next page

fehrest page

back page

شيفتگى و دلدادگى اصحاب
(يكى ديگر از علل پيشرفت سريع اسلام ، مسئله علاقه و ارادت اصحاب به پيامبر اكرم صـلى الله عليه و آله است كه (287)) صفحات تاريخ صدر اسلام پر است از اين شگفتى ها و دلداگى ها و از اين زيبائيها. در همه تاريخ بشر نتوان كسى را يافت كه به اندازه رسول اكرم محبوب و مراد ياران و معاشران و زنان و فرزندانش بوده است و تا اين حد از عمق وجدان او را دوست مى داشته اند.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى گويد:
كـسـى سـخـن او (رسـول خـدا) را نـمـى شـنيد مگر اين كه محبت او در دلش جاى مى گرفت و مـتـمـايـل بـه او مـى شـد. لهـذا قـريـش مـسـلمـانـان را در دوران مكه ((صباة )) (شيفتگان و دلباختگان ) مى ناميدند و مى گفتند:
تـخـاف ان يـصـبو الوليد بن المغيرة الى دين محمد يعنى : بيم آن است كه وليـد بـن المـغـيـرة دل بـه ديـن مـحمد بدهد. ولين صبا الوليد و هوريحانه قريش لتصبون قريش باجمعها.
يـعـنـى : و اگـر وليـد كـه گـل سـر سـبـد قـريـش اسـت دل بدهد تمام قريش بدو دل خواهند سپرد. مى گفتند: ((سخنانش جادو است ، بيش از شراب ، مست كننده است )) فرزندان خويش را از نشستن با او نهى مى كردند كه مبادا با سخنان و قـيـافـه گـيـراى خـود، آنـهـا را جـذب نـمـايـد. هـر گـاه پـيـغـمـبـردر كـنـار كـعـبه در حجر اسـمـاعيل مى نشست و با آواز بلند قرآن مى خواند و يا خدا را ياد مى كرد انگشتهاى خويش را در گـوشـهـاى خـويـش فـرو مى كردند كه نشنوند، مبادا تحت تاءثير جادوى سخنان او قرار گيرند و مجذوب او گردند. جامه هاى خويش بر سر مى كشيدند و چهره خويش را مى پـوشـانـدنـد كـه سـيماى جاذب او، آنها را نگيرد. لهذا اكثر مردم به مجرد شنيدن سخنش و ديـدن قـيـافـه و مـنـظـره اش و چـشـيـدن حـلاوت الفـاظـش بـه اسـلام ايـمـان آوردند.(288)
از جـمله حقايق تاريخى اسلام كه موجب اعجاب هر بيننده و محقق انسان شناس و جامعه شناس اسـت ، انـقـلابى است كه اسلام در عرب جاهلى به وجود آورد. روى حساب عادى و با ابزار آمـوزشـهـا و پـرورش هاى معمولى ، اصلاح چنين جامعه اى احتياج به گذشت زمانى بسيار دارد تا نسل كهنه و ماءنوس با رذائل ، منقرض گردد و از تو نسلى جديد پى ريزى شود امـا از اثـر جـذبـه هـا و كـشـش ها نيز نبايد غافل بود كه گفتيم همچون زبانه هاى آتش ، ريشه سوز مفاسد است .
غـالب يـاران رسول خدا به آن حضرت سخت عشق مى ورزيدند و با مركب عشق بود كه اين همه راه را در زمانى كوتاه پيمودند و در اندك مدتى جامعه خويش را دگرگون ساختند.
پر و بال ما كمند عشق اوست
موكشانش مى كشد تا كوى دوست
من چگونه نور دارم پيش و پس
چون نباشد نور يارم پيش و پس
نور او در يمن و يسر و تحت و فوق
بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق
(در ايـنـجا به دو نمونه اكتفا مى كنيم . در جنگ احد(289)) عده اى مجروح روى زمـيـن افـتاده بودند و از سرنوشت نهائى به كلى بى خبر بودند. يكى از مجروحين سعد بـن ربـيع بود. دوازده زخم كارى برداشته بود. در اين بين يكى از مسلمانان فرارى به سعد ـ در حالى كه روى زمين افتاده بود ـ رسيد و به او گفت : شنيده ام پيغمبر كشته شده است .
سعد گفت :
اگـر مـحـمد كشته شده باشد خداى محمد كه كشته نشده است . دين محمد هم باقى است . تو چرا معطلى و از دين خودت دفاع نمى كنى ؟!
از آن طـرف ، رسـول اكـرم پـس از آنـكه اصحاب خويش را جمع و جور كرد يك يك اصحاب خـود را يـاد كـرد بـبيند كه زنده است و كى مرده ؟ سعد بن ربيع را نيافت . پرسيد: كيست برود از سعد بن ربيع اطلاع صحيحى براى من بياورد؟ يكى از انصار گفت : من حاضرم . مرد انصارى وقتى رسيد كه رمق مختصرى از حيات سعد باقى بود. گفت : اى سعد پيغمبر مـرا فرستاده كه برايش خبر ببرم كه مرده اى يا زنده ؟ سعد گفت : سلام مرا به پيغمبر بـرسـان و بـگـو: سـعـد از مـردگـان است ، زيرا چند لحظه ديگر بيشتر از عمرش باقى نمانده است . بگو به پيغمبر كه سعد گفت : خداوند به بهترين پاداشها كه سزاوار يك پيغمبر است بدهد.
