next page

back page

گـفـتند: اين شخص ، حسن بن على (عليه السلام ) فرزند او يعنى فرزند امام هادى (عليه السـلام ) اسـت ، بـه نـظـر مـا مـى آمد كه حضرت حسن عسكرى (عليه السلام ) در آن وقت ، بـيـسـت سـال يـا در ايـن حـدود، سـال دارد، در آن وقت او را شناختيم . و دانستيم كه امام هادى (عليه السلام ) با امامت و قائم مقامى او بعد از خودش اشاره نمود.
نشانه اى از امامت امام حسن عسكرى (ع )
((ابـوهاشم جعفرى )) مى گويد: از تنگى و فشار زندان و دشوارى كُند و زنجير (كه در زنـدانـهـاى بـنـى عبّاس مبتلا بودم ) به امام حسن عسكرى (عليه السلام ) شكايت كردم ، در نامه اى براى من نوشت :
((تو همين امروز ظهر، نماز ظهر را در خانه خودت مى خوانى )).
هـمـانـگـونـه كـه فـرمـوده بـود، هـنـگـام ظـهـر مـرا از زنـدان آزاد كـردند و نماز ظهر را در مـنـزل خـودم خواندم و من از نظر مخارج زندگى در فشار و تنگدستى بسر مى بردم و مى خـواسـتـم در نـامـه اى كـه براى آن حضرت نوشتم ، از او بخواهم كه كمك مالى كند ولى شرم كردم آن را بنويسم لذا به خانه ام رفتم ، آن حضرت صد دينار براى من فرستاد و به من نوشت :
((هـرگـاه نياز پيدا كردى شرم و ملاحظه نكن ، آن را از ما بخواه كه به خواست خدا، آنچه بخواهى به تو خواهد رسيد)).
و روايات در اين راستا، بسيار است كه براى رعايت اختصار به همين مقدار بسنده مى شود.
ساير خصوصيّات آخر عمر امام حسن عسكرى (عليه السلام )
حـضـرت ابـومـحـمـّد امـام حـسـن عـسـكـرى (عـليـه السـلام ) در اوّل مـاه ربـيـع الاوّل سـال 260 هـجـرى ، بـيـمـار شـد و در روز جـمعه هشتم همين ماه در همين سـال ، وفـات يـافـت ، او هـنـگـام وفات ، 28 سال داشت و جسد مطهّر او را در ((سامرا)) در خانه خود كنار قبر پدر بزرگوارش ، به خاك سپردند.
پـسـرش حـضـرت مـهـدى مـنـتـظـر (اَرْواحـُنـا لَهُ الفـِداءِ) را كـه امـيـد جـهـانـيـان بـراى تشكيل حكومت حقّ جهانى است ، بجاى گذارد.
فرزند امام حسن عسكرى (ع )
ولادت حـضرت مهدى (عج ) در پنهانى انجام شد و وجود چنين پسرى را مخفى نمودند؛ زيرا خـفـقـان و سـانـسـور شديد حكومت طاغوتيان عبّاسى ، همه جا را فراگرفته بود و سلطان زمـان در جـسـتـجـوى آن حـضـرت بود و براى آگاهى از وضع او، بسيار تلاش مى نمود و بـخـصـوص در مـذهـب شـيـعـه دوازده امامى ، آمدن او شايع شده بود و همگان مى دانستند كه شيعيان در انتظار آمدن او بسر مى برند، بر همين اساس ، امام حسن عسكرى (عليه السلام ) در زمـان حياتش ، آن فرزندش را آشكار نكرد و بيشتر مردم بعد از وفات آن حضرت نمى دانستند كه او چنين پسرى دارد.
بـرادر امـام حـسـن عـسـكـرى (عـليـه السـلام ) كـه ((جـعفر)) نام داشت (و بر اثر انحراف و دروغـگـويـى ، بـه ((جـعـفـر كذّاب )) معروف گرديد) ارث آن حضرت را تصاحب كرد و در زندانى كردن كنيزهاى آن حضرت و آزار رساندن به همسران آن حضرت كوشش كرد و به اصـحـاب امـام حـسـن عسكرى (عليه السلام ) كه يقين به وجود پسر آن حضرت و اعتقاد به امامت او داشتند و در انتظار او بسر مى بردند، ناسزا مى گفت و از آنان بدگويى مى كرد و دشـمـنـى بـا آنان آغاز كرد و آنچنان آنان را ترساند كه همه آنان را پراكنده نمود (با تـوجـّه بـه ايـنكه جعفر كذّاب با حكومت عبّاسيان همدست شده بود) خلاصه اينكه : او نسبت بـه بازماندگان امام حسن عسكرى (عليه السلام ) شرايط بسيار سختى را پديد آورد، او باعث شد كه آنان را زندانى كردند و به كُند و زنجير كشيدند و تهديد، تحقير و توهين نمودند وانواع آزارها به آنان رساندند، ولى سلطان زمان (معتمد يازدهمين خليفه عبّاسى ) با همه كوششهايش ، به آن پسر بزرگوار (حضرت مهدى (عليه السلام ) ) دست نيافت .
