در اين جا بد نيست قبل از شرح و توضيح اين قسمت ، اين را بدانيد كه در كيفيت
حمل و ماجراهاى ديگرى كه به دنبال آ به وقوع پيوست ، ميان مفسران و هم چنين روايات
اختلاف است .
درباره كيفيت حمل جمعى گفته اند: جبرئيل آستين مريم را گرفت و در آن دميد و همان ساعت
مريم حامله شد و آثار آبستنى در وى ظاهر گرديد.
قول ديگر آن است كه گريبان جامه اش را گرفت و در آن دميد. در خديثى از حضرت
ابوالحسن (ع ) كه ظاهراً حضرت موسى بن جعفر است روايت شده كه فرمود:
جبرئيل نوعى خرما از بهشت آورد و به مريم داد و مريم هفت دانه از آن خورد و همان سبب
حاملگى او گرديد.
در مدت حمل نيز اختلاف بسيارى است : برخى چون ابن عباس و ديگران گفته اند: مدت
حمل و فاصله آن تا زايمان يك ساعت بود كه در اين يك ساعت عيسى به اندازه نه ماه
پرورش يافت . بعضى چون مقاتل گفته اند: مدت
حمل سه ساعت بود. برخى گفته اند: نه ساعت كه هر ساعتى به مقدار يك ماه ديگران
بود. در چند حديث از امام صادق (ع ) و اهل بيت روايت شده كه فرمودند: فاصله مابين
حمل و وضع آن شش ماه بود و هيچ مولودى جز عيسى و حيسن بن على شش ماه به دنيا نيامدند
و در حديث ديگرى است كه زنده نماندند؛ يعنى اگر هم شش ماهه به دنيا آمدند، زندگى
نكردند و از جهان رفتند. قولى هم هست كه عيسى هفت ماهه يا هشت ماهه به دنيا آمد. به هر
صورت ، ولادت او نيز مانند ماجراى غير عادى بود.
د رجايى هم كه عيسى متولد شد و درخت خرمايى كه مريم به پاى آن آمد و از آن رطب تازه
خورد، اختلاف است : مشهور آن است كه عيسى در بيت اللحم (نزديكى شهر بيت المقدس )
به دنيا آمد و هم اكنون بناى عظيم و زيبايى بدين نام در آن شهر برپاست كه
محل زبارت مسيحيان جهان است . قول ديگر آن است ك مريم به مصر يا به دمشق آمد. در چند
حديث هم روايت شده كه حضرت مريم به طى الارض به نينوا و سرزمين عراق رعت و كنار
فرات يا نزديكى بغداد در محله براثا وضع
حمل كرد و سپس با عيسى به همان ترتيب به سرزمين بيت المقدس بازگشت .(1131)
با توجه به اين كه همه اين امور از امور غير عادى بوده و به صورت معجزه انجام شده ،
هيچ يك از آن ها بعيد به نظر نمى رسد و با اعتقاد به قدرت حق تعالى و انجام امور
خارق العاده به وسيله انبيا و اولياى الهى و مقام مريم و عيسى در پيش گاه خداى
عزوجل ، همه آن ها ممكن است و جاى هيچ استبعادى نيست ، چنان كه داستان هاى ديرى هم كه
پس از آن پيش آمد، مانند سبز شدن درخت خرما و ريختن رطب تازه براى مريم همه از همين
قبيل است .
مولوى مى گويد:
چشم بر اسباب از چه دوختيم
|
گر ز خوش چشمان كرشم آموختنم
|
در سبب منگر در آن افكن نظر
|
معجزات خويش بر كيوان زدند
|
بى سبب مر بحر را بشكافتند
|
ريگ ها هم آرد شد از سعيشان
|
مرغ با بيلى دو سه سنگ افكند
|
سنگ مرغى كو به بالا پر زند
|
تا شود زنده همان دم در كفن
|
حلق ببريده جهد از جاى خويش
|
خود به خود جويد ز خون پالاى خويش
|
هم چنين ز آغز قرآن تا تمام
|
رفض اسباب است و علّت والسلام
|
و در همين داستان آمدن جبرئيل به نزد مريم گويد:
ديد مريم صورتى بس جان فزا
|
پيش او بر رست از روى زمين
|
چون مه و خورشيد آن روح الامين
|
از زمين بر رست خوبى بى نقاب
|
آن چنان كز شوق رويد آفتاب
|
لرزه بر اعضاى مريم اوفتاد
|
كو برهنه بود و ترسيد از فساد
|
صورتى كه يوسف ازديدى عيان
|
دست از حيرت بريدى چون زنان
|
هم چو گل پيشش بروييد او ز گِل
|
چون خيالى كه برآرد سر ز دل
|
گشت مريم بى خود و بى خويش او
|
زان كه عادت كرده بود آن پاك جيت
|
