومت را به دست گرفت و تمام محافل شيعى از اين اتفاق خشنود شدند زيرا كابوس ظلم و ستم برطرف شده بود. خليفه جديد اقدامات زير را انجام داد:
1- باز پس فدك به علويان .
2- رفع ممنوعيت از اوقاف علويان و برگرداندن آنها به علويان .
3- بر كنار كردن صالح بن على والى مدينه كه به علويان ستم مى كرد و تعيين على بن الحسين به جاى او و سفارشى بدين مضمون به او:
((تو را ولايت مدينه دادم تا به نيابت از من در حق خاندان ابوطالب نيكى كنى و خواسته هاى آنان را برآورده سازى زيرا بدانان رنج و ستم فراوانى رسيده است . اين مال را بگير و ميان آنان و خانواده هايشان بر طبق شاءن و منزلتشان تقسيم كن )).
على پاسخ داد: ((به اميد و يارى خداوند خواسته اميرالمؤ منين را به جا خواهم آورد و رضايت او را جلب خواهم كرد)).
منتصر گفت : ((در اين صورت نزد خداوند سعادتمند خواهى شد)).
اين سياست درخشان و خردمندانه درباره علويان با استقبال عمومى مواجه شد و خاص و عام از آن خشنود شدند و شاعران به ستايش از خليفه تازه پرداختند. بحترى چنين سرود.
((پس از دوران هراس و رنج طالبيان كه نزديك بود آسمان از اندوه پاره پاره گردد، لبخند شيرينت آنان را نواخت و نگاه آرامت به آنان ايمنى بخشيد، پيوند خويشى را كه در آستانه گسستن بود استوار كردى و به آنان پرداختى و به خود نزديكشان كردى و كدورت و بد دلى را از آنان دور ساختى ))(532).
همو سرود:
((على نزد شما از عمر والاتر و برتر است و هر يك فضيلت خود را دارد و در مضمار مسابقه اسبان دست و پا سفيد، به دنبال اسبان پيشانى سپيد مى تازند (هيچيك زيان نمى كند) ))(533).
منتصر از اين مديحه كه نيكيهاى او را به علويان ذكر كرده بود شاد شد و شاعر را جايزه ارزنده اى بخشيد.
يزيد بن محمد مهلبى كه از شيعيان بود با ابيات زير منتصر را ستود:
((طالبيان را كه مدتهاى بسيار از حقوق خود محروم بودند مورد مهر خود قرار دادى و به آنان نيكى كردى و همدلى هاشمى را در دلشان زنده كردى پس ديدى كه بعد از دشمنى برادر شده اند)).
((آرامش شبانه به آنان بخشيدى و آنان را مورد عطاى خود قرار دادى تا آنكه كينه ها را فراموش كردند. اگر پيشينيان مى دانستند چگونه در حق آنان نيكى كرده اى تو را ارزنده ترين شخص و گران سنگترين همه مى ديدند))(534).
سياست نيكوكارانه منتصر طبقات مختلف مردم را خوشحال كرد. نيكى او در حق خاندان پيامبر اكرم - صلى اللّه عليه و آله - همواره زبانزد تاريخ خواهد بود و فراموش نخواهد شد.
منتصر به اين لطف در حق علويان اكتفا نكرد بلكه با لطفى ديگر مسلمانان را نواخت . طى بيانه اى رسمى زيارت قبر امام المؤ منين و امام حسين - عليهماالسلام - را كه در زمان متوكل رسما منع شده بود و متخلفان را كيفرى سخت مى داد(535). مجاز اعلام كرد و بدين وسيله صفحات درخشانى از زندگى خود در تاريخ ثبت نمود.
وفات : خلافت اين نيك مرد - كه دلهاى مسلمانان را زنده كرد - چندان دوامى نكرد و در آغاز حكومتش مرگ او را در ربود. بيشتر مورخان برآنند كه او به مرگ طبيعى نمرد بلكه مسموم شد. تركان از ترس آنكه مبادا از قدرتشان بكاهد و آنان را نابود كند و از صحنه قدرت دورشان سازد پيش دستى كردند و به ابن طيفور، طبيب مخصوص خليفه وعده سى هزار دينار رشوه دادند تا او را از پا درآوردند. منتصر در آن هنگام بيمار بود و خواست فصدش كنند او نيز با تيغى زهرآلود، خليفه را فصد كرد كه بر اثر آن در دم جان سپرد(536).
