next page

fehrest page

back page

امام مى دانست كه خلافت را به او نمى دهند  
امام بخوبى مى دانست كه خلافت را به او نمى دهند، اما با اين حال همراه ايشان در شورا شركت كرد تا نگوييد او، خود خلافت را نمى خواست !
دليل ما در اين مورد و اينكه امام پيشاپيش از خوابى كه برايش ديده بودند با خبر بود، سخنى است كه بلاذرى در انساب الاشراف آورده است . او مى نويسد:
على (ع ) در برابر اين سخن عمر كه گفته بود در صورت راى سه به سه گروهى برنده است كه عبدالرحمان بن عوف در آن باشد، به عمويش عباس ‍ شكايت برد و گفت : به خدا قسم كه خلافت به ما نمى رسد! عباس پرسيد: برادرزاده عزيزم ! اين را از كجا مى گويى ؟ امام پاسخ داد:
از آنجا كه سعد بن ابى وقاص با پسر عمويش عبدالرحمان بن عوف مخالفت نمى كند. عبدالرحمان نيز داماد و هوادار عثمان است و سرانجام هر سه با هم مى باشند. حالا اگر طلحه و زبير هم با من باشند، راى ايشان براى من هيچ فايده اى ندارد؛ زيرا عبدالرحمان بن عوف در دسته سه تايى ديگر است !
ابن كلبى مى نويسد عبدالرحمان بن عوف ، شوهر ام كلثوم ، دختر عقبه بن ابى معيط، مادرش اءروى ، دختر كريز، مادر عثمان است و از اين جهت عبدالرحمان را داماد عثمان مى گفتند.
بلاذرى از قول ابومخنف مى نويسد:
در روز به خاك سپردن عمر اعضاى شورا كارى انجام ندادند.
ابوطلحه به دستور عمر برايشان امامت كرد و نمازگزارد و هيچ اتفاقى نيفتاد. صبح روز ديگر، ابوطلحه آنان را در محل بيت المال گردآورد تا به رايزنى بپردازد. مراسم به خاك سپردن عمر در روز يكشنبه و در چهارمين روز از ترورش صورت گرفت و صهيب بن سنان بر جنازه اش نماز خواند و...
چون عبدالرحمان در گوشى و نجواى اعضاى شورا و گفت و شنود ايشان را مشاهده كرد و اينكه هر يك از آنها مى كوشيد تا رقيب را از ميدان بيرون كند و خود را به مقام خلافت نزديكتر سازد، به ايشان گفت :
ببيند! من و سعد خود را كنار مى كشيم ؛ به اين شرط كه انتخاب يكى از شما چهارنفر با من باشد. زيرا نجوايتان به درازا كشيده و مردم منتظرند تا خليفه و امام خود را بشناسند و از اهالى شهرستانها نيز كسانى كه براى كسب اطلاع از اين موضوع تا كنون در مدينه مانده اند، توقفشان به درازا كشيده و مى خواهند هر چه زودتر به شهر و ديار خود بازگردند.
همه با پيشنهاد عبدالرحمان بن عوف موافقت كردند؛ مگر على (ع ) كه گفت : تا ببينم ! در همين هنگام ابوطلحه وارد شد و عبدالرحمان نيز آنچه را گذشته بود، از پيشنهاد خود و موافقت همگان بجز على ، به اطلاع او رسانيد. پس ابوطلحه رو به على گرد و گفت : اى ابوالحسن ! عبدالرحمان مورد اعتماد تو و همه مسلمانان است ؛ چرا با او مخالفت مى كنى ! او خودش را از ميان شما كنار كشيده و به خاطر ديگرى هم زير بار گناه نمى رود! در اينجا على (ع )، عبدالرحمان بن عوف را سوگند داد تا به خواسته دل اعتنايى نكند. حق را مقدم دارد و به صلاح و خير امت بكوشد و مساله خويشاوندى ، او را از راه حق منحرف نسازد. عبدالرحمان ، همه را پذيرفت و سوگند خورد.
پس على (ع ) رو به او كرد و گفت : حالا با اطمينان خاطر انتخاب كن !
اين رويدادها همگى در محل بيت المال صورت گرفت و يا بنابه گفته اى ، در خانه مسور بن مخرمه .
پس عبدالرحمان يكايك اعضاى شورا را سوگندهاى غلاظ و شداد داد و از ايشان عهد و پيمان گرفت كه اگر او با يكى از آنها بيعت كند، نه تنها با انتخابش مخالفت نكنند، بلكه اگر كسى هم با او و انتخابش مخالفت كرد، وى را تنها نگذارند و از او پشتيبانى نمايد. آنان نيز بر همان قرار سوگند خوردند. پس عبدالرحمان پيش آمد و دست على (ع ) را در دست گرفت و به او گفت :
با خدا عهد و پيمان بند كه اگر من با تو بيعت كردم بنى عبدالمطلب را بر گردن مردم سوار نخواهى كرد و روش و رفتارت همان سيره و روش رسول خدا(ص ) خواهد بود و به كم و زياد از آن تجاوز نخواهى نمود! على در پاسخ او گفت :
من زير بار عهد و پيمان خداوند، در مواردى كه نه خود درك كرده و نه هيچكس ديگر آن را درك كرده است ، نخواهم رفت . و چه كسى را توانايى آن باشد كه قدم جاى پاى پيغمبر و سيره او بگذارد؟ اما من تا آنجا كه بتوانم و امكانات برايم فراهم شود و نيز به اندازه دانش و آگاهيم و به سيره و روش ‍ رسول خدا(ص )، با شما رفتار خواهم نمود.
پس عبدالرحمان دست على (ع ) را رها كرد و عثمان را سوگند داد و از او عهد و پيمان گرفت كه بنى اميه را برگردن مردم سوار نكند و سيره و روش ‍ رسول خدا(ص ) و ابوبكر و عمر در هيچ موردى سرپيچى نكنم .
پس عبدالرحمان با عثمان بيعت كرد و به دنبال او، ديگر اعضاى شورا با عثمان بيعت كردند. در اين هنگام على (ع ) كه ايستاده و ناظر ماجرا بود، بنشيت . پس عبدالرحمان رو به او كرد و گفت :
بيعت كن ، و گرنه گردنت زده مى شود! عبدالرحمان اين تهديد را كرد، ولى هيچكدام شمشيرى با خود نداشتند.
