next page

fehrest page

back page

(65)(80) : از سخنان آن حضرت عليه السلام در روزهاى جنگ صفين 
در اين خطبه كه اميرالمؤ منين على عليه السلام آن را در يكى از روزهاى جنگ صفين خطاب به ياران خود ايراد فرموده است (81) و با عبارت معاشرالمسلمين ، استشعروا الخشية و تجلببو السكينة (اى گروه مسلمانان ! بيم از خدا را جامه زيرين و شعار خود و آرامش را جامه رويين و دثار خود قرار دهيد) شروع مى شود، ابن ابى الحديد پس از شرح لغات و آوردن شواهد متعدد از اشعار و اينكه بر طبق بيشتر روايات ، اين خطبه در روزى كه شامگاه آن ليلة الهرير (82) اتفاق افتاده ايراد شده است بحث تاريخى زير را آورده است :)
از اخبار جنگ صفين 
نصر بن مزاحم مى گويد : پيش از آنكه دو گروه در صفين به جنگ بپردازد على عليه السلام سوار بر استرى مى شد كه سوار شدن بر آن را خوش ‍ مى دانست و چون جنگ فرا رسيد شب را بيدار ماند و لشكرها را مرتب مى نمود و آرايش جنگى مى داد و چون صبح شد فرمود : براى من اسب بياوريد. اسبى براى او آوردند كه سياه بود و دمى پرمو داشت و با آنكه آنرا با دو ريسمان مى كشيدند هر دو دست خود را بر زمين مى كشيد و مى كوفت و همهمه و هياهويى داشت . (83) على عليه السلام بر آن سوار شد و اين آيه را تلاوت كرد : پاك و منزه است خداوندى كه اين را براى ما مسخر كرد وگرنه ما بر آن قادر نبوديم و همانا كه ما به سوى خداى خود بازگردانده ايم (84) سپس گفت : هيچ نيرو و توانى جز به خداى بلند مرتبه بزرگ نيست .
نصر مى گويد : عمرو بن شمر، از جابر جعفى روايت مى كرد كه مى گفته است هرگاه على عليه السلام مى خواست براى جنگى حركت كند پيش از آنكه سوار شود نخست نام خدا را بر زبان مى آورد و مى گفت : سپاس خداى را بر نعمتها و فضل او بر ما، منزه است خداوندى كه اين را بر نعمتها و فضل او بر ما، منزه است خداوندى كه اين را براى ما مسخره كرد و گرنه ما بر آن قادر نبوديم ، و همانا كه ما به سوى خداى خود بازگردنده ايم
. آن گاه روى به قبله مى كرد و دستهاى خود را بر آسمان مى افراشت و عرضه مى داشت : بار خدايا همانا گامها به سوى تو برداشته مى شود و بدنها به زحمت و رنج مى افتد و دلها تهى مى شود و با تو راز مى گويد و دستها برافراشته و چشم ها به رحمت تو دوخته مى شود پروردگارا در نزاع ميان ما و قوم ما به حق ما را پيروز فرماى كه تو بهترين پيروزى دهندگانى (85) آن گاه مى گفت : در پناه بركت خدا حركت كنيد و سپس اين اذكار را مى خواند الله اكبر، لا اله الا الله ، الله اكبر، يالله يا صمد، و عرضه مى داشت : اى پروردگار محمد! ستم ستمگران را از ما كفايت فرماى . سپس ‍ چهار آيه اول سوره فاتحه را مى خواند و پس از آن بسم الله الرحمن الرحيم و لاحول ولا قوة الا بالله العلى العظيم مى گفت . جابر جعفى مى گفته است : شعار على عليه السلام در جنگ صفين هم همين كلمات بوده است .
نصر مى گويد : سعد بن طريف از اصبغ بن نباته (86)روايت مى كند كه مى گفته است على عليه السلام در هر جنگى كه بود ندا مى داد : يا كهيعص (87)
نصر مى گويد : قيس بن ربيع ، از عبدالواحد بن حسان عجلى از قول كسى كه براى او نقل كرده است مى گويد روز جنگ با شاميان در صفين نشسته است كه على عليه السلام چنين مى گفته است : بار خدايا! چشمها به سوى تو كشيده شده و دستها گشاده گرديده و پاها به حركت درآمده و زبانها ترا فرا مى خوانند و دلها تهى شده و با تو راز مى گويد. بار خدايا در مورد كردارها حكومت پيش تو آورده مى شود. خدايا ميان ما و ايشان به حق حكومت فرماى كه تو بهترين پيروزى دهندگانى . بار خدايا ما نبودن پيامبر خود را و كمى خويش و فزونى شمار دشمن خود و پراكندگى خواسته هاى خود و سختى روزگار و ظهور فتنه ها را بر تو عرضه مى داريم و شكوه مى كنيم . بار خدايا ما را با گشايشى شتابان از سوى خود يارى فرماى . پروردگارا نصرتى ارزانى كن كه با آن پيروزى و عزت حق را آشكار فرمايى .
