next page

fehrest page

back page

2- فرمانروايى على و ائمه از فرزندان او  
همه روايات برجسته متواترى كه گذشت ، ثابت مى كنند كه على بن ابى طالب صاحب اختيار مومنان و فرمانرواى ايشان بعد از رسول خداست ؛ كما اينكه همين مراد و مفهوم از تفسير اولى الامر در آيه شريفه يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (751)
اين آيه درباره على بن ابيطالب نازل شده است . گفتم : مردم مى گويند پس ‍ چرا خداوند نام على اهل بيتش را آشكارا در قرآنش نياورده است ؟! امام فرمود: به آنها بگو، خداوند در قرآن نماز را بر پيامبرش نازل كرده ، ولى نفرموده سه ركعت يا چهار ركعت ، تا اينكه رسول خدا(ص ) آن را تفسير و معنى كرد. و نيز موضوع حج را نازل كرد، ولى نگفت هفت بار دور كعبه طواف كنيد تا پيغمبرش آن را براى مردم مشخص و معين فرمود؛ همين طور هم آيه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم را در شان على و حسن و حسين نازل فرمود و پيامبر خدا(ص ) هم امت اسلامى را در همين مورد مورد خطاب داد و فرمود: شما را به كتاب خدا و اهل بيتم سفارش ‍ مى كنم و من از خدا خواسته ام كه اين دو را از هم جدا نكند تا آنگاه كه در روز بازپسين در كنار حوض كوثر بر من درآيند، و خداوند هم اين خواهش ‍ مرا پذيرفته است . (752)
3- تشبيه اهل بيت به كشتى نوح و باب حطه بنى اسرائيل 
از اصحاب رسول خدا(ص ) و نيز اهل بيت آن حضرت ، چون على (ع ) و ابوذر غفارى و ابوسعيد خدرى و ابن عباس و انس بن مالك روايت كرده اند
كه رسول خدا(ص ) فرموده است :
مثل اهلى بيتى كسفينه نوح من ركبها نجى ، و من تخلف عنها غرق . يعنى اهل بيت من مانند كشتى نوح هستند كه هر كس بر آن سوار شود نجات يابند، و آن هر كس كه از آن روى بگرداند هلاك گردد.
و در برخى از الفاظ همان روايات چنين آمده است : و مثل باب حطه فى بنى اسرائيل . يعنى و به منزله درگاه آمرزش گناهان در بنى اسرائيل مى باشند.
ماءخذ روايات ياشده  
روايات ياشده در مصادر معتبر ذيل آمده است : دخائر العقبى ، ص 20، نوشته محب طبرى ، مستدرك حاكم نيشابورى ، ج 2، ص 343 و ج 3، ص ‍ 150؛ حليه الاولياء ابونعيم ، ج 4، ص 306؛ تاريخ تاريخ بغداد خطيب ، ج 12، ص 19؛ مجمع الزوائد هيثمى ، ج 9، ص 168؛ الدر المنثور سيوطى در تفسير آيه وادخلوا الباب سجدا و قولوا حطه نعفر لكم خطاياكم ؛ تاريخ الخلفاء سيوطى ، ص 270 در شرح حال منصور دوانيقى ، از مامون ، از رشيدت از مهدى ، از منصور، از جدش ، از ابن عباس ، از پيغمبر كه فرمود: مثل اهل بيتى كسفينه نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق ؛ كنزالعمال ، چاپ اول ، ج 6، ص 153 و 216؛ صواعق ، نوشته ابن حجر، ص 75 كه آن را از دارقطنى و طبرانى و ابن جرير و احمد بن حنبل و ديگران روايت كرده است .
آنچه را آوريم ، نصوصى بود از كتاب خدا و سنت پيغمبر، كه تعيين ولى امر بعد از پيغمبر را به وسيله خدا و پيامبرش مى رساندند. اينك نصوصى ديگر و با الفاظى ديگر.
امامان ، على و فرزندان او (ع ) هستند  
مبلغين از سوى پيامبر خدا(ص )
خداوند در قرآن در آيات متعددى وظيفه پيغمبر را تنها اوامر الهى مشخص ‍ كرده است ؛ مثلا مى فرمايد:
ما على الرسول الا البلاغ . يعنى بر پيغمبر بجز تبليغ نمى باشد. (مائده / 99).
و ما على الرسول الا البلاغ المبين . يعنى بر پيغمبر بجز تبليغ آشكار نمى باشد.
انما على رسولنا البلاغ المبين . يعنى تنها وظيفه پيغمبر ما تبليغ است . (مائده / 92 و تغابن / 12).
فهل على الرسل الا البلاغ المبين . يعنى آيا بر عهده پيامبران بجز تبليغ مى باشد؟ (نحل / 35).
ان عليك الا البلاغ . يعنى بر تو بجز تبليغ رسالت چيزى نيست . (شورى / 48) .
تبليغ اوامر الهى به تبليغ مستقيم و بى واسطه ، و تبليغ غير مستقيم و با واسطه ، و نيز تبليغ چيزى كه زمان رسيده ، و تبليغ دستورى كه موقع انجامش نرسيده است تقسيم مى شود. مانند حكم دو گروه از مومنان كه به جان يكديگر افتاده باشند، و يا تكليف مسلمانان در برابر فرمانرواى خود سر و ستمگر.
اما آنچه را تبليغش مستقيما بر عهده پيغمبر است به دو دسته تقسيم مى شود:
الف . تبليغ عين لفظ و معناى كلامى كه به حضرتش وحى مى شود، يعنى كتاب خدا، كه در اين امت قرآن كريم ناميده مى شود و مى فرمايد: و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ . يعنى اين قرآن را به من وحى فرمود تا شما و هر كس را كه اين قرآن به او مى رسد پند داده بترسانم . (انعام / 19).
