next page

fehrest page

back page

امـا فـاشـگـويى امام حسن و امام حسين درباره حقانيت خويش نسبت به رهبرى كه اصلا نيازى به بيان ندارد.
بـا ايـنـهمه اين مطلب درست است كه امامان (ع ) پس از فاجعه امام حسين ، از دست بردن به شمشير براى گرفتن حق خود منصرف شده ، هم خود را به تربيت مردم و پاسدارى دين از انـحـراف يـافـتـن ، مصروف داشتند. آنان مى دانستند كه بدون داشتن يك پايگاه نيرومند و آگـاه مـردمى هرگز به نتيجه مطلوبى نخواهند رسيد. يعنى نمى توانستند آن گونه كه خود و خدايشان مى خواست پيروزمندانه زمام رهبرى به دست بگيرند.
ولى بـــا ايـــن وصـف ، همانگونه كه گفتيم حقانيت خود را پيوسته برملا مى گفتند، حتى دربرابر زمامداران عباسى همعصر با خويش .
موضعگيرى پنجم
امـام (ع ) چـون بـه مـرو رسـيد ماهها بگذشت و او همچنان از موضع منفى با ماءمون سخن مى گفت نه پيشنهاد خلافت و نه پيشنهاد وليعهدى هيچكدام را نمى پذيرفت ، تا آنكه ماءمون با تهديدهاى مكررى به قصد جانش برخاست .
امام با اينگونه موضعگيرى زمينه را طورى چيد كه ماءمون را روياروى حقيقت قرار دهد. امام گـفـت : مـى خـواهـم كـارى كـنـم كه مردم نگويند على بن موسى به دنيا چسبيده ، بلكه اين دنـيـاسـت كـه از پـى او روان شـده . بـا ايـن شـگرد به ماءمون فهماند كه نيرنگش چندان مـوفـقـيت آميز نبوده ، در آينده نيز بايد دست از توطئه و نقشه ريزى بردارد. در نتيجه از مـاءمـون سـلب اطـمـيـنـان كـرد و او را در هـر عـمـلى كـه مـى خـواسـت انـجـام دهـد بـه تـزلزل در انـداخـت . عـلاوه بـر ايـن ، در دل مـردم نـيـز عليه ماءمون و كارهايش شك و بى اطمينانى برانگيخت .
موضعگيرى ششم
امـام رضـا(ع ) به اينها نيز بسنده نكرد بلكه در هر فرصتى تاءكيد مى كرد كه ماءمون او را به اجبار و با تهديد به قتل ، به وليعهدى رسانده است .
افـزون بـر ايـن ، مردم را گاه گاه از اين موضوع نيز آگاهى مى داد كه ماءمون به زودى دسـت بـه نـيـرنـگ زده ، پـيـمان خود را خواهد شكست . امام به صراحت مى گفت كه به دست كـسـى جز ماءمون كشته نخواهد شد و كسى جز ماءمون او را مسموم نخواهد كرد. اين موضوع را حتى در پيش روى ماءمون هم گفته بود.
امـام تـنـهـا بـه گـفـتـار بـسـنـده نـمـى كـرد بـلكـه رفـتـارش در طول مدت وليعهدى همه از عدم رضايت وى و مجبور بودنش حكايت مى كرد.
بـديـهـى اسـت كـه اينها همه عكس نتيجه اى را كه ماءمون از وليعهدى وى انتظار مى كشيد، به بار مى آورد.
موضعگيرى هفتم
امـام (ع ) از كـوچـكـتـريـن فرصتى كه به دست مى آورد سود جسته اين معنا را به ديگران يـادآورى مـى كـرد كـه مـاءمـون در اعـطـاى سـمـت وليـعهدى كار مهمى نكرده جز آنكه در راه بـرگـرداندن حق مسلم خود او كه قبلا از دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است . بنابراين ، امام به مردم قانونى نبودن خلافت ماءمون را پيوسته خاطرنشان مى ساخت .
نـخـسـت در شـيـوه اخـذ بـيـعـت مـى بـيـنـيـم كـه امـام جـهـل مـاءمـون را نـسـبـت بـه شـيوه رسول خدا كه مدعى جانشينيش بود، برملا ساخت . مردم براى بـيـعـت بـا امـام آمـده بـودنـد كـه امام دست خود را به گونه اى نگاه داشت كه پشت دست در بـرابر صورتش و روى دست رو به مردم قرار مى گرفت . ماءمون به وى گفت چرا دست را بـراى بـيـعـت پـيـش نـمـى آورى . امـام فـرمـود: تـو نـمـى دانـى كـه رسول خدا به همين شيوه از مردم بيعت مى گرفت ((253)).
