next page

fehrest page

back page

شهادت زكريا 
حضرت زكريا بيشتر اوقات خود را به عبادت حق تعالى و موعظه و اندرز بندگان خدا مى گذرانيد تا وقتى كه به دستور پادشاه جبّار آن زمان فرزندش يحيى را به قتل رساندند. زكريا از ترس وى از شهر خارج و در يكى از باغ هاى اطراف بيت المقدس پنهان شد. ماءموران شاه در تعقيب او وارد باغ شدند. درختى در آن جا بود و زكريا ميان آن درخت رفته و پنهان گرديد. ماءموران به راهنمايى شيطان كه به صورت انسانى درآمده بود به كنار آن درخت آمدند و با ارّه آن درخت را دو نيم كردند و زكرياى پيغمبر نيز در وسط درخت به دو نيم شد.
در پاره اى از نقل هاست كه علت خروج زكريا از شهر بيت المقدس آن بود كه يهوديان آن بزرگوار را متّهم به زناى با مريم كردند، زيرا كس ديگرى جز او نزد مريم رفت و آمد نمى كرد و مريم نيز بدون داشتن شوهر حامله شده بود. يهود گفتند: اين كورك از زكرياست و شيطان نيز به اين شايعه كمك كرد و يهود را بر ضدّ زكريا تحريك نمود و آن حضرت ناچار شد از شهر خارج شود و به آن باغ پناه ببرد، ولى يهوديان به تعقيب آن حضرت آمدند و چنان كه ذكر شد، در آن باغ ميان آن درخت او را شهيد كردند و طبق نقلى آن درخت نزد يهود مقدس بود و حاضر به قطع آن نبودند، اما شيطان سرانجام آن را قطع كردند.(1091)
سپس خداوند تعالى براى اتنقام خون يحيى و زكريا خبيث ترين مردم را بر آن ها مسلط كرد و جمع بى شمارى از آن ها را به انتقام ريختن خون پاك آن دو پيغمبر بزرگوار به ديار نابودى فرستاد و بيت المقدس را ويران كرد، به شرحى كه ان شاءاللّه پس از اين خواهد آمد. جنازه آن بزرگوار در بيت المقدس رفن شد و قبر آن حضرت در آن جاست .
22: يحيى 
داستان ولادت يحيى و شمه اى از حالات آن بزرگوار در داستان پدرش حضرت زكريا گفته شد و نام آن بزرگوار نيز در قرآن بيشتر در ضمن داستان پدرش زكريا آمده است ؛ مانند: سوره عمران ، انعام ، مريم و انبياء و تنها در سوره مريم به طور جداگانه فضيلت هايى از يحيى ذكر شده و برخى از موهبت ها و و الطاف الهى به آن حضرت نام برده شده است . در سوره آل عمران نيز ضمن بشارت زكريا گذشت يكى از موضوع تصديق و ايمان آن حضرت است به حضرت عيسى ، ديگرى موضوع سيادت و آقايى يحيى ، ديگرى پارسايى آن حضرت از ازدواج و كناره گيرى از همبستر شدن با زنان ، و چهارمى مقام نبوت اوست .
مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصّالِحِينَ (1092).
و اما آيه اى كه در سوره مريم است :
يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا وَ حَناناً مِنْ لَدُنّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبّاراً عَصِيًّا وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (1093)؛
اى يحيى ! اين كتاب (يعنى تورات ) را محكم بگير و حكمت و فرزانگى را در طفوليت بدو داديم و مهر و عطوفتى از جانب خود و پاكيزگى بدو داديم و او پرهيزكار و به پدر و مادرش نيكوكار بود و سركش و نافرمان نبود. سلام (يعنى سلامتى و امنيت ) ما بر او روزى كه تولد يافت و روزى كه بميرد و روزى كه زنده برانگيخته شود.
ابن عباس در تفسير جمله وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا گفته است : يحيى در سه سالگى به دريافت منصب نبوت نايل شد و در روايات اهل بيت درباره فرزانگى يحيى آمده ، كه هم سالان يحيى بدو گفتند: بيا تا به بازى برويم . يحيى به آن ها گفت : ما براى بازى آفريده نشده ايم ، بلكه براى كوشش در كار بزرگى خلق شده ايم .(1094)
در تفسير جمله وَ حَناناً مِنْ لَدُنّا ابوحمزه ثمالى از امام باقر (ع ) روايت كرده كه فرمد: منظور از رحت و لطف خد ابه يحيى است . ابوحمزه گويد: من عرض كردم كه لطف مهر خدا به يحيى تا چه اندازه بود؟ حضرت فرمود: به اين اندازه اى كه هرگاه يحيى مى گفت : يا ربّ! خداى تعالى در پاسخ مى فرمود: لَبيّك يا يَحيى !(1095)
در تفسير جمله لَمْ يَكُنْ جَبّاراً عَصِيًّا محدثان شيعه و سنى از رسول هدا روايت كرده اند كه فرمود: يحيى هيچ گاه در عمر خود گناهى نكرد. در حديث ديگرى است كه فرمود: هر كس در روز قيامت خدا را با گناهى ديدار كند، جز يحيى بن زكريا.(1096)
در تفسير آيه وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا .(1097)
يك حديث جالب  
در كتاب من لا يحضره الفقيه از امام صادق (ع ) روايت شده ك مردى نزد عيسى بن مريم آمد و گفت : اى پيغمبر خدا! مرا تطهير كن . دستور داد ندا كنند تا مردم براى تطهير فلان شخص از گناه حاضر شوند. هنگامى كه مردم حاضر شدند و آن مرد در گودال قرار گرفت تا حدّ بر او جارى كنند، فرياد زد: كسى كه مانند من از خداى تعالى به گردن او حدّى است ، نبايد به من حدّ بزند. مردم همگى رفتند جز يحيى و عيسى . در اين وقت يحيى نزديك آن مرد آمد و بدو فرمود:اى مرد گناه كار! مرا موعظه كن .
آن مرد گفت : هيچ گاه ميان نفس خود و خواسته اش را آزاد مگذار (و دل را به خواهش و خواسته اش نسپار) كه هلاك شوى .
يحيى از او خواست تا جمله ديگرى بگويد. آن مرد گفت : هيچ گاه شخص خطاكار را به خطايش سرزنش ‍ مكن .
يحيى فرمود: باز هم برايم بگو. وى گفت : هيچ گاه خشم نكن . يحيى فرمود: مرا كافى است .(1098)
عبادت و زهد يحيى 
ديلمى در كتاب ارشاد القلوب گويد: يحيى جامه اش از ليف (1099) و خوراكش برگ درختان بود ابن اثير در كامل التواريخ گويد: خوراك يحيى از علف هاى صحرا و برگ درختان تاءمين مى شد. برخى گفته اند: نان جو مى خورد و جامه اش ‍ پشمين بود و هيج درهم و دينارى و خانه و مسكنى هم كه در آن سكونت گزيند، نداشت . در هر جا شب فرا مى رسيد به سر مى برد و همان نقطه سراى او بود.
در حديثى كه كلينى از امام هفتم روايت كرده ، آن حضرت فرمود: يحيى پيوسته مى گريست و خنده نمى كرد.(1100)
درباره عبادت او و گريه هاى زيادى كه مى كرد، داستان ها نوشته اند. در حديثى از امام صادق (ع ) نقل شده كه يحيى آن قدر گريست كه گوشت گونه اش آب شد. پدرش زكريا بدو گفت : فرزندم ! من از خداى تعالى درخواست كردم تو را به من ببخشد تا ديده ام به وجود تو روشن گردد.
يحيى گفت : پدر جان ! در دوزخى كه خدا دارد، پرت گاهايى است كه جز آن مردمانى كه از ترس خدا بسيار گريه مى كنند، ديگرى از آن نمى گذرد و من ترس آن را دارم كه از آن جا نگذرم . در اين وقت زكريا آن قدر گريست كه بى هوش ‍ شد.(1101)
گفت وگوى يحيى با شيطان 
در امالى شيخ طوسى حديثى از اام هشتم از پدران بزرگوارش درباره گفت وگوى يحيى با شيطان نقل شده است . گزيده اش آن است كه شيطان از زمان آدم تا زمان بعثت حضرت مسيح به تزد پيغمبران مى آمد و با آن ها سخن مى گفت و از همه بيشتر با يحيى انس داشت .
روزى يحيى بدو فرمود حاجتى با تو دارم .
شيطان گفت : قدر و مقام تو نزد من به قدرى است كه هر چه بخواهى انجام مى دهم .
يحيى فرمود: مى خواهم دام ها و وسايلى كه فرزندان آدم را با آن ها گمراه و شكر مى كنى ، به من نشان دهى .