و نيز گفته اند كه :
على (ع ) خشمگين از محل شورا بيرون آمد، ولى اعضاى شورا خود را به او رسانيد و گفتند: موافقت كن ، و گرنه با تو مى جنگيم ! در نتيجه ، على با آنها بازگشت و با عثمان بيعت كرد. (301)
در اين خبر، ابتداى سخن و پيشنهاد عبدالرحمان بن عوف به امام كه در آن سيره ابوبكر و عمرمطرح شده بود، حذف شده ، و ابتداى سخن و پاسخ امام نيز با تصرفاتى چند در آن آمده ، و آخر كلام آن حضرت هم انداخته شده است ؛ ولى تمام خبر را روايت زير مى بينيم .
يعقوبى در تاريخ خود مى نويسد:
عبدالرحمان بن عوف با على بن ابى طالب خلوت كرد و به او گفت : خدا به سود ما بر تو گواه باد كه اگر زمام حكومت را به دست گرفتى ، به موجب كتاب خدا و سنت پيغمبرش و روش ابوبكر و عمر بر ما حكومت كنى ، على (ع ) پاسخ داد:
رفتارم با شما، تا آنجا كه در توان داشته باشم ، بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبرش خواهد بود. (اسير فيكم بكتاب الله و سنه نبيه ما استطعت .) پس ‍ عبدالرحمان با عثمان به كنارى رفت و به او گفت :
خدا به سود ما بر تو گواه باد كه اگر زمام حكومت را به دست گرفتى ، با ما بر اساس كتاب خدا و سنت پيغمبرش و روش ابوبكر و عمر رفتار كنى عثمان پاسخ داد:
من با شما رفتارى بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر و روش ابوبكر و عمر خواهم داشت . بار ديگر عبدالرحمان ، على را به كنارى كشيد و سخن نخستين خود را با او در ميان نهاد و على نيز چون بار اول به وى پاسخ داد. سپس عثمان را به كنار كشيد و گفته نخستين خود را از سرگرفت و از وى همان جواب مساعد اول را شنيد. بار سوم با على (ع ) خلوت كرد و پيشنهاد اول خود را تكرار كرد. در اين نوبت امام به او گفت :
كتاب خدا و سنت پيغمبرش احتياجى به سيره و روش ديگرى ندارد، تو مى كوشى ، به هر صورت كه شده ، خلافت را از من دور كنى ! (ان كتاب الله و سنه نبيه لا يحتاج معهما الى اجيرى احد. انت مجتهد ان تزوى هذا الامر عنى .) عبدالرحمان به اعتراض امام توجهى نكرد و رو به عثمان كرد و سخن نخستين خود را براى سومين بار تكرار كرد و از عثمان همان جواب نخستين را شنيد. پس بيدرنگ دست به دست عثمان زد و با او بيعت كرد. (302)
همچنين طبرى و ابن اثير در ضمن حوادث و رويدادهاى سال 23 هجرى مى نويسند:
چون عبدالرحمان در سومين روز با عثمان بيعت كرد، على (ع ) به عبدالرحمان گفت : دنيا را به كامش كردى ! اين نخستين روزى نيست كه شما عليه ما به پشتگرمى يكديگر برخاسته ايد! فصبر جميل والله المستعان على ما تصفون . به خدا قسم تو عثمان را به خلافت نرساندى ، مگر اينكه اميد آن دارى كه او پس از خودش تو را به خلافت بردارد، اما خداى را هر روز تقديرى ديگر است . (303)
بيعت با اميرالمومنين على (ع )  
پس از كشته شدن عثمان ، امر مردم به خودشان بازگشت و گردنشان از قيد هرگونه بيعتى ، كه پيش از آن بسته و ملزم به رعايت آن بودند، آزاد گرديد. آنگاه مردم گرد على بن ابى طالب را گرفتند و از او خواستند تا با وى بيعت كنند. طبرى مى نويسد:
اصحاب رسول خدا(ص ) به خدمت امام آمدند و گفتند: اين مرد (يعنى عثمان ) كشته شده و مردم ناگزيرند كه امام و پيشوايى داشته باشند و شايسته تر از تو به لحاظ پيشگام بودنت در اسلام و خويشاونديت با پيغمبر خدا(ص ) براى احراز مقام خلافت كسى را سراغ نداريم . امام فرمود:
اين كار را نكنيد: اگر من يار و ياور شما باشم ، بهتر از آن است كه بر شما حكومت كنم . گفتند: نه به خدا قسم ، از تو دست برنمى داريم تا با تو بيعت كنيم . امام ناگزير فرمود: پس در مسجد جميع شويد، كه بيعت با من نبايد پنهانى و دور از چشم ديگران صورت گيرد و بايد همه مسلمانان خواستار آن باشند... (304)
و نيز با سندى ديگر مى نويسد:
مهاجران و انصار، كه طلحه و زبير نيز در ميانشان بودند، اجتماع كردند و به خدمت على (ع ) رسيدند و گفتند: اى ابوالحسن ! آمده ايم تا با تو بيعت كنيم . امام گفت :
من نيازى به حكومت شما ندارم ، من هم كنار شما هستم ، هر كس را به خلافت برداريد، موافقم ، پس كسى ديگر را در نظر بگيريد.
گفتند: به خدا قسم ، جز تو، كسى ديگر را براى خلافت انتخاب نمى كنيم .
راوى مى گويد پس از كشته شدن عثمان بارها در همين مورد به امام مراجعه كردند تا اينكه سرانجام به او گفتند:
جز به وجود فرمانروا، اوضاع مسلمانان سامان نمى پذيرد، و زمانى بس دراز گذشته كه اين نابسامانى در جامعه ما حكم فرماست . امام پاسخ داد:
شما بارها نزد من آمده و رفته و بازگرديده ، و به اصرار خواهان حكومت من مى باشيد. من هم سخنى دارم ، اگر آن را بپذيريد، حكومت شما را مى پذيرم ، وگرنه مرا به آن نيازى نيست گفتند: به خواست خدا هر چه بگويى ، مى پذيريم .
على (ع ) برخاست و به مسجد آمد و بر فراز منبر بنشست و مردم پيرامونش ‍ جمع شدند. آنگاه فرمود:
من حكومت و فرمانروايى بر شما را خوش نداشتم ، ولى شما زير بار نرفته ، جز به حكومت و خلافت من رضا نداديد. اكنون اين را بدانيد كه اگر من حكومت شما را به دست بگيرم :
1- شما بايد مرا در امر فرمانروايى يار و مددكار باشيد كه من بى حضور و بودن شما كارى از پيش نخواهم برد.
