next page

fehrest page

back page

511 - تسليت امام (ع ) به حضرت زينب (س )  
امام عليه السلام برخاست آبى بر سر و صورت خواهرش زينب عليهاالسلام ريخت تا آن كه به هوش آمد، سپس تا آنجايى كه مى توانست حضرت زينب عليهاالسلام را تسليت داده و مصايبى را كه بر سر جد و پدر و مادرش آمده بود را بيان نموده و تذكر داد.
شايد يكى از عواملى كه سبب شد امام حسين عليه السلام ، زنان حرم خود را نيز به همراه ببرد اين بود كه اگر آنها را در حجاز يا شهرهاى ديگر ترك مى گفت (و تنها مى گذاشت )، يزيد بن معاويه كه خدايش لعنت كند، سربازانى را براى به اسارت درآوردن و شكنجه و آزار ايشان مى فرستاد و به اين صورت مانع از جهاد و شهادت امام حسين عليه السلام مى شد و اسارت زنان توسط يزيد باعث مى شد كه امام حسين عليه السلام از شهادت در راه خدا محروم گردد. (586)
512 - لبخند حضرت زينب در شب عاشورا  
وقتى كه در شب عاشورا، حضرت زينب عليهاالسلام وفادارى و شيدايى ياران امام حسين عليه السلام را ديد كه براى رفتن به ميدان جنگ مى خواهند از يگديگر سبقت بگيرند، خشنود شد و آنگاه كه خدمت برادر رسيد لبخندى بر لب داشت .
و فرمود: اى خواهرم ! زمانى كه از مدينه حركت كرديم تو را هرگز متبسم نديدم اكنون چه خبر شده كه خنده بر لب دارى ؟
حضرت زينب عليهاالسلام به شوق و شيدايى و وفادارى ياران اشاره كرد امام عليه السلام فرمود: خواهرم بدان ! اينها كه در اطراف من قرار دارند دوستان و ياران من از عالم ذر مى باشند و به وفادارى و دوستى آنان جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا وعده داد، خواهرم مى خواهى استقامت و پايدارى آنان را بنگرى ؟
آنگاه امام حبيب بن مظاهر و زهير و ديگران را فرا خواند، همه با شتاب گرداگرد آن حضرت را گرفتند، هر چه امام عليه السلام آنها را نصيحت كرد و هشدار داد كه به من به شما اجازه دادم برويد و جان خود را نجات دهيد، هر يك با سخنان حماسى گفتند تو را رها نمى كنيم تا كشته شويم
امام فرمود: اى ياران من ! بدانيد كه اين قوم هدفشان كشتن من و همراهان من است من بر شما از كشته شدن مى ترسم ، من بيعت را از شما برداشتم و پيمانى كه با من بستيد واگذاشتم ، هر كسى دوست دارد از ما كناره گيرى كند از اين تاريكى شب استفاده كرده از ما جدا شود.
اصحاب و بنى هاشم هر كدام در وفادارى با آن سخن گفتند و اصرار كردند كه از شما جدا نمى شويم .
كار كه به اينجا كشيد امام فرمود:
اكنون سربلند كنيد و به جايگاه خود در بهشت نگاه كنيد. (587)
ب : تجلى شخصيت حضرت زينب از عصر عاشورا تا اسارت 
513 - ارزش حضرت زينب  
زينب كبرى يك زن بزرگ است . عظمتى كه اين زن در چشم ملت هاى اسلامى دارد از چيست ؟ نمى شود گفت به خاطر اين است كه دختر على بن ابيطالب عليه السلام ، يا خواهر حسين بن على عليه السلام است . نسبت ها هرگز نمى توانند چنين عظمتى را خلق كنند. همه ائمه ما، دختران و مادران و خواهرانى داشتند؛اما كو يك نفر مثل زينب كبرى ؟
ارزش و عظمت زينب كبرى ، به خاطر موضع و حركت انسانى و اسلامى او بر اساس تكليف الهى است . كار او، تصميم او، نوع حركت او، به اين طور عظمت بخشيد. هر كس چنين كارى بكند، ولو دختر اميرالمؤ منين عليه السلام هم نباشد، عظمت پيدا مى كند بخش عمده اين عظمت از اين جاست كه اولا موقعيت را شناخت ؛هم واقعيت قبل از رفتن امام حسين عليه السلام به كربلا، هم موقعيت لحظات بحرانى روز عاشورا، هم موقعيت حوادث كشنده بعد از شهادت امام حسين را؛و ثانيا طبق هر موقعيت ، يك انتخاب كرد اين انتخاب ها زينب را ساخت .
قبل از حركت به كربلا، بزرگانى مثل ابن عباس و ابن جعفر و چهره هاى نامدار صدر اسلام ، كه ادعاى فقاهت و شهامت و رياست و آقازادگى و امثال اين ها را داشتند، گيج شدند و نفهميدند چه كار بايد بكنند؛ولى زينب گيج نشد و فهميد كه بايد اين راه را برود و امم خود را تنها نگذارد؛ و رفت نه اين كه نمى فهميد(ره ) سختى است ؛او بهتر از ديگران حس مى كرد. او يك زن بود؛زنى كه براى ماءموريت ، از شوهر و خانواده اش جدا مى شود؛و به همين دليل هم بود كه بچه هاى خردسال و نوباوگان خود را هم به همراه برد؛حسى مى كرد كه حادثه چگونه است .
در آن ساعت هاى بحرانى كه قوى ترين انسان ها نمى توانند بفهمند چه بايد بكنند، او فهميد و امام خود را پشتيبانى كرد و او را براى شهيد شدن تجهيز نمود. بعد از شهادت حسين بن على هم كه دنيا ظلمانى شد و دل ها و جان ها و آفاق عالم تاريك گرديد، اين زن بزرگ يك نورى شد و درخشيد. زينب به جايى رسيد كه فقط والاترين انسان هاى تاريخ بشريت يعنى پيامبران مى توانند به آن جا برسند. (588)
514 - عبور از كنار قتلگاه  
بانوان اهل بيت خطاب به لشكر ابن سعد گفتند: شما را به خدا سوگند مى دهيم ، ما را از كنار قتلگاه حسين عليه السلام ببريد.