اما اشعار اين مطلب كه خلافت حق مسلم امام رضا(ع ) است نه ماءمون ، اين موضع از نظر هر كـسـى كـه كـوچـكترين آشنايى با زندگى امام داشته و وقايعى نظير نيشابور و غيره را شناخته باشد، بسيار روشن است . امام خود در نيشابور امامت خويش را شرط كلمه توحيد و راه ورود بـه دژ مـحـكم الهى معرفى كرده بود. وى همچنين امامان قانونى را در بسيارى از مـوارد از جـمـله در رساله اى كه براى ماءمون نوشته بود شماره كرده و خود نيز در شمار آنان بود. به اين نكته در ظهرنويس سند وليعهدى نيز اشاره فرموده است .
ديـگر از نكات شايان توجه آنكه در مجلس بيعت ، امام به جاى ايراد سخنرانى طولانى ، عبارات كوتاه زير را بر زبان جارى مى ساخت :
((مـا بخاطر رسول خدا بر شما حقى داريم و شما نيز بخاطر او بر ما حقى داريد، يعنى هرگاه شما حق ما را پائيديد بر ما نيز واجب مى شود كه حق شما را منظور بداريم )).
ايـن جـمـلات مـيـان اهـل تـاريـخ و سـيـره نـويـسـان مـعـروف اسـت و غـيـر از آن نـيـز چيزى از امام (ع ) در آن مجلس نقل نكرده اند.
امـام حـتـى از ايـنـكه كوچكترين سپاسگزارى از ماءمون كند خوددارى كرد، و اين خود موضع سـرسختانه و قاطعى بود كه مى خواست ماهيت بيعت را در ذهن مردم خوب جاى دهد و در ضمن موقعيت خويش را نسبت به زمامدارى در همان مجلس حساس بفهماند.
اعتراف ماءمون به اولويت خاندان على
روزى مـاءمـون در مـقـام آن بـرآمـد كه از امام اعتراف بگيرد به اينكه علويان و عباسيان در درجه خويشاوندى با پيغمبر با هم يكسانند، تا به گمان خويش ثابت كند كه خلافتش و خـلافـت پـيـشـيـنـيـانش همه بر حق بوده است . اما مى دانيد نتيجه اين بحث چه شد؟ به جاى مـاءمـون ، ايـن امام بود كه موفق گرديد از او اعتراف بگيرد كه علويان به پيامبر اسلام نـزديـكـتـر مـى باشند. بنابراين ، طبق منطق و باورداشت ماءمون و اسلافش بايد خلافت و رهبرى هم در دست علويان باشد و اما عباسيان همه غاصب و تجاوزگر بوده اند.
داستان از اين قرار بود كه روزى ماءمون و امام رضا(ع ) با هم گردش ‍ مى كردند. ماءمون رو به او كرده گفت :
ـ اى ابوالحسن ، من پيش خود انديشه اى دارم كه سرانجام به درست بودن آن پى برده ام . آن اينكه ما و شما در خويشاوندى با پيغمبر يكسان هستيم و بنابراين ، اختلاف شيعيان ما همه ناشى از تعصب و سبك انديشى است ..
امام فرمود:
ـ اين سخن تو پاسخى دارد كه اگر بخواهى مى گويم وگرنه سكوت بر مى گزينم .
مـاءمـون اصـرار كـرد كـه نـه حتما نظر خود را بگو ببينم كه تو در اين باره چگونه مى انديشى ؟
امام از او پرسيد:
ـ بـگـو بـبـيـنـم اگـر هـم اكـنـون خـداونـد پـيـامـبرش محمد را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو بيايد، آيا موافقت مى كنى ؟
ماءمون پاسخ داد:
ـ سـبـحـان اللّه ، چـرا مـوافـقـت نـكـنـم مـگـر كـسـى از رسول خدا روى بر مى گرداند!
آنگاه بيدرنگ امام افزود:
ـ بسيار خوب ، حالا بگو ببينم آيا رسول خدا مى تواند از دختر من هم خواستگارى كند؟
ماءمون در دريايى از سكوت فرو رفت و سپس بى اختيار چنين اعتراف كرد:
ـ آرى بـه خـدا سـوگـنـد كـه شـمـا در خـويـشـاونـدى بـمـراتـب بـه او نـزديـكـتـر تـا ما((254)).
خـلاصـه آنكه امام (ع ) از هر فرصتى سود مى جست تا كوششهاى مكارانه ماءمون را خنثى كند و حقانيت خويش را نسبت به امر خلافت به همه مردم بفهماند. مردم بايد مى دانستند كه وليعهدى تحفه اى نبود كه ماءمون در واگذارى آن به امام ، سپاسگزارى طلب كند.
موضعگيرى هشتم (مفاد دستخط امام بر سند وليعهدى )
بـه بـاور مـن آنچه امام در سند وليعهدى نبشت نسبت به موضعگيريهاى ديگرش از همه مؤ ثرتر و مفيدتر بود.
در آن نوشته مى بينيم كه در هر سطرى و بلكه در هر كلمه اى كه امام با خط خود نوشته مـعـنـايـى عـمـيـق نـهـفته و بوضوح بيانگر برنامه اش براى مواجه شدن با توطئه هاى ماءمون ، مى باشد.