2- كليدهاى بيت المال و خزانه عمومى شما نزد من است ، ولى درهمى بدون رضايت شما از آن برداشت نمى شود. آنگاه امام از آنان پرسيد: موافقيد؟ مردم جواب دادند: آرى . امام رو به آسمان كرد و گفت : بار خدايا! بر آنان گواه باش . آنگاه بر همان قرار، مردم با او بيعت كردند.
بلاذرى در اين زمينه مى نويسد:
على (ع ) به خانه خود بازگشت . همه مردم ، از اصحاب رسول خدا(ص ) و ديگران ، با شتاب و در حالى كه فرياد مى زدند و شعار مى دادند اميرالمومنين ، على است ، به خانه او ريختند و گفتند:
دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنيم كه مردم را ناگزير از فرمانروا و حاكمى است . على گفت : انتخاب خليفه در حد شما نيست ، اين وظيفه اصحاب بدر است ؛ هر كس را كه آنها انتخاب كردند، خليفه خواهد بود.
در پاسخ امام ، تمامى اصحاب بدر كه در قيد حيات بودند، به خدمت امام رسيدند و گفتند:
ما هيچكس را شايسته تر از تو براى احراز مقام خلافت نمى شناسيم ...
على (ع ) چون چنان ديد، بر منبر رفت . نخستين كسى كه از منبر بالا رفت و دست بيعت به دست على زد، طلحه بود؛ با انگشتهاى فلج و از كار افتاده اش ، كه امام آن را چنين تعبير كرد: اين دست هر پيمانى را ببندد، مى شكند و زير پا مى گذارد! (305)
طبرى نيز آورده است كه حبيب بن ذويب ، بيعت طلحه را با دست فلج و از كار افتاده اش چنين تعبير كرد:
نخستين دستى كه براى بيعت پيش رفت ، دست فلج و از كار افتاده اى بود، اين كار سامان نمى پذيرد! (306)
اينك پس از بررسى رويدادهاى مهم تاريخى در تشكيل حكومت در صدر اسلام ، آراء و نظريات هر دو مذهب را درباره خلافت و امامت مورد بحث و تحقيق قرار مى دهيم . نخست ، نظريات مذهب خلفا را مقدم مى داريم .
فصل دوم : امامت از ديدگاه مذهب خلفا  
نظر مذهب خلفا و استدلال آنها  
آراء پيروان مذهب خلفا
وجوب اطاعت از امام ، حتى در مخالفت با پيغمبر!
استدلال پيروان مذهب خلفا در قرون اخير
اصطلاحات امامت و خلافت
1- بررسى استدلال به شورا
استدلال به شورا در كتاب خدا و سنت پيامبر
2- بررسى استدلال به بيعت
3- بررسى استناد به نهج البلاغه در استدلال به شورا و بيعت و عمل صحابه
4- بررسى استدلال به خلافت با زور و غلبه
فرمانبردارى از پيشواى ستمگر مخالف با سنت پيغمبر
نظر مذهب خلفا و استدلال آنها
امامت در نظر ابوبكر (307) 
ابوبكر ضمن سخنرانى خود در سقيفه بنى ساعده نظر خود را درباره امامت و خلافت چنين ابراز داشته است :
امامت و پيشوايى بر اين امت ، حق خاندان قريش است ؛ زيرا آنها از لحاظ نسب شاخصترين مردم ، و از لحاظ نفوذ و نيرومندى ، مركز دايره قدرت عرب مى باشند. از اين جهت ، من حكومت و فرمانروايى يكى از اين دو نفر قريشى ، عمر يا ابوعبيده ، را به صلاح شما مى دانم . پس با هر كدام كه مايل هستيد بيعت كنيد! (308)
امامت در نظر عمر (309) 
عمر بن خطاب نيز نظر خود را چنين بيان داشته است :
سخن آن كس كه مى گويد بيعت ابوبكر بى مطالعه و شتابزده انجام گرفته است شما را گمراه نكند. اگر چه حقيقت است و خداوند شرش را دور كرده است ، اما در ميان شما كسى مانند ابوبكر نبود كه گردنها به سوى او كشيده و چشمها به وى متوجه باشد.
در هر حال ، اگر بعد از اين ، بدون مشورت و نظرخواهى از مسلمانان كسى با مردى بيعت كند، شما از آن دو نفر پيروى نكنيد كه هر دوى آنان مستحق شمشيرند و بايد اعدام شوند.(310)
آراء پيروان مذهب خلفا  
قاضى القضات ماوردى (311)(م 540 ق ) در كتاب الاحكام السلطانيه ، و نيز علامه زمان قاضى ابويعلى (م 458 ق ) در كتاب الاحكام السلطانيه (312) چنين نوشته اند:
امامت بر امت به دو صورت حاصل مى شود: يكى از راه گزينش ‍ صاحبنظران و معتمدان امت ، و ديگر از راه انتصاب به وسيله امام پيشين .
الف . امامت از راه گزينش :
در گزينش امام به وسيله ارباب حل و عقد و صاحبنظران و معتمدان ، دانشمندان در تعداد آنها براى انتخاب امام اتفاق نظر ندارند. گروهى را عقيده بر اين است كه امامت جز با حضور و موافقت همه ارباب حل و عقد، از هر شهر و ديارى ، صورت نمى گيرد، تا رضايت بر فرمانروايى امام ، عمومى شود و امامتش را همگان گردن نهند. چنين عقيده اى ، بيعت ابوبكر را باطل اعلام مى كند. زيرا در گزينش او به خلافت ، تنها كسانى كه در سقيفه حضور داشتند شركت كردند و در بيعت با او منتظر نشدند تا ديگران هم بياند و نظر خودشان را اعلام دارند.
گروهى ديگر مى گويند كمترين تعدادى كه مى توانند در گزينش امام دخالت داشته باشند، پنج نفر از معتمدان و صاحبنظران خواهد بود كه با رضايت و موافقت آنها يك نفر به امامت امت انتخاب مى شود. و يا اينكه چهار نفر از ايشان ، به اتفاق آراء، يك نفر از بين خودشان را به عنوان امام گزينش ‍ مى كنند. اين گروه دو دليل بر صحت راى خود ارائه مى دهند:
اول اينكه بيعت ابوبكر به وسيله پنج نفر از معتمدان امت كه عبارت بودند از عمر بن خطاب ، ابوعبده جراح ، (313) اسيد بن حضير، (314) بشيربن سعد، (315) سالم (316) (آزاد كرده ابوحذيفه ) صورت گرفته و سپس بقيه مردم از ايشان پيروى كردند.