لشكر ابن سعد به خواهش آنها پاسخ مثبت داده و آنها را از كنار كشته امام حسين عليه السلام عبور دادند، هنگامى كه چشم بانوان بر اجساد مطهر شهيدان افتاد، فرياد و شيون كشيدند، سيلى بر صورت زده و صورت هاى را خراشيدند. (589)
515 - اين كشته فتاده به هامون حسين توست !  
به خدا سوگند، هيچ گاه فراموش نمى كنم و از خاطر نمى رود كه زينب عليهالسلام دختر امام على عليه السلام با صدايى حزين و دلى اندوهناك و پر از درد و غم بر امام حسين عليه السلام ناله مى كرد و فرياد مى زد: اى محمد! كه ملائك بر تو درود و صلوات مى فرستند، اين حسين تو است كه در خون خود آغشته و اعضاى پيكرش از هم جدا شده اند و اين دختران تو مى باشند كه آنها را به اسارت مى برند.
من به خداوند (از اين همه مصيبت و ستم ) شكايت مى كنم و به محمد برگزيده او و على مرتضى و فاطمه زهرا و حمزه سيدالشهداء شكايت مى كنم .
يا محمد! اين حسين توست كه بر روى خاك كربلا افتاده و با صبا بر روى پيكر بى جانش خاك مى پاشد.
(يامحمد! اين حسين توست ) كه از جور و جفاى زنازادگان كشته شده است .
آه چه غمى ، وه چه مصيبتى ! امروز همانند روزى است كه جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت ، اى ياران و اصحاب محمد! اينان فرزندان پيامبرند كه به حال اسيرى آنها را مى برند

و در روايتى ديگر آمده كه :
يا محمد! (ببين كه ) دخترانت را اسير و فرزندانت را كشته اند. باد صبا بر اجساد پاك آنها خاك مى پاشد.
يا محمد! اين حسين توست كه سرش را از قفا بريده اند، و عمامه اش را غارت نموده اند.
پدرم فداى آن كسى باد كه در روز دوشنبه خيمه اش را غارت نمودند.
پدرم فداى آن كسى باد كه طناب هاى خيمه او را پاره كردند و خيمه او بر زمين افتاد.
پدرم فداى آن كسى باد كه نه به سفر بى بازگشتى رفته بود و نه درد بى علاجى داشت .
پدرم فداى آن كسى باد كه دوست داشتم من فداى او شوم .
پدرم فداى آن كسى باد كه با دلى پر از غم و غصه از اين دنيا رفت .
پدرم فداى آن كسى باد كه او با لب تشنه جان سپرد.
پدرم فداى آن كسى باد كه نوه محمد مصطفى صلى الله عليه و آله بود.
پدرم فداى آن كسى باد كه فرزند محمد مصطفى صلى الله عليه و آله بود.
پدرم فداى آن كسى باد كه فرزند خديجه كبرى بود.
پدرم فداى آن كسى باد كه فرزند على مرتضى عليه السلام بود.
پدرم فداى آن كسى باد كه فرزند فاطمه زهرا عليه السلام ، سيده زنان عالم بود.
پدرم فداى آن كسى باد كه خورشيد براى نماز او بازگشت تا او نماز بخواند.

به خدا سوگند، (حضرت زينب عليهاالسلام به گونه اى مرثيه خواند كه ) دوست و دشمن را به گريه درآورد. (590)
516 - پيشگويى زينب (ع ) در كربلا  
حضرت زينب عليهاالسلام به امام سجاد عليه السلام در قتلگاه فرمود: مى بينم كه داراى قالب تهى مى كنى اى يادگار جدم و برادرم ! به خدا سوگند، اين شهادت عهد الهى بود به گردن جد و پدرت و خداوند از انسانهايى كه گردنكشان زمين آنان را نمى شناسد، ولى در پيش اهل آسمانها معروفند پيمان گرفته است تا اين اعضاى قطعه قطعه شده و پراكنده حسين عليه السلام را جمع كنند و پرچم احياى خون انقلاب الهى و خونخواهى را روى قبر پدرت دارند پرچمى كه اثر آن كهنه و محو شدنى نيست ، گرچه سردمداران كفر و پيروان خط باطل در نابودى و محو آن مى كوشند، ولى در عين حال همواره بر تجلى و تعالى آن بيفزايد. (591)
517 - تجليگاه حضرت زينب (س )  
از عصر عاشورا، زينب تجلى مى كند. از آن به بعد به او واگذار شده بود. رئيس قافله اوست ، چون يگانه مرد، زين العابدين - سلام الله عليه - است كه در اين وقت به شدت مريض است و احتياج به پرستار دارد تا آنجا كه دشمن طبق دستور كلى پسر زياد كه از جنس ذكور اولاد حسين هيچ نبايد باقى بماند، چند بار حمله كردند تا امام زين العابدين را بكشند، ولى بعد خودشان گفتند، اين خودش دارد مى ميرد! و اين هم خودش يك حكمت و مصلحت خدايى بود كه حضرت امام زين العابدين بدين وسيله زنده بماند و نسل مقدس حسين بن على باقى بماند. يكى از كارهاى زينب ، پرستارى امام زين العابدين است . (592)
518 - اسارت زنان تكميل قيام حسين (ع )  
ابى عبدالله الحسين عليه السلام عيالش را هم با خود آورد. نكته اش همين است اگر زينب و زن و بچه ها در كربلا نبودند، بنى اميه اين جنايت ها را محو مى كردند. اصل موضوع در بسيارى جاها پنهان مى ماند، با وسايلى تبليغى آن روز كه به كندى اخبار مى رسيد، آن هم تبليغات مخالف ، مطلب را كاملا وارونه جلوه مى داد.
اما زينب شريك بزرگ حسين نگذاشت جنايت بنى اميه نهان بماند.
اسارت اهل بيت هم حكمت عظيمى داش كه خداوند برايشان تقدير فرموده در مجلس اين زياد و يزيد با سخنان آتشين خود در بازار كوفه و مواقف متعدد و در اثناى راه آنان را رسوا فرمود در اسلام سابقه نداشت ، زن مسلمان را اسير كنند، آن هم دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله را، به بچه شيرخوار رهم نكنند. (593)
519 - نماز شب حضرت زينب  
از حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام نقل شده كه درباره عبادت شب دهم عمه اش زينب عليهاالسلام گفته است : و اما عمتى زينب ، فانها لم تزل قائمه فى تلك الليله - اى عاشره من المحرم - فى محرابها تستغيث الى ربها، و ما هدات لنا عين ولا سكنت لنا زفر؛ (594)
و اما عمه ام زينب پس او همچنان در آن شب - شب عاشورا - در جايگاه عبادت خود ايستاده بود، و به درگاه خداى تعالى استغاثه مى كرد، و در آن شب چشم هيچ يك از ما به خواب نرفت ، و صداى ناله ما قطع نشد.