مرگ خليفه در روز شنبه چهارم ربيع الآخر سال 248 ه - اتفاق افتاد و او را در جوسق (كوشك ) به خاك سپردند(537). مرگ او - كه حكومت خود كامه و ستمگرانه پدرش را از بين برد - براى مسلمانان ضايعه اى بزرگ بود.
به هر حال منابع موجودى كه در اختيار داريم كمترين اشاره اى به ديدار منتصر به امام حسن عسكرى - عليه السلام - نمى كند ليكن قطعا حضرت از سياستهاى او در قبال علويان و ايجاد امنيت و رفاه براى آنان در دوران كوتاه حكومت خود، خشنود بودند.
حكومت مستعين
مستعين در روز يك شنبه پنجم ربيع الآخر سال 248 ه - به خلافت رسيد و مردم با او بيعت كردند. او مردى اسرافكار، ولخرج ، دشمن حق و چون پدرانش كينه توز نسبت به اهل بيت - عليه السلام - بود. مورخان او را ابزار بى اراده اى در دست تركان معرفى كرده اند كه كمترين نفوذ و قدرتى در حكومت خود نداشت . شاعرى حال او را چنين وصف مى كند.
((خليفه ميان ((وصيف )) و ((بغا)) در قفس است و طوطى صفت هر چه به او بگويند، مى گويد))(538).
مستعين در دست تركان چون مرده اى در دست مرده شوى ، بى اراده و قدرت بود. حكومت را تركان اداره مى كردند و بزمهاى شبانه را او مى گرداند. به هر حال ما به برخى از امور و مسائل او با حضرت عسكرى - عليه السلام - مى پردازيم :
رشك بر امام - عليه السلام -: مستعين به دلايل زير به شدت نسبت به امام حسن عسكرى - عليه السلام - كينه و حسادت مى ورزيد:
1- گسترش آوازه فضل ، كرامت ، علم و توانايى فكرى امام در تمام محافل و احترام عميق مسلمانان به ايشان ، همچنين اعتقاد از مسلمين به امامت و سرورى ايشان در حالى كه مستعين با آنكه بر اريكه قرار داشت هرگز چنين موقعيت و منزلتى نزد مسلمانان نداشت .
2- گروهى از مزدوران و كارگزاران براى خود شيرينى و نزديك شدن به دستگاه حكومت به سعايت از امام مى پرداختند و گزارشهايى رد مى كردند مبنى بر آنكه اموال فراوانى نزد حضرت فراهم آمده است و ايشان قصد قيامى ويرانگر بر ضد حكومت عباسى دارند كه موجب هراس مستعين از امام مى شد.
3- يكى ديگر از عوامل كينه مستعين به حضرت ، ترس از فرزندشان امام منتظر بود كه پيامبر اكرم - صلى اللّه عليه و آله - بدو نويد داده بود و اخبار متواترى او استوار كننده انحراف در دين و از بين برنده ظلم و ستم و رهايى بخش مظلومان و ستمديدگان معرفى كرده بود. هراس وجود عباسيان را فرا گرفته بود و او را نابود كننده حكومت منحرف خود مى دانستند. لذا دشمنى امام حسن عسكرى - عليه السلام - را در سينه پرورانده بودند و ايشان و خانواده اش را تحت نظر شديد گرفته بودند و از زنان كسانى را گماشته بودند تا از زمان ولادت حضرت قائم باخبر شوند و او را دستگير كنند.
اينها برخى از عواملى بود كه موجب كينه توزى مستعين نسبت به امام حسن عسكرى - عليه السلام - مى شد.
بازداشت امام - عليه السلام -: مستعين ، طاغوت عباسى به ماءموران و پليس خود دستور داد حضرت امام حسن عسكرى - عليه السلام - را بازداشت كنند. سپس ايشان را در زندان ((على اوتامش )) كه از سرسخت ترين دشمنان اهل بيت بود حبس كرد و فرمان داد بر حضرت سختگيرى كنند ليكن دم مسيحايى امام در كالبد او روح ديگرى دميد و بر اثر ارشاد حضرت كينه ها را از خود دور كرد و به راه راست هدايت شد تا آنجا كه براى فروتنى گونه بر خاك مى نهاد و در چشم حضرت نمى نگريست و از اهل بصيرت و ايمان قوى گشت ))(539).