دوم اينكه عمر گزينش امام بعد از خود را بر عهده شوراى شش نفرى گذاشت و مقرر داشت تا با رضايت و موافقت پنج نفر، يكى از از بين خود به امامت برگزينند. و اين ، راى بيشتر فقها و متكلمين بصره است .
گروهى ديگر از دانشمندان كوفه بر اين عقيده هستند كه گزينش امام به وسيله سه نفر هم صورت مى گيرد. به اين ترتيب كه يكى از آنها اساس ‍ موافقت دو نفر ديگر به امامت مى رسد. در آن حال ، يكى حاكم و دو نفر ديگر شاهد و گواه خواهند بود؛ همچنان كه عقد ازدواج به وجود ولى و دو گواه صحت مى يابد.
گروهى نيز مى گويند: امامت با گزينش يك نفر هم حاصل مى شود. به دليل اينكه عباس (317) به على - رضوان الله عليهما - گفت دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم تا مردم بگويند كه عموى پيغمبر، با پسر عموى او بيعت كرد، و كسى با تو به مخالفت برنخيزد.
اين نوع گزينش امام از آن رو درست است كه انتخاب امام مانند حكمى است كه حاكم صادر مى كند، و حكم حاكم نيز نافذ و لازم الاجراست . (318) ب : امامت از راه انتصاب :
انتصاب و معرفى امام بر اساس وصيت و تعيين امام پيشين نيز مطلبى است كه بر صحت آن اجماع و اتفاق نظر حاصل است .
زيرا، دو رويداد تاريخى هست كه مورد تاييد و پذيرش مسلمانان قرار گرفته ، به آن عمل كرده و اعتراضى هم ننموده اند: يكى اينكه ابوبكر -رض ‍ - عمر - رض - را به جانشينى خود برگزيد و مسلمانان نيز امامت او را با همان سفارش و معرفى ابوبكر پذيرفتند و با چنين انتصابى موافقت كردند. و ديگرى اقدام عمر - رض - در صدور منشور خلافت به نام شش نفر از اعضاى شوراى انتصابى اوست كه ...
بيعت عمر - رض - موكول به كسب موافقت و رضايت ديگر اصحاب پيغمبر (ص ) نبود. زيرا امام ، يعنى ابوبكر، در تعيين جانشين خود بر ديگران مقدمتر مى باشد. (319)
شناخت امام
ماوردى سپس به اختلاف نظر دانشمندان درباره لزوم شناخت امام پرداخته و مى نويسد:
برخى از دانشمندان عقيده دارند كه شناخت امام و آشنايى با نام او بر همه واجب است ؛ همچنان كه شناخت خدا و رسولش بر همه واجب است ... اما چيزى كه عموم مردم برآنند اين است كه شناخت امام به صورت اجمالى واجب است ، نه به تفصيل . (320)
امامت به زور!
قاضى القضات ابويعلى نيز در كتاب الاحكام السطانيه نظر گروهى از دانشمندان را درباره انتخاب امام چنين آورده است :
امامت با اعمال زور و قدرت نيز حاصل مى شود و نيازى به گزينش و عقد ندارد! بنابراين هر كس كه به زور شمشير پيروزى به دست آورد و بر مسند حكومت و خلافت نشست و امير المومنين خوانده شد، آن كس را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد نمى رسد كه شبى را به روز آورد و چنين مردى را پيشوا و امام خود نداند! خواه چنين كسى صالح باشد و نيكوكار، يا فاسق باشد و تباهكار! زيرا او اميرالمومنين است و فرمانش بر همگان ، نافذ. (321)
سپس ابويعلى درباره پيشوايى كه ديگرى براى به دست گرفتن قدرت و بيرون آوردن زمام حكومت از دست وى با او مى جنگد و هر كدامشان سپاه و ياورى دارند، مى نويسد: نماز جمعه و خطبه آن به نام فرد پيروز خوانده مى شود. آنگاه چنين دليل مى آورد:
عبدالله بن عمر (322) هنگام حره با مردم مدينه نماز جمعه مى گذاشت و مى گفت : نحن مع من غلب . يعنى ما با كسى هستيم كه پيروز شود! (323)
امام الحرمين جوينى (م 478 ق )، در كتاب الارشاد، مقررات گزينش امام را چنين آورده است :
در عقد امامت ، اتفاق آراء شرط نيست ، بلكه بدون آن نيز امامت شكل مى گيرد. به اين دليل كه ابوبكر به امامت رسيد، آن هم پيش از اينكه خبر به امامت رسيدنش به گوش ديگر صحابه و اطراف كشور اسلامى برسد. پس ‍ او به رتق و فتق امور كشور پرداخت و احكام و فرامين خود را صادر كرد و هيچكس هم به او اعتراضى ننمود و كسى هم از او نخواست كه مدتى درنگ كند. بنابراين در تشكيل امامت ، هماهنگى و اجماع امت شرط نيست . و چون اجماع امت شرط صحت امامت نمى باشد، در تعداد نفرات ارباب حل و عقد و صاحبنظران در گزينش امام ، حدى معين و تعدادى مشخص به صورت ثابت شده در دست نيست . بنابراين امامت با موافقت و صلاحديد حتى يكى از ارباب حل و عقد صورت مى گيرد. (324)
ابوبكر عربى (م 534 ق ) نيز مى گويد:
در گزينش امام و آغاز بيعت با او لازم نيست كه همه سران و صاحبنظران امت حضور داشته باشند؛ بلكه براى تشكيل امامت ، موافقت يكى دو نفر از صاحبنظران كافى است . (325)
شيخ فقيه و علامه محدث ، قرطبى (م 671 ق ) در مساله هشتم در تفسير آيه انى جاعل فى الارض خليفه (بقره / 30) مى نويسد:
برخلاف نظر پاره اى از مردم كه مى گويند امامت جز به وجود گروهى از خردمندان و ارباب حل و عقد صورت نمى گيرد، اگر يك نفر از صاحبنظران و معتمدان مردم هم امام را تعيين و معرفى كند، كافى است و تمكين به انتخاب او بر ديگران واجب است . دليل ما اين است كه عمر - رض - در سقيفه بنى ساعده يك تنه عقد بيعت با ابوبكر بست و هيچيك از اصحاب هم با او مخالفت نكرد. بنابراين لازم است كه اين مساله ، چون ديگر عقود، براى تحقق نيازى به تعداد معينى از افراد با صلاحيت نداشته باشد.