امام سجاد عليه السلام در اين خصوص فرموده است : همانا عمه ام زينب همه نمازهاى واجب و مستحب خود را در طول مسير ما از كوفه تا شام ايستاده مى خواند، اما بعضى از منزل ها نشسته نماز خواند، و اين هم به جهت گرسنگى و ضعف او بود؛زيرا مدت سه شب غذايى كه به او مى دادند ميان اطفال تقسيم مى كرد، چون كه آن مردمان ستمگر و سنگدل ، در هر شبانه روز به ما فقط يك قرص نان مى دادند. (595)
520 - زبان على (ع ) در بيان زينب (س )  
بشير بن خزيم اسدى گفت :
آن روز در كوفه من حضرت زينب عليهاالسلام دختر اميرالمؤ منين را ديدم ؛به خدا سوگند، من زنى را ديدم كه همه وجودش شرم و حيا بود و در عين حال به گونه اى سخنرانى كرد كه گوى خطاب را از پدر بزرگوارش ‍ اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام يا گرفته است . (596)
521 - خاموش شويد اى بى وفايان !  
او با دست مبارك خود به مردم اشاره اى نمود كه يعنى سكوت كرده و خاموش شويد! با اشاره حضرت زينب ، نفس ها در سينه حبس شده و حتى زنگ شتران نيز از حركت باز ايستاده ، سپس آن حضرت عليهاالسلام فرمودند:
حمد و سپاس مخصوص خداوند است ، سلام و درود بر پدرم حضرت محمد صلى الله عليه و آله و خاندان طيب و برگزيده او باد. (597)
522 - چشمه اشك هايتان خشك نشود!  
اما بعد، اى اهل كوفه ! اى گروه دغلباز و بى وفا! آيا براى مصيبتى كه بر ما وارد شده است مى گرييد، چشمه اشكتان خشك نشود و ناله هايتان تمامى نپذيرد. (598)
523 - مثل كوفيان  
مثل شما مثل آن زنى است كه پس از تابيدن رشته هاى خود، آن ها را باز مى كرد. (599)
524 - شما سبزه در منجلاب هستيد!  
(اى كوفيان ! شما) جز سخن بيهوده و گزاف و ناپاك و سينه هاى آكنده از كينه و خشم ، و ظاهرى چون كنيزكان متملق و باطنى چونان دشمنان سخن چين ، چه فضيلت ديگرى را داريد؟ شما همانند سبزه اى هستيد كه در ميان زباله ها و منجلابها رشد كرده يا همانند نقره اى هستيد كه براى آستين قبور مردگان استفاده مى شوند. (600)
525 - بد توشه اى مهيا كرديد!  
بدانيد و آگاه باشيد كه بد توشه اى را براى آخرت خويش از پيش ‍ فرستاديد؛زيرا كه شما دچار خشم و غضب الهى شده و در عذاب او جاويدان خواهيد ماند.
526 - بسيار بگرييد و كم بخنديد!  
آيا گريه مى كنيد و شيون و زارى برپا كرده ايد؟ آرى ! به خدا سوگند، بايد كه بسيار گريه كنيد و كمتر شاد شويد؛زيرا دامن شما آلوده به ننگى شده كه هرگز نمى توانيد آن را بشوييد.
چگونه مى توانيد خون پسر خاتم انبياء صلى الله عليه و آله و معدن رسالت را از دامان خود پاك كنيد؟
خون سيد و آقاى جوانان اهل بهشت را؟ و پناهگاه نيكان تان را؟ و ملجاء حوادث ناگوارتان را؟ و منازه حجت تان را؟ و پيشوا و رهبر قوانين را! (601)
527 - بسيار زيانكار شديد!  
بدانيد و آگاه باشيد كه بد جنايتى مرتكب شديد، از رحمت الهى به دور باشيد و بميريد كه تلاش ها را بيهوده ساختيد و دستانتان بريده باد، در معامله اى كه كرديد زيانكار شديد و به غضب الهى دچار شديد و ذلت و بيچارگى را براى خود رقم زديد. (602)
528 - آيا مى دانيد چه خونى را ريختيد؟!  
واى بر شما اى كوفيان ! آيا مى دانيد كه جگر رسول خدا صلى الله عليه و آله را پاره پاره كرديد و پرده نشينان حرمش را آشكار نموديد؟ آيا مى دانيد كه چه خونى از او ريختيد و چه اندازه حرمت او را شكستيد؟! (603)
529 - بدانيد كه عذاب خدا ننگين تر است !  
هر آينه جنايتى كه شما مرتكب شديد، بسيار بزرگ و سخت ، كريه ، ناروا، خشن و شرم آور است به لبريزى زمين و گنجايش آسمان .
آيا متعجب شده ايد كه از آسمان باران خون باريد، (بدانيد كه ) همانا عذاب آخرت ننگين تر است و در آن حال كسى به فرياد شما نمى رسد.
از اين فرصت و مهلتى كه خداوند به شما داده ، استفاده نكنيد، زيرا كه سبقت گرفتن شما، خدا را در عذاب دادنتان به شتاب نمى اندازد و خداوند انتقام خود را خواهد گرفت و به درستى كه پروردگارتان در كمين گاه است . (604)
530 - نسل شما بهترين نسل هاست !  