امام با توجه به اين نكته كه سند وليعهدى در سراسر قلمرو اسلامى منتشر مى شود، آن را وسيله ابلاغ حقايقى مهم به امت اسلامى قرار داد. از مقاصد و اهداف باطنى ماءمون پرده بـرداشـت و بـر حـقوق علويان پا فشرد و توطئه اى را كه براى نابودى آنان انجام مى شد، آشكار كرد.
امـام در ايـن سـنـد نـوشـتـه خـود را بـا جمله هايى آغاز مى كند كه معمولا تناسبى با موارد مـشـابـه را نداشت . مى نويسد: ((ستايش براى خداوندى است كه هر چه بخواهد همان كند. هرگز چيزى بر فرمانش ‍ نتوان افزود و از تنفيذ مقدّراتش نتوان سرباز زد..))
آنـگاه بجاى آنكه خداى را در برابر اين مقامى كه ماءمون به او بخشنده سپاس گويد با كلماتى ظاهرا بى تناسب با آن مقام پروردگار را چنين توصيف مى كند:
((او از خيانت چشمها و از آنچه كه در سينه ها پنهان است آگاهى دارد)).
خـوانـنـده عـزيـز، آيـا شـما هم مانند من اين حقيقت را مى پذيريد كه امام (ع ) با انتخاب اين جـملات مى خواست ذهن مردم را به خيانتها و نقشه هاى پنهانى توجه دهد؟ آيا با اين كلمات به ماءمون كنايه نمى زند تا مردم را متوجه هدفهاى نا آشكارش بنمايد؟
بهر حال ، امام دستخط خود را چنين ادامه مى دهد:
((و درود خدا بر پيامبرش محمد، خاتم پيامبران ، و بر خاندان پاك و مطهرش باد..))
در آن روزهـا هـرگـز عادت بر اين نبود كه در اسناد رسمى از پى درود بر پيغمبر، كلمه ((خـانـدان پـاك و مـطـهرش )) را نيز بيفزايند. اما امام مى خواست با آوردن اين كلمات به پـاكـى اصـل و دودمـان خـويـش اشاره كند و به مردم بفهماند كه اوست كه به چنين خاندان مقدس و ارجمندى تعلق دارد نه ماءمون .
بعد مى نويسد:
((.. اميرالمؤ منين حقوقى از ما مى شناخت كه ديگران بدان آگاه نبودند)).
خوب ، اين چه حق يا حقوقى بود كه مردم حتى عباسيان بجز ماءمون آن را درباره امام نمى شناختند؟
آيـا مـگـر ممكن بود كه امت اسلامى منكر آن باشند كه وى فرزند دختر پيغمبر(ص ) بود؟! بـنابراين ، آيا گفته امام اعلانى به همه امت اسلامى نبود كه ماءمون چيزى را در اختيارش قـرار داده كـه حـق خـود او بـوده ؟ حـقـى كه پس از غصب دوباره داشت به دست اهلش بر مى گشت .
آرى ، حـقـى كـه مردم آنرا نمى شناختند ((حق اطاعت )) بود. البته امام - در برابر هيچكس حـتـى مـاءمون و دولتمردانش در اظهار اين حقيقت تقيه نمى كرد كه خلافت پيامبر(ص ) به عـلى (ع ) و اولاد پـاكش ‍ مى رسيد و بر همه مردم واجب است كه از آنان اطاعت كنند. اين نكته را امـام در نـيـشـابـور ـ بـه شرحى كه گذشت ـ اعلام كرد. او همچنين اين حقيقت را در محضر دولتـمـردان نـيـز مـى گـفـت و در بـرخى موارد تاءكيد مى كرد كه حاضران پيامش را به غايبان برسانند.
در كـتـاب كـافى اين روايت آمده كه روزى يك ايرانى از امام (ع ) پرسيد، آيا اطاعت از شما واجب است ؟ حضرت فرمود: بلى . پرسيد: مانند اطاعت از على بن ابيطالب ؟ فرمود: بلى ((255)).
و از اين قبيل روايات بسيار است .
ديگر از عبارات امام رضا(ع ) كه در سند وليعهدى نوشته ، اينست : ((و او (يعنى ماءمون ) وليـعهدى خود و فرمانروايى اين قلمرو بزرگ را به من واگذار كرد البته اگر پس از وى زنده باشم ..))
امـام بـا جـمله ((البته اگر پس از وى زنده باشم )) بدون شك اشاره به تفاوت فاحش سـنـى خـود با ماءمون مى كرد و در ضمن مى خواست توجه مردم را به غير طبيعى بودن آن ماجرا و بيميلى خودش جلب كند.
امام نوشته خود را چنين ادامه مى دهد:
((هر كس گره اى را كه خدا بستنش را امر كرده بگشايد و ريسمانى را كه هم او تحكيش را پـسـنـديـده ، قـطـع كـنـد بـه حـريـم خـداونـد تـجـاوز كـرده اسـت چـه او بـا ايـن عمل امام را تحقير نموده و حرمت اسلام را دريده است ..))