(88) نصر بن مزاحم مى گويد : عمر بن سعد، از سلام بن سويد، از على عليه السلام در مورد تفسير اين آيه كه خداوند مى فرمايد : و آنان را با كلمه تقوى ملازم كرد (89) نقل مى كرد كه مى گفته است مقصود از كلمه تقوى لا اله الا الله است و مى گفته است : الله اكبر آيت پيروزى است . سلام بن سويد مى گويد : لا اله الا الله و الله اكبر شعار على عليه السلام در جنگها بود كه آن را بر زبان مى آورد و سپس حمله مى كرد و به خدا سوگتند هر كس را كه در برابرش مى ايستاد يا او را تعقيب مى كرد به آبشخور مرگ وارد مى ساخت .
نصر مى گويد : عمر بن سعد از عبدالرحمان بن جندب از پدرش نقل مى كند كه مى گفته است چون سحرگاه پنجشنبه هفتم صفر سال سى و هفت فرا رسيد على عليه السلام نماز صبح گذارد و شتابان در حالى كه هوا تاريك و روشن بود حركت كرد و من هرگز چون آن روز نديده بودم كه على صبح به آن زودى حركت كند او همراه مردم به طرف شاميان حركت كرد و آهنگ ايشان نمود و او حمله را آغاز و به سوى ايشان حركت كرد و چون ديدند حمله مى آورد آنان هم با سپاهيان خود به استقبال و رويارويى آمدند.
نصر مى گويد : عمر بن سعد، از مالك بن اعين ، از زيد بن وهب نقل مى كرد كه چون على عليه السلام بامداد آن روز به طرف شمال بلند كرد و چنين عرضه داشت : بارخدايا اى پروردگار اين سقف محفوظ و باز داشته شده و ماهو منازل كواكب و ستارگان را در آن مقرر داشته اى و ساكنان آن را گروهى از فرشتگان قرار داده اى كه از عبادت خسته و فرسوده نمى شوند؛ و اى پروردگار اين زمينى كه آن را مايه آرامش و محل قرار همه انسانها و چهارپايان و حشرات و آفريدگان بى شمار خود - كه برخى ديده مى شوند و برخى ديده نمى شوند - قرار داده اى ؛ و اى پروردگار كشتى هايى كه در اقيانوسها براى سود مردم در حركتند، اى پروردگار ابرها كه ميان آسمان و زمين مسخرند و پروردگار درياى انباشته كه بر همه جهان محيط است . (90) و اى پروردگار كوههاى استوارى كه آنها را براى زمين همچون ميخ ‌هاى استوار و براى مردم كالا قرار داده اى ، اگر ما را بر دشمنان پيروزى دادى ما را از ستم كردن بر كنار و بر حق استوار بدار، و اگر آنان را بر ما پيروز كردى شهادت را روزى ما كن و بقيه اصحاب مرا از فتنه نگهدار.
نصر مى گويد : شاميان همين كه ديدند على به جانب آنان پيش مى رود آنان هم با لشكرهاى خود به سوى او پيش آمدند. آن روز سالار ميمنه سپاه على عليه السلام عبدالله بن بديل ورقاى خزاعى و سالار ميسره اش عبدالله بن عباس عبدالطلب بود. قاريان عراق همراه سه تن بودند : عمار بن ياسر، قيس بن سعد بن عباده و عبدالله بن بديل ، مردم هم در كنار رايات و در مركزهاى خود ايستاده بودند و على عليه السلام هم همراه مردم مدينه در قلب لشكر بود بيشتر توجه مردم مدينه از انصار بودند و از دو قبيله خزاعه و نانه هم شمار خوب و قابل توجهى همراهش بودند.