شيطان پذيرفت و روز ديگر با شكل مخصوص و ابزار و آلات بسيار و رنگ هاى گوناگون به نزد يحيى آمد و خاصيت آن ابزار و رنگ ها را براى يحيى توضيح داد و كيفيت گمراه ساختن فرزندان آدم را به وسيله آن ها شرح داد.
آن گاه يحيى بدو فرمود: آيا هيچ گاه بر من ظفر يافته و غالب گشته اى ؟
يه ، ولى در تو خصلتى است كه من آن را خوش دارم .
آن خصلت چيست ؟
هنگامى كه افطار مى كنى ، سيز غذا مى خورى و همان سيرى مانع قسمتى از نمازها و شب زنده دارى تو مى گردد (و همين موجب خوشحالى و سرور من است ).
يحيى كه اين سخن را شنيد فرمود: من از اين ساعت با خدا عهد مى كنم كه ديگر غذاى سير نخورم تا وقتى كه او را ديدار كنم .
شيطان نيز گفت : من نيز با خدا عهد مى كنم كه از اين پس مسلمانى را نصيحت نكنم تا وقتى كه خدا را ديدار كنم . پس از اين گفتار برفت و ديگر نزد يحيى نيامد.(1102)
قتل و شهادت يحيى 
از داستان شهادت يحيى به دست پادشاه زمان خود، در قرآن كريم ذكرى نشده و در روايات نيز درباره انگيزه و علت آن اختلاف است .
در حديثى است كه در زمان يحيى بن زكريا پادشاه شهوت رانى بود كه زنان خودش او را كفايت نمى كردند تا اين كه با زنى بدكار آشنا شد و آن زن پيوسته نزد او مى آمد تا وقتى كه سال مند شد و پس از پيرى دهترش را براى رفتن به نزد پادشاه آماده كرد و بدو گفت : من مى خواهم تو را به نزد پادشاه بفرستم . هنگامى كه با تو درآميخت و از تو پرسيد حاجتت چيست ؟ بگو حاجت من آن است كه يحيى بن زكريا را به قتل رسانى .(1103) آن دختر بهدستور مادرش عمل كرد و چون پادشاه به وى درآميخت ، درخواست قتل يحيى را كرد و پس از اين كه اين عمل سه بار تكرار شد، پادشاه يحيى را طلبيد و سرش را بريد و در طشتى از طلا گذاشتند.
در خبر ديگرى است كه آن زن بدكار از پادشاه قبل از او دخترى پيدا كرده بود. سپس پادشاه زمان يحيى را به ازدواج خود درآورد و چون آن زن سال مند شد، خواست تا آن دختر را به ازدواج اين پادشاه درآورد. پادشاه (به دليل ارادتى كه به حضرت يحيى داشت ) بدو گفت : من بايد حكم آن را از يحيى بن زكريا بپرسم كه آيا چنين ازدواجى جايز است يا نه ؟ وقتى از يحيى پرسيد، آن حضرت فرمود: چايز نيست . همين سبب شد كه آن زن كينه يحيى را در دل گيرد و عاقبت روزى آن دختر را آرايش كرد و هنگامى كه پادشاه مست شراب بود او را به نزد وى برد $ و همن موضوع منجر به قتل يحيى گرديد.(1104)
در نقل ديگرى است كه پادشاه دختر خواهد زيبايى داشت كه شيفته او گرديد و خواست با او ازدواج كند و يحيى طبق دين مسيح او را از اين ازدواج نهى كرد. مادر آن دختر كه فهميد يحيى بن زكريا چنين ازدواجى را نهى كرده ، دختر خود را آرايش كرده و به نزد پادشاه فرستاد و چون پادشاه چشمش بدان دختر افتاد، شيفته او شد و از وى پرسيد: چه حاجتى دارى ؟ دختر گفت : حاجت من آن است كه يحيى بن زكريا را به قتل رسانى . پادشاه گفت : حاجتى جز اين بخواه . دختر گفت : حاجت من همين است و غير از اين حاجتى ندارم . پادشاه در اين وقت يحيى را خواست و سرش را بريد.(1105)
در قصص قرآن جادالمولى و قصص الانبياء نجّار نام آن پادشاه هيروديس و نام دختر هيروديا نقل شده و در دو كتاب مزبور هيروديا را دختر برادر پادشاه ذكر كرده اند، نه دختر خواهر او. در انجيل مرقس ، هيروديا را زن برادر هيرودس ‍ دانسته كه هيروديس او را در نكاح خويش درآورده بود. در آن جا داستان را انجيل مرقس اين گونه نقل كرده است : $ هيروديس فرستاده يحيى را گرفتار نمود او را به زندان بست و به سبب هيروديا زن برادر او فيليپس كه او را در نكاح خويش درآورده بود. به آن سبب يحيى به هيروديس گفته بود: نگاه داشتن زن برادرت بر تو روا نيست . پس هيروديا از او كينه داشت و مى خواست او را به قتل رساند، اما نمى توانست ، زيرا كه هيروديس از يحيى مى ترسيد و در ضمن او را مردى عادل و مقدس مى دانست و رعايتش مى نمود و هرگاه از او سخنى مى شنيد به آن عمل مى كرد و به خوشى سخن او را اصغا مى نمود. اما چون هنگام فرصت رسيد كه هيروديس در روز ميلاد خود امراى خود و سرتيپن و رؤ ساى جليل را يافت نمود و دختر هيروديا به مجلس درآمد و رقص كرد و هيروديس و اهل مجلس را شاد نمود. پادشاه بدان دختر گفت : آن چه خواهى از من بطلب تا به تو بدهم . و قسم خورد كه آن چه را از من خواهى حتى نصف ملك مرا هر آينه به تو عطا كنم . او بيرون رفته به مادر خود گفت كه چه بطلبم ؟ و مادرش گفت كه سر يحيى تعميد دهنده را. در همان ساعت به حضور پادشاه آمد و خواهش نمود و گفت : مى خوهم كه الآن سر يحيى تعميد دهنده را در طبفى به من عنايت نمايى . پادشاه به شدت محزون گشت ، ليكن به سبب پاس قسم و خاطر اهل مجلس نخواست او را محروم نمايد. بى درنگ پادشاه جلادى فرستاده و فرمود تا سرش را بياورد و او به زندان رفته سر او را از تن جدا ساخته و بر طبقى آورده بدان دختر داد و دهتر آن را به مادر خود سپرد. چون شاگردانش شنيدند آمدند و بدن او را برداشته دفن كردند.(1106)
در چند حديث از اام باقر(ع ) و امام صادق (ع ) روايت شده فرمودند: قاتل يحيى بن زكريا فرزند زنا بود، چنان ك كشندگان على بن ابى طالب و حسين بن على نيز زنازاده بودند.(1107) در حديث هاى ديگرى است كه آسمان در قتل دو نفر گريست : يكى در قتل يحيى ب ن زكريا و ديگر در قتل حضرت اباعبداللّه الحسين (ع ).(1108) در معناى گريستن آسمان و توجيه آن گفته اند: گريستن آسمان همان قرمزى هنگام طلوع و غروب خورشيد است و برخى گفته اند: يعنى اهل آسمان كه مقصود فرشتگان هستند، گريه كردند و مرحوم مجلسى گفته : ممكم است اين جمله كنايه از شدت مصيبت باشد.(1109) در روايات آمده كه چون يحيى را به قتل رساندند، يك قطره از خون آن پيغمبر معصوم روى زمين ريخت . اين قطره هون جوشش كرد و بالا آمد و هر قدر مردم روى آن خاك ريختند، آن خون هم چنان بالا آمد و از جوشش نايستاد تا اين كه تل بسيار بزرگى شد و باز هم جوشيد و پيوسته مى جوشيد تا پس از گذشت آن قرن ، خداى تعالى بخت نصر را بر آن ها مسلط كرد و هفتاد هزار يا بيشتر از آن ها را كشت و خون از جوشش ايستاد.(1110)
نگارنده گويد: بخت نصر كه در اين روايات آمده بخت نصر معروف كه شش قرن قبل از ميلاد مسيح مى زيسته و دوبار به شهر بيت المقدس حمله كرد نيست ، چنان كه مسعودى در اثبات الوصيه گويد: بخت نصرى كه مردم بيت المقدس را به انتقام قتل يحيى كشت ، نوه يخت نصر معروف و فرزند ملت بن بخت نصر بزرگ بوده است ، و اللّه اعلم . و بعضى هم احتمال داده اند كه بخت نصر از معمرين (1111) بوده و عمر طولانى كرده ، چنان كه از عرائس الفنون نقل شده كه گويد: بخت نصر بيش از پانصد و پنجاه سال در دنيا زندگى كرد.(1112) برخى گفته اند: كسى كه به شهر بيت المقدس حمله كرد و براى ايستادن خون يحيى بن زكريا بيشتر مردم را كشت ، پادشاهى از شاهان بابل به نام كردوس بوده است . او به سردار خود بنواراز ادان گفت : من به خداى مردم اين شهر قسم خورده ام كه بر آن ها پيروز شوم ، آن قدر از ايشان را به قتل برسانم كه سيلاب خونشان ميان لشكريانم جارى شود. و بعد از پيروزى ، مردم بسيارى را كشت تا وقتى كه آن خون بايستاتد.(1113)
كلينى از امام صادق (ع ) روايت كرده كه فرمود: عيسى بن مريم بر سر قبر يحيى آمده و از خداى تعالى خواست تا او را زنده كند. خداوند دعايش را مستجاب كرد و يحيى زنده شد و از قبر بيرون آمد و به عيسى گفت : با من چه حاجتى دارى ؟ عيسى فرمود: مى خواهم همانند گذشته كه در دنيا بودى مونس من باشى . يحيى گفت : اى عيسى ! هنوز تاخى مرگ در كام من است . تو مى خواهى دوباره مرا به دنيا بازگردانى و تلخى مرگك را در كامم تازه كنى . اين سخن را گفت و دوباره به قبر بازگشت .(1114)
23: عيسى (ع ) 
عيسى از پيغمبران بزرگوارى است كه نامش در قرآن كريم بسيار آمده است و در بيشتر آياتى كه ذكرى از آن حضرت به ميان آمده ، نامش با فضيلت و عظمت تواءم است و با عنوان هايى چون عبداللّه ، كلمه خدا، روح خدا و تاءييد شده به روح القدس و ساير افتخارات مفتخر گشته است .