به خدا سوگند، آن روز مردم را ديدم در حالى كه سرگشته و حران مشغول گريه و زارى بودند، آنها انگشت پشيمانى و اندوه بر دندان گرفته و مى گزيدند، پيرمردى در كنار من ايستاده بود، او را ديدم كه به شدت مى گريست ، به حدى كه محاسنش خيس شد و در اين حال مى گفت :
پدرم و مادرم به فدايت شوند! كه كهنسالان شما، بهترين كهنسالان و جوانانتان بهترين جوانان و زنانتان ، بهترين زنان و نسل شما بهترين نسل هاست كه نه خوار مى شود و نه شكست مى پذيرد. (605)
531 - ورود اسرار به مجلس ابن زياد  
ابن زياد در قصر خود نشسته و به همه مردم اذن ورود داد، در اين حال سر شريف امام حسين عليه السلام را وارد مجلس كردند و او را مقابل ابن زياد نهادند، بانوان و دختران حرم حسينى را نيز وارد مجلس نمودند. (606)
532 - اين زن كيست ؟  
حضرت زينب عليهاالسلام دختر بزرگوار امام على عليه السلام به صورت ناشناس در گوشه اى از مجلس نشسته بود، ابن زياد سؤ ال كرد: اين زن چه كسى است ؟ گفتند اين زن ، دختر على عليه السلام است . (607)
533 - فاسق تويى اى ابن زياد!  
ابن زياد روى (ره ) آن مخدره عليهاالسلام نمود و گفت : شكر خدا كه شما را رسوا كرد و دروغ هاى شما را آشكار ساخت !
حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: فاسق آن كسى است كه رسوا شد و دروغگو شخص بدكار است كه ما نيستيم ! (608)
534 - ما رايت الا جميلا!  
ابن زياد گفت : رفتار خدا را با برادر و خاندانت چگونه ديدى !
حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: جز زيبايى چيز ديگرى نديدم ، اينان كسانى بودند كه خداوند شهادت را برايشان رقم زده بود، و آنان نيز به سوى خوابگاه و آرامگاه ابدى خود شتافتند و به همين زودى ها، خداوند ميان تو و آنان را جمع خواهد كرد و آنان با تو مخاصمه خواهند نمود، در آن دادگاه بنگر كه پيروز واقعى چه كسى است ؟! مادرت در عزايت گريه كند، اى پسر مرجانه !
535 - قصد جان حضرت زينب (س )  
ابن زياد به حدى خشم و غضب آمد كه كمر به قتل حضرت زينب عليهاالسلام بست ، عمرو بن حريث خطاب به آن ملعون گفت : او زن است و كسى زن را به خاطر گفتارش مواخذه و كيفر نمى كند! (609)
536 - زن را با سجع و قافيه چه كار است !؟  
ابن زياد به حضرت زينب عليهاالسلام عليها: خداوند دل مرا از كشتن حسين و خاندان تو كه مردمى سركش بودند، شفا بخشيده و شاد نمود.
حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: به جان خودم سوگند مى خورم ، كه تو بزرگ خاندان مار كشتى و ريشه مرا خشكاندى . اگر دل تو با اين چيزها شفا مى يابد، باشد.
ابن زياد گفت : اين زن چه موزون و با قافيه سخن مى گويد، به جان خود سوگند كه پدرش نيز مردى بود شاعر و قافيه پرداز!
حضرت زينب عليهاالسلام فرموند: ابن زياد! زن را با سجع و قافيه چه كار است ؟ (610)
537 - مگر خدا على بن الحسين (ع ) را نكشت ؟!  
نگاه ابن زياد متوجه امام على بن الحسين عليه السلام شد و گفت : اين كيست ؟
گفتند: او على ، پسر امام حسين عليه السلام است !
ابن زياد گفت : مگر خدا على بن الحسين را نكشت ؟!
امام سجاد عليه السلام فرمود: من برادرى داشتم كه نام او نيز على بن الحسين بود و اين قوم او را كشتند!
ابن زياد گفت : بلكه خدا او را كشت ! (611)
538 - دفاع حضرت زينب از امام زمان (ع )  
امام سجاد عليه السلام فرمودند: خداوند است كه جان ها را هنگام مرگ آنها مى گيرد و كسانى را كه نمرده اند، به هنگام خواب قبض روح مى فرمايد.
ابن زياد گفت : آيا تو هنوز جرات دارى كه جواب مرا بدهى ! اين را بيرون برده و گردنش را بزنيد!
حضرت زينب عليهاالسلام به محض شنيدن اين فرمان (قبيح )، فرمودند: ابن زياد! تو كه ديگر كسى را براى ما باقى نگذاشتى ، حال اگر مى خواهى او را بكشى ، پس مرا نيز همراه او بكش !
امام على بن الحسين عليهاالسلام فرمودند: عمه جان ! آرامش خود را حفظ نما و ساكت باش تا من با او صحبت كنم
امام سجاد عليه السلام سپس به بن زياد نگريست و فرمود: اى پسر زياد! آيا مرا با كشتن تهديد مى كنى ؟ آيا هنوز نمى دانى كه كشته شدن عادت ما و شهادت مايه بزرگوارى ماست ! (612)
539 - اى فرزند مكه و منا، اى حسين !  
حضرت زينب عليهاالسلام هنگامى كه نگاهش بر سر بريده برادر افتاد، دست برد و گريبان خويش را پاره كرد، سپس با ناله اى حزين كه دله ها را مى لزاند فرياد برآورد كه : اى حسين ! اى محبوب رسول خدا! اى فرزند مكه و منى ! اى پسر فاطمه زهرا بزرگ زنان عالم ! اى پسر دختر مصطفى
راوى گفت :
به خدا سوگند كه (حضرت زينب عليهاالسلام ) با اين سخن (جگر سوز) مجلس را به گريه انداخت ، و يزيد كه خدا او را لعنت نمايد، ساكت نشسته بود. (613)
540 - اى يزيد چه خيال كرده اى ؟!  
حضرت زينب عليهاالسلام دختر امام على عليه السلام در مجلس يزيد از جاى برخاست و (روى به يزيد كرده و) گفت :
حمد و سپاس مخصوص خدايى است كه پروردگار جهانيان است ، و درود خدا بر پيامبر و اولاد او.
خداوند سبحان به راستى سخن گفت ، آنگاه كه فرمود: سرانجام كار كسانى كه مرتكب كارهاى زشت و گناه شدند، به آن جا رسيد كه آيات الهى را تكذيب كرده و آن را مسخره نمودند.
اى يزيد! تو گمان كردى كه اگر زمين و آسمان را بر ما تنگ گرفته و ما را همانند كنيزانى به اسارت بگيرى ، ما را نزد خدا خوارى كرده اى و خود در پيشگاه او، صاحب احترام خواهى بود، و اين نشاندهنده مقام و ارزش تو در نزد خداوند است ؟ كه به اين خاطر باد در بينى انداخته اى و با غرور و نخوت به اطراف مى نگرى ؟ (آيا) از اينكه كارهاى دنيايت رو به راه گشته و رشته امورت به هم پيوسته و منصبى كه حق ما خاندان است ورا از آن خود نموده اى ، خوشحال و شادمانى ! (614)
541 - آرام باش اى يزيد!  