نصر مى گويد : على عليه السلام مردى ميانه بالا داراى چشمهاى درشت سياه بود. چهره اش از زيباى ماه همچون شب چهاردهم بود. شكم و سينه اش ستبر و كف دستهايش ضخيم و داراى استخوان درشت بود. گردنش همچون سيمين و جلو و سرش بدون مو بود كه اندكى موهاى كم پشت در پشت سر داشت . كتف و سر شانه هايش همچون دوش شير شكار افكن بود. هنگامى كه حركت مى كرد بدنش اندكى به جلو خميده مى شد. ساعد و بازويش همچون يكديگر و داراى ماهيچه هاى سخت و فشرده بود و هرگاه بازوى مردى را به دست مى گرفت راه نفس كشيدن را بر او مى بست و نمى توانست نفس بكشد. رنگ چهره اش گندمگون و بينى او كوچك و ظريف بود. چون براى جنگ راه مى افتاد شتابان حركت مى كرد و خداوند متعال در جنگهايش او را با نصرت و ظفر يارى مى داد. (91) نصر مى گويد معاويه خيمه يى بزرگ برافراشت و بر آن كرباسهاى فراوان انداختند و او زير آن نشست .
نصر مى گويد : پيش از اين جنگ سه جنگ ديگر ميان آنان انجام شده بود كه در روزهاى چهارم و پنجم و ششم صفر سال سى و هفتم هجرت بود و در آنها جنگ و درگيرى صورت گرفته بود ولى به اين اهميت نبود. روز چهارم محمد بن خطاب را همراه گروهى از مردم شام به جنگ او فرستاد و با يكديگر جنگ كردند و عبيدالله به محمد پيام داد كه خودت براى جنگ تن به تن با من به ميدان بيا. محمد گفت : آرى و سوى او حركت كرد. على عليه السلام آن دو را از دور ديد و پرسيد : اين دو هماورد كيستند؟ گفته شد : محمد بن حنيفه و عبيدالله بن عمرند. على عليه السلام مركوب خويش را به تاخت درآورد و محمد را فراخواند و فرمود : مركوب مرا نگهدار. او آن را گرفت و تا على عليه السلام پياده در حالى كه شمشير را در دست داشت به جانب عبيدالله حركت كرد و گفت : من با تو مبارزه مى كنم ، پيش آى ، عبيدالله گفت : مرا نيازى به مبارزه با تو نيست . على فرمود : چرا پيش آى . گفت : نه كه با تو مبارزه نمى كنم و به صف خود برگشت . على عليه السلام هم برگشت .
محمد به او گفت : پدر جان مرا از نبرد با او منع كردى و حال آنكه به خدا سوگند اگر مرا رها كرده بودى اميدوار بودم او را بكشم . فرمودن پسر جان ! اگر من با او نبرد مى كردم بدون ترديد او را مى كشتم ولى اگر تو با او جنگ مى كردى البته اميدوار بودم كه او را بكشى ولى در امان هم نبودم كه او ترا بكشد، محمد گفت : پدر جان آيا خودت به نبرد اين دشمن خدا كه فرو مايه و تبهكار است مى روى ؟ و حال آنكه اگر پدرش هم از تو چنين تقاضايى مى كرد من دوست مى داشتم به جاى تو با او جنگ كنم . على عليه السلام فرمود : پسر جان ! از پدرش نام مبر و درباره او چيزى جز خير مگو؛ خداوند بر پدرش رحمت آورد!
***
نصر مى گويد : روز پنجم عبدالله بن عباس براى جنگ بيرون آمد و از آن سو وليد بن عقبه به جنگ آمد و مروان به فرزندان عبدالمطلب دشنام داد و گفت : اى پسر عباس پيوندهاى خويشاوندى خويش را بريديد و امام خود عثمان را كشتيد رفتار خدا را با خود چگونه ديد؟ آنچه در جستجوى آن بوديد به شما داده نشد و به آنچه آرزو بسته بوديد نرسيديد و خداوند اگر بخواهد ما را بر شما پيروز مى گرداند و شما را هلاك مى سازد. عبدالله بن عباس به او پيام فرستاد براى جنگ با من بيرون بيا.و او نپذيرفت و در آن روز ابن عباس جنگى سخت كرد سپس بدون اينكه بر يكديگر غلبه پيدا كند بازگشتند.
نصر مى گويد : در همان روز شمر بن ابرهة بن صباح حميرى از سپاه معاويه بيرون آمد و همراه گروهى از قاريان شام به سپاه على عليه السلام پيوست و اين كار بازوى معاويه و عمروعاص را سست كرد. عمروعاص به معاويه گفت : تو مى خواهى همراه مردم شام با مردى جنگ كنى كه با محمد صلى الله عليه و آله قرابت نزديك و پيوند استوار خويشاوندى دارد و در مسلمانى چنان پيشگام است كه هيچ كس نظير او به حساب نمى آيد و در جنگ او را شجاعتى است كه نظيرش براى هيچكس از اصحاب محمد صص فراهم نبوده و نيست ؟ و حال آنكه او همراه اصحاب محمد صلى الله عليه و آله كه همگى فراهم نبوده و نيست ؟ و حال آنكه او همراه اصحاب محمد صلى الله عليه و آله كه همگى به حساب مى آيند و همراه سواركاران شجاع و قاريان قرآن و اشراف و پيشگامان مسلمانان كه همگى در جانها داراى هيبت هستند به جنگ تو آمده است .