امـام بـا ايـن جملات اشاره به حق خود مى كند كه ماءمون و پدرانش ‍ غصب كرده بودند. پس مـنـظـور وى از گـره و ريـسـمـانـى كه نبايد هرگز گسسته شود خلافت و رهبرى است كه نـبـايـد پيوندش را از خاندانى كه خدا ماءمور اين مهم كرده گسست . سپس امام چنين ادامه مى دهد:
((.. در گـذشـتـه كسى اين چنين كرد ولى براى جلوگيرى از پراكندگى در دين و جايى مـسـلمـيـن اعـتـراضـى بـه تـصـمـيـمـهـا نـشـد و امـور تـحـمـيـلى بـه عـنـوان راه گـريـز تحمل گرديد((256))..))
در ايـنـجـا مى بينيم كه گويا امام به ماءمون كنايه مى زند و به او مى فهماند كه بايد بـه اطـاعـت وى درآيـد و بر تمرد و توطئه عليه وى و علويان و شيعيانش اصرار نورزد. امـام بـا اشـاره بـه گذشته ، دورنماى زندگى على (ع ) و خلفاى معاصرش را ارائه مى دهـد كـه چگونه او را بناحق از صحنه سياست راندند و اتو نيز براى جلوگيرى از تشتت مـسـلمـانـان ، بـر تـصـمـيـمـهـايـشـان گـردن مـى نـهـاد و تـحـمـيـلهـايـشـان را نـيـز تحمل مى نمود.
((.. خـدا را گـواه بـر خويشتن مى گيرم كه اگر رهبرى مسلمانان را به دستم دهد با همه بـويـژه بـا بـنـى عـبـاس بـه مـقـتـضـاى اطـاعـت از خـدا و سـنـت پـيـامـبـرش عـمـل كنم ، هرگز خونى را بناحق نريزم و نه ناموس و ثروتى را از چنگ دارنده اش بدر آورم مگر در آنجا كه حدود الهى مرا دستور داده است ..))
ايـنـهـا هـمـه جـنـبـه گـوشـه زدن به جنايات بنى عباس را دارد كه چه نابسامانيهايى در زنـدگـى عـلويـان پـديـد آوردنـد و چـه جانها و خانواده هايى كه به دست ايشان تارومار گرديد.
امـام تـعـهـد مـى كند كه به مقتضاى اطاعت از خدا و سنت پيامبر(ص ) با همه و به ويژه با عـبـاسـيـان رفـتـار كند و اين درست همان خطى است كه على (ع ) نيز خود را بدان ملزم كرده بـود ولى ديـديـم كـه چگونه همين امر باعث طردش از صحنه سياست گرديد و آن شوراى معروف ، عثمان را به جاى على به خلافت رسانيد.
پـيـروى از خـط و بـرنـامـه عـلى (ع ) بـراى مـاءمـون و عـبـاسـيـان نـيـز قـابـل تـحـمـل نـبـود و آن را بـه زيـان خـود مـى ديـدنـد چـنـانـكـه مـفـصـلا در فصل ((تا چه حد پيشنهاد خلافت جدى بود؟)) به اين مطلب پرداختيم .
بـهـر حـال ، امـام بـا ذكـر ايـن مـطـالب تـفـاوت فـاحـش مـيـان سـبـك حـكـمـرانـى اهل بيت با سبك سياست دشمنانشان را بيان مى كند.
امـام هـمـچـنـيـن ايـن جمله را مى افزايد: ((.. اگر چيزى از پيش از خود آوردم ، يا در حكم خدا تغيير و دگرگونى درانداختم ، شايسته اين مقام نبوده خود را مستحق كيفر نموده ام و من به خدا پناه مى برم از خشم او...)) ايراد اين جمله براى مبارزه با عقيده رايج در ميان مردم بود كـه عـلمـاى نـاهـنـجـار چـنـين به ايشان فهمانده بودند كه خليفه يا هر حكمرانى مصون از هـرگـونه كيفر و بازخواستى است چه او در مقامى برتر از قانون قرار گرفته و اگر دسـت به هر جرم و انحرافى بيالايد كسى نبايد بر او خرده بگيرد تا چه رسد به قيام بر ضد او.
امام (ع ) با توجه به شيوه ماءمون و ساير خلفاى عباسى مى خواهد اين معنا را به همگان تـفـهـيـم كـنـد كـه فـرمانروا بايد پاسدار نظام و قانون باشد نه آنكه مافوق آن قرار بگيرد. از اين رو نبايد هرگز از كيفر و بازخواست بگريزد.
آنگاه براى اعلام عدم رضايت خويش به قبول وليعهدى و نافرجام بودن آن بصراحت چنين بـيـان مـى دارد: ((.. جـفر و جامعه خلاف آن را حكايت مى كنند..)) يعنى بر خلاف ظاهر امر كـه حـاكـى از دسـتيابى من به حق امامت و خلافت مى باشد، من هرگز آن را دريافت نخواهم كرد.