و در ظاهر، جعفر (كذّاب ) اموال امام حسن عسكرى (عليه السلام ) را براى خود برداشت و در ميان شيعيان امام حسن (عليه السلام ) كوشش بسيار كرد تا او را به عنوان امام دوازدهم به جـاى بـرادرش ‍ بـپـذيـرنـد ولى هـيـچـيـك از شـيعيان ، دعوت او را نپذيرفتند، حتّى در اين گـمـراهـى ، از سـلطـان زمـان كمك خواست و اموال بسيار در اين را خرج كرد و به هرجا كه گـمـان مـى بـرد كه مى تواند از آن استفاده كند، دست انداخت ، ولى نتيجه نگرفت و نقشه هايش نقش برآب گرديد.
بـراى جـعـفر در اين رابطه در تاريخ ، داستانها، روايات و مطالب بسيار، وجود دارد كه بـراى رعايت اختصار در اين كتاب مختصر از ذكر آنها خوددارى شد، آن داستانها نزد شيعه دوازده امامى و آگاهان به تاريخ ، معروف مى باشد.
گذرى بر زندگى امام دوازدهم حضرت مهـدى (ع )
ويژگيهاى زندگى حضرت مهـدى (ع )
مقام امامت بعد از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) به پسرش ‍ (حضرت مهدى (عليه السلام ) ) هـمـنـام و هـم كـُنـيـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد و امام حسن عسكرى (عـليـه السـلام ) در ظاهر و باطن ، فرزندى جز او (يعنى حضرت مهـدى (عليه السلام ) ) نـداشـت و او را غـايـب و مـخـفـى ، بجاى گذارد.(چنانكه در قسمت آخر حالات امام حسن عسكرى (عليه السلام ) خاطرنشان شد).
حـضـرت مـهـدى (عـليـه السـلام ) در شـب نـيـمـه شـعـبـان سـال 255 هـجـرى (در شـهر سامرّا) به دنيا آمد، مادرش ((اُمّ وَلد)) بود به نام ((نرجس )) (دخـتـر يـشـوعـا از ذريـه شـمـعـون يـكـى از حواريون حضرت عيسى (عليه السلام ) بود) حـضـرت مـهـدى (عـليـه السـلام ) هـنـگـام وفـات پـدرش ، پـنـج سـال داشت ، خداوند به او در همان سن و سال ، حكمت و مقام قضاوت را عنايت فرمود و او را نشانه و حجّت جهانيان قرار داد، خداوند به او (در كودكى ) حكمت آموخت چنانكه به حضرت يحيى (عليه السلام ) دز زمان كودكى حكمت آموخت . (134)
و نيز خداوند مقام امامت را به حضرت مهـدى (عليه السلام ) در كودكى عنايت كرد.
چـنـانكه به حضرت عيسى (عليه السلام ) در آن هنگام كه در گهواره بود، مقام نبوت عطا فرمود. (135)
در مـورد امـامـت امـام مـهـــدى (عـليـه السـلام ) قـبـل از تـولّدش ، از رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصريح شده بود چنانكه مسلمانان ، آن را مى دانستند و بعد از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) امير مؤ منان على (عليه السلام ) بـه امـامـت آن حـضـرت تصريح فرموده است و همچنين امامان معصوم (عليهم السلام ) يكى پـس از ديگرى ، تا پدرش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) به امامت او تصريح كرده اند (136) و پـدر بـزرگـوارش امـام حـسـن عسكرى (عليه السلام ) نزد افراد مورد وثوق و خواصّ شيعيانش ، تصريح به امامت آن بزرگوار نموده است .
و اخـبـار و روايـات در مـورد غـيـبـت و پـنـهـان شـدنـش و هـمـچـنـيـن در مـورد حـكـومـت جهانيش ، قـبـل از تـولّد و پـنـهـان شـدنـش بـه طـور مـسـتـفـيـض ‍ (بـسـيـار) از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) نـقل شده است و در ميان امامان (عليهم السلام ) اوست كه صاحب شـمـشـيـر اسـت و بـه حـق قـيـام مـى كـنـد و هـمـه در انـتـظـار تشكيل دولت ايمان (حكومت اسلامى جهانى او) بسر مى برند.
غيبت صغرا و غيبت كبرا
حضرت مهدى (عليه السلام ) قبل از ظهور، داراى دو غيبت است :
الف : غيبت طولانى ؛ كه طولانى تر از غيبت (يعنى پنهانى ) ديگر است ، چنانكه رواياتى به اين معنا آمده است .
ب : غـيـبـت كـوتـاه : كـه از زمـان تـولّد آن حـضرت شروع شده و تا آن زمان كه سفارت و نـيـابـت خـاصـّه سـفـيـران و واسـطـه هـاى او قـطـع شـد، ادامـه يـافـت (از سال 260 تا 329 هجرى حدود هفتاد سال ).
