next page

back page

سـوگـنـد بـه خـدا! خـودم نمى دانستم (و فراموش كرده بودم ) كه او چقدر از من طلب دارد. روايـات در ايـن راسـتا بسيار است كه شرح و نقل آنها در اين كتاب كه بنايش بر اختصار است به طول مى انجامد. (122)
ماجراى شهادت حضرت رضـا (ع )
وقـتـى كـه حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) بـه سـال دويـسـت هـجـرى ، به دعوت ماءمون نـاگـزيـر از مـديـنـه بـه خـراسـان آمـد، حـدود سـه سال آخر عمرش را در دستگاه ماءمون (هفتمين خليفه عبّاسى گذراند).
حـضرت رضا (عليه السلام ) در خلوت ، ماءمون را بسيار موعظه و نصيحت مى كرد و او را از عذاب خدا مى ترساند و ارتكاب خلاف را از او زشت مى شمرد و ماءمون در ظاهر، گفتار امـام رضـا (عـليـه السـلام ) را مـى پـذيـرفـت ولى در بـاطن آن را نمى پسنديد و برايش سنگين و دشوار بود.
روزى حضرت رضا (عليه السلام ) نزد ماءمون آمد و ديد او وضو مى گيرد ولى غلامش آب به دست او مى ريزد و او را در وضو گرفتن كمك مى كند.
امام رضا (عليه السلام ) به او فرمود:((در پرستش خدا كسى را شريك قرار مده )).
مـاءمـون آن غلام را رد كرد و خودش آب ريخت و وضو گرفت ، ولى اين سخن حضرت رضا (عـليـه السلام ) موجب شد كه خشم و كينه ماءمون به آن حضرت زياد شود (چرا كه ماءمون يـك عـنـصر متكبّر و خودخواه بود و اينگونه گفتار به دماغش برمى خورد) اين از يك سو و از سـوى ديـگـر، هـرگـاه مـاءمـون در حـضـور حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) از فـضـل بـن سـهـل و حـسن بن سهل (123) سخن به ميان مى آورد، امام رضا (عليه السـلام ) بـديـهـاى آن دو را بـه مـاءمـون گـوشزد مى كرد و ماءمون را از گوش دادن به پيشنهادهاى فضل و حسن ، نهى مى نمود.
فـضـل بن سهل و حسن بن سهل ، موضعگيرى حضرت رضا (عليه السلام ) را فهميدند، از آن پـس مـكـرّر به گوش ماءمون مى خواندند و او را بر ضدّ امام رضا (عليه السلام ) مى شـورانـدنـد، مـثـلاً تـوجّه همگانى مردم را به امام رضا (عليه السلام ) به عنوان يك خطر جدّى براى براندازى حكومت ماءمون قلمداد مى كردند و ماءمون (خودخواه ) را وامى داشتند كه از حضرت رضا (عليه السلام ) فاصله بگيرد و كار به جايى رسيد كه آن دو (سالوس خـائن ) راءى مـاءمـون را نـسبت به حضرت رضا (عليه السلام ) دگرگون ساختند و او را آنچنان كردند كه تصميم به كشتن حضرت رضا (عليه السلام ) گرفت .
تا روزى امام رضا (عليه السلام ) با ماءمون غذايى خوردند، امام رضا (عليه السلام ) از آن غذا بيمار شد و ماءمون نيز خود را به بيمارى زد.
جريان شهادت حضرت رضا (عليه السلام ) از زبان عبداللّه بن بشير
((عـبـداللّه بـن بـشـيـر)) (يـكـى از غلامان ماءمون ) مى گويد: ماءمون به من دستور داد كه نـاخـنهاى خود را بلند كنم و اين كار را براى خودم عادى نمايم و آن را به هيچ كس نگويم مـن ايـن كـار را انـجـام دادم سـپس ماءمون مرا طلبيد، چيزى شبيه تمرهندى به من داد و به من گـفـت : ايـن را بـا دسـتـهـايـت خـمـيـر كـن و بـه هـمـه دسـتـت بمال و من چنين كردم و سپس ‍ ماءمون مرا ترك كرد و به عيادت حضرت رضا (عليه السلام ) رفت ، پرسيد حالت چطور است ؟
امام رضا (عليه السلام ) فرمود:((اميد سلامتى دارم )).
مـاءمـون گـفـت : مـن هـم بـحـمـداللّه امـروز حـالم خـوب شـده است ، آيا هيچيك از پرستاران و خدمتكاران امروز نزد شما آمده اند؟
امـام رضـا (عليه السلام ) فرمود:((نه ، نيامده اند)). ماءمون خشمگين شد و بر سر غلامان فرياد زد (كه چرا به خدمتگزارى از آن حضرت نپرداخته ايد).
عـبداللّه بن بشير در ادامه سخن مى گويد: سپس ماءمون به من دستور داد و گفت : براى ما انار بياور، چند انار آوردم ، گفت هم اكنون با دست خود (كه به زهر تمر هندى آلوده بود) آب اين انارها را با فشار دست بگير، من چنين كردم ، ماءمون آن آب انار آنچنانى را با دست خـود بـه حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) (كـه در بـسـتـر بـيـمـارى در حـال بـهـبـودى بـود) خـورانـيـد و همان موجب مسموميّت امام رضا (عليه السلام ) شده و سبب شـهـادت آن حضرت گرديد، او پس از خوردن آن آب انار دو روز بيشتر زنده نماند و سپس از دنيا رفت .