در چهل و پنج جاى قرآن با نام عيسى و در يازده جاى با لقب مسيح از آن حضرت ياد شده و در مجموع در سيزده سوره داستان آن بزرگوار آمده است .
مادرش مريم دختر عمران ، به عنوان يكى از زنان برگزيده و پاك دامن عالم كه به قرب مقام حق تعالى نايل گشته ، عبادت و خدمتش به پيش گاه خداوند پذيرفته شده ، بى حساب و بدون وسيله از جانب خدا روزى اش مى رسيده ، فرشتگان الهى و در راءس آن ها جبرئيل بر وى نازل گشته و او را به ولادت فرزندش مسيح مژده دادند، در قرآن معرفى شده است . به موجب روايات نيز پيغمبر گرامى رهبران بزرگوار اسلام ، مريم را يكى از چهر زن مقدس و برگزيده عالم دانسته و فضايل بسيارى درباره آن بانوى پاك دامن بيان فرموده اند. براى بزرگ داشت مقام وى ، لازم است پيش از ورود به احوالات حضرت عيسى ، شمه اى از حالات و فضايل او را بيان داريم و سپس به شرح حال فرزند بزرگوارش ‍ بپردازيم :
مريم 
پيش از اين در سرگذشت حضرت زكريا بيان داشتيم كه عمران (پدر مريم ) از فرزندان سليمان بن داود و از بزرگان و رؤ ساى بنى اسرائيل بود و حتى در حديثى است كه وى يكى از پيغمبران بوده و به سوى قوم خود مبعوث گشته است .
درباره پدر عمران اختلاف است : برخى او را فرزند ماثان دانسته و عده اى نيز نام پدرش را اشهم يا ياشهم ذكر كرده اند.
همسر عمران كه طبق مشهور نامش حنّه بوده است (1115) سال ها در آرزوى داشتن فرزندى به سر مى برد و اندك اندك از آن ماءيوس شده بود تا يك روز كه در زير درختى نشيته بود پرنده اى را ديد كه با منقار خود به جوجه اش غذا مى دهد. اين منظره حنّه را دوباره به ياد فرزند انداخت و با حسرت و اندوه به درگاه خداى تعالى دعا كرد كه خداوند اين آرزويش را برآورد و فرزندى به او عنايت كند و به دنبال آن دعا، نذر كرد كه اگر صاحب فرزندى شد، او را به خدمت كارى بيت المقدس بگمارد.(1116)
خداى تعالى دعاى حنّه را مستجاب فرمود و به شوهرش عمران وحى كرد كه ما ره تو فرزندى مبارك خواهيم داد كه بيماران مبتلاى به مرض خوره و پيسى را شفا بخشد و مردگان را به اذن خدا زنده كند و او پيامبرى براى بنى اسرائيل قرار خواهيم داد.
عمران اين مژده را به حنّه داد و طولى نكشيد كه حنّه در خود احساس آبستنى كرد و آرزوى ديدار فرزند، فروغى در چشمان او دميد و شادى و سرور زندگى آن ها را فراگرفت .
حنّه طبق مژده عمران ، پيش خود فكر مى كرد كه اين فرزند پسرى خواهد بود و خوشحال بود كه نذرش هم درباره او مناسب است و پس از تولد او را به خدمت معبد و متوليان بيت المقدس مى سپارد و به همين اميد شبت و روز خود را پشت سر مى گذاشت .
در خلال اين ماجرا پيش از اين كه نوزاد به دنيا آيد مرگ عمران فرا رسيد و روزگار شادى حنّه را به اندوه مبدّل ساخت و او را با مصيبت از دست دادن شوهر روبه رو كرد و ديگر كسى آن شادى را در چهره حنّه مشاهده نمى كرد.
دوران آبستنى به پايان رسيد و كودك به دنيا آمد، اما برخلاف انتظار حنّه ، نوزادش دختر بود. اين هم اندوه ديگرى بود كه بر قلب مادر داغ ديده وارد شد، زيرا او نذر كرده بود فرزندش را به خدمت معبد بسپارد و دختر شايسته اين كار نبود. از سوى ديگر، هداوند به عمران وعده كرده بود كه فرزندى بدو عنايت خواهد كرد كه به مقام پيغمبرى برسد و معجزاتى از وى بروز كند. ازاين رو، چنان كه خداى تعالى در قرآن فرموده است ، از روى حسرت و اندوه رو به درگاه خداى تعالى كرده و عرض كرد: پروردگارا! من او را دختر زاييدم $ ولى باز هم نوميد نشد و تصميم گرفت او را به معبد ببرد و به بزرگان معبد بسپارد، به همين مناسبت نامى مناسب هم براى او انتخاب كرد و او را مريم ناميد كه به معناى زن عبادت كار و خدمت كار معبد است .
از آن سو از وعده اى هم كه پروردگار متعال به شوهرش عمران داده بود ماءيوس نشد و پيش خود فكر كرد اگر آن رسول و پيغمبرى كه خدا وعده كرده بود از من به دنيا نيامده است ، بعدها از همين دختر به دنيا خواهد آمد، ازاين رو درباره مريم و فرزندانى كه از نسل او پديد خواهد آمد، دعا كرد و گفت : من او و فرزندانش را از شرّ شيطان رجيم به تو مى سپارم .
خداى سبحان دعاى حنّه را مستجاب كرد و تقديمى اش را پذيرفت و مريم را تحت حمايت و تربيت خويش قرار داد، و در سوره آل عمران به دنبال دعاى مادر مريم مى فرمايد:
فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ كَفَّلَها زَكَرِيّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الِْمحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (1117)
خداوند او را به پذيرشى نيكو پذيرفت و به پاكى و خوبى او را نموّ و رشد داد و زكريا را به سرپرستى او گماشت و هرگاه زكريا به محراب نزد او مى رفت روزى اى نزد او مى يافت ، بدو مى گفت : اى مريم ! اين روزى از كجا است ؟ مى گفت : از جانب خداست كه خدا هر كه را خواهد بى حساب روزى مى دهد.
حنّه پس از نام گذارى نريم و دعايى كه درباره او كرد، دل به وعده الهى و حفظ و حراست او محكم ساخت و نوزاد را در پارچه اى پيچيد و به بيت المقدس برد و به بزرگان سپرد.
ادامه داستان كه منجر به كفالت زكريا و سرپرستى وى از مريم گرديد، در احوالات حضرت زكريا گذشت .
شمه اى از فضايل مريم 
به موجب دو آيه از سوره آل عمران فرشتگان با مريم سخن مى گفتند و او از جانب خداى تعالى به مقام پاكى و برگزيدگى بر زنان جهان مفتخر كرده و فرشتگان او را به ولادت كلمة اللّه (حضرت مسيح ) مژده دادند.
وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ .(1118)
$ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ .(1119)
و طبق دو آيه از سوره مريم ، جبرئيل به صورت بشرى بر وى نازل گشت و خود را به وى معرفى كرد تا پسرى پاكيزه به وى بخشد.(1120)
وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيَّا$. (1121)
خداوند در آيه 74 سوره ماءده ، حضرت مريم را به صديقه ملقب فرموده و در سوره مؤ منون هم او را به مثابه آيت خدا معرفى فرموده $ و سرانجام در سوره انبياء، ضمن توصيف مريم به عفت و پاكى ، پس از آن كه نام شانزده نفر از انبياى بزرگ خود را چون موسى ، هارون ، ابراهيم ، لوط، اسحاق ، يعقوب ، و ديگران مى برد، عيسى را به وسيله مادرش ‍ معرفى فرموده و او را با مادرش مريم آيتى از آيات الهى قرار داده و چنين مى گويد:
وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ (1122)؛
و به ياد آور زنى را كه دامان خود را پاك نگه داشت و ما از روح خود در او دميديم و او و فرزندش را با نشانهئ بزرگى براى جهانيان قرار داديم .