آرام باش و صبر كن ! آيا سخن خداى تعالى را به بوته فراموشى سپرده اى كه : آنان كه راه كفر را در پيش گرفته اند، گمان نبرند مهلتى كه به ايشان داده ايم ، به نفع و سود آنهاست ، اين مهلت فقط به منظور آن است كه بار گناهانشان سنگين تر و بيشتر شود و عذابى دردناك براى آنها مهيا(615)
كرده ايم .

542 - آيا پرده حرمت دختران پيامبر را مى درى ؟  
اى فرزند آزاد شدگان ! آيا درست است كه بانوان و كنيزانت را در پس پرده و حجاب قرار داده اى ، در حالى كه دختران پيامبر صلى الله عليه و آله در حال اسارت و با دستانى بسته در مقابلت باشند؟ پرده هاى حرمت ايشان را دريده و آنان را با صورت هايى باز، در حالى كه دشمنان شان آنها را شهر به شهر مى گردانند تا مردم شهرها و بيابان ها و هر دور و نزديك و هر انسان پست و شريفى آنها را ببينند، در حالى كه هيچ جايى ندارند. (616)
543 - از پسر هند جگرخوار همين برآيد!  
چه چشم اميدى مى توان داشت از فرزند كسى كه با دهان خود مى خواست جگرهاى پاكان را بجود (و هنگامى كه نتوانست بجود) آن را از دهان بيرون انداخت و گوشت او از خون شهيدان روييده است و از كسى كه با چشم كينه و دشمنى و اهانت و عداوت به ما اهل بيت نگاه مى كند؟ چه انتظارى مى توان داشت كه او در دشمنى اش تاءخير ورزد؟ (617)
544 - اى يزيد! آيا خوشحالى و شعر مى سرايى ؟!  
و پس از اين همه (جنايت ) بى آنكه خود را مقصر و گنهكار بدانى و عظمت جنايتى را كه مرتكب گشتى ، درك كنى ، اينگونه مى خوانى :
اى كاش در گذشتگان من بودند و با خوشحالى فرياد مى زدند كه : دست تو درد نكند اى يزيد!
اى يزيد! تو با عصايت به دندان هاى اباعبدالله آقاى جوانان بهشت اشاره مى كنى و با چوب خيزران بر دندان هاى مبارك آن حضرت مى كوبى و چرا اين چنين نسرايى ؟
545 - اى يزيد! به زودى نزد اجدادت خواهى رفت  
(618)
اى يزيد! تو با ريخت خون اولاد پيامبر صلى الله عليه و آله و ستارگان درخشان زمين از اولاد عبدالمطلب ، زخم كهنه ما را تازه نمودى و ريشه ما را بريده و قطع كردى . و اينك به پدرانت بانگ زده و گمان مى كنى كه آنها صداى تو را مى شنوند، بدان كه تو نيز به زودى به جايگاه آنان وارد خواهى شد و در آن هنگام آرزو مى كنى كه اى كاش دستانم فلج بود و زبانم لال مى شد و اين حرف ها را نمى زدم و اين جنايت را مرتكب نمى شدم .
بار خدايا! حق ما را از دشمنان ما بگير و از كسانى كه در حق ما ظلم و ستم ورزيدند، انتقام بگير و كسانى كه خون هاى ما و ياران ما را ريختند، خشم گير. (619)
546 - باش تا روز قيامت !  
يزيد! به خدا سوگند، كه تو با اين جنايت ، پوست خود را دريدى و گوشت خود را جدا نمودى و مطمئن باش كه با همين بار گناه كه در اثر ريختن خون اولاد رسول خدا صلى الله عليه و آله و از بين رفتن احترام خاندان و نزديكانش ، بر دوش دارى ، با پيامبر ملاقات خواهى كرد در آن زمان خداوند همه مخلوقاتش را جمع كرده و پراكندگى هاى آنها را به اتحاد تبديل خواهد كرد و حق اولاد پيامبر را خواهد گرفت ، و مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند، بلكه زنده اند و در نزد پروردگار خود روزى مى خورند
(در روز قيامت ) براى تو همين كافى است كه خداوند داور و حاكم باشد و محمد دشمن تو و جبرئيل حمايت كننده پيامبر. و به زودى آنانكه تو را گول زدند و بر اين جايگاه نشانيدند و حاكم مسلمانان نمودند، خواهند فهميد كه براى ستمگران عوض بدى مى باشد. و كدام يك از شما جايگاهش بدتر و سپاهش ضعيف تر است . (620)
547 - اى يزيد! من ناگزير از تكم با توام !  
(اى يزيد!) بدان كه من به خاطر حوادث ناگوار روزگار، ناگزير از سخن گفتن با تو شده ام ، ولى بدان كه ارزش تو در يد من ناچيز و مستحق سرزنش زياد و ملامت بسيارى . (ديگرى چه بگويم كه ) سيل اشك امان نمى دهد و سينه ام
در حال گداختن است . (621)
548 - دستانت آغشته به خون ما و دهانت پر از گوشت ماست !  
هان ! چه بسيار جاى شگفتى و تعجب است كه نجيب زادگان و مردان خدا در جنگ با گروه شيطان كه بردگانى آزاد شده بودند به شهادت مى رسند. دستان تو به خون ما آغشته و دهانت زا از گوشت ما خاندان پيامبر، پر كرده اى و پيكرهاى پاك و پاكيزه به وسيله گرگ هاى درنده تو پاره پاره شدند و در زير چنگال بچه كفتارها به خاك آلوده شدند.
(اى يزيد!) اگر (حيات امروز ما را) براى خود غنيمت مى دانى ، به زودى متوجه مى گردى كه در حقيقت زيان تو بوده و آن زمانى است كه هر چه از قبل براى خود فرستاده اى را خواهى ديد و خداوند هرگز بر بندگان خود ستم نمى كند (622)
549 - من به خدا شكايت مى برم !  