در هزيمت زخت بردن سوى غيب
|
چون جهان را ديد ملكى برقرار
|
حازمانه ساخت ز آن حضرت حصار
|
يورتگه نزديك آن دژ برگزيد
|
تا اين كه گويد:
از چنين خوش محرمان دم در مكش
|
اين همى گفت و ذباله نور پاك
|
از لبش مى شد پياپى بر سماك
|
خود بنه بنگاه من در نيستى است
|
يك سواره نقش من پيش ستى است
|
هم هلالم هم خيال اندر دلم
|
بارى مريم كه ديد با ندااشتن شوهر و تماس نگرفتن با هيچ مردى باردار شده ، از
ترس آن كه مردم به او تهمت بزنند و ياوه گويان بگويند، خود را به كنارى كشيد و
دور از كسان خويش به سر مى برد و چون هنگام وضع
حمل فرا رسيد، از روى ناچارى خود را به تنه درخت خرمايى رسانيد و در آن جا نوزاد
مبارك و بزرگوار خود را بر زمين نهاد.(1132) در آن
حال از شدت ناراحتى گفت : اى كاش نبودم و اين وضع را بر خود نمى ديدم ، چنان كه
خداى تعالى فرموده : درد زاييدن او را به سوى تنه
نخل كشانيد و گفت : اى كاش پيشاز اين مرده بودم و چيز حقيرى بودم كه فراموشم كرده
بودند.(1133)
از همين جمله ، شدت اضطراب و ناراحتى مريم را از زخم زبان و تهمت مردمان مى توان
فهميد و راستى هم براى دخترى هم چون مريم كه تا آن ساعت در
كمال عفت و تقوا زندگى كرده و هيچ مردى او را لمس نكرده و از نظر خانوادگى هم از
خاندانى اصيل و پاكدامن به دنيا آمده است ، بسيار تاخ و نگوار است كه او را به
آلودگى و بدكارگى متهم سازند و با توجه به اين كه زنان از نظر احساس و عواطف
ضعيف تر از مردان هستند و پيش آمدهاى ناگوار و ناملايمات زودتر آن ها را تحت تاءثير
قرار مى دهد، مى توان فهميد كه ان ساعت ها چقد براى مريم دشوار و سخت گذشته ، اما
خداى رحمان كه همه جا او را با حمايت خود حفظ كرده و رد هر دشوارى او را به پناه خويش
در آورده بود، در چنين وضعى نيز او را به حال خود نگذاشت و مورد نوازش و
دل دارى قرار داد. قرآن مى گويد: در اين وقت از زير پاى خود ندايش داد: غم مخور كه
پروردگارت براى تو در زير پايت نهر آبى قرار داد و تنه
نخل را حركت بده (يا به جانب خود بكش ) تا خرماى تازه براى تو بريزد. پس بخور و
بنوش و روشنى ديده گير (يعنى خرسند باش و
دل خوش دار) و اگر از آدميان كسى را ديدى ، بگو من براى خدا روزه اى نذر كرده ام و
امروز با هيچ بشرى سخن نگويم .(1134)
اين نداى جان بخش كه به گفته بسيارى از مفسران از دهان فرزندش عيسى خارج شد و آن
نوزاد به سخن آمده و اين سخنان را به مادر گفت
دل او را آرام كرد و اندوهش را برطرف ساخت ، زيرا احتياجش را از نظر آب و غذا برطرف
ساخت و راه روبه رو شدن با مردم را نيز به وى ياد داد. مريم دست به آن درخت خشكيده
گرفت و حركت داد، نخل سبز شد و خرماى تازه برايش ريخت و به گفته جمعى نهر آبى
نيز به معجزه فرزندش عيسى پديدار گشت كه پاى خود را بر زمين كوبيد و نهرى
گوارا از آب جوشش كرد.
مريم كودك عزيز و بزرگوار خود را به نزد قوم خود آورد و همان طور كه پيش بينى مى
كرد، آن ها به تهمت زبان گشودند و گفتند: اى مريم ! چيز شگفت انگيزى آورده اى
؟(1135) و به دنبال آن از روى سرزنش بدو گفتند: اى خواهر هارون
!(1136) پدرت مردى بد و مادرت هم بدكار نبود و با اين اصالتى كه از نظر
خانوادگى دارى اين كودك را از كجا آورده اى و بى شوهر، چگونه به اين فرزند آبستن
شدى ؟
مريم كه طبق دستور قبلى ، خود را براى چنين پيش آمد و سؤ الى آماده كرده بود، به سوى
كودك اشاره كرد و آن ها را به گفت وگو و تكلّم با كودك خود راهنمايى فرمود تا ضمن
گفت وگوى با او، پاك دامنى وى نيز براى آنان روشن شود.