در زندان همراه حضرت ، عيسى بن فتح بود. پس امام به او گفت : ((اى عيسى ! تو 65 سال و يك ماه و دو روز سن دارى )).
عيسى متعجب شد و به كتابى كه همراه داشت و در آن تاريخ ولادتش ‍ نوشته شده بود رجوع كرد و صدق كلام امام را دريافت .
سپس حضرت به او گفت : ((آيا پسرى نصيبت شده است ؟)).
پاسخ منفى داد.
حضرت برايش چنين دعا كرد: ((بار الها! او را پسرى عطا كن تا يار و كمك او باشد كه بهترين ياور، پسر است )). سپس اين بيت را انشاء كردند:
((آنكه ياورى داشته باشد، حقش را مى گيرد، خوار و ذليل كسى است كه ياورى نداشته باشد))(540).
عيسى عرض كرد: آقاى من ! شما چه ، آيا پسرى داريد؟.
حضرت پاسخ داد:
((و اللّه سيكون لى ولد يملا الارض قسطا وعدلا امام الآن فلا...))(541).
((به خدا سوگند بزودى مرا پسرى خواهد بود كه زمين را سرشار از عدالت و برابرى خواهد كرد اما الآن خير...)).
هراس شيعيان : خبر بازداشت امام به سرعت در محافل اسلامى پخش ‍ شد و موجى از نگرانى و خشم بر ضد عباسيان برانگيخت ، شيعيان كه به امامت حضرت گردن نهاده بودند هراسناك گشتند زيرا خبردار شده بودند كه مستعين عزم به شهادت رساندن حضرت را دارد و به سعيد حاجب دستور داده است امام را به طرف كوفه ببرد و در ميان راه به قتل برساند.
محمد بن عبداللّه و هيثم بن سبابه به امام نوشتند: ((خداوند ما را فدايتان گرداند! خبر نگران كننده به ما رسيده و ما را غمگين كرده است ؛ به ما خبر رسيده كه ...)).
امام ترس و نگرانى آنان را برطرف كرد و بدانان نويد داد كه بر حضرتش ‍ هراسان نباشند و مژده داد كه دشمن حق ستيزش بزودى يعنى پس از سه روز از خلافت خلع خواهد شد همانگونه كه امام پيش گويى كرده بودند مستعين را سه روز بعد بركنار كردند(542).
مانند همين ماجرا را عمروبن محمد بن ريان چنين نقل مى كند:
((بر ابواحمد بن عبداللّه بن طاهر داخل شوم و در برابرش نامه اى از امام حسن عسكرى - عليه السلام - ديدم كه در آن نوشته بود: درباره اين طاغى - مستعين - از خداوند فرج خواستم و او سه روز بعد او را فرا گرفت ، همانطور كه خواهيم گفت ، سه روز بعد تركان او را خلع كردند))(543).
خلع مستعين : پايان اين طاغوت زيانى آشكار بود. تركان از او روگردان شدند و از او ترسيدند و بر آن شدند كه او را خلع كنند. از او كه قصد بغداد كرده بود خواستند به سامرا باز گردد ليكن خوددارى كرد راه خود را به سوى بغداد ادامه داد. آنان نيز او را خلع كردند و معتز از زندان بيرون آوردند و با او به خلافت بيعت كردند و لشكرى گران براى تصرف بغداد و دستگيرى مستعين آماده ساختند. او نيز پس از آگاهى از اين قضيه براى مقابله با تركان لشكرى آماده كرد. جنگى فرسايشى ميان دو لشكر درگرفت و هر دو گروه تلفات سنگينى متحمل شدند. جنگ همچنان ادامه يافت تا آنكه بر اثر پا در ميانى ميان مستعين و تركان قرار بر آن شد كه طبق شرايطى ، مستعين به نفع معتز از خلافت كناره گيرى كند و خود را خلع نمايد. ليكن معتز به پيمان خود وفا نكرد و مستعين را دستگير و زندانى كرد. بيشتر شاعران آن دوره اين حادثه را وصف كرده اند از جمله كنانى مى گويد:
((تو را از فراق و دورى ، آشفته و بى تاب مى بينم . امام ديروز به اسير و مخلوع امروز بدل شده است . خليفه ، احمد بن محمد از خلافت و شوكت خلع گشت )).