آنـگـاه خطاب كرد به مرد انصارى و گفت : يك پيامى هم از طرف من به برادران انصار و سـايـر يـاران پـيـغمبر ابلاغ كن . بگو سعد مى گويد: عذرى نزد خدا نخواهيد داشت اگر به پيغمبر شما آسيبى برسد و شما جان در بدن داشته باشيد.(290)
نمونه ديگر.((291)) مورخين اسلامى يك حادثه معروف تاريخى را در صدر اسـلام ((غزوة ارجيع )) و روز آن حادثه را ((يوم الرجيع )) مى نامند. داستانى شنيدنى و دلكش دارد.
عـده اى از قـبـيـله ((عـضـل )) و ((قـارة )) كـه ظـاهـرا بـا قـريش هم ريشه بوده اند و در نـزديـكـى هـاى مـكـه سـكـنـى داشـتـه انـد در سـال سـوم هـجـرت بـه حـضـور رسول اكرم آمده اظهار داشتند:
بـرخـى از افـراد قـبيله ما اسلام اختيار كرده اند گروهى از مسلمانان را به ميان ما بفرست كـه مـعـنـى ديـن را بـه مـا بـيـامـوزانـنـد، قـرآن را بـه مـا تـعـليـم دهـنـد و اصول و قوانين اسلام را به ما ياد بدهند.
رسـول اكـرم شـش نـفـر از اصحاب خويش را براى اين منظور همراه آنها فرستاد و رياست گـروه را بـر عـهـده مردى به نام مرثد بن ابى مرثد و يا مرد ديگرى به نام عاصم بن ثابت گذاشت .
فرستادگان رسول خدا همراه آن هيئت كه به مدينه آمده بودند روانه شدند تا در نقطه اى كـه مـحـل سـكـونـت قـبـيـله هـذيـل بـود رسـيـدنـد و فـرود آمـدنـد يـاران رسـول خـدا بـى خـبـر از هـمـه جـا آرمـيـده بـودنـد كـه نـاگـاه گـروهـى از قـبـيـله هـذيـل مـانـنـد صـاعقه آتشبار با شمشيرهاى آهيخته بر سر آنها حمله آوردند. معلوم شد كه هـيئتى كه به مدينه آمده بودند از اول قصد خدعه داشته اند و يا به اين نقطه كه رسيده انـد بـه طـمـع افـتـاده و بـه تـغـيـيـر روش داده انـد. بـه هـر حـال مـعـلوم است اين افراد با قبيله هذيل ساخته اند و هدف ، دستگيرى اين شش ‍ نفر مسلمان است .
يـاران رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله هـمين كه از موضوع آگاه شدند به سرعت به طـرف اسلحه خويش رفتند و آماده دفاع از خويش گشتند. ولى هذلى ها سوگند ياد كردند كـه هـدف مـا كـشـتـن شـمـا نـيـسـت ، هـدف مـا ايـن اسـت كـه شـمـا را تـحـويـل قـرشـيان در مكه بدهيم و پولى از آنها بگيريم . ما هم اكنون با شما پيمان مى بـنـديم كه شما را نكشيم . سه نفر از اينها و از آن جمله عاصم بن ثابت گفتند: ما هرگز نـنـگ پـيـمـان مـشرك را نمى پذيريم ، جنگيدند تا كشته شدند .اما سه نفر ديگر به نام زيدبن دثنه و خبيب بن عدى و عبدالله بن طارق نرمش نشان دادند و تسليم شدند.
هـذلى هـا ايـن سـه نـفـر را با طناب محكم بستند و به طرف مكه روانه شدند. عبدالله بن طـارق نـزديـك مـكـه دسـت خـويـش را از بـنـد بيرون آورد و دست به شمشير برد، اما دشمن مـجـال نـداد بـا ضـربـه سـنـگ او را كـشـتـنـد. زيـد و خـبـيـب بـه مـكـه بـرده شـدنـد و در مقابل دو اسير از هذيل كه در مكه داشتند آنها را فروختند و رفتند.
صـفـوان بنى اميه قرشى ، زيد را از آن كس كه در اختيارش بود خريد كه به انتقام خون پـدرش كـه در احد يا بدر كشته شده بود، بكشد. او را براى كشتن به خارج مكه بردند. مـردم قـريـش جـمـع شـدنـد كـه نـاظـر جريان باشند. زيد را به قربانگاه آوردند. او با قـدمـهـاى مـردانـه اش جـلو آمـد و كـوچـكترين تزلزلى به خود راه نداد. ابوسفيان يكى از نـاظـران مـعركه بود. فكر كرد كه از شرائط موجود در اين لحظات آخر حيات زيد استفاده كـنـد شـايـد بـتـوانـد يـك اظـهـار نـدامـت و پـشـيـمـانـى و يـا اظـهـار تـنـفـرى نـسـبـت بـه رسول اكرم از او بيرون كشد. رفت جلو و به زيد گفت تو را به خدا سوگند مى دهم :
آيـا دوسـت نـدارى كه الآن محمد به جاى تو بود و ما گردن او را مى زديم و تو راحت به نزد زن و فرزندانت مى رفتى ؟
زيد گفت :
سـوگـند به خدا كه من دوست ندارم كه در پاى محمد خارى برود و من در خانه ام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم .
دهان ابوسفيان از تعجب باز ماند. رو كرد به ديگر قرشيان و گفت :
بـه خـدا قسم من هرگز نديدم ياران كسى او را آن قدر دوست بدارند كه ياران محمد، محمد را دوست مى دارند.
پـس از چندى نوبت به خبيب بن عدى رسيد. او را نيز براى دار زدن به خارج مكه بردند. در آنـجـا از جمعيت خواهش كرد اجازه دهند دو ركعت نماز بخواند. اجازه دادند. دو ركعت نماز در كمال خضوع و خشوع و حال خواند. آنگاه خطاب به جمعيت كرد و گفت :
بـه خـدا قـسـم اگر نبود كه مورد تهمت قرار مى گيرم كه خواهيد گفت از مرگ مى ترسد زياد نماز مى خواندم .
خـبـيـب را مـحـكـم بـه چـوبـه دار بـسـتـنـد. در اين وقت بود كه آهنگ دلنواز خبيب بن عدى با روحانيتى كامل كه همه را تحت تاءثير قرار داد و گروهى از ترس ، خود را به روى خاك افكندند، شنيده شد كه با خداى خود مناجات مى كرد:
اللهـم انا قد بلغنا رسالة رسولك الغداة ما يصنع بنا. اللهم احصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تغادر منهم احدا.(292)
قرآن
آنـچه به اين جامعه نو بنياد، روح و وحدت و نشاط داد، دو چيز بود، يكى قرآن كريم كه هـمـواره تـلاوت مـى شـد و الهـام مـى بـخـشـيـد و ديـگـرى شـخـصـيـت عـظـيـم و نـافـذ رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله كـه خـاطـرهـا را بـه خـود مشغول و شيفته نگاه مى داشت .
(يكى از علل ديگر پيشرفت سريع اسلام (293)) قرآن ، معجزه پيغمبر است ، آن زيـبـائى قـرآن ، آن عـمـق قـرآن ، آن شـورانـگـيزى قرآن ، آن جاذبه قرآن ، بدون شك عامل اول است . عامل اول براى نفوذ و توسعه اسلام در هر جا خود قرآن است و محتواى قرآن .
نرمى در عين صلابت (294)
در مـسـائل فـردى و شـخـصـى و آنـچـه مـربـوط به شخص خودش بود، نرم و ملايم و با گـذشـت بـود؛ گـذشـتـهـاى بـزرگ و تـاريـخـى اش يـكـى از عـلل پيشرفتش بود؛ اما در مسائل اصولى و عمومى ، آنجا كه حريم قانون بود، سختى و صلابت نشان مى داد و ديگر جاى گذشت نمى دانست .
پـس از فـتـح مـكـه و پـيـروزى بـر قـريـش ، تـمـام بـديـهـايـى كـه قـريـش در طـول بيست سال نسبت به خود او مرتكب شده بودند ناديده گرفت و همه را يك جا بخشيد؛ تـوبـه قاتل عموى محبوبش حمزه را پذيرفت . اما در همان فتح مكه ، زنى از بنى مخزوم مرتكب سرقت شده بود و جرمش محرز گرديد. خاندان آن زن كه از اشراف قريش بودند و اجـراى حـد سـرقـت را تـوهـيـنـى بـه خـود تـلقى مى كردند، سخت به تكاپو افتادند كه رسـول خـدا از اجـراى حـد صـرف نـظـر كـنـد. بـعـضى از محترمين ، صحابه را به شفاعت بـرانـگيختند، ولى رنگ رسول خدا از خشم برافروخته شد و گفت : چه جاى شفاعت است ؟! مگر قانون خدا را مى توان به خاطر افراد تعطيل كرد؟
هنگام عصر آن روز در ميان جمع سخنرانى كرد و گفت :
اقـوام و مـلل پيشين از آن جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجراى قانون خدا تبعيض مـى كـردنـد؛ هـر گـاه يـكى از اقويا و زبردستان مرتكب جرم مى شد معاف مى شد و اگر ضـعـيف و زيردستى مرتكب مى شد مجازات مى گشت . سوگند به خدايى كه جانم در دست اوسـت در اجـراى عـدل دربـاره هيچ كس سستى نمى كنم ، هر چند از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد.(295)
تربيت هسته اصلى اسلام (296)
پـيـغمبر در مدت اين سيزده سال (كه در مكه زندگى مى نمودند،) چه مى كرد؟ تربيت مى كـرد، تـعـليـم مـى داد، يـعـنى هسته اصلى اسلام را به وجود مى آورد. آن عده اى كه شايد هـنـگـام مـهـاجـرت حـدود هـزار نـفـر بـودند، عده اى بودند كه با روح اسلام آشنا بودند و اكـثـريـتـشـان تـربـيـتـشـان هـم تـربـيـت اسلامى بود. شرط اولى يك نهضت وجود يك كار تـعـليـمـى و تـربـيـتى است كه از يك عده افراد تعليم داده شده و تربيت شده و آشنا با اصـول و هـدف و تـاكـتـيك مرام به وجود آمده باشد. اينها را مى شود به صورت يك هسته مـركـزى بـه وجـود آورد و بـعـد ديـگـران كـه مـلحـق مـى شـوند شاگردهاى اينها باشند و خودشان را با اينها تطبيق بدهند. سرّ موفقيت اسلام اين بود.