مردم باكمال تعجب گفتند: چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن گوييم و
اين نوزاد گهواره اى چگونه مى تواند پاسخ سؤ
ال ما را بدهد و دامن تو را پاك كند؟ ناگاه ديدند كودك به سخن آمد و گفت : من بنده
خدايم كه مرا كتاب داده و پيغمبر قرار داده و هر جا كه باشم بابركتم كرده (كه از راه
تعليم و ارشاد نفعم به ديگران برسد) و به نماز و زكات تا وقتى زنده باشم
سفارشم كرده است و به مادرم (مريم ) نيكو كارم كرده و گردن كش و نافرمانم نكرده است
و سلامت خدا بر من است روزى كه تولد يافته ام و روزى كه بميرم و روزى كه زنده
برانگيخته شوم .(1137)
دوران كودكى و نبوت عيسى (ع )
درباره تاريخ زندگى حضرت عيسى در تواريخ اختلاف زيادى ديده مى شود و گفتار
مورخان اسلامى با مندرجات اناجيل مخلوط گشته و تميز دادن آن ها نيز كار مشكلى است و در
روايات اهل بيت نيز تا آن جا كه به دست ما رسيده برخى از اين اختلافات مشاهده مى شود،
گذشته از اين كه رواياتى كه دراين باره به ما رسيده بسيار اندك است .
مورخان عموماً نوشته اند: عيسى در سى سالگى (1138) نبوت خود را اظهار كرد و اين
قول موافق با برخى از اناجيل موجود است . برخى هم گفته اند: در سى سالگى
فرشته وحى بر او نازل و دوره نبوت و رسالتش آغاز گرديد، ولى در پاره اى از
روايات اهل بيت آمده كه آن حضرت در سنّ هفت يا هشت سالگى نبوت خود را اظهرا فرمود،
چنان كه در روايتى ، كلينى از امام باقر(ع ) روايت كرده كه وقتى عيسى به هفت سالگى
رسيد، خداى تعالى بدو وحى كرد و نبوت و رسالت خويش را اظهار فرمود.(1139)
با اين بيان امام ديگر جاى اين احتمال هم كه بعضى داده اند و خواسته اند ميان زمان نبوت
و رسالت آن حضرت فرق بگذارند باقى نمى ماند، زيرا امام طبق اين حديث اظهار
رسالت آن حضرت را نيز در همين سنين كودكى اش ذكر فرموده است و بلكه در چند حديث ،
ائمه اطهار نبوت عيسى و يحيى را در كوكى
دليل بر امامت امامان بزرگوارى چون حضرت جواد كه در سنّ كودكى به امامت رسيدند
دانسته و بدان استشهاد كرده اند؛ مانند حديثى كه كلينى در
اصول كافى از خيرانى از پدرش روايت كرده كه گويد: من در نزد امام هشتم در خراسان
ايستاده بودم كه شخصى به من عرض كرد: اى آقاى من ! اگر پيش آمدى روى داد (و شما
از دنيا رفتيد) ما به چه كسى بايد رجوع كنيم (و امام بعد از شما كيست ؟) حضرت فرمود:
به فرزندم ابى جعفر. در اين جا مثل اين كه آن شخص سنّ ابى جعفر (حضرت جواد) را كم
دانست (و تعجب كرد) پس حضرت رضا(ع ) فرمود: خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريم
را به رسالت و پيغمبرى و شريعت تازه اى برانگيخت ، در سنّى كمتر از آن چه ابى
جعفر در آن است .(1140)
آن چه قرآن كريم نيز از عيسى حكايت مى كند كه در زمان كودكى گفت : من بنده خدايم و
خدا به من كتاب داده و مرا پيغمبر قرار داده $(1141) مؤ يد همين
قول است . به هر صورت گفتار آن دسته كه گفته اند: حضرت عيسى در سى سالگى
به نبوت مبعوث شد، از نظر قرآن و حديث شاهد و دليلى ندارد، بلكه قرآن و حديث
دلالت بر اين كه آن بزرگوار در سنين كودكى به مقام نبوت رسالت مفتخر گرديد.
براى توضيح بيشتر هم مى توانيد به كتاب هاى تفسير راجعه كنيد و نيز مورخان
نوشته اند كه حضرت عيسى در همان كودكى داراى نبوغ و استعداد فوق العاده اى بود و
غالباً در جلسات بحث احبار و علماى بنى اسرائيل شركت مى كرد و با آن ها در
مسائل مذهبى گفت وگو مى نمود.