جريان شهادت از زبان اباصلت و محمّد بن جهم
((ابـاصـلت هـروى )) مـى گـويـد: وقتى كه ماءمون نزد امام رضا (عليه السلام ) بيرون رفـت ، مـن بـه حـضـور آن حـضرت رسيدم ، به من فرمود:((يا اَباصَلْتِ! قَدْ فَعَلُوها؛ اى ابـاصـلت ! آنـهـا كار خود را (يعنى مسموم كردن را) انجام دادند))، و در اين هنگام زبان آن حضرت به ذكر توحيد و شكر و حمد خدا، گويا بود.
((محمّد بن جهم )) مى گويد: حضرت رضا (عليه السلام ) انگور را دوست داشت ، مقدارى از انـگـور را آمـاده كـردنـد و چند روز در جاى حبه هاى انگور، سوزنهاى زهرآلود، وارد كردند وقـتـى كـه دانـه هـاى انـگـور زهـرآگين شد، آن سوزنها را بيرون آوردند و همان دانه هاى انگور را نزد آن حضرت گذاردند، آن بزرگوار كه در بستر بيمارى بود، آن انگورها را خورد و سپس به شهادت رسيد.
و گـويـنـد مـسـمـوم نـمـودن آن حـضـرت بـسـيـار زيـركـانـه و دقـيـق (بـا كمال پنهانكارى بود تا كسى نفهمد) انجام گرفت .
رياكارى ماءمون بعد از شهادت حضرت رضا (ع )
پـس از شـهـادت حضرت رضا (عليه السلام ) ماءمون يك شبانه روز خبر آن را پوشاند و فـاش نـكـرد، سـپـس ((مـحمّد بن جعفر)) (عموى حضرت رضا (عليه السلام ) ) و جماعتى از دودمـان ابـوطـالب (عـليـه السلام ) را كه در خراسان بودند، طلبيد و خبر وفات حضرت رضـا (عـليـه السلام ) را به آنان داد و خودش گريه كرد و بسيار بيتابى نمود و اندوه شـديـد خـود را ابـراز كـرد و سـپـس جـنازه آن حضرت را به طور صحيح و سالم به آنان نشان داد، آنگاه به آن جنازه رو كرد و گفت :
((بـرادرم ! بـراى مـن طـاقـت فـرسـاسـت كـه تـو را در ايـن حال بنگرم ، من اميد آن را داشتم كه قبل از تو بميرم ، ولى خواست خدا اين بود!)).
سـپـس دسـتـور داد جـسـد آن حـضـرت را غـسـل دادنـد و كـفـن و حـنـوط نـمـودنـد و بـه دنـبـال جنازه آن حضرت راه افتاد و جنازه را تا همانجا كه هم اكنون محلّ قبر شريف حضرت رضـا (عـليـه السـلام ) اسـت مـشـايـعـت كـرد و هـمـانـجـا آن را بـه خـاك سـپـرد. آن محل ، خانه ((حميد بن قحطبه )) (يكى از رجال دربار هارون ) بود كه در قريه اى به نام ((سـنـابـاد)) نـزديـك ((نـوقـان )) در سـرزمين ((طوس )) قرار داشت ، و قبر هارون الرّشيد (پنجمين خليفه عبّاسى ) در آنجا بود. مرقد مطهّر حضرت رضا (عليه السلام ) را در جانب قبله قبر هارون ، قرار دادند.
فرزندان حضرت رضا (ع )
حـضـرت رضـا (عليه السلام ) درگذشت ، ولى فرزندى براى او سراغ نداريم ، جز يك پسر كه همان امام بعد از اوست ؛ يعنى ((ابوجعفر محمد بن على (عليه السلام ) (امام نهم ) كـه هـنـگـام وفـات حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) هـفـت سال و چند ماه داشت )). (124)
گذرى بر زندگى امام نهم حضرت محمّد تقى (ع )
ويژگيهاى زندگى امام جواد (ع )
امـام جـواد (عـليـه السلام ) پس از پدر، به مقام امامت رسيد، امام جواد (عليه السلام ) در ماه رمـضان (125) سال 195 هجرى در مدينه ، چشم به جهان گشود و در ماه ذيقعده (آخر ماه ) سال 220 هجرى در سن 25 سالگى از دنيا رفت .
مـدّت خـلافـت آن بـزرگـوار بـه جـاى پـدرش و مـدّت امـامـتـش بـعـد از پـدرش ، هـفـده سال بود.
مادرش اُمّ ولد بود و ((سبيكه )) نام داشت و از اهالى ((نوبه )) بود.