من (از جنايات تو) به درگاه خدا شكايت مى كنم و به او توكل مى كنم ، حال تو همه فريب ها و نيرنگ هاى خود را به كارگيرى و هر كارى كه مى توانى انجام ده و از هيچ تلاش و كوششى دريغ مكن ؛زيرا به خدا سوگند، تو قادر نيستى كه نام ما را از يادها ببرى و نمى توانى نور وحى ما را خاموش كنى و به اين آرزويت نخواهى رسيد، هرگز! هرگز تو نمى توانى اين لكه ننگ را از دامان خود پاك نمايى . (623)
550 - اى يزيد! لعنت خدا بر تو باد!  
اى يزيد! آيا نمى بينى كه راى و انديشه تو باطل است و ايام فرمانروايى است كوتاه و اتحاد تو از هم پاشيده مى باشد روزى خواهد فرار رسيد كه منادى فرياد برآورد: آگاه باشيد كه لعنت خداوند شامل حال ستمگران است ! (624)
551 - دعاى حضرت زينب (س ) در آخر خطبه  
پس حمد و سپاس مخصوص خداى ، پروردگار جهانيان است ، همو كه ابتداى زندگى ما را به سعادت و مغفرت عجين ساخت و پايان آن را ختم به شهادت و رحمت نمود، از خداى مى خواهم كه پاداش و ثواب ايشان (شهيدان ظفر عاشورا) را هر چه كامل تر و بيشتر عطا فرمايد، و ما را جانشينان نيكى براى آنها قرار دهد؛زيرا او بسيار مهربان و با محبت است ،
خدا ما را كفايت مى كند و او نيكوكارترين است
(625)
552 - پاسخ قبيح يزيد!  
يزيد در جواب حضرت زينب عليهاالسلام شعرى بدين مضمون خواند:
چه نيكوست فرياد فرياد كنندگان و چه آسان است مرگ بر زنان نوحه گر!
553 - كلام حضرت زينب به يزيد  
عقيله خاندان پيامبر و شير خورده نبوت ، حضرت زينب كبرى عليهاالسلام در خطبه اى كه در مجلس يزيد ملعون خواند، فرمود:
فكد كيدك واسع سعيك و ناصب جهدك ، فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت و حينا ؛اى يزيد! هر نيرنگ را كه دارى به كار گير و تمام سعى و كوشش ‍ خود را به عمل آور و در دشمنى با ما تلاش كن ، اما به خدا سوگند كه تو قادر نيستى نام و ياد ما را محو كنى و وحى ما را نمى توانى از بين ببرى .
554 -معجزه اى از حضرت زينب  
عده اى از دشمنان اين سخن حضرت زينب عليهاالسلام را جزو معجزات آشكار آن حضرت مى دانند كه از زمان سلطنت و فرمانروايى ديالمه تا امروز پرچم عزادارى حسينى همه ساله در شرق و غرب برپاست و مشاهده مى شود كه شيعيان در ايام عاشورا چقدر بى تاب و بى قرار هستند و همه شهرها مشغول نوحه خوانى و عزادارى و بر سر و سينه زدن و لباس مشكى پوشيدن و ساير لوازم سوگوارى هستند.
555 - زينب با تريبون دشمن سخن گفت !  
هر جريانى بالاخره به يك فلسفه اى براى پريشانى و حمايت احتياج دارد جنگ تبليغاتى آنجا است كه فلسفه ها با هم مى جنگند.
اهل بيت ، يكى از آثار وجوديشان اين بود كه نگذاشتند فلسفه اقناعى دشمن پا بگيرد. كار ديگرشان اين بود كه از نزديك ، به وسيله خود دشمن توانستند با مردم تماس بگيرند، در صورتى كه قبلا آحاد و افراد جرات تماس نداشتند زينب از تريبون دشمن در حقيقت جنگ را تا خانه دشمن كشيدن است . (626)
556 - اى يزيد! اين كنيز را به من بده !  
مردى از اهل شام در مجلس يزيد نگاهش به فاطمه ، دختر امام حسين عليه السلام افتاد و گفت : اى امير مؤ منان ! اين كنيز را به من بده !
فاطمه در اين حال به عمه اش زينب عليهاالسلام (پناهنده شده و) گفت : عمه جان ! يتيمى ام كافى نيست كه بايد كنيز هم بشوم !
حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: نترس ! اين بدكار نمى تواند كارى بكند! (627)
557 - اين كنيز كيست ؟  
مرد شامى گفت : اين كنيزك كيست ؟
يزيد جواب داد: اين فاطمه دختر حسين عليه السلام است ! و آن يكى ، زينب ، دختر على بن ابى طالب است !
مرد شام پرسيد: آيا منظور تو حسين پسر فاطمه است ، و منظورت از على ، پسر ابو طالب است ؟
يزيد گفت : آرى ؟! (628)
558 - يزيد خدايت تو را لعنت كند!  
مرد شامى در پاسخ يزيد اينگونه گفت : اى يزيد! خدا تو را لعنت كند! آيا خاندان پيامبر را به قتل رسانده و فرزندانش را اسير مى كنى ، به خدا سوگند، من گمان كردم اينان اسيران رومى هستند!