در روايات ائمه اهل بيت نيز داستان هاى عجيبى از دوران كودكى عيسى
نقل شده ، مانند تفسير ابجد كه صدوق در معانى الاخبار شرحش را روايت كرده و در
روايت است كه روزى مريم آن حضرت را به صباغى كه پارچه و جامه ها را رنگ مى كرد
سپرد تا شغل رنگ رزى را به او ياد دهد. رنگ رز به او گفت : اين ظرف جاى رنگ قرمز
است و اين يكى مخصوص زرد و آن يكى براى رنگ سياه . عيسى همه لباس ها را در يك
ظرف ريخت . صباغ بر او فرياد زد، ولى عيسى فرمود كه چيزى نيست من همان طور كه
ميل توست ، اين جامه ها را به رنگ هاى مختلف بيرون مى آورم و هر كدام را به رنگ خود
رنگ مى كنم . رنگ رز كه آن واقعه را مشاهده كرد، با تعجب گفت : من شايستگى آن را
ندارم كه استاد تو باشم و تو شاگرد من باشى .(1142)
ابن اثير در تاريخ خود داستان فوق را با شرح بيشترى
نقل كرده و گفته است : صباغ مزبور از آن پس در زمره حواريين عيسى درآمد.(1143) هم
چنين نقل شده است كه مريم ، عيسى را از ترس پادشاهى به نام هيروديس به مصر برد و
دوازده سال در آن جا بودند تا وقتى كه هيروديس از جهان رخت بربست و سپس به شام
بازگشتند.
هنگامى كه در مصر بودند، چنين اتقاق افتاد كه مريم به خانه دهقانى رفت كه فقرا و
مساكين بدان خانه مى رفتند. روزى از خانه دهقان مالى به سرقت رفت و دهقان مسكينان را
متّهم ساخت . مريم از يان پيش آمد غمناك شد. وقتى عيسى ديد مادرش غمگين است ، بدو گفت :
مى خواهى دزد را به تو معرفى كنم ؟ مريم گفت : آرى . عيسى فرمود: آن شخص كور و
آن ديگرى كه زمين گير است ، هر دو به كمك يك ديگر
مال را دزديده اند، بدين ترتيب كه آن شخص كور، رفيق خود را كه زمين گير است به
دوش خود سوار كرده و او مال را برداشته است . به
دنبال گفتار عيسى به نزد آن كور آمدند و گفتند: زمين گير را بر دوش خود سوار كن .
گفت : نمى توانم . عيسى فرمود: چگونه ديروزكه مى خواستيد فلان
مال را برداريد توانستى او را بر دوش خود سوار كنى ؟ كور كه اين سخن را شنيد به
كار خود اعتراف كرده و مال را برگرداند.
پس از اين كه دوازده سال از توقفشان در مصر گذشت و خبر مرگ هيروديس به آن ها
دسيد، به سوى شام بازگشتندو در روستايى كه نامش ناصره بود ماندند تا
وقتى كه سى سال از عمر عيسى گذشت و آن حضرت ماءمور شد نبوت خود را اظهار كند.
وى گويد: به خاطر همين انتساب به ناصره ، پيروان عيسى را نصارى گويند. ثعلبى
و ديگران نيز همين مطلب را در كتاب هاى خود ذكر كرده اند.
معجزات عيسى (ع )
عيسى بن مريم از پيغمبران بزرگوارى است كه
اصل وجود و آفرينشش معجزه بود، بلكه آغاز و انجام زندگى اش با معجزه همراه بود.
پيغمبرى كه بدون داشتن پدر از مريم متولد شد و از همان ساعت تولد، معجزات شگفت
انگيزى از وى به ظهور مى رسيد؛ مانند سخن گفتن او با مادرش مريم و
دل دارى دادنش ، سخن گفتن با ديگران و بيان خبرهاى غيبى و اخبار آينده و معجزات ديگرى
كه قسمتى از آن ها در سوره مائده چنين ذكر شده است :
إِذْ قالَ اللّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ
الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْدِوَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ
وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهافَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ
تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي (1144)؛
هنگامى كه خدا به عيسى گفت : اى عيسى بن مريم ! نعمت مرا به خود و مادرت ياد كن ، آن
گاه كه تو را به روح القدس نيرومند كردم كه در گهواره و بزرگى با مردم سخن
بگويى و آن گاه كه كتاب و حكمت و تورات و
انجيل به تو تعليم كردم و آن گاه كه به اذن من از
گِل همانند شكل پرنده اى مى ساختى و در آن مى دميدى و به اذن من پرنده مى شد، و كور
مادرزاد و بيمار برص دار را به اذن من شفا مى دادى و آن دم كه مردگان را به اذن من
بيرون مى آوردى (و زنده مى كردى ).
در سوره آل عمران خداوند درباره آن حضرت فرموده است : خدا او را كتاب و حكمت و
تورات و انجيل مى آموزد و پيامبرى به سوى نبى
اسرائيل باشد كه به آن ها گويد: من با معجزه اى از پروردگارتان به نزد شما آمده ام
. براى شما از گِل چون شكل مرغى مى سازم و در آن مى دمم كه به اذن خدا پرنده (و
مرغى ) شود، كور مادرزاد و برص دار را شفا دهم و مرده را به اذن خدا زنده مى كنم و شما
را از آن چه مى خوريد و رد خانه هايتان ذخيره مى كنيد، خبر مى دهم$ .(1145)
پايان زندگى اش نيز با معجزه انجام گرفت و خداى سبحان او را از دست دشمنان به
طرز معجزه آسايى نجات داد و به آسمان برد.