ب . تبليغ تنها معنا و مفهوم مطالبى كه به وى وحى شده ، بدون لفظ آن ، كه رسول خدا(ص ) آنها را به لفظ خويش به مردم مى رساند. مانند تبليغ و بيان احكام و مقررات شرعى ، همچنان كه خداوند مى فرمايد: شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الذين و لا تتفرقوا فيه . يعنى مقررات و آيينى كه براى شما مقرر شده ، همان است كه نوح را به انجامش سفارش كرده ايم و تو را، و آن چه را كه ابراهيم و موسى و عيسى به انجامش سفارش شده اند. اين است كه دين را برپا داريد و در آن اختلاف و چند دستگى نيندازيد. (شورى / 13).
رسول خدا(ص ) در آن هنگام كه تعداد ركعات نماز و اذكار آن را مشخص ‍ مى فرمود، و يا ديگر قوانين و مقررات اسلام را تشريح مى كرد، و يا از اخبار و رويدادهاى امتهاى گذشته و امور غيب و پيشامدهاى اين دنيا و جهان ديگر سخن مى گفت ، همه آنها تبليغ مطالب غير قرآنى است كه به حضرتش ‍ وحى شده بود. اين است كه خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى . يعنى او، سخن از هواى دل نگويد، و بجز آنچه كه به او وحى شده بر زبان نمى آورد. (نجم / 3).
اين نوع تبليغ در اين امت حديث شريف نبوى ناميده مى شود.
آياتى كه گذشت ، تبليغ وحى الهى را تنها وظيفه پيغمبر تعيين كرده ، بنابراين صفت مميزه پيغمبر تبليغ است ، نه چيز ديگر. پس اگر رسول خدا(ص ) در مقام معرفى شخصى بگويد: فلانى از من است ، منظور اين است كه او در امر تبليغ به منزله شخص پيغمبر مى باشد.
ما اين مطلب را از پيش خود نمى گوييم ، بلكه مى بينيم كه پيغمبر خدا(ص ) در پاره اى از احاديث خود به آن تصريح كرده است ، مانند آنچه كه در داستان برائت به شرح زير آمده است .
ماجراى تبليغ سوره برائت  
ماجراى تبليغ سوره برائت در صحيح ترمذى و تفسير طبرى و خصائص ‍ نسائى و مستدرك الصحيحين حاكم و ديگر مصادر، از قول اصحابى چون انس بن مالك و ابن عباس و سعد بن ابى وقاص و عبدالله بن عمر و ابوسعيد خدرى و عمر بن ميمون و على بن ابيطالب (753) و ابوبكر آمده است كه ما در اينجا روايت شخص امام (ع ) را كه در مسند احمد بن حنبل و از زبان حضرتش آمده است نقل مى كنيم :
رسول خدا(ص ) ابوبكر را احضار كرد و وى را با سوره برائت به سوى مردم مكه فرستاد كه :
# از سال ديگر هيچ مشركى را حق گزاردن حج نمى باشد.
# برهنه و عريان حق ندارد تا به گرد كعبه بگردد.
# بجز مسلمانان به بهشت وارد نخواهد شد.
# آنان كه با رسول خدا(ص ) پيمان بسته اند، پيمانشان تا آخر مدت آن معتبر است .
# خداوند و پيامبرش از مشركان بيزار هستند.
ابوبكر پس از گرفتن دستورهاى لازم به جانب مكه حركت كرد. اما پس از گذشت سه روز، رسول خدا(ص ) به على بن ابيطالب فرمان داد كه خودت را به ابوبكر برسان و او را به نزد من بازگردان و ماموريت او را خودت بر عهده بگير و سوره برائت را ابلاغ كن .
على فرمان برد و چون ابوبكر به خدمت پيغمبر خدا(ص ) بازگشت ، بگريست و گفت : اى رسول خدا! آيا از من خطايى سرزده است ؟! پيغمبر فرمود: در تو بجز خير چيزى اتفاق نيفتاده ، اما به من فرمان داده شده كه آن را بجز شخص خودم و يا مردى از من نبايد ابلاغ كند. (754)
قرائن حال و مقال بيش از هر چيز ديگر در اين روايات ما را به اين حقيقت راهنمايى مى كنند كه منظور از تبليغ در اين مورد همان ابلاغ احكام و مقررات اسلامى است كه براى نخستين بار خداوند - پيامبرش وحى فرموده تا آن را به مكلفان برساند. و اين درست همان وظيفه اى است كه ويژه شخص پيغبر خدا(ص ) يا مردى ديگر از آن حضرت مى باشد.
در مقابل اين تبليغ ، تبليغ ديگرى است كه هر مكلف ، در برابر احكامى كه به وسيله پيغمبر خدا(ص ) و يا شخصى از آن حضرت تبليغ شده ، بر عهده دارد تا آن را به ديگران برساند. از ويژگيهاى اين تبليغ آن است كه تا پايان جهان استمرار خواهد يافت و هر كس خود را موظف به انجام آن مى داند.
و معلوم است كه منظور پيامبر اسلام از اين سخن كه بجز شخص ‍ خودم ، يا مردى از من آن را ابلاغ نمى كند، همان نوع اول تبليغ مى باشد. و لفظ منى را كه در احاديث شريف نبوى آمده است ، حديث منزلت تشريح و معنى مى كند.
