next page

fehrest page

back page

سرانجام پس از تحمل چند سال غم جانكاه دورى از پدر كه مهلك ترين ضربه بر روح و جسم وى بود، در شامگاه 25 اسفند 1373 نداى حق را لبيك گفت .
نامه عارفانه امام خمينى (ره ) به مرحوم حاج سيد احمد خمينى(285)
بسم الله الرحمن الرحيم
نـامـه اى اسـت از پـدرى پـيـر فـرسـوده كـه عمر خود را به مشتى الفاظ و مفاهيم به پايان رسانده و زندگى خويش را در لاك خويشتن تباه نموده و اكـنـون نـفـسـهاى آخرين را با تاءسف از گذشته خود مى كشد، به فرزند جوانى كه فرصت دارد تا چون عباد اله الصالحين در فكر رهانيدن خود از تعلق به دنيا كه دام ابليس پليد است ، باشد.
فـرزنـدم ! كـر و فـر دنـيـا و نـشـيـب و فـراز آن بـه سـرعـت مـى گذرد و همه زير چرخهاى زمان خرد مى شويم . و من آنچه ملاحظه كردم و مطالعه در حـال قـشـرهـاى مـخـتـلف بـه ايـن نـتـيـجـه رسـيـده ام كـه قـشـرهـاى قـدرتمند و ثروتمند رنجهاى درونى و روانى و روحشان از ساير اقشار بيشتر و آمـال و آرزوهـاى زيـادى كـه بـه آن نـرسـيـده انـد، بسيار رنج آور و جگر خراش تر است . در اين زمان كه ما زندگى مى كنيم و دنيا گرفتار دو قطب قـدرتـمـنـد اسـت . رنـج عـذابـى كـه سـران آن كـشـورهـا بـدان مـبـتـلا هـسـتـنـد و نـگـرانـيـهـاى جـانـفـرسـايـى كـه هـر يـك از دو قـطـب در مقابل قطب ديگر دارند، قابل مقايسه با رنجها و گرفتاريهاى قشرهاى متوسط، حتى فقير نيست . رقابت آنان يك رقابت عملى نيست ، بلكه يك رقابت جانكاه است كه كمر هر يك زير آن خرد مى شود. گويى در مقابل هر يك ، يك گرگ درنده با دهان باز و دندانهاى تيز ايستاده و قصد شكار او را دارد. و ايـن رنـج رقـابـت در هـمه اقشار هست ، از ثروتمند و قدرتمند گرفته تا طبقات ديگر. لكن هر چه بالاتر برود به همان اندازه درد و رنج رقابت بـالا مـى رود. و آنـچـه مـايـه نـجـات انسانها و آرامش قلوب است وارستگى و گسستگى از دنيا و تعلقات آن است كه با ذكر و ياد دايمى خداى تعالى حاصل شود. آنان كه در صدد برتريها به هر نحو هستند، چه برترى در علوم - حتى الهى آن - يا در قدرت و شهرت و ثروت ، كوشش در افزايش رنج خود مى كنند. وارستگان از قيود مادى كه خود را از اين دام ابليس تا حدودى نجات داده اند، در همين دنيا در سعادت و بهشت رحمتند.
در آن روزهـايى كه در زمان رضاخان پهلوى و فشار طاقت فرسا براى تغيير لباس بود و روحانيون و حوزه ها در تب و تاب بسر مى بردند - كه خداوند رحمان نياورد چنين روزهايى براى حوزه هاى دينى - شيخ نسبتا وارسته اى را نزديك دكان نانوايى كه قطعه نانى را خالى مى خورد، ديدم كه گفت : به من گفتند عمامه را بردار، من نيز برداشتم و دادم ديگرى كه دوتا پيراهن براى خودش بدوزد. الآن هم نانم را خوردم و سير شدم ، تا شب هم خـدا بـزرگ اسـت . پـسـرم ! مـن چـنـيـن حـالى را اگـر بـگـويـم بـه هـمـه مـقـامـات دنـيـوى مـى دهـم ، بـاور كـن ، ولى هـيـهـات ، خـصـوصـا از مثل من گرفتار به دامهاى ابليس ‍ و نفس خبيث .