((روزگار خلافت او گلريزان بود و او بهارى براى بهار جويان به شمار مى رفت ، ليكن قضاى الهى او را از مقامات والا به زير كشيد و در زندان واسط جاى داد كه ديگر اميدى به بازگشت ندارد))(544).
مروان بن ابى لجنوب نيز مى گويد:
((سر رشته كارها در دست معتز بازگشت و مستعين به حالات خود بازگشت . او مى دانست خلافت سزاوارش نيست و شايسته توست ليكن خود را فريفته بود))(545).
مستعين در زندان بود ليكن تركان از و در هراس بودند پس او را از آنجا خارج كردند و به سامرا آوردند. معتز نيز به سعيد حاجب دستور داد او را بكشد. اين چنين بود كه مستعين در 31 سالگى به قتل رسيد(546) طومار زندگيش درهم پيچيده شد. صاحب الفخرى او را در راءى و عقل سست و كم تدبير وصف مى كند و ايام حكومتش را پر فتنه و دولتش را لرزان و پر تنش معرفى مى كند(547).
حكومت معتز
زبير بن جعفر متوكل ملقب به ((معتز)) در آغاز جوانى بدون تجربه اى كه او را صيقل دهد يا گذر ايامى كه رفتارش را مهذب سازد و نداشتن كمترين آگاهى سياسى و آيين مملكت دارى ، خلافت ظاهرى را به دست گرفت . تركان از او پلى ساخته بودند براى عبور و دستيابى به خواسته هايشان ، نه نفوذى داشت و نه اختيار و اراده اى . يكى از شاعران سامرا بدين مطلب اشاره مى كند و مى گويد:
((درود بر گروه تركان كه حوادث ناخوشايند روزگار را با شمشير از خود دور كردند. خليفه احمد بن محمد را كشتند و پيراهن ترس را بر همگان پوشاندند و طغيان كردند. اينك حكومت ما پاره پاره شده است و خليفه ما در آن چون مهمان است ))(548).
در اينجا به اختصار از برخورد و رفتار او با امام حسن عسكرى - عليه السلام - سخن مى گوييم :
دشمنى با امام - عليه السلام -: معتز دشمنى و عداوت با اهل بيت - عليه السلام - را از پدرانش به ارث برده بود و سينه اش سرشار از بغض و كينه نسبت به خاندان عصمت و طهارت بود. از نمونه هاى آشكار اين عداوت توطئه كشتن امام به دست سعيد حاجب بود كه خنثى گشت . معز به سعيد دستور داده بود حضرت را به قصر ابن هبيره ببرد و در آنجا به شهادت رساند. ليكن خداوند ايشان را از اين توطئه حفظ كرد(549) و معتز را به حوادثى مشغول داشت كه از انديشه اش منصرف گشت .
بازداشت امام - عليه السلام -: معتز از شنيدن اخبار فضل و علم امام و احترام مردم به ايشان و بر اثر دانستن اينكه حضرت پدر امام منتظر است كه بساط ستم را بر خواهد چيد و حكومت ظالمان را سرنگون خواهد كرد بشدت هراسان شد و ايشان را زندانى كرد.
نفرين امام - عليه السلام -: دل امام از ستمگرى بى حد و آزار بى شمار معتز به درد آمد و با خلوص و فروتنى به درگاه احديت متوسل شد و از خداوند متعال خواست تا از شر خليفه نجاتش بخشد. منابعى كه در دست داريم متن دعاى حضرت را ثبت نكرده اند بلكه به همين مقدار اكتفا نموده اند كه حضرت از خداوند خلاصى از آزار و شر و معتز را خواستار شد به هر حال خداوند دعاى عصاره نبوت و بازمانده امامت را اجابت كرد و خلافت را از معتز گرفت . امام - عليه السلام - قبل از وقوع حادثه ، خبر آن را به شيعيان داده بود و در پاسخ نامه هيثم مبنى بر
اظهار نگرانى از عزم متوكل بر قتل حضرت ، نوشته بود: ((پس از سه روز فرج حاصل خواهد شد)). معتز در روز سوم خلع گرديد(550).