همچنين امام ابوالمعالى مى گويد:
هر گاه امامت و پيشوايى كسى به وسيله يك نفر (از ارباب حل و عقد) صورت بگيرد، مساله خاتمه يافته است و چنين عقدى درست و لازم الاجراست و روا نيست كه چنين امامى را بى جهت و بدون اينكه امرى را تغيير داده باشد، خلع و از مقام امامت بركنار نمود. بر اين مساله همگان اتفاق نظر دارند.
ابوالمعالى قرطبى در مساله پانزدهم در تفسير آيه مزبور نيز مى نويسد:
هر كه امت به اتفاق آراء خردمندان امت و معتمدان قوم و يا، همچنان كه گذشت ، به وسيله يك نفر از ايشان تشكيل و تحقق يافت ، بر همه مردم واجب است كه آن را بپذيرد و با چنان امام بيعت كنند. (326)
قاضى القضات عضدالدين ايجى (م 756 ق ) در كتاب المواقف ، زير عنوان امورى كه امامت به وسيله آن ثابت مى شود، شرحى مفصل آورده كه فشرده آن را اين قرار است :
امامت به وسيله نص از جانب رسول خدا(ص )، يا بنا به اجماع بر اساس ‍ انتصاب امام پيشين ، يا، برخلاف عقيده شيعه ، با بيعت ارباب حل و عقد و صاحبنظران امت تحقق مى يابد. دليل ما در اين مورد اثبات امامت ابوبكر است به وسيله بيعت ... هر گاه امامت امامى از راه گزينش و بيعت ثابت گرديد، مادام كه دليلى عقلى يا نقلى عليه آن اقامه نشود، نيازى به اجماع ندارد؛ بلكه موافقت يكى - دو نفر از ارباب حل و عقد و معتمدان امت براى آن كافى است . زيرا مى دانيم كه اصحاب ، با همه تعهد و سختگيرى كه در دين داشتند، به همين مقدار بسنده كردند؛ همچون امامتى كه عمر به ابوبكر داد و يا عبدالرحمان بن عوف به عثمان تقديم نمود كه اجتماع و اعلام موافقت مردم ، حتى شهر مدينه را شرط نكردند؛ تا چه رسد به اجماع امت ! با وجود اين ، كسى هم بر آنها خرده نگرفت و اعتراضى نكرد و تا زمان ما قرنهاست كه در به همين پاشنه چرخيده است (327)
شارحين كتاب المواقف ، همچون سيد شريف جرجانى ، (م 816 ق ) نظريات قاضى ايجى را تاييد و تصديق كرده اند.
وجوب اطاعت از امام ، حتى در مخالفت با پيامبر!  
مسلم در كتاب صحيح از قول حذيفه بن يمان آورده است كه رسول خدا (ص ) فرمود:
پس از من پيشوايانى بر سر كار خواهند آمد كه نه در راه من قدم برمى دارند و نه روش مرا در پيش خواهند گرفت . در ميان ايشان كسانى برخواهند خاست كه در پيكر آدميشان ، دل شيطان مى تپد. من پرسيدم : اى رسول خدا، اگر من با چنين پيشوايانى همزمان بودم ، تكليف چيست ؟ فرمود:
مطيع و فرمانبردار پيشوا باش ، اگر چه پشتت را با تازيانه بيازارد و مالت را به يغما ببرد. (328)
و از ابن عباس نقل كرده است كه رسول خدا(ص ) فرمود:
اگر كسى از امام و پيشوايش چيزى ناخوشايند ببيند، بايد كه بردبار باشد. زيرا اگر به اندازه يك وجب از جماعت مردم كناره بگيرد و در آن حالت بميرد، مرده اش مانند مرده دوره جاهليت است .
و در روايتى ديگر مى نويسد:
هر كس كه از زير نفوذ حكومت حاكم به اندازه يك وجب بيرون رود و در آن حالت بميرد، مرده اش مانند مرده دوره جاهليت است .
و از عبدالله بن عمر در جريان جنگ حره ، كه در زمان خلافت يزيد بن معاويه اتفاق افتاده است ، نقل كرده اند، كه گفت شنيدم كه رسول خدا(ص ) مى فرمود:
هر كس كه دست از فرمانبردارى حاكم وقت بردارد، روز قيامت در پيشگاه خداوند بر اين كار ناروايش عذرى نخواهد داشت . و هر كس كه بميرد و بيعت امامى را برگردن نداشته باشد، مرده اش مانند مرده دوره جاهليت است .
نووى در شرحى كه بر صحيح مسلم نگاشته ، در باب لزوم طاعه الامراء...مى نويسد:
اغلب فقها و محدثين و متكلمين اهل سنت بر اين مطلب متفقند كه امام و پيشوا بر اثر ارتكاب فسق و ستم و عدم اجراى حدود و حقوق الهى خلع و بركنار نمى شود و اين موارد، قيام عليه او را توجيه نمى كند، بلكه به موجب احاديث بايد او را پند و اندرز داد و به راه آورد.
نووى در جاى ديگر و پيش از اين نوشته است :
به اجماع همه مسلمانان ، قيام عليه پيشوايان و جنگ با آنان حرام است ؛ اگر چه فاسقان و ستمكاران باشند. احاديثى كه در اين موضوع و در تاييد يكديگر آمده ، فراوان است . همه اهل سنت بر اين امر متفقند كه فرمانروا را بر اثر ارتكاب گناه و تبهكارى نمى توان عزل و بركنار كرد. (329)
قاضى ابوبكر محمد بن الطيب باقلانى (م 403 ق ) در كتاب التمهيد (330) درباره آنچه موجب خلع امام و عدم فرمانبردارى از او مى شود، به طور خلاصه چنين گفته است كه ثقات و صاحبنظران و نويسندگان كتابهاى حديث بر اين امر متفقند كه :
امام و فرمانروا را به علت فسق و تبهكارى و ستمگرى و غصب اموال مردم و آزار آنها و دست درازى به جان و تضييع حقوق فردى و اجتماعيشان و عدم رعايت حدود مقررات الهى نمى توان خلع و بركنار نمود. قيام عليه او حرام است ، بله بايد او را پند داد و ترسانيد و به راه آورد و فرمانش را، در مواردى كه آدمى را به نافرمانى از خداوند و ارتكاب به گناه مى خواند، انجام نداد.