با توجه و دقت در همين آيه كمال بزرگى و فضيلت مريم به خوبى معلوم مى شود.
شيخ طبرسى در مجمع البيان و زمخشرى در كشاف از رسول خدا روايت كرده اند كه فرمود: از مردان گروه بسيارى به كمال رسيدند، ولى از زنان فقط چهار زن به كمال رسيدند: 1 آسيه دختر مزاحم همسر فرعون ؛ 2 مريم دختر عمران ؛ 3 خديجه دختر خويلد؛ 4 فاطمه دختر محمد(ص ).(1123)
شسخ صدوق به سندهاى متعددى از رسول خدا(ص ) روايت كرده كه فرمود: بهترين زنان بهشت چهار زن هستند: مريم دختر عمران ، خريجه دختر خويلد،فاطمه دختر محمد و آسيه دختر مزاحم همسر فرعون .(1124)
در حديث ديگرى است كه فرمود: خداى عزوجل از زنان عالم چهار زن را برگزيد: مريم ، آسيه ، خديجه و فاطمه .(1125)
چنان كه شيخ كلينى در روضه كافى از امام صادق (ع ) روايت كرده ، مريم از نظر عفت و پاكى در مرتبه اى است كه خداى تعالى در روز قيامت او را نمونه و حجت براى زنان ديگر قرار مى دهد و با او بر ديگران احتجاج مى كند. متن حديث اين است :
عَن عَبدِ الاعْلى مَولى آلِ سامٍ قالَ: سَمِعَتُ اَبا عَبداللّه السَّلام يَقُولُ: تُوءْتى بِالْمَرْاءةِ الحَسْناءِ يَومَ الْقِيامَة الّتى قَد افْتُتِنَتْ فى حُسنِها فَيَقولٌ: يا رَّب حُسْنتَ خَلقى حَتّى لَقيتُ ما لَقيتُ، فيُجاءُ بِمَريَمَ عَلَيها السَلامُ فيُقال : اَنتَ احْسَنُ اؤ هذه ؟ قَد حَسَنّاها فَلَم تَفْتَتنْ، ويُجاءُ بالرَّجُل الْحَسَنِ الذى قَد اُفِتِتِنَ فى حُسنِهِ فَيَقُولُ: يل رَبّز شَدَّدْتَ عَلَىَّ البَلاءَ حَتّى اُفتَتِنْتُ، فيُؤُتى باءَيّوبَ عَليهِ السّلامُ فَيُقالُ: اءَبليّتُكَ اءَشَدُّ اَوْبليَّةُ هذا؟ فَقَد ابْتُلى فَلَم يُفْتَتَنْ.(1126)
ولادت عيسى 
مريم با سرپرستى حضرت زكريا دوران كودكى را پشت سر نهاده ، و قدم د رسنين بلوغ گذاشت و چنان كه برخى از مفسران گفته اند، گاه گاهى براى رفع نيازهاى خود به خانه زكريا و نزد خاله اش مى رفت . روزى در گوشه خانه زكريا، در قسمت شرقى آن براى شست وشوى بدن و غسل ، پرده اى زده بود و به پشت پرده رفته بود كه ناگهان جوانى بسيار زيبا و دل فريبى را ديد كه به طرف او مى آيد. اين جوان زيبا، فرشته بزرگ الهى جبرئيل امين بود كه به صورت انسانى پيش ‍ مريم آمده بود تا روح عيسى را در وى بدمد. مريم كه تا به آن روز در كمال عفت و پاكى زندگى كرده و شب و روز خود را به عبادت و تقوا گذرانده و خلوت سراى دل را به معشوق حقيقى سپرده بود،(1127) بدون آن كه بداند آن جوان زيبا كيست و از نام و نشان او پرسش كند، به پروردگار خويش پناه برد و با يك جماه كوتاه و موعظه آميز از آن جوان خواست تا بى درنگ از كنار او دور شود.
بهتر است اين قسمت را از خداى تعالى و قرآن كريم بشنويد، چنان كه در سوره مريم آمده است : در اين كتاب مريم را ياد كن آن دم كه در مكانى در سمت شرق از كسان خود كناره گرفت و در برابر آن ها پرده اى زد. در اين وقت ما روح خود را به سوى او فرستاديم و او به صورت انسانى خلقت تمام بر او نمودار شد. مريم گفت : از تو به خداى رحمان پناه مى برم اگر پرهيزكار هستى . وى گفت : من فرستاده پروردگار تو هستم (آمده ام ) تا پسرى پاكيزه به تو عطا كنم$ .(1128)
مريم كه با شنيدن اين جمله اطمينان خاطرى پيدا كرد و دانست كه اين جوان بشر نيست و منظور سوئى ندارد، به فكر فرو رفت كه چگونه ممكن است زنى بدون تماس با جنس مخلف فرزنددار شود، ازاين رو با تعجب پرسيد: چگونه ممكن است مرا پسرى باشد، با اين كه بشرى به من دست نزده و زن آلوده اى هم نبوده ام ؟(1129)
فرشته الهى قدرت پروردگار تعالى را به ياد او آورده و اين جمله را در پاسخش گفت : اين گونه است ، پروردگار تو گفته كه اين كار را بر من آسان است و (ما مى خواهيم )تا او را از جانب خويش نشانه و رحمتى قرار دهيم و كارى گذشته است .(1130)
مريم دانست كه مشيّت حق تعالى كار خود را كرده و قرار است مولود بزرگوار و پاكيزه اى بدون وجود پدر از مريم پديد آيد و آيت و رحمتى از جانب خدا باشد. از آن پس آثار حمل در شكم مريم پديد آمد و پس از مدتى هنگام وضع حمل فرا رسيد. از آن زمان كه حضرت مريم آثار حاملگى در خود مشاهده كرد، به جاى دورى رفت و آن گاه كه هنگام وضع حمل فرا رسيد، خود را به كنار درخت خرمايى كشيد.
اختلاف در كيفيت حمل و مدت آن و مكان وضعحمل عيسى
در اين جا بد نيست قبل از شرح و توضيح اين قسمت ، اين را بدانيد كه در كيفيت حمل و ماجراهاى ديگرى كه به دنبال آ به وقوع پيوست ، ميان مفسران و هم چنين روايات اختلاف است .
درباره كيفيت حمل جمعى گفته اند: جبرئيل آستين مريم را گرفت و در آن دميد و همان ساعت مريم حامله شد و آثار آبستنى در وى ظاهر گرديد. قول ديگر آن است كه گريبان جامه اش را گرفت و در آن دميد. در خديثى از حضرت ابوالحسن (ع ) كه ظاهراً حضرت موسى بن جعفر است روايت شده كه فرمود: جبرئيل نوعى خرما از بهشت آورد و به مريم داد و مريم هفت دانه از آن خورد و همان سبب حاملگى او گرديد.
در مدت حمل نيز اختلاف بسيارى است : برخى چون ابن عباس و ديگران گفته اند: مدت حمل و فاصله آن تا زايمان يك ساعت بود كه در اين يك ساعت عيسى به اندازه نه ماه پرورش يافت . بعضى چون مقاتل گفته اند: مدت حمل سه ساعت بود. برخى گفته اند: نه ساعت كه هر ساعتى به مقدار يك ماه ديگران بود. در چند حديث از امام صادق (ع ) و اهل بيت روايت شده كه فرمودند: فاصله مابين حمل و وضع آن شش ماه بود و هيچ مولودى جز عيسى و حيسن بن على شش ماه به دنيا نيامدند و در حديث ديگرى است كه زنده نماندند؛ يعنى اگر هم شش ماهه به دنيا آمدند، زندگى نكردند و از جهان رفتند. قولى هم هست كه عيسى هفت ماهه يا هشت ماهه به دنيا آمد. به هر صورت ، ولادت او نيز مانند ماجراى غير عادى بود.