نمونه هايى از دلايل امامت امام جواد (ع )
روايـات بسيارى بيانگر تصريح يا اشاره امام رضا (عليه السلام ) بر امامت فرزندش امـام جـواد (عـليـه السـلام ) اسـت از جـمـله راويـان بـزرگـى كـه بـه نقل اينگونه روايات پرداخته اند عبارتند از:
1 ـ على بن جعفر (فرزند امام صادق (عليه السلام ) و) عموى حضرت رضا( عليه السلام ) .
2 ـ صفوان بن يحيى .
3 ـ معمّر بن خلاّد.
4 ـ حسن بن جهم .
و جماعت ديگرى كه به خاطر رعايت اختصار، از ذكر آنان خوددارى شد، اينك به چند نمونه از اين روايات توجّه كنيد:
1 ـ ((على بن جعفر)) در ضمن گفتارى به حسن بن حسين بن على بن حسين فرمود:
((خـداونـد حـضرت رضا (عليه السلام ) را در آن هنگام كه برادرها و عموهايش به او ستم كـردنـد، يـارى فـرمـود)) و پس از ذكر مطالبى ، على بن جعفر مى گويد: من برخاستم و دست ابوجعفر محمد بن على (يعنى امام جواد (عليه السلام ) ) را گرفتم و گفتم :
((گـواهـى مـى دهـم كـه تـو در پيشگاه خدا، امام هستى )). امام رضا (عليه السلام ) گريه كـرد و سـپـس (بـه مـن ) فـرمـود: اى عـمـو! آيـا از پـدرم نـشـنـيـدى كـه مـى فـرمـود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((بـِاءَبـِى ابـْنُ خـِيـَرَةِ الاِْمـاءِ النَّوْبـِيَّة ...؛ پـدرم بـه فـداى پـسـر بـهـتـرين كنيزان از اهـل نـوبـه . (126) پـاك سـرشـتى از فرزندان او (حضرت قائم ) است ؛ آواره (بـيـابـانـهـا) و طـالب خـون پـدر و جـدّش ، پـنـهـان شده از نظرها (كه مدّت غيبتش آن قدر طـولانـى اسـت ) كـه در مـورد او گـفـتـه مى شود از دنيا رفته ، يا هلاك شده ؟ يا به كدام بيابان و درّه اى رفته و ناپديد شده است )).
گفتم : فدايت گردم ! راست مى گويى .
2 ـ ((صـفـوان بـن يـحـيـى )) مـى گويد: به حضرت رضا (عليه السلام ) عرض ‍ كردم : قـبـل از آنـكـه خـداونـد ابـوجعفر (امام جواد (عليه السلام ) ) را به شما ببخشد، از تو مى پـرسـيـدم (كـه امـام بـعـد از شـما كيست ؟)؛ در پاسخ مى فرمودى :(((اگر) خداوند به من پـسـرى عـطـا كـنـد (او امـام شـمـاسـت )))، ايـنك خداوند آن پسر را به شما عنايت فرموده و چشمهاى ما را به وجود او روشن فرموده است ، خدا آن روز را نياورد كه ما با جاى خالى تو مـواجـه شـويـم و اگـر چنين روزى (يعنى درگذشت شما) پيش ‍ آمد، ما به چه كسى مراجعه كنيم ؟ (و او را امام خود قرار دهيم ؟).
حضرت رضا (عليه السلام ) با دست اشاره به ابوجعفر (امام جواد (عليه السلام ) ) كرد كه در آن هنگام پيش رويش ايستاده بود.
عـرض كـردم :((فـدايـت شـوم ! ايـن پـسـر، كـودكـى اسـت كـه سـه سال دارد؟!)).
فـرمـود:((سـنّ كـم او بـه امـامـت او آسيب نمى رساند، عيسى (عليه السلام ) قيام به حجّت (پيامبرى ) كرد با اينكه كمتر از سه سال داشت )). (127)
3 ـ ((مـعمّر بن خلاّد)) مى گويد: در محضر حضرت رضا (عليه السلام ) بودم ، سخنى از آن حضرت (در راستاى امامت ) شنيدم ، آنگاه فرمود:((شما چه نيازى (به امام ) داريد (و چه كـمـبـودى احـسـاس ‍ مـى كنيد؟) اين ابوجعفر (اشاره به امام جواد) است كه او را جانشين خودم كردم و مقام خود را به او سپردم ، ما از خاندانى هستيم كه كودكانمان (خصايص امامت ) را از بـزرگـانـمـان ، ارث مـى بـرنـد، هـمـچـون يكديگر (يعنى همانگونه كه بزرگسالانمان خصايص امامت را ارث مى بردند) بدون هيچ گونه تفاوت )).
4 ـ ((حسن بن جهم )) مى گويد: در محضر امام رضا (عليه السلام ) نشسته بودم ، پسرش ابوجعفر (امام جواد (عليه السلام ) ) را خواست او كودك بود آمد، امام رضا (عليه السلام ) او را در كـنـار من نشانيد و به من فرمود:((پيراهن او را بيرون بياور))، من پيراهن (حضرت جـواد را) از تـنش بيرون آوردم ، امام رضا (عليه السلام ) فرمود: با دقت بين دو شانه او (جواد (عليه السلام ) ) را ببين ، من نگاه كردم ، ناگهان چشمم به چيزى شبيه مهر در يكى از شـانه هايش افتاد كه آن در گوشت فرو رفته بود. آنگاه حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود:((اين مهر را مى بينى ؟ نظير همين ، در شانه پدرم وجود داشت )).