آنان در اين مورد به اخبار فراوانى استدلال مى كنند كه از رسول خدا(ص ) و اصحاب او درباره وجوب فرمانبردارى از فرمانروايان و پيشوايان آمده است ؛ حتى اگر آنها ستمگر باشند و اموال مردم را به خود اختصاص دهند. مثلا اين حديث رسول خدا(ص ) كه فرمود: شنوا و فرمانبردار باشيد؛ اگر چه فرمانروايتان برده اى بينى بريده يا غلامى حبشى باشد. و پشت سر هر متقى و تبهكارى نمازگزاريد. و يا اين حديث آن حضرت : پيشوايانت را فرمانبردار باش ، اگر چه مالت را بخورند و پشتت را با تازيانه بيازارند!
استدلال پيروان مذهب خلفت در قرون اخير  
غالبا آنچه را كه پيروان مذهب خلفا در اين اواخر بر صحت و اسلامى بودن حكومت و فرمانروايى خلفاى گذشته استدلال مى كنند، اين است كه انتخاب خليفه و امام بر پايه نظرخواهى از مردم و شوراى مسلمانان صورت مى گرفته است .
برخى ديگر نيز از همين جا چنين نتيجه گرفته اند كه امروزه حكومت اسلامى بر مبناى اخذ بيعت شكل مى گيرد. پس هر كس كه مسلمانان با او به خلافت و زمامدارى بيعت كردند، حكومت و فرمانرواييش اسلامى و شرعى خواهد بود و بر همه مسلمانان فرمانبردارى از او واجب و لازم است .
آنچه تا به اينجا آورديم ، عقيده خلفا در چگونگى چ امامت و حكومت اسلامى و دلايلى بود كه براى توجيه نظريات خود آورده اند.
اكنون پيش از آنكه به بررسى و برداشتهاى آنان بپردازيم ، بجاست پاره اى از اصطلاحاتى را كه بحث ما در پيروامون آنهاست ، مورد بررسى و تحقيق قرار دهيم .
اصطلاحات امامت و خلافت  
بحث امامت و خلافت بر محور اصطلاحات هفتگانه زير دور مى زند.
1- شورا، 2- بيعت ، 3- خليفه و خليفه الله بر روى زمين ، 4- اميرالمومنين ، 5- امام ، 6- امر، والوالامر، 7- وصى و وصيت .
اينك تعريف هر يك از اصطلاحات فوق .
1- شورا  
واژه هاى التشاور، المشاوره و المشوره در لغت عرب به معناى نظرخواهى از يكديگر است . وقتى گفته مى شود شاوره مراد اين است كه از او راى و نظرش ‍ را خواست . و يا هنگامى كه گفته مى شود اشار عليه بالراى ، يشير منظور اين است كه نظر و راى او چنين است . و يا امرهم شورى به اين معنى است كه مطلبى در ميان گروهى به مشورت و نظرخواهى گذاشته مى شود. (331)
معنى مشتقات اين واژه در قرآن كريم و حديث شريف نبوى و در نزد مسلمانان تغييرى نيافته و در همان معناى اصيلش به كار رفته و مى رود؛ تنها سخن درباره كاربرد كلمه شورا و مشاوره در شرع اسلامى و احكام آن است .
2- بيعت  
الف . واژه بيعت در فرهنگ عرب  
بيعت در لغت به معناى قبولى معامله است . (332) وقتى كه خريدار و فروشنده در معامله به توافق مى رسند، خريدار دستش را به عنوان قبولى معامله به دست فروشنده مى زند. اين عمل را در واژه عرب بيعت مى گويند. جمله صفق يده بالبيعه والبيع و على يده صفقا به اين معنى است كه دستش را به عنوان قبولى معامله به دست او زد. و يا وقتى كه مى گويند تصافقوا (333) (تبايعوا) يعنى معامله و خريد و فروش كردند.
اما پيمان بستن (عهد) و سوگند خوردن (حلف ) در ميان عرب به روشهاى مختلفى صورت مى گرفته است : مانند كارى كه بنى عبدمناف به هنگام آمادگى خود براى جنگ با بنى عبدالدار انجام داد تا اينكه پرده دارى كعبه و سقايت حاجيان و ديگر مناصب مهم مكه را به دست آورد. ابن اسحاق اين داستان را چنين نقل كرده است :
فرزندان عبد مناف كاسه اى را پر از گلاب كردند و در كنار كعبه در مسجد الحرام نهادند تا در انجام هدف خود با يكديگر همپيمان شوند. پس به اين منظور آنه و همپيمانانشان دستهاى خود را در آن ظرف فرو بردند و بر ديوار كعبه ماليدند و المطيبن (خوش بويان ) ناميده شدند. (334)
همو در تجديد بناى كعبه مى گويد:
چون پايه هاى اصلى كعبه به حد رسيد، بر سر اينكه كدام قبيله افتخار نصب حجرالاسود را نصيب خود گرداند، ميانشان اختلاف افتاد و كار بالا گرفت تا آنجا كه به نزاع كشيد. آنگاه سوگند خوردند و آماده جنگ با يكديگر شدند. و با بنوعدى بن كعب قرار گذاشتند كه تا حد مرگ پايدارى كنند و به عنوان همبستگى دستهايشان را در كاسه اى پر از خون فرو بردند و لعقه الدم (خون ليسان ) نام گرفتند. (335)
ب - واژه بيعت در فرهنگ اسلام  
گفتيم كه بيعت ، يا دست به دست زدن ، در واژه عرب به معناى قبول معامله و انجام آن است .
اما در اسلام ، اين واژه نشانه پيمانى است كه بيعت كننده ، متعهد مى شود تا مقررات ويژه اى را، كه براى هر دو طرف مشخص است ، نسبت به بيعت گيرنده رعايت كند و از او فرمانبردارى داشته باشد. مثلا گفته مى شود: عليه مبايعه . يعنى بر اين قرار پيمان بست .
خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:
ان الذين يبا يعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيوتيه اجرا عظيما. يعنى كسانى كه با تو بيعت كردند، با خدا پيمان بستند و دست خدا روى دستشان است . پس هر كس كه آن را بشكند، خودش را شكسته است و هر كس بر آنچه با خدا پيمان بسته وفا كند، بزودى خداوند او را پاداش بزرگ عطا فرمايد. (الفتح / 10).
در اينجا ما از سنت پيامبر اسلام سه نمونه از مواردى را كه آن حضرت از مسلمانان بيعت گرفته است ، مى آوريم .