دعوت و تبليغ اسلام
عـامـل ديـگـرى كـه در گسترش اسلام نقش بسزايى داشت ، مسئله دعوت و تبليغ اسلام است به طورى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله (297) در كار تبليغ اسلام تحرك داشت . با طائف سفر كرد، در ايام حج در ميان قبالى مى گشت و تبليغ مى كرد، يك بار على عليه السلام و بار ديگر معاذبن جبل را به يمن براى تبليغ فرستاد، مصعب بن عـمـير را پيش از آمدن خودش براى تبليغ مردم مدينه به مدينه فرستاد، گروه فراوانى از يـارانش را به حبشه فرستاد. آنها ضمن نجات از آزار مكيان ، اسلام را تبليغ كردند و زمينه اسلام نجاشى ، پادشاه حبشه و نيمى از مردم حبشه را فراهم كردند.
در سال ششم هجرى به سران كشورهاى جهان نامه نوشت و نبوت و رسالت خويش را به آنـهـا اعـلام كـرد. در حـدود صـد نـامـه از او بـاقـى است كه به شخصيتهاى مختلف نوشته (298) و پـيـامـبرى (299) را اعلام و آنها را به دين اسلام دعوت كـردنـد. يكى از آن نامه ها نامه اى بود كه به خسرو پرويز پادشاه ايران نوشتند و او (300) را دعوت به قبول اسلام كردند. نامه ها نوشتند به همه سران بزرگ جهان و رسالت خودشان را به آنها ابلاغ كردند. اگر (چه ) بعضى از آنها جواب ندادند ولى بـسـيـارى شـان جـوابـهـاى بسيار محترمانه و متواضعانه اى دادند، فرستاده پيغمبر اكـرم صـلى الله عـليـه و آله را احـتـرام كردند، همراه و هدايايى براى حضرت فرستاد و بالاخره جواب مؤ دبانه اى دادند.
تنها فردى كه بى ادبانه رفتا كرد، خسرو پرويز بود كه نامه حضرت را دريد و چون پـادشـاه يمن دست نشانده ايران و يمن تحت الحمايه ايران بود، نامه اى نوشت به بازان پادشاه يمن كه اين مرد كيست كه در جزيرة العرب پيدا شده و به خود جراءت داده است كه بـه مـن نـامـه بـنـويـسـد و مـرا دعـوت كـنـد و اسـم خـودش را قـبـل از اسـم مـن بـنـويـسد؟!(301) فورا كسى را مى فرستى درباره اين مرد تحقيق بكند و او را كت بسته بياورد به يمن ، بعد او را بفرست نزد من تا مجازاتش بكنم و از ايـن مـهـملات او هم نماينده ايران را با يك نماينده از طرف خودش فرستاد مدينه خدمت رسول اكرم و گفت : خسرو چنين نامه اى نوشته است ، شما چه جواب مى دهيد؟ پيغمبر اكرم ايـنـهـا را معطل كرد. آمدند براى جواب ، فرمود: بسيار خوب ، حالا اينجا باشيد تا من به شـمـا جـواب بـدهـم چـنـد روز بـعـد آمـدنـد فـرمـود: بـعـد بـيـائيـد. شـايـد حـدود چهل روز اينها را معطل كرد.
يـك روز آمـدنـد خـدمـت حـضـرت گـفـتـنـد: ديـگـر مـا وظـيـفـه نـداريـم بـيـش از ايـن مـعـطـل بـشـويـم ، تـصـمـيـم گـرفـتـه ايـم بـرويم آخرين جوابى كه داريد بدهيد جواب خـداونـدگـار مـا خسرو پرويز را چه مى دهيد؟ فرمود: جوابش اين است كه ((ديشب خداى ما شـكـم خـداونـدگـار شـمـا خـسرو پرويز را به دست پسرش ‍ شيرويه دريد و موضوع از اسـاس مـنـتـفـى شـد)). وقـتـى كه برگشتند خبر به بازان دادند. (هنوز گزارش نرسيده بـود. چـون از مـدائن تـا آنجا خيلى فاصله بود). بازان گفت : اگر اين راست باشد علامت نبوت و پيغمبرى اين مرد است . صبر مى كنيم ببينيم از ايران چه خبر مى آيد.
چـنـد روز گذشت كه فرستاده شيرويه آمد كه خسرو پرويز كشته شد و اكنون من پادشاه اين مملكت هستم . راجع به آن مردى كه در عربستان ادعاى نبوت و رسالت دارد، تو متعرض نـشـو. ايـنـجـا بـود كـه زمـيـنه اسلام در يمن پيدا شد به علاوه در يمن عده زيادى ايرانى بـودنـد مـا در كـتـاب ((خـدمـات مـتقابل اسلام و ايران )) اين موضوع را ذكر كرده ايم كه اساسا ايرانيها اولين بار در يمن مسلمان شدند و اسلام ايرانيها از جنبه تبليغ از يمن آمد، و خـلوصـى هـم كـه ايـرانـيـهاى مقيم يمن نشان دادند غير آنها نشان ندادند. و چون يمن تحت الحمايه ايران بود، ايرانيهاى زيادى رفته بودند به يمن و در آنجا زندگى مى كردند كـه آنـهـا را ابـنـاء و احـرار و آزادگـان مـى گـفـتـنـد و ايـنـهـا قبل از ديگران اسلام اختيار كردند.