مهم ترين معجزه عيسى در دوران زندگى ، زنده كردن مردگان و شفاى بيمارانى بود كه
علاج آن ها از طريق عادى ممكن نبود. علت آن را امام هشتم (ع ) در حديثى كه تمامى آن را در
احواالت حضرت موسى نقل كرديم اين گونه بيان فرموده كه خداى تعالى عيسى را
وقتى مبعوث فرمود كه بيمارى ها در آن زمان بسيار بود و مردم به پزشكان احتياج
داشتند. عيسى نيز معجزه اى آورد كه از توان پزشكان آن عصر بيرون بود. مخجزه اى كه
به اذن خدا مرده را زنده مى كرد و كور مادرزاد و برص دار را شفا مى داد، بدين ترتيب
حجت خود را بر مردم ثابت كرد.
اين اثير نيز در كامل التواريخ گفته است : علم طب در زمان عيسى بر مردم آن زمان غالب
بود و عيسى معجزه اى آورد كه كور مادرزاد و بيمار برص دار را شفا مى داد و مردگان را
زنده مى كرد، تا عجز آن ها را نشان دهد $.(1146)
به دنبال اين گفتار نان عده اى از افرادى را كه به دعاى عيسى زنده شدند مانند سام بن
نوح ، يحيى و ديگران را به طور اجمال نقل كرده كه ما
تفصيل آن را از روى روايات براى شما ذكر مى كنيم :
عياشى در تفسير خود در حديث مرفوعى روايت كرده كه اصحاب عيسى از وى خواستند تا
مرده اى را براى آن ها زنده كند. عيسى آن ها را كنار قبر سام بن نوح آورد و بدو گفت : اى
سام ! به اذن خدا برخيز. در اين وقت قبر شكافته شد. عيسى براى بار دوم همان سخن را
تكرار كرد و سام حركتى كرد. وقتى بار سوم آن كلمات را گفت ، سام از جا برخاست و از
قبر بيرون آمد. عيسى بدو فرمود: آيا دوست دارى در دنيا بمانى يا مى خواهى به
حال خود بازگردى ؟ سام عرض كرد: نه يا روح اللّه مى خواهم برگردم ، زيرا هنوز
سختى مرگ در كام من است و تا به امروز تلخى آن برطرف نشده است .(1147)
ابن اثير داستان را اين گونه نقل كرده كه روزى حضرت عيسى با حواريان بود و
داستان نوح و كشتى را براى آن ها نقل كرد. حواريان عرض كردند: چه خوب بود كسى را
به ما نشان مى دادى كه خود شاهد آن ماجرا بوده و در آن زمان حضور داشته است . عيسى
به كنار تلّى آمد و فرمود: اين قبر سام بن نوح است . آن گاه دعا كرد و سا زنده شد و
فرياد زد: قيامت بر پا شده ؟ عيسى فرمود: نه ، اما من دعا كردم تا خدا تو را زنده كند.
سپس حواريان داستان غرق شدن مردم زمان نوح و كشتى را از او پرسيدند و او به آن ها
خبر داد و دوباره به حال خود بازگشت .(1148)
كلينى در روضه كافى رفيقى داشت كه از نظر دين و آيين برادر او محسوب مى شد و
عيسى به نزد او رفت و آمد مى كرد تا اين كه مدتى از او دور شد و پس از آن وقتى به
در خانه اش به سراغ او رفت تا از وى احوال پرسى كند. مادرش از خانه بيرون آمد و
گفت : اى رسول خدا! او از دنيا رفت .
عيسى فرمود: آيا دوست دارى او را ببينى ؟
مادر عرض كرد: آرى .
عيسى فرمود: چون فردا شود به نزد تو خواهم آمد تا او را به اذن خدا براى تو زنده
كنم .
روز بعد عيسى نزد آن زن آمد و بدو فرمود: مرا بر سر قبر او ببر. زن بيرون آمد و با
عيسى سر قبر فرزندش رفتند. عيسى ايستاد و به درگاه خداى
عزوجل دعا كرد، پس قبر شكافته شد و پسر آن زن زنده از قبر بيرون آمد. همين كه چشم
مادر و فرزند به يك ديگر افتاد گريستند. عيسى دلش به
حال آن دو سوخت و رو به مرد كرد و فرمود: آيا دوست دارى با مادرت در دينا زندگى كنى
؟ عرض كرد: اى پيغمبر خدا! آيا با روزى و خوراك و مدت معين يا بدون اين ها؟ عيسى
فرمود: با خوراك و روزى و مدت معين و بيست
سال كه در آن ازدواج كنى و فرزنددار هم بشوى . مرد عرض كرد: با اين ترتيب آرى .