پسرم ! از من گذشته ((يشيب بن آدم و يشب فيه خصلتان : الحرص و طول الامـل )) لكـن تو نعمت جوانى دارى و قدرت اراده ، اميد است بتوانى راهى طريق صالحان باشى . آنچه گفتم بدان معنى نيست كه خود را از خدمت بـه جـامعه كنار كشى و گوشه گيرى و كل بر خلق الله باشى كه اين از صفات جاهلان متنسك است يا درويشان دكان دار. سيره انبياى عظام - (صلى الله على نبينا و عليهم اجمعين ) - و ائمه اطهار - (عليهم السلام ) - كه سر آمد عارفان به الله و رستگان از هر قيد و بند و وابستگان به ساحت الهى در قـيـام بـه هـمـه قوا عليه حكومتهاى طاغوتى و فرعونهاى زمان بوده و در اجراى عدالت در جهان رنجها برده و كوششها كرده اند، به ما درسها مى دهند و اگر چشم بينا و گوش شنوا داشته باشيم ، راهگشايمان خواهد بود، ((من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس ‍ بمسلم )).
پـسـرم ! از زيـر بـار مـسـؤ وليت انسانى كه خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است ، شانه خالى مكن كه تاخت و تاز شيطان در اين ميدان كمتر از مـيدان تاخت و تاز در بين مسؤ ولين و دست اندركاران نيست . و دست و پا براى به دست آوردن مقام هر چه باشد، چه مقام معنوى و چه مادى مزن به عذر آنـكـه مى خواهم به معارف الهى نزديك شوم يا خدمت به عبادالله نمايم ، كه توجه به آن از شيطان است ، چه رسد كه كوشش براى به دست آوردن آن . يـكـتـا مـوعـظـه خـدا را بـا دل و جـان بـشـنـو، بـا تـمـام تـوان بـپـذيـر و در آن خـط سـيـر نـمـا، قـل انـمـا اعـظـكـم بـواحـده ان تـقـوموا لله مثنى و فرادى . ميزان در اول سير قيام الله است ، هم در كارهاى شخصى و انفرادى و هم در فعاليتهاى اجـتـمـاعـى . سـعـى كـن در ايـن قـدم اول مـوفـق شـوى كـه در روزگـار جـوانـى آسـانـتـر و مـوفـقـيـت آمـيـزتـر اسـت . مـگـذار مـثـل پـدرت پـيـر شـوى كـه يا در جا زنى و يا به عقب برگردى و اين محتاج به مراقبه و محاسبه است . اگر با انگيزه الهى ملك جن و انس كسى را بـاشـد بـلكـه اگـر بـه دست آورد عارف بالله و زاهد در دنيا است و اگر انگيزه نفسانى و شيطانى باشد، هرچه به دست آورد، اگر چه يك تسبيح باشد، به همان اندازه از خداوند تعالى دور است و فاصله گرفته .
پسرم ! سوره مباركه حشر را مطالعه كن كه گنجينه هايى از معارف و تربيت در آن است و ارزش دارد كه انسان يك عمر در آنها تفكر كند و از آنها به مدد الهى توشه ها بردارد خصوصا آيات اواخر آن از آنجا كه فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خـبـيـر بـمـا تـعملون تا آخر سوره . در همين آيه كوچك لفظا و بسيار بزرگ معنا احتمالاتى است سازنده ، هشيار دهنده كه به بعض آنها اشاره مى شود:
1- مـى تـوانـد خـطـاب بـه كـسـانـى بـاشـد كـه اول مـرتـبـه ايـمـان را دارنـد، مـثـل ايـمـان عـامـه . در ايـن احـتـمـال ، امـر بـه تـقـوا امـر بـه اوليـن مـراتـب آن اسـت كـه تـقـواى عـامـه اسـت و آن پـرهـيـز از مـخـالفـت احـكـام ظـاهـرى الهـى اسـت و مـربـوط بـه اعـمـال قـالبـى اسـت . بـه ايـن احـتـمـال ، جـمـله و لنـتـظـر نـفـس مـا قـدمـت لغـد تـحـذيـر از پـيـامـدهـاى اعـمـال مـاسـت و شـاهـد اسـت بـر آنكه آنچه عمل مى كنيم خود آنها به صورت مناسب در نشئه ديگر وارد مى شوند و به ما خواهند رسيد. و آيات و اخبار زيـادى در ايـن باره آمده است . تفكر در همين امر دلهاى بيدار را كفايت مى كند، بلكه دلهاى مستعد را بيدار مى نمايد و ممكن است راهگشاى مراتب ديگر و مـقـامـات ديـگـر و مـقـامـات بـالاتـر شـود. و ظـاهـر آن اسـت كـه امـر بـه تـقـوا مـكـررا تـاءكـيـد بـاشـد گـر چـه احـتـمـال ديـگـر هـم هـسـت ، و قـوله : ان الله خـبـيـر بـمـا تـعـمـلون . بـاز تـحـذيـر جـديـد اسـت بـر ايـنـكـه اعمال شما در محضر حق تعالى پنهان نمى ماند، چه همه عالم محضر حق است .