حديث منزلت  
در صحيح بخارى و مسلم و مسند طيالس و احمد بن حنبل و سنن ترمذى و ابن ماجه و ديگر مصادر آمده (و ما سخن بخارى را مى آوريم ) كه رسول خدا(ص ) به على (ع ) فرموده است :
انت منى بمنزله هارون من موسى ، الا انه ليس نبى بعدى . يعنى تو مرا به منزله هارونى براى موسى ؛ با اين تفاوت كه پس از من ديگر پيغمبرى نخواهد بود.
پايان اين حديث در صحيح مسلم چنين آمده است : الا انه لانبى بعدى .
ابن سعد در طبقاتش از قول براء بن عازب و زيد بن ارقم مى نويسد كه اين دو صحابى گفته اند كه چون جنگ تبوك پيش آمد، رسول خدا(ص ) به على بن ابيطالب (ع ) فرمود: يا بايد من در مدينه بمانم يا تو، و چون على را به جانشينى خود برگزيد، خود به منظور پيكار با مشركان بيرون شد.
پس از عزيمت پيغمبر خدا(ص )، كسى گفت : رسول خدا، على را به سبب كارى ناخوشايند كه از او سرزده برجاى گذاشته است ! اين سخن چون به گوش على رسيد، خود را به رسول خدا رسانيد. چون چشم پيغمبر به على افتاد پرسيد: اتفاقى افتاده است ؟! على گفت : نه ، اى رسول خدا! اما شنيده ام كسى شايع كرده كه تو به سب خطايى كه از من سرزده ، آزرده خاطر شده اى و مرا بر جاى گذاشته اى !
رسول خدا(ص ) تبسمى كرد و فرمود:
على ! نمى خواهى تو مرا به منزله هارون براى موسى باشى ، با اين تفاوت كه تو پيغمبر نيستى ؟ امام پاسخ داد: دوست دارم اى رسول خدا. و پيغمبر فرمود: مقام و منزلت تو آن چنان است . (755)
قسمتهايى از الفاظ همين حديث را در آن بخش كه از جانشينان رسول خدا(ص ) در غزواتش سخن مى گفتيم ، آورديم .
مقصود از لفظ منى در احاديث پيغمبر(ص ) 
لفظ منى كه در حديث انت منى بمنزله هارون من موسى آمده ، مراد و مقصود پيغمبر(ص ) را از به كار بردن آن در احاديث ديگرش ‍ آشكار مى سازد. و آن اينكه هارون در پيغمبرى شريك حضرت موسى ، و در امر تبليغ احكام الهى يار و همكار او بوده است . على (ع ) هم به موجب حديث منزلت براى خاتم پيامبران به منزله هارون است براى موسى ، به استثناى نبوت و پيامبرى . پس براى على (ع ) از سمت هارون ، تنها يارى و همكارى با پيغمبر در امر تبليغ احكام الهى باقى مى ماند.
همچنين رسول خدا(ص ) منظور از لفظ منى را در سخنانش ‍ در روز عرفات در حجه الوداع آشكارا بيان كرده است :
على منى ، و انا من على . لا يودى عنى ، الا انا او على . يعنى على از من است و من از على و وظيفه مرا بجز خودم يا على ، كسى ديگر انجام نمى دهد. (756)
رسول خدا(ص ) منظورش را از به كار بردن لفظ منى در اين احاديث هر چه روشنتر اعلام داشته و مقصود اين است كه على (ع ) در مقام تبليغ احكام الهى به منزله پيغمبر است از جانب خدا به مكلفين بلاواسطه . و از همين جا معنا و مفهوم لفظ منى كه در ديگر احاديث پيغمبر و در شان على (ع ) به طور سربسته آمده است ، روشن مى شود، مانند خبرى كه در روايت بريده در شكايت از امام (ع ) آمده كه پيغمبر(ص ) به او فرموده است : لا تقع فى على ، فانه منى ... (757) و يا روايت عمران بن حصين كه رسول خدا(ص ) به او فرمود: ان علينا منى . (758)
در تمامى اين روايات ، منظور رسول خدا(ص ) اين بود كه بفهماند وظيفه على و امامان از نسل او در برابر رسول خدا در كشيدن بار سنگين تبليغ بى واسطه به مكلفان ، همانند وظيفه شخص پيغمبر است . بنابراين ، آنان همگى از پيغمبرند، و پيغمبر از ايشان . آنها در امر تبليغ شريك او هستند، و فقط در يك مورد با هم اختلاف دارند و آن اينكه رسول خدا(ص ) احكام و مقررات الهى را بى واسطه و مستقيما از طريق وحى از خداى تبارك و تعالى دريافت مى كند، اما ايشان آن را از شخص پيغمبر. پس امامان مبلغين از جانب پيغمبر خدا(ص ) به امت اسلامى مى باشند و خدا و پيامبرش ايشان را براى كشيدن سنگينى بار چنين تبليغى از پيش آماده كرده اند. چه ، خداوند ايشان را همان طور كه در آيه تطهير خبر داده ، با لباسى كه از عصمت و پاكى بر اندامشان پوشانيده ، از هر پليدى و ناپاكى به دورشان داشته است .
از آن گذشته ، رسول خدا(ص ) از آنچه كه خداوند به او وحى مى فرمود، على (ع ) را به طور خاصى بهره مند ساخته و امامان ، يكى بعد از ديگرى ، نيز همه آنها را از پدرشان على (ع ) به ارث برده اند و روايات زير گوياى همين مطلب است .