افزون بر اين ، امام مى خواهد كه با ذكر اين حقيقت به ركن دوم از اركان امامت امامان راستين اهلبيت نيز اشاره كند كه عبارت است از آگاهى به امور غيبى و علوم ذاتى كه خداوند تنها ايشان را بدينجهت بر ديگران امتياز بخشيده است .
جـفر و جامعه دو جلد از كتابهايى است كه رسول اكرم (ص ) بر اميرالمؤ منين على (ع ) املا فـرمـوده و او نـيـز آنـهـا را بـه خـط خـود نـوشته است . امامان برخى از اين كتابها را به بـرخـى از شـيـعـيـان پـرارج خـويـش ‍ نـشـان داده و در مـوارد متعددى در احكام بدانها استناد جسته اند((257)).
امـام (ع ) پـس از اعـلام كـراهـت و اجـبـار خـويـش در قبول وليعهدى با صراحت كامل مى نويسد: ((.. ولى من دستور اميرالمؤ منين (يعنى ماءمون ) ((258)) را پـذيـرفـتـم و خـشـنـوديـش را بـديـنوسيله جلب كردم ..)) معناى اين عـبـارت آن اسـت كه اگر امام وليعهدى را نمى پذيرفت به خشم ماءمون گرفتار مى آمد و همه نيز معناى خشم خلفاى جور را بخوبى مى دانستند كه براى ارتكاب جنايت و تجاوز، بـه هيچ دليلى نيازمند نبودند. و بالاخره امام (ع ) در پايان دستخط خويش ‍ بر ظهر سند وليعهدى تنها خداى را بر خويشتن شاهد مى گيرد و هرگز ماءمون يا افراد ديگر حاضر در آن مـجـلس را بـه عنوان شهود بر نمى گزيند؛ چه مى دانست كه در دلهايشان نسبت به وى چـه مـى گـذشـت . اهميت اين نكته آنجا روشن مى شود كه مى بينيم ماءمون با خط خويش سـنـد مـزبـور را مـى نـويـسـد آن هـم بـا مـتـنـى بـسـيار طولانى و بعد به امام مى گويد: ((موافقت خود را با خط خويش بنويس و خدا و حاضرين را نيز شاهد بر خويشتن قرار بده )).
آرى ، كـسـانـى كـه در آن ايـام و در چـنـان شـرايـطى مى زيستند بخوبى مقاصد امام را از جـمـلاتى كه بر ظهر سند وليعهدى نوشته بود مى فهميدند و خيلى بهتر از ما كلمه اين دستخط را در ذهن خود هضم مى كردند.
موضعگيرى نهم
امـام (ع ) بـراى پـذيـرفـتـن مـقـام وليـعـهـدى شـروطـى قايل شد كه طى آنها از ماءمون چنين خواسته بود:
((امـام هـرگـز كـسـى را بـر مـقـامـى نـگـمـارد و نـه كـسـى را عـزل و نـه رسم و سنتى را نقض كند و نه چيزى از وضع موجود را دگرگون سازد، و از دور مـشـاور در امـر حـكـومـت بـاشـد)).((259)) مـاءمـون نيز به تمام اين شروط پاسخ مثبت داد. بنابراين ، مى بينيم كه امام بر پاره اى از هدفهاى ماءمون خط بطلان مى كشد زيرا اتخاذ چنين موضع منفى دليل گويايى بود بر امور زير:
الف : متهم ساختن ماءمون به برانگيختن شبهه ها و ابهامهاى بسيار در ذهن مردم .
ب : اعتراف نكردن به قانونى بودن سيستم حكومتى وى .
پ : سيستم موجود هرگز نظر امام را به عنوان يك نظام حكومتى تاءمين نمى كرد.
ت : مـاءمـون بـر خـلاف نـقـشـه هـايـى كـه در سـر پـرورانـده بـود، ديـگـر بـا قبول اين شروط نمى توانست كارهايى را به دست امام انجام دهد.
ث : امام هرگز حاضر نبود تصميمهاى قدرت حاكمه را مجرا سازد.
ج : نـهـايـت پـارسايى و زهد امام كه به جعل اين شروط به همگان آن را اثبات كرد. آنان كـه امـام را بـخـاطـر پذيرفتن وليعهدى به دنيادوستى متهم مى كردند با توجه به اين شـروط مـتـقـاعـد گـرديـدنـد كـه بـالاتـر از ايـن حـد درجـه اى از زهـد قـابل تصور نيست . امام نه تنها پيشنهاد خلافت و وليعهدى را رد كرده بود بلكه پس از اجـبـار به پذيرفتن وليعهدى ، با قبولاندن اين شروط به ماءمون خود را عملا از صحنه سياست به دور نگاه داشت .((260))
موضعگيرى دهم
امـام به مناسبت برگزارى دو نماز عيد موضعى اتخاذ كرد كه جالب توجه است . در يكى از آنها ماجرا چنين رخ داد:
مـاءمـون از وى درخـواسـت نـمـود كـه بـا مـردم نـماز عيد بگذارد تا با ايراد سخنرانى وى آرامـشـى بـه قـلبـشـان فـرو آيـد و بـا پـى بـردن بـه فضايل امام اطمينان عميقى نسبت به حكومت بيابند.