2- مـمـكـن اسـت خـطـاب به كسانى باشد كه ايمان را به قلب خويش ‍ رسانده اند، چه بسا كه انسان به حسب ظاهر ايمان و اعتقاد به شهادتين داشته باشد، لكن قلب او از آن بى خبر باشد، علم و اعتقاد به اصول خمسه داشته باشد، لكن اين علم و ايمان به قلبش نرسيده باشد. شايد جز خواص ‍ مـؤ مـنـيـن ، ديـگـران چـنـيـن بـاشـنـد. مـعـصـيـت هـايـى كـه از عـضـى مـؤ مـنـيـن صـادر مـى شـود، مـنـشـاءش هـمـيـن اسـت . اگـر دل به روز جزا و عقاب آنچنانى آگاه باشد و ايمان آورده باشد به آن ، صدور معصيت و نافرمانى بسيار بعيد است و كسى كه قلبش ايمان به عدم اله الا الله دارد، كرايش به غير حق تعالى و ستايش از ديگران نكند و خوف و هراس از غير او نخواهد داشت .
پسرم ! گاهى مى بينم از تهمتهاى ناروا و شايعه پراكنيهاى دروغين اظهار ناراحتى و نگرانى مى كنى ، اولا بايد بگويم تا زنده هستى و حركت مى كنى و تو را منشاء تاءثيرى بدانند، انتقاد و تهمت و شايعه سازى عليه تو اجتناب ناپذير، عقده ها زياد و توقعات روز افزون و حسادتها فراوان است . آن كس كه فعاليت دارد، گرچه صد در صد براى خدا باشد از گزند بدخواهان نمى تواند به دور باشد. من خود يك عالم بزرگوار متقى را كـه تـا بـه ريـاسـت جـزيـى نـرسـيـده بـود بـراى او جـز خـيـر بـه حـسـب نـوع نـمـى گـفـتـنـد و تـفـريـبـا مـورد تـسـالم اهـل عـلم و ديـگـران بـود، بـه مـجـرد آنكه توجه نفوس به او شد و شاخصيتى دنياوى - ولو ناچيز - نسبت به مقامش پيدا كرد، مورد تهمت و اذيت شد و حـسـادتـهـا و عـقده ها به جوش آمد و تا در قيد حيات بود اين مسايل نيز بود. و ثانيا بايد بدانى كه ايمان به وحد اله و وحدت معبود و وحدت مؤ ثر آنـچـنـان كـه بـايـد و شـايد به قلبت نرسيده . كوشش كن كلمه توحيد را كه بزرگترين كلمه است و والاترين جمله است ، از عقلت برسانى كه حظ عـقـل هـمـان اعـتـقاد جازم برهانى است و اين حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقين به قلب نرسد، فايده و اثرش نا چيز است . چه بسا بعض ‍ از همين اصحاب برهان عقل و استدلال فلسفى بيشتر از ديگران در دام ابليس و نفس خبيث مى باشند - پاى استدلاليان چوبين بود - و آن گاه اين قدم برهانى و عـقـلى تـبـديـل بـه قـدم روحـانـى و ايـمـانـى مـى شـود كـه از افـق عـقـل بـه مـقـام قـلب بـرسـد و قـلب بـاور كـنـد آنـچـه را استدلال اثبات عقلى كرده است .