غـيـبـت طـولانـى او بـعـد از غـيـبت كوتاه ، شروع مى شود و ادامه مى يابد و در پايان آن ، حضرت مهدى (عليه السلام ) ظهور كرده و قيام به شمشير مى نمايد. (137)
خداوند در قرآن مى فرمايد:
((وَنُرِيدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ # وَنـُمـَكِّنَ لَهـُمْ فـِى الاَْرْضِ وَنـُرِىَ فـِرْعـَوْنَ وَهـامـانَ وَجـُنـُودَهـُمـا مـِنـْهـُمْ مـاكانُوا يَحْذَرُونَ )). (138)
((اراده مـا بـر ايـن قرار گرفته است كه به مستضعفين نعمت بخشيم و آنان را پيشوايان و وارثـيـن روى زمـيـن قـرار دهـيـم و حـكـومـتـشـان را پـابـرجا سازيم و به فرعون و هامان و لشكريان آنان ، آنچه را بيم داشتند از اين گروه نشان دهيم )).
و در مورد ديگر مى فرمايد:
((وَلَقـَدْ كـَتـَبـْنـا فـِى الزَّبـُورِ مـِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ )). (139)
((مـادر زبـور (كـتـاب داوود) بـعـد از ذكـر (تورات ) نوشتيم كه بندگان صالح من وارث (حكومت ) زمين خواهند شد)).
رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمـود:((قطعا روزها و شبها نگذرد و جهان پايان نيابد تا اينكه خداوند از خاندان من مردى را برانگيزد كه او همنام من است ، سراسر زمين را پر از عدل و داد كند، همانگونه كه پر از ظلم و جور شده است )).
دليل عقل بر صدق امامت حضرت مهـدى (ع )
يـكـى از دلايـل ، دليـل عـقـل اسـت و عقل با استدلال صحيح حكم مى كند كه در هر زمانى حتما نـيـاز بـه وجـود امـام مـعـصـوم (از گـنـاه و خـطـا) اسـت كـه كـامـل بـاشـد و در عـلوم و احـكـام ، نـيـاز بـه كـسـى نـداشـتـه بـاشـد؛ زيـرا مـحـال اسـت بـراى مـكلّفين ، زمانى وجود داشته باشد كه آنان داراى حجّتى نباشند تا در پـرتـو او بـه صـلاح نـزديـك شـونـد و از تـباهى دور گردند و همه مستضعفان (آنان كه دسـتـشـان به جايى نمى رسد و مظلوم واقع شده اند) نياز به كسى دارند كه ستمگران و جـنـايـتكاران را تاءديب كند، سركشان را از نافرمانى به راه راست سوق دهد و آنان را از طـغـيـان بـاز دارد، آمـوزگـار نـادان و هـشـيار كننده غافلان و ترساننده گمراهان و برپا دارنده حدود الهى و رساننده احكام باشد، صاحبان اختلاف و ستيزه جويان را از ديگران جدا سـازد، نـصـب كـنـنـده فـرمـانـروايـان ، نـگـهـبـان مـرزهـا از گـزنـد دشـمـن ، حـافـظ اموال ، پاسدار اساس اسلام باشد، مردم را در جمعه ها و عيدها به گرد هم آورد.
و دلايل استوار، ثابت مى كند كه چنين فردى با اين ويژگيها، بايد از هرگونه لغزش ، معصوم باشد؛ زيرا او به اتّفاق (آراء) از امام ، بى نياز است و چنين شخصى بدون شك ، بايد، داراى مقام عصمت باشد و قطعا چنين فرد ممتازى بايد با تصريح (پيامبر و امامان ) ثـابـت گـردد و داراى مـعجزات و نشانه هاى صدق باشد، تا او را از ديگران جدا نموده و مشخّص گرداند.
و ايـن اوصـاف و ويـژگـيـهـا در هيچ كس وجود نداشت ، جز در آن كسى كه اصحاب امام حسن عسكرى (عليه السلام ) امامت او را بعد از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) ثابت كردند و او پـسـر آن حـضـرت اسـت كـه حـضـرت مـهـدى (عليه السلام ) مى باشد چنانكه گفتيم و اين دليـل عـقـلى يـك اصـل پـابـرجـايى است ، كه با وجود آن نيازى به روايات و نصوص و تعداد اخبار نيست ؛ زيرا خود اين دليل عقلى ، امامت آن حضرت را ثابت مى كند.
البته روايات بسيارى نيز وارد شده كه به امامت فرزند امام حسن عسكرى (عليه السلام ) صـراحـت دارنـد و ايـن روايات آنچنان است كه هيچ عذرى باقى نمى گذارد و اين بنده به خواست خدا، به ذكر قسمتى از آن روايات با كمال اختصار ـ همچون سابق ـ مى پردازم .
روايات و مساءله امامت حضرت مهـدى (ع )
روايـاتـى كـه بـه طـور اجـمـال و تفصيل بيانگر امامت حضرت صاحب الزّمان ، امام دوازدهم حضرت مهدى (عج ) از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده بسيار است كه در اينجا، قسمتى از آنها خاطرنشان مى گردد:
1 ـ ((ابـوحـمـزه ثـمـالى )) مـى گـويـد: امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) فـرمـود:((خـداونـد مـتعال محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به سوى جن و انس (به عنوان پيامبر آنان ) فـرسـتـاد و بـعـد از او، دوازده نـفر وصىّ (براى او) قرار داد، كه بعضى از آنان از دنيا رفـتـه انـد و بعضى مانده اند و هريك از آن دوازده وصىّ داراى سنّت و برنامه مخصوص به خود است ، روش اوصيايى كه بعد از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و مـى آيـنـد همچون اوصيا حضرت مسيح (عليه السلام ) است كه دوازده تن بودند و امير مؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) (در زهـد و عـبادت و ساده زيستى ) همچون حضرت مسيح (عليه السلام ) بود)).