امام (ع ) به مجرد دريافت اين پيام ، شخصى را نزد ماءمون روانه ساخت تا به او بگويد مگر يكى از شروط ما آن نبود كه من دخالتى در امر حكومت نداشته باشم . بنابراين ، مرا از نـمـاز مـعـاف بـدار. مـاءمـون پـاسـخ داد كـه مـن مـى خـواهـم تـا در دل مـردم و لشـگـريـان ، امـر وليـعـهـدى رسـوخ يـابد تا احساس اطمينان كرده بدانند خدا چگونه ترا بدان برترى بخشيده .
امـام رضـا (ع ) دوبـاره از مـاءمـون خـواسـت تـا او را از آن نـمـاز مـعاف بدارد و در صورت اصـرار شـرط كـرد كـه مـن بـه نـمـاز آن چـنـان خـواهـم رفـت كـه رسول خدا (ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) با مردم به نماز مى رفت .
ماءمون پاسخ داد كه هرگونه مى خواهى برو.
از سـوى ديـگـر، مـاءمـون بـه فـرمـانـدهـان و هـمـه مـردم دسـتـور داد كـه قبل از طلوع آفتاب بر در منزل امام اجتماع كنند. از اين رو، تمام كوچه ها و خيابانها مملو از جـمـعـيـت شد. از خرد و كلان ، از كودك و پيرمرد و از زن و مرد همه با اشتياق گرد آمدند و هـمه فرماندهان نيز سوار بر مركبهاى خويش در اطراف خانه امام به انتظار طلوع آفتاب ايستادند.
همينكه آفتاب سر زد امام (ع ) از جا برخاست ، خود را شستشو داد و عمامه اى سفيد بر سر نـهـاد. آنـگـاه بـا مـعـطـر سـاخـتن خويش با گامهايى استوار به راه افتاد. امام از كاركنان منزل خويش نيز خواسته بود كه همه همينگونه به راه بيفتند.
هـمـه در حـالى كـه امـام را حـلقـه وار در بـر گـرفـتـه بـودنـد، از مـنـزل خـارج شدند. امام سر به آسمان برداشت و با صدايى چنان نافذ چهار بار تكبير گفت كه گويى هوا و ديوارها تكبيرش را پاسخ مى گفتند. دم در فرماندهان ارتش و مردم مـنـتـظر ايستاده و خود را به بهترين وجهى آراسته بودند. امام با اطرافيانش پابرهنه از منزل خارج شد، لحظه اى دم در توقف كرد و اين كلمات را بر زبان جارى ساخت :
**
اللّه اكـبـر، اللّه اكـبـر عـلى ما هدانا، اللّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام ، والحمد للّه على ما ابلانا
***
امام اينها را با صداى بلند مى خواند و مردم نيز همصدا با او تكبير همى گفتند. شهر مرو يكپارچه تكبير شده بود و مردم تحت تاءثير آن شرايط به گريه افتاده ، شهر را زير پاى خود به لرزه انداخته بودند.
چـون فـرمـاندهان ارتش و نظاميان با آن صحنه مواجه شدند همه بى اختيار از مركبها به زير آمده ، كفشهاى خويش را هم از پايشان در آوردند.
امام به سوى نماز حركت آغاز كرد ولى هر ده قدمى كه به پيش مى رفت مى ايستاد و چهار بار تكبير مى گفت . گويى كه در و ديوار شهر و آسمان همه پاسخش مى گفتند.
گـزارش ايـن صـحـنـه هـاى مـهـيـج بـه گـوش مـاءمـون مـى رسـيـد و وزيـرش ‍ ((فـضـل بـن سـهـل )) بـه او پند مى داد كه اگر امام به همين شيوه راه خود را تا جايگاه نـمـاز ادامـه دهـد مـردم چـنـان شـيفته اش خواهند شد كه ديگر ما تاءمين جانى نخواهيم داشت . بنابراين ، بهتر است او را نيمه راه برگردانيم .
ماءمون نيز همينگونه با امام رفتار كرد. يعنى او را از رسيدن به جايگاه نماز بازداشت و پيشنماز هميشگى را ماءمور گذاردن نماز عيد نمود.
در آن روز وضع مردم بسيار آشفته شد و صفوفشان در نماز ديگر به نظم نپيوست .
در اينجا ذكر دو نكته لازم است :
1 ـ تاءثير عاطفى ماجرا و پايگاه مردمى امام
اكـنـون كـه دوازده قـرن از آن مـاجرا مى گذرد، هنوز كه اين داستان را مى خواهيم چنان دچار احـسـاسـات مـى شـويـم كـه گـاهـى وصـف نـاپـذيـر اسـت . حال ببينيد آنان كه در آن روز خود شاهد ماجرا بودند چگونه تحت تاءثير قرار گرفتند.