خلع معتز: خداوند انتقام سختى از معتز گرفت . گروهى را سرداران ترك از او مواجب خود را خواستند ليكن در بيت المال پولى براى پرداخت نبود ناچار خليفه نزد مادرش - كه مالك ميليونها درهم بود - شتافت و از او درخواست كمك كرد. مادر از پرداخت پول خوددارى كرد و بخل وزريد. تركان كه از معتز نوميد شده بودند بر او هجوم آوردند و پاى او را گرفته كشيدند و با گرزهاى خود او را كوبيدند و سپس او را در آفتاب گرم نيمروزى نگهداشتند و از او خواستند خود را خلع كند. پس از آن قاضى بغداد و گروهى را حاضر ساختند و او را خلع نمودند. پنج شب بعد او را به حمام بردند همينكه شستشو كرد تشنه شد و آب خواست اما به او آب ندادند، سپس آب يخى به او نوشاندند كه بر اثر آن درگذشت (551).
صالح بن وصيف به دنبال ((قبيحه )) مادر معتز رفت و بر او دست يافت و اموالش را در اختيار گرفت كه پانصد هزار دينار بود. پس از آن در بازرسى خانه اش گنجينه هاى زيرزمينى ارزشمندى يافتند. در اتاقى كه زيرزمين براى خود ساخته بود يك ميليون و سيصد هزار دينار و صندوقچه هايى مملو از زمرد، مرواريد و ياقوت - كه مانند آنها را كسى نديده بود - يافتند. هنگامى كه آنها را نزد صالح بن وصيف آوردند گفت :
((فرزندش را به خاطر پنجاه هزار دينار به كشتن داد در حالى كه اين همه اموال دارد)).
قبيحه بغداد را به سوى مكه ترك كرد در حالى كه به صداى بلند صالح را نفرين مى كرد و مى گفت : پروردگارا! صالح را همانگونه كه هتك حرمتم كرد و فرزندم را كشت ، جمعم را پراكنده كرد، مالم را گرفت ، غريبم ساخت و در حق من زشتى مرتكب شد. او را فرو گير))(552).
آرى ، اين چنين است عاقبت ستمگرانى كه براى خدا احترامى قائل نيستند، عاقبت آنها زيانى آشكار است .
حكومت مهتدى
پس از كودتاى نظامى تركان بر ضد معتز ((مهتدى )) كه 37 ساله بود به خلافت رسيد(553).
او كينه و دشمنى نسبت به اهل بيت - عليه السلام - را از پدرانش - كه زهر در كامشان كرده بودند و غرق محنتشان ساخته بودند - به ارث برده بود. در اين جا به اختصار از آنچه از اين طاغوت به امام - عليه السلام - رسيد سخن مى گوييم :
بازداشت امام - عليه السلام -: طاغوت عباسى به ماءموران خود دستور داد حضرت را بازداشت و زندانى كنند زيرا او تصميم بر قتل و نابودى شيعيان و پيروان اهل بيت داشت . امام مدتى را در زندان بسر بردند و ابوهاشم جعفرى - آن بزرگوار حقگو - همراه ايشان بود. روزى حضرت به او گفت : ((اى ابوهاشم ! اين طاغوت مى خواست امشب مرا بكشد اما زندگيش را تباه كرد اينك پسرى ندارم و خداوند بزودى پسرى نصيبم خواهد كرد))(554).
يكى از شيعيان به امام نگاشت : ((خبردار شده ايم كه او - مهتدى - شيعيان شما را تهديد كرده و گفته است : به خدا قسم آنان را از صفحه روزگار محو خواهم كرد)).
حضرت پاسخ دادند: ((عمر او كوتاهتر از اين حرفهاست از امروز تا پنج روز بشمار، در روز ششم پس از خفت و خوارى بسيارى كه به او خواهد رسيد كشته خواهد شد)).