اينك تو بر مردم شام سخت بگير و آنان را بر كوشش وادار و به طمع بينداز و اين كار بايد پيش از آن باشد كه آنان در آسايش و رفاه بدارى و در نتيجه طولانى شدن زمان توقف در آنان خستگى و درماندگى زبونى آشكار شود و هر چه را فراموش مى كنى اين را فراموش مكن كه تو بر باطلى و على بر حق است . بنابراين پيش از آنكه كار بر تو دشوار شود مبادرت به جنگ كن . معاويه ميان مردم شام برخاست و چنين گفت :
اى مردم ! جانها و جمجمه هاى خود را به ما عاريه دهيد، در جنگ سستى و زبونى مكنيد كه امروز روز خطر كردن و روز حقيقت و نگهبانى است و شما بر حقيد و حجت در دست شماست و همانا با كسى جنگ مى كنيد كه بيعت را شكسته و خون حرام ريخته است و براى او در آسمان هيچ عذر خواهى نيست .
اينك افراد كاملا مسلح را مقدم و سر برهنگان و افراد بدون زره را موخر بداريد و همگى حمله كنيد كه حق به مقطع خود رسيده و رويارويى ظالم و مظلوم است . (92)
نصر مى گويد : به روايتى كه عمرو بن سعد، از ابويحيى ، از محمد بن طلحه ، از ابوسنان ، از پدرش براى ما نقل كرد على عليه السلام هم براى اصحاب خو خطبه خواند. مى گويد : گويى هم اكنون به على عليه السلام مى نگرم كه بر كمان خود تكيه داده و ياران پيامبر را پيش خود جمع كرده و آنان بر گرد اويند. گويا درست مى داشت مردم بدانند كه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله همراه اويند. على عليه السلام حمد و ثناى خدا را بر زبان آورد و سپس ‍ چنين فرمود : اما بعد (93) همانا خود بزرگ شمردن از سركشى و به خود باليدن از تكبر تاست و شيطان دشمنى حاضر است كه شما را وعده باطل دين يكسان و راههاى آن روشن است ، عهد شكنى و پستى مكنيد. هان كه شرايع دين يكسان و راههاى آن روشن است . هر كس به آن تمسك جويد رسيده است و هر كس از آن دورى جويد نابود شده است و هر كس رهايش ‍ كند از دين بيرون شده است . چون مسلمان را امين سازد خيانت پيشه نخواهد بود و چون وعده دهد خلاف آن را از انجام نمى دهد چون سخن گويد راست مى گويد. ما اهل بيت رحمتيم ، گفتار ما راست و كردار ما پسنديده و منطبق بر حق است . خاتم پيامبران از خاندان ما و رهبران از خاندان ما و رهبران اسلام ميان ما و دانايان به رموز قرآن از ما هستند. همانا ما شما را به خدا و رسول خدا فرا مى خوانيم و همچنان به جنگ با دشمن خدا و پايدارى در اجراى فرمان خدا و كسب رضايت او و بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات و گزاردن حج و روزه گرفتن ماه رمضان و رساندن غنايم و اموال به كسانى كه سزاوارند دعوت مى كنيم .
همانا از شگفت ترين شگفتيها اين است كه معاوية بن ابى سفيان اموى و عمرو بن عاص سهمى به پندار باطل خويش شروع به تحريض و تشويق مردم در طلب دين كنند. و شما نيك مى دانيد كه من هرگز و هيچ گاه با رسول خدا صلى الله عليه و آله مخالفت نكرده ام و در هيچ كارى از فرمان او سر نپيچيده ام ، در جنگهايى كه دلاوران عقب نشسته و بر اندامها لرزه در افتاده است من با دليرى و شجاعتى كه خداوند سبحان مرا به آن گرامى داشته است با جان خود او را حفظ كرده ام و سپاس خداى را. و همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه سرش بر دامن من بد قبض روح شد و من با دست خويش به تنهايى عهده دار غسل آن حضرت شدم و فرشتگان مقرب همراه من پيكر پاكش را مى گرداندند، و به خدا سوگند هرگز امتى پس از رحلت پيامبر خويش اختلاف نكرده است مگر اينكه اهل باطل آن امت بر اهل حقش پيروز شده اند، مگر آنچه كه خداوند خواسته است .