حضرت عيسى آن مرد را به مادرش سپرد و رفت و او بيست
سال ديگر زندگى كرد و صاحب همسر و فرزند شد.(1149)
در نقل مجمع البيان طبرسى و نيز در كامل التواريخ ابن اثير (1150) نام مردى كه
به دعاى عيسى زنده شد، عازر)) آمده است .
داستان ديگر هم زنده كردن يحيى بن زكريا بود كه ما داستانش را در آخر
احوال حضرت يحيى نقل كرديم . نيز داستان زنده كردن عزيز را براى بنى
اسرائيل نقل كرده و گويد: بنى اسرائيل به عيسى گفتند: كه عزيز را براى ما زنده كن و
گرنه ما تو را مى سوزانيم . عيسى به درگاه خداوند دعا كرد و خدا عزيز را زنده ساخت
. بنى اسرائيل به عزيز گفتند به چه چيز گواهى مى دهى ؟ گفت : گواهى مى دهم كه
عيسى بنده و رسول خداست . در پايان سخنان خود به طور
اجمال مى گويد: از معجزات آن حضرت اين بود كه بر آب راه مى رفت . مرحوم كلينى در
اصول كافى داستانى از راه رفتن آن حضرت بر روى آب
نقل كه از نظر اخلاقى نيز آموزنده است :
از داود رقى روايت شده كه گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم كه مى فرمود: از خدا بترسيد
و به يك ديگر حسد نبريد. همانا عيسى بن مريم كه از شريعت او گردش در شهرها بود
در يكى از گردش هاى خود با مرد كوتاه قدى از يارانش كه بسيار ملازم خدمت عيسى
بود به دريا رسيد و از روى يقين بسم اللّه گفت و بر روى آب به راه افتاد.
مرد كوتاه قد هم با يقين بسم اللّه گفت و بر روى آب به راه افتاد و به عيسى
رسيد. در اين وقت خودبينى او را گرفت و پيش خو گفت كه اين عيسى روح اللّه است كه
روى آب راه مى رود و من هم روى آب راه مى روم ، پس چه برترى اى بر من دارد؟
امام (ع ) فرمود: به محض اين كه اين فكر را كرد، پايش در آب فرو رفت و از عيسى كمك
طلبيد. عيسى پيش رفته و و را از آب بيرون آورد، آن گاه به او فرمود: اى كوتاه قد!
چه گفتى ؟ عرض كرد: با خو گفتم كه اين روح اللّه است كه بر آب راه مى رود و من هم
مى روم و بدين ترتيب خودبينى مرا گرفت . عيسى فرمود: از خدا بترسيد و به يك
ديگر حسد نبريد.
داستان نزول مائده
از معجزات بزرگ عيسى داستان نزول مائده بود كه خداى تعالى در سوره پنجم از سوره
هاى قرآن كريم داستانش را بيان فرموده و به همين مناسبت آن سوره مائده ناميده شده است .
خداوند مى فرمايد: حواريان گفتند: اى عيسى بن مريم ! آيا پروردگار تو مى تواند
از آسمان براى ما مائده اى نازل كند. گفت : اگر (واقعاً) ايمان داريد از خدا بترسيد. آن ها
گفتند: ما مى خواهيم از آن بخوريم و اطمينان قلب پيدا كنيم و بدانيم كه به ما راست
گفته اى و گواه بر آن باشيم . عيسى گفت : پروردگارا! مائده اى از آسمان بر ما
نازل فرما كه براى حاضران و آيندگان ما عيدى باشد و نشانه اى از جانب تو باشد و
به ما روزى بده كه تو بهترين روزى دهندگانى . خدا فرمود: من آن مائده را بر شما
نازل مى كنم و پس از آن هر كسى از شما (بدان ) كافر شود او را عذاب مى كنم ، به
عذابى كه هيچ يك از جهانيان را بدان عذاب نكنم .(1151)
البته جاى سؤ ال و بحث در اين آيه و اصل اين درخواستى كه حواريان كردند بسيار است
، كه مفسّران به آن ها پرداخته اند؛ مانند اين سؤ
ال كه آيا چنين درخواستى به اين صورت و با اين تعبير كه : آيا پروردگار تو مى
تواند براى ما از آسمان مائده اى نازل كند؟ از حوارى هاى عيسى با آن مقامى كه از
نظر ايمان به خدا داشتند چگونه صادر شد؟ مگر آن ها در قدرت خدا ترديدى داشتند كه
با اين تعبير درخواست خود را اظهار كردند؟ و يا در نبوت عيسى با آن همه معجزاتى كه
از وى ديده بودند، ترديدى داشتند؟ و اساساً براى حواريان درخواست معجزه از عيسى معنا
نداشت ، زيرا اظهار معجزه براى كسى كه به پيغمبرى ايمان نداشته باشد و بخواهد از
راه ديدن معجزه به او ايمان بياورد.