2 ـ ((حسن بن عباس )) از امام جواد (عليه السلام ) و او از پدرانش تا اميرمؤ منان على (عليه السلام ) نقل مى كند كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((آمـِنـُوا بـَلَيـْلَةِ الْقـَدْرِ فَاِنَّهُ يَنْزِلُ فِيها اَمْرَ السَّنَةِ وَاِنَّ لِذلِكَ الاَْمْرِ وُلاةٌ مِنْ بَعْدِى عَلِىّ بْنِ اَبِيطالِبٍ وَاَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ)).
((بـه شـب قـدر مـعـتـقـد شـويـد؛ زيـرا در شـب قـدر، كـار (تـقـديـرات ) سال فرود مى آيد و براى آن كار، بعد از من زمامدارانى هست كه عبارتند از: على ابن ابى طالب و يازده نفر از فرزندانش )).
3 ـ امـيـرمـؤ مـنان على (عليه السلام ) به ابن عبّاس فرمود:((شب قدر در هر سالى ، وجود دارد و در آن شـب ، كـار (و تـقـديـرات ) هـمه سال فرود آيد (و مشخّص گردد) و براى اين كار، بعد از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) زمامدارانى مى باشد)).
ابن عباس عرض كرد:((آن زمامداران كيانند؟)).
امـام عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود:((مـن و يـازده نفر از صلب من هستند كه آنان امامانى مى باشند كه فرشتگان با آنان همسخن شوند)).
4 ـ در حـديـث ((لَوْح ))، آمده كه جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد:((به حضور حضرت فاطمه زهرا (سلامُ اللّه عَلَيها) دختر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفتم ، در نـزد او لَوْحـى (صـفـحه اى ) بود كه نامهاى اوصيا و امامان از فرزندان او در آن (نوشته شـده ) بـود، آنان را شمردم يازده نفر بودند، آخرى آنان حضرت قائم (عليه السلام ) از فـرزنـدان فـاطـمـه (سلام اللّه عليها) بود نام سه نفر از آنان ((محمّد)) و نام سه نفر از آنان (على ) بود)).
5 ـ ((ابـوهـاشـم جـعـفـرى )) مـى گـويـد: به امام حسن عسكرى (عليه السلام ) عرض كردم :((جلالت و هيبت شما مرا از سؤ ال كردن از شما باز مى دارد اجازه مى دهى از شما سؤ الى كنم ؟.
فرمود:((سؤ ال كن )).
عرض كردم : اى آقاى من ! آيا فرزند دارى ؟.
فرمود: آرى .
عـرض كـردم : اگـر بـراى تو پيش آمدى شد (و از دنيا رفتى ) در كجا از آن فرزند سؤ ال كنم ؟
فرمود:((در مدينه )).
6 ـ ((عمرو اهوازى )) مى گويد: امام حسن عسكرى (عليه السلام ) فرزندش را به من نشان داد و فرمود:((هذا صاحِبُكُمْ بَعْدِى ؛ بعد از من اين است صاحب و امام شما)).
7 ـ ((عـمـرى )) مـى گـويـد:((امـام حـسـن عسكرى (عليه السلام ) از دنيا رفت و فرزندى از خودش بجاى گذاشت )).
8 ـ ((ابـوالقـاسـم جـعـفـرى )) مـى گـويد:((از امام هادى (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود: جانشين من حسن است و حال شما درباره جانشين بعد از او چگونه است ؟)).
عرض كردم : قربانت شوم ! از چه نظر؟
فرمود:((شما شخص او را نمى بينيد و ذكر نامش براى شما روا نيست )).
عرض كردم : پس چگونه او را ياد كنيم ؟
فرمود: بگوييد:((اَلْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ؛ حجّت از خاندان محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) )).
* * *
ايـنـهـا روايـات اندكى از نصوص بسيار بر امامت امام دوازدهم (عليه السلام ) بود، كه از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـهم السلام ) نقل شده است و روايات در اين راستا بسيار است كه حديث شـنـاسـان شـيـعه ، آنها را در كتابهاى خود تدوين و تنظيم كرده اند، يكى از آنها كه به طور مشروح ، آن احاديث را در كتابى جمع آورى نموده است ((محمد بن ابراهيم ، ابوعبداللّه نعمانى )) است كه در كتاب خود به نام ((اَلْغَيبة )) (غيبت نعمانى ) آن روايات را آورده است ، بنابراين ، در اين كتاب نيازى به ذكر آنها به طور مشروح نيست .