ابوسنان اسلمى مى گويد : شهادت مى دهم كه پس از اين خطبه شنيدم عمار بن ياسر به مردم مى گويد : همانا كه اميرالمؤ منين به شما فهماند كه امت در آغاز براى او استقامت نيافت و سرانجام هم براى او استقامت نخواهد يافت .
گويد : مردم در حالى كه در جنگ با دشمن تيز بين و روشن راى شده بودند پراكنده گرديدند و خود را آماده ساختند.
نصر مزاحم مى گويد : عمر بن سعد، از مالك بن اعين ، از زيد بن وهب ، (94) نقل مى كرد كه على عليه السلام در آن شب فرمود : تا چه هنگام نبايد با اين قوم با تمام سپاه خود جنگ كنيم و سپس ميان مردم بر پا خاست و چنين گفت :
سپاس خداوندى را كه هر چه را او بشكند استوار نمى شود و هر چه استوار بدارد و شكسته نمى شود و اگر او مى خواست هيچ دو تنى از اين امت و همه آفريدگان او با يكديگر اختلاف پيدا نمى كردند و آدمى در هيچ مورد از فرمان او سر بر نمى تافت و مفضول هرگز فضيلت فاضل را انكار نمى كرد.
همانا كه سرنوشتها ما و اين قوم را چنان قرار داده كه اينجا روياروى شده ايم و در هر حال ما در حيطه علم خداى خود قرار داريم و اگر خداوندى بخواهد در كيفر دادن شتاب مى فرمايد و همانا كه نصرت هم از جانب اوست و خداوند ستمگر را تكذيب خواهد كرد و حق مى داند كه سرانجامش كجاست و خداوند اين جهان را خانه و سراى كردارها قرار داده است و آن جهان را سراى پاداش و استقرار كه بدكاران را به كيفر آنچه كرده اند برساند و نيكوكاران را پاداش نيكو عنايت كند (95) هان بدانيد كه به خواست خداوند شما فردا با دشمن رويارويى خواهيد شد؛ امشب فراوان نماز بگزاريد و قرآن تلاوت كنيد و از خداوند متعال پايدارى و نصرت بطلبيد و با احتياط و كوشش با آنان روياروى شويد و در كار خود صادق باشيد.
گويد : مردم برجستند و شروع به اصلاح و مرمت شمشيرها و تير و نيزه هاى خود كردند و تمام آن شب را على عليه السلام به آرايش جنگى و بستن رايات و تعيين فرماندهان و سازمان دادن لشكرها پرداخت و كسى را فرستاد تا ميان مردم شام ندا دهد كه پگاه فردا آماده جنگ در صفهاى خود باشيد. شاميان در لشكرگاه خويش ضجه كشيدند و پيش معاويه جمع شدند او هم سواران خود را آرايش جنگى داد و لواهاى خود را بست و اميران را مشخص كرد و لشكرها را سازمان داد. مردم حمص با رايات خود اطراف معاويه را احاطه كردند و فرمانده ايشان ابواالاعور سلمى بود. مردم اردن هم كنار رايات خود بودند و عمرو بن عاص فرماندهى آنان را بر عهده سپاه قرار داشتند ضحال بن قيس فهرى و در عينحال همه بر گرد معاويه قرار داشتند. مردم شام از مردم عراق به مراتب بيشتر و دو برابر آنان بودند. ابوالاعور سلمى و عمرو بن عاص و كسانى كه با آن دو بودند حركت كردند تا آنكه مقابل عراقيان ايستادند. ابوالاعور و عمرو چون به عراقيان نگريستند جمع آنان را اندك پنداشتند و طمع بستند. در اين هنگام براى معاويه منبرى نصب كردند و آن را زير خيمه يى كه بر آن پارچه ها و پلاسهاى بسيار افكنده بودند قرار دادند و معاويه بر آن منبر نشست و مردم يمن او را احاطه كردند. معاويه به آنان گفت : نبايد كسى كه او را نمى شناسيد - هر كس كه باشد - به اين منبر نزديك شود و در آن صورت او بكشيد.
نصر مى گويد : عمروعاص به معاويه پيام فرستاد كه به خوبى از عهد و پيمانى كه ميان ما بسته شده است آگاهى . اين كار را فقط بر عهده من بگذار و به ابوالاعور پيام فرست و او را از من دور گردان و مرا با اين قوم آزاد بگذار. معاويه بن ابوالاعور پيام فرستاد كه عمروعاص را راى و تجربه يى است كه در من و تو نيست . من او را بر لگام همه سواران فرماندهى داده ام ، اتو با سواران خود حركت كن و در فلان بلندى بايست و عمروعاص را با آن قوم واگذار. ابوالاعور چنان كرد و عمروعاص با كسانى كه همراهش بودند برابر لشكر عراق ايستاد، عمرو دو پسر خود عبدالله و محمد را فراخواند و به آن دو گفت : اين زره داران را جلو ببريد و اين افراد بدون زره را عقب بياوريد و صف را همچون موى پشت لب در يك خط مستقيم و راست قرار دهيد كه اين قوم كارى بزرگ آمده اند كه به آسمان مى رسد.