آيا معناى اين سؤ ال آن ها اين بود كه تو مى توانى از پروردگارت چنين چيزى بخواهى
، چنان كه در حديثى آمده (1152) يا اين درخواست در ابتداى كار حوارى ها و
قبل از محكم شدن پايه معرفتشان صدور يافته ؟ يا معناى گفتارشان اين بود كه آيا
اگر چنين درخواستى از خداوند بنمايى ، دعايت را مستجاب مى كند؟ (چنان كه برخى گفته
اند) يا اين سؤ ال كه آيا اين تهديد سختى كه خداى تعالى به
دنبال آن فرمود: هر كس بدان كافر شود او را عذابى مى كنم كه كسى را اين گونه
عذاب نكنم . به چه علتى بود؟ در صورتى كه امت هاى
قبل از امت عيسى نيز نظير اين درخواست را از پيغمبران خود مى كردند، ولى چنين تهديدى
براى آن ها نبود؟
آيا علّتش اين بود كه آن ها در طرز سؤ ال مراعات ادب نكردند؟ يا اين كه حواريان بدون
هيچ نياز و احتياجى و فقط از روى هوا و هوس چنين معجزه اى خواستند و گرنه حق از هر
نظر بر آن ها آشكار و حجت بر ايشان تمام شده بود و ديگر موردى براى چنين درخواستى
نبود، جز سرگرمى و به بازى گرفتن آيات الهى $ و اين گونه كارها براى مردمان
با ايمان ، گناهى بس بزرگ محسوب مى گردد كه مستوجب چنان تهديدى بودند؟
اين ها و نظاير آن ، سؤ الات و ردّ و ايرادهايى است كه علماى تفسير در
ذيل آيه مطرح كرده و برخى از آنان به تفصيل روى آن بحث كرده اند كه ما بدان اشاره
كرديم و خوانندگان محترم چنان كه مايل به توضيح و بحث بيشترى باشند، بايد به
تفاسير مراجعه كنند.
به هر صورت ، از مجموع آغاز و انجام آيه مى توان به دست آورد كه حوّارى ها هدفشان
در اين درخواست اطمينان خاطر بيشترى به نبوت و مقام عيسى و آيات الهى بوده و مى
خواستند بدين وسيله بر ايمان خود بيفزايند و ثبات قدم بيشترى پيدا كنند و اين سؤ
ال از روى شك و ترديد آن ها صادر نشد، اگر چه شايد در طرز درخواست ، ادب را مراعات
نكرده و گستاخى نشان دادند يا اصلاً چنين درخواستى از آن ها جا نداشت .
در نقلى كه طبرسى از ابن عباس كرده است ، اين درخواست سابقه اى داشت و آن اين بود
كه عيسى به بنى اسرائيل فرمود: سى روز روزه بگيريد سپس هر چه بخواهيد از خدا
درخواست كنيد تا خداوند به شما بدهد. آن ها سى روز روزه گرفتند و چون فراغت
يافتند، به عيسى گفتند: اى عيسى ! ما اگر براى شخصى از مردم كار مى كرديم و
كارمان انجام مى شد، غذايى به ما مى داد و ما روزه گرفته و گرسنه شده ايم . اكنون از
خدا بخواه تا مائده اى براى ما از آسمان نازل كند.(1153)
حضرت عيسى نيز وقتى پافشارى آن ها را در نشان دادن چنين معجزه اى مشاهده كرد،
صورت و عنوان ديگرى هم به درخواست ايشان داده و به درگاه پروردگار تعالى عرض
كرد: پروردگارا! مائده اى از آسمان بر ما
نازل فرما كه براى ما و آيندگانمان عيدى باشد $(1154)
برخى از مفسّران گفته اند كه در روز يكشنبه مائده
نازل شد و از اين رو مسيحيان آن روز را عيد گرفتند.
مائده چه بود؟
درباره اين كه آن مائده چه بود، اختلاف بسيار است . در حديثى از امام باقر(ع ) روايت
شده كه فرمود: در آن هفت ماهى و هفت گرده نان بود. برخى گفته اند كه در آن گوشت و
نان بود. عده اى گفته اند: همه چيز در آن بود جز نان و گوشت . عطا گفته است كه همه
چيز در آن بود جز گوشت و ماهى . عطيه عوفى گفته است كه ماهى اى بود كه در آن طعم
هر گونه خوراكى بود و قتاده گفته است كه ميوه بهشتى بود.