چند نمونه از ديدار كنندگان امام مهـدى (عج )
1 ـ ((مـحـمـد بـن اسـمـاعـيـل بـن مـوسـى بـن جـعـفـر)) كـه پـيـرمـردتـريـن فـرزنـدان رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در عراق بود، مى گويد:
((فـرزنـد امـام حـسـن عسكرى (عليه السلام ) را بين دو مسجد ديدم كه آن وقت كودك بود)). (140)
2 ـ ((موسى بن محمّد)) (نوه امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) ) مى گويد:
((حـكـيـمـه )) دخـتـر امـام جـواد (عليه السلام ) و عمّه امام حسن عسكرى گفت : من حضرت قائم (عليه السلام ) را در شب ولادتش و بعد از آن ديدم .
3 ـ ((فتح مولى الزرارى )) مى گويد: از ابا على بن مطهّر شنيدم كه مى گفت :
حـضـرت مـهـدى (عـليـه السـلام ) را ديده است و طول قامت حضرت مهـدى (عليه السلام ) را وصف مى نمود.
4 ـ از كـنـيـز ابـراهـيـم بـن عـبـده نـيـشـابـورى كـه از بـانـوان نـيـك بـوده نقل شده كه گفت :
مـن هـمراه ابراهيم بر فراز كوه صفا ايستاده بوديم كه حضرت مهدى (عج ) آمد و سخنانى به ابراهيم فرمود.
5 ـ از ابن عبداللّه بن صالح نقل شده كه او حضرت مهدى (عليه السلام ) را در كنار كعبه مقابل حجرالا سود، ديده است كه مردم براى بوسيدن حجرالا سود، هجوم مى آوردند و او مى فرمود:((مسلمين به اين كار (هجوم و كشمكش ) ماءمور نشده اند)). (141)
6 ـ ((ابراهيم بن ادريس )) از پدرش نقل مى كند كه گفت :
من حضرت مهدى (عليه السلام ) را بعد از پدرش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) ديدم كه به حدّ بلوغ رسيده بود، دست و سرش را بوسيدم .
7 ـ ((احـمـد بـن نـصـر)) مـى گـويـد: با عنبرى بودم ، سخن از جعفر (كذّاب ) به ميان آمد، عـنـبـرى از او بدگويى كرد، من گفتم غير از او (كسى امام بعد از امام حسن عسكرى ) نيست ، عنبرى گفت : آرى غير از او هست .
گفتم : آيا او را ديده اى ؟.
گفت : نه ، ولى غير از من ، او را ديده اند.
گفتم : او كيست كه او را (يعنى حضرت مهدى (عليه السلام ) را) ديده است ؟.
عنبرى گفت : همين جعفر (كذّاب ) او را دوبار ديده است .
8 ـ و هـمـچـنين از ابونصر، طريف خادم روايت شده كه حضرت مهدى (عليه السلام ) را ديده است .
و نظير اينگونه روايات بسيار است و در انجام مقصود، همين قدر كفايت مى كند، عمده ترين دليـل بـر وجـود حـضـرت مـهـدى (عـليـه السـلام ) هـمـان دليـل (عـقل ) است كه قبلاً گفتيم و بقيه مطالبى كه بعد از آن ذكر شد، به عنون تاءكيد و تاءييد آن است و اگر اين مطالب را در اينجا نمى آورديم ، ضررى به مقصود نمى زد و دليل قبل كفايت مى كرد.
نمونه هايى از دلايل و نشانه هاى حضرت مهـدى (عج )
1 ـ ((مـحـمـد بـن ابـراهـيـم بـن مهزيار)) مى گويد:((بعد از وفات امام حسن عسكرى ( عليه السـلام ) در مـورد امـام بـعـد او در شـك و تـرديـد بـودم و اموال بسيار (كه مخصوص امام بود) نزد پدرم (ابراهيم بن مهزيار) جمع شده بود (گويا ابـراهـيـم سـمـت نـمـايـنـدگـى داشـتـه و سـهم امام بسيارى نزدش جمع شده بود) پدرم آن امـوال را بـرداشـت و سوار (كشتى ) شد (كه به حضور حضرت مهدى در سامرا ببرد) و من نـيـز سوار شدم تا او را بدرقه كنم ، پدرم تب سختى گرفت و به من گفت : پسر جان ! مـرا بـه خـانـه بـازگـردان ، ايـن بـيـمـارى نـشـانـه مرگ است و به من گفت : در مورد اين امـوال از خدا بترس (كه به صاحبش برسانى ) و به من وصيت كرد و بعد از سه روز از دنـيـا رفـت ، بـا خـود گـفـتـم ، پـدرم وصـيـت نـادرسـت نـمـى كـرد، ايـن امـوال را بـه عـراق مـى برم و در كنار شطّ (142) خانه اى را كرايه مى كنم و هـيـچ كـس را از كـار خـود باخبر نمى كنم ، پس ‍ اگر وجود امام زمان ، براى من آشكار شد، هـمـانـنـد آشـكـارى امـام در زمـان امـام حـسـن عـسـكـرى (عـليـه السـلام ) كـه اموال را به او مى سپارم وگرنه آن را صرف در نيازها و تاءمين زندگى خودم مى نمايم . بـه عراق رفتم و در كنار شطّ خانه اى اجاره كردم ، چند روزى در آنجا سكونت نمودم ، تا اينكه شخصى آمد و نامه اى به من داد، در آن نامه نوشته بود:
((اى مـحـمـّد! نـزد تـو ايـن مقدار و اين اندازه مال است ، همه آنچه را در نزدم بود، نام برده بود حتّى از مقدارى از مال كه خودم اطلاع نداشتم نيز ياد كرده بود)).