يك نمونه ديگر
(قـبـلاً بـايـد تـوجـّه داشـت كـه مـاءمـون عـبـّاسـى ، شـيـفـتـه جـمـال و كـمـال امـام جـواد (عـليـه السـلام ) شـد و دخـتـرش اُمـّ الفـضـل را بـه هـمـسـرى او درآورد و بـعـد، آن حـضـرت را بـا احـتـرام ، هـمـراه اُمـّالفـضـل ، از بـغـداد بـه سـوى مـديـنـه روانـه كـرد) بـسـيـارى از مـورّخـيـن نقل كرده اند:
وقـتى كه امام جواد (عليه السلام ) همراه اُمّالفضل دختر ماءمون (كه همسرش بود) از بغداد به سوى مدينه حركت كردند، در مسير خود به خيابان ((باب الكوفه )) رسيدند و همراه آن حـضـرت ، جـمـعـيـّتـى بـودنـد كـه او را بـدرقـه مـى كـردنـد، هـنگام غروب آفتاب به ((دارالمسيّب )) رسيد، در آنجا فرود آمد و براى نماز به مسجد رفت ، در صحن مسجد، درخت سـدرى بود كه هنوز ميوه نداده بود، ظرف آب طلبيد و در كنار آن درخت وضو گرفت (كه آب وضويش به پاى درخت مى ريخت ) و بعد برخاست و نماز مغرب را با مردم خواند و در ركعت اوّل بعد از حمد، سوره ((نصر)) را خواند و در ركعت دوّم بعد از حمد، سوره ((توحيد)) را خواند، سپس قنوت بجا آورد و نماز را به آخر رساند، بعد از نماز اندكى نشست و ذكر خدا گفت و سپس بى آنكه تعقيب نماز را بخواند برخاست و چهار ركعت نماز نافله مغرب را خـوانـد و سـپـس دو سـجـده شكر بجا آورد، سپس از مسجد بيرون آمد، وقتى كه به آن درخت سـدر رسـيد (128) ، مردم ديدند آن درخت داراى ميوه هاى زيبا شده و از اين كرامت تعجّب كردند و از آن ميوه ها خوردند و ديدند شيرين و بدون هسته است .
آنگاه با امام جواد (عليه السلام ) خداحافظى كردند، آن حضرت همان وقت به سوى مدينه رفـت و هـمـچـنان در مدينه ماند تا آن هنگام كه معتصم (هشتمين خليفه عبّاسى ) پس از ماءمون روى كـار آمـد و آن حـضـرت را در آغـاز سـال 220 هـجـرى بـه سوى بغداد فراخواند و آن بـزرگـوار نـاگـزيـر بـه بـغـداد آمـد و در آنـجـا بـود تـا در آخـر مـاه ذيـقـعـده هـمـان سـال 220 از دنـيـا رفـت و بـدن مـطـهـّرش را در پشت سر جدّش امام موسى بن جعفر( عليه السلام ) (در قبرستان قريش واقع در كاظمين نزديك بغداد) به خاك سپردند.
پايان عمر امام جواد (ع )
چنانكه گفتيم امام جواد (عليه السلام ) در مدينه متولّد شد و در بغداد از دنيا رفت و معتصم عـبـّاسـى او را از مـديـنـه بـه بـغـداد جـلب كـرد، آن حـضـرت دو شـب مـانـده بـه آخـر محرّم سـال 220 هـجـرى ، وارد بـغـداد شـد و در مـاه ذيـقـعـده هـمـان سال در بغداد (پس از ده ماه تحت نظر حكومت عبّاسيان ) جان به جان آفرين تسليم كرد.
بـعـضـى گـفـتـه انـد: آن حـضـرت را مـسـمـوم كـردنـد، ولى ايـن قـول نـزد مـصـنـّف كـتـاب الارشـاد (شـيـخ مفيد) ثابت نشده است ؛ زيرا روايتى كه بر آن گواهى دهد، به نظر ايشان نرسيده است . (129)
جـسـد مـطـهـّر آن حـضـرت را در قـبـرسـتـان قريش ، پشت سر مرقد جدّش ‍ امام كاظم ( عليه السلام ) به خاك سپردند.
او هنگام شهادت 25 سال و چهار ماه داشت و با القاب ((منتجب و مرتضى )) ياد مى شد.
فرزندان امام جواد (ع )
امام جواد (عليه السلام ) داراى چهار فرزند پسر و دختر بود:
1 ـ امام محمّد بن على (عليه السلام ) .
2 ـ موسى .
3 ـ فاطمه .
4 ـ امامه .
و امام جواد (عليه السلام ) اولاد ذكورى غير از نامبردگان نداشت .