نـيـمـى از مـردم يـمـن در زمـان رسـول خدا مسلمان بودند، و براى نيم ديگر كه هنوز مسلمان نـبـودنـد پـيـغـمـبـر اكـرم صـلى الله عـليـه و آله يـك نـوبـت مـعـاذبـن جـبـل را و يـك نـوبـت هـم وجـود مـقـدس عـلى عـليـه السلام را براى تبليغ و دعوت به يمن فـرسـتـاد كـه ايـن دومـى نـوبـت آخـر و در حـجـة الوداع بـود، يـعـنـى دو مـاه قبل از وفات رسول اكرم صلى الله عليه و آله .
در زمـان (302) حـيـات پـيـغـمبر اكرم صلى الله عليه و آله در اثر تبليغات اسـلامـى عـده زيـادى از مـردم بـحـريـن كـه در آن روز محل سكونت ايرانيان مجوس و غير مجوس بود ـ به آيين مسلمانى در آمدند، و حتى حاكم آنجا كـه از طـرف پـادشـاه ايـران تـعـيـيـن شـده بـود مسلمان شد. على هذا اولين اسلام گروهى ايـرانـيـان در يـمن و بحرين بوده است البته اگر از نظر فردى در نظر بگيريم شايد اولين فرد ملسمان ايرانى ، سلمان فارسى است ...
هـمـيـن مـقـدار سابقه ايرانيان با اسلام در زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله كافى بـود كـه بسيارى از آنان با حقايق اسلامى آشنا شوند. طبعا اين خود وسيله اى بود براى ايـن كـه خـبـر اسـلام بـه ايـران بـرسـد و كـم و بـيـش مـردم ايـران با اسلام آشنا شوند. خصوصا با توجه به اين كه ـ چنان كه خواهيم گفت ـ((303)) وضع دينى و حـكومتى آن روز ايران طورى بود كه مردم تشنه يك سخن تازه بودند، در حقيقت در انتظار فـرج بـه سـر مى بردند؛ هر گونه خبرى از اين نوع ، به سرعت برق در ميان مردم مى پيچيد. مردم طبعا مى پرسيدند اين دين جديد اصولش چيست ؟ فروعش چيست ؟
تـا آنـكـه زمان خلافت ابى بكر و عمر فرا رسيد. در اواخر دوره خلافت ابى بكر و تمام دوران خلافت عمر در اثر جنگهايى كه ميان دولت ايران و مسلمانان پديد آمد، تقريبا تمام مملكت ايران به دست مسلمانان افتاد و ميليونها نفر ايرانى كه در اين سرزمين به سر مى بردند، از نزديك با مسلمانان تماس ‍ گرفتند و گروه گروه دين اسلام را پذيرفتند.
پرهيز از خشونت در دعوت (304)
دعوت نبايد تؤ ام با خشونت باشد، و به عبارت ديگر دعوت و تبليغ نمى تواند تواءم بـا اكراه و اجبار باشد مسئله اى است كه خيلى مى پرسند: آيا اساس دعوت اسلام بر زور و اجبار است ؟ يعنى ايمان اسلام ، اساسش بر اجبار است ؟
ايـن ، چـيـزى اسـت كه كشيش هاى مسيحى در دنيا، روى آن فوق العاده تبليغ كرده اند. اسم اسـلام را گـذاشـتـه اند دين شمشير يعنى دينى كه منحصرا از شمشير استفاده مى كند. شك ندارد كه اسلام دين شمشير هم هست و اين كمالى است در اسلام نه نقص در اسلام ، ولى آنها كه مى گويند: ((اسلام دين شمشير)) مى خواهند بگويند: اسلام در دعوت خودش ابزارى كـه بـه كـار مـى بـرد شـمـشـيـر اسـت ، يعنى چنان كه قرآن مى گويد: ((ادع الى سـبـيـل ربـك بـالحـكـمـة و المـوعـظـة الحـسـنـة و جـادلهـم بـالتـى هـى احـسـن .)) (305)
آنها مى خواهند اين جور وانمود كنند كه دستور پيغمبر اسلام اين بوده : ادع بالسيف . حـالا كـسـى نـيـسـت بـگـويـد پـس چـرا قـرآن گـفـتـه : ((ادع الى سـبـيـل ربـك بـالحـكـمـة والمـوعـظـة الحـسـنـة و جـادلهـم بـالتى هى احسن )) و در عمل هم پيغمبر چنين بوده است . يك نوع خلط مبحثى مى كنند بعد مى گويند: اسلام دين ع ع ع ادع بـالسـيـف است ، دعوت و تبليغ كن با شمشير. حتى در بعضى از كتابهاى شـان بـه پـيغمبر اكرم اهانت مى كنند، كاريكاتور مردى را مى كشند كه در يك دستش قرآن اسـت و در دسـت ديـگـرش ‍ شـمـشـير، و بالاى سر افراد ايستاده كه يا بايد به اين قرآن ايمان بياورى و يا گردنت را مى زنم . كشيش ها از اين كارها در دنيا زياد كرده اند.