د رجايى هم كه عيسى متولد شد و درخت خرمايى كه مريم به پاى آن آمد و از آن رطب تازه خورد، اختلاف است : مشهور آن است كه عيسى در بيت اللحم (نزديكى شهر بيت المقدس ) به دنيا آمد و هم اكنون بناى عظيم و زيبايى بدين نام در آن شهر برپاست كه محل زبارت مسيحيان جهان است . قول ديگر آن است ك مريم به مصر يا به دمشق آمد. در چند حديث هم روايت شده كه حضرت مريم به طى الارض به نينوا و سرزمين عراق رعت و كنار فرات يا نزديكى بغداد در محله براثا وضع حمل كرد و سپس با عيسى به همان ترتيب به سرزمين بيت المقدس بازگشت .(1131)
با توجه به اين كه همه اين امور از امور غير عادى بوده و به صورت معجزه انجام شده ، هيچ يك از آن ها بعيد به نظر نمى رسد و با اعتقاد به قدرت حق تعالى و انجام امور خارق العاده به وسيله انبيا و اولياى الهى و مقام مريم و عيسى در پيش گاه خداى عزوجل ، همه آن ها ممكن است و جاى هيچ استبعادى نيست ، چنان كه داستان هاى ديرى هم كه پس ‍ از آن پيش آمد، مانند سبز شدن درخت خرما و ريختن رطب تازه براى مريم همه از همين قبيل است .
مولوى مى گويد:
چشم بر اسباب از چه دوختيم
گر ز خوش چشمان كرشم آموختنم
هست بر اسباب اسبابى دگر
در سبب منگر در آن افكن نظر
انبيا در قطع اسباب آمدند
معجزات خويش بر كيوان زدند
بى سبب مر بحر را بشكافتند
بى زراعت جاش گندم يافتند
ريگ ها هم آرد شد از سعيشان
پشم بز ابريشم آمد كشكشان
جمله قرآن است در قطع سبب
عزّ درويش و هلاك بولهب
مرغ با بيلى دو سه سنگ افكند
لشكر زفت حبش را بشكند
پيل را سوراخ موراخ افكند
سنگ مرغى كو به بالا پر زند
دم گاو كشته بر مقتول زن
تا شود زنده همان دم در كفن
حلق ببريده جهد از جاى خويش
خود به خود جويد ز خون پالاى خويش
هم چنين ز آغز قرآن تا تمام
رفض اسباب است و علّت والسلام
و در همين داستان آمدن جبرئيل به نزد مريم گويد:
ديد مريم صورتى بس جان فزا
جان فزاى دل رباى در خلا
پيش او بر رست از روى زمين
چون مه و خورشيد آن روح الامين
از زمين بر رست خوبى بى نقاب
آن چنان كز شوق رويد آفتاب
لرزه بر اعضاى مريم اوفتاد
كو برهنه بود و ترسيد از فساد
صورتى كه يوسف ازديدى عيان
دست از حيرت بريدى چون زنان
هم چو گل پيشش بروييد او ز گِل
چون خيالى كه برآرد سر ز دل
گشت مريم بى خود و بى خويش او
گفت بجهم در پناه لطف هو
زان كه عادت كرده بود آن پاك جيت
در هزيمت زخت بردن سوى غيب
چون جهان را ديد ملكى برقرار
حازمانه ساخت ز آن حضرت حصار
تا به گاه مرگ حصنى باشدش
كه نيابد خصم راه مقصدش
از پناه حق حصارى به نديد
يورتگه نزديك آن دژ برگزيد
تا اين كه گويد:
بانگ بر وى زد نمودار كرم
كه امين حضرتم از من مرم
از سر افرازان عزت سر مكش
از چنين خوش محرمان دم در مكش
اين همى گفت و ذباله نور پاك
از لبش مى شد پياپى بر سماك
خود بنه بنگاه من در نيستى است
يك سواره نقش من پيش ستى است
مريما بنگر كه نقشى مشكلم
هم هلالم هم خيال اندر دلم
بارى مريم كه ديد با ندااشتن شوهر و تماس نگرفتن با هيچ مردى باردار شده ، از ترس آن كه مردم به او تهمت بزنند و ياوه گويان بگويند، خود را به كنارى كشيد و دور از كسان خويش به سر مى برد و چون هنگام وضع حمل فرا رسيد، از روى ناچارى خود را به تنه درخت خرمايى رسانيد و در آن جا نوزاد مبارك و بزرگوار خود را بر زمين نهاد.(1132) در آن حال از شدت ناراحتى گفت : اى كاش نبودم و اين وضع را بر خود نمى ديدم ، چنان كه خداى تعالى فرموده : درد زاييدن او را به سوى تنه نخل كشانيد و گفت : اى كاش پيشاز اين مرده بودم و چيز حقيرى بودم كه فراموشم كرده بودند.(1133)
از همين جمله ، شدت اضطراب و ناراحتى مريم را از زخم زبان و تهمت مردمان مى توان فهميد و راستى هم براى دخترى هم چون مريم كه تا آن ساعت در كمال عفت و تقوا زندگى كرده و هيچ مردى او را لمس نكرده و از نظر خانوادگى هم از خاندانى اصيل و پاكدامن به دنيا آمده است ، بسيار تاخ و نگوار است كه او را به آلودگى و بدكارگى متهم سازند و با توجه به اين كه زنان از نظر احساس و عواطف ضعيف تر از مردان هستند و پيش آمدهاى ناگوار و ناملايمات زودتر آن ها را تحت تاءثير قرار مى دهد، مى توان فهميد كه ان ساعت ها چقد براى مريم دشوار و سخت گذشته ، اما خداى رحمان كه همه جا او را با حمايت خود حفظ كرده و رد هر دشوارى او را به پناه خويش در آورده بود، در چنين وضعى نيز او را به حال خود نگذاشت و مورد نوازش و دل دارى قرار داد. قرآن مى گويد: در اين وقت از زير پاى خود ندايش داد: غم مخور كه پروردگارت براى تو در زير پايت نهر آبى قرار داد و تنه نخل را حركت بده (يا به جانب خود بكش ) تا خرماى تازه براى تو بريزد. پس بخور و بنوش و روشنى ديده گير (يعنى خرسند باش و دل خوش ‍ دار) و اگر از آدميان كسى را ديدى ، بگو من براى خدا روزه اى نذر كرده ام و امروز با هيچ بشرى سخن نگويم .(1134)
اين نداى جان بخش كه به گفته بسيارى از مفسران از دهان فرزندش عيسى خارج شد و آن نوزاد به سخن آمده و اين سخنان را به مادر گفت دل او را آرام كرد و اندوهش را برطرف ساخت ، زيرا احتياجش را از نظر آب و غذا برطرف ساخت و راه روبه رو شدن با مردم را نيز به وى ياد داد. مريم دست به آن درخت خشكيده گرفت و حركت داد، نخل سبز شد و خرماى تازه برايش ريخت و به گفته جمعى نهر آبى نيز به معجزه فرزندش عيسى پديدار گشت كه پاى خود را بر زمين كوبيد و نهرى گوارا از آب جوشش كرد.
مريم كودك عزيز و بزرگوار خود را به نزد قوم خود آورد و همان طور كه پيش بينى مى كرد، آن ها به تهمت زبان گشودند و گفتند: اى مريم ! چيز شگفت انگيزى آورده اى ؟(1135) و به دنبال آن از روى سرزنش بدو گفتند: اى خواهر هارون !(1136) پدرت مردى بد و مادرت هم بدكار نبود و با اين اصالتى كه از نظر خانوادگى دارى اين كودك را از كجا آورده اى و بى شوهر، چگونه به اين فرزند آبستن شدى ؟
مريم كه طبق دستور قبلى ، خود را براى چنين پيش آمد و سؤ الى آماده كرده بود، به سوى كودك اشاره كرد و آن ها را به گفت وگو و تكلّم با كودك خود راهنمايى فرمود تا ضمن گفت وگوى با او، پاك دامنى وى نيز براى آنان روشن شود.
مردم باكمال تعجب گفتند: چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن گوييم و اين نوزاد گهواره اى چگونه مى تواند پاسخ سؤ ال ما را بدهد و دامن تو را پاك كند؟ ناگاه ديدند كودك به سخن آمد و گفت : من بنده خدايم كه مرا كتاب داده و پيغمبر قرار داده و هر جا كه باشم بابركتم كرده (كه از راه تعليم و ارشاد نفعم به ديگران برسد) و به نماز و زكات تا وقتى زنده باشم سفارشم كرده است و به مادرم (مريم ) نيكو كارم كرده و گردن كش و نافرمانم نكرده است و سلامت خدا بر من است روزى كه تولد يافته ام و روزى كه بميرم و روزى كه زنده برانگيخته شوم .(1137)
دوران كودكى و نبوت عيسى (ع ) 
درباره تاريخ زندگى حضرت عيسى در تواريخ اختلاف زيادى ديده مى شود و گفتار مورخان اسلامى با مندرجات اناجيل مخلوط گشته و تميز دادن آن ها نيز كار مشكلى است و در روايات اهل بيت نيز تا آن جا كه به دست ما رسيده برخى از اين اختلافات مشاهده مى شود، گذشته از اين كه رواياتى كه دراين باره به ما رسيده بسيار اندك است .