پـسـرم ! مـجـاهده كن كه دل را به خدا بسپارى و مؤ ثرى را جز او ندانى . مگر نه عامه مسلمانان متعبد شبانه روزى چندين مرتبه نماز ميخوانند و نماز سـرشـار از تـوحيد و معارف الهى است و شبانه روزى چندين مرتبه اياك نعبد و اياك نستعين مى گويند و عبادت و اعانت را خاص خدا - در بيان - مـى كـنـند، ولى جز مؤ منان به حق و خاصان خدا ديگران براى هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند كرنش مى كنند و گاهى بالاتر از آنچه براى معبود مـى كـنـنـد، و از هـر كـس اسـتـمـداد مـى نـمـايـنـد و اسـتـعـانـت مـى جـويـنـد و بـه هـر حـشـيـش بـراى رسـيـدن بـه آمـال شـيـطانى تشبث مى نمايند و غفلت از قدرت حق دارند. بنابراين احتمال كه مورد خطاب ، كسانى باشند كه ايمان به قلب آنها رسيده باشد، امر بـه تـقوا به اينان با احتمال اول فرقها دارد. اين تقوا، تقواى از اعمال ناشايسته نيست ، تقواى از توجه به غير است ، تقواى از استمداد و عبوديت غـيـر حـق اسـت ، تـقـواى از راه دادن غـيـر او جـل و عـلا بـه قـلب اسـت ، تـقـواى از اتـكـال و اعـتـمـاد بـه غـيـر خـداسـت . آنـچـه مـى بـيـنـى هـمـه مـا و مـثـل مـا بـدان مـبـتـلاسـت و آنـچـه بـاعـث خـوف مـن و تـو از شـايـعه ها و دروغ پراكنيهاست و خوف از مرگ و رهايى از طبيعت و افكندن خرقه نيز از اين قـبـيـل اسـت كـه بـايـد از آن اتـقـاء نـمـود و در ايـن صـورت مـردا از فـلتـنـظـر نـفـس ‍ مـا قـدمـت لغـد افعال قلبى است كه در ملكوت ، صورتى و در فوق آن نيز صورتى دارد و خداوند خبير است به خطرات قلب همه . و اين نيز به آن معنى نيست كه دسـت از فـعـاليـت بـردار و خـود را مـهـمـل بارآور و از همه كس و همه چيز كناره گيرى كن و عزلت اتخاذ نما، كه آن بر خلاف سنت الهى و سيره عملى حـضـرات انبياى عظام و اولياى گرام است . آنان - عليهم صلوات الله و سلامه - براى مقاصد الهى و انسانى همه كوشش هاى لازم را مى فرمودند اما نـه مـثـل كـوردلان كـه بـا اسـتـقـلال ، نـظـر بـه اسـبـاب داريـم ، بـلكـه هـر چـيـز را در ايـن مـقـام كـه از مـقـامـات مـعـمـولى آنـان اسـت از او جـل و عـلا مـى دانـسـتـنـد و اسـتـعـانـت بـه هـر چـيـز را اسـتـعـانـت بـه مـبـداء خـلقـت مـى ديـدنـد و يـك فـرق بـيـن آنـان و ديـگـران هـمـين است . من و تو و امـثـال مـا بـا نظر به حق و استعانت از آنها از حق تعالى غافل هستيم و آنان استعانت را از او مى دانستند به حسب واقع گرچه در صورت ، استعانت به ابـزار و اسـبـاب است و پيشامدها را از او مى دانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غير از آن است و از اين جهت از پيشامدها هر چند ناگوار به نظر ما باشد، در ذائقه جان آنان گوار است .
پـسـرم ! براى ماها كه از غافله ابرار عقب هستيم ، يك نكته دلپذير است و آن چيزى است كه به نظر من شايد در ساختن انسان كه در صدد خود ساختن اسـت ، دخـيـل اسـت . بـايـد تـوجـه كنيم كه منشاء خوش آمد ما از مدح و ثناها و بد آمدنمان از انتقادها و شايعه افكنى ها، حب نفس است كه بزرگترين دام ابـليـس لعـيـن اسـت . مـاهـا مـيـل داريـم كـه ديـگـران ثـنـاگـوى مـا بـاشـنـد گـرچـه بـراى مـا افعال ناشايسته و خوبيهاى خيالى را صد چندان جلوه دهند و درهاى انتقاد - گرچه به حق - باى ما بسته باشد يا بصورت ثناگويى در آيد. از عيب جويى ها نه براى آنكه به ناحق است افسرده مى شويم و از مدحت و ثناها براى آنكه به حق است فرحناك مى گرديم ، بلكه براى آنكه عيب من است و مـدح مـن نيست ، است ، كه اينجا و آنجا و همه جا برما حاكم است . اگر بخواهى صحت اين امر را دريابى ، اگر امرى كه از تو صادر مى شود عين آن و بهتر و والاتر از آن از ديگرى خصوصا آنها كه همپالگى تو هستند صادر شود و مداحان به مدح او برخيزند براى تو ناگوار است و بالاتر آنكه اگر عيوب او را بصورت مداحى در آورند، در اين صورت يقين بدان كه دست شيطان و نفس بدتر از او دركار است .