نخستين بيعت  
نخستين بيعتى كه در اسلام صورت گرفت بيعت عقبه اولى بود. داستان از اين قرار بود كه دوازده نفر از مردان شهر مدينه ، كه مسلمانان شده بودند، با حضرتش در آنجا بيعت كردند. عباده بن صامت ، كه يكى از آن مردان بود، اين واقعه را چنين تعريف كرده است :
ما با پيغمبر در محل عقبه ، بيعت نساء را انجام داديم . اين مراسم خيلى پيشتر از آنكه جنگ با مشركان بر ما واجب شد، صورت گرفت . ما با رسول خدا(ص ) بيعت كرديم كه :
چيزى را با خدا شريك و انباز ندانيم . دزدى نكنيم . مرتكب زنا نشويم . فرزندان خود را نكشيم . به ميان دست و پاى خود دروغ و افترا نبنديم . (كنايه از آنكه فرزند زنى را كه از مردى آبستن شده است ، به دروغ به مردى ديگر نسبت ندهيم .) و در انجام كارها از فرمان حضرتش سرپيچى نكنيم . آن حضرت فرمود:
اگر به اين پيمان وفا نموديد، بهشت از آن شما خواهد بود؛ ولى اگر خيانت نماييد، در دنيا به جرم آن ، كفاره آنرا خواهيد پرداخت ، و چنانچه آن را تا روز قيامت پنهان داشتيد، سروكارتان با خدا خواهد بود؛ اگر بخواهد عذاب كند و اگر بخواهد ببخشايد. اين بيعت ، بيعت عقبه اولى ناميده شده است .
بيعت بزرگ دوم در عقبه  
كعب بن مالك روايت كرده است :
ما به قصد انجام حج از مدينه بيرون شديم . قبلا با رسول خدا(ص ) قرار گذاشته بوديم كه حضرتش را در اواسط ايام تشريق در عقبه زيارت كنيم .
پاره اى از شب گذشته بود كه ما يكان يكان و پشت سر هم ، در حالى كه خود را از هر كس بدقت پنهان مى كرديم ، در دره نزديك عقبه گرد آمديم . تعداد ما هفتاد و سه نفر مرد و دو زن بود. آنگاه رسول خدا(ص ) همره با عمويش ‍ عباس وارد شد. حضرتش مقدارى صحبت كرد و قرآن تلاوت فرمود و ما را به خدا و پذيرش اسلام دعوت كرد و فرمود:
من با شما بر اين اساس بيعت مى كنم كه از من دفاع كنيد؛ همان گونه كه از زن و فرزندانتان دفاع مى نماييد. با اين سخن پيغمبر، براء بن معرور، برخاست و دست پيغمبر را در دست گرفت و گفت :
آرى ، سوگند به آن كس كه تو را براستى برانگيخت ، تو را مانند زن و فرزندانمان در پناه خواهيم گرفت . پس اى رسول خدا با ما بيعت كن كه - به خدا سوگند - ما مرد جنگ و كارزاريم و...
ابوالهيثم بن تيهان نيز گفت : اى رسول خدا! ما با يهود همپيمانيم ، و چون به آيين تو در آييم و پيمان خود را با ايشان بگسليم ، آيا گناه كرده ايم ؟ از طرفى ، اگر خدايت پيروزى داد، تو به نزد خانواده ات باز خواهى گشت و ما را رها خواهى نمود؟ پيامبر تبسمى كرد و فرمود:
پيوند ما آن چنان است كه خون ما يكى ، و مرگ و زندگيمان نيز يكى خواهد بود. اينك دوازده نفر از اشخاص مورد اعتماد و صاحب نفوذ خود را به من معرفى كنيد تا در ميان شما نمايندگى مرا بر عهده داشته باشند.
در اجراى دستور پيغمبر، دوازده نفر (نه نفر از قبيله خزرج و سه نفر از قبيله اوس ) را به حضرتش معرفى كردند. رسول خدا رو به آنان كرد و فرمود: شما بر اقوام و بستگان خود سرپرستى خواهيد داشت ؛ همان گونه كه شاگردان مسيح بر عيسى بن مريم داشتند. منت نيز كفالت و سرپرستى قومم ، يعنى همه مسلمانان را، به عهده خواهم داشت . نقبا اين سمت را پذيرفتند. اما در اينكه نخستين كسى كه دست بيعت به دست پيغمبر خدا(ص ) زده ، چه كسى بوده ، اختلاف است . برخى معتقدند كه سعد بن زرارد بود. بعضى هم گفته اند كه ابوالهيثم بن تيهان چنين افتخارى را نصيب خود كرده است . (336)
بيعت رضوان ، يا بيعت شجره  
در سال هفتم هجرت ، رسول خدا(ص ) اصحابش را براى انجام عمره بسيج كرد. در اين حركت ، هزار و سيصد و يا هزار و ششصد نفر از مسلمانان مدينه به همراهى رسول خدا رو به مكه نهادند. آن حضرت هفتاد شتر براى قربانى به همراه داشت و قبلا فرموده بود: من براى انجام عمره مى روم و سلاح و جنگ افزارى با خود برنمى دارم .
افراد اين كاروان در ذوالحليفه محرم شدند و از آنجا به سوى مكه عزيمت نمودند و نزديكى حديبيه ، در نه ميلى مكه ، گرد آمدند. خبر عزيمت مسلمانان مردم مكه را سخت به وحشت انداخت . پس شتابان سپاهى را از قبايل اطراف مكه و هوادارانشان جمع نمودند و دويست سواركار رزمنده را به سرپرستى خالد بن وليد و يا عكرمه بن ابى جهل براى جلوگيرى از پيشرفت مسلمانان به سوى مكه روانه داشتند.
رسول خدا(ص )، چون چنان ديد، آماده جنگ با سپاه قريش شد و در اجراى آن در ميان مسلمانان برخاست و گفت : خداوند مرا فرمان داد تا از شما بيعت بگيرم .
مردم پيش آمدند و با حضرتش بيعت كردند كه از جنگ نگريزند. و بعضى گفته اند كه بيعت كردند تا پاى جان ايستادگى كنند.
قريش گروهى را براى مذاكره به خدمت پيغمبر فرستاده بود. اين گروه چون از ماجرا خبردار شدند، سخت تر ترسيدند و با پيغمبر خدا(ص ) از در سازش در آمدند و پيشنهاد صلح دادند... (337)
بارى ، رسول خدا(ص ) در مدت حياتش سه نوع بيعت با اصحابش كرد:
1- بيعت براى پذيرش اسلام ، 2- بيعت براى تشكيل حكومت اسلامى ، 3- بيعت براى جنگ .