حاملان علوم پيغمبر(ص )  
در تفسير رازى و كنزالعمال متقى هندى آمده است كه على (ع ) فرمود:
رسول خدا(ص ) هزار باب از حكمت و دانش مرا بياموخت كه از هر كدام آنها هزار در از علوم ديگر به رويم گشوده گشت . (759)
در تفسير طبرى ، از طبقات ابن سعد، تهذيب التهذيب ، كنز العمال و فتح البارى روايت زير آمده و ما از فتح البارى نقل مى كنيم :
از ابوطفيل روايت شده است كه گفت : من در يكى از سخنرانيهاى على (ع ) حضور داشتم كه مى گفت : هر چه مى خواهيد از من بپرسيد، كه به خدا قسم اگر از آنچه تا به روز قيامت اتفاق خواهد افتاد از من بپرسيد، به آن پاسخ خواهم داد و شما را از آن باخبر خواهم كرد. از قرآن از من بپرسيد كه به خدا سوگند آيه اى نيست مگر اينكه مى دانم در شب نازل شده است يا روز، در بيابان بر پيغمبر خدا(ص ) فرود آمده است يا در كوه ... (760)
از اين روى است كه رسول خدا بنا به روايت جابر بن عبدالله در حق على ع فرموده است :
من شهر علم هستم و على دروازه آن است . هر كس كه بخواهد به اين شهر وارد شود، بايد كه از دروازه آن بگذرد.
حاكم مى گويد اين روايت صحيح الاسناد است . (761) و بنا به روايتى ، در پايان حديث فوق چنين آمده است : و هر كس كه خواهان دانش است ، بايد كه از در وارد شود. (762)
همين موضوع ، در روايت ديگر چنين آمده است :
در جنگ حديبيه بود كه ديدم رسول خدا(ص ) دست على را دست گرفته و فرمود:
اين مرد سرور آزادگان و كشنده تبهكاران است . يارى كننده او پيروز است و خوار كننده اش ، خوار و بى مقدار. در اينجا رسول خدا(ص ) صدايش را بلند كرد و به سخنانش چنين ادامه داد: من شهر دانشم و على دروازه آن است ، هر كس كه بخواهد كه به اين شهر درآيد، بايد كه از دروازه آن وارد شود. (763)
در روايت ابن عباس سخنان پيغمبر(ص ) اين طور آمده است :
من شهر دانشم و على دروازه آن است ، هر كس كه قصد اين شهر كند، بايد كه از دروازه آن وارد شود.(764)
اما در روايت شخص امام (ع ) آمده است كه پيغمبر خدا(ص ) فرموده : انا دار العلم و على بابها، فمن اراد الحكمه فليات الباب . (765) و در روايتى ديگر از امام آمده است كه رسول خدا(ص ) فرمود: انا دار الحكمه و على بابها. (766) و موجب روايت ابوذر، پيغمبر در حق على (ع ) فرمود: على باب علمى ، و مبين لامتى ما ارسلت به بعدى ... يعنى على دروازه دانش من است و پس از من آنچه را كه به آن فرستاده و مامور شده ام ، براى امتم بيان خواهد نمود. (767)
و در روايت انس بن مالك آمده است كه پيغمبر خدا(ص ) به على فرمود: انت تبين لامتى ما اختلفوا فيه بعدى . يعنى تو پس از من موارد اختلاف امتم را حل و فصل خواهى نمود. (768)
على (ع ) در دامان پيغمبر خدا(ص )  
خداوند از همان هنگام كه زندگى پيامبرش و على را در زير سقف يك خانه ميسر گردانيد پيامبر خاتمش را امكان آن داد تا به كام پس عمويش ، كه به موجب روايت حاكم هنوز كودكى خردسال بود، شهد علم و دانش ريزد. حاكم سخن خود را چنين ادامه مى دهد: از نعمتهايى كه خداوند به على بن ابيطالب ارزانى داشته و اراده خيرى كه نسبت به او انجام رسانيده يكى اين رويداد است :
قريش را به سبب خشكسالى تنگى و سختى به هم رسيد و ابوطالب را، كه افراد تحت تكفلش بسيار بودند، از اين رهگذر رنج فراوان نصيب گشت . تا اينكه رسول خدا(ص )، كه در آن تاريخ هنوز به پيامبرى مبعوث نشده بود، به عمويش عباس بن عبدالمطلب ، كه در ميان بنى هاشم مردى مرفه و ثروتمند بود، گفت : برادرت ابوطالب مردى عيالمند است و همچنان كه مى بينى مردمان از اين قحطى و خشكسالى در رنج و عذابند.
بيا تا با هم پيش او برويم و هر يك از ما پسرى از او را پذيرفته ، بدين وسيله از نانخورهاى او بكاهيم .
عباس پيشنهاد او را پذيرفت و هر دو به نزد ابوطالب رفتند و گفتند: ما بر آن شده ايم كه تا زمان رفع اين گرفتارى و تنگدستى از مردم ، از بار عيال تو بكاهيم . ابوطالب گفت : فقط عقيل را برايم بگذاريد، و هر چه كه مى خواهيد انجام دهيد.
پسر رسول خدا(ص ) على را برگرفت و نزد خود نگاهداشت . و عباس هم جعفر را. از آن تاريخ على همچنان در كنار پيغمبر بود تا اينكه خداوند حضرتش را به پيامبرى برانگيخت و على او را در نبوتش تصديق كرد و پيروى از او را به جان پذيرا شد.
جعفر هم در كنار عمويش عباس سر مى كرد تا آنگاه كه اسلام آورد و از او بى نياز گرديد. (769)
از زيد بن على ، نواده امام حسن (ع )، از پدرش ، از جدش روايت شده است و گفت : رسول خدا(ص ) در حالى كه عموهايش ، عباس و حمزه ، در كنارش ‍ بودند، از اتاق به بيرون نگاه كردند و ديدند كه على و جعفر و عقيل در بيرون از خانه به نحوى سرگرمند، پس روى به عموهاى خود كرد و گفت : از اين كودكان هر كدام را كه مى خواهيد انتخاب كرده سرپرستى نماييد. يكى از ايشان گفت : من جعفر را انتخاب مى كنم .