ديـگر نياز به ذكر اين نكته نيست كه ماجراى نماز عيد درست مانند ماجراى نيشابور حاكى از گسترش موقعيت امام در دلهاى مردم بود.
2 ـ چرا ماءمون خود را به مخاطره افكند؟
اگر هدف ماءمون از آن اصرارى كه نسبت به رفتن امام به نماز مى ورزيد اين بود كه مى خـواسـت اهل خراسان و نظاميان را فريب دهد و اطمينان آنان را نسبت به حكومت خود جلب كند، بـديهى است كه باز گرداندن امام از نماز پس از پديد آمدن آن شرايط هيجان انگيز و آن جـمـعـيت سيل آسا، براى ماءمون مخاطراتى در بر داشت . چه اين كار معنايش به خشم آوردن هزاران هزار مردمى بود كه در اوج هيجان و احساسات قرار گرفته بودند.
بـنـابـرايـن ، اگـر مـاءمـون از مـجـرد نـمـاز گـزاران امـام (ع ) بـيـم داشـت پـس بـه چـه دليـل آن هـمه اصرار كرده بود كه نماز عيد را حتما او برگزار كند؟ و اگر نمى ترسيد پس چرا از طوفان احساساتى كه امام در ميان مردم بر انگيخت ، وحشتزده شد؟
ظـاهـرا دليـل وحـشـت مـاءمون چيزى بالاتر از همه اينها بود. او ناگهان متوجه شد كه نكند وقـتـى امـام بـر مـنـبـر رود در زمـينه آن آمادگى كه در نهاد و احساس مردم ايجاد كرده بود، خـطـبـه اى بـخواند كه مانند جريان نيشابور اعتقاد به خويشتن را از شروط يكتاپرستى مـعـرفـى كـنـد. در آن روز امام درست در زى رسول خدا(ص ) و وصيتش حضرت على (ع ) در بـرابـر مـردم ظـاهـر شـدهـو بـه گـونـه اى مـردم را تـحت تاءثير قرار داده بود كه به قـول ((فـضـل بـن سهل )) جان ماءمون و اطرافيانش را سخت به خطر مى انداخت . آنها مى تـرسـيدند كه امام (ع ) در آن روز مرو را كه پايتخت عباسيان بود، به مركز ضد عباسى تبديل كند. بنابراين ، ماءمون ترجيح داد كه امام را از نماز باز گرداند و تمام مخاطرات اين كار را نيز بپذيرد. چه هر چه بود زيانش بمراتب برايش كمتر بود.
موضعگيرى يازدهم
طـرز رفتار و آداب معاشرت عمومى امام (ع ) چه پيش از وليعهدى يا پس از آن به گونه اى بـود كـه پـيـوسـته نقشه هاى ماءمون را بر هم مى زد. هرگز مردم نديدند كه امام (ع ) تـحت تاءثير زرق و برق شؤ ون حكومتى قرار گرفته در نحوه سلوكش با مردم اندكى تغيير پديد آيد.
اين سخنان را از زبان ابراهيم بن عباس ، منشى عباسيان ، بشويند:
((هرگز كسى را با سخنش نيازرد، هرگز كلام كسى را نيمه كاره قطع نكرد و هرگز در بـر آوردن نـيـاز كـسى به حد توانش كوتاهى نكرد. در برابر كسى كه پيشش مى نشست هـرگـز پـاهايش را دراز نمى كرد و از روى ادب حتى تكيه هم نمى داد. كسى از كاركنان و خدمتگزارانش هرگز از او ناسزا نمى شيند و نه هرگز بوى زننده اى از بدن وى استشمام مـى شـد. در خـنديدن قهقهه سر نمى داد و بر سر سفره اش خدمتگزاران و حتى دربان نيز مى نشستند...))
بيشك اينگونه صفات در محبوبيت امام (ع ) نقش بزرگى بازى مى كرد، بطورى كه او را در نظر خاص و عام بعنوان شخصيتى پسنديده تر از هر كس ديگر جلوه مى داد.
امـام (ع ) مـقام حكمرانى را هرگز بعنوان يك مزيت تلقى نمى كرد بلكه آن را مسؤ وليتى بزرگ مى دانست .
در پايان ...
مـواضـعـى را كـه ذكر كرديم كافى است براى ارائه برنامه اى كه امام رضا(ع ) براى خـنـثـى كردن نقشه ها و توطئه هاى ماءمون ، در پيش گرفته بود. از آن پس ماءمون ديگر قـادر نـبـود نـقشى را كه مى خواست از اوضاع جارى در ذهن مردم متصور سازد، برنامه امام بـراى شـكست و نا كامى ماءمون چنان كارى و موفق بود كه عاقبت او به قصد نابودى امام بـرخـاسـت ، تا مگر به اين وسيله خود را از چنگال ناملايماتى كه پيوسته برايش پيش مـى آمد، برهاند. حميد بن مهران و عده اى از عباسيان نيز او را در اين جنايت همينگونه نويد داده بودند.