آن دو با درفشهاى خود حركت و صفها را مرتب كردند. عمروعاص هم ميان آن دو حركت كرد و دوباره صف را مرتب نمود. عمروعاص افراد قبايل قيس و كليب و كنانه را بر اسبها سوار كرد و ديگر مردم را در صف پيادگان قرار داد
***
نصر بن مزاحم مى گويد : كعب بن جعيل تغلبى شاعر شاميان آن شب تا بامداد شب زنده دارى و شروع به سرودن رجز كرد و چنين مى سرود : (96)
اين امت به كارى شگفت در آمده اند و پادشاهى فردا از كسى است كه پيروز شود، سخن راست است و بدون دروغى مى گويم كه فردا بزرگان و سرشناسان عرب نابود مى شوند...
***
نصر مى گويد : معاويه گفت چه قبيله يى بر ميسره لشكر عراق قرار دارد؟ گفتند : ربيعه . و چون در سپاه شام كسى از مردم ربيعه نبود ميان مردم حمير و عك قرعه كشيد و قرعه به نام حمير در آمد و آنان در برابر قبيله ربيعه قرار داد. ذوالكلاع حميرى از اينكه قرعه به نام قبيله او در آمده بود (ناراحت شد و) گفت : تف بر اين بخت و قرعه باد! (97) گويا قبيله حمير را مهمتر از اين مى داند كه برابر ربيعه بايستد و جنگ كند و چون اين سخن او به حجدر رسيد به خدا سوگند خورد كه اگر ذوالكلاع را ببيند او را خواهد كشت اگر چه خودش هم در آن راه كشته شود.
قبيله حمير برابر ربيعه ايستاد و معاويه افراد قبايل سكاسك و سكون را برابر قبيله كنده قرار داد كه اشعث بن قيس فرمانده آنان بود و در برابر قبيله همدان عراق قبيله ازد و برابر مذحج عراق افراد قبيله عك را قرار داد در اين هنگام يكى از رجز خوانان شام چنين رجز خواند :
اى واى بر مادر قبيله مذحج از افراد عك ، گويى مادرشان برپا ايستاده و مى گريد، ما با شمشير آنان را فرو مى كوبيم فرو كوبيدنى و مردانى چون مردان عك وجود ندارد
گويد : افراد قبيله عك سنگى را مقابل خود بر زمين نهادند و گفتند : هرگز نمى گريزيم مگر اينكه اين سنگ بگريزد و آنان چون حرف جيم را به صورت كاف تلفظ مى كنند كلمه حكر تلفظ مى كردند، عمروعاص كه قلب لشكر خود را در پنج صف قرار داده و عراقيان هم همان گونه كردند، در اين هنگام عمروعاص با صداى بلند چنين رجز خواند :
اى سپاهيانى كه داراى ايمان استواريد، قيام كنيد قيام كردنى و از خداوند رحمان يارى بجوييد، براى من خبرى رنگارنگ رسيده و آن اين است كه على پسر عفان را كشته است ، پير ما را آن چنان كه بوده است براى ما برگردانيد.
عراقيان اين رجز او را چنين پاسخ دادند :
شمشيرهاى قبيله هاى مذحج و همدان از اينكه نعثل (عثمان ) را آن چنان كه بوده است برگردانند خوددارى مى كند...
عمرو بن عاص براى بار دوم با صداى بلند اين رجز را خواند :
پيش از آنكه از ضربه هاى زوبين ونيزه پاره پاره شويد شيخ ما را به ما برگردانيد كافى خواهد بود.
عراقيان او را پاسخ دادند :
چگونه نعثل را برگردانيم كه مرده و پوستش خشك شده است ما خود بر سرش چندان زديم كه درافتاد، خداوند به جاى او بهترين بدل را داده است كه به احكام دين داناتر و در عمل پاكتر است .
ابراهيم بن اوس عبيدة سلمى كه از مردم شام است چنين سروده است :
پاداش اين لشكرها كه به سوى شما آمده اند و سواركاران دليرش بر عثمان مى گريند با خدا باد! نودهزار كه ميان ايشان هيچ تبهكارى نيست و تمام سوره هاى بلند و كوتاه قرآن را مى خوانند...