ديگرى هم گفت : من هم عقيل را برمى گزينم . آنگاه رسول خدا(ص ) به آنها فرمود: شما را آزاد گذاشتم تا براى خودتان انتخاب كرديد. اما خداوند على را براى من برگزيده است . (770)
اميرالمومنين على (ع ) در خطبه قاصعه خود به همين موضوع اشاره دارد كه مى فرمايد:
شما موقعيت و مقام مرا نزد رسول خدا(ص )، چه از نظر خويشاوندى و نزديكى به آن حضرت و چه از نظر منزلت و موقعيتى كه ويژه من است ، دريافته اند. او مرا كه كودكى بيش نبودم در كنار مى گرفت و به سينه خود مى چسباند و در رختخواب خود مى خوابانيد. بدنش با بدنم تماس داشت و از بوى خوش بدنش برخوردارم مى كرد. (چندان كوچك بودم ) كه غذا را خود نخست در دهان نرم مى كرد و سپس در دهان من مى گذاشت . او سخنى به گزافه و دروغ از من نشنود و به كارى ناشايسته از من مشاهده ننمود.
خداوند از همان هنگام كه پيامبر را از شير بازگرفتند، حضرتش را با فرشته اى از بزرگترين فرشتگانش همراه فرمود تا او را روزها و شبها به راه بزرگواريها و سيرت و اخلاق نيكوى جهانيان راهبر باشد. و من هم همانند شتر بچه اى كه مادرش را دنبال مى كند، حضرتش را پيروى مى كردم . او - هر روز از اخلاق نيكويش نشانه اى برايم برمى افراشت و مرا به پيروى از آن فرمان مى داد.
او در هر سال (مدتى ) را در حراء مى گذرانيد و من تنها كسى بودم كه او را در آن ايام مى ديدم و بجز من كسى ديگر او را نمى ديد. در آن روزگار، اسلام در يك خانه خلاصه مى شد: (خانه ) پيغمبر و خديجه كه سومينشان هم من بودم . نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوت و پيامبرى را استشمام مى كردم .
به هنگام نزول نخستين وحى بر آن حضرت ، صداى ناله اى را شنيدم و از آن حضرت علتش را جويا شدم ، او به من فرمود: اين ناله شيطان است كه از اينكه مورد پيروى قرار بگيرد، مايوس و نااميد شده است . تو آنچه را كه من مى شنوم ، مى شنوى ، و آن را كه من مى بينم ، مى بينى . تفاوت تو با من اين است كه تو پيغمبر نيستى ، بلكه وزير و ياور من در امر رسالت و بر مسير خير و صلاح مى باشى .
من در آن هنگام كه گروهى از سران قريش به خدمتش رسيدند در كنار حضرتش بودم كه ايشان به او گفتند: اى محمد! تو ادعاى بزرگى كرده اى كه تا كنون چنين ادعايى را پدرانت و هيچيك از خاندانت نكرده است . اينك ما از تو خواهشى داريم كه اگر آن را انجام دادى و به ما نمودى ، مى پذيريم كه ، تو پيغمبر و فرستاده خدايى ، و اگر انجام ندادى ، مى فهميم كه مردى جادوگر و دروغگو هستى . پيغمبر خدا(ص ) از ايشان پرسيد: چه مى خواهيد؟ گفتند: اين درخت را آوازده تا از بيخ و بن و با همه ريشه هايش ‍ از زمين كنده شده ، پيش تو آيد و بايستد.
رسول خدا(ص ) فرمود: خداوند بر همه چيز تواناست . اگر خداوند آن را براى شما انجام داد ايمان مى آوريد و به حق گواهى مى دهيد؟ آنها پاسخ دادند: آرى . پيغمبر فرمود: آنچه را كه خواسته ايد برايتان انجام مى دهم و مى دانم كه شما به راه خير و نيكى گرايشى نداريد و در ميان شما كسى وجود دارد كه در چاه افكنده مى شود، و كسى كه دست به جمع آورى سپاه احزاب مى زد! (771) آنگاه رسول خدا(ص ) روى به درخت كرد و فرمود: اى درخت ! اگر تو به خدا و روز جزا ايمان دارى و مى دانى كه من فرستاده خدا هستم ، با همه ريشه هايت از زمين كنده شو و به فرمان خدا رو به من بياور بايست .
قسم به خدايى كه حضرتش را به راستى به رسالت برانگيخته است ، آن درخت با تمامى ريشه هايش از زمين كنده شد و با بانگ عظيم چون صداى به هم خورده بالهاى پرندگان پيش آمدن تا روبروى پيغمبر خدا(ص ) قرار گرفت ، و سر بلندترين شاخه هايش را بر سر رسول خدا(ص ) فرود آورد و بعضى از شاخه هايش را نيز بر دوش من ، كه در سمت راست پيغمبر بودم ، افكند.
آن گروه چون چنان ديدند، از راه تكبر و گردنكشى گفتند: فرمان ده تا نيمى از اين درخت بيايد و نيمى ديگرش همچنان بر جاى بماند! رسول خدا(ص ) فرمان داد تا چنان شود، پس برجاى بماند! رسول خدا(ص ) فرمان داد تا چنان شود، پس نيمى از درخت با سروصدايى بس ‍ شگفت انگيز پيش آمد تا آنجا كه نزديك بود رسول خدا(ص ) را در بر بگيرد.