پسرم ! چه خوب است به خود تلقين كنى و به باور خود بياورى يك واقعيت را كه مدح مداحان و ثناى ثناجويان چه بسا انسان را به هلاكت برساند و از تـهـذيـب دور و دورتـر سـازد. تـاءثـيـر سـوء ثـنـاى جـمـيـل در نـفـس آلوده مـا مـايـه بـدبـخـتـيـهـا و دور افـتـادگـيـهـا از پـيـشـگـاه مـقـدس حـق جـل و عـلا بـراى مـا ضـعـفـاء النـفـوس خـواهـد بود و شايد عيبجوييها و شايعه پراكنيها براى علاج معايب نفسانى ما سودمند باشد - كه هست - همچون عـمـل جـراحـى دردنـاكـى كه موجب سلامت مريض مى شود. آنان كه با ثناهاى خود ما را از جوار حق دور مى كنند، دوستانى هستند كه با دوستى خود با ما دشـمـنـى مـى كـنـنـد و آنـانـكـه پـنـدارنـد بـا عـيـب گـويـى و فـحـاشـى و شـايـعـه سـازى بـه مـا دشـمـنـى مـى كـنـنـد، دشـمـنـانـى هـسـتـنـد كـه بـا عـمـل خـود مـا را اگـر لايـق بـاشـيـم ، اصـلاح مـى كـنـنـد و در صورت دشمنى به ما دوستى مى نمايند. من و تو اگر اين حقيقت را باور كنيم و حيله هاى شـيـطانى و نفسانى بگزارند واقعيات را آن طور كه هستند ببينيم ، آنگاه از مدح مداحان و ثناى ثناجويان آن طور پريشان مى شويم كه امروز از عيب جـويـى دشـمـنان و شايعه سازى بد خواهان ، و عيب جويى را آنگونه استقبال مى كنيم كه امروز از مداحيها و ياوه گوييهاى ثنا خونان . اگر از آنچه ذكر شد به قلبت برسد، از ناملايمات و دروغ پردازيها نارحت نمى شوى و آرامش قلب پيدا مى كنى ، كه ناراحتيها اكثرا از خود خواهى است . خداوند همه ما را از آن نجات مرحمت فرمايد.
3- احـتـمـال ديـگـر آن اسـت كـه خـطـاب بـه اصـحـاب ايـمـان از خـواص اهـل مـعـرفـت و شـيـفـتـگـان مـقـام ربـوبـيـت و عـاشـقـان جـمـال جـمـيـل باشد كه با چشم قلب و معرفت باطن همه موجودات را جلوه حق مى بينند و نور الله را در همه مرائى مشاهده مى كنند و كريمه الله نور السـمـوات و الارض را بـه مـشـاهـده مـعـنـوى و سـيـر قـلبـى دريـافـتـه انـد. رزقـنـا الله و ايـاكـم . بـه ايـن احـتـمـال امـر به تقوا به اين طايفه از عشاق و خواص فرقها با ديگران دارد. و ممكن است تقوا از رؤ يت كثرت باشد و شهود مرائى ورائى . تقوا از تـوجـه بـه غـيـر بـاشـد، هر چند بصورت توجه به حق از خلق . تقوا از ما راءيت شيئا الا راءيت الله قبله و معه و بعده باشد كه خود مقام عادى خـلص ‍ اوليـاسـت كـه پـاى ((شـى ء)) در كـار اسـت . تـقـوا از مشاهده الله نور السموات و الارض باشد. تقوا از مشاهده ((هو معكم )) و وجـهـت وجـهـى للذى فـطـر السـمـوات و الارض . تـقـوا از جـلوه جـمـال حـق در شـجـره بـاشـد و از ايـن قبيل . آنچه مربوط به رؤ يت حق در خلق است و به اين منوال امر به نظر به آنچه تقديم براى فردا كرديم همان حالات مشاهده حق در خلق و وحدت در كثرت كه صورت مناسب به خود را در عوامل ديگر دارد.