گذرى بر زندگى امام دهم حضرت هادى (ع )
ويژگيهاى زندگى امام هادى (ع )
مقام امامت ، بعد از امام جواد (عليه السلام ) به پسرش ابوالحسن ، امام على بن محمّد (عليه السـلام ) رسـيـد؛ زيـرا هـمـه خـصـلتـهـاى امـامـت در او جـمـع بـود و وجـودش سـرشـار از فـضـايـل و مـنـاقب بود و هيچ كس ‍ جز او نبود كه مقام پدرش به او ارث برسد، به علاوه پـدرش امـام جـواد (عـليه السلام ) با تصريح و با اشاره ، امامت و جانشينى آن حضرت را بعد از خودش بيان فرمود.
امـام هـادى (عليه السلام ) در روستايى به نام ((صريّا)) نزديك مدينه در نيمه ماه ذيحجّه سـال 213 هـجـرى ، چـشـم بـه ايـن جـهـان گـشـود و در ((سـامرّا)) در ماه رجب (سوّم ماه ) در سال 254 هجرى در حالى كه 41 سال و چند ماه از عمرش مى گذشت ، به شهادت رسيد.
متوكّل (دهمين خليفه عبّاسى ) آن حضرت را به وسيله ((يحيى بن هرثمة بن اعين )) از مدينه به شهر((سامرا))احضاركردوآن حضرت در سامرا سكونت نمود تا به شهادت رسيد.
مدّت امامت آن حضرت 33سال بود.مادرش اُمّ ولد بود و ((سَمانه )) نام داشت .
دو نمونه از فضايل و دلايل امامت امام هادى (ع )
1 ـ ((اسـمـاعـيـل بـن مـهـران )) مـى گـويـد: هـنـگـامـى كـه بـار اوّل ، امـام جـواد (عـليـه السـلام ) از مـدينه به سوى بغداد مى رفت ، هنگام خروج ، به او عـرض كـردم : فـدايت گردم ! من در مورد اين سفر تو ترسان و نگرانم ، امر امامت بعد از تو از آن كيست ؟
آن حـضـرت خـنـدان بـه مـن توجّه كرد و فرمود:((آنكه تو گمان كرده اى (شهادت ) در اين سال رخ نمى دهد)).
هنگامى كه معتصم عباسى (هشتمين طاغوت عباسى ) آن حضرت را از مدينه به بغداد طلبيد، هـنگام خروج آن حضرت از مدينه به حضورش ‍ شتافتم و عرض كردم : فدايت گردم ! تو مـى روى ، بـعـد از تـو به چه كسى مراجعه كنيم ؟ (امام بعد از تو كيست ؟) آن بزرگوار گريه كرد به طورى كه محاسنش از اشك چشمش تر شد، سپس به من رو كرد و فرمود: در ايـن سفر، نگرانى و خطر وجود دارد ((اَلاَْمْرُ مِنْ بَعْدِى اِلى ابْنِى عَلِي ؛ مقام امامت بعد از من با پسرم على (امام هادى (عليه السلام )) است )).
2 ـ ((خيرانى )) مى گويد پدرم مى گفت : من ملازم و خدمتكار خانه امام جواد (عليه السلام ) بودم كه آن حضرت مرا بر آن گماشته بود، احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى (از شيعيان ) هـرشـب هـنـگـام سحر نزد من مى آمد تا حال امام جواد (عليه السلام ) را كه بيمار و بسترى بود. بپرسد و گاهى ((خادم مخصوص )) حضرت جواد (عليه السلام ) كه بين او و (پدر) خيرانى رابطه برقرار بود و پيام (خصوصى ) امام جواد (عليه السلام ) را براى او مى آوردو پيام او را نزد امام جواد (عليه السلام ) مى برد، نزد (پدر) خيرانى مى آمد، احمد بن مـحـمـّد بـن عـيـسـى اشعرى بلند مى شد و مى رفت و آن خادم مخصوص ، با (پدر) خيرانى خـلوت مـى كـرد (و بـيـن آنـان بـه طـور خـصـوصـى ، سـخـنـانـى ردّ و بدل مى شد).
(پدر) خيرانى مى گويد: يك شب آن ((خادم مخصوص )) از حضور امام جواد (عليه السلام ) بـيـرون آمد و احمد بن محمد بن عيسى (طبق معمول ) برخاست و چندقدم رفت و خادم مخصوص بـا مـن خـلوت كرد و با من همسخن شد، احمد كمى بازگشت و نزديك ما ايستاد به طورى كه سـخـن مـا را مـى شـنـيـد، خـادم مـخصوص به من گفت آقايت (امام جواد) سلام مى رساند و مى فرمايد:
((اِنِّى مـاضٍ وَالاَْمـْرُ صـائِرٌ اِلَى ابـْنـِى عـَلِىٍّ ...؛ من از دنيا مى روم و امر امامت به فرزندم على انتقال مى يابد و او بعد از من ، همان حق را بر شما دارد كه من بعد از پدرم ، آن حق را بر شما داشتم )).
سپس خادم مخصوص رفت و احمد بن محمّد اشعرى ، نزد من آمد و گفت : خادم مخصوص به تو چه گفت ؟
گفتم : خير است .
گفت :((آنچه را به تو گفت ، من شنيدم )) و شنيده خود را براى من بازگو كرد.