قرشيان از راه دشمنى و ناسپاسى گفتند: اكنون دستور ده تا اين نيمه به جاى خود بازگردد، و همچنان كه بود به نيمه ديگرش بپيوندند. رسول خدا(ص ) نيز فرمان داد و آن نيمه بازگشت . من كه شاهد اين ماجرا بودم ، گفتم لا اله الا الله . اى رسول خدا! من نخستين كسى هستم كه به تو ايمان آورده ، و نخستين كسى كه گواهى مى دهم كه درخت به امر و فرمان خداى تعالى ، و به خاطر تصديق نبوت و رسالت تو و نيز به پاس فرمانهايت چنين و چنان كرد.
آن گروه يكصدا: گفتند: نه ! او جادوگرى است سخت دروغگو و ماهر و چيره دست . (آنگاه با اشاره به من به سخن خود چنين ادامه دادند:) آيا بجز مانند اين ، كسى هم پيدا مى شود كسى هم پيدا مى شود كه تو را در كارهايت تصديق كند؟! (772)
رسول خدا(ص ) اين چنين در ايام كودكى ، امام (ع ) را در هر روز از اخلاق كريمه و رفتار پسنديده اش علمى برمى افراشت و او را به پيروى از آن فرمان مى داد. و به روزگار بزرگساليش اقيانوسى از دانش و علوم را با همه عظمت و بزرگيش در كام جانش فروريخت و او را نديم خاص و محرم اسرار خويش ‍ گردانيد. به اين روايت توجه كنيد:
در صحيح ترمذى و ديگر منابع و ديگر معتبر از قول جابربن عبدالله آمده است كه در جنگ طائف رسول خدا(ص ) على را پيش خواند و با وى به نجوا پرداخت تا آنجا كه مردم گفتند: زيرگوشى سخن گفتنش با پسرعمويش ‍ چه به درازا كشيد؟!
رسول خدا(ص ) فرمود: من سر خود را با او به نجوا ننشسته بودم ، بلكه خداوند وى را به نجوا فراخوانده بود. (773)
همين داستان در روايتى ديگر چنين آمده است :
چون جنگ طائف پيش آمد، رسول خدا(ص ) على را بخواند و مدت زمانى دراز با او به آهستگى و زيرگوشى به سخن گفتن پرداخت . در اين هنگام يكى از اصحاب گفت ... (774)
و در روايات جندب بن ناجيه ، و يا ناجيه بن جندب آمده است : در جنگ طائف رسول خدا(ص ) برخاست و با على (ع ) به قدم زدن و نجوا پرداخت . هنگامى كه پيامبر باز آمد، ابوبكر به او گفت : زيرگوشى صحبت كردنت با على خيلى طولانى شد؟! پيغمبر(ص ) پاسخ داد: من سر خود با او راز پنهان نمى گفتيم ، بلكه فرمان خداوند بود كه مطالبى را در گوش او نجوا كنم . (775)
اميرالمومنين (ع ) در فراگيرى علوم و معارف از رسول خدا(ص ) بسى حرص و ولع داشت تا اينكه آيه ذيل نازل شد: يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجواكم صدقه . يعنى اى مومنان چون خواستيد با رسول خدا زيرگوشى صحبت كنيد، پيشاپيش صدقه بدهيد. (مجادله / 12) (776). و على همچنان پرداخت صدقه به نجواى خود با رسول خدا(ص ) ادامه مى داد. طبرى در اين مورد مى نويسد:
مومنان از نجواى با رسول خدا(ص ) ممنوع شدند، مگر اينكه پيشاپيش ‍ صدقه اى بپردازند. در اين ميان تنها على بن ابيطالب بود كه با پرداخت صدقه همچنان به نجواى با رسول خدا(ص ) ادامه مى داد. (777)
واحدى در كتاب اسباب النزول خود، و ديگران از قول على بن ابيطالب آورده اند كه گفت :
من يك دينار پول داشتم ، آن را به درهم خرد كردم و هر وقت كه به خدمت پيغمبر مى رسيدم ... (778)
زمخشرى در تفسير آيه فوق مى نويسد: على پولش را در ده مساله كه از رسول خدا(ص ) پرسيد، به صدقه داد.
اميرالمومنين (ع ) خود در اين مورد مى فرمايد: در كتاب خدا آيه اى هست كه بجز شخص من هيچكس ديگر، چه قبل و چه بعد، به آن عمل نكرده است و آن آيه نجوا مى باشد كه مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول ... كه من يك دينار داشتم و... تا آنجا كه مى فرمايد: بالاخره آيه نسخ شد، و بجز من كسى ديگر به آن عمل نكرد و به جاى آن ، اين آيه آمد: اءاءشفقتم ان تقدموا ين يدى نجواكم صدقات ... يعنى آيا از تنگدستى ترسيديد كه پيش از انجام نجوا صدقه اى در راه خدا بدهيد... (779) (مجادله / 13).
و بدين سان على همواره در كنار رسول خدا(ص ) بود و تا آخرين لحظه حيات از حضرتش جدا نشد. ام المومنين عايشه در اين مورد مى گويد:
رسول خدا(ص ) را چون مرگ فرا رسيد، فرمود: ادعوا لى حبيبى .