***
نصر مى گويد : على عليه السلام هم تمام آن شب را بيدار ماند و مردم را مرتب مى كرد و چون صبح كرد به شاميان حمله برد. معاويه هم با مردم شام به مقابله او آمد. على عليه السلام شروع به پرسيدن از نام قبايل سپاه شام كرد و نامهاى آنان را مى گفتند و چون آنان و محل استقرار هر يك را دانست به افراد قبيله ازد عراق گفت : شما قبيله ازد را براى من كفايت كنيد و به افراد قبيله خثعم گفت : شما خثعمى ها شام را براى من كفايت كنيد، همچنين به هر قبيله از عراقيان دستور داد كه همان قبيله شاميان را كفايت كنيد، همچنين به هر قبيله از عراقيان دستور داد كه همان قبيله شاميان را كفايت كند، مگر قبائلى كه شمارشان در عراق اندك بود مانند بجليه كه قبيله لخم برابر ايشان قرار گرفت . هر دو سپاه روز چهارشنبه ششم صفر تا غروب روياروى قرار گرفتند و جنگ كردند و شب هنگام بدون آنكه هيچيك بر ديگرى غالب شود بازگشتند.
نصر مى گويد : روز هفتم جنگ سخت تر و كارزار مهمتر بود. عبدالله بن بديل خزاعى كه فرماندهى ميمنه سپاه عراق را بر عهده داشت به نيروهاى حبيب : مسلمه كه فرمانده ميسره سپاه شام بود حمله كرد و همچنان به جمله خود ادامه داد و سواران او را پراكنده كرد آن چنان كه هنگام ظهر آنان را تا كنار خيمه معاويه عقب راند.
نصر مى گويد : عمر بن سعد، از مالك بن اعين ، از زيد بن وهب براى ما نقل كرد كه مى گفته است : عبدالله بن بديل ميان ياران خود برپا خاست و براى آنان سخنرانى كرد و چنين اظهار داشت : همانا كه معاويه مدعى چيزى است كه از او نيست ، و در مورد حكومت با كسى كه شايسته است و كسى نظير او نيست ستيز مى كند و مى خواهد با جدال باطل خويش حق را از ميان بردارد؛ اينك همراه اعراب و احزاب بر شما حمله آورده است ؛ او گمراهى را براى آنان آراسته و در دلهايشان محبت فتنه انگيزى را نشانده است ؛ كارها را بر آنان متشبه ساخته و پليدى ايشان افزوده است . و شما به خدا سوگند كه بر نور و برهان روشن و آشكاريد. اينك با اين ستمگران سركش جنگ كنيد، با آنان جنگ كنيد و از ايشان مترسيد و چگونه با ايشان بترسيد و حال آنكه در دست شما آيتى آشكار از كتاب خدايتان است كه مى فرمايد : آيا از ايشان مى ترسيد، و حال آنكه اگر مؤ من باشيد خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد؛ جنگ كنيد با ايشان تا خدايشان به دست شما عذاب دهد و رسوا سازد و شما را بر آنان يارى و سينه هاى قومى را كه مؤ منند شفا دهد (98)
همانا كه من همراه پيامبر صلى الله عليه و آله با ايشان كرده ام و به خدا سوگند كه در اين جنگ هم آنان پاك تر و نيكوكارتر و با تقوى تر از آن بار نيستند. بشتابيد به جنگ دشمن خدا و دشمن خودتان .
نصر مى گويد : عمر بن سعد، از عبدالرحمان ، از ابو عمرو، از پدرش نقل مى كرد كه على عليه السلام در شب آن روز خطبه يى ايراد كرد و چنين گفت :
اى گروههاى مسلمان ! بيم از خدا را شعار خود سكينه و آرامش را ملازم خويش قرار دهيد و دندانها بر يكديگر بفشاريد كه براى دور ساختن شمشيرها سود بخش تر است ... تا آخر (همين ) خطبه كه در اين كتاب مذكور است .