پس (306) اصل رفق ، نرمى ، ملايمت و پرهيز از خشونت و اكراه و اجبار راجع به خود ايمان (نه راجع به موانع اجتماعى و فكرى ايمان كه آن حساب ديگرى دارد) جزء اصول دعوت اسلامى است :
لا اكـراه فـى الديـن قـد تـبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى .(307)
قـرآن خـلاصه منطقش اين است كه در امر دين اجبارى نيست ، براى اين كه حقيقت روشن است ؛ راه هـدايـت و رشـد روشـن ، راه غى و ضلالت هم روشن ، هر كس مى خواهد اين راه را انتخاب بكند، و هر كس مى خواهد آن راه را.
مال خديجه و شمشير على عليه السلام (308)
گاهى خود ما مسلمانان حرفهايى مى زنيم كه نه با تاريخ منطبق است و نه با قرآن ، با حـرفـهـاى دشـمن ها منطبق است ، يعنى حرفى را كه يك جنبه اش ‍ درست است به گونه اى تـعـبـيـر مـى كـنـيـم كـه اسـلحـه بـه دسـت دشـمـن مـى دهـيـم ، مـثـل ايـن كـه بـرخـى مـى گـويـنـد: اسـلام بـا دو چـيـز پـيـش رفـت ، بـا مال خديجه و شمشير على ، يعنى با زر و زور.
اگـر ديـنـى بـا زر و زور پـيش برود، آن چه دينى مى تواند باشد؟! آيا قرآن در يك جا دارد كـه ديـن اسـلام بـا زر و زور پـيـش رفـت ؟! آيـا على عليه السلام يك جا گفت كه دين اسـلام بـا زر و زور پـيـش رفـت ؟! شـك (اى وجـود) نـدارد كـه مـال خـديـجه به درد مسلمين خورد، اما آيا مال خديجه صرف دعوت اسلام شد؟ يعنى خديجه پـول زيـادى داشـت ، پـول خـديـجـه را به كسى دادند و گفتند: بيا مسلمان شو؟ آيا يك جا انسان در تاريخ چنين چيزى پيدا مى كند؟ يا نه ، در شرائطى كه مسلمين و پيغمبر اكرم در نـهـايـت درجـه سـخـتـى و تـحـت فـشـار بـودنـد جـنـاب خـديـجـه مال و ثروت خودش را در اختيار پيغمبر گذاشت ولى نه براى اين كه پيغمبر العياذبالله به كسى رشوه بدهد، و تاريخ نيز هيچ گاه چنين چيزى نشان نمى دهد.
ايـن مـال آن قـدر هـم زيـاد نـبـوده و اصـلا در آن زمان ، ثروت نمى توانسته اين قدر زياد بـاشـد. ثـروت خـديـجـه كه زياد بود، نسبت به ثروتى كه در آن روز در آن مناطق بود زيـاد بـود نـه در حـد ثـروت مـثـلا يـكـى از مـيـليـاردرهـاى تـهـران كـه بـگـوئيـم او مـثـل يـكـى از سـرمـايـه دارهـاى تهران بود. مكه شهر كوچكى بود، البته يك عده تاجر و بـازرگـان داشـت ، سـرمـايـه دار هـم داشـت ولى سـرمـايـه دارهـاى مـكـه مـثل سرمايه دارهاى نيشابور مثلا بودند نه مثل سرمايه دارهاى تهران يا اصفهان يا مشهد و از اين قبيل .
پـس اگـر مـال خـديـجـه نـبـود فـقـر و تـنـگـدسـتـى شـايـد مـسـلمـيـن را از پـا در مى آورد. مـال خـديـجـه خـدمـت كـرد امـا نـه خـدمـت رشـوه دادن كـه كـسـى را بـا پـول مـسـلمـان كـرده بـاشـد، بـلكه خدمت به اين معنى كه مسلمانان گرسنه را نجات داد و مسلمانان ، با پول خديجه توانستند سد رمقى بكنند.
شـمـشـيـر عـلى بـدون شـك بـه اسـلام خـدمت كرد و اگر شمشير على نبود سرنوشت اسلام سـرنـوشـت ديـگرى بود اما نه اين كه شمشير على رفت بالاى سر كسى ايستاد و گفت يا بـايـد مسلمان بشوى يا گردنت را مى زنم ، بلكه در شرايطى كه شمشير دشمن آمده بود ريشه اسلام را بكند على بود كه در مقابل دشمن ايستاد.