از سلمان فارسى روايت شده است :چون حواريون از عيسى
نزول مائده را خوستر شدند، آن حضرت حامه اى پشمين پوشى و گريست و به درگاه
خدا دعا كرد. پس سفره اى قرمز رنگ كه ميان دو قطعه ابر قرار داشت فرود آمد تا پيش
روى آن ها بر زمين گسترده شد. عيسى گريست و گفت : پروردگارا! مرا از شاكران
درگاه خود قرار ده و اين مائده را رحمتى مقرر فرما و عقوبت قرارش مده . يهود نيز بدان
نگاه مى كردند و بويى بهتر از آن به مشامشان نخورده بود. در اين وقت عيسى برخاست و
وضو گرفت و گفت : بسم اللّه خير الرازقين پس ديدند ماهى پخته و سرخ شده
اى است كه روغن از آن مى چكد و در بالاى آن قدرى نمك و نزديك دمش مقدارى سركه و در
اطراف آن انواع سبزى به جز سير چيده شده و نيز پنج گرده نان كه روى يكى از آن ها
زيتون ، بر ديگرى عسل ، بر سومى روغن ، بر چهارمى پنير و بر پنجمى گوشت پخته
قرار داشت .
وقتى كه شمعون آن مائده را ديد گفت : يا روح اللّه ! آيا اين از خوراك هاى دنياست يا از
خوراك آخرت ؟ عيسى فرمود: آن چه مى بينيد نه از طعام دنياست و نه از طعام آخرت ،
بلكه چيزى است كه خداوند به قدرت خويش ساخته . از آن چه درخواست كرديد بخوريد
تا خدا بر شما بيفزايد.
حواريان به عيسى گفتند: يا روح اللّه ! نخست شما از آ بخوريد تا ما هم بخوريم .
عيسى فرمود: كسى بايد از آن بخورد كه درخواست كرده ، آن ها برسيدند بدان دست
بزنندو بخورند. در اين وقت عيسى فقيران ، بيماران ، مبتلايان و زمين گيران را دعوت
كرد و گفت : از آن بخوريد كه براى شما گواراست و براى ديگران بلا. پس يك هزار و
سيصد مرد و زن فقير و مبتلا از آن خوردند و همگى سير شدد. آن گاه مائده به آسمان رفت
و هر زمين گير و بيمارى در آن روز از آن خورد بهبودى يافت و هر فقيرى كه خورد
توانگر گرديد و در اين هنگام حواريان و كسانى كه نخورده بودند پشيمان شدند.
مائده پس از آن نيز مى آمد و هرگاه نازل مى شد و تا عصر بود و سپس به هوا مى رفت ،
تا اين كه به عيسى وحى شد مائده مرا مخصوصو فقرا گردان . اين دستور بر
اغنياگران آمد و سبب شك و ترديدشان گرديد و ديگران را نيز به شك و ترديد انداختند.
پس خداى تعالى به عيسى وحى فرمود: من شرط كرده بودم هر كس مائده را تكذيب
كند، به عذابى دچارش سازم كه كسى از جهانيان را آن گونه عذاب نكرده باشم .
به دنبال آن سيصد و سيزده مرد از آن ها به صورت خوك مسخ شدند و پس از سه روز
هلاك گشتند.
اين بود خلاصه روايتى كه عطاءبن اءبى سلمان فارسى (رضى اللّه عنه ) روايت كرده
است .(1155)
آن چه تذكر آن در پايان اين فصل لازم به نظر مى رسد، اين است كه موضوع مسخ و
عذاب مورد اختلاف است و برخى گفته اند كه از بنى
اسرائيل و حوارى ها كسى به مائده كافر نشد و مسخ نگرديد و عذاب نكشيد، ولى طبق آن
چه نقل كرديم ، رواياتى از اهل بيت نقل شده كه پس از
نزول مائده ، جمعى بدان كافر گرديده و به صورت خوك مسخ شدند.
و در اصل
نزول مائده هم ميان مفسران اختلاف است از حسن و مجاهد
نقل شده كه گفته اند: مائده نازل نشد، زيرا وقتى قوم عيسى شرط آن را از آن حضرت
شنيدندو دانستند كه اگر كسى بدان كافر شود به سخت ترين عذاب ها دچار خواهد شد،
درخواست خود را پس گرفتند و و به عيسى عرض كردند: ما را بدان حاجتى نيست . ولى
به گفته مرحوم طبرسى و ديگران ، گفتار اينان صحيح نيست ، زيرا خداوند با جمله
اِيّى مُنَزِّلُها عَلَيْكم وعده نزول آن را داد و وعده خداوند تخلف پذير نيست . علاوه بر
روايات زيادى كه از پيغمبر اكرم و اهل بيت آن بزرگوار (صلوات اللّه عليهم اجمعين )
وجود دارد كه صحابه و تابعان ديگر هم در مورد
نزول آن روايت كرده اند و همه اين روايات بر
نزول مائده دلالت دارند.