اين پيشگويى به همان صورت محقق گشت (555).
هلاكت مهتدى : تركان از مهتدى متنفر شدند و بر او شوريدند و شبانه با خنجرهايشان به او حمله كردند. نخستين كسى كه به او زخم زد پسر عموى سردار ترك ((لبايكيال )) بود كه با خنجر رگهاى گردن او را دريد و خون جستن كرد. او كه مست بود پيش آمد و شروع به مكيدن خون خليفه كرد تا آنكه سيراب شد. فرداى آن شب به دوستانش گفت : ((از خون مهتدى سيراب شدم همانطور كه امروز از شراب سيراب شدم ))(556). بدين گونه زندگى مهتدى - كه كمر دشمنى با اهل بيت و شيعيان را بسته بود - به پايان رسيد.
حكومت معتمد
معتمد 25 ساله بود كه به خلافت رسيد(557) مورخان گفته اند كه او مردى شهوتران و شيفته لذتهاى حرام بود. از اداره امور مردم روى گردانده و به خنياگران و نوازندگان روى آورده بود و بر اثر ارتكاب محرمات الهى موجب بيزارى مردم از خودش شده بود(558).
در خلافت او بود كه امام حسن عسكرى - عليه السلام - درگذشت . حضرت مطائب بسيارى از دست معتمد كشيد كه برخى را ذكر مى كنيم :
بازداشت امام - عليه السلام -: معتمد، طاغوت عباسى امام حسن عسكرى و برادرش جعفر را زندانى كرد و به رئيس زندان ((على جرين )) دستور داد گزارش كارها و امور حضرت را در هر وقتى به او بدهد. او نيز معتمد را باخبر مى كرد كه حضرت كمترين حركتى كه با سياست عباسيان مغاير باشد انجام نمى دهد و از دنيا منصرف شده ملازم آستان الهى است ؛ روز را روزه مى گيرد و شب را با عبادت به پايان مى برد. بار ديگر كه خليفه گزارشى از كارهاى حضرت را خواست همان سخنان قابل را شنيد. پس دستور داد حضرت را آزاد كند و از او پوزش ‍ خواهى كند و سلامش را به او برساند. رئيس زندان خود را شتابان به حضرت رساند كه ديد ايشان كفش و لباس پوشيده و آماده خروج هستند. او كه متعجب شده بود پيام معتمد را رساند و امام برخاست تا راه افتد اما بر جاى خود ماند. زندنبان به سرعت پرسيد: چرا ايستاده ايد؟
- تا آنكه جعفر بيايد.
- فقط دستور آزادى شما صادر شده نه جعفر.
- ((نزد معتمد برو و به او بگو كه مرا و او را باهم از خانه گرفته و آواره اى و اگر تنها بر گردم مسائلى پيش خواهد آمد كه از تو پنهان نيست )).
زندانبان نزد خليفه رفت و گفته هاى امام زندانبان نزد خليفه رفت و گفته هاى امام را رساند او نيز دستور داد جعفر را آزاد كنند و حضرت - عليه السلام - در حالى كه اين آيه را مى خواند از زندان خارج شد:
((يريدون ليطفوا نوراللّه بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون ))(559).
((مى خواهند با دهانهايشان نور خدا را خاموش كنند، و خداوند نور خود را به كمال خواهد رساند اگر چه كافران نپسندند))(560).
امام حسن عسكرى - عليه السلام - همچنان تحت مراقبتهاى شديد امنيتى و فشارهايى بود كه به وسيله معتمد عباسى درباره اش اعمال مى شد. نيروهاى انبوه حكومت و جاسوسان آن ، امام را محاصره كرده و دمهايش را نيز شماره مى كردند.
هر كس از علما و فقها قصد ديدار حضرت را داشت تحت تعقيب آنان قرار مى گرفت . اين مراقبتها همواره ادامه داشت تا آنكه معتمد، حضرت را مسموم كرد و به شهادت رساند كه از آن سخن خواهيم گفت .