بـه احـمـد گـفـتم : خداوند اين كارى كه انجام دادى (سخن مخفى ما را شنيدى ) بر تو حرام كرده و فرموده است :((وَلا تَجَسَّسُوا ...))؛ ((تجسّس نكنيد)). (130)
اينك كه (مرتكب حرام شدى و) سخن (مخفى خادم مخصوص ) را شنيدى ، آن را براى گواهى دادن در خـاطـره ات نـگـهـدار، شـايـد مـا روزى احتياج به اين گواهى پيدا كرديم و حتما از فاش ساختن آن بپرهيز تا وقتش فرا رسد.
(پدر) خيرانى در ادامه سخن مى گويد: وقتى كه صبح شد، آنچه را خادم مخصوص به من گفته بود (در مورد امامت حضرت هادى ) در ده نسخه نوشتم و آنها را مهر كردم و به ده نفر از بـزرگـان اصـحـاب و شـيـعـيـان دادم و بـه آنـان گـفـتـم :((اگـر قـبـل از آنكه اين نسخه ها را از شما بخواهم ، مرگ به سراغم آمد، شما آنها را باز كنيد و بخوانيد و مطابق آن عمل نماييد)).
هنگامى كه امام جواد (عليه السلام ) از دنيا رفت ، از خانه ام بيرون نيامدم تا اينكه مطّلع شـدم كه بزرگان شيعه در منزل ((محمّد بن فرج )) به گرد هم آمده اند و درباره مساءله امـامـت گـفـتـگـو مى كنند و محمّد بن فرج براى من نامه اى نوشت و در آن نامه مرا از اجتماع بـزرگـان شـيـعـه در نزدش آگاه كرده و يادآورى كرده بود كه اگر خطر فاش شدن در كـار نـبـود، بـا هم نزد تو مى آمديم و دوست دارم كه سوار بر مركب شوى و خود را به من برسانى .
(پـــدر) خـيـرانـى مـى گـويـد: سوار بر مركب شدم و خود را به خانه ((محمّد بن فرج )) رساندم ، ديدم بزرگان شيعه در نزد او اجتماع كرده اند، درباره امامت (امام هادى ) با آنان گـفتگو كردم ، ديدم اكثر آنان در اين باره در شك و ترديد هستند، به آن ده نفر كه نسخه ها را به آنان داده بودم و در مجلس حاضر بودند، گفتم : آن نسخه ها را بيرون بياوريد.
نسخه ها را بيرون آوردند. گفتم : همين مطلبى را كه در اين نسخه ها نوشته شده ، من به آن ماءمور هستم (131) (و گواهى مى دهم ).
بعضى از حاضران گفتند: ما مايل بوديم گواه ديگرى با تو وجود داشت تا گواهى تو را تاءكيد و محكمتر مى كرد.
بـه آنـان گـفـتـم : خداوند، خواسته شما را برآورده كرده ، اين ابوجعفر اشعرى (احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى ) است كه در اينجا حاضر است گواهى مى دهد كه اين سخن مذكور در نسخه ها را (از خادم مخصوص ) شنيده است .
حاضران ، متوجّه احمد اشعرى شدند، از او خواستند گواهى دهد، ولى از گواهى دادن امتناع نمود.
(پـدر) خـيرانى در ادامه سخن مى گويد: من احمد اشعرى را به ((مباهله )) (132) دعوت كردم ، او از شركت در مباهله ترسيد و گواهى داد كه آن سخن را شنيده است و گفت : من گـواهـى مـى دهـم ، ولى مى خواستم اين افتخار به يك فرد عرب برسد نه به من كه از عـجـم هـستم ، اما چون پاى مباهله به پيش آمد، ديگر راهى براى كتمان گواهى نمانده است ، آنـگـاه همه حاضران در آن مجلس به امامت حضرت هادى (عليه السلام ) اعتقاد پيدا كردند و رفتند. (133)
* * *
روايـات در ايـن خـصـوص جـدّا بسيار است و ذكر آنها در اين كتاب ـ كه بنايش بر اختصار است ـ به طول مى انجامد.
و ايـنـكـه : هـمه شيعيان بر امامت امام هادى (عليه السلام ) اتفاق راءى دارند و در آن عصر، كـسى در برابر او ادّعاى امامت نكرد تا موضوع امامت را در دست انداز شبهه قرار دهد، ما را از نقل نصوص ديگر به طور مشروح در مورد امامت آن حضرت ، بى نياز مى سازد.
نمونه اى از معجزات امام هادى (ع )
((خيران اسباطى )) مى گويد: در مدينه به حضور امام هادى (عليه السلام ) رفتم ، به من فرمود: از واثق (نهمين خليفه عبّاسى ) چه خبر؟
گـفـتـم : او بـه سـلامـت اسـت و مـن نزديكترين شخصى هستم كه با او ديدار كرده و ده روز بيشتر نيست از او جدا شده ام .
امام هادى (عليه السلام ) فرمود:((مردم مدينه مى گويند او مرده است )).
عرض كردم : ديدار من با واثق از همه نزديكتر بوده است .
فرمود:((مردم مدينه مى گويند او مرده است )).
وقتى كه ديدم امام هادى (عليه السلام ) باز از مردم مدينه سخن گفت ، دريافتم كه منظور، خودش مى باشد.