كـافـى است ما ((بدر)) يا ((احد)) و يا ((خندق )) را در نظر بگيريم كه شمشير على در هـمـيـن مـوارد بـه كـار رفـتـه اسـت . در ((خـنـدق )) مـسـلمـيـن تـوسـط كـفـار قـريـش و قـبـائل هـمـدسـت آنـهـا احاطه مى شوند، ده هزار نفر مسلح مدينه را احاطه مى كنند، مسلمين در شـرايـط بسيار سخت اجتماعى و اقتصادى قرار مى گيرند و به حسب ظاهر ديگر راه اميدى براى آنها باقى نمانده است . كار به جايى مى رسد كه عمرو بن عبدود حتى آن خندقى را كه مسلمين به دور خود كشيده اند مى شكافد. البته اين خندق در تمام دور مدينه نبوده است چـون دور مدينه آن قدر كوه است كه خيلى جاهايش ‍ احتياجى به خندق ندارد. يك خط موربى بوده است در شمال مدينه در همان بين راه احد كه مسلمين ميان دو كوه را كندند چون قريش هم از طـرف شـمـال مـدينه آمده بودند و چاره اى نداشتند جز اين كه از آنجا بيايند. مسلمين اين طـرف خندق بودند و آنها آن طرف خندق . عمرو بن عبدود نقطه باريكترى را پيدا مى كند، اسب قويى دارد، خود او و چند نفر ديگر از آن خندق مى پرند و مى آيند به اين سو. آنگاه مـى آيـد در مـقـابـل مـسـلمـيـن مـى ايـسـتـد و صـداى ((هـل مـن مبارز)) ش را بلند مى كند. احدى از مسلمين جراءت نمى كند بيرون بيايد چـون شـك نـدارد كـه اگـر بـيـايـد با اين مرد مبارزه بكند كشته مى شود. على بيست و چند سـاله از جـا بـلنـد مـى شـود: يـا رسـول الله به من اجازه بده . فرمود: على جان بنشين . پـيـغـمبر مى خواست اتمام حجت با همه اصحاب كامل بشود. عمرو رفت و جولانى داد، اسبش ‍ را تـاخـت و آمـد دوبـاره گـفـت : هـل مـن مـبارز ؟ يك نفر جواب نداد. قدرتش را نـداشـتـنـد چـون مـرد فـوق العـاده اى بـود. عـلى از جـا بـلنـد شـد: يـا رسـول الله ! مـن . فـرمـود بـنشين على جان . بار سوم يا چهارم عمرو رجزى خواند كه تا استخوان مسلمين را آتش زد و همه را ناراحت كرد. گفت :
ولقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز
وقفت اذ جبن المشجع موقف القرن المناجز
ان السماحة والشجاعة
فى الفتى خير الغرائز (309)
گـفـت : ديـگـر خـفـه شـدم از بـس گـفـتم ((هل من مبارز)) يك مرد اينجا وجود ندارد؟! آهاى مسلمين ! شما كه ادعا مى كنيد كشته هاى شما به بهشت مى روند و كشته هاى ما بـه جـهـنـم ، يـك نـفـر پـيدا بشود بيايد يا بكشد و بفرستد به جهنم و يا كشته بشود و برود به بهشت .
عـلى از جـا حـركـت كـرد. عـمـر بـراى ايـن كـه عـذر مـسـلمـيـن را بـخـواهـد گـفـت : يـا رسول الله اگر كسى بلند نمى شود حق دارد. اين مردى است كه با هزار نفر برابر است ، هـر كـه بـا او روبـرو بـشـود كـشـتـه مـى شـود. كـار به جايى مى رسد كه پيغمبر مى فرمايد:
برز الاسلام كله الى الشرك كله .(310)
تمام اسلام با تمام كفر روبرو شده است .
بـالاءخـره (311) عـلى عـليـه السـلام مـى آيـد و چنين قهرمانى را به خاك مى افكند، يعنى بزرگترين قهرمانى ها، و روى سينه او مى نشيند.
ايـنجاست (312) كه على عليه السلام عمرو بن عبدود را كه از پا در مى آورد اسـلام را نـجات مى دهد. پس وقتى مى گوييم : شمشير على نبود اسلامى نبود، معنايش اين نـيـسـت كـه شـمـشير على آمد به زور مردم را مسلمان كرد. معنايش اين است كه : اگر شمشير عـلى در دفـاع از اسـلام نـبـود دشـمـن ريـشـه اسـلام را كـنـده بـود هـم چـنـان كـه اگـر مال خديجه نبود فقر، مسلمين را از پا در آورده بود.
اخبار كتب پيشين آسمانى (313)
سـرّ ايـن كـه اسـلام بـالخـصوص در مدينه اين همه نفوذ پيدا كرد و ذهن مردم آماده بود كه پـيغمبرى پيغمبر اكرم را قبول بكنند، با اين كه اوضاع اجتماعى آنها جور ديگرى بود و مـى خـواستند عبدالله بن ابى را براى خود به سلطنت انتخاب بكنند، بيشتر از اين ناحيه بـود كـه مـديـنـه مركز يهودى نشين بود و علماى يهودى مكرر به يهوديها و غير يهوديها گـفـته بودند كه ما از كتابهاى آسمانى اطلاع داريم كه در اين سرزمين ، پيغمبرى مبعوث خـواهـد شـد، و احـيـانـا عـلائم و نشانى ها را هم گفته بودند، گو اين كه بعد كه پيغمبر اكـرم مـبعوث شد عده اى ايمان نياوردند و عده اى هم روى همان علائم ايمان آوردند. عبدالله بن سلام يكى از آنها بود كه ايمان آورد.