من همه آن اموال را به نامه رسان دادم تا به آن حضرت (يعنى حضرت مهدى ) برساند.
چند روز ديگر در آن خانه ماندم ، كسى نزد من نيامد، اندوهناك بودم كه نامه ديگرى به من رسيد در آن نوشته بود:
((قـَدْ اَقـَمـْنـاكَ مـَقـامَ اَبـِيـكَ فَاحْمِدِ اللّهَ؛ ما تو را به جاى پدرت (به نمايندگى ) نصب كرديم ، پس خدا را سپاسگزار باش )).
2 ـ ((مـحـمـّد بـن ابـى عـبداللّه سيّارى )) مى گويد:((چيزهايى از طرف مرزبانى حارثى (به محل سكونت امام زمان (عليه السلام ) ) فرستادم ، در ميان آنها يك عدد دستبند طلا بود، هـمه آن چيزها قبول شد ولى دستبند به من برگردانده شد و به من دستور دادند كه آن را بـشـكـنـم ، آن را شـكـسـتـم ، نـاگـهـان ديـدم در درون آن ، چـنـد مـثـقـال آهـن و مـس و روى وجـود دارد، آنـهـا را از درون دسبتند بيرون آوردم و طلاى خالص را فرستادم ، آنگاه پذيرفته شد)).
3 ـ ((عـلى بـن مـحـمـّد)) مـى گـويـد: مـالى از جـانـب مـردى از اهل عراق براى حضرت مهدى (عليه السلام ) فرستاده شد، آن را به او برگرداندند، به او گـفـتـه شـد كـه حـق پـسـرعـمـوهـايـت را كـه چـهـارصـد درهـم اسـت از ايـن مـال خـارج كـن (و بـه آنان بازگردان ) آن مرد عراقى مزرعه اى را در دست داشت كه پسر عـمـوهـايـش در آن شريك بودند، ولى او آنان را از آن مزرعه جلوگيرى مى كرد، پس دقيقا حـسـاب كـرد، ديـد بـه هـمـان مـقـدارى كـه گـفـتـه شـده يـعـنـى چـهـارصـد درهـم ، مـال آنـان اسـت ، آن را از آن اموال بيرون آورد و به آنان داد و بقيّه را به حضور امام مهدى (عليه السلام ) فرستاد، آنگاه پذيرفته شد.
4 ـ ((قـاسـم بـن عـلا)) مـى گـويـد: داراى چند پسر شدم ، براى امام زمان (عليه السلام ) نامه نوشتم و از آن حضرت خواستم كه براى آنان دعا كند، درباره آنان جوابى به دستم نـرسـيـد، هـمـه آنـان مردند، وقتى كه (چهارمين پسرم ) حسين به دنيا آمد، براى آن حضرت نامه نوشتم و تقاضاى دعا كردم ، جواب آمد و بحمداللّه او باقى ماند.
5 ـ ((ابـى عـبـداللّه بـن صـالح )) مـى گويد:((يكى از سالها به بغداد رفتم (از ناحيه مـقـدّسه ) اجازه خروج خواستم ، به من اجازه ندادند، پس از رفتن كاروان به سوى نهروان 22 روز ديـگر در بغداد ماندم ، سپس در روز چهارشنبه به من اجازه خروج داده شد و به من گـفـتـه شد در روز چهارشنبه بيرون روم ، من آن روز از بغداد خارج شدم ولى اميد رسيدن بـه كـاروان را نـداشـتـم ، وقـتـى بـه نهروان رسيدم ، كاروان را در آنجا يافتم و به آن پـيـوسـتم و پس از اندك وقتى كه شترم را علف دادم ، كاروانيان از آنجا حركت كردند و من نـيـز هـمـراه آنـان حـركـت كردم او (حضرت مهدى (عليه السلام ) ) برايم دعا كرده بود كه سالم به وطن بازگردم ، بحمداللّه بدون هيچ گونه آسيبى به وطن رسيدم )).
6 ـ ((مـحـمـّد بـن يوسف )) مى گويد: در پشتم زخم سختى پديدار شده بود، به پزشكها نشان دادم و براى بهبودى آن مال بسيار خرج كردم ، ولى مداواى من هيچ گونه نتيجه نداد، نامه اى براى حضرت مهدى (عليه السلام ) نوشتم و از او تقاضاى دعا كردم ، جواب نامه بـه مـن رسـيـد كـه در آن نـوشـته بود:((اَلْبَسَكَ اللّهُ الْعافِيَةَ وَجَعَلَكَ مَعَنا فِى الدُّنْيا وَالاَّْخِرَةِ)).