سـپس فرمود: جعفر چه كرد؟ (يعنى متوكّل دهمين خليفه عباسى كه پسر معتصم بود چه مى كند؟).
گفتم : او در زندان در بدترين حال مى باشد.
فرمود:((آگاه باش او اينك خليفه شده است )).
سپس فرمود:((از ((ابن زَيّات )) (وزير واثق ) چه خبر دارى ؟)).
گفتم : مردم با او هستند و فرمان ، فرمان اوست .
فرمود:((آگاه باش كه اين منصب براى او نكبت بود)).
سـپس سكوت كرد، آنگاه فرمود:((مقدّرات و احكام الهى واقع خواهد شد، اى خيران ! واثق از دنيا رفت و جعفر متوكّل به جاى او نشست و ابن زَيّات نيز كشته شد)).
گفتم : فدايت شوم ! چه وقت كشته شد؟
فرمود: شش روز بعد از بيرون آمدن تو (از سامرا).
در اين راستا، روايات بسيار است و شواهد فراوان مى باشد.
احضار امام هادى (ع ) از مدينه به پادگان سامرا
مـورّخـيـن عـلّت انـتـقـال امـام هـادى (عـليـه السـلام ) از مـديـنـه بـه شـهـر سـامـرا را چـنـيـن نقل مى كنند: عبداللّه بن محمّد (از طرف دستگاه طاغوتى بنى عبّاس ) سرپرست جنگ و عهده دار نـمـاز در مـديـنـه بـود، در مـورد امـام هـادى (عـليـه السـلام ) نـزد مـتـوكّل عبّاسى (دهمين خليفه عبّاسى ) سعايت و بدگويى كرد و تعمّد داشت كه آن حضرت را بيازارد.
امـام هـادى (عـليـه السـلام ) از سـعـايـت و بـدگـويـيـهـاى او نـزد مـتـوكـّل آگـاه شـد، نـامـه اى بـه متوكّل نوشت و در آن نامه ، آزار رسانى و دروغ بافى عبداللّه بن محمّد را متذكّر شد و خواستار رسيدگى گرديد.
وقـتـى كـه نـامـه بـه دست متوكّل افتاد، پاسخ نامه را نوشت و در آن نامه بسيار به امام هـادى (عـليـه السـلام ) احترام نمود و آن حضرت را (در ظاهر محترمانه ولى در باطن براى اجراى سياست شوم خود) به پادگان سامرا، دعوت كرد.
وقـتى نامه متوكّل به امام هادى (عليه السلام ) رسيد، ناگزير آماده شد كه از مدينه به سـوى سامرا كوچ كند و با يحيى بن هرثَمَه ، مدينه را به قصد سامرا ترك نمود، وقتى كه آن حضرت به سامرا رسيد، متوكّل (رياكار و سالوس ) يك روز مخفى شد و ترتيب داد كـه آن حـضـرت بـه كـاروانـسـرا كـه گـداهـا در آن مـنـزل مـى گزيدند وارد گرديد، آن حضرت آن روز را در آن كاروانسرا به شب آورد سپس متوكّل ، خانه اى را در اختيار امام هادى (عليه السلام ) گذارد.
(بـه ايـن تـرتـيـب ، امـام هادى (عليه السلام ) را از مدينه به سامرا تبعيد كرد و او را در يكى از خانه هاى لشكرگاه (پادگان ) تحت نظر نگهداشت كه در اين صورت طبيعى است كه رابطه شيعيان با امام هادى (عليه السلام ) قطع شده و همه چيز در رابطه با او تحت كـنـتـرل قرار مى گيرد و سرانجام ، آن حضرت به طور مرموزى مسموم شده و به شهادت مى رسد).
در مـدّتـى كـه امـام هـادى (عـليـه السـلام ) در سـامـرا بـود، متوكّل در ظاهر به او احترام مى كرد، ولى در مورد آن حضرت در انديشه نيرنگ بود كه آن را اجرا كند، ولى نتوانست .
بين امام هادى (عليه السلام ) و متوكّل در سامرا، ماجراها و سرگذشتهاى بسيار رخ داد كه هركدام نشانه آشكارى بر امامت آن حضرت بود كه اگر خواسته باشيم آن جريانها را در ايـنـجـا بياوريم از حدود اين كتاب كه بنايش بر اختصار است ، خارج شده ايم و همين مقدار كافى است .
فرزندان امام هادى (ع )
امـام هـادى (عـليـه السلام ) در (سوّم ) ماه رجب سال 254 در سامرا چشم از جهان فروبست و جـسد مطهّرش در همان خانه اى كه سكونت داشت ، به خاك سپرده شد، فرزندان او عبارتند از:
1 ـ ابامحمّد، امام حسن عسكرى (عليه السلام ) كه مقام امامت بعد از امام هادى ( عليه السلام ) به او رسيد.
2 ، 3 و 4 ـ حسين ، محمّد و جعفر (كذّاب ).
5 ـ عايشه .
امـام هـادى (عليه السلام ) ده سال و چند ماه در سامرا (دور از وطن و تحت نظر) بود تا جان به جان آفرين تسليم نمود و به شهادت رسيد.