مورخان عموماً نوشته اند: عيسى در سى سالگى (1138) نبوت خود را اظهار كرد و اين قول موافق با برخى از اناجيل موجود است . برخى هم گفته اند: در سى سالگى فرشته وحى بر او نازل و دوره نبوت و رسالتش آغاز گرديد، ولى در پاره اى از روايات اهل بيت آمده كه آن حضرت در سنّ هفت يا هشت سالگى نبوت خود را اظهرا فرمود، چنان كه در روايتى ، كلينى از امام باقر(ع ) روايت كرده كه وقتى عيسى به هفت سالگى رسيد، خداى تعالى بدو وحى كرد و نبوت و رسالت خويش را اظهار فرمود.(1139)
با اين بيان امام ديگر جاى اين احتمال هم كه بعضى داده اند و خواسته اند ميان زمان نبوت و رسالت آن حضرت فرق بگذارند باقى نمى ماند، زيرا امام طبق اين حديث اظهار رسالت آن حضرت را نيز در همين سنين كودكى اش ذكر فرموده است و بلكه در چند حديث ، ائمه اطهار نبوت عيسى و يحيى را در كوكى دليل بر امامت امامان بزرگوارى چون حضرت جواد كه در سنّ كودكى به امامت رسيدند دانسته و بدان استشهاد كرده اند؛ مانند حديثى كه كلينى در اصول كافى از خيرانى از پدرش روايت كرده كه گويد: من در نزد امام هشتم در خراسان ايستاده بودم كه شخصى به من عرض ‍ كرد: اى آقاى من ! اگر پيش آمدى روى داد (و شما از دنيا رفتيد) ما به چه كسى بايد رجوع كنيم (و امام بعد از شما كيست ؟) حضرت فرمود: به فرزندم ابى جعفر. در اين جا مثل اين كه آن شخص سنّ ابى جعفر (حضرت جواد) را كم دانست (و تعجب كرد) پس حضرت رضا(ع ) فرمود: خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريم را به رسالت و پيغمبرى و شريعت تازه اى برانگيخت ، در سنّى كمتر از آن چه ابى جعفر در آن است .(1140)
آن چه قرآن كريم نيز از عيسى حكايت مى كند كه در زمان كودكى گفت : من بنده خدايم و خدا به من كتاب داده و مرا پيغمبر قرار داده $(1141) مؤ يد همين قول است . به هر صورت گفتار آن دسته كه گفته اند: حضرت عيسى در سى سالگى به نبوت مبعوث شد، از نظر قرآن و حديث شاهد و دليلى ندارد، بلكه قرآن و حديث دلالت بر اين كه آن بزرگوار در سنين كودكى به مقام نبوت رسالت مفتخر گرديد. براى توضيح بيشتر هم مى توانيد به كتاب هاى تفسير راجعه كنيد و نيز مورخان نوشته اند كه حضرت عيسى در همان كودكى داراى نبوغ و استعداد فوق العاده اى بود و غالباً در جلسات بحث احبار و علماى بنى اسرائيل شركت مى كرد و با آن ها در مسائل مذهبى گفت وگو مى نمود.
در روايات ائمه اهل بيت نيز داستان هاى عجيبى از دوران كودكى عيسى نقل شده ، مانند تفسير ابجد كه صدوق در معانى الاخبار شرحش را روايت كرده و در روايت است كه روزى مريم آن حضرت را به صباغى كه پارچه و جامه ها را رنگ مى كرد سپرد تا شغل رنگ رزى را به او ياد دهد. رنگ رز به او گفت : اين ظرف جاى رنگ قرمز است و اين يكى مخصوص زرد و آن يكى براى رنگ سياه . عيسى همه لباس ها را در يك ظرف ريخت . صباغ بر او فرياد زد، ولى عيسى فرمود كه چيزى نيست من همان طور كه ميل توست ، اين جامه ها را به رنگ هاى مختلف بيرون مى آورم و هر كدام را به رنگ خود رنگ مى كنم . رنگ رز كه آن واقعه را مشاهده كرد، با تعجب گفت : من شايستگى آن را ندارم كه استاد تو باشم و تو شاگرد من باشى .(1142)
ابن اثير در تاريخ خود داستان فوق را با شرح بيشترى نقل كرده و گفته است : صباغ مزبور از آن پس در زمره حواريين عيسى درآمد.(1143) هم چنين نقل شده است كه مريم ، عيسى را از ترس پادشاهى به نام هيروديس به مصر برد و دوازده سال در آن جا بودند تا وقتى كه هيروديس از جهان رخت بربست و سپس به شام بازگشتند.
هنگامى كه در مصر بودند، چنين اتقاق افتاد كه مريم به خانه دهقانى رفت كه فقرا و مساكين بدان خانه مى رفتند. روزى از خانه دهقان مالى به سرقت رفت و دهقان مسكينان را متّهم ساخت . مريم از يان پيش آمد غمناك شد. وقتى عيسى ديد مادرش غمگين است ، بدو گفت : مى خواهى دزد را به تو معرفى كنم ؟ مريم گفت : آرى . عيسى فرمود: آن شخص ‍ كور و آن ديگرى كه زمين گير است ، هر دو به كمك يك ديگر مال را دزديده اند، بدين ترتيب كه آن شخص كور، رفيق خود را كه زمين گير است به دوش خود سوار كرده و او مال را برداشته است . به دنبال گفتار عيسى به نزد آن كور آمدند و گفتند: زمين گير را بر دوش خود سوار كن . گفت : نمى توانم . عيسى فرمود: چگونه ديروزكه مى خواستيد فلان مال را برداريد توانستى او را بر دوش خود سوار كنى ؟ كور كه اين سخن را شنيد به كار خود اعتراف كرده و مال را برگرداند.
پس از اين كه دوازده سال از توقفشان در مصر گذشت و خبر مرگ هيروديس به آن ها دسيد، به سوى شام بازگشتندو در روستايى كه نامش ناصره بود ماندند تا وقتى كه سى سال از عمر عيسى گذشت و آن حضرت ماءمور شد نبوت خود را اظهار كند. وى گويد: به خاطر همين انتساب به ناصره ، پيروان عيسى را نصارى گويند. ثعلبى و ديگران نيز همين مطلب را در كتاب هاى خود ذكر كرده اند.
معجزات عيسى (ع ) 
عيسى بن مريم از پيغمبران بزرگوارى است كه اصل وجود و آفرينشش معجزه بود، بلكه آغاز و انجام زندگى اش با معجزه همراه بود. پيغمبرى كه بدون داشتن پدر از مريم متولد شد و از همان ساعت تولد، معجزات شگفت انگيزى از وى به ظهور مى رسيد؛ مانند سخن گفتن او با مادرش مريم و دل دارى دادنش ، سخن گفتن با ديگران و بيان خبرهاى غيبى و اخبار آينده و معجزات ديگرى كه قسمتى از آن ها در سوره مائده چنين ذكر شده است :
إِذْ قالَ اللّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْدِوَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهافَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي (1144)؛
هنگامى كه خدا به عيسى گفت : اى عيسى بن مريم ! نعمت مرا به خود و مادرت ياد كن ، آن گاه كه تو را به روح القدس ‍ نيرومند كردم كه در گهواره و بزرگى با مردم سخن بگويى و آن گاه كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل به تو تعليم كردم و آن گاه كه به اذن من از گِل همانند شكل پرنده اى مى ساختى و در آن مى دميدى و به اذن من پرنده مى شد، و كور مادرزاد و بيمار برص دار را به اذن من شفا مى دادى و آن دم كه مردگان را به اذن من بيرون مى آوردى (و زنده مى كردى ).
در سوره آل عمران خداوند درباره آن حضرت فرموده است : خدا او را كتاب و حكمت و تورات و انجيل مى آموزد و پيامبرى به سوى نبى اسرائيل باشد كه به آن ها گويد: من با معجزه اى از پروردگارتان به نزد شما آمده ام . براى شما از گِل چون شكل مرغى مى سازم و در آن مى دمم كه به اذن خدا پرنده (و مرغى ) شود، كور مادرزاد و برص دار را شفا دهم و مرده را به اذن خدا زنده مى كنم و شما را از آن چه مى خوريد و رد خانه هايتان ذخيره مى كنيد، خبر مى دهم$ .(1145)
پايان زندگى اش نيز با معجزه انجام گرفت و خداى سبحان او را از دست دشمنان به طرز معجزه آسايى نجات داد و به آسمان برد.
مهم ترين معجزه عيسى در دوران زندگى ، زنده كردن مردگان و شفاى بيمارانى بود كه علاج آن ها از طريق عادى ممكن نبود. علت آن را امام هشتم (ع ) در حديثى كه تمامى آن را در احواالت حضرت موسى نقل كرديم اين گونه بيان فرموده كه خداى تعالى عيسى را وقتى مبعوث فرمود كه بيمارى ها در آن زمان بسيار بود و مردم به پزشكان احتياج داشتند. عيسى نيز معجزه اى آورد كه از توان پزشكان آن عصر بيرون بود. مخجزه اى كه به اذن خدا مرده را زنده مى كرد و كور مادرزاد و برص دار را شفا مى داد، بدين ترتيب حجت خود را بر مردم ثابت كرد.