يزيد گفت : به خدا سوگند، تو را نيز به آنها ملحق مى كنم . سپس دستور داد سر او را بزنند، پس گردنش را زدند. (629)
559 - رشد زينب در حادثه كربلا  
يكى از زنان اسلام كه مايه افتخار جهان است زينب كبرى عليهاالسلام است ، تاريخ نشان مى دهد كه حوادث خونين و مصايب بى نظير كربلا زينب را به صورت پولاد آب ديده در آورد، زينبى كه از مدينه خارج شد با زينبى كه از شام به مدينه برگشت يكى نبود، زينبى كه از شام برگشت رشد يافته تر و خالص تر بود، حتى آنچه در خلال حوادث اسارت ظهور كرده با آنچه در خلال ايام كربلا در زمانى كه هنوز برادر بزرگوارش زنده و مسوليت به عهده زينب گذاشته نشده بود، از زينب ظهور كرد فرق دارد. (630)
560 - فداكارى در ميدان و تبليغ در خارج ميدان  
سيدالشهداء و اصحاب و اهل بيت او آموختند تكليف را، فداكارى در ميدان ، تبليغ در خارج ميدان همان مقدارى كه فداكارى حضرت ، ارزش ‍ پيش خداى تبارك و تعالى دارد و در پيشبرد نهضت حسين عليه السلام كمك كرده است ، خطبه هاى حضرت سجاد عليه السلام و حضرت زينب عليهاالسلام هم به همان مقدار يا قريب آن مقدار تاءثير داشته است . آنها به ما فهماندند كه در مقابل جائر، در مقابل حكومت جور نبايد زنها بترسند و نبايد مردها بترسند در مقابل يزد، حضرت زينب عليهاالسلام ايستاد و آن را همچون تحقير كرد كه بنى اميه در عمرشان همچون تحقيرى نشنيده بودند (631)و صحبت هايى كه در بين راه و در كوفه و در شام و اينها كردند و منبرى كه حضرت سجاد عليه السلام رفت (632)و واضح كرد به اينكه قضيه ، قضيه مقابله غير حق با حق نيست . يعنى ما را بد معرفى كرده اند، سيدالشهداء را مى خواستند معرفى كنند كه يك آدمى است كه در مقابل حكومت وقت ، خليفه رسول الله ايستاده است حضرت سجاد عليه السلام اين مطلب را در حضور جمع فاش كرد و حضرت زينب عليهاالسلام هم . تكليف ماها را حضرت سيدالشهداء معلوم كرده است . در ميدان جنگ از قلت عدد نترسيد، از شهادت نترسيد. هر مقدار كه عظمت داشته باشد مقصود و ايده انسان به همان مقدار بايد تحمل زحمت بكند. حضرت سيدالشهداء از كار خودش به ما تعليم كرد كه در ميدان وضع بايد چه جور باشد در خارج ميدان وضع بايد چه جور باشد و بايد آنهايى كه اهل مبارزه مسلحانه هستند چه جور مبارزه بكنند و بايد آنهايى كه در پشت جبهه هستند چطور تبليغ بكنند كيفيت مبارزه را، كيفيت اينكه مبارزه بين يك جمعيت كم با جمعيت زياد بايد چطور باشد، كيفيت اينكه قيام در مقابل يك حكومت قلدرى كه همه را در دست دارد با يك عده معدود بايد چطور باشد، اينها چيزهايى است كه حضرت سيدالشهداء به ملت آموخته است و اهل بيت بزرگوار او و فرزند عالى مقدار او هم فهماند كه بعد از اينكه آن مصيبت واقع شد بايد چه كرد، بايد تسليم شد؟ بايد تخفيف در مجاهده قائل شد؟ بايد همانطورى كه زينب سلام الله عليها در دنباله آن مصيبت بزرگى كه تصغر عنده المصائب (633) ايستاده و در مقابل كفر و در مقابل زندقه صحبت كرد و هر جا موقع شد، مطلب را بيان كرد و حضرت على بن الحسين عليه السلام با آن حال نقاهت ، آن طورى كه شايسته است ، تبليغ كرد. (634)
O بخش دوم : شير زنان عرصه عاشورا 
561 - سه گونه نقش زنان  
زن در تاريخ سه گونه نقش داشته و يا مى توانسته است داشته بادش : يكى اينكه شيى ء بوده و گرانبها و در نتيجه منفى محض و در رديف قاصران بودن ، بى نقشى بوده در رديف اشياء گرانبها، و آن همان منطق كنج خانه و خدمت به مرد و زاييدن و شير دادن ، بدون آنكه استعدادهاى روحى او رشد كند، بدون اينكه تعليم و تربيت واقعى بيابد و شخصيت پيدا كند (مى باشد كه ) هر چه دست و پا شكسته تر بهتر و گرانبهاتر، هر چه بى زبان تر بهتر و گرانبهاتر، هرچه بى خبر تر گرانبهاتر و بهتر، و هرچه بى اراده تر بهتر، هر چه نا آگاه تر بهتر، هرچه اسير تر و مسلوب الاراده تر بهتر، و هر چه منفعل تر و بى هنر تر بهتر. يعنى از سه اصلى كه شخصيت انسانى انسان را تشكيل مى دهد: آگاهى ، آزادى ، خلاقيت ؛هر چه نداشته باشد بهتر ولى در اين نقش ، زن ملعبه فرد مرد هست ، اما ملعبه جامعه مردان نيست .
نقش دوم اين است كه اساسا تفاوت مرد و زن را نديده بگيريم ، و هر گونه حريم را كه احترام زن بسته به او است برداريم و زن را مورد دستمالى و بهره بردارى كامل قرار دهيم ، فاصله و حريم را به كلى از ميان ببريم . در اين نقش ، شخص بوده و عامل تاريخ ، اما بى بها و نقشش بيشتر در جهت فساد تاريخ بوده است به عبارت ديگر زن در آن نقش تا حدى عزيز و محبوب و گرانبها بود، اما ضعيف ، يك ضعيف گرانبها و يك شى ء گرانبها و در نقش دوم يك (شخص ) بود اما شخص بى بها.
نقش سوم و يا مكتب سوم آن است كه شخص گرانبها باشد و آن به دو چيز وابسته است : يكى رشد استعدادهاى خاص انسانى يعنى علم ، اراده ، قدرت ابتكار و خلاقيت و ديگرى دورى از ابتذال ، و مورد بهره گيرى مرد بودن ، پس رشد استعدادها و در عين نگه داشتن حريم در اين مكتب ، حريم و نه محبوبيت و نه اختلاط است
از اين رو يك تاريخ ممكن است مذكر محض باشد و تاريخ ديگر ممكن است مختلف باشد و به واسطه اختلاط پليد باشد، و يك تاريخ ديگر ممكن است مذكر مؤ نث باشد اما به اين نحو كه مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش و زن در مدار خودش پس گاهى زن عامل مؤ ثر در تاريخ نيست ، گاهى عامل است امام مختلط و در حقيقت بازيچه مرد، و گاهى عامل است اما در مدار خودش زن در تاريخ مذهبى طبق تلقى قران كريم عمل مؤ ثر بوده است يعنى تاريخ مذهبى قرانى مذكر مؤ نث است - يعنى انسانى است - اما با حفظ مدارهاى خاص به هر يك ، به عبارت ديگر (مذنث ) است زوج است . (635)
562 - نقش زنان در عاشورا  
ظاهرا تمام زنانى كه نقشى داشته اند در جهت خوب بوده است ، نظير زن (زهير بن القين ) و زن (عبد الله بن عمير كلبى ) (ام وهب ) و رباب دختر امرء القيس (همسر امام ) ايضا زنى از قبيله بكر بن وائل براى اين زن ها رجوع شود به (بررسى تاريخ عاشورا) سخنرانى هشتم ، ص 164. ايضا اواخر انصار الحسين بحث هايى جالبى در اين زمينه از نظر جمع آورى (636)
دارد.