همچنين نصر با اسنادى كه آورده است نقل ميكند كه على عليه السلام در آن روز خطبه يى ايراد كرد و ضمن آن چنين گفت :
اى مردم ، همانا خداوند برتر است شما را بر تجارتى راهنمايى كرده كه شما را از عذاب نجات مى دهد و به خير راهبر مى شود و آن ايمان به خدا و رسولش و جهدا در آيه اوست كه پاداش آن را آمرزش گناهان و جايگاههاى پاكيزه در بهشتهاى جاودانه قرار داده است و رضايت خداوند بزرگتر و بهتر است . و خداوند به شما خبر داده است كه چه چيز را دوست مى داد و فرموده است : همانا كه خداوند آنانى را كه در راه او در صف استوار همچون سد آهنينى جنگ مى كنند دوست مى دارد(99) اينك صفهاى خود را همچون بنياد استوار است راست سازيد. زره - پوشيده را جلو بفرستيد و بى زره را پشت سر قرار دهيد؛ دندانهاى خود را بر يكديگر بفشريد كه اين كار براى دور كردن شمشيرها از فرق سر بهتر و براى آرامش ‍ دل و جان سود بخش تر است . صداهاى خود را فرو ببريد و بميرانيد كه كه سستى را بهتر از شما دور مى كند و براى وقار مناسب است و خود را در قبال پيكان نيزه ها خميده كنيد كه موجب شود پيكان نيزه بر دشمن بيشتر نفوذ كند. اما درفش هاى خود را خم مكنيد و از دست مدهيد و آنها را جز به دست شجاعان خود كه از خانواده و نواميس خود دفاع مى كنند و به هنگام فروافتادن در سختيها پايدار و شايسته مسپاريد، آنان كه درفش شما را بر مى گيرند و از آن حمايت مى كنند و جلو و پشت آن ضربه مى زنند، و هيچ گاه درفش خود را ضايع مكنيد. هر مرد از شما ضربه محكم به هماورد خويش را خود بر عهده بگيرد، در عين حال با برادر خويش به جان مواسات كند و مبادا كه هماورد خود را برعهده بردار خويش واگذارد و در نتيجه دو هماورد بر دوست و برادر او حمله آورند و با اين كار براى خود مايه گناه و سرزنش گردد. چگونه اين كار ممكن است صورت گيرد كه آن يكى مجبور شود با دو هماورد نبرد كند و اين يكى دست بدارد و هماورد خود را بر عهده برادرش بگذارد يا آنكه بايستد و بر او بنگرد .هر كس چنين كند خداوند بر او خشم مى گيرد. خويشتن را در معرض خشم خداوند قرار مدهيد كه بازگشت شما به سوى خداوند است . خداوند درباره قومى كه آنان را نكوهش نموده است چنين مى فرمايد : اگر از مرگ كشته شدن بگريزيد و هرگز سود نمى بخشدتان و در آن صورت جز اندك زمانى كامياب نخواهيد شد (100) به خدا سوگند بر فرض كه از دم شمشير اين جهانى بگريزيد از دم شمشير آن جهانى سلامت نمى مانيد. از راستى و پايدارى يارى جوييد كه پس از شكيبايى پيروزى نازل مى شود.
(101)
نصر گويد : عمرو بن شمر، از جابر، از شعبى ، از مالك بن قدامه ارحبى نقل مى كرد كه سعيد بن قيس در قناصرين (102) براى ياران خود خطبه يى ايراد كرد و چنين گفت :
سپاس خداوندى را كه ما را به دين خويش هدايت فرمود و كتاب خويش را در ميراث ما قرار داد و با فرستاند پيامبر خويش بر ما منت نهاد و او را مايه رحمت همه جهانيان و سرور پيامبران و خاتم ايشان و حجت بزرگ بر همه گذشتگان و آيندگان و رهبر مؤ منان قرار داد. و سپس در تقدير و مشيت خداوند چنين بوده كه ما و دشمن ما را در قناصرين گرد آورد و به هر حال بر آنچه ما را خوش و ناخوش است سپاسگزار خداييم . امروز گريز زيبنده ما نيست و اكنون هنگام گريز و بازگشت نيست و همانا خداوند ما را به رحمتى از خويش ويژه گردانيده است كه توان شكرش را نداريم و نمى توانيم قدر و ارزش آن را درك كنيم و آن اين است كه بهترين و گزينه ترين ياران محمد صلى الله عليه و آله همراه و در زمره ما هستند و سوگند به خدايى كه بر بندگان بيناست اگر رهبر ما مرد بينى بريده يى مى بود (103) با توجه به اين كه هفتاد تن از شركت كنندگان در جنگ بدر همراه مايند شايسته است كه بينش ما پسنديده و دلهاى ما به اطاعت از او راضى باشد، چه رسد به اينكه رهبر و سالار ما پسر عموى پيامبر ما و بدرى راستين است كه در خردسالى نمازگزارده و در بزرگى همراه پيامبرتان بسيار جهاد كرده است و حال آنكه معاويه برده آزاد شده از قيد اسارت جنگى و پسر آزاد شده است .

next page

fehrest page

back page