اين اثير نيز در كامل التواريخ گفته است : علم طب در زمان عيسى بر مردم آن زمان غالب بود و عيسى معجزه اى آورد كه كور مادرزاد و بيمار برص دار را شفا مى داد و مردگان را زنده مى كرد، تا عجز آن ها را نشان دهد $.(1146)
به دنبال اين گفتار نان عده اى از افرادى را كه به دعاى عيسى زنده شدند مانند سام بن نوح ، يحيى و ديگران را به طور اجمال نقل كرده كه ما تفصيل آن را از روى روايات براى شما ذكر مى كنيم :
عياشى در تفسير خود در حديث مرفوعى روايت كرده كه اصحاب عيسى از وى خواستند تا مرده اى را براى آن ها زنده كند. عيسى آن ها را كنار قبر سام بن نوح آورد و بدو گفت : اى سام ! به اذن خدا برخيز. در اين وقت قبر شكافته شد. عيسى براى بار دوم همان سخن را تكرار كرد و سام حركتى كرد. وقتى بار سوم آن كلمات را گفت ، سام از جا برخاست و از قبر بيرون آمد. عيسى بدو فرمود: آيا دوست دارى در دنيا بمانى يا مى خواهى به حال خود بازگردى ؟ سام عرض ‍ كرد: نه يا روح اللّه مى خواهم برگردم ، زيرا هنوز سختى مرگ در كام من است و تا به امروز تلخى آن برطرف نشده است .(1147)
ابن اثير داستان را اين گونه نقل كرده كه روزى حضرت عيسى با حواريان بود و داستان نوح و كشتى را براى آن ها نقل كرد. حواريان عرض كردند: چه خوب بود كسى را به ما نشان مى دادى كه خود شاهد آن ماجرا بوده و در آن زمان حضور داشته است . عيسى به كنار تلّى آمد و فرمود: اين قبر سام بن نوح است . آن گاه دعا كرد و سا زنده شد و فرياد زد: قيامت بر پا شده ؟ عيسى فرمود: نه ، اما من دعا كردم تا خدا تو را زنده كند. سپس حواريان داستان غرق شدن مردم زمان نوح و كشتى را از او پرسيدند و او به آن ها خبر داد و دوباره به حال خود بازگشت .(1148)
كلينى در روضه كافى رفيقى داشت كه از نظر دين و آيين برادر او محسوب مى شد و عيسى به نزد او رفت و آمد مى كرد تا اين كه مدتى از او دور شد و پس از آن وقتى به در خانه اش به سراغ او رفت تا از وى احوال پرسى كند. مادرش از خانه بيرون آمد و گفت : اى رسول خدا! او از دنيا رفت .
عيسى فرمود: آيا دوست دارى او را ببينى ؟
مادر عرض كرد: آرى .
عيسى فرمود: چون فردا شود به نزد تو خواهم آمد تا او را به اذن خدا براى تو زنده كنم .
روز بعد عيسى نزد آن زن آمد و بدو فرمود: مرا بر سر قبر او ببر. زن بيرون آمد و با عيسى سر قبر فرزندش رفتند. عيسى ايستاد و به درگاه خداى عزوجل دعا كرد، پس قبر شكافته شد و پسر آن زن زنده از قبر بيرون آمد. همين كه چشم مادر و فرزند به يك ديگر افتاد گريستند. عيسى دلش به حال آن دو سوخت و رو به مرد كرد و فرمود: آيا دوست دارى با مادرت در دينا زندگى كنى ؟ عرض كرد: اى پيغمبر خدا! آيا با روزى و خوراك و مدت معين يا بدون اين ها؟ عيسى فرمود: با خوراك و روزى و مدت معين و بيست سال كه در آن ازدواج كنى و فرزنددار هم بشوى . مرد عرض كرد: با اين ترتيب آرى .
حضرت عيسى آن مرد را به مادرش سپرد و رفت و او بيست سال ديگر زندگى كرد و صاحب همسر و فرزند شد.(1149)
در نقل مجمع البيان طبرسى و نيز در كامل التواريخ ابن اثير (1150) نام مردى كه به دعاى عيسى زنده شد، عازر)) آمده است .
داستان ديگر هم زنده كردن يحيى بن زكريا بود كه ما داستانش را در آخر احوال حضرت يحيى نقل كرديم . نيز داستان زنده كردن عزيز را براى بنى اسرائيل نقل كرده و گويد: بنى اسرائيل به عيسى گفتند: كه عزيز را براى ما زنده كن و گرنه ما تو را مى سوزانيم . عيسى به درگاه خداوند دعا كرد و خدا عزيز را زنده ساخت . بنى اسرائيل به عزيز گفتند به چه چيز گواهى مى دهى ؟ گفت : گواهى مى دهم كه عيسى بنده و رسول خداست . در پايان سخنان خود به طور اجمال مى گويد: از معجزات آن حضرت اين بود كه بر آب راه مى رفت . مرحوم كلينى در اصول كافى داستانى از راه رفتن آن حضرت بر روى آب نقل كه از نظر اخلاقى نيز آموزنده است :
از داود رقى روايت شده كه گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم كه مى فرمود: از خدا بترسيد و به يك ديگر حسد نبريد. همانا عيسى بن مريم كه از شريعت او گردش در شهرها بود در يكى از گردش هاى خود با مرد كوتاه قدى از يارانش ‍ كه بسيار ملازم خدمت عيسى بود به دريا رسيد و از روى يقين بسم اللّه گفت و بر روى آب به راه افتاد. مرد كوتاه قد هم با يقين بسم اللّه گفت و بر روى آب به راه افتاد و به عيسى رسيد. در اين وقت خودبينى او را گرفت و پيش ‍ خو گفت كه اين عيسى روح اللّه است كه روى آب راه مى رود و من هم روى آب راه مى روم ، پس چه برترى اى بر من دارد؟
امام (ع ) فرمود: به محض اين كه اين فكر را كرد، پايش در آب فرو رفت و از عيسى كمك طلبيد. عيسى پيش رفته و و را از آب بيرون آورد، آن گاه به او فرمود: اى كوتاه قد! چه گفتى ؟ عرض كرد: با خو گفتم كه اين روح اللّه است كه بر آب راه مى رود و من هم مى روم و بدين ترتيب خودبينى مرا گرفت . عيسى فرمود: از خدا بترسيد و به يك ديگر حسد نبريد.
داستان نزول مائده 
از معجزات بزرگ عيسى داستان نزول مائده بود كه خداى تعالى در سوره پنجم از سوره هاى قرآن كريم داستانش را بيان فرموده و به همين مناسبت آن سوره مائده ناميده شده است .
خداوند مى فرمايد: حواريان گفتند: اى عيسى بن مريم ! آيا پروردگار تو مى تواند از آسمان براى ما مائده اى نازل كند. گفت : اگر (واقعاً) ايمان داريد از خدا بترسيد. آن ها گفتند: ما مى خواهيم از آن بخوريم و اطمينان قلب پيدا كنيم و بدانيم كه به ما راست گفته اى و گواه بر آن باشيم . عيسى گفت : پروردگارا! مائده اى از آسمان بر ما نازل فرما كه براى حاضران و آيندگان ما عيدى باشد و نشانه اى از جانب تو باشد و به ما روزى بده كه تو بهترين روزى دهندگانى . خدا فرمود: من آن مائده را بر شما نازل مى كنم و پس از آن هر كسى از شما (بدان ) كافر شود او را عذاب مى كنم ، به عذابى كه هيچ يك از جهانيان را بدان عذاب نكنم .(1151)
البته جاى سؤ ال و بحث در اين آيه و اصل اين درخواستى كه حواريان كردند بسيار است ، كه مفسّران به آن ها پرداخته اند؛ مانند اين سؤ ال كه آيا چنين درخواستى به اين صورت و با اين تعبير كه : آيا پروردگار تو مى تواند براى ما از آسمان مائده اى نازل كند؟ از حوارى هاى عيسى با آن مقامى كه از نظر ايمان به خدا داشتند چگونه صادر شد؟ مگر آن ها در قدرت خدا ترديدى داشتند كه با اين تعبير درخواست خود را اظهار كردند؟ و يا در نبوت عيسى با آن همه معجزاتى كه از وى ديده بودند، ترديدى داشتند؟ و اساساً براى حواريان درخواست معجزه از عيسى معنا نداشت ، زيرا اظهار معجزه براى كسى كه به پيغمبرى ايمان نداشته باشد و بخواهد از راه ديدن معجزه به او ايمان بياورد.