((خداوند لباس عافيت به تو بپوشاند و تو را در دنيا و آخرت ، با ما قرار دهد)).
هـنـوز هـفـتـه بـه آخـر نـرسـيـده بـود كـه زخـم بـه طـور كـلّى خـوب شـد و در محل آن همچون كف دستم هيچ گونه اثر زخم نبود، يكى از پزشكها را كه از دوستان ما بود خـواستم و محل زخم را به او نشان دادم ، گفت : ما دارويى را براى اين زخم نمى شناسيم ، قطعا شما از جانب خداوند شفا يافته اى .
7 ـ ((على بن حسين يمانى )) مى گويد: من در بغداد بودم و كاروانى از يمنى ها آماده شدند كـه از بـغـداد (بـه سـوى يـمـن ) بـروند، من نيز مى خواستم با آنان بروم ، نامه اى به نـاحـيـه مـقـدّسـه نوشتم و كسب اجازه نمودم ، جواب آمد با آن كاروان نرو كه نتيجه خوبى ندارد و در كوفه بمان .
كـاروان رفـت و مـن در كـوفـه ماندم ، آن كاروان در مسير راه مورد دستبرد و غارت بنوحنظله واقـع شـدنـد و اموالشان را بردند، من بارديگر به وسيله نامه كسب اجازه كردم تا از راه دريـا (بـه يـمـن ) بـروم ، اجـازه رفـتـن بـه مـن نـدادنـد، بـعـدا مـعـلوم شـد كـه در آن سـال ، هـيچيك از كشتيها به سلامت به مقصد نرسيده اند و باند غارتگر ((بوارح ))، به آنها هجوم آورده اند و به غارت اموالشان دست زده اند)).
8 ـ ((على بن الحسين )) مى گويد: من به سامره رفتم و از آنجا به در خانه (حضرت مهدى (عـليـه السـلام ) ) رفـتم ، با هيچ كس سخن نگفتم و خود را به هيچ كس نشناساندم ، سپس بـه مـسـجـد رفتم و مشغول نماز شدم . ديدم خادمى نزد من آمد و گفت : برخيز، به او گفتم كـجـا بـروم ؟ گـفـت : بـه خـانـه ، گـفـتـم : مـن كـيـسـتـم ، مـرا مـى شـناسى ؟ شايد تو را دنـبـال شـخـصـى ديـگـر فرستاده اند؟ گفت :((نه ، فقط مرا نزد تو فرستاده اند، و تو ((عـلى بـن الحـسـيـن )) هـسـتـى ، غـلامـى هـمراه آن خادم بود، با هم آهسته سخن مى گفتند، من نفهميدم چه مى گويند، تا اينكه آنچه خواستم برايم آوردند، سه روز نزد آن خادم ماندم و سپس كسب اجازه كردم كه از حضرت مهدى (عليه السلام ) ديدار كنم ، به من اجازه داده شد و آن حضرت را شب زيارت كردم .
9 ـ ((مـحـمـّد بـن صـالح )) مى گويد:((وقتى پدرم از دنيا رفت و كارها به دست من افتاد، پـدرم قـبضهايى از اموال ((غريم )) يعنى حضرت مهدى (عليه السلام ) (143) برعهده مردم داشت .
در نامه اى به آن حضرت ، جريان را به عرض رساندم ، جواب آمد كه آن مطالبات را از آنـهـا وصـول كـن ، من از آنان كه قبض داده بودند، مطالبه كردم و همه آنان قرض خود را بـه مـن دادنـد جـز يـكى از آنان كه قبض بدهكارى او، چهارصد دينار بود، نزد او رفتم و مـطـالبه چهارصد دينار نمودم ، او امروز و فردا كرد و پسرش به من اهانت نمود و فحش ‍ داد از او به پدرش شكايت كردم ، پدرش گفت : چه شده ؟ چرا مرا رها نمى كنى ؟
او را گـرفـتم و به وسط خانه اش آوردم ، در اين هنگام پسرش از خانه بيرون رفت و از اهل بغداد استمداد كرد و فرياد مى زد: بياييد اين رافضى قمى ، پدرم را كشت .
جـمـعـيـّت بـسيارى از اهل بغداد نزد من آمدند، (من ديدم هوا پس است ) سوار بر مركبم شدم و بـه آنـان گفتم : احسن به شما مردم بغداد كه از ظالمى بر ضد غريب مظلومى ، حمايت مى كـنـيـد، من يك مرد سنّى از اهالى همدان هستم و اين شخص مرا به قم نسبت مى دهد و رافضى مى خواند، تا حق و مال مرا پامال كند.
مردم به او هجوم بردند، خواستند به مغازه اش بريزند، من آنان را آرام كردم و بدهكار از مـن خواهش كرد كه قبض را به او بدهم ، و بدهكاريش را بپردازد و به طلاق زنش سوگند خورد (144) كه مال مرا در همان وقت بپردازد و پرداخت .