داعيه جهانى اسلام (314)
برخى از اروپاييان ادعا مى كنند كه پيغمبر اسلام در ابتدا كه ظهور كرد فقط مى خواست مـردم قـريـش را هـدايـت كـنـد، ولى پـس از آنكه پيشرفتى در كار خود احساس كرد تصميم گرفت كه دعوت خويش را به همه ملل عرب و غير عرب تعميم دهد.
ايـن سـخـن يـك تـهـمـت نـاجـوانـمـردانـه بـيـش نـيـسـت و عـلاوه بـر ايـن كـه هـيـچ دليل تاريخى ندارد. با اصول و قرائنى كه از آيات اوليه قرآن ـ كه بر پيغمبر اكرم نازل شد ـ استفاده مى شود، مباينت دارد.
در قـرآن مـجـيـد آيـاتـى هـسـت كـه نـزول آنـهـا در مـكـه و در هـمـان اوايل كار بعثت پيغمبر اسلام بوده و در عين حال جنبه جهانى دارد.
يـكـى از ايـن آيـات آيـه اى اسـت در سـوره تـكوير كه از سوره هاى كوچك قرآن است . اين سـوره از سـوره هـاى مـكـيـه اسـت كـه در اوايـل بـعـثـت نازل شده است . آن آيه چنين است :
ان هو الا ذكر للعالمين .(315)
نيست اين ، مگر يك تذكر و بيدار باش براى تمام جهانيان .
در آيه ديگر كه در سوره سباء است مى فرمايد:
و ما اءرسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا ولكن اءكثر الناس لا يعلمون ع .(316)
تو را نفرستاديم مگر آنكه براى همه مردم بشارت دهنده و بازدارنده باشى ولى بيشتر مردم نادانند.
نيز در سوره انبياء مى فرمايد:
و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون .(317)
و هر آينه نوشتيم در زبور پس از ذكر كه ((زمين )) به بندگان صالح من خواهد رسيد.
نيز در سوره اعراف مى فرمايد:
يا اءيها الناس انى رسول الله اليكم جميعا .(318)
اى مردم ، من فرستاده خدايم بر همه شما.
در قـرآن هـيـچ جا خطابى به صورت ((يا ايها العرب )) يا ((يا ايـهـا القـرشـيون )) پيدا نمى كنيد. آرى ، گاهى در برخى از جاها خطاب ((يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا)) هـست كه مطلب مربوط به خصوص مؤ منين است كه به پيغمبر صلى الله عليه و آله گرويده اند (و در اين جهت هم فرق نمى كند؛ مؤ منين ، از هر قـوم و مـلتـى بـاشد داخل خطاب هست ) و گرنه در موارد ديگر كه پاى عموم در ميان بوده عنوان ((يا ايها الناس )) آمده است .
يـك مـطـلب ديـگـر در اينجا هست كه مؤ يد جهانى بودن تعليمات اسلامى و وسعت نظر اين دين است و آن اين كه آيات ديگرى در قرآن هست كه از مفاد آنها يك نوع ((تعزز)) و اظهار بـى اعتنايى به مردم عرب از نظر قبول دين اسلام استنباط مى شود. مفاد آن آيات اين است كـه اسـلام نـيـازى بـه شـمـا ندارد، فرضا شما اسلام را نپذيريد اقوام ديگرى در جهان هستند كه آنها از دل و جان اسلام را خواهند پذيرفت . بلكه از مجموع اين آيات استنباط مى شود كه قرآن كريم روحيه آن اقوام ديگر را از قوم عرب براى اسلام مناسبتر و آماده تر مى داند. اين آيات به خوبى جهانى بودن اسلام را مى رساند، چنان كه در سوره انعام مى فرمايد:
فـان بـكـفـرو بـهـا هـولاء فـقـقـد و كـلنـا بـها قوما ليسوا بها بكافرين .(319)
اگر اينان (اعراب ) به قرآن كافر شوند، همانا ما كسانى را خواهيم گمارد كه قدر آن را بدانند و به آن مومن باشند.
نيز در سوره نساء مى فرمايد:
ان يـشـا يـذهـبـكـم ايـهـا الناس و يات باخرين و كان الله على ذلك قديرا. (320)
اگـر خدا بخواهد شما را مى برد و ديگران را به جاى شما مى آورد، خداوند بر هر چيزى تواناست .
نيز در سوره محمد صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
و ان تـتـولوا يـسـتـبـدل قـومـا غـيـر كـم ثـم لا يـكـونـوا امـثـالكـم . (321)
اگـر شـمـا بـه قـرآن پـشت كنيد، گروهى ديگر جاى شما را خواهند گرفت كه مانند شما نباشند.
در ذيـل ايـن آيـه ، حـضرت امام باقرعليه السلام مى فرمايد: منظور از قوم ديگر، موالى (ايرانيان ) هستند. نيز امام صادق عليه السلام فرمود:
اين امر، يعنى پشت كردن مردم عرب بر قرآن تحقق پيدا كرد و خداوند به جاى آنها موالى (يـعـنـى ايـرانـيـان ) را فـرسـتـاده و آنـهـا از جـان و دل اسلام را پذيرفتند.(322)

next page

fehrest page

back page