گذرى بر زندگى امام يازدهم حضرت حسن عسكرى (ع )
ويژگيهاى زندگى امام حسن عسكرى (ع )
بـعـد از امـام هـادى (عليه السلام ) مقام امامت به فرزندش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) رسيد؛ زيرا خصال و ويژگيهاى امامت در وجود او جمع بود و در خصايص مقام مقدس امامت ، از هـمـه مـردم زمـان خـودش بـرتـرى داشـت او در عـلم ، زهـد، كمال عقل ، عصمت ، شجاعت ، كرم و اعمال بسيار كه انسان را به پيشگاه خدا نزديك مى كند، سـرآمـد هـمه اهل زمان خود بود. از سوى ديگر پدر بزرگوارش ‍ امام هادى (عليه السلام ) با تصريح و اشاره ، جانشينى و امامت آن حضرت را بيان نمود.
امـام حـسـن عـسـكـرى (عـليـه السـلام ) در (هـشـتـم ) مـاه ربـيـع الاخـر سـال 232 هـجـرى ، در مـديـنـه چـشـم بـه ايـن جـهـان گـشـود و روز جـمـعـه هـشـتـم ربـيـع الاوّل سـال 260 در سـن 28 سـالگـى در سامرّا از دنيا رفت و در خانه اش در سامرا كنار قـبـر پـدرش ، به خاك سپرده شد مادرش اُمّولد بود و ((حديثه )) نام داشت و مدّت خلافت و امامت امام حسن عسكرى (عليه السلام ) شش سال بود.
نمونه هايى از دلايل امامت امام حسن عسكرى (ع )
1 ـ ((يـحـيـى بـن يـسـار عـنـبرى )) مى گويد: ابوالحسن امام هادى (عليه السلام ) چهار ماه قبل از وفات خود به (امامت ) پسرش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) وصيّت كرد، من و عدّه اى از دوستان را بر آن وصيّت به گواهى گرفت .
2 ـ ((على بن عمر نوفلى )) مى گويد: در محضر امام هادى (عليه السلام ) در صحن خانه اش بودم ، پسرش ((محمّد)) در كنار ما عبور كرد، به امام هادى (عليه السلام ) عرض كردم : فدايت گردم ! اين آقا (يعنى محمّد) بعد از شما امام و صاحب ماست ؟
در پاسخ فرمود:((لا، صاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِى الْحَسَنُ؛ نه ، بلكه امام و صاحب شما بعد از من ، حسن (عليه السلام ) است )).
3 ـ ((عـلى بـن مـهـزيـار)) مـى گويد: به امام هادى (عليه السلام ) عرض ‍ كردم : پناه مى برم به خدا! اگر براى شما اتّفاقى (يعنى مرگ ) رخ دهد ما به چه كسى رجوع كنيم (و او را امام خود قرار دهيم ؟).
در پاسخ فرمود:((عَهْدِى اِلَى الاَْكْبَرِ مِنْ وُلْدِى يَعْنِى الْحَسَن (عليه السلام )؛ عهد (امامت ) من به بزرگترين فرزندان من يعنى حسن (عليه السلام ) است )).
4 ـ معرّفى امام حسن عسكرى (عليه السلام ) در مجلس سوگوارى امام جواد (عليه السلام ) : جماعتى از بنى هاشم كه يكى از آنان ((حسن بن حسين افطس )) بود. هنگام وفات امام جواد (عـليـه السـلام ) در خـانـه امـام هادى (عليه السلام ) اجتماع كرده بودند و براى امام هادى (عـليـه السلام ) در صحن خانه فرشى در زمين گسترده بودند و مردم در محضرش نشسته بودند، گفتند: تخمين زديم كه از آل ابوطالب و بنى عبّاس و قريش 150 نفر مرد بودند غـيـر از غـلامـان و سـايـر مردم . ناگاه امام هادى (عليه السلام ) به حسن بن على (امام حسن عسكرى ) نگاه كرد كه گريبان چاك كرده و در سمت راست آن حضرت ايستاده و ما او را نمى شناختيم پس از ساعتى كه حسن عسكرى (عليه السلام ) ايستاده بود امام هادى (عليه السلام ) به او روكرد و فرمود:
((پـسر جان ! شكر خدا را در وجود خودت تازه كن كه خداوند موضوع تازه اى در مورد تو فرموده است )).
حسن عسكرى (عليه السلام ) گريه كرد و كلمه استرجاع به زبان آورد و گفت :
((اَلْحَمْدُللّهِِ رَبِّالْعالَمِينَوَاِيّاهُ اَسْئَلُ تَمامَ نِعَمِهِ عَلَيْنا وَاِنّاللّهِِ وِانّا اِلَيْهِراجِعُون )).
((حـمـد و سـپـاس خـداونـدى را كـه پـروردگـار جـهـانـيـان اسـت و تـنـهـا از درگـاه او تكميل نعمتش را بر ما مساءلت مى نمايم و همه ما از آن خدا هستيم و همه ما به سوى او باز مى گرديم )).
ما سؤ ال كرديم : اين جوان كيست ؟.

next page

back page