10 ـ ((على بن محمّد)) از بعضى از اصحاب نقل مى كند كه گفت :((خداوند پسر به من داد، نـامـه اى به ناحيه مقدّسه نوشتم و اجازه خواستم كه در روز هفتم ، او را ختنه كنم ، جواب آمـد ايـن كـار را نـكن . آن پسر در روز هفتم يا هشتم مرد، سپس خبر مرگ او را براى حضرت مهدى (عليه السلام ) نوشتم ، جواب آمد: به زودى پسر ديگرى و ديگرى به جاى او به تـو داده خـواهـد شـد، نـام اوّلى را ((احـمـد)) و نـام دوّمـى را ((جعفر)) بگذار، همانگونه كه فرموده بود، داراى دو پسر ديگر شدم .
او مـى گـويـد: عـازم حـجّ شـدم و بـا مـردم خداحافظى كردم ، نامه به حضرت مهدى (عج ) نـوشـتـم و اجـازه حـركـت بـه سوى مكّه ، خواستم ، جواب آمد:((ما اين مسافرت را براى تو دوست نداريم ، اختيار با خودت هست )).
دلتـنـگ و مـحـزون بـودم و نـامـه بـه آن حـضـرت نـوشـتـم ، طـبق دستور شما من مى مانم و مـسـافـرت نمى كنم ، ولى از اينكه در حجّ شركت نمى كنم غمگين هستم ، جواب آمد:((دلتنگ مباش و تو به زودى در سال آينده به حجّ خواهى رفت اِنْ شاءَ اللّهِ)).
وقتى سال آينده فرا رسيد، نامه نوشتم و از آن حضرت كسب اجازه كردم ، جواب آمد:((اجازه داده شـد)). بـراى آن حـضـرت نـوشـتـم : مى خواهم با:((محمّد بن عبّاس ))همسفر و هم كجاوه شويم و من به ديانت و امانتدارى او اطمينان دارم .
جـواب آمد:((اسدى (145) ، همسفر خوبى است اگر نزد تو آمد هيچ كس را بر او ترجيح مده )).
اسدى آمد و با او همسفر شديم و به سوى حجّ رفتيم .
11 ـ ((حـسـن بـن عيسى عُرَيْضى )) مى گويد: هنگامى كه امام حسن عسكرى (عليه السلام ) وفـات كـرد، مـردى از اهـالى مصر، اموالى به مكّه آورد كه از آن صاحب الامر حضرت مهدى (اَرْواحـُنـا لَهُ الْفـِداءِ) بـود، در مـورد وجود آن حضرت اختلاف شد، بعضى گفتند: امام حسن عسكرى (عليه السلام ) بدون جانشين از دنيا رفت و بعضى گفتند جانشين او جعفر (كذّاب ) بـرادر اوسـت و جـمـعى گفتند: جانشين امام حسن عسكرى (عليه السلام ) فرزند اوست . آنان مردى را كه كُنيه اش ((ابوطالب )) بود به سامرا فرستادند تا در مورد جانشين امام حسن عسكرى (عليه السلام ) بررسى كند و نامه اى نيز همراه داشت ، او به سامرا رفت و نخست بـا جـعفر (كذّاب ) ملاقات نمود و از او خواست تا برهان و نشانه امامتش را بيان كند، جعفر گفت :((من اكنون آماده ارائه برهان نيستم )).
سـپـس ابوطالب به در خانه صاحب الامر (عج ) رفت و نامه اش را به اصحاب آن حضرت كه ((سفراى او)) خوانده مى شدند داد، جواب آمد:
((خـداونـد در مـورد مـصـيبت فوت رفيقت (مرد مصرى ) به تو پاداش ‍ دهد، او از دنيا رفت ، امـوالش را بـه شـخـص امـينى سپرد و به او وصيّت كرد، آن را هرگونه كه دوست دارد و شايسته است ، به مصرف برساند و جواب نامه را نيز داد و همانگونه كه (در مورد مرگ مرد مصرى و وصيّت او) فرموده بود، بى كم و كاست ، همانطور واقع شده بود)).
12 ـ ((عـلى بـن مـحمّد)) مى گويد: شخصى از اهالى آبه (آوه محلّى نزديك ساوه ) اجناسى را هـمـراه خـود بـراى صاحب الامر (عليه السلام ) (به سامرا) آورده بود ولى شمشيرى را كـه قـصـد داشت بياورد، فراموش كرده بود و در آبه مانده بود، وقتى كه اجناس را (به سـفـرا) تـحـويـل داد، جواب كتبى به او رسيد كه :((اجناس رسيد، ولى از آن شمشيرى كه فراموش كردى آن را بياورى چه خبر؟)).
13 ـ ((مـحـمـد بن شاذان نيشابورى )) مى گويد: نزد من از پانصد درهم بيست درهم كمتر، (از مـال امـام ) جـمـع شـده بـود دوسـت نـداشـتـم كـه آن پـول را بـه طـور ناقص (كمتر از پانصد درهم ) به آن حضرت برسانم ، بيست درهم از مال خودم را روى آن گذاردم و آن را نزد اسدى (نماينده امام ) فرستادم و چيزى در مورد اين بـيـسـت درهـم نـنـوشـتـم ، جـواب آمـد كـه :((پـانـصـد درهـم رسـيـد كـه بـيـسـت درهـم آن مال خودت است )).

next page

back page