آيا معناى اين سؤ ال آن ها اين بود كه تو مى توانى از پروردگارت چنين چيزى بخواهى ، چنان كه در حديثى آمده (1152) يا اين درخواست در ابتداى كار حوارى ها و قبل از محكم شدن پايه معرفتشان صدور يافته ؟ يا معناى گفتارشان اين بود كه آيا اگر چنين درخواستى از خداوند بنمايى ، دعايت را مستجاب مى كند؟ (چنان كه برخى گفته اند) يا اين سؤ ال كه آيا اين تهديد سختى كه خداى تعالى به دنبال آن فرمود: هر كس بدان كافر شود او را عذابى مى كنم كه كسى را اين گونه عذاب نكنم . به چه علتى بود؟ در صورتى كه امت هاى قبل از امت عيسى نيز نظير اين درخواست را از پيغمبران خود مى كردند، ولى چنين تهديدى براى آن ها نبود؟
آيا علّتش اين بود كه آن ها در طرز سؤ ال مراعات ادب نكردند؟ يا اين كه حواريان بدون هيچ نياز و احتياجى و فقط از روى هوا و هوس چنين معجزه اى خواستند و گرنه حق از هر نظر بر آن ها آشكار و حجت بر ايشان تمام شده بود و ديگر موردى براى چنين درخواستى نبود، جز سرگرمى و به بازى گرفتن آيات الهى $ و اين گونه كارها براى مردمان با ايمان ، گناهى بس بزرگ محسوب مى گردد كه مستوجب چنان تهديدى بودند؟
اين ها و نظاير آن ، سؤ الات و ردّ و ايرادهايى است كه علماى تفسير در ذيل آيه مطرح كرده و برخى از آنان به تفصيل روى آن بحث كرده اند كه ما بدان اشاره كرديم و خوانندگان محترم چنان كه مايل به توضيح و بحث بيشترى باشند، بايد به تفاسير مراجعه كنند.
به هر صورت ، از مجموع آغاز و انجام آيه مى توان به دست آورد كه حوّارى ها هدفشان در اين درخواست اطمينان خاطر بيشترى به نبوت و مقام عيسى و آيات الهى بوده و مى خواستند بدين وسيله بر ايمان خود بيفزايند و ثبات قدم بيشترى پيدا كنند و اين سؤ ال از روى شك و ترديد آن ها صادر نشد، اگر چه شايد در طرز درخواست ، ادب را مراعات نكرده و گستاخى نشان دادند يا اصلاً چنين درخواستى از آن ها جا نداشت .
در نقلى كه طبرسى از ابن عباس كرده است ، اين درخواست سابقه اى داشت و آن اين بود كه عيسى به بنى اسرائيل فرمود: سى روز روزه بگيريد سپس هر چه بخواهيد از خدا درخواست كنيد تا خداوند به شما بدهد. آن ها سى روز روزه گرفتند و چون فراغت يافتند، به عيسى گفتند: اى عيسى ! ما اگر براى شخصى از مردم كار مى كرديم و كارمان انجام مى شد، غذايى به ما مى داد و ما روزه گرفته و گرسنه شده ايم . اكنون از خدا بخواه تا مائده اى براى ما از آسمان نازل كند.(1153)
حضرت عيسى نيز وقتى پافشارى آن ها را در نشان دادن چنين معجزه اى مشاهده كرد، صورت و عنوان ديگرى هم به درخواست ايشان داده و به درگاه پروردگار تعالى عرض كرد: پروردگارا! مائده اى از آسمان بر ما نازل فرما كه براى ما و آيندگانمان عيدى باشد $(1154)
برخى از مفسّران گفته اند كه در روز يكشنبه مائده نازل شد و از اين رو مسيحيان آن روز را عيد گرفتند.
مائده چه بود؟ 
درباره اين كه آن مائده چه بود، اختلاف بسيار است . در حديثى از امام باقر(ع ) روايت شده كه فرمود: در آن هفت ماهى و هفت گرده نان بود. برخى گفته اند كه در آن گوشت و نان بود. عده اى گفته اند: همه چيز در آن بود جز نان و گوشت . عطا گفته است كه همه چيز در آن بود جز گوشت و ماهى . عطيه عوفى گفته است كه ماهى اى بود كه در آن طعم هر گونه خوراكى بود و قتاده گفته است كه ميوه بهشتى بود.
از سلمان فارسى روايت شده است :چون حواريون از عيسى نزول مائده را خوستر شدند، آن حضرت حامه اى پشمين پوشى و گريست و به درگاه خدا دعا كرد. پس سفره اى قرمز رنگ كه ميان دو قطعه ابر قرار داشت فرود آمد تا پيش روى آن ها بر زمين گسترده شد. عيسى گريست و گفت : پروردگارا! مرا از شاكران درگاه خود قرار ده و اين مائده را رحمتى مقرر فرما و عقوبت قرارش مده . يهود نيز بدان نگاه مى كردند و بويى بهتر از آن به مشامشان نخورده بود. در اين وقت عيسى برخاست و وضو گرفت و گفت : بسم اللّه خير الرازقين پس ديدند ماهى پخته و سرخ شده اى است كه روغن از آن مى چكد و در بالاى آن قدرى نمك و نزديك دمش مقدارى سركه و در اطراف آن انواع سبزى به جز سير چيده شده و نيز پنج گرده نان كه روى يكى از آن ها زيتون ، بر ديگرى عسل ، بر سومى روغن ، بر چهارمى پنير و بر پنجمى گوشت پخته قرار داشت .
وقتى كه شمعون آن مائده را ديد گفت : يا روح اللّه ! آيا اين از خوراك هاى دنياست يا از خوراك آخرت ؟ عيسى فرمود: آن چه مى بينيد نه از طعام دنياست و نه از طعام آخرت ، بلكه چيزى است كه خداوند به قدرت خويش ساخته . از آن چه درخواست كرديد بخوريد تا خدا بر شما بيفزايد.
حواريان به عيسى گفتند: يا روح اللّه ! نخست شما از آ بخوريد تا ما هم بخوريم . عيسى فرمود: كسى بايد از آن بخورد كه درخواست كرده ، آن ها برسيدند بدان دست بزنندو بخورند. در اين وقت عيسى فقيران ، بيماران ، مبتلايان و زمين گيران را دعوت كرد و گفت : از آن بخوريد كه براى شما گواراست و براى ديگران بلا. پس يك هزار و سيصد مرد و زن فقير و مبتلا از آن خوردند و همگى سير شدد. آن گاه مائده به آسمان رفت و هر زمين گير و بيمارى در آن روز از آن خورد بهبودى يافت و هر فقيرى كه خورد توانگر گرديد و در اين هنگام حواريان و كسانى كه نخورده بودند پشيمان شدند.
مائده پس از آن نيز مى آمد و هرگاه نازل مى شد و تا عصر بود و سپس به هوا مى رفت ، تا اين كه به عيسى وحى شد مائده مرا مخصوصو فقرا گردان . اين دستور بر اغنياگران آمد و سبب شك و ترديدشان گرديد و ديگران را نيز به شك و ترديد انداختند. پس خداى تعالى به عيسى وحى فرمود: من شرط كرده بودم هر كس مائده را تكذيب كند، به عذابى دچارش سازم كه كسى از جهانيان را آن گونه عذاب نكرده باشم . به دنبال آن سيصد و سيزده مرد از آن ها به صورت خوك مسخ شدند و پس از سه روز هلاك گشتند.
اين بود خلاصه روايتى كه عطاءبن اءبى سلمان فارسى (رضى اللّه عنه ) روايت كرده است .(1155)
آن چه تذكر آن در پايان اين فصل لازم به نظر مى رسد، اين است كه موضوع مسخ و عذاب مورد اختلاف است و برخى گفته اند كه از بنى اسرائيل و حوارى ها كسى به مائده كافر نشد و مسخ نگرديد و عذاب نكشيد، ولى طبق آن چه نقل كرديم ، رواياتى از اهل بيت نقل شده كه پس از نزول مائده ، جمعى بدان كافر گرديده و به صورت خوك مسخ شدند.
و در اصل نزول مائده هم ميان مفسران اختلاف است از حسن و مجاهد نقل شده كه گفته اند: مائده نازل نشد، زيرا وقتى قوم عيسى شرط آن را از آن حضرت شنيدندو دانستند كه اگر كسى بدان كافر شود به سخت ترين عذاب ها دچار خواهد شد، درخواست خود را پس گرفتند و و به عيسى عرض كردند: ما را بدان حاجتى نيست . ولى به گفته مرحوم طبرسى و ديگران ، گفتار اينان صحيح نيست ، زيرا خداوند با جمله اِيّى مُنَزِّلُها عَلَيْكم وعده نزول آن را داد و وعده خداوند تخلف پذير نيست . علاوه بر روايات زيادى كه از پيغمبر اكرم و اهل بيت آن بزرگوار (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) وجود دارد كه صحابه و تابعان ديگر هم در مورد نزول آن روايت كرده اند و همه اين روايات بر نزول مائده دلالت دارند.

next page

fehrest page

back page