4- احـتـمـال آنـكـه خـطـاب بـه آنـان از خـلص اوليـا بـاشـد كـه از مـرحـله رؤ يـت حـق در خـلق و جـمـال حضرت وحدت در كثرت فعلى گذشته اند و از غبار خلق در آينه مشاهداتشان اثرى نيست و از شرك خفى در اين مرحله تخلص ‍ يافته اند، لكن دل بـه تـجـليـات اسـمـاء حـق داده و عشاق دلباخته حضرت اسماء هستند و تجليات اسمائى آنان را از غير فانى و جز جلوات اسماء چيزى مشاهده نمى نـمـايـند. در اين احتمال امر به تقوا، اتقاء از رؤ يت كثرات اسمائى و جلوات رحمانى و رحيمى ديگر اسماء الله است . گويى بانگ به آنان مى زند كـه از ازل تـا ابـد يك جلوه بيش نيست و ساير فقرات به مناسبت همين امر تعبير مى شوند و از اينكه گذشتند شاهد و مشاهده و شهودى در كار نيست و فنا در هو مطلق است و لا هو الا هو است .
5- جـامـع تـريـن احـتـمـالات آن اسـت كـه هـر لفـظـى چـون آمـنـوا واتـقـوا و انـظـروا و مـا قـدمـت و هـكـذا بـه مـعـنـى مـطـلق شـان حـمـل شـود و همه مراتب آن حقايق هستند كه الفاظ عناوين موضوعند براى معانى بى قيد و مطلق از حد و حدود، و احتمالات ديگرى هم اگر باشد در اين احـتـمـال مـنـدرج و از مـراتـب هـمـيـن اسـت . بـنـابـرايـن ، هـر گـروه و طـايـفـه اى از مـؤ مـنـان را بـه مـعـنـى حـقـيـقـى شـمـال مـى شود و مصاديق عنوان مطلق هستند و اين مطلب راهگشاى فهم بسيار از اخبارى است كه تطبيق آياتى را بر يك گروه يا يك شخص نموده اند كه تو هم مى شود اختصاص را و اين گونه نيست بلكه ذكر مصادق يا مصاديق است .
بـديـن مـنـوال كـه ذكر شد از احتمالات راه براى فهم آيه مباركه و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون كه پس از آيـه كـريمه مقدمه است باز مى شود و حسب احتمالات متقدمه در اين آيه شريفه نيز مناسب آن احتمالات مختلف المراتب و متحد الحقيقه ، احتمالاتى است كه تـفـصـيـل آن را مـجال نيست و فقط به ذكر يك نكته بسنده مى كنم و آن ، آن است كه نسيان حق موجب نسيان انفس مى شود، چه نسيان به معنى فراموشى باشد يا به معنى ترك ، در هر دو معنى هشدار شكننده اى است . لازمه فراموشى حتى تعالى آن است كه انسان خود را فراموش كند يا بگو حق تعالى او را بـه فـرامـوشـى از نـفـس خـود كـشـانـد و در هـمـه مـراحـل سـابـق صـادق اسـت . در مـرحـله عـمـل آن كـس كـه خـدا را و حضور او جل و علا را فراموش كند، به فراموشى از خويشتن مبتلا شود يا كشيده شود، بندگى خود را فراموش كند، از مقام عـبـوديـت بـه فـرامـوشـى كـشـيـده شـود و كـسـى كـه نـدانـد چـى اسـت و كـى اسـت و چـه وظـيـفـه دارد و چـه عـاقـبـت ، شـيـطـان در او حـلول نـمـوده و بـه جـاى خـويـشـتـن او نـشـسـتـه و شـيـطـان عـامـل عـصـيـان و طـغـيـان اسـت و اگـر بـه خـود نـيـايـد و بـه ياد حق بر نگردد و به همين حـال طـغـيـان و عصيان از اين جهان منتقل شود، شايد به صورت شيطان مطرود حق تعالى در آيد. و به معنى ديگرش كه به معنى ترك باشد دردناك تر است زيرا اگر ترك اطاعت حق و ترك حق موجب شود كه حق او را ترك كند و به خود واگذارد و عنايات خود را از او قطع فرمايد، شك نيست كه به خـذالان دنـيـا و آخـرت مـنـتـهـى مـى شـود. در ادعـيـه شـريـفـه مـعـصـومـيـن مـى بـيـنـيـم دعـاى بـراى عـدم ايـكـال مـا بـه نـفـس خـويـش تـاءكـيـد شـده اسـت ، چـه آنـان - (عـليـه السـلام ) - مـى دانـسـتـنـد پـيـشـامـدهـاى ايـن مـصـيـبـت را و مـا از آن غافل هستيم .