چند پرده از رويدادها
برخى از اقدامهاى ماءمون
مقدمه
آنـچـه تـا كـنـون در اين كتاب گذشت پرتوى مى اندازد بر نقشه هاى پنهانى ماءمون در برابر امام (ع ) و نيز بر بسيارى از رويدادهاى ناشى از ماجراى وليعهدى .
از خلال اين رويدادها چنين بر ما معلوم گشت كه ماءمون كوچكترين حسن نيتى در امر وليعهدى امـام رضا(ع ) نداشت . آخر چگونه مى توان در پليدى تصميمها و نيّتش ترديدى نكرد و حـال آنـكـه آن هـمه قرائن و شواهد خلاف صداقت او را تاءييد مى كردند. افزون بر اين ، مـاءمـون خـود دسـت بـه كارهايى مى زد كه رسوايى خويش را نزد همگان برملا مى ساخت . اكنون مى خواهيم با پاره اى از اقدامهاى ننگين وى آشنا شويم .
ماءمون خويشتن را رسوا مى كند؟
جـاى هـيـچ شگفتى نيست اگر بگوييم ماءمون گاهى خود به ذكر انگيزه ها و مقاصد خويش مـى پـرداخت . از باب مثال ، در قضيه وليعهدى امام رضا(ع ) هنگامى كه از سوى حميد بن مـهـران و برخى عباسيان باز خواست شد كه چرا دست به اين كار زده ، بدانها پاسخ اين چنين داد:
((ايـن مرد از ديدگاه ما پنهان بود. او مردم را به سوى خويشتن فرا مى خواند، از اين رو خـواسـتـيـم وليـعـهـد مـا بشود تا هر چه مردم را به خويشتن جلب كند همه به نفع ما تمام بـشـود و در ضـمـن بـه ملك و خلافت ما نيز اعتراف كرده شيفتگانش نيز به پوچى ادعايش پـى برند. ما ترسيديم كه اگر او را به حال خود رها كنيم وضعى برايمان پديد آورد كه قابل تحمل و پيشگيرى نباشد....))
آنـگـاه حميد بن مهران درخواست كرد كه ماءمون به وى اجازه مباحثه با امام (ع ) را بدهد تا بـديـنـوسيله عجزش را ثابت كرده ، شخصيت و مقامش را در نظر مردم پايين بياورد. ماءمون نـيـز بـا گشاده رويى به او رخصت داد. ولى پس از برگزارى مباحثه ، عباسيان با چنان شكستى مواجه شدند كه هرگز ماءمون و پيروانش انتظار نمى بردند((261)).
پس مى بينيد چگونه ماءمون وحشت خود را از وجود امام نزد عباسيان برملا مى كند و امام (ع ) را تـنـهـا بـراى دفـع خـطـرى كـه هـمـيـشه احساس ‍ مى كرد، به مقام وليعهدى مى رساند. بنابراين ، كوچكترين حسن نيتى براى ماءمون در اين كار وجود نداشت .
تعيين خط سير ويژه براى امام
يـكـى از دسـتـورهـاى مـاءمـون بـراى آوردن امـام بـه ((مرو)) آن بود كه ((رجاء بن ابى ضـحـاك )) را مـاءمـور كـرده بـود تـا خط سير او را بصره ، اهواز و فارس قرار بدهد و هرگز از راه كوفه ، جبّل و قم ، امام را نياورد.
علت اين دستور هم واضح بود. زيرا اهل كوفه و قم شيعه بودند و در مهرورزى نسبت به عـلويـان و اهـلبـيت معروف بودند، بويژه كوفه كه از حساسيت ويژه اى در قلمرو حكومتى برخوردار بود.
ماءمون نمى خواست امام (ع ) با عبور از اين شهرها بيشتر آنان را تحت تاءثير قرار دهد و بر شيفتگيشان بيش از پيش بيفزايد.
بـرعـكـس ، مـردم بـصـره شديدا هواخواه عثمان بودند و عباسيان نيز در اين شهر از موقعيت بـسـيـار خـوبـى بـرخـوردار بودند. همين اهل بصره بودند كه خانه هايشان به دست زيد النار، فرزند امام كاظم (ع )، طعمه آتش ‍ گرديد.
آزمايش مردمى بودن امام (ع )
مـاءمـون گـه گـاه دست به اين آزمايش مى زد تا ببيند آيا امام از پايگاه مردمى برخوردار اسـت يـا نـه . در ضـمـن مـى خـواسـت بـدانـد چـه مـوقـع نـفـوذ گـسـتـرده امـام در بـيـن مردم عـامـل تـشـكـيـل دهـنده يك خطر جدى براى او به شمار مى آيد تا در كشتن وى هر چه زودتر اقدام كند. از اين رو بود كه هر از چندى او مى خواست كه مثلا با مردم به نماز برود يا از اين قبيل آزمايشها كه همه دليل بر شدت وحشت او از امام مى بود.

next page

fehrest page

back page