يعنى دوست عزيزم را برايم بخوانيد. ابوبكر را نزدش حاضر كردند، آن حضرت سرخود را بلند كرد و چون او را ديد سر بر بالش نهاد و دوباره فرمود: ادعوا لى حبيبى . سرانجام على را فراخواندند و چون چشم پيغمبر(ص ) به على افتاد، روى اندازى را كه بر رويش افكنده بودند بر روى على كشيد و او را به سينه خود فشرد و دست در گردنش انداخت و همچنان بود تا رحلت فرمود. (780)
از ابن عباس نيز آورده اند كه گفت :
بيمارى رسول خدا شدت يافت و در آن حال عايشه و حفصه نزد او حضور داشتند كه على از در وارد شد. چون چشم پيغمبر به على افتاد، سربلند كرد و خطاب به او فرمود: نزديك بيا، نزديك بيا. آنگاه او را تنگ در آغوش ‍ گرفت و همچنان بود تا از دنيا برفت . (781)
و از ام المومنين ام سلمه نيز روايت شده است كه گفت :
قسم به خدا كه على از هر كس ديگر به رسول خدا(ص ) نزديكتر، و تا دم مرگ در كنار آن حضرت بود. صبح بود كه به عيادت رسول خدا رفتم ، در آن موقع رسول خدا(ص ) مرتب مى گفت : على آمد، على آمد؟ تا اينكه فاطمه در جوابش گفت : مثل اينكه خودت او را پى كارى فرستاده اى . ام سلمه مى گويد: بالاخره على آمد و من گمان بردم رسول خدا(ص ) با او كارى پنهانى دارد. اين بود كه همگى برخاستيم و از اتاق بيرون آمديم و در كنار در نشستيم . من كه از ديگران به در اتاق نزديكتر بودم ، ديدم كه پيغمبر خدا(ص ) على را در آغوش خود گرفت و زيرگوشى با او به نجوا پرداخت . رسول خدا(ص ) در همان روز ديده از جهان فروبست ، در حالى كه على در كنار او بود و تا آخرين لحظات حيات از آن حضرت جدا نشد. (782)
از ابن عباس روايت شده است كه رسول خدا(ص ) فرمودن
هر كس كه دوست دارد كه چون من زندگانى كند، همچون من بميرد و در باغ بهشتى كه خدايم آفريده است جاى بگيرد، بايد كه پس از من على را به سرپرستى و ولايت خود برگزيند و مواليان او را دوست داشته باشد و به امامان پس از من اقتدا نمايد. چه آنها عترت من هستند كه از گل من آفريده شده اند و از دانش و بينش من برخوردار گرديده اند. پس واى بر آن دسته از امتم كه فضل و برترى ايشان را انكار كنند و با بريدن از آنها، پيوند خود را با من ببرند كه خداوند شفاعت مرا در روز قيامت نصيب ايشان نخواهد فرمود(783).
تا اينجا، آنچه را كه درباره نخستين وصى پيغمبر(ص ) آمده است ، آورديم . پس از اين ، به ذكر ديگر مطالبى خواهيم پرداخت كه درباره بقيه اوصياى پيغمبر و پس از وصى نخستين آمده است .
درباره دو سبط پيامبر(ص )  
در بحثى كه گذشت ، شمه اى از رواياتى را كه درباره امام اول ، اميرالمومنين على بن ابيطالب (ع ) آمده بود آورديم . اكنون احاديثى را كه درباره دو سبط پيامبر(ص )، يعنى امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام ) روايت شده است مى آوريم . از آن جمله حديثى است از آن حضرت درباره هر يك از آنها كه فرموده است : هذا منى . يعنى اين از من است . و معنا و مفهوم لفظ منى را هم در گذشته دانستيم .
حسن و حسين از پيامبرند و دو سبط او  
در مسند احمد بن حنبل از قول مقدام بن معدى كرب آمده است كه رسول خدا(ص ) حسن را در كنار گرفت و فرمود: هذا منى ... (784)
همچنين از براء بن عازب روايت شده است كه گفت رسول خدا(ص ) درباره حسن و يا حسين فرمود: اين از من است . (785)
بخارى و ترمذى و ابن ماجه و احمد بن حنبل و حاكم نيشابورى از يعلى بن مره آورده اند كه رسول خدا(ص ) فرمود:
حسين منى و انا من حسين ، احب الله من احب حسينا، حسين سبط من الاسباط. يعنى حسين از من است و من از اويم . خداوند دوستدار او را دوست دارد، حسين سبطى از اسباط است . (786)
و بنا به روايتى فرموده است : حسن و حسين دو سبط از اسباط هستند. (787)
و از ابورمثه روايت شده است كه رسول خدا(ص ) فرمود: حسين از من است و من از اويم و او سبطى از اسباط است . (788) و در روايتى ديگر فرمود: الحسن و الحسين سبطان من الاسباط. (789)
و در روايتى ديگر از براء بن عازب آمده است كه رسول خدا(ص ) فرمود: حسين از من است و من از حسينم . خداوند دوست دارد هر كس كه حسين را دوست داشته باشد، حسن و حسين دو سبط از اسباط مى باشند. (790)
لفظ منى كه در سخن پيغمبر خدا(ص ) درباره حسنين در اين روايات آمده ، درست همانند سخنى است از آن حضرت درباره پدرشان على (ع ) و منظور رسول خدا(ص ) در تمام اينها اين است كه اين بزرگواران در مقام تبليغ احكام و مقررات اسلامى از حضرتش مى باشند.