پـسـرم ! گناهان را هر چند كوچك به نظرت باشند سبك مشمار، انظر الى من عصيت و با اين نظر همه گناهان بزرگ و كبيره است . به هيچ چيز مـغـرور مشو و خداى تبارك و تعالى را كه همه چيز از اوست و اگر عنايت رحمانى اش از موجودات سراسر عالم وجود لحظه اى منقطع شود، اثرى حتى از انـبـيـاى مـرسـليـن و مـلائكـه مـقـربـيـن بـاقـى نـخـواهـد مـانـد، چـون هـمـه عـالم جـلوه رحـمـانـيـت او جـل و عـلا اسـت و رحـمـت رحـمـانـى او جـل و عـلا بطور استمرار - با كوتاهى لفظ و تعبير - مبقى نظام وجود است ولا تكرار فى تجليه و علا. و گـاهـى تـعـبير شود از آن به بسط و قبض على سبيل الاستمرار. در هر حال حضور او را فراموش مكن و مغرور به رحمت او مباش چنانچه ماءيوس نبايد باشى و مغرور به شفاعت شافعان - (عليهم السلام ) - مباش كه همه آنها موازين الهى دارد و ما از آنها بى خبريم . مطالعه در ادعيه معصومين - (عليهم السلام ) - و سوز و گداز آنان از خوف حق و عذاب او سرلوحه افكار و رفتارت باشد. هواهاى نفسانى و شيطانى نفس ‍ اماره ما را به غرور وامى دارد و از اين راه به هلاكت مى كشاند.
پـسـرم ! هـيـچگاه دنبال تحصيل دنيا اگر چه حلال او باشد مباش كه حب دنيا گر چه حلالش باشد راءس همه خطاياست ، چه خود حجاب بزرگ است و انـسـان را نـاچـار بـه دنـيـاى حـرام مـى كـشد. تو جوانى و با قدرت جوانى كه حق داده است مى توانى اولين قدم انحراف را قطع كنى و نگذارى به قدمهاى ديگر كشيده شويم كه هر قدمى قدمهايى در پى دارد و هر گناهى گرچه كوچك به گناهان بزرگ و بزرگتر انسان را مى كشد بطورى كه گـنـاهـان بـسـيـار بـزرگ در نظر انسان ناچيز آيد، بلگه گاهى اشخاص به ارتكاب بعض كباير به يكديگر فخر مى كنند و گاهى به واسطه شدت ظلمات و حجابهاى دنيوى ، منكر به نظر معروف و معروف منكر مى گردد.
مـن از خـداونـد متعال جل اسمه مسئلت مى كنم كه چشم دل تو را به جمال جميل خود روشن فرمايد و حجابها را از پيش چشمت بردارد و از قيود شيطانى و انـسـانـى نـجـاتـت دهـد تـا هـمـچـون پـدرت پـس از گـذشـت ايـام جـوانـى و فـرا رسـيـدن كـهـولت ، بـر گـذشـتـه خـويـش تـاءسـف نـخـورى و دل را بـه حـق پـيوند دهى كه از هيچ پيشامد وحشتناك نشوى و از ديگران دل وارسته كنى تا از شرك خفى واخفى خود را برهانى . دنباله اين آيات تا آخر مسايل بس ‍ شيواست كه اين جناب را حل و مجال نيست كه به آنها بپردازم .
بـارلاهـا! احـمـد را نـزد خـود مـحـمـود و فـاطـى را مـفـطـوم و حـسـن را احـسـن فـرمـا و يـاسـر را بـه يـسـر بـرسـان و ايـن خـانـواده مـنـتـسـب بـه اهل بيت عصمت را به عنايات خاصه خود تربيت كن و از شر شياطين درونى و برونى حفظ فرما و سعادت در اين به آنان عطا فرما.
و آخر وصيت من آن است كه در خدمت به ارحام خصوصا مادرت كه به ما حقها دارد، كوشش كن و رضاى آنان را به دست آور.