البته سومين بيعت آن حضرت در حقيقت تجديد بيعت دوم بود؛ زيرا حضرتش ياران خود را براى انجام عمره از مدينه بيرون آورده بود كه حركت عمره به يك حركت جنگى مبدل شد، و اين خلاف هدفى بود كه اصحاب را به خاطرش حركت داده و از مدينه خارج كرده بود. و از اين جهت بود كه لازم مى آمد براى اين كار جديد و جنگ ناخواسته ، بيعتى از نو گرفته شود، كه رسول خدا(ص ) اين چنين كرد، و همين عمل ثمر خود را به نحو مطلوبى به بار آورد: ترس شديد مشركان قريش و اهالى مكه ، از نتايج جالب و مطلوب آن بود.
در اينجا بحث خود را با آوردن شش روايت درباره بيعت و اطاعت از امام و توضيحى كوتاه درباره آنها به پايان مى بريم .
1- از عبدالله بن عمر روايت شده است كه گفت : ما با رسول خدا(ص ) بيعت كرديم كه شنوا و فرمانبردار حضرتش باشيم كه پيامبر خدا(ص ) فرمود: فى ما استعطت . (338) يعنى تا آنجا كه بتوانى .
2- در روايتى آمده است كه على (ع ) فرمود: فيما استطعتم . (339) يعنى در حد تواناييتان .
3- و بنا به روايتى ديگر از قول جرير، آن حضرت فرمود: قل فيما استطعت . (340) يعنى بگو در حد تواناييم .
4- از هرماس بن زياد (341) روايت شده است كه من دست پيش بردم كه با رسول خدا(ص ) بيعت كنم ، اما چون نوجوانى كم سن و سال بودم ، رسول خدا(ص ) نپذيرفت و با من بيعت نكرد. (342)
همچنين از فرزند عمر روايت شده است كه گفت : رسول خدا(ص ) فرمود: بر هر فرد مسلمانى ، خواه ناخواه ، شنودن و فرمان بردن آن چه دوست دارد و ناخوش دارد واجب است ؛ مگر اينكه به انجام معصيتى مامور شود، كه در آن صورت مجاز به شنودن و فرمان بردن نخواهد بود. (343)
5- از ابن مسعود روايت شده كه رسول خدا(ص ) فرموده است : پس از من مرادانى زمان امور حكومت بر شما را به دست خواهند گرفت كه سنت مرا ناديده مى گيرند و به بدعت عمل مى كنند و نماز را در موقع خود نمى خوانند. پرسيدم : اى رسول خدا! اگر من همزمان با ايشان باشم ، تكليفم چيست ؟ فرمود: اى پسر ام عبد! از من مى پرسى چه بايد بكنى ؟ از فرمانروايى كه معصيت خدا كند، نبايد اطاعت كرد. (344)
6- و در پايان حديثى طولانى از عباده بن صامت آمده است كه : فلا طاعه لمن عصى الله فلا تعتلوا بربكم . يعنى فرمانبردارى از كسى كه خداى تبارك و تعالى را نافرمانى كند روانيست ؛ پس با خداى در نيفتيد. (345) و در روايتى ديگر، آخر آن لا تضلوا بربكم (346) آمده است .
با بررسى كلمه بيعت در سنت پيامبر اسلام (ص ) در مى يابيم كه بيعت بر سه پايه اصلى و به شرح زير استوار است .
بيعت كننده (مبايع )، 2- بيعت گيرنده (مبايع له )، 3- تعهد به فرمانبردارى و انجام مواد و مقررات بيعت
پس به اين ترتيب بايد نخست مورد بيعت ، كه انجام آن خواسته شده ، كاملا روشن و مفهوم باشد. آنگاه ، همان گونه كه در سنت آمده است ، بيعت كننده به عنوان قبولى ، دست خود را به دست بيعت گيرنده مى زند و بيعت انجام مى پذيرد.
بنابراين بيعت مصطلح شرعى خواهد بود. ولى امروزه شروط تحقق بيعت شرعى در اسلام براى اغلب مسلمانان روشن نيست ، پس لازم است خاطرنشان سازيم :
بيعت در اسلام هنگامى تحقق مى پذيرد كه شرايط سه گانه زير در آن مراعات شده باشد:
1- بيعت كننده شايستگى بيعت كردن را داشته و در انجام آن كاملا آزاد و مختار باشد.
2- بيعت گيرنده شايستگى و لياقت آن را داشته باشد كه با او بيعت شود.
3- بيعت براى موضوعى باشد كه اقدام به انجام آن درست و روا باشد.
بنابراين ، بيعت نابالغ و ديوانه نيست . زيرا اين دو در اسلام مكلف به اجراى احكام اسلامى نيستند. همچنين بيعت بايد بر اساس ميل و رضاى بيعت كننده صورت بگيرد. بيعت آدمى كه مجبور شده باشد، درست نيست ، زيرا بيعت همانند معامله است كه نمى شود مالى را به زور و اكراه از صاحبش ‍ گرفت و بهاى آن را به وى پرداخت كرد. پس بيعت گرفتن با اعمال زور و زير سايه شمشير صحيح و مشروع نخواهد بود. و نيز بيعت با آن كس كه آشكارا گناه مى كند، و بيعتى كه براى انجام گناه و سرپيچى از فرامين خداوند صورت گيرد، صحيح نيست . بنابراين بيعت ، مصطلح اسلامى است و احكامى براى آن در شرع اسلام مقرر شده است .
فشرده مطالبى كه گذشت : بيعت در لغت عرب به معنى دست زدن متعاملين به نشانه قبول و انجام معامله است . و در اسلام نشانه به كار بردن سعى و كوشش بيعت كننده در انجام امور و مقرراتى براى بيعت گيرنده است و تا شروط آن حاصل نشود، بيعت اسلامى محقق نمى شود. شروط بيعت عبارت است از:
1- بيعت نابالغ و ديوانه درست نيست .
2- بيعت به اجبار و زور با كسى كه آشكارا مرتكب گناه مى شود، صحيح نخواهد بود.
3- بيعت براى انجام گناه و معصيت ، باطل است .
و دانستيم كه رسول خدا(ص ) در سه مورد بيعت گرفته است : بيعت نخستين براى اسلام ، بيعت دوم براى تشكيل حكومت ، و سومين بيعت براى جنگ . و خداوند از مورد سوم چنين ياد كرده است : ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم . يعنى آنان كه با تو بيعت كردند، با خدا بيعت كردند. دست خدا روى دست ايشان است . (الفتح / 10)

next page

fehrest page

back page