به هر حال مام با اين خلفا كه دشمنى اهل بيت را نصب العين خود قرار داده بودند معاصره بود و در زندانهاى تاريك آنان رنجها كشيد. هر چند بارها خواستند حضرت را ترور كنند اما خداوند آنان را به حوادث بزرگ مثل شورشهاى داخلى و خودكامگى تركان مشغول داشت و حضرت را حفظ كرد.
فصل دهم : پرواز تا بر دوست
برخى از عواملى كه موجب كينه توزى عباسيان به امام مى شد
امام بزرگوار حسن عسكرى - عليه السلام - زندگى كوتاه خود را زير فشارهاى عباسيان و در تنگناهاى اقتصادى ، اجتماعى و زندانهاى گوناگون آنان به پايان برد. آنان حضرت را از زندان به زندان ديگر مى بردند و مانع ديدار شيعيان با ايشان و بهره مندى عالمان از محضر پر فيضشان مى شدند و به نظر ما همين فاصله انداختن ميان مريد و مراد از دردناكترين مصائب حضرت بود. دشمن بارها در صدد به شهادت رساندن امام برآمد ليكن خداوند متعال آنان را به خود و حوادث بزرگ دورانشان مشغول داشت و مانع انجام خواسته شان گشت . دشمنى آنان با حضرت به عوامل زير برمى گردد:
1- هراس عباسيان از فرزند حضرت ((امام منتظر)) كه پيامبر اكرم - صلى اللّه عليه و آله - نويد ظهورشان را بارها داده بود و او بزرگترين اصلاحگر در تاريخ جامعه بشرى كه طومار ستم را در هم خواهد پيچيد و عدالت سياسى و اجتماعى را برقرار خواهد ساخت و نيروهاى ستمگر را نابود خواهد كرد و دولتهاى شرك را از بين برده پرچم توحيد و ايمان را برمى افرازد و احكام معطل نگهداشته شده خدايى را جارى خواهد كرد، معرفى كرده بود. دشمن مى خواست با كشتن حضرت نسلش را نابود كند و مانع ظهور قائم منتظر گردد.
اما به همين مطلب در نامه اى چنين اشاره مى كند:
((زعموا انهم يريد قتلى ليقطعوا هذا النسل و قد كذب اللّه قولهم و الحمداللّه ))(561).
((پنداشته اند با كشتن من نسلم را قطع خواهند كرد و حال آنكه خداوند خواسته آنان را تكذيب كرده است (و مرا فرزندى است ) و سپاس خداى را)).
2- حسادت عباسيان به موقعيت ممتاز حضرت و پايگاه وسيع مردمى ايشان ميان طبقات مختلف در حالى كه قدرت و خلافت دست بنى عباس بود و نتوانسته بودند كمترين محبوبيتى ميان مردم كسب كنند و حسادت - همانطور كه معروف است - دردى است چون طاعون كه مردم را دچار رنجى بزرگ مى كند. سينه تنگ آنان تحمل محبوبيت امام را نداشت لذا ايشان را در تيرگى شب و روشنايى روز مى آزردند و ترفندهاى گوناگون بكار مى برند تا ايشان را رنجه كنند.
3- قيامهاى بنيان بر افكن علويان بر ضد حكومت عباسى از آغاز تشكيل اين سلسله و تلاش در جهت محقق ساختن عدالت سياسى در اسلام و اجراى برنامه هاى اقتصادى و اجتماعى آن در جامعه - كه مورد استقبال جميع طبقات و محافل قرار گرفته بود و موجب فرو ريختن هيبت و شوكت حكومت و تكانهاى شديدى كه دولت را در آستانه سقوط و نابودى قرار مى داد - شده بود.
اين قيامها سينه عباسيان را نسبت به علويان پركينه ساخته بود و آنان به ماءموران و مزدوران خود دستور داده بودند به تعقيب و بازداشت تمام علويان بپردازند. طبيعى بود كه در اين ميان امام بيشترين محنتها و مصائب را متحمل گردد زيرا بزرگ علويان و امام مسلمانان در عصر خود به شمار مى رفت .
اينها برخى از عواملى بود كه موجب كينه توزى عباسيان به امام مى شد.
در اينجا باز مى گرديم به سخن از روزهاى آخر زندگى امام حسن عسكرى - عليه السلام -.

next page

fehrest page

back page