563 - احضار زهير بن قين  
عده اى از افراد دو قبيله بنى فزاره و قبيله بجيله نقل كرده اند كه : ما همراه زهير بن قين از مكه خارج شده و رو به سوى شهرمان مى رفتيم ، (كاروان ما در پى كاروان حسينى حركت مى كرد و) هر جا كه امام عليه السلام اقامت مى كرد و منزل مى گزيد، ما كمى عقب تر مى رفتيم و در طرفى ديگر منزل مى كرديم .
در يكى از منزلگاه هاى بين راه امام حسين عليه السلام آن جا اقامت گزيده بود ما نيز ناچار شديم كه در نزديك آن حضرت منزل كنيم ، مشغول غذا خوردن بوديم كه ديديم قاصد امام حسين عليه السلام سوى ما مى آيد، او نزديك ؟ ما آمده سلام نمود و گفت : اى زهير بن قين ! ابا عبدالله مرا به سوى تو فرستاده تا به تو بگويم كه نزد او بروى .
با شنيدن اين پيام ، همه ما لقمه هايى عذايى كه را كه در دست داشتيم انداختيم و چنان بى حركت و بهت زده شديم كه گويى پرنده اى بر سر ما نشسته . (637)
564 - زن زهير مشوق شهادت  
زن زهير (ديلم دختر عمرو) رو به زهير كرده و گفت : سبحان الله ! پسر پيغمبر قاصد را نزد تو فرستاده (كه پيش او بروى ) و تو دعوت او را رد مى كنى . برو ببين چه مى گويد؟
زهير پس از شنيدن سخنان همسرش ، خدمت امام عليه السلام رفت ، دير نپاييد كه با صورتى نورانى و خندان بازگشت ، دستور داد كه خيمه هايش را بكنند و آن را در نزديكى خيمه امام حسين عليه السلام بر پا نمايند، پس از آن به زنش گفت : من تو را طلاق دادم ؛زيرا دوست ندارم كه تو در راه من دچار بلاى شوى ، من قصد دارم كه همراه امام حسين عليه السلام رفته و جسمم را فدايش نموده و روحم را سپر بلاى او كنم .
سپس اموالى را كه متعلق به همسرش بود، به او داده و او را به يكى از پسر عموهايش سپرد تا نزد خاندانش برگردد. (638)
565 - وداع زهير با خاندانش  
زن زهير برخاست ، شروع به گريستن نموده و با زهير خداحافظى نمود (و در حقيقت دعا نموده ) و گفت : خداوند يار و ياورت باشد! و هر چيزى را كه خير تو در آن است ، برايت پيش آورد. خواهش من از تو اين است كه در روز قيامت (شفيع من گردى ) و نزد جد حسين عليه السلام مرا نيز به يادآورى
پس از آن زهير به همراهان خويش گفت : هر كس از شما كه مى خواهد همراه من باشد بيايد، والا اين آخرين ديدار من با شما مى باشد. (639)
566 - كارزار وهب بن جناح  
ظهر عاشورا وهب بن جناح كلبى وارد ميدان جنگ شده و كوشش ‍ فراوان و جهاد بسيارى كرد، وهب ، همسر و مادر خويش را نيز به همراه خود به كربلا آورده بود، پس از آن كه مقدارى جنگيد، نزد مادر و همسرش ‍ آمده و خطاب به مادر گفت : مادر جان ! آيا از من راضى شدى ؟
مادر وهب گفت : از تو راضى نخواهم شد، تا آن كه جان خويش را در راه حسين عليه السلام فدا نمايى !
همسر وهب گفت : وهب ! تو را به خدا قسم مى دهم كه مرا به مصيبت فراقت مبتلا مساز!
مادر وهب گفت : پسرم ! به حرف همسرت گوش مده و به ميدان نبرد برو و در ركاب پسر دختر پيامبر جهاد كن تا در روز قيامت جدش شفيع تو(640) گردد
567 - شهادت وهب  
وهب بازگشت و به حدى جنگيد كه دستانش از پيكر جدا شد، در اين حال ، همسرش عمود خيمه را برداشته ، به سوى او رفته و مى گفت : پدر و مادرم فدايت شوند! در راه يارى و دفاع از حريم پاكان و حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله جنگ نما.
وهب ، نزد همسرش آمده و او را به سوى خيمه زنان برد، زن وهب دامن او را گرفته مى گفت : من هرگز باز نمى گردم تا همراه تو كشته شوم
امام حسين عليه السلام با ديدن اين صحنه فرمودند: خداوند در عوض ‍ يارى و حمايتى كه از اهل بيت من مى كنيد به شما جزاى خير دهد، اى زن ! خدا تو را بيامرزد، پيش زنان حرم برو!
زن با شنيدن فرمان امام به خيمه ها بازگشت و وهب به جنگ ادمه داد تا آن كه به درجه رفيع شهادت رسيد رضوان الله عليه . (641)
568 - تشكر و قدردانى از ام وهب  
مرحوم مجلسى مى نويسد كه :
عبدالله بن عمير و مادرش ام وهب نصرانى بودند كه به دست امام حسين عليه السلام مسلمان شدند، اين جوان وقتى با اجازه امام به ميدان آمد 24 نفر از شجاعان سپاه عمر سعد را كشت و 12 نفر از سواران را زخمى كرد.
آنگاه اطراف او را گرفته او را اسير كردند و نزد عمر سعد بردند، عمر سعد با شگفتى گفت : چقدر شجاعت و قدرت تو سخت است
سپس او را شهيد كردند و سر بريده او را به طرف خميه زن ها پرتاب كردند.
مادرش سر را به طرف لشگريان يزيد انداخت ، عمود خيمه را گرفت و حمله كرد و 2 تن از سربازان را كشت ، در اين لحظه حساس امام دخالت كرد و اظهار داشت : برگرد كه مادر وهب ! خداوند قطع نكند اميد تو را. (642)

next page

fehrest page

back page