همچنين مى بينيم كه رسول خدا(ص ) در مورد حسنين (عليهماالسلام ) مى فرمايد: انهما سبطان من الاسباط. يعنى اينان دو سبط از اسباطند. در اينجا مراد از كلمه سبط نوه و يا فرزندزاده نيست ، زيرا چنين سمتى انحصار به پيغمبر ندارد و همه افراد بشر چنين سمتى را دارا مى باشند و اين كلامى نامربوط است و در خور مقام رسول خدا(ص ) نيست . بلكه الف و لامى كه در الاسباط آمده ، الف و لام عهد است تا بدين وسيله ذهن آدمى متوجه اسباطى شود كه در قرآن مجيد از آنها ياد شده است . آنجا كه مى فرمايد: قولوا امنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل ابى ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى ما اوتى النيون من ربهم لا نفرق ين احد منهم و نحن له مسلمون . يعنى بگوييد كه ما ايمان آورده ايم كه به خدا و كتابى كه بر ما فرستاده شده و به آنچه كه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط فرود آمده و به آنچه به موسى و عيسى داده شده ، و به آنچه به همه پيامبران از جانب خدا داده شده است ، و ما فرقى ميان هيچكدام آنها نمى گذاريم و ما فرمانبردار او مى باشيم . (بقره / 136). و يا آن جا كه مى فرمايد: ام تقولون ان ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقو والاسباط كانوا هود او نصارى ... يعنى يا مى گويند كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يهودى و يا نصرانى بوده اند... (بقره / 140).
و يا در جاى ديگر مى فرمايد: قل آمنا بالله و ما انزل علينا و ما انزل على ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقو و الاسباط. يعنى بگو ما به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل شده است ايمان آورده ايم . (آل عمران / 84). و يا آنجا كه مى فرمايد: انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اوحينا الى ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان و... يعنى ما به تو وحى كرده ايم ، همان گونه كه به نوح و پيامبران پس از او وحى نموديم ، و همچنين به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم و... (نساء / 163).
پس الف و لامى كه بر سر لفظ الاسباط در حديث پيغمبر خدا(ص ) درباره حسنين (عليهماالسلام ) آمده است براى توجه مسلمانان است به اسباط كه در آيات قرآن آمده است .
و اينكه سخن رسول خدا(ص ) درباره اينان ، همانند سخن آن حضرت است درباره پدرشان كه فرموده است : على او را به منزله هارون است موسى ، اين منزلت را خداى متعال در داستان موسى چنين آورده است : و اجعل لى وزيرا من اهلى # هارون اخى # اشدد به ازرى # و اشركه فى امرى # كى نسبحك كثيرا # و نذكرك كثيرا # انك كنت بنا بصيرا # قال قد اوتيت سولك يا موسى . يعنى و از خانواده ام يكى را يار و همكار من قرار ده ، برادرم هارون را، و پشت مرا به او محكم گردان و او را در امر رسالت شريك من كن . تا همواره تو را تسبيح بگوييم و بسيار يادت كنيم كه تو بر احوال ما بينايى . گفت : خواسته ات برآورده شد اى موسى ... (طه / 29 - 36).
و يا آنجا كه از زبان موسى مى فرمايد: و اخى هارون هو افصح منى لسانا فارسله معى رداء يصدقنى انى اخاف ان يكذبون # قال سنشد عضدك باخيك ...
يعنى موسى گفت برادرم هارون را، كه زبانش از من گواراتر است ، با من در امر رسالت شريك گردان تا مرا تصديق كند. چه ، از آن مى ترسم كه مرا تكذيب كنند.
گفت : ما بازويت را به برادرت محكم گردانيديم ...(قصص / 33).
و نيز آنجا كه مى فرمايد: و قال لاخيه هارون اخلفنى فى قومى واصلح و لا تتبع سبيل المفسدين ... يعنى و موسى به برادرش هارون گفت تو جانشين من در ميان قومم باش و راه صلاح در پيش گير و پيرو اهل فساد مباش ...(اعراف / 142).
و يا آن جا كه مى فرمايد: ولقد اتينا موسى الكتاب وجعلنا معه هارون وزيرا... يعنى و همانا ما به موسى كتاب تورات را داديم . و برادرش هارون را يار و پشتيبان او قرار داديم ... (فرقان / 45). و هم آن جا كه مى فرمايد: ثم ارسلنا موسى و اخاه هارون باياتنا و سلطان مبين ... يعنى و آنگاه كه موسى و برادرش هارون را با آيات و معجزات آشكار فرستاديم ...(مومنون / 45).
در اين آيات خداوند هارون را ياور و پشتيبان موسى و شريك او در امر رسالت قرار داده ، و موسى نيز او را در ميان قومش جانشين خود گردانيده است .
پس وقتى كه خاتم پيامبران (ص ) آشكارا مى فرمايد: على ، او را به منزله هارون است براى موسى ، و از همه امتيازات هارون تنها نبوت و پيامبرى را مستثنا مى كند، آن هم به اين علت كه بعد از حضرتش ديگر پيامبرى نخواهد بود، آنچه كه براى اميرالمومنين (ع ) باقى مى ماند، يارى و پشتيبانى پيغمبر، و مشاركت با او در امر تبليغ احكام الهى در زمان پيغمبر، و خلافت و جانشينى حضرتش پس از او در ميان امتش ، و به دوش كشيدن سنگينى بار تبليغ خواهد بود.
همين موضوع درباره حسنين (عليهماالسلام )، دو سبط پيغمبر، نيز صادق است ؛ البته به استثناى نبوت و رسالتى كه اسباط داشته اند؛ زيرا بعد از خاتم پيامبران ديگر پيامبرى نخواهد بود. پس آنچه كه براى ايشان باقى مى ماند مسئوليت رسانيدن و تبليغ احكام الهى به جامعه اسلامى خواهد بود.
آنچه گذشت درباره اوصياى سه گانه نخستين بعد از پيغمبر بود. آن چه بعد از اين بيايد، مطالبى است از سنت نبوى ، درباره آخرين وصى آن حضرت .

next page

fehrest page

back page