الحمد لله اولا و آخبرا والصلوه على رسول الله و آله الاطهرا و اللعن على اعدائهم .
بمباران شيميايى حلبچه : 28 اسفند 1366
قـبـل از جـنـگ جـهـانـى اول در سـال 1763 مـيـلادى آمـريكاييها سلاح شيميايى را عليه سرخپوستان كه ساكنان اصلى سرزمين آمريكا بودند، به كار گرفتند
در جنگ جهانى اول در سال 1915 ميلادى سلاح شيميايى از سوى نيروهاى آلمانى بكار گرفته شد و سپس ديگر كشورها استفاده از آن را در برنامه هاى جنگى خود گنجاندند.
پـس از جـنـگ جـهـانـى دوم ، انـگـليـسـى هـا در سـال 1951 مـيـلادى از مـاده فـيـتـوتـوكـسـيـن در مـالايـا عـليـه استقلال طلبان اين سرزمين استفاده كردند.
آمريكا با دخالت گسترده در ويتنام ، كامبوج و لائوس ، مواد شيميايى و ميكروبى را به كار برد.
در سال 1975، كه شورويها در اشغال افغانستان با مقاومت شديد مردم روبرو گرديدند، متوسط به استفاده از اينگونه سلاحها شدند.
رژيم نژاد پرست آفريقاى جنوبى در 8 مارس 1982 ميلادى از يك نوع ماده سمى عليه نيروهاى سواپو در ناميبيا بهره گرفته است .
رژيم بعث عراق ، در طول جنگ تحميلى بطور مكرر عليه رزمندگان اسلام از انواع سلاحهاى شيميايى استفاده كرد.
اوليـن تـلاشـهـا بـراى اعـمـال مـمـنـوعـيـت اسـتـفـاده از جـنـگ افـزارهـاى شـيـمـيـايـى و بـيـولوژيـك در اعـلامـيـه هـاى 1868 سن پطرزبورگ ، 1874 بروكسل و 1898 لاهه نمايان شد، اما هيچكدام از آنها به تنظيم يك معاهده بين المللى نيانجاميد.
در 1907، تـلاش اصـلى در ايـن زمـيـنـه بـه تـنـظـيـم يـك مـعـاهـده بـيـن المـلل انـجـامـيـد كـه از نـظـر حـقـوقـى تـعـهـدآور بود. با شروع جنگ جهانى اول ، كـنـوانـسـيـون 1907 لاهـه نـتـوانـسـت از وقـوع جـنـگ شـيـمـيـايـى مـمـانـعـت بـه عـمـل آورد. كاربرد جنگ افزارهاى شيميايى كشورها را به امضاى پـروتـكـل 17 ژوئن 1925 ژنـو دربـاره مـنـع كـاربـرد جـنـگ افـزارهـاى شـيـمـيـايـى و بـيـولوژيـك وادار كـرد، امـا ايـن پروتكل ، توسعه ، توليد يا ذخيره سازى جنگ افزارهاى شيميايى و بيولوژيك را منع نكرد.
در 16 دسـامـبـر 1971، مـجمع عمومى سازمان ملل طرح معاهده اى را كه كميسيون خلع سلاح ژنو براى منع ، توسعه ، توليد و انباشت جنگ افزارهاى ميكروبى و سمى و نابودسازى آنها تهيه شده بود، تصويب كرد.
در 11 نوامبر 1987، سازمان ملل قطعنامه اى در مورد جنگ افزارهاى شيميايى به تصويب رساند.
كنوانسيون منع جنگ افزارهاى شيميايى
ايـن كـنـوانـسـيـون داراى يـك مـقـدمـه ، 24 مـاده و 3 مـتـن پـيـوسـت اسـت و دبـيـر كـل سـازمـان مـلل ، دبـيـر ايـن كـنـوانـسـيـون اسـت . تـهـيـه و تـنـظـيـم فـنـى كـنـوانـسـيـون مـزبـور قـريـب 24 سـال بـه درازا انـجـامـيـد و مـذاكـرات تـدويـن آن در مـاه ژوئن 1992 در كـنـفـرانـس خـلع سـلاح پـايـان پـذيـرفـت . سـپـس طـى قطعنامه اى در اجلاس چهل و هفتم مجمع عمومى سازمان ملل به اتفاق آرا به تصويب رسيد.

